(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 28 مهر 1389- شماره 19768

هنر را قدر بدانيم
يوسا و جنگ آخرالزمان
چهار رباعي به مناسبت ميلاد مسعود حضرت امام رضا (ع)
كوچه هاي خراسان ترا مي شناسند
«سلام»
جمعه ديدار
حديث سلسله الذهب به روايت شعر فارسي
هولوكاست فرهنگي ايران يا هيزم در تنور خاموش
احمد شاكري در كارگاه داستان كانون انديشه جوان: تجربه كردن مهمترين شرط نويسنده شدن است



هنر را قدر بدانيم

جواد نعيمي
اگر قبول داشته باشيم كه ماندگارترين شكل يك پديده يا اثر، در عرضه هنري آن است، بايد در اين باره هم بينديشيم.
خوشبختانه در جامعه اسلامي ما، كه منبعث از روح خداگونه و هنري است، زمينه هاي تازه و فتح نشده اي در عرصه «هنر» يافت مي شود كه كشف آنها و كار بر روي آنها مي تواند تداوم دهنده كارهاي هنري و هنرهاي كاري گردد.
امروزه ما براي ثبت لحظات شكوهمند انقلاب اسلامي و براي جلا دادن به انديشه هاي خلاق و پويا، مي بايد يك بازبيني هنري داشته باشيم. به اين معنا كه «هنر» را به معناي واقعي آن به ميدان بياوريم، به صحنه راه دهيم و اصحاب هنر را تقويت و تأييد كنيم، هنرمندان با ايمان و عاشق را به هرگونه ممكن، دلگرم نگهداريم، امكانات لازم را براي عرضه هنر و بروز خلاقيتهاي هنرمندان فراهم آوريم، تا ميداني به وسعت عظمت انقلاب، براي كارهاي هنري ماندگار، كارهايي كه هر يك مي توانند ابلاغگري قوي و غني و پويا براي معارف انقلاب و مسايل باشند، پديد آيد و دست و دل هنرمندان جواني كه دلسوخته و شيداي هنر اصيلند، گرمتر شود.
مسئولين امر، در هر رده هنري بايد بدانند كه سرمايه گذاري بر روي اين گونه مسايل، خسران نيست. گمان نرود كه با تنگ نظري و خست مي توان پويايي لازم براي گسترش و تعميق مباني فكري و فرهنگي يك جامعه را تضمين كرد. از سوي ديگر، حركتهاي هنري را نبايد تحليل مادي كرد. ارائه يك كار هنري ممكن است خرج زيادي روي دست بعضي از نهادها و مراكز فرهنگي بگذارد. اما توجه به اين نكته كه بار مثبت و مفيد و سازنده يك حركت اصيل هنري، چنان است كه به زودي از صحنه افكار محو نمي شود، يك مسئله بسيار مهم است. نكته قابل تأمل ديگري كه در اين باب وجود دارد اين است كه به حركتهاي هنري و فرهنگي نبايد به شكل يك كار مقطعي نگريست. جايگزيني يك انديشه يا يك پيام در اذهان، نياز به استمرار و تكرار دارد و درصد قابل توجهي از ماندگاري افكار، انديشه ها و خواسته هاي يك هنرمند اصيل، منوط به پيگيري و استمراركار هنري اوست.
انتظار مي رود مسئولين محترم بيش از پيش بدين مهم بپردازند. آن هم به شكلي دقيق و عميق و مستمر و شوق برانگيز و رغبت آفرين، و بدان سان در تأمين آسايش خيال هنرمند و آماده سازي فضاهاي هنري و در اختيار قرار دادن امكانات كارهاي هنري سختكوشي كنند، كه ماندني ترين شكل والاي عنصر تاريخ (انقلاب اسلامي) به زينت ماندني ترين شكل ممكن و موجود (هنر) آراسته گردد و هرگز از خاطره تاريخ نرود.
پس قدر هنرمندان راستين را بدانيم و هنر را نيز ارج نهيم.

 



يوسا و جنگ آخرالزمان

اميرحسين فردي
همان طور كه پيش بيني مي شد. بالاخره ماريو وارگاس يوسا، نويسنده پرويي جايزه نوبل داستان را گرفت. از ميان آثار ترجمه شده يوسا، رمان «جنگ آخرالزمان» تشخص ويژه اي دارد. به جرأت مي توان گفت، اين رمان جزء نخستين آثار ادبيات «آرماگدون»ي است كه از قضا وجه تسميه آن نيز به طور شفاف مبين همين معناست؛ جنگ آخرالزمان! بعد از اين رمان است كه سينما نيز به آخرالزمان روي مي آورد و سيل آثار «آرماگدون»ي روانه بازار مي شود.
يوسا در رسانه ها به نويسنده راست گرا شهرت دارد، اما عمق مخالفت هاي او با انقلاب هاي كشورهاي آمريكاي لاتين و دلبستگي اش به جهان سرمايه داري، مخصوصا آمريكا، از وي يك چهره راست گراي افراطي در ادبيات و سياست ساخته است. كه اين گرايش در تمام آثار ترجمه شده اش كمابيش مشاهده مي شود. در اين ميان «جنگ آخرالزمان» دربرگيرنده عمق مخالفت يوسا، نسبت به انقلاب توده ها، عليه دول وابسته آمريكايي لاتين است.
ماجراهاي رمان جنگ آخرالزمان در گوشه اي از خاك پهناور برزيل اتفاق مي افتد. مردماني فقير و پابرهنه، با رهبري يك كشيش، حكومت ديني تشكيل مي دهند و براساس آموزه هاي آن كشيش، قوانيني تدوين مي كنند و دولتي مستقل برپاي مي دارند. رفته رفته بر جماعت آنها افزوده مي شود، اين موضوع واكنش دولت و ارتش برزيل را برمي انگيزد. آنها براي سركوب آن حكومت ديني، ابتدا نيروهاي اندكي را مي فرستند، اما انقلابيون هر بار، با همان وسايل جنگي ابتدايي، موفق مي شوند، نيروهاي اعزامي را شكست داده و نگراني دولتمردان را افزايش دهند، تا اين كه تصميم گرفته مي شود، ارتش برزيل با تمام قوا وارد ميدان شود و طومار آن حكومت را درهم بپيچد. جنگ بسيار بزرگ و سختي بين طرفين درمي گيرد كه سرانجام آن شكست سخت و نابودي انقلاب فقراست.
«جنگ آخرالزمان» رمان قطوري است، چيزي در قواره جنگ و صلح تولستوي، اما برخلاف جنگ و صلح كه در آن متجاوزان سركوب و رانده مي شوند، در جنگ آخرالزمان، اين دين داران و فقرا هستند كه زير چكمه قواي ارتش متجاوز از پاي درمي آيند. «جنگ آخرالزمان» زماني نوشته شده كه در آمريكاي لاتين نهضت هايي با الهام از كليسا و با آنچه كه تحت عنوان «الهيات رهايي بخش» شناخته مي شد در حال شكل گيري بود. نمونه بارز آن انقلاب ساندنيست ها در نيكاراگوئه است و نيز كشيش هايي كه آن انقلاب را همراهي كردند و در كابينه نيز شركت داشتند. در همان زمان سلمان رشدي هم به آمريكاي لاتين سفر كرد كه مورد تأييد يوسا قرار گرفت. نويسنده جنگ «آخرالزمان» يك بار نيز نامزد رياست جمهوري كشور پرو شد، اما در انتخابات رأي نياورد. يوسا اولين نويسنده اي بود كه بعد از سقوط بغداد وارد آن شهر شد، به طور حتم چنين حضوري در آن شرايط حساس جز با حمايت و هماهنگي با ارتش متجاوز آمريكا غيرممكن بود.
يوسا در گفت وگو با رامين جهانبگلو، اظهار تمايل كرده بود كه به ايران هم سفر كند، اما شكست برنامه كودتاي مخملي در ايران و با كنار زده شدن پرده ها و رسوايي نيروهاي جنگ نرم، بعيد است يوسا بتواند و حتي اگر هم مايل باشد به ايران بيايد.

 



چهار رباعي به مناسبت ميلاد مسعود حضرت امام رضا (ع)

من آن خادم خادمان درگاه رضا درگاه عطا وكرم و جود و سخا
درگاه امام هشتمين طور لقا سلطان سرير ارتضا نور خدا


ما عبد حقير حضرت مولاييم در خط ولا ثابت و پا برجاييم
در روضه او اگر چه كم از موريم از دولت لطف وكرمش آقاييم



اي گشته به زندان حوادث محبوس افتاده به خاك غم و محنت ،مايوس
خواهي اگر تو نجات از بند بلا شو ملتجي از صدق به شاهنشه طوس

¤¤¤
ما را به سر از لطف تو افسر باشد هر روز ز بگذشته نكوتر باشد
هر كس به ولاي تو سر افراز شود پايش به سر گنبد اخضر باشد

 



كوچه هاي خراسان ترا مي شناسند

قيصر امين پور
چشمه هاي خروشان ترا مي شناسند
موجهاي پريشان ترا مي شناسند

پرسش تشنگي را تو آبي جوابي
ريگ هاي بيابان ترا مي شناسند

نام تو رخصت رويش است و طراوت
زين سبب برگ و باران ترا مي شناسند

هم تو گلهاي اين باغ را مي شناسي
هم تمام شهيدان ترا مي شناسند

از نشابور با موجي از لا گذشتي
اي كه امواج طوفان ترا مي شناسند

بوي توحيد مشروط بر بودن توست
اي كه آيات قرآن ترا مي شناسند

گر چه روي از همه خلق پوشيده داري
آي پيداي پنهان ترا مي شناسند

اينك اي خوب فصل غريبي سر آمد
چون تمام غريبان ترا مي شناسند

كاش من هم عبور ترا ديده بودم
كوچه هاي خراسان ترا مي شناسند

 



«سلام»

حميدرضا نظري
حالا من آمدم غزل ساده اي سلام
دور حرم به پاي تو افتاده ام سلام

مجنون به پاي عشق من عاقلترين بشر
ليلي تر از تمام جهان زاده اي سلام

آهو منم ضمانت من تير عاشقي ست
دل را هدف بگير گر آماده اي سلام

دل را سپرده ام به غلامي قبول كن
حالا تويي و عاشق دلداده اي سلام

مي دانم اينكه لايق عشقت نبود دل
اين اشتياق را تو به او داده اي سلام

 



جمعه ديدار

سيد محمد جواد اميري
دل تنگم هواي يار داره
هواي جمعه ديدار داره
به پاي لنگ رحمي، اي دل تنگ!
نديدي جاده تيغ و خار داره؟

اي عشق !
يه شب خون ريزي و خندوني، اي عشق
يه شب آشفته و دل خوني، اي عشق
گمونم ناخوش احوالي خودت هم
مث ما عاشقي، مجنوني اي عشق

 



حديث سلسله الذهب به روايت شعر فارسي

علي خوشه چرخ آراني
نام و ياد هيچ انسان و هيچ واقعه اي بي جهت در گستره ادبيات ملت ها وارد نمي شود و راز ماندگاري و جاودانگي بعضي از حوادث و اتفاقات را بايد در اهميت گوينده و يا آن حادثه و هم چنين واكنش مخاطبان جست وجو كرد. به ديگر عبارت گذر زمان معيار خوبي براي بقا و يا فناي نام و ياد انسان ها و يا يك واقعه است.
از حوادث ماندگار و از روايات جاويد در فرهنگ گران قدر اسلام، حديث ارزش مند سلسله الذهب است. اين حديث از جمله احاديثي است كه در جريان سفر پربركت امام رضا(ع) از مدينه منوره به مرو و حضور ايشان در شهر نيشابور، از زبان آن امام همام و در جمع مردم نيشابور نقل گرديده است. در كتاب الفصول المهمه اثر ابن صباغ مالكي نقل است آن گاه كه امام رضا(ع) در مسير حركت خويش به سمت مرو وارد نيشابور شد در حالي كه در درون كجاوه اي قرار داشتند، به درخواست دو تن از بزرگان و حافظان احاديث نبوي حديثي را نقل فرمودند كه در آن حديث به طور مسلسل از قول آبا و اجداد پاك خويش تا امام علي(ع) و آن گاه رسول اكرم(ص) و جبرئيل و در نهايت از قول خداي متعال به اين مضمون فرمودند كه: لااله الاالله حصني فمن قال و من حصني امن من عذابي «و سپس بعد از اندكي ادامه داد: فبشرطها و شروطها و انامن شروطها»
حديث مذكور كه در كتب متعدد اعم از «عيون الاخبار الرضا» و «منتهي الامال شيخ عباس قمي» و... ذكر شده باعث شد كه جايگاهي خاص و ويژه در نزد اهل ادب هم پيدا كند.
با مطالعه و تورقي بر آثار شاعران فارسي گوي در خواهيم يافت كه ابوالمجد مجدودبن آدم سنايي شاعر بلندآوازه ايراني در قرن ششم هجري از نخستين كساني است كه اين حديث را به شعر درآورده است. سنايي پس از بيان مناقب و فضايل آن امام همام با اشاره به اين حديث چنين سروده است كه:
از جمله شرط هاي توحيد
از حاصل اصل هاي ايمان
زين معني زاد در مدينه
اين دعوي كرده در خراسان
پس از ايشان و مقارن با گسترش فرهنگ شيعي و همزمان با ظهور دولت هاي شيعي آل بويه و صفويه سرعت ترويج فرهنگ شيعي روندي رو به افزايش پيدا كرد و شاعران و نويسندگان فارسي زبان فرصت كافي يافتند، تا افكار، آرا، انديشه ها و احساسات عاشقانه خويش را به خاندان عصمت و طهارت بدون هيچ ترس و واهمه و در قالب عباراتي بسيار وزين و ارزش مند ابراز دارند كه در اين ره گذر حديث سلسله الذهب هم جايگاهي خاص يافت. تا آن جا كه شاعران فارسي زبان به توصيف جزئيات اين رويداد هم پرداختند.
شنيد از قلم واو زعلم رباني
كه اين حديث موثق رسيد از ماور
كه قلعه اي است زحق لااله الاالله
حصين وزفت و مشيد بديع و خوش منظر
هر آن كه كه قابل اين قول گشت و داخل شد
در اين حصار بود ايمن زعذاب و خطر
به محض اين كه برون آمد اين حديث شريف
زلفظ آن شه تا آن مطيع و جم چاكر
دو شش هزار قلم دان كه هر قلمداني
كتيبه اش زطلايه هاي فاني احمر
به يك روايت هيجده هزار يا افزون
قلم، دوات مرصع به دانه هاي گهر
زهر كناري آمد زجيب ها بيرون
پي تحفظ و تحرير اين خجسته خبر
چو ملتفت شد آن شه كه اين حديث شريف
از اين نوشتن تا روز محشر است سمر
دو دفعه شد متكلم به اين كلام متين
كه اين سخن را شرط است مطلبي ديگر
ولي متمم اين مطلب است شرطي چند
كه از شرايط او يك منم چو سكه به زر
(مقصود كرماني)
در شهر نيشابور چون افتاد راهت
برخاست رستاخيز از ناز نگاهت
گويي زمان واماند و چرخ از گردش افتاد
عالم تماشا را سر راه تو استاد
از مبدع عالم حديثي بازخواندي
قدسي حديثي با لب اعجاز خواندي
گفتي كه فرمود از كرم خلاق هستي
باشد حصار امن من يكتاپرستي
هر كس كه توحيد است در جان و زبانش
جاويد بخشم از عذاب خود امانش
آن گه براندي مركب و باز ايستادي
در موجي از اعجاز مردم لب گشادي
گفتي كه هان توحيد را شرط است بسيار
من از شروط اين رهم شرطي سزاوار
محمدحسين بهجتي (شفق)
حكيم ، آني كه قدرت قريحه و وسعت اطلاعات ادبي و حافظه اش شگفت انگيز است و از شاعران برجسته عهد محمد شاه و ناصرالدين شاه است در بيت
زده در دشت لاخرگه كه لامعبود الاالله
زكاخ نفي جسته ور به خلوتگاه استثنا
به مضمون اين حديث اشاره نموده است. ضمن اين كه قيصر ملك ادب معاصر و مسيحاي شعر انقلاب، قيصر امين پور در شعري زيبا با ابيات
از نشابور با موجي از لا گذشتي
اي كه مواج توفان تو را مي شناسند
بوي توحيد مشروط بر بودن توست
اي كه آيات قرآن تو را مي شناسند
حديث سلسله الذهب را به تصوير كشيده است.
دكتر قاسم رساله بيشتر عمرش را در جوار تربت پاك حضرت علي ابن موسي الرضا(ع) سپري كرده و به مقام ملك الشعرايي آستان قدس رضوي درآمده است در توصيف حديث سلسله الذهب بيت
آن لئالي كز لبش بر خاك نيشابور ريخت
جمله را بر لوح دل به خط زرين كن رقم
را سروده است.
در پايان بايد گفت كه اين حديث نه تنها در شعر فارسي، بلكه در زمان نقل آن از زمان امام ثامن(ع)، مورد توجه و اهتمام بسياري از شاعران عرب نيز قرار گرفته كه از مهم ترين آنها مي توان به روايت ابونصر محمدبن حسن كرخي بر روي سنگ مزار دعبل خزاعي اشاره نمود كه:
اعدالله يوم يلقاه
دعبل ان لااله الاالله
يقولها مخلصا عساء بها
برحمه في القيمه الله
الله مولاه والرسول و من
بعدهما فالوصي مولاه
(آماده كنيد دعبل را براي روزي كه ديدار مي كند خدا و رخت از جهان برمي بندد، ذخيره خود لااله الاالله را و آن را با اخلاص و حقيقت شهادت مي دهد، به اميد آن كه خداوند او را از دشواري هاي رستاخيز رهايي بخشد مولاي او خداست و رسولش و بعد از اين ، همان وصي پيامبر مولاي اوست)
كه سروده مذكور مؤيد اين موضوع است كه شاعر با الهام از حديث سلسله الذهب، طريق سعادت دنيوي و اخروي را اعتقاد به خداوند و رسالت پيامبر اكرم و نبوت ايشان و تمسك بر عترت آن حضرت جست وجو مي كند.

 



هولوكاست فرهنگي ايران يا هيزم در تنور خاموش

چند وقتي است كه دنيا گاه و بي گاه دست در جيب فرهنگ، ادب و دانش ما مي كند و هر دم گوهري گرانبها از آن را، برداشتن كه چه عرض كنم مي دزدد و به تاراج مي برد.
چندي قبل ايميلي از سايت به اصطلاح علمي و فرهنگي و قطعا صهيونيستي «ويكي» دريافت كردم، مطلبي با اين مضمون «ده شخصيت تاثيرگذار هزاره» در اين مطلب، بنياد جهاني ويكي پديا، ده شخصيت بزرگ هزاره دوم را كه بر جهان اثر گذاشتند، معرفي كرده است. يوهان سباستين پري باخ، مدير اين موسسه اعلام كرد، به هر كدام از كشورهايي كه دانشمندان آن جايزه «ويكي سال» را دريافت كنند، ده ميليون دلار جايزه اهدا مي كند، آن هم دانشمندان و بزرگاني كه به سهو يا عمد با شناسه و مليتي اشتباه به جهانيان معرفي شده اند.
نكته جالب و مايه افتخار اين قضيه اينجاست كه شش نفر از اين 10نفر ايراني هستند.
اين شش نفر اما چنين معرفي شده اند: آلبرت اينشتين، رياضيدان آمريكايي، بيل گيتس، مخترع آمريكايي، مولوي، شاعر و ترانه سراي اهل تركيه(!)، زكرياي رازي، دانشمند بزرگ عرب(!)، حكيم عمر خيام، دانشمند بزرگ افغاني(!)، اسحاق نيوتن، دانشمند بزرگ انگليسي، ابن سينا دانشمند و پزشك عربستان سعودي(!) فردوسي طوسي، شاعر بزرگ روسي(!)، فردريش نيچه، فيلسوف بزرگ آلماني، دكتر كامران وفا، فيزيكدان بزرگ آمريكايي(!).
اديبان و دانشمنداني كه هر يك مايه افتخار، مباهات و غرور مردم اين سرزمين اند، حال با شناسنامه هاي جعلي به جهان معرفي شده اند.
در اين باره ما چه كرده ايم؟ چرا بايد اجازه بدهيم دنيا، بزرگان و دانشمندان ما را با اطلاع رساني بسيار عظيم فرهنگي به جهان اين گونه معرفي كند؟
جالب است بدانيد، ژاپني ها براي حفظ فرهنگ شان، تصاوير مفاخرشان را به روي اسكناس ها چاپ مي كنند. اما ما چه مي كنيم؟ تنها با برگزاري يك روز بزرگداشت خشك و خالي آن هم بي سر و صدا فكر مي كنيم كه در جهت مديريت و حفظ فرهنگمان قدم برداشته ايم. تا دير نشده، بايد كاري كرد.
محمدمهدي شهبازي

 



احمد شاكري در كارگاه داستان كانون انديشه جوان: تجربه كردن مهمترين شرط نويسنده شدن است

اينكه داستان نويسي آموختني است يا ذاتي، موضوعي است كه نويسندگان و منتقدان بسياري درباره آن به اظهارنظر پرداختند و هر كدام هم براي ديدگاه خود نظرات بسياري ارائه كرده اند. امروزه اما يكي از شرايط لازم براي نويسندگي را مطالعه فراوان رمان و داستان و همچنين كارگاه هاي آموزش داستان نويسي مي دانند كه اين روزها در بيشتر موسسات و مراكز فرهنگي داير هستند. يكي از اين مراكز كانون انديشه جوان است كه احمد شاكري در آنجا به ارائه ديدگاه هاي خود درباره داستان و داستان نويسي پرداخته است كه مي خوانيد.
موضوع داستان: زندگي
بررسي تفاوت عمده نقد ادبي و داستان نويسي نخستين موضوعي بود كه احمد شاكري به آن اشاره كرد و گفت: تفاوت اصلي نقد و داستان در موضوع آن است. موضوع نقد ادبي، داستان است، اما موضوع اصلي داستان زندگي است. يعني داستان نويس در درجه اول بايد تجربه عيني از زندگي داشته باشد تا بتواند نويسنده موفقي باشد. مادربزرگ ها و پدربزرگ ها هميشه حرف هاي زيادي براي گفتن دارند، زيرا تجربه بسياري از زندگي دارند. به همين نسبت هرچه نويسنده بيشتر تجربه كند، توانمندي او براي داستان نويسي افزايش بيشتري مي يابد. به معناي ديگر داستان با همه آن چيزي سر و كار دارد كه زندگي با آن مرتبط است و سر و كار دارد.
جنس داستان
يكي ديگر از مقدماتي كه شاكري در ابتداي مقدمه سخن خود درباره داستان نويسي به آن اشاره كرد، جنس داستان بود. اين نويسنده با طرح اين سوال كه آيا جنس داستان علم است يا فن و مهارت گفت: اگر داستان جزو علوم باشد، با يك تصديق ذهني و آموزش مباني داستان نويسي مي توان نويسنده شد. داستان نويسي را مي توان به اعتباري مانند رانندگي دانست. شما هر چقدر سر كلاس با فنون رانندگي آشنا شويد، تا مهارت عملي كسب نكنيد، هيچ گاه راننده نخواهيد شد. زيرا هر چقدر توضيح سر كلاس داده شود، جاي مهارت را نمي گيرد. به اين اعتبار هيچ دوره داستان نويسي هم نمي تواند ادعا كند محصول كارگاه، توليد داستان نويس است.
اين نويسنده ادامه مي دهد: داستان فرمول خاص، روشن و مشخصي ندارد كه اگر آن ها را به كار ببريد، داستان نويس تحويل مي گيريد.
شاكري با بيان اين مقدمات به دو نظريه در قبال كارگاه هاي آموزشي اشاره كرده، توضيح مي دهد: يك نظريه به طور كلي چنين كارگاه هايي را رد كرده، معتقد است اغلب نويسندگان مشهور دنيا از هيچ كدام از اين كارگاه ها بيرون نيامده اند. به عنوان مثال داستايوفسكي هيچ دوره داستاني را نگذرانده اما در قله نويسندگي جهان قرار دارد.
وي مي افزايد: اين افراد به طور كلي منكر آموزش داستان نويسي هستند، اما معتقدند اگر فرد مي خواهد داستان نويس شود، به مهارت هايي احتياج دارد كه اين مهارت ها از مطالعه كتابهاي ماندگار جهان به دست مي آيد. به بيان ديگر بايد يك خواننده مستمر باشد.
شاكري با اشاره به گروه دوم مي گويد: در نظريه اي كه گروه دوم مطرح مي كنند، از ديدگاه نظريه اول به نفع خودشان بهره مي برند. به بيان ديگر آن ها مي گويند دليل اينكه بايد داستان هاي خوب خواند اين است كه از اين طريق مي توان با برخي از شيوه هاي داستان نويسي آشنا شد. در نتيجه كارگاههاي داستان نويسي مثبت بوده و مي تواند اين شيوه ها را استخراج و آموزش دهد.
اين نويسنده ادامه مي دهد: از دوران ارسطو تاكنون همواره انسان هاي كنجكاو بسياري بودند كه از خود مي پرسيدند چرا يك رمان يا نمايش نامه پر مخاطب مي شود؟ اين كنجكاوي موجب استخراج قواعدي شده كه اين قواعد تنها با خواندن يك كتاب درك نمي شود، بلكه با خواندن بيش از صد رمان مي توانيد اين قواعد را درك كنيد. با كشف روش ها مي توان به مقصد نزديك تر شد. به بيان ديگر آموزش داستان ما را به مقصد نمي رساند، اما حركت ما را شتاب مي بخشد. يعني در واقع اين آموزش ها شرط لازم هستند، نه شرط كافي.
معاني داستان
احمد شاكري در ادامه به معناي داستان پرداخت و آن را به دو مفهوم كلي عام و خاص تقسيم كرد: داستان در معناي عام هر قالب روايي را شامل مي شود؛ قالبي كه يك قصه گو در آن وجود دارد، مانند نمايش نامه، فيلم نامه، داستان كوتاه و غيره...
وي افزود: داستان در معناي خاص قالبي است كه جوهره آن در ادبيات روايي مكتوب خلاصه مي شود و ويژگي هاي خاصي دارد و شامل سه بخش داستان كوتاه، داستان بلند و رمان است.
شاكري در ادامه به چهار مفهوم مرتبط با داستان اشاره كرد و گفت: مخاطب عام، مخاطب خاص، منتقد و نويسنده چهار عنصري هستند كه با داستان مرتبطند.
وي در تعريف اين چهار عنصر گفت: مخاطب عام داستان را براي تفريح مي خواند. او صرفاً به دنبال وجه قصه است و رسيدن به اين سؤال كه بعد چه مي شود. اين مخاطب با اتمام داستان آن را مي بندد و سر وقت داستان ديگري مي رود. نياز اين مخاطب احساسات لطيف است. مخاطب خاص يك مرحله بالاتر است. او به دنبال علت هاست و ديدگاه فلسفي تري دارد. سؤال او اين است كه چرا چنين مي شود، نه صرفاً بعداً چه مي شود؟ با اين حال خواننده خاص تحليلي درباره داستان ارائه نمي دهد و بيشتر كنجكاو است تا تحليلگر.
اين نويسنده در تعريف منتقد و نويسنده گفت: داستان نويس همانند يك شعبده باز است كه شما از كار او لذت مي بريد، اما زياد جست وجو نمي كنيد او چگونه اين كارها را انجام مي دهد. در واقع از غافلگير شدن لذت مي بريد نه غافلگير كردن. اما منتقد پشت نويسنده مي رود و دنبال آن است كه شيوه كار او را ياد بگيرد. هر داستان ابزارهاي خاص خود را مخفي مي كند. تكنيك هايي كه آشكار باشد، ضعف نويسنده را نشان مي دهد. ما به عنوان خواننده و منتقد بايد تأثير را ببينيم نه تكنيك را.
مهارت هاي سه گانه
شاكري سه مهارت عمده را براي داستان نويسان لازم و ضروري مي داند. او با اشاره به اين سه مهارت گفت: بسيار خواندن، استمرار در نوشتن و خوب تجربه كردن سه ويژگي عمده اي است كه هر نويسنده اي بايد از آن بهره ببرد تا در كار خود پيشرفت كند.
وي افزود: هر سه اين مهارت ها بايد در يك نويسنده جمع شود. اگر كار داستان نويسي همراه با نوشتن و خواندن فراوان نباشد، به نتيجه نمي رسد. از سوي ديگر اگر آموزش با نوشتن همراه نباشد، ما را به آدم هاي وسواسي تبديل مي كند كه هيچ وقت نمي توانيم بنويسيم چون فكر مي كنيم از اصول فراگرفته شده، فاصله بسياري داريم.
شاكري با ذكر مثالي در اين باره گفت: همينگوي رمان پيرمرد و دريا را 200 بار بازنويسي كرد و ده سال از عمر خود را براي بازنويسي آن گذاشت. اگر فرمولي براي نويسندگي وجود داشت، نياز به 200 بار بازنويسي هم نبود. اين نشان مي دهد نويسندگي در طول مدت حاصل مي شود و هيچ داستاني بدون بازنويسي هاي مكرر خوب از آب درنمي آيد. به بيان ديگر داستان نويسي عمل زجرآوري است كه نويسنده بايد بنايي را بسازد و بارها و بارها خراب كند و از نو بسازد تا حاصل كار ايده آل باشد. كسي هم كه حوصله اين بازنويسي ها را نداشته باشد، به درد داستان نويسي نمي خورد.
داستان را چگونه بخوانيم
خواندن داستان هم اسلوب ها و شيوه هاي خاص خودش را دارد كه احمد شاكري به برخي از اين شگردها اشاره مي كند. او درباره اهميت خوانش داستان گفت: داستان محصول كار نويسنده است و همه بازنويسي ها و حقه ها درون آن وجود دارد. پس هيچ چيزي بهتر از يك داستان خوب نمي تواند به ما آموزش هاي لازم را بدهد، اما يك داستان خوب در ارائه ابزارهاي داستاني خود بسيار ممسك است، يعني داستان خوب ابزارهاي روايي خود را به راحتي در اختيار شما قرار نمي دهد. كار ما در خواندن درست داستان مانند اسلو موشن يا آرام نموده كردن در حركت شعبده باز است. ما بايد حركات را آرام كنيم تا همه چيز دستمان بيايد. داستان در نگاه اول موجودي به هم پيوسته است كه قابل تفكيك نيست. اما در واقع داستان اجزاي فراواني دارد. نويسنده مانند سازنده اتومبيلي است كه هدفش رضايت مشتري است، در اين ديدگاه همه اجزاي ماشين مهم است.
مسئله مهم اين است كه هيچ داستان خوبي با يك بار خواندن چيز زيادي به ما نمي دهد، زيرا آن قدر حس تعليق و انتظار در آن قوي است كه ما فقط به آخر داستان فكر مي كنيم و از نحو جلو رفتن داستان و حقه هاي نويسنده بي خبريم. داستاني را كه آموزنده است بايد هميشه بيش از يك بار خواند. در بار دوم خواندن بايد سؤال «بعد چه مي شود» را كه مانند يك زنجير ما را به دنبال خود مي كشاند، گسسته شود تا بتوانيم به مسائل ديگر در داستان بپردازيم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14