(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 4  آبان 1389- شماره 19773
PDF نسخه

طعم آفتاب
اتاق انتظار
گلچيني از حضور رهبري در قم و همراهي با مردم
داستان اين ارادت چيست
خشت اول
ساعت 25
طنز سوم
حرفها دارم اما ... بزنم يا نزنم؟
پيام بازرگاني



طعم آفتاب

بيناترين ديده ها آن است كه در طريق خير نفوذ كند، و شنواترين گوش ها آن است كه پند و اندرز را در خود فرا گيرد و از آن سود برد و سالمترين دل ها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.
حضرت مجتبي صلوات الله و سلامه عليه

 



اتاق انتظار

محمد عرب لو - قرار بود چهارصد سال دوري بكشند، رنج ببينند و اذيت شوند. روزگار برايشان سخت شده بود، ساليان دراز سلطه و شكنجه و اختناق بر سرشان سايه افكنده بود، تقدير سر سازگاري با آنها نداشت و انگار هماي سعادت از ديارشان رخت بر بسته بود. ديگر كارد به استخوان رسيده بود ؛ كسي نبود كه زير بار ستم كمر خم نكرده باشد و كسي نبود كه از ظلم بي امان حكومت ننالد. سرزمينشان پر بود از مفلسان بي چيزي كه آسمان سقف خانه شان بود و گرسنگي طعام هر روزشان. آنجا حتي به دستان پينه بسته و پاهاي آبله زده پير مردان و پير زنان هم كسي رحم نمي كرد. مردم صبح تا شب عرق
مي ريختند و نفس مي زدند تا جناب فرمانروا آسوده بياسايد، انبانش را از غذا پر كند و خزانه اش را از طلا .
گاه گاهي هم از ذات ملوكانه چند سكه اي نصيب بيچارگان و دردمندان مي شد تا حضرت پادشاه از رقص نياز و احتياج آنها لذت ببرد و به تماشا بنشيند كه چطور به خاطر چند سكه به جان يكديگر مي افتند و او هم در نهايت به نشانه رضايت قهقهه مستانه سر مي داد و با اشارتي اسبابان تفريحش را از پيش چشمانش دور مي كرد.
اما درب هميشه هم بر روي يك پاشنه نمي چرخد، اگر امتي خود را تغيير دهد، خداوند وضع آنها را تغيير مي دهد. مردم كه از ظلم و زور حكومت جان به لب شده بودند دست به كار شدند، آستين همتشان را بالا زدند و به درگاه الهي روي آوردند ؛ همگي جمع شده و چهل روز به درگاه خدا ناليدند و اشك ريختند آنقدر كه حضرت حق درخواست آنان را اجابت فرمود و زمان درازي را كه قرار بود حضرت موسي بعد از آن زمان به نجات بني اسرائيل بشتابد از آنان برداشت و پيام آورانش را به سويشان فرستاد تا آنها را از ظلم و حاكميت فرعون خلاصي بخشند ؛ پس خداوند به موسي و هارون وحي فرمود كه آن ها را از دست فرعون خلاص كنند در حالي كه صد و هفتاد سال از آن چهارصد سال باقي مانده بود، فرج و گشايش نيز به آنان رو آورد و زماني دراز بر آنان تعجيل شده و جلو افتاد.
آن گاه حضرت فرمودند: » شما هم اگر اين گونه عمل كنيد قطعا خداوند بر ما گشايش خواهد داد و فرج ما را خواهد رساند ؛ ولي اگر اين گونه نباشد اين امر تا آخرين حد خود به طول خواهد انجاميد ¤. »
¤ امام صادق (ع) - مكيال المكارم

 



گلچيني از حضور رهبري در قم و همراهي با مردم
داستان اين ارادت چيست

ماجراي استقبال از يك مقام رسمي در سفرهاي مختلف يك داستان سياسي يا پديده اجتماعي نيست؛ داستان پيوند با ريشه هاست، همين هم مي شود كه با رفت و آمد سياسي افراد و جابه جايي حكومت احزاب، آنچه در اين ميان ماندگار است؛ شاخص ارادت مردم به انقلاب است؛ اصولا مردم از آنجا كه عاشق نظام و انقلاب هستند : با وجود تمام كاستي ها و كمبودها و نارضايتي هايي كه هست و همه هم مي دانيم و بر آن صحه مي گذاريم : هرآنكسي را كه سوار بر قطار انقلاب و در ريل حركت نظام باشد؛ مي پرستند چون نظام را خانه خود مي دانند. در واقع ارادت مردم به شخص و يا اشخاص نيست؛ به مكتب جمهوري اسلامي است و هر آنكسي كه در اين مكتب و براي اين مكتب زندگي كند. منتها در اين ميان نيز ميزان ارادت و عشق مردم به افراد و احزاب بر اساس مقام و منصب نيست؛ بر اساس كليشه هاي همخواني با انقلاب حضرت روح الله(ره) است به همين خاطر هر آنكه را نزديك تر با آن ابراهيم زمان حس كنند، بيشتر برايش جان مي سپارند و جان مي دهند؛ قصه ارادت مردم قم هم همين است...دقايقي با سفرنامه جمع و جور نسل سوم به قم همراه شويد!

¤ شيطنت هاي رسانه اي
از زمان انتشار خبر سفر رهبر انقلاب به قم زمزمه هايي مبني بر چرايي و چگونگي و شايعه سازي براي اين حضور بلندمدت در قم آغاز شد. بخشي از اين زمزمه ها مثل هميشه به خاطر بي اطلاعي و كم اطلاعي از منش رهبري است مثلا نوع رابطه ايشان با مراجع و بزرگان حوزه هاي علميه چيزي نيست كه به اين سفر و ديدارها محدود شود. رابطه ميان علما و رهبر انقلاب آنقدر عميق و عزيز است كه هرگز تا به امروز دستخوش تحولات سياسي و خبرسازي هاي جهت دار نشده است. منش رهبري هم به گونه اي است كه نخواهد شد اما اينكه مثل هميشه ما بازنده بازي رسانه اي برخي مغرضان بوديم كه جاي تعجب...ندارد...ما سالهاست قافيه رسانه اي را باخته ايم و اگر نباشد هنر خود رهبري براي اينگونه بازي هاي رسانه اي معلوم نيست چه پيش خواهد آمد.
ديدار رهبر با علما از دو جهت شيرين و البته نوعي تودهني به رسانه هاي مذكور بود. اولا نوع رابطه صميمانه رهبري و مراجع بزرگوار به خوبي نمايان شد و ثانيا وحدت ميان بزرگان حوزه هاي علميه با رهبري براي عوام و خواص ثابت شد، اگرچه انتقاد و تفاوت ديدگاه همواره بوده و هست اما اين ديدارها نشانگر تعامل ميان اهالي حوزه و مراجع عاليقدر با عالي ترين مقام كشور بود.
البته زياد كاري نداريم كه برخي سايت ها و رسانه ها و روزنامه هاي داخلي هم از تمام تحولات و اتفاقات اين سفر دنبال نان خود بودند و با كج سليقگي حاشيه سازي
مي كردند كه اين هم البته به ضعف رسانه اي ما و البته مديران مربوطه در حوزه رصد و اطلاع رساني رهبري بر مي گردد.

¤آب زنيد راه را،له نكنيد پا را...
مسير استقبال را با بلوك بندي به دو بخش ماشين رو و آدم وايسا(!) تقسيم كرده اند كه البته از آنجا كه با ورود رهبري همه چيز به هم مي ريزد، اين نقشه از ابتدا نقش بر آب بوده اما...چه كسي فكر مي كرد كه زن ها هم از بلوك ها خيز بگيرند و بپرند آنطرف تا از نزديك رهبر را كه توي ماشين نشسته ببينند؟ چه كسي فكرش را مي كرد كه اين بتون ها برگردد و نقش زمين بشود و فقط بشود درد سر براي كساني كه دوروبرش هستند؟ چه كسي فكر
مي كرد مسير 15 دقيقه اي انتهاي خيابان 19دي تا حرم مطهر حدود 90 دقيقه طول بكشد؟ چه كسي فكر مي كرد كه استقبال از رهبري «مصدوم» داشته باشد؟ اصلا چه كسي فكر مي كرد كه برادران زحمت كش بسيج و ناجا وقتي اوضاع را شلوغ ديده اند خودشان هم به مردم بپيوندند و دنبال ماشين راه بيافتند و بچسبند به بوسه هاي بر شيشه؟!
شب در پايگاه شهيد حسينيان مسجد فاطميه(س) در مسير استقبال، حجت الاسلام والمسلمين قمي براي بازديد و خدا قوت به بروبچه هاي بسيج آمده است...يك نفر روي صندلي است با پاي گچ گرفته! مي پرسند چي شده كه جواب مي آيد: هيچي طرف 20 سالش نشده مي خواد كارت جانبازان بگيره خودشو انداخته زير ماشين آقا! جمعيت كه خنده اش را فرو مي خورد معلوم مي شود «اميرحسين زرگر» بين جمعيت گير مي كند و شيطنتش هم كه از صبح گل كرده بوده و ماشين رهبر را بي خيال نشده، پايش رفته زير چرخ ماشين و ...بعدتر معلوم مي شود كه او تنها نبوده و در مسير استقبال غير از چند نفر غشي؛ چند نفر هم مجروح شده اند؛ معلوم نيست اين چند لحظه ديدن رهبر از پشت شيشه چي هست كه اينطوري برايش سر و دست و پا مي شكنند؟ معلوم نيست...واقعا معلوم نيست؟!
تازه اين جداي ارادت اقشار مختلف مردم در استقبال از رهبري است؛ مثلا براي همه تصور پلاكاردي از انجمن قرآن و عترت براي خوش آمد گويي به رهبر انقلاب قابل توجيه است اما «تعميرگاه يدالله، كله پزان قم و حومه، سوهاني حاج امير، لوازم يدكي آب باز، موتورسازي مجيد، كبابي آق مهدي و...» و چقدر اين دست پارچه نوشته ها و بنرها و پلاكاردها بوي اخلاص مي داد تا آن دست بانك ها و موسسات دولتي و ...حق پدر اوني كه مطلب رو گرفت بيامرزه؛ بلند صلوات بفرست!

به يك عدد رساله نيازمنديم!
ديدار با طلاب آنقدر حرف حساب داشت كه همه طلبه هاي ايران هم بنشينند روي خطوط بيان شده در اين ديدار كار كنند؛ كم باشد. البته از شما كه پنهان نيست از خدا چه پنهان(شايد هم بر عكس!) ما چشممان آب نمي خورد از اينكه كسي مغز حرف ها را بگيرد و اينطور نباشد كه وسط حرف هاي رهبري فكر »تكبير« گفتن باشد تا آقا هم بگويد تكبير خوبه اما جا داره! حالا كي آقايان به فكر بيافتند و بروند دنبال حرف هاي اصلي ...انشاء الله به زودي. اما در حاشيه همين ديدار و همين حرف هاي مهم خاصه درباره عجله نكردن طلاب و زود از كوره در نرفتن و افراطي گري نكردن، يك اتفاق جالب مي افتاد.
جمعي از طلاب بيرون صحن و حرم براي انتشار رساله توضيح المسائل رهبر انقلاب امضا جمع مي كردند. در اين طومار كه در خيابان آستانه نصب شده بود، با توجه به عدم اجازه رهبر انقلاب براي انتشار رساله عمليه جمعي از طلاب در طومار خود خواستار تجديد نظر رهبر انقلاب و صدور اجازه انتشار رساله ايشان شده بودند. مي دانيد كه رهبري تا كنون رساله عمليه منتشر نكرده و تنها پاسخ به برخي سوالات و شبهات ديني را كه در قالب «اجوبه الاستفتائات» براي طلاب غير ايراني نوشته اند به فارسي ترجمه و منتشر شده است.
خلاصه ديدار كه با بيان نكات جالب توجهي در خصوص بحث تفسير و فلسفه در حوزه هاي علميه همراه بود و ظرايفي از حضور خانم در حوزه علميه را هم گوشزد مي كرد تمام شد اما نكته قابل توجه پس از پايان مراسم صف مردمي تشكيل شده در خيابان آستانه بود كه مسير خروج رهبر انقلاب را حدس زده و چند دقيقه اي منتظر بودند تا خودروي حامل ايشان را ببينند! خودرويي كه حدود ساعت 20.11 دقيقه از همين مسير به سمت محل سكونت ايشان در قم حركت كرد. يك بنز مشكي كه با وجودي كه پرده شيشه عقب ماشين را هم كشيده بودند باز هم نتوانستند رهبري را از مردم پنهان كنند! ما كه ديديم!

قربون قدمت...
قم مناطق محروم كم ندارد؛ كاري هم نداريم كه به خاطر سفر آقا كلي هزينه كرده اند و چاله چوله ها را پر كرده اند و رنگي و چسبي و آسفالتي... ولي يكي از مناطق محروم قم؛ نيروگاه است كه هم شلوغ است و هم شديدا فقير نشين. سه خانواده شهيد در اين منطقه به طور ناگهاني ميزبان رهبر انقلاب شد. البته كمي ناگهاني اش مترقبه بود چون در فضاي 20 تا 30متري خانه حدود 40 نفر جمع شده بودند!
...مادر آرام آرام مي گفت: پدر شهيدان سال 45 فوت كردند. 41 سالم بوده كه اين بچه ها بي پدر شدند...هشت تا فرزند داشتم، سه تا پسر و 5 تا دختر...دو برادر يكي 22 و ديگري 24 ساله به فاصله دو سال هر دو اسفندماه يكي 1361 و ديگري 1363 شهيد شدند. اولي در والفجر مقدماتي و دومي در فاو...خيلي ساده كنار رهبري نشسته بود و از دستپاچگي دائم چادرش را جلو مي كشيد...انگار تمام دنيا را به او داده اند...قرآن تبركي را هم خودش گرفت؛ چون همسرش فوت كرده بود. رسم است در اين ديدارها قرآن با دستنوشته اي از رهبري به پدر شهيد تقديم
مي شود و سكه اي به مادر شهيد داده مي شود...اما او : مادر شهيدان يزدي - هر دو را گرفت! و رهبري هم برايشان چند كلمه اي حرف زد، با لحني شاعرانه و پدرانه...

¤ اجر مضاعف و مقام رضا
خداوند انشاء الله اجر شما را مضاعف كند؛ علت هم اين است كه ايشون به تنهايي اين مصيبت و داغ را تحمل كرده اند چون اگر پدر شهدا بود، يك همدمي داشتند...خوش به حال شما...اين نعمتي كه خدا به شما داده، ـ جداي از شهادت ـ، نعمت رضا و تسليم و...خيلي نعمت بزرگي است، اين نعمت بزرگ، باعث اعتلاي روح انسان است. ما خيلي از گرفتاري هامان ناشي از عدم رضايت و قانع نشدن و تسليم امر خدا نبودن است.
وقتي خداوند چيزي به ما مي دهد، عيب مي گيريم از آن، وقتي چيزي از ما سلب مي شود فرياد اعتراضمان بلند مي شود...اشكال كار اين هاست... گرفتاري هاي ما اين هاست، اين حالت «رضا و تسليم» كه شما و امثال شما دارين، نعمت بزرگي است از سوي پروردگار و شكر بزرگي دارد و راه همواري است به سوي مقامات عاليه...»
رهبري بعد از اين سخنان در جمع خانواده شهيدان يزدي مثل هميشه در پايان اين گونه ديدارها از صاحبخانه براي خداحافظي اجازه مي گيرد و مي گويد: مرخص فرمودين خانم؟
و مادر با همان چادر رنگي كه بر سر داشت و از رهبر استقبال كرد و چندين بار گفته بود«قربون قدمت» خيلي ساده و خودماني با او خداحافظي كرد...«به سلامت... حضرت علي(ع) نگهدارت باشه...»

پاياني براي يك آغاز...
رهبري فردا قم را ترك خواهد كرد و خاطره اين سفر 9روزه براي هميشه با مردم قم خواهد ماند اما...همه مي دانيم براي اين حضور برنامه هاي بسياري در نظر گرفته شده بود و مردم هم برخي از اين برنامه ها را به صورت آنلاين ديدند؛ ما هم در سطح شهر ديديم...اگرچه مردم قم سالهاست با مشكلات عديده اي دست و پنجه نرم مي كنند كه افتتاح يك زيرگذر به نام تونل غدير كه با وجود حضور رهبري در قم و افتتاح آن حدود دو ماه قبل؛ هنوز كارگرانش مشغول كارند؛ زياد به چشم نمي آيد؛ حتي اگر نيمه شب هم در اين تونل مشغول باشند و ماله بكشند باز هم مردم مي دانند و مي فهمند چه خبر است...مردم اگر پاي نظام و انقلاب ايستاده اند و خادمان انقلاب را عاشق اند نه به خاطر رفاه صددرصدي بلكه به خاطر تاروپود اعتقاداتشان است وگرنه كه «فقر شديد امكانات آموزشي و فرهنگي (قم با بيش از يك ميليون و 500هزار نفر جمعيت تنها دو سينما دارد)، فقر شديد امكانات تفريحي و مجموعه هاي ورزشي كارآمد، وضعيت نابسامان محله هاي دور افتاده در عدم ساماندهي فرهنگي (شهر قائم، نيروگاه، پرديسان)، رشد بي رويه بيكاري در كنار هجوم مهاجران به ويژه در حاشيه شهر، تعطيلي بزرگترين مجموعه ورزشي اين شهر (شهيد حيدريان)، عدم برنامه ريزي منسجم فرهنگي براي زائران حرم، جمكران و ساماندهي طرح هاي چندين ساله بدون پيشرفت مانند طرح حرم تا حرم و...» مشكلات كمي نيست آن هم در كنار وخامت آب شربي كه ديگر سالهاست آب ظرف شستن هم نيست و مردم قم با گالن هايي در دست در گوشه و كنار خيابان هاي شهر قم بايد آب «بخرند»!!
رهبري فردا ضمن ديدار با برخي وزاري دولت و طرح برخي مشكلات شهر قم، به سفر خود پايان مي دهد اما اين پاياني است بر يك آغاز؛ آغاز كار مديراني كه وفاي مردم را با چشم ديدند و با جان حس كرده اند...واقعا چه بهانه اي براي كارنكردن مي ماند؛ آن هم براي شهري كه شايد مهاجرپذيرترين شهر كشور باشد و نسل جوان با استعدادي دارد كه در بي توجهي و
بي اعتنايي و بي برنامگي دارد به راحتي روزهاي زندگي اش را مي بازد...

 



خشت اول

تنها برايم تو ماندي و بس
دلم هواي كربلا كرد، هواي بچه هاي طلاييه و شلمچه، هواي شهيد، هواي شهرك بدر كه سال ها پيش آقا به ميهماني بچه هاي قم به آنجا آمده بود تا ميهمان لشكر 17 علي بن ابي طالب(ع) باشد.
وقتي كه شنيدم، به شهرمان مي آيد، دلم ياد وقتي افتاد كه براي اولين بار ضريح شش گوشه را ديدم. لب باز مي كنم و ناديده با رخش حرف ها مي گويم: «در اين وانفساي غريبي و تنهايي فقط براي ما، تو مانده اي و بس. در اين روزهاي پيچاپيچ و خاكستري جا ماندن از سلوك سرخ خميني(ره)، تنها چفيه توست كه عطر شهادت را برايمان حفظ كرده است.
دلم درد دارد. پر است از رنج. خسته ام از اين همه دروغ و ريا و دغل و فريب. و در اين مكاره بازاري كه ادعا، آهنگ آن است تو تنها باريكه نور باقي مانده اي كه از سقف آسمان مي تابي بر دل هاي خسته. تنها حجت روشن ايستادن در خاكريز مبارزه و اميد وار بودن ما، تويي. در اين غوغا و آشوب دهر، تنها برايم تو ماندي و بس!»
...گفته اند كه مي آيي.قلبم به تپش افتاد. نشستم به سجاده و به نماز شكر، تكبير بستم، به سجده رفتم. شيشه عطرم دوباره شميم بهاري اش را از لاي تسبيح به هوا پراكند.
سرم را بلند كردم. نگاهم افتاد به عكس آقا. بوي عطر و شميم نگاه آقا با هم يكي شد. دلم لرزيد. دعا كردم كه لياقت داشته باشم تا آقا را ببينم. سجاده اي را كه جمع مي كردم، صداي رعد، آسمان را گرفته بود و ابرها به جنب و جوش افتاده بودند. باران باريد و زمين تشنه، خيس خيس گشت. شهر با اشك آسمان شسته شد. بوي خاك خيس، با بوي قاصدك هايي كه خبر خوش آمدن آقا را آورده بودند. در هم پيچيد و همه را مست كرد، مست و بي هوش. فصل برگ ريزان بود، اما طراوت نام تو كه آمد، قلبمان جوانه زد. كبوترهاي شهر خوابيده بودند، امّا چشم شيفتگان تو تا صبح همراه آسمان، شهر را شستند، و كوچه كوچه شهر را پاك پاك كردند، آماده قدوم مبارك حضرت شما. اين بود كه اشك و باران از ديدگان آسمان، غبارهاي دنيا را از سر و روي خيابان ها شستند، و عطر بهار را پراكندند. آقا آمد و شهر به تلاطم افتاد. به ياد 16 سال پيش افتادم كه با هزاران اميد، به صف ديدار كنندگان در مصلي آمدم و در سرما و باران منتظر شدم. وقتي گفتند كه وقت تمام شده است، دلم شكست. سريع به جلو آمدم و به هر طريقي خودم را به آقا رساندم و صورتم را بر دستان پر مهرش گذاشتم و گريستم. به ياد آن روز، آماده مي شوم تا بار ديگر آقا را زيارت كنم. به حرم كه مي روم. عطر شهدا در هوا پيچيده است، عطر امام. در پيشاني حرم فرشتگان نوشته اند: «اي يادگار شهيدان خوش آمدي». به سوي حرم مي روم.
آقا! جان. اي سيد قلب هاي شكسته! وقتي كه آمدي دل همه كساني كه تو را از نزديك ديدند و آنهايي كه از دور و پشت درهاي بسته عطر تو را استشمام كردند؛ فقط يك بيت بر لبشان جاري بود:
جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آنجا چه حاجت است
آقا جان! سفيدي خانه خانه چفيه قشنگت از گوشه عباي
روحاني ات، در چشمان ما نشسته است. تو را به بچه هايي كه به خون وضو ساختند، قسم مي دهيم تا دعا كني لياقت بيابيم يك روز،
زنبق هاي سرخ، خانه خانه چفيه مان را گل كاري كنند و جان و جسم مان از خون سرخ براي نماز شهادت وضو سازد.
آقا جان! حالا كه آمدي، از تو صله مي خواهيم. صله ما دعاي نماز شب تان باشد. برايمان در نمازهاي شبت، دعا كن. دعا كن، تا حسيني شويم، حسيني بمانيم و حسيني برويم.
آقا جان! مي دانيم كه رسالت سنگيني بر دوش توست، و قلب تو به عشق بچه هاي انقلابي قم مي تپد و مردم هميشه در صحنه شهر خون و قيام را كه از عصر خونين پانزدهم خرداد تا 19 دي و از آن روز تا به حال در جاده سرخ انقلاب قدم نهاده اند و با توفان خروشان روح الهي همراه بوده اند، هميشه به ياد داري. ما را نيز ذره اي از آنان به شمار آور.
آقا جان! با تو پيمان مي بنديم كه در كنار تو باشيم و همراه تو. چرا كه در اين دنياي سياه و روزگار غريب، بعد از خدا، كسي را نداريم جز امام عصر (عج) و نائبش. در پناه نگاه ناز توست كه ما جان مي گيريم. پيمان مي بنديم آنچنان باشيم كه خدا مي خواهد.
آقا جان! تو آمدي و همه وجود ما به ياد توست و به ياد بچه هاي عاشق خونين بال لشكر خيبر شكن، كه سال ها پيش تو را در پادگان عشق زيارت كردند، به ياد آقا مهدي اين نشان افتخار هميشگي شهر كه لبخند نازش را بر دل ابرها حك كرده اند.
آقا جان! به آسمان بنگر. فرشته ها منتظرند و دسته دسته گردان هاي شيداي شهادت به همراه پيشاني بندهايي به رنگ عشق با سبدسبد تبسم و لبخند به استقبال تو آمده اند. نگاهشان كن! آقا مهدي به پيشوازتان آمده است با همان لباس خاكي و گلگون.
آقا جان! ما را فراموش مكن و دعا كن تا همچنان سرباز واقعي تو باشيم و براي تو باشيم.
آقا جان! آمدي و دل مامي تپد براي زيارتت. غزل واژه هاي
خير مقدمت هر صبح و شام بر لبانمان جاريست اما هيچ گل واژه اي خوشتر از اين واژه نيست تا بريزيم زير پايت: دوستت داريم!
حسن طاهري
قم. 27 مهر 1389

 



ساعت 25

پر معني ترين كلمه »ما« است
آن را بكار ببنديم
عميق ترين كلمه »عشق« است
به آن ارج بنهيم
سركش ترين كلمه »هوس« است
با آن بازي نكنيم
خود خواهانه ترين كلمه »من« است
از آن حذر كنيم
ناپايدارترين كلمه »خشم« است
آن را فرو ببريم
پوچ ترين كلمه »طمع« است
آن را در خود بكشيم
سازنده ترين كلمه »صبر« است
براي داشتنش بايد دعا كنيم
محكم ترين كلمه »پشتكار« است
ايكاش آن را داشته باشيم
سمي ترين كلمه »غرور« است
بايد در خود بشكنيمش
سست ترين كلمه »شانس« است
به اميد آن نباشيم
شايع ترين كلمه »شهرت« است
دنباله رو آن نباشيم
لطيف ترين كلمه »لبخند« است
آن را هميشه حفظ كنيم

 



طنز سوم

اگر «من» آژانس شيشه اي را مي ساخت...
به قلم سيد محمد عماد اعرابي
شخصيت ها:
1. آقا محسن؛ 28 ساله متولد تهرون، از بچگي در روزنامه بزرگ شده و با بوي كاغذ كاهي و سرب نفس مي كشه، عاشق گير دادن به فرهنگ به خصوص از نوع ضرغاميش اما علاقمند به شهرداري! استاد كارهاي ناتمام، به شدت سرشلوغ، خبرگزاري و سايت و روزنامه اي نيست كه آقا محسن يه سر بهشون نزنه، عشق پرنده ؛ از قو (بالا سمت راست) بگير تا لك لك و مرغابي و اين اواخر هم مرغ ماهي خوار (براي ديدن جديدترين نوع ماكيان به پايين سمت چپ مراجعه كنيد) كلاً باغ پرندگان اصفهان جلوش لنگ مي اندازه! مي گن براندازي سالوادور آلنده را او در روزنامه چيز كليد زده! ( البته اين آخري را بچه هاي نيمه پنهان بايد بررسي كنند ولي به نظر ما به سنش نمي خوره!)
2. محمد؛ ملقب به اصغر سه پيچ ؛ آويزون، زيگيل، كنه، سيريش و هر چيز چسبناك ديگه اي از القاب او مي باشد و اين همه به خاطر ه ي گير و پي گير بودنش است، لا كردار وقتي مي چسبه ول نمي كنه. تا حالا چند نفر از دستش... (به علت بدآموزي حذف شد!)
3. يك مشت جوان رعنا و با استعداد؛ دست به قلم و اهل ذوق با كلي اميد و آرزو، اين اولين نقش در سينماي ايران است كه به صورت دسته جمعي بازي مي شود (ساختارشكني رو حال كردي) جالب توجه بر و بچه هاي وزارت كار: به اين مي گن اشتغال زايي، با يه نقش همه رو سر كار مي ذاري (لطفاً آقا يا خانم... ناراحت نشوند، بعداً در مورد وزن و قافيه با هم صحبت مي كنيم)
4. آقا يا خانم... ؛ به شدت عصباني از دست... (آميرزا بهتر
مي دونه) ؛ متخصص برجك زدن، خودي و غيرخودي نداره همه رو با هم مي زنه ؛ از بچه هاي والفجر 1 يا 2 يا 3 يا... نمي دونم بالاخره تو يكي از اين هشت تا بوده منتهي زمين رو اشتباه گرفته براي همين تركش هاش به رفقاي خودمون هم مي خوره!
خوب مثل اينكه شخصيت ها يه كم خيط شده چون زياد ربطي به آژانس نداره پس:
5. حسن؛ از بچه هاي پاك و با مرام و بذله گو، جانباز شيميايي؛ اينقدر با مرامه كه حاضر شد جور كمبود نقشهاي ما رو بكشه تا ما هم يه ربطي به آژانس پيدا كنيم.
¤¤
تصوير نماي داخلي يك اتاق را نشان مي دهد، دوربين آرام از سمت راست به چپ حركت مي كند و نماي يك دكور چوبي، پر از گل هاي مصنوعي (از بي ريخت ترين انواع گل مصنوعي موجود در بازار) را از جلوي چشم مخاطب مي گذراند، يك وجب خاك روي هر طبقه نشسته. صندلي ها چيده شده اند اما كسي در اتاق نيست (به جز آقاي تصويربردار) تصوير قطع مي شود و مي رود به نماي بسته يك ساعت كه 40:20 بعد از ظهر را نشان مي دهد، دوربين عقب تر مي آيد ؛ يك جوان در راهرو قدم مي زند و از اتاقي صداي پچ پچ خانم ها به گوش مي رسد. موسيقي ملايمي شبيه به آهنگ پت و مت روي فيلم مي نشيند و با فونت 35 وسط صفحه نوشته مي شود: اين يك داستان واقعي است!
¤¤
درب اتاق باز مي شود و آن جوان هاي رعنا با اكثريت خانم! وارد اتاق مي شوند و روي صندلي ها مي نشينند و...... (خوب مثل اينكه يه نفر دكمه Fast Forward فشار داد، خدا خيرش بده وگرنه مجبور بوديم 20 دقيقه علافي توي اتاق رو هم بنويسيم !) سخنراني شروع مي شود: وقتي كه توپخانه ها از نفس مي افتند. اما فقط يك سخنراني صرف بود لااقل در اين يك مورد (جوان هاي رعنا) كه هيچ وقت به عمل نرسيد
( قابل توجه حاج حسين آقا كه يه احوال از اون پا منبري ها نمي پرسه! چي شدن!؟ كجا هستن!؟ چي كار مي كنن!؟ )
¤¤
سخنراني تمام مي شود.
دوربين از روي چهره جوان هاي رعنا مي گذرد و به يك نفر مي رسد و همان جا توقف مي كند.
آقا محسن: مگه ما چند نفر مثل حاجي داريم! بايد كادر سازي كرد! اشكال ما اينه كه به اين فكر نيستيم! شما هر كدومتون مي تونيد در آينده يه روزنامه چي حرفه اي باشيد اصلاً شما نخبه ايد!
دروبين نماي بسته اصغر سه پيچ را مي دهد كه روي صندلي نشسته است، با شنيدن اين جمله سرش را پايين مي اندازد و ريش خندي مي زند و در دل مي گويد: از اون حرف ها بود ! (تصويربرداري رو حال كردي، بي انصاف تو دل آدمها رو هم نشون مي ده) تصوير قطع مي شود و نماي محسن را نشان مي دهد كه انگار متوجه ريش خند اصغر سه پيچ شده سرش را سمت او بر مي گرداند:
آقا محسن: چيه ؟ چرا مي خندي!؟
اصغر سه پيچ: هيچ چي يه مورد شخصي بود!
صداي خس خس سينه حسن و چند سرفه منقطع او به صورت پس زمينه روي تصوير قرار دارد.
آقا يا خانم... يك باره از انتهاي اتاق برمي خيزد، ميز را برمي گرداند و با صداي بلند مي گويد: جمع كنيد اين بساط رو، ما كه نا اميد شديم.
اصغر سه پيچ: ببخشيد هنوز اتفاقي نيافتاده از چي نا اميد شديد!؟
آقا محسن: طرف اون منم، فرمانده اين گردان منم ساكت باش و گوش كن، مي خوام براتون قصه بگم؛ يه كي بود يه كي نبود...
اصغر سه پيچ: ول كن محسن جون، وقت گير آوردي!
آقا يا خانم...: نه بذار بگه، بذار بگه با اين صفحه چي كار كرده، بذار بگه چرا به يه مشت جوون تازه وارد ميدون داده!
اصغر سه پيچ: آخه برادر يا خواهر من! بايد به اين جوون ها ميدون داد تا خودشون رو نشون بدن ! همه كه از دل مادرشون نويسنده و شاعر متولد نمي شن!
آقا محسن: بذار من جوابشو بدم، طرف اون منم پس ساكت باش و گوش كن، مي خوام براتون قصه بگم؛ يه كي بود يه كي نبود...
جوان هاي رعنا: بابا بي خيال محسن جون...
آقا يا خانم...: اين هم شد صفحه! اين هم شد ستون! اين هم شد متن! اين هم شد شعر! اين هم شد نويسنده! اين هم شد...
آقا محسن: با كي هستي با من يا با اين جوون ها!
اصغر سه پيچ: فعلاً كه داره همه رو با هم مي زنه!
آقا محسن: ولي نه! طرف تو منم، پس گوش كن مي خوام برات قصه بگم؛ يه كي بود يه كي نبود...
جوان هاي رعنا: اي بابا، تو هم گير دادي ها!
صداي صحبت ها آرام قطع مي شود و به جاي آن موسيقي به شدت تأثيرگذاري پخش مي شود، دوربين دور اتاق مي چرخد و مشاجره بچه ها را نشان مي دهد، همان موسيقي هي پخش مي شود!
¤¤
حسن به سختي نفس مي كشد، از روي صندلي بلند مي شود و به سمت در مي رود. صحنه قطع مي شود و دوربين نماي باز در اتاق را از بيرون نشان مي دهد. فضاي بيرون آرام است. حسن خود را از لاي در اتاق بيرون مي كشد. در پس زمينه صداي شيشه و ميز و صندلي كه ظاهراً تو سر آدم ها خورد مي شود به گوش مي رسد دوربين همچنان درب اتاق را از بيرون نشان مي دهد، يك باره همه جا ساكت مي شود صداي كسي در پس زمينه مي آيد: طرف اون منم! يكي بود يكي نبود...
صداي جمعيت: اه، ول كن بابا!
دوباره سر و صدا شروع مي شود ؛ دوربين برمي گردد و حسن را نشان مي دهد كه آرام و سرفه كنان از پله ها پايين مي رود، انگار كه باز هم فراموش شده باشد و...
و اين فيلم ادامه دارد اما صفحه نسل سوم جاي خالي زياد ندارد

 



حرفها دارم اما ... بزنم يا نزنم؟

با توام، با تو خدا را! بزنم يا نزنم؟
همه حرف دلم با تو همين است كه دوست...
چه كنم؟ حرف دلم را بزنم يا نزنم؟
عهد كردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زير قول دلم آيا بزنم يا نزنم؟
گفته بودم كه به دريا نزنم دل اما
كو دلي تا كه به دريا بزنم يا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم اين است:
دست بر ميوه ي حوا بزنم يا نزنم ؟
به گناهي كه تماشاي گل روي تو بود
خار در چشم تمنا بزنم يا نزنم؟
دست بر دست همه عمر در اين ترديدم:
بزنم يا نزنم؟ ها؟ بزنم يا نزنم؟


زنده ياد قيصر امين پور

 



پيام بازرگاني

جشنواره پيامكي فتنه...
اين يك پيام بازرگاني است لطفا توجه كنيد:
پايگاه عمار ياسر حوزه 155 (ناحيه كربلا)
دومين دوره جشنواره پيامك با ولايت تا ظهور را برگزار مي كند:
با موضوعات
1-بسيج -بصيرت -پايداري
2-امت -ولايت -امام خامنه اي
3 - انتظار - ظهور - امام مهدي
و بخش طنز سياسي با موضوعات
1 - آمريكا - انگليس - اسراييل و...
2 - فتنه وفتنه گران
3- آزاد
همه ملت مي توانند به شماره 30008513 پيامك بدهند و جوايز 3عدد ربع سكه بهار آزادي به علاوه ده ها جايزه ارزشمند ديگر را از آن خود كنند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14