(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 10 آبان 1389- شماره 19778

تا وادي محبت
نقدي بر مباني و اصول عرفان كيهاني
ارزش گذاري انسان با كدام ملاك؟



تا وادي محبت

حجت الاسلام سيد محمد مهدي ميرباقري
مطلب حاضر،متن سخنراني حجت الاسلام سيدمحمد مهدي ميرباقري است كه در شهريور امسال براي گروهي از فعالان فرهنگي بيان شده است. نظر به اهميت مباحث مطرح شده، اينك اين مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:
بسم الله الرحمن الرحيم الذي خلق الموت و الحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا (ملك 3) از اين آيه سوره مباركه تبارك استفاده مي شود كه مرگ و زندگي همراه با ابتلائات سنگين است، به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام دار بالبلاء محفوفه 2 است، خداي متعال اين دار را در پوشش بلا قرار داده است؛ هدف از اين ابتلائات عظيم و اين جريان مرگ و زندگي و آوردن انسان به اين دنيا اين است كه انسان احسن عملا و اشرب عملا بشود؛ روايتي كه ذيل اين آيه هست را مرور مي كنيم؛
امام صادق (ع) فرموده اند: خداي متعال در اين موقف نفرموده است كه شما را به دنيا آورده ام و مبتلا كرده ام براي اينكه ببينم ليبولكم أيكم اكثر عملا، البته معنايش اين نيست كه زيادي و كثرت عمل موضوعيت ندارد، در جاي ديگر دستور به عمل فراوان داده اند، در هيمن مفاتيح الجنان يا مفتاح الفلاح سيصد چهارصد صفحه فقط مربوط به اعمال شبانه روز است. پس وفور و كثرت عمل درجاي ديگري موضوعيت دارد گاهي اوقات آدم غفلت مي كند و كثرت عمل را از موضوعيت مي اندازد، گفته اند ماه مبارك رمضان شبي هزار مرتبه انا انزلناه بخوانيد و صد مرتبه دخان بخوانيد، جوشن كبير بخوانيد، بنابر اين كثرت عمل موضوعيت دارد اما در اين مقام خداي متعال وقتي مي خواهد جريان عالم دنيا را تقسيم كند مي فرمايد ليبلوكم ايكم احسن عملا، (هود 7) براي اينكه ببينيم چه كسي بهترين عمل را تحويل مي دهد، خروجي اين همه رنج و سختي و مشقت در دنيا بايد اين باشد كه انسان «احسن عملا» باشد اما وقتي انسان «احسن عملا» مي شود كه «احسن نيتا» بشود، انسان تا نيتش به عالي ترين درجات نيت منتهي نشود، عملش «احسن الاعمال» نمي شود، هم چنين حضرت فرمودند كه «اصوب عملا». بعد توضيح دادند كه «اصوب عملا» يعني عملي كه به هدف اصابت مي كند، ما شما را براي هدفي آورديم و عملي كه به هدف مي رسد اصوب عملاست، از ماده صواب و به معناي به هدف رسيدن است.
ممكن است رزمنده اي يك خشاب فشنگ رها كند ولي يكي از آنها به هدف نخورد، ولي با يك نشانه گيري دقيق و با يك تير فرمانده دشمن را از بين ببرد. مانند كاري كه جناب داود (ع) كرد، و قتل داود جالوت و اتاه الله الملك و الحكمه و علمه مما يشا، (بقره 251) همين يك ضربه موجب شد كه خداي متعال به او حكمت بدهد، حضرت هم چنين توضيح دادند كه الاصابه خشيه الله و النيه الصادقه، اصابه در عمل به اين است كه از قلبي ناشي شود كه در آن خشيه الله است، قلبي كه به خشيت خداي متعال نرسيده است اعمالش به هدف نمي رسد، اگر رغبت قلب به خداي متعال برنگردد، اعمال ناشي از آن به هدف نمي رسد؛ صدق در نيت و خشيت الهي هر دو شرط اصابه عمل و مبدأ اصابه عمل است. بعد حضرت وارد بحث از صدق النيه شدند و فرمودند: الابقاء علي العمل حتي يخلص اشد من العمل، نگاهباني و محافظت تا خلوص عمل، از اصل آن سخت تر است، انسان يك ماه رمضان ابوحمزه بخواند، نماز شب بخواند، قرآن تلاوت كند، سي سال نمازش را اول وقت بخواند، حقوق مالي اش را بدهد، مجاهدي في سبيل الله كند، كار بسيار سختي است، ولي سخت تر آن است كه انسان تا خلوص عمل ابقاء بر آن داشته باشد مرحوم فيض در تفسير صافي اين ابقاء در عمل را اين گونه معنا مي كند و مي گويد: گاهي اوقات انسان عمل را براي خدا انجام مي دهد، لااقل انگيزه رياء و رؤيت ديگران و تسخير چشم ديگران را ندارد، كار را در حين عمل براي خدا انجام مي دهد ولي بعد آن را ضايع مي كند، مي خواهد نشان بدهد كه من اين كار را كردم، من ديشب ابوحمزه خواندم، نافله شب خواندم، به همسرم احسان كردم، ده سال در اين جا خدمت كردم.
لزوم حفظ اخلاص عمل
الابقاء علي العمل يعني انسان مراقبه كند عملي را كه براي خدا انجام داده از بين نبرد، به گوش ديگران نرساند، ائمه (ع) در روايات فرموده اند: اگر كسي عمل را رياء انجام نداده ولي بعد سمعه كند - يعني سمع و گوش ديگران را متوجه خودش كند- ثواب عمل پنهاني از او گرفته مي شود، اگر يك بار ديگر گفت مرائي نوشته مي شود و رياكار به حساب مي آيد. انسان بيست سال به همسرش خدمت كرده، يك بار ابراز مي كند كه بالاخره حواس تان باشد كه ما اينگونه عمل مي كرديم، اين سمعه است يك بار ديگر كه گفت ريا مي شود. بيست سال براي خدا تلاش كرده، درس خوانده، درس گفته، مجاهده و فروتني كرده، دون شأن خودش نشسته، يك جايي مي گويد اين بيست سال كه ما اينجا نشستيم حواس مان بود كه شأن ما بيشتر از اين است، با اين گفتن عمل را خراب مي كند. ابقاء بر عمل از عمل سخت تر است.
عملي كه از ما صادر مي شود اول خالص نيست، نگهباني از آن تا به تدريج خالص بشود و در درجات خلوص سير كند، معناي ديگر ابقاء بر عمل است و اين از اصل عمل سخت تر است، در دل انسان ميل به تمجيد و تعريف ديگران هست، پس اينكه در نماز خواندنش، وقتي ديگران مي بينند مراقبه كند كه شيطان نتواند عمل را آلوده كند، اين سخت تر از نماز خواندن است؛ آدمي كه ميل به جاه طلبي دارد مراقبه كند كه عملش ناشي از اين جاه طلبي نباشد، دنبال اين نباشد كه بعد از سي سال درس خواندن مرجعيت علمي پيدا كند، اين خيلي سخت تر از درس خواندن است.
الابقاء علي العمل حتي يخلص، تدريجي است، تا اينكه عمل از ريا و سمعه و انگيزه هاي باطل و حتي انگيزه هاي خوب خالص بشود و به بهترين نيت برسد؛عده اي 03 سال نماز شب مي خوانند ولي رشد نمي كنند چون در اخلاص عمل تلاش نمي كنند، عمل امسال مثل عمل سي سال قبل است، درجه همين است و بالاتر از اين نمي رود، درجه انسان به اندازه اخلاصش است، 05 سال نماز شبي كه درجه اخلاص انسان را بالا نبرد، اين عمل در يك درجه مي ماند، بنابر اين ابقاء بر عمل، نگهباني و محافظت از آن است در اينكه از شواهد و انگيزه هاي ديگر پاك بماند و اگر چيزي هم در آن بود آرام آرام خالص بشود، اين سخت تر از اصل عمل است.
بنابراين همه اين ابتلائات براي اين است كه انسان به اين مقام برسد و اخلاص درعمل پيدا كند، «احسن عملا» يعني «اخلص عملا» كه اخلاص شرط رسيدن به هدف است، عمل اگر براي خدا نشد به هدف نمي رسد، «ما عندكم ينفد، مي شود درحالي كه و ما عندالله باق» (نحل 69) و العمل الصالح يرفعه، (فاطر 01)، اگر عمل صالح بود خودش بالا مي رود و صاحبش را هم بالا مي برد؛ عمل صالح عملي است كه در آن اخلاص و براي خداي متعال باشد و الا اگر آدم با ديگران معامله كند اين عمل فاسد است. بعد حضرت فرمودند: اخلاص اين است كه انسان دنبال ديدن ديگران نيست، حتي رؤيت قلوب را هم نمي خواهد يك وقت آدم مي خواهد زبان ها تعريفش كنند، يك وقت دلش مي خواهد قلب ها خوش شان بيايد، حتي گاهي انسان نمي خواهد ديگران ببينند ولي بدش نمي آيد آن كسي كه به او احسان مي كند بفهمد و از فعل او خوشش بيايد.البته يك وقت انسان مي خواهد مؤمني را خوشحال كند اين مطلب ديگري است! اما اگر مي خواهد از او راضي بشوند اين اخلاص نيست، ولو مدحش را هم نخواهد، اما مي خواهد آن فردي كه برايش كار مي كند، از كار او خوشش بيايد؛ خيلي سخت است انسان از اين انگيزه ها خارج بشود، فرمود اخلاص يعني اين.
بعد حضرت تاكيد كردند كه اساس عمل انسان نيت او است، سپس فرمودند النيت هي العمل، بنابراين احسن عملا يعني كسي كه نيتش درست است و اخلاص دارد.
شاكله انسان
بعد حضرت اين آيه را خواندند «قل كل يعمل علي شاكلته... (اسرا 48)» اين خيلي كار را سخت مي كند، پايگاه عمل انسان شاكله او است، شاكله مثل يك شالوده اي است كه روي آن ساختمان مي سازند، قل كل يعمل علي شاكلته، آدم بر شاكله خودش عمل مي كند، اگر در شاكله انسان توجه به مقام، توجه به دنيا، توجه به لذايذ مادي، خوف و طمع مادي باشد، اين شالكه پايگاه عمل است، عمل رنگ، نظم و شكل اين شاكله را به خودش مي گيرد، شاكله هم آن چيزي است كه از عالم ميثاق براي ما زده اند و تا خروج از اين دنيا هم به تدريج تكميل مي شود، لذا اين آيه را ببينيد «و ان لو استقاموا علي الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا لنفتنهم فيه (جن 71-61) مي فرمايد اگر اين بندگان ما در آن راهي كه ما برايشان مقرر كرديم مقاومت و استقامت مي كردند ما آنها را با آب گوارا سيراب مي كرديم گاهي به عالم اظله تفسير شده، فرمود در آن عالم اگر پاي عهد ولايت مي ايستادند گلشان را به آب فرات و حقيقت ولايت عجين مي كرديم، گاهي تفسير به عالم دنيا مي شود كه مي فرمود: اگر دراين عالم استقامت مي كردند آنها را به حقيقت ايمان مي رسانديم، «لاشربنا قلوبهم الايمان» 2، اگر دراين عالم استقامت مي كردند آنها را به حقيقت علم امام مي رسانديم كه مبدأ حيات است، لاشربنا قلوبهم لايمان بنابراين سرشت انسان اين است.
گاهي آرام آرام سرشت انسان كه درحال شكل گيري است، با آب فرات و حقيقت ولايت، با ايمان و علم امام عجين مي شود و گاهي اوقات هم مي بينيم با ظلمات عجين مي شود. اخلاص يعني انسان شاكله را به بهترين شاكله ها تبديل كند، بنابراين حاصل اين آيه نوراني است كه خداي متعال مي فرمايد: اگر ما شما را به اين دنيا آورديم كه مرگ است و زندگي است و شما بايد در آن دست و پنجه نرم كنيد دراين عالمي كه خصوصياتش همراه با ابتلائات عظيم است براي اين است كه شما احسن عملا بشويد يعني اصوب عملا بشويد، عملتان به هدف برسد. يعني به خشيت و نيت صادقه برسيد، يعني به اخلاص برسيد و به اصلاح شاكله برسيد، خروجي ابتلائات عالم دنيا بايد اصلاح شاكله دنيا بشود؛ به عنوان مثال خداي متعال درباب ابتلائات اجتماعي مثل جنگ احد مي فرمايد: و ليبتلي الله ما في صدوركم و ليمحص ما في قلوبكم»
(آل عمران 451)، شما را به اين كوره برديم كه قلب تان را خالص كنيم، آنچه در قلوب شما است تمحيص بشود، كل ابتلائات عالم دنيا براي همين است كه خروجي اش بايد اصلاح شاكله باشد. بنابراين ما بايد خروجي مان اين باشد كه احسن شاكلتا، احسن نيتا، اخلص نيتا بشويم.
انسان تا به غيرخداي متعال دل بسته، طمع، رغبت و خوف از غيرخدا دارد مشرك است و نمي تواند خدا را بندگي كند؛ اگر به توحيد در اين امور رسيد، يعني از خدا مي ترسد و به خداي متعال رغبت دارد، همان كه در دعاها مي خوانيم، از خداي متعادل درخواست مي كنيم، دعاي سحر جمعه «اللهم صل علي محمد و آله وهب لي الغداه رضاك و اسكن قلبي خوفك و اقطعه عمن سواك حتي لا ارجو و لا اخاف الا اياك» 3، هم خوف الهي در قلب بيايد و هم اميدش از غيرقطع بشود، حتي لا ارجو و لا اخالف الا اياك كه نتيجه اش اخلاص در خوف و رجاء باشد، اگر كسي به اينجا رسيد، در درون وجودش خوف الهي آمد و جاري شد، رغبت الهي آمد اين آدم اصلاح شاكله پيدا كرده، به وادي اخلاص رسيده است و خدا را بندگي مي كند ولي مرحله كامل اخلاص شاكله اين است كه شاكله انسان شاكله محبين بشود، «احسن شاكلتا» شاكله محبين است. امام صادق فرمودند: «اين قوما عبدوا الله رغبه فتلك عباده التجار و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلك عباده العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عباده الاحرار» 4، مقسم عابدين است، يعني آنهايي كه خدا را عبادت مي كنند، حتي عبادت خوفي هم ارزشمند است، آدم خوف از خداوند متعال پيدا كند ولو رغبت در دنيا داشته باشد ارزش دارد؛ اين مسئله فقهي كه فرمودند: اگر كسي نماز شب بخواند براي اينكه عمرش طولاني بشود، نمازش درست است، نكته اش اين است كه اگر كسي رغبت ثواب الهي دارد مي داند كه بيدك لابيد غيرك زيادتي و نقصي و نفعي و ضري5، مي داند نفع و ضرر و كمي و زياديش دست اوست، كسي نمي تواند در زندگي او دست ببرد و آن را كم و زياد كند؛ عمر، بركت، مقدار و آثار آن را كسي نمي تواند كم و زياد كند.
حالا با خدا تجارت مي كند كه به او عمر طولاني بدهد، اين تجارت صحيح است، كسي كه رغبت و رهبتش به خداي متعال برمي گردد اگر تجارت هم مي كند با خداي متعال تجارت مي كند، اين تجارت خوبي است، «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التوراه والانجيل والقرآن و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هوالفوزالعظيم» (توبه111) خيلي خوب است كه انسان جانش را با خدا معامله كند.
عبادت محبين
بنابراين اينكه انسان به جايي برسد، و ان قوما عبدواالله رهبه 6، اين عبادت موحدين است، ان قوما عبدواالله رغبه هم عبادت موحدين است، بنابراين اگر در شاكله انسان خوف و رجا آمد و به تعبير ديگر نور يقين آمد و خوف و طمعش به خداي متعال برگشت، خيلي ارزشمند و قيمتي است؛ منتهي اين اصوب عملا و احسن عملا نيست، مي شود از اين هم بهتر شد، احسن عملا وقتي است كه شاكله از اين هم خالص تر بشود، خلوص در شاكله در حد نهايي اين است كه شاكله انسان شاكله محبين بشود، انسان به مقام محبت الهي برسد البته دراين محبت هم خوف و رغبت هست، اما رغبت و رهبت محبين رنگ محبت دارد، رغبت و ترس شان گونه ديگري است، نه اينكه نترسند! مگر مي شود كسي درمقام محبت باشد و نترسد. آنها شديدترين خوف و رغبت ها را دارند اما سنخ رغبت و رهبت شان متفاوت است، اين تعبير كه «الهي وسيدي و مولاي و ربي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك» (دعاي كميل) آن هم بعد از آن توصيف كه خدا من تحمل بر رنج دنيا ندارم، درحالي كه بلاء قليل مدته، مدتش كوتاه است و تحملش آسان است ولي من نمي توانم، چطور مي توانم بلاي آخرت را تحمل كنم؟ بعد با اين فرض و ان صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك، اين مربوط به مقام محبين است، خدايا از دوري تو چه كنم؟ اگر هم مرا به جهنم مي بري به گونه اي باشد كه عنايتت متوجه من باشد، از چشم عنايت تو نيفتم، در جهنم هم اگر بدانم لطف و عنايت تو با من است مي توانم تحمل كنم، ولي اگر تو هم عنايتت را از من برداشتي ديگر قابل تحمل نيست، اين مقام محبين است. اينها مزدشان بالاترين مزدهاست به تعبير علامه طباطبايي(رض) «و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم» (توبه27) «مخصوص محبين است، آنهايي كه حبا عبادت مي كنند، بعداز اينكه درجات بهشت را طي مي كنند، «وعدالله المؤمنين و المؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبه في جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هوالفوز العظيم» هركدام درجاتي است، اول بهشت است كه جنات تجري من تحتها الانهار ، بعد مساكن طيبه درجنات عدن كه مقام شهدا و صديقين و انبياء است، بعد و رضوان من الله اكبر، ظهور كبرياي الهي در آن مقام بيشتر است و ذلك هوالفوزالعظيم» فرمود اين مقام محبين است و اين بهشت محبين است كه مزدشان مقام رضوان است، رضوان يعني خدا از آنها راضي است، «رضاي عنكم و محبتي لكم خير و اعظم مما انتم فيه»7 كه در آن حديث هست، ذيل اين آيه امام سجاد فرمودند: مشرف مي شوند به بهشت هايي كه غرق در نعم هستند في جوار رب كريم، به آنها بگويند كه آيا به بهتر از اين مقام مي خواهيد شما را هدايت كنيم؟ با تعجب مي گويند مگر بهتر از اين مقام هم مي شود؟ خداي متعال مي فرمايد رضاي عنكم و محبتي لكم خير لكم و... محبت من نسبت به شما هم بهتر است و هم گواراتر است، بعد حجاب كنار مي رود و طعم محبت خدا را نسبت به خودشان مي چشند، همه بهشت نازله رحمت رحيميه و محبت خداست، ولي اين محبتي كه محبين مي چشند از اين مقوله نيست، محبت خاص الخاص است، لذا اقرار مي كنند وقتي مي چشند باورشان مي آيد كه بالاتر از آن مقامات هم متصور است. اصل مقام محبت و اخلاص به تعبير روايت فرع بر اين است كه انوار معرفت در باطن انسان تجلي كند «و اذا تجلي ضياء المعرفه في الفواد هاج ريح المحبه »8 البته قلب مراتبي دارد، صدر هست، قلب هست، فواد هست، لب هست، هركدام هم موطني است، وقتي نسيم در قلب وزيد، طبق نقل مصباح الشريعه انس با حضرت حق و با آثار او و با ظلال محبوب، پيدا مي شود. آنگاه انسان به مقام بندگي و اخلاص مي رسد، يك اخلاص در شاكله است و از ناحيه ما كاري براي آن ساخته نيست، محبت را بايد آنها بدهند، خداي متعال بايد بدهد، شاكله را او بايد اصلاح كند، الله يزكي من يشاء (نساء 94) فلاتزكوا انفسكم (نجم23)، از اين طرف فقط تسليم است، از ما بيشتر از اين ساخته نيست، سعي كنيم خودمان و قلب و ظاهر و باطنمان را تسليم كنيم، اين نقش ماست. بعد از آن وادي تطهير است، بعد از اينكه بلا آمد و تطهير كرد آن وقت وادي محبين است، وادي معرفت و محبت است، همان كه در حديث ابوخالد كابلي است، تسليم، تطهير، تنوير؛ اين ضياء معرفت و نسيم محبت همه از آستان محبوب هاي حقيقي و احباي الهي مي وزد، همان گونه كه همه پرتوي معرفت الهي از آستان معصومين نازل مي شود كه آنها در مقام حقيقي معرفت و محبت هستند. اگر كسي اين مقام را طي كرد، يعني تسليم و تطهير شد به حقيقت ولايت مي رسد، حقيقت ولايت همان وادي محبت خداست، به حقيقت معرفت مي رسد، به معرفت بالنورانيه مي رسد، اين همان معرفت به مقام الله است، مقام وزيدن نسيم محبت الهي است، اگر كسي به مقام معرفت امام رسيد آن وقت به مقام توحيد و محبت مي رسد، وادي توحيد و محبت همان وادي ولايت است؛ نسبت بين ولايت معصوم ومحبت يك چنين نسبتي است، اگر انسان بخواهد به آن مقام برسد، بايد عبد ممتحن بشود، ما كه نبي مرسل و ملك مقرب نيستيم، تنها راهي كه ما داريم اين است كه عبد ممتحن باشيم، عبد ممتحن عبدي است كه تسليم و وارد وادي بلا مي شود و بلا را با تحمل و صبر و شكر از سر مي گذراند، اگر توانست جزء شاكرين بر بلا باشد آن وقت آرام آرام درهاي معرفت و محبت به رويش باز مي شود والا وادي معرفت و محبت بعد از ابتلاء است، آنجاست كه عباد ممتحن تحمل ولايت مي كنند، اين حقيقت همان مقام اصلاح شاكله و نورانيت انسان به نور توحيد و معرفت است.
سير ما بايد با دست اولياي خدا واقع بشود. اگربنا شد سير ما تا رسيدن به مقام اصلاح شاكله و وادي محبت از بستر تسليم و بلاء عبور كند تا به وادي تنوير و معرفت و محبت برسيم كه مقام محبت خداي متعال همان مقام محبت معصوم است «من عرف حقنا و احبنا فقد احب الله تبارك و تعالي»9 اگر اين مسير بايد طي شود، آن بلايي كه حقيقت معرفت و محبت را در همه عوالم نازل مي كند بلاء نبي اكرم است، بلاي ايشان حلقه اتصال عوالم به معرفت و محبت است و همه نسيم هاي معرفت و انوار معرفت و نسيم هاي محبت، «اذا تجلي ضياء المعرفه في الفؤاد هاج ريح المحبه»01 و اشراق محبت همه از بلاء نبي اكرم و صديقه طاهره و اميرالمؤمنين است كه ظهور اصلي اش در عاشوراست. بنابراين عاشورا نقطه اشراق انوار معرفت و جريان همه نسيم هاي محبت الهي است، و اگر كسي بخواهد وارد وادي محبين شود و همه انيت و انانيت هايش بسوزد، بايد وارد اين وادي بشود، اين همان وادي است كه در حديث هست كه در عالم ميثاق خداي متعال آتشي برافروخت و گفت وارد شويد، مؤمنين وارد شدند و سالم بيرون آمدند؛ اين همان آتش محبت است؛ اشتعال عاشورا همان محبت الهي است كه اگر كسي وارد آن شد همه تار و پودش را مي سوزاند و چيزي الا محبوب از آن نمي ماند؛ همه انيت ها و خوديت ها از او برداشته مي شود، لذا اگر كسي بخواهد وارد وادي محبت بشود، بايد وادي بلا را پشت سر بگذارد؛ آن وادي بلايي كه رقم خورده براي اين است كه همه محبين را تهذيب كند. لذا خليل الرحمن هم بعد از امتحان اسماعيل بايد به اين وادي وارد شود؛ چه نسيمي از محبت مي خواهد به سوي خليل الرحمن، بوزد كه بعد از مقام خلت با عاشورا درگيرش مي كنند، اين نشان مي دهد كه عمق عاشورا چيست. يعني چه نسيمي از معرفت و محبت، چه بابي از عاشورا و توحيد گشوده مي شود پس اين راهي كه خدا براي ما گشوده كه نعمت بي منتهاست، وادي عاشوراست؛ اينكه امام زمان به ما ياد دادند كه اگر در كربلا نبوديد و مستقيم وارد اين وادي نشديد، كه همه تار و پودتان بسوزد «فلئن اخرتني الدهور و عاقني عن نصرك المقدور و لم اكن لمن حاربك محاربا و لمن نصب لك العداوه مناصبا فلاندبنك صباحا و مساء و لابكين لك بدل الدموع دما حسره عليك و تأسفا علي ما دهاك و تلهفا حتي اموت بلوعه المصاب و غصه الاكتياب»11 يعني همين. يعني همه زندگي مان اعتكاف در اين وادي محبت و در اين طور سينا باشد، اين كه در روايات دارد تجليات الهي بر موسي كليم از وادي طور من الشجر است، اين يك تجلي از كربلا بود، ابراهيم خليل در مني وقتي قرباني مي كند در واقع به وادي كربلا سيرش مي دهند تا برسد به آن مقامي كه بايد برسد؛ يعني به مقام محبين، به بالاترين ثواب ها، لذا اين مسير براي ما كوتاه ترين مسير است؛ همه مؤمنين در آن وادي وقوف كردند تا به اخلاص برسند و جريان محبت و هيجان محبت در وجودشان واقع شود و طعم محبت و عنايت خدا را به خودشان بچشند، حبيب حقيقي در عاشوراست كه سفره ضيافتش را كسي خبردار نيست، همه شاكله ها اگر بخواهند به بالاترين درجه اخلاص برسند بايد از اين وادي عبور كنند، انشاءالله خداي متعال ما را عبور بدهد.
ماه رمضان هم براي اين است كه انسان به اين مقام برسد، گذر از شب قدر و عبور دادن انسان به خانه حضرت زهرا كه در شب قدر است، براي همين است كه اين فيض به انسان برسد؛ اگر اين فيض رسيده باشد بايد محفوظ بماند. اين نكته را بايد عنايت كرد كه فرمود: ماه رمضان شهر الله است و درهاي جهنم بسته و درهاي بهشت باز است و شياطين در غل و زنجير هستند، فرمود دعا كنيد وقتي ماه رمضان تمام مي شود اين درها بسته نشود. يعني دعا كنيد از ماه رمضان بيرونتان نكنند، يك عده اي قلبشان در ماه رمضان مي ماند؛ آن درهاي گشوده شده برايشان باز مي ماند؛ اما يك عده ماه رمضان كه مي رود بيرونشان مي كنند. اگر انسان وارد شهر الله مي شود كه شهر ضيافت است بعد از رفتن ماه هم بايد در آنجا بماند؛ وقتي انسان به مسجد مي رود بايد كاري كند كه در مسجد الحرام كه وادي ايمن است دائم بماند. در آن روايت عجيب در مصباح الشريعه امام فرمود: اگر كسي وارد حرم شد ايمن از ديگران است، وارد مسجد شد ايمن از اين است كه نفسش او را به گناه بيندازد، وارد بيت و كعبه شد، ايمن است از اينكه ديگر قلبش را از مقام محبت بيرون ببرند، وارد كعبه كه شد ديگر مأمون است و به مقام اخلاص در محبت رسيده است. حالا اگر كسي معتكف حرم شد، داخل وادي ايمن است. اگر معتكف نشد و گفتند از مسجدالحرام بيرون برويد... شيطان او را مي گيرد. به وجود مقدس نبي اكرم(ص) عرض كردند: يا رسول الله ما در محضر شما وضعمان خوب است، وقتي نزد شما مي نشينيم نفس شما به ما مي خورد زنده مي شويم، علاقه به دنيا مي رود، ميل به آخرت مي آيد، رغبت هايمان عوض مي شود، مبدأ ميلمان عوض مي شود، اما وقتي باز مي گرديم دوباره سر پله اول برمي گرديم. ما منافق نيستيم؟ حضرت فرمود اين نفاق نيست، ولي... اين خطر است، اين قدم هاي مخفي شيطان است، مكتسباتتان را از شما مي گيرد و دوباره سر پله اول برمي گرديد؛ در حالي كه «والله لو تدومون علي الحاله التي وصفتم انفسكم بها لصافحتكم الملائكه و مشيتم علي الماء»21 اگر مداومت بر آن حالتتان مي كرديد و نمي گذاشتيد خطوات شيطان بيايد و از شما بگيرد و ببرد «لصافحتكم الملائكه» ملائكه به استقبال شما مي آمد «و مشيتم علي الماء» از عالم اسباب طبيعي آزاد مي شديد، وارد عالم ملكوت مي شديد و از قيد اين اسباب رها مي شديد.
البته بعضي از آنهايي كه حالت وداع ندارند براي اين است كه در اصل ورودي نكرده اند، دعاي وداع را خوانده ايد: «اقام فينا» اين ماه آمد و بين ما اقامه كرد، يك عده رمضان در قلبشان بار انداخته و خداحافظي هم نكرده است كه برود، قصد اقامه كرد اين ماه، قصد سي روز كرده است و مانده است «اقام فينا». آن آدمهايي كه ماه رمضان در قلبشان اقامه كرده و بساط پهن كرده و قلبشان با شهر خدا مأنوس شده است، آن وداعهاي سوزناك را هم دارند. ولي اگر «اقام فينا» نبود، مهمان خانه همسايه وقتي خداحافظي مي كند چرا او گريه كند؟ مهمان او كه نبوده تا وداعي داشته باشد. با ماه رمضان سلام عليك هم نكرده است، فقط سختي هايش را كشيده است.
مراقب نفوذ شيطان باشيد
اما مؤمنين «اقام فينا» هستند. هميشه با ماه مي مانند. اگر با ماه ماندند دست شيطان به آنها نمي رسد، اما اگر خطوات شيطان آمد و انسان را از ماه بيرون برد به دست آمده ها از دست مي رود. شيطان آهسته آهسته به سراغ انسان، مي آيد اول نماز شب را مي گيرد، كم كم نماز صبح اول وقت را مي گيرد، حال تلاوت، محبت و انس با قرآن را مي گيرد.
حضرت فرمودند: اين ها خطوات شيطان است، گامهاي مخفي است و يكي يكي هم مي برد، يك دفعه نمي برد كه انسان بفهمد خانه اش را دزد برده است، آرام آرام مي آيد مي برد؛ يك وقت انسان بيدار مي شود و مي بيند كه همه را جمع كرده است. براي مقابله با آن، حضرت فرمود شما تواب باشيد، حواستان را به خانه تان جمع كنيد ببينيد آيا چيزي كم مي شود؟ انسان وقتي سرمايه هايش را مي شمارد مي فهمد كه آيا كم شده است يا خير. مي فهمد كه در ماه رمضان چه مكتسباتي داشته است، وقتي اولي مي رود مواظب است. حضرت فرمود تواب باشيد، همين كه رفت توبه كنيد؛ توبه كنيد خداي متعال به شما برمي گرداند «ان الله يحب التوابين».
پس براي اينكه ما به اصلاح شاكله برسيم، نياز به ماه رمضان و شب قدري داريم كه عبور ما به خانه امام زمان بيفتد، به خانه حضرت زهرا بيفتد تا اين سرمايه ها را به ما بدهند و اصلاح بشويم. حالا وقتي عبور افتاد و سرمايه هايمان درست شد بايد براي حفظش مراقبه كنيم. اگر حفظ كنيم كه «لصافحتكم الملائكه و مشيتم علي الماء» خوش به حال آنهايي كه وقتي خدا به آنها چيزي مي دهد ديگر كفران نمي كنند و مردانه با تمام وجود نگهبان سرمايه هاي الهي هستند؛ اگر خداوند چراغي در دلشان روشن كرد نمي گذارند كه شيطان خاموشش كند. اما آن هايي كه شمع هايشان را نشمرده اند شيطان مي آيد و يكي يكي شمع ها را خاموش مي كند، انسان بايد مراقبه داشته باشند هركدام كه خاموش شد استغفار كند تا دوباره روشن بشود. نگذارد ماه رمضان بعد همه شمع خاموش شده باشد. اما اگر كسي مواظبت كرد اضافه مي شود و چراغ هاي ديگري هم روشن مي شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج76، ص032
2- كافي ج1 ص022
3- بحارالانوار ج68 ص703
4- وسائل الشيعه ج1 ص36
5- بحارالانوار ج91 ص79
6- وسائل الشيعه ج1 ص36
7- دررالاخبار ص001
8- بحارالانوار ج67 ص32
9- كافي ج8 ص921
01- بحارالانوار ج67 ص32
11- بحارالانوار ج89 ص023
21- كافي ج2 ص424

 



نقدي بر مباني و اصول عرفان كيهاني
ارزش گذاري انسان با كدام ملاك؟

علي ناصري راد
در قسمت هاي اول و دوم مقاله حاضر به نقد برخي اصول عرفان كيهان از جمله: اصل ناممكن بودن شناخت خدا و عشق ورزيدن به خداوند و همچنين نقد تكثرگرايي در هدايت انسان اشاره شد. اينك در قسمت سوم و پاياني اين مطلب، نويسنده با معيار آيات قرآن به نقد مفهوم انسانيت و ارزش انسان در فرقه مذكور پرداخته است، كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
آيا كسي كه دليل روشني از سوي پروردگارش دارد، همانند كسي است كه زشتي اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواي نفسشان پيروي مي كنند. (محمد-14)
آيا كسي كه از رضاي خدا پيروي كرده، همانند كسي است كه به خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جايگاه او جهنم، و پايان كار او بسيار بد است. (آل عمران-162)
به همين جهت برخي انسان ها اوج مي گيرند و برخي به حضيض مي افتند؛ در سوره طين فرمود:
ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم مگر كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براي آنها پاداشي تمام نشدني است. (تين-6-4)
درباره برخي انسان ها فرمود:
به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم؛ آنها دلها ]=عقلها[يي دارند كه با آن (انديشه نمي كنند و ) نمي فهمند و چشماني كه با آن نمي بينند و گوشهايي كه با آن نمي شنوند آنها همچون چهار پايانند بلكه گمراهتر، اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند). (اعراف-179) اما چگونه است كه يك مكتب عرفاني به اين جنبه و دوسويگي انسان توجه نمي كند (مگر عرفان نباشد).
شهيد مطهري در اينجا سخني جامع داشته مي گويد:
انسان دوستي و فلسفه بشردوستانه يعني چه؟ آيا معني انسان دوستي، شخص انسان دوستي است؟ پس هر عاشقي كه معشوق خود را دوست دارد انسان دوست است. و يا اينكه همه انسانها را اعم از خوب و بد، صالح و طالح، ستمگر و عادل، عفيف و ناپاك همه را يكسان ]دوست[ داشته باشيم؟ و يا انسان دوستي يعني انسانيت دوستي و انسانيت دوستي يعني راه انسانيت و هدف انسانيت را در خلقت، و كمال انسانيت را دوست داشته باشيم؟ علي دوستي انسان دوستي است، زيرا هيچ كس علي را به خاطر شخصش دوست نمي دارد، به اين جهت دوست مي دارد كه او تجسمي بود از انسانيت. او عالم بود، حق پرست بود، پاك بود، شجاع بود، حر بود، خصم ظالم و عون مظلوم بود، عادل بود، از خود گذشته بود، پرهيزكار بود، بنده حق بود، دوست حق بود، استثمارگر نبود، تنبل نبود، راحت طلب نبود، مجاهد بود.
يا بايد انسان دوست بود و يا انسانيت دوست. لومومبا و چومبه هر دو انسانند، يزيد و امام حسين هر دو انسانند، ولي در دو قطب مخالف قرار گرفته اند. اگر اين دوقطب را دوست ]داشته[ باشيم معني اش اين است: ما نسبت به انسانيت و ضدانسانيت بي تفاوتيم، پس انسانيت دوست نيستيم، اسلام انسانيت دوستي دارد نه انسان دوستي.
يك نكته اساسي در اسلام اين است كه مكتب انسانيت دوستي است نه مكتب انسان دوستي، هومانيسم انسان دوستي است و صلح كل است و اين ضد انسانيت دوستي است.
و لهذا در اسلام نوع پرستي وجود ندارد، فضيلت پرستي وجود دارد. نوع پرستي انسان پرستي است، و فضيلت و كمال پرستي انسانيت پرستي است. اصل در انسانها انسانيت است. البته يك نكته هست در مكتب اسلام كه از نظر اسلام هر انساني بالفطره داراي انسانيت و فضيلت است و انحراف از انسانيت و فضيلت تحت تأثير عوامل خارجي ]پديدمي آيد.[«كل مولود يولد علي الفطره ...». به عبارت ديگر اصل در انسانها انسانيت است.
راز تفاوت انسان دوستي و انسانيت-دوستي در فرض لطيفه قدسي و عدم آن است:
راز تفاوت ميان انسان دوستي و انسانيت دوستي در مسئله سرشت انساني نهفته است كه آيا انسان همين پيكر است و تنها يك ماشين است و آثار و اعمالش نتيجه يك جبر ماشيني است و يا آنكه حقيقتي مقدس در او نهفته است كه نور الهي و روح الهي است؟ بنا بر فرض اول، انسان دوستي صحيح است نه انسانيت دوستي، زيرا انسانيت از خصايص اين ماشين است و خصيصه جبري ماشيني است و علت ندارد كه كار ماشينها به آنها قداست بدهد. ولي بنا بر نظر دوم، انسانيت عبارت است از بروز و ظهور و تجلي همان حقيقت قدسي. دين انسانيت نمي تواند صلح كل باشد، به خلاف دين انسان.
از اينجا معلوم مي شود اينكه برخي دنبال دين انسانيت مي روند و با بيرنگ كردن همه چيز حتي توحيد و تثليث، بت پرستي و آتش پرستي، ]مي خواهند[ همه را متحد كنند اشتباه مي كنند؛ دين انسانيت نمي تواند با همه اديان سازگار شود، دين انسان مي تواند صلح كل باشد و با همه سازگار درآيد. اينها به دنبال دين انسان مي روند و نام آن را دين انسانيت مي گذارند.
اين تفاوت ميان انسان و انسانيت از مختصات انسان است. در حيوان فرقي ميان فرس و فرسيت نيست، ميان غنم و غنميت، سگ و سگي، الاغ و الاغي، گربه و گربه اي نيست، زيرا آنها بالفعل به دنيا مي آيند و قضا و قدر آنها به دست خودشان نيست. ولي انسان موجودي است كه بالقوه و الفطره انسان است و خود بايد خود را انسان بالفعل بسازد. (مجموعه يادداشت ها، مرتضي مطهري ج1ص404)
با توجه به آنچه گذشت نگاه فراكل نگرانه به انسان كه در عرفان كيهاني مطرح است و بر پايه آن نوعي عرفان پايه گذاري مي شود در واقع از باب به كارگيري يك عنوان خاص(عرفان) براي موضوع عام (انسان با نگاه فراكل نگرانه) است.
سخن مفيد ديگري شهيد مطهري دارد:
مسئله آزادي عقيده، امروز به عنوان حقي از حقوق بشر شناخته شده. مي گويند حقي است طبيعي و فطري كه هر كسي اختيار دارد هر عقيده اي كه دلش مي خواهد انتخاب كند. اگر كسي بخواهد به خاطر عقيده شخص ديگر متعرض او بشود، با حقي كه طبيعت و به اصطلاح خلقت به بشر داده است مبارزه كرده و در واقع ظلم كرده است.
ولي اساس اين حرف دروغ است. بشر حق فطري و حق طبيعي دارد ولي حق طبيعي و فطري بشر اين نيست كه هر عقيده اي را كه انتخاب كرد، به موجب اين حق محترم است. مي گويند انسان از آن جهت كه انسان است محترم است، پس اراده و انتخاب انسان هم محترم است. هرچه را انسان خودش براي خودش انتخاب كرده، چون انسان است و به اراده خودش انتخاب كرده كسي حق تعرض به او را ندارد. ولي از نظر اسلام اين حرف درست نيست. اسلام مي گويد انسان محترم است ولي آيا لازمه احترام انسان اين است كه انتخاب او محترم باشد؟! يا لازمه آن اين است كه استعدادها و كمالات انساني محترم باشد؟ لازمه احترام انسان اين است كه استعدادها و كمالات انسان محترم باشد يعني انسانيت محترم باشد. مثالي عرض مي كنم: انسان كه انسان است به موجب يك سلسله استعدادهاي بسيار عالي است كه خلقت در انسان قرار داده است. قرآن هم مي فرمايد: و لقد كرمنا بني ادم.
ما بني آدم را محترم و مورد كرامت خودمان قرار داده ايم. انسان فكر و انديشه دارد، استعداد علمي دارد و اين در حيوانات و نباتات و جمادات نيست. به همين دليل انسان نسبت به يك حيوان يا گياه محترم است. «و علم ادم الاسماء كلها»
خداوند همه اسماء و شئون خودش را به آدم آموخت. نمي گويد به گوسفند يا اسب يا شتر آموخت. كمال انسان در اين است كه عالم باشد. انسان يك سلسله استعدادهاي اخلاقي و معنوي دارد، مي تواند شرافتهاي بزرگ اخلاقي داشته باشد، احساسات بسيار عالي داشته باشد كه هيچ حيوان و گياهي اين گونه چيزها را نمي تواند داشته باشد. انسان بودن انسان به هيكلش نيست كه همين قدر كه كسي روي دو پا راه رفت و سخن گفت و نان خورد، اين ديگر شد انسان. اين انسان بالقوه است نه انسان بالفعل. بنابراين ممكن است بزرگترين جنايتها را بر انسان، خود انسان بكند يعني من به عنوان يك انسان انسانيت خود را به دست خودم از بين ببرم، انساني باشم جاني بر انسان. من اگر به اراده خودم عليه كمالات انساني خودم اقدام كنم، انسان ضد انسانم و در واقع حيوان ضد انسانم. من اگر دشمن علم از آب درآمدم و گفتم علم براي بشر بد است، يك انسان ضدانسانم و بلكه غلط است بگويند انسان ضدانسان، بايد بگويند حيوان ضدانسان، يك انسان بالقوه بر ضدانسانيت واقعي و حقيقي. من اگر بر ضد راستي و امانت كه شرافتهاي انساني است قيام كنم و مثل ماكياول طرفدار سيادت باشم و بگويم اساسا اخلاق و انسانيت و شرافت و امانت، حربه افراد قوي است عليه ضعفا، و اساس سيادت است، يك انسان ضد انسانم.
شريفترين استعدادهايي كه در انسان هست بالا رفتن به سوي خداست (يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه)، مشرف شدن به شرف توحيد است كه سعادت دنيوي و اخروي در گرو آن است. حالا اگر انساني بر ضد توحيد كاري كرد، او انسان ضدانسان است يا بگوييم حيوان ضدانسان است. بنابراين ملاك شرافت و احترام و آزادي انسان اين است كه انسان در مسير انسانيت باشد. انسان را در مسير انسانيت بايد آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب كرده بايد آزاد گذاشت ولو اينكه آنچه انتخاب مي كند برضد انسانيت باشد. كساني كه اساس فكرشان در آزادي انسان آزادي خواست انسان است يعني هرچه انسان بخواهد در آن آزاد باشد، گفته اند: «انسان در انتخاب عقيده آزاد است.» بسا عقيده اي كه انسان انتخاب مي كند بر ضد انسان و بر ضد خودش است. (مجموعه آثار استاد مطهري ج62 ص353)
فقط انسان، بيت الله است
در اصل 76 آمده: بيت الله فقط به انسان اطلاق مي شود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نفخت فيه من روحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت.
انتساب به خدا اختصاص به انسان ندارد؛ مكان، زمان، كتاب، و غيره نيز به خدا انتسابي پيدا مي كنند. در آيات قرآن موارد زيادي از انتساب را مشاهده مي كنيم؛ از جمله «بيت الله» بر خانه كعبه اطلاق شده:
(به خاطر بياور) زماني را كه جاي خانه (كعبه) را براي ابراهيم آماده ساختيم (تا خانه را بنا كند و به او گفتيم:) چيزي را همتاي من قرار مده و خانه ام را براي طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان (از آلودگي بتها و از هرگونه آلودگي) پاك ساز. (حج-62) (بقره-125)
گفتني است تعبير «بيتي» (خانه من) از تعبير «بيت الله» نيز بالاتر است چنان كه تعبير «عبدي» يا «عبده» از عبدالله بالاتر است.
كساني كه كتاب الهي را تلاوت مي كنند و نماز را برپا مي دارند و از آنچه به آنان روزي داده ايم پنهان و آشكار انفاق مي كنند، تجارتي (پرسود و) بي زيان و خالي از كساد را اميد دارند. (فاطر-92)
ما موسي را با آيات خود فرستاديم؛ (و دستور داديم) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر و «ايام الله» را به آنان يادآور. در اين، نشانه هايي است براي هر صبركننده شكرگزار. (ابراهيم-5)
شعور الهي، تنها واسطه
در اصل 35 آمده: نام خداوند در رأس همه نام ها قرار دارد و خواندن و استعانت فقط سزاوار اوست و نقض آن شرك است (اصل اجتناب از من دون الله).
مهم ترين مصاديق بارز شرك عبارتند از: شخص پرستي، روح پرستي، مرده پرستي، مكان پرستي، كتاب پرستي، خودپرستي، دنياپرستي، ظاهرپرستي.
بين انسان و خدا، تنها واسطه اي كه وجود دارد هوشمندي و شعور الهي (يدالله) است، كه به صورت هاي مختلف نقش يداللهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم مي باشد.
نويسنده شعور الهي را به يدالله، روح القدس، جبرئيل، حكمت الهي و آگاهي خداوند تعبير مي كند كه به نظر مي رسد با تنوع عبارتي كه در نوشته ايشان مشاهده مي شود منظورشان از همه اينها يك چيز است. روشن ترين تعبير از اين ميان تعبير روح القدس و جبرئيل است. بنابراين ايشان واسطه بين خدا و انسان را تنها جبرئيل مي داند. اين مطلب با آيات قرآن ناسازگار است.
علامه طباطبايي در كتاب الرسائل التوحيديه (كه شامل سه رساله است) يك رساله را به بحث از وسائط بين خدا و موجودات اختصاص داده اند. در اين رساله از وساطت اسما و صفات الهي، حجب، لوح، قلم، عرش، كرسي و ملائكه براساس آيات و روايات سخن گفته اند. بنابراين انحصار وساطت بين خدا و انسان در جبرئيل با آيات قرآن ناسازگار است.
قرآن كريم در چند جا از جبرئيل نام مي برد:
كسي كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است و) خداوند دشمن كافران است. (بقره- 89)
بگو: «كسي كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست) چرا كه او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است. (بقره-79)
اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد، (كاري از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. (تحريم- 4)
و در چند جا نيز از روح القدس سخن گفته است:
بگو، روح القدس آن را از جانب پروردگارت بحق نازل كرده، تا افراد باايمان را ثابت قدم گرداند؛ و هدايت و بشارتي است براي عموم مسلمانان (نحل- 102)
(به خاطر بياور) هنگامي را كه خداوند به عيسي بن مريم گفت: ياد كن نعمتي را كه به تو و مادرت بخشيدم. زماني كه تو را با روح القدس تقويت كردم. (مائده- 110) (بقره- 78 و253)
در اين موارد جبرئيل (كه در قرآن به صورت جبرئيل آمده) منشأ نزول وحي بر پيامبر اكرم(ص)، ياور پيامبر و مايه تأييد حضرت عيسي شمرده شده است. آنچه قابل توجه است اين كه در آيه 89 سوره بقره جبرئيل در كنار ميكال (ميكائيل) به عنوان يكي از ملائكه آمده است.
خداوند در قرآن از فرشتگان ديگري مانند ملك الموت و مالك، مدبرات، زاجرات و... نيز ياد نموده است مانند:
بگو: «فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده (روح) شما را مي گيرد سپس بسوي پروردگارتان بازگردانده مي شويد.(سجده- 11)
آنها فرياد مي كشند: «اي مالك دوزخ (اي كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)» مي گويد: «شما در اين جا ماندني هستيد» (زخرف- 77)
«فالمدبرات امرا» (نازعات 5)
و آنها كه امور را تدبير مي كنند.
شبكه منفي و اطلاعات محرمانه
اصل 13: اسرار حق، اطلاعات محرمانه اي است كه افشاي آن ها نقض كننده عدالت و ستارالعيوب بودن او است، كه افراد اجازه واردشدن به حريم آن را ندارند و ورود به آن، فقط با كمك شبكه منفي امكان پذير است و شبكه مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد. (اصل الله عليم بذات الصدور)
اين اصل با آيه:
بگو: «عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مي بينند! و بزودي، بسوي داناي نهان و آشكار، بازگردانده مي شويد؛ و شما را به آنچه عمل مي كرديد، خبر مي دهد. (توبه- 105)
ناسازگار است. در اين آيه صريحا آگاهي خدا، پيامبر و مؤمنان نسبت به حقيقت عمل انسان بيان شده است. علامه طباطبايي در معناي آيه مي فرمايد:
هر عمل خوب يا بدي كه انجام دهيد حقيقت آن در دنيا مشهود خداي داناي غيب و شهادت و رسول او و مؤمنان است و سپس در روز قيامت مشهود خودتان خواهد بود. بنابراين آيه مي خواهد مردم را نسبت به اعمالشان توجه دهد و يادآوري مي كند كه اعمال آنان چه خوب باشد و چه بد، حقايقي پوشيده داشته و نگهباناني شاهد وجود دارد كه بر حقايق آنها آگاه خواهند شد اين شاهدان عبارتند از: رسول خدا و مؤمناني كه شاهدان عمل اند و خداي متعال كه محيط بر همه آنان است لذا هم خدا آنها را مي بيند و هم رسول خدا و شاهدان اعمال، سپس خدا در روز قيامت از اين حقايق براي خود عمل كنندگان پرده برمي دارد چنان كه فرمود: «لقد كنت في غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد» (الميزان ج 9 ص 380)
بنابراين آيا آگاه شدن رسول و مؤمنان نسبت به اعمال مردم، نقض كننده عدالت الهي است؟! به اين جمله نويسنده توجه كنيد: «ورود به آن، فقط با كمك شبكه منفي امكان پذير است و شبكه مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد.»
قرآن كريم در آيه ديگري از افشاي اسرار منافقان خبر داده مي فرمايد:
هنگامي كه بسوي آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد، از شما عذرخواهي مي كنند؛ بگو: «عذرخواهي نكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد! چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ و خدا و رسولش، اعمال شما را مي بينند سپس به سوي كسي كه داناي پنهان و آشكار است بازگشت داده مي شويد و او شما را به آنچه انجام مي داديد، آگاه مي كند (و جزا مي دهد.) (توبه- 49)
هنگامي كه به سوي آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد از شما عذرخواهي مي كنند، بگو عذرخواهي مكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته، و خدا و رسولش اعمال شما را مي بينند، سپس به سوي كسي كه آگاه از پنهان و آشكار است بازمي گرديد و او شما را به آنچه انجام مي داديد آگاه مي كند (و جزا مي دهد).
در روايات بسياري آمده است كه اعمال ما بر رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام عرضه مي شود اما چون بناي اين نوشته تنها استناد به آيات قرآن است از ذكر آنها صرف نظر مي كنيم. (ر.ك مكارم شيرازي تفسير نمونه ج 8 ص 125 و علامه مجلسي بحار الانوار/ ج 32 ص 333)

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14