(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 11 آبان 1389- شماره 19779
PDF نسخه

طعم آفتاب
اتاق انتظار
چند خط براي نسل سوم خط انقلاب
13آبان هزاروسيصد و دانشجو
خشت اول
چهره هفته
ساعت 25
يادداشت سوم
طعم گيلاس
بوي بارون



طعم آفتاب

تقوا و پرهيزگاري سرآغاز هر توبه اي، و راز هر حكمتي، و شرف و بزرگي هر عملي است، و هر كه از با تقوايان كامياب گشته
به وسيله تقوا سعادتمند شده است.

حضرت مجتبي سلام الله عليه

 



اتاق انتظار

آن روز شما در خيابان بودي...
گذاشته بودم اين سفر تمام شود تا برايتان بنويسم. صبر كردم كه اين مردم سنگ تمام بگذارند تا براي خط به خط نامه ام شاهد داشته باشم و حالا با كوهي از استدلال و برهان مي نويسم كه ديگر امام فروشي در اين ديار خريدار ندارد. اين مردم كه بي تاب در خيابان مي دويدند بوي شما به مشامشان رسيده بود وگرنه چيزي كه زياد است از اين
ميني بوس هاي سفيد شيشه بزرگ! نمونه اش همان ماشين پاپ با آن اتاقك شيشه اي بزرگش اما در خيابان هاي منچستر كسي به دنبال آن نمي دويد!؟ نرده هاي امنيتي را بيهوده گذاشته بودند چون كسي حتي تمناي آنطرف رفتن را هم نداشت چه رسد به اقدام! آنها كه عكس كودكان خردسالي را بالاي سرشان گرفته بودند از كرامات راهبان در هزاره سوم مي ناليدند كه اين بار زنده را مي كشند و مي خندند! اين مردم دست شما را در آن آستين مي ديدند و فرق است بين دستان مهربان شما با دستان خسته پاپ كه براي همه دست تكان مي داد اما كسي نبود تا به شيشه ماشينش بكوبد و خالصانه نگاه محبتي طلب كند. اين جماعت رداي شما را مي ديدند كه اينطور تبرك مي جستند و اشك امانشان نمي داد. اما كلاه زيور نشان پاپ براي پيروانش هيچ جذابيتي نداشت و شنل سفيدش در آن محفظه شيشه اي فقط داغ دل مردمي را تازه مي كرد كه براي نجاتشان به او چشم دوخته بودند و حالا مي ديدند كه رهبرشان قدرت را در واتيكان جا گذاشته و تنها به سفر آمده! صداي قدمهاي شما بود كه در گوششان پيچيد و بند دلشان را پاره كرد، طنين صداي شما بود كه با شنيدنش، سكوت؛ رواق امام را قبضه مي كرد و حتي ديوارهاي حرم سراپا چشم و گوش مي شدند تا اگر ستون هاي مسجد النبي به كلام پيامبر مي بالند پس از اين ديوارهاي رواق امام هم به سخنان نايب رسول الله فخر بفروشند. اين سيد كه چندي ميهمان شهري از شهرهاي مسلمانان جهان بود چهل و چندمين نواده پيامبر است و شما دوازدهمين وصي رسول الله(ص) و اميد همه عالم. حالا خودتان قضاوت كنيد كه وقتي بياييد خيابان 19 دي چه خبر مي شود!... آقا! به خدا بگو زمان كوفيان گذشت؛ اينجا ديگر سراي بي وفايي نيست! شايد به آمدنتان راضي شود...
حميد محمدي

 



چند خط براي نسل سوم خط انقلاب
13آبان هزاروسيصد و دانشجو

داستان تسخير لانه جاسوسي؛ داستان تيزبيني و آينده نگري جواناني است كه دانشگاه برايشان محلي براي افزايش بينش عميق انقلابي و تصويري نو از انقلاب نوپاي اسلامي بود. دانشگاه براي جوانان سال 57 و 58 محملي براي ميتينگ ها و همايش هاي بي بو و خاصيت نبود؛ سالني براي رقص نور و اركستر سمفونيك و دعواهاي حزبي نبود؛ دانشگاه يك كلاس درس بي نظير بود براي تجربه اندوزي و ارتقاي نگاه جريان ساز...همين هم شد كه از دل آن دانشگاه و دانشجويان؛ عده اي از ديوار يك به ظاهر سفارت بالا رفتند و بزرگترين رسوايي را براي ابرقدرت بلامنازع آن روزهاي جهان پديد آوردند. چند دانشجوي جوان كاخ سفيد را به لرزه انداختند و سرانجام هم پيروز ميدان شدند بازخواني برخي اتفاقات براي برخي پيروان آن روزها و بازگشتگان اين روزها و برخي مدعيان خالي از لطف نيست. به ويژه براي دانشجوياني كه سال 58 را به اسم خود در تاريخ ثبت كردند
تحريريه نسل سوم
¤ آن «چهار» جادويي
گروگان گيري دانشجويان خيلي اتفاقي نبود؛ كلي برنامه ريزي و تقسيم مسئوليت داشت و اينطور نبود كه يك روز عده اي بريزند و بگيرند و تاييد شوند... بعد از جلسات اوليه حدود 400نفر روبروي سفارت امريكا ظاهر مي شوند... آنها عمدتا از چهار دانشگاه اميركبير، تهران، شهيد بهشتي و صنعتي شريف بودند و روي بازوبندهايشان نوشته شده «پيرو خط امام» و اين يعني اگر امام در همان لحظه دستور مي داد كه از سفارت خارج شويد؛ گوش به فرمان بودند...از ديوار بالا مي روند و بدون هيچ مقاومتي داخل مي شوند؛ 6 نفر البته از در و ديوار فرار مي كنند...اما در دقايق كوتاهي همه چيز به دست دانشجويان مي افتد!
امام(ره) بعد از مطلع شدن؛ اينگونه برايشان پيغام فرستاد: »همانجا بمانيد كه خوب جايي را گرفته ايد...» كمي بعدتر هم آن جملات تاريخي در سخنراني ايشان: « امروز در ايران باز انقلاب است. انقلابي بزرگ تر از انقلاب اول. در اين انقلاب شيطان بزرگ آمريكاست...»
مرحوم حاج سيد احمد آقا هم كه روز سوم به لانه جاسوسي رفته بود در پاسخ خبرنگاران گفته بود:« از نظر ما دانشجويان سفارت كشور ديگري را اشغال نكرده اند بلكه مركز جاسوسي آمريكا را گرفته اند.» اين سخنان البته با افشاي اتاق شيشه اي در سفارتخانه و همچنين اسناد خردشده موجود تاييد شد؛ سفارتي در كار نبود؛ آشيانه جاسوسي آقاي كارتر لو رفته بود...گروگان ها 444 روز ميهمان ايران بودند و طعم بمباران و جنگ را هم چشيدند...از فرش و سوغاتي هم خبري نبود. ساعت 10و 30دقيقه صبح ماجرا آغاز شد؛ در بيانيه هاي دانشجويان اعلام شد كه ساختمان اصلي سفارت تا ساعت 15 به تصرف كامل درآمد؛ البته آنها اعلام كردند كه هر چند تصرف ساختمان با مقاومت سه ساعته و همراه با پرتاب گاز اشك آور از جانب تفنگداران آمريكايي بود، اما هيچ گونه آسيبي به طرفين وارد نيامد. از ساعت 16 (همان روز) آزاد كردن گروهي از ايرانياني كه به عنوان ارباب رجوع يا كارمند در داخل سفارت بودند آغاز شد و آمريكاييان با چشم بسته به محل ديگري منتقل شدند.» پيش از آنكه دانشجويان به مقراصلي سفارت برسند، ديپلمات هاي آمريكايي، مقداري از اسناد را در دستگاه هاي مخصوص
خرد كن ريختند و ازبين بردند و مقدار زيادي از اسناد را نيز سوزاندند و به خصوص نوارهاي ميكروفيلم و حافظه هاي كامپيوتري را نابود كردند.
¤ شما نگران ملت ما نباشيد!
161 روز پس از تسخير لانه جاسوسي و ابراز نگراني خيلي ها، از جمله جناب پاپ (پدر پاپ ژان پل دوم فقيد) نگران روابط ايران و آمريكا شد و نامه اي به قصد ميانجي گري براي حضرت امام(ره) نوشت؛ پاسخ حضرت روح الله مثل هميشه تاريخي بود و خواندني و پندآموز...
عاليجناب پاپ ژان پل دوم
مكتوب آن عاليجناب بر اساس نگراني از تيرگي بين كشور اسلامي ايران و ايالات متحده امريكا واصل شد. از دعاي شما به درگاه خداوند متعال براي ملت مبارز ما شكرگزارم؛ لكن متذكر
مي شوم كه جناب شما از انگيزه هاي تيرگي هاي ديگر و مشكلات خطرناك بزرگ تر كه مرقوم داشته ايد، نگران نباشيد كه ملت اسلامي ايران از مشكلاتي كه در اين قطع روابط به وجود آيد، استقبال مي كند و از خطرهاي بزرگ تر كه مرقوم شده است؛ هراس ندارد و آن روز براي ملت ما خطرناك است كه روابطي نظير روابط رژيم خائن سابق تجديد شود و با اميد به خداي متعال تجديد نخواهد شد.
من از جنابعالي با نفوذ معنوي كه بين ملت مسيح داريد مي خواهم كه دولت آمريكا را از عواقب ستمگري ها و زورگويي ها و چپاولگري بترسانيد و آقاي كارتر را كه با شكست نهايي مواجه است، نصيحت كنيد كه با موازين انساني با ملت هايي كه مي خواهند استقلال مطلق داشته باشند و وابسته به هيچ قدرتي در جهان نباشند، رفتار كند و از تعليمات حضرت مسيح سلام الله عليه پيروي نمايد و خود و دولت آمريكا را بيش از اين در معرض رسوايي قرار ندهد. از خداوند متعال سعادت مستضعفين جهان را خواستار و قطع ايادي ستمگران را اميدوارم. 25فروردين 1358
همان روزها بود كه هفته نامه اشپيگل نوشت: » زماني بود كه امريكا
مي توانست تعيين كند چه كسي در هر نقطه از جهان به حكومت برسد اما امروز آيت اللهي در ايران هست كه همه چيز حتي نتيجه انتخابات امريكا را او تعيين مي كند.»
¤ قدرت در برابر قدرت
جناب كارتر در ميان افكار عمومي دنيا؛ بدجوري قافيه را باخته بود براي همين هم مخفيانه به فكر قشون كشي و حمله نظامي افتاد...بعد هم آن افتضاح طوفان شن و صحراي طبس...و اطمينان قلبي يك مرد كه فرمود شن ها ماموران الهي بودند...اگرچه امام در همان روزهاي نخست دستور داد كه
زن ها و سياهپوست هايي كه اتهام جاسوسي ندارند را آزاد كنيد اما قرار بر آن شد تا امريكا شرايط ايران را نپذيرد باقي گروگان ها آزاد نشوند... كارتر كه دوبله شكست خورده بود آنقدر قضيه را كش داد تا اينكه انتخابات از راه رسيد و بازي سياست را به ريگان واگذار كرد... بعد از توافق نامه اي كه بندهايش اجرا نشد؛ هواپيما با بدرقه «مرگ بر امريكا» از زمين برخاست و ماجراي 444 روز گروگانگيري شيرين، اول بهمن 1359 به ظاهر به پايان رسيد. اگرچه آمريكا از همان روزها اين زخم را براي خود تازه نگه داشته و همچنان بر پايه همان خشم مثلا دارد با ما مقابله به مثل مي كند!
¤ اصل داستان...
پس از پيروزي انقلاب در بهمن ماه 1357 و اخراج مستشاران نظامي و غير نظامي آمريكا كه در واقع نقش
آنتن هاي اطلاعاتي را براي سازمان سيا بازي مي كردند، ايالات متحده فعاليت هاي جاسوسانش را كه از درون سفارت رهبري و هدايت مي شدند به شدت افزايش داد تا خلأ ناشي از خروج مستشاران را جبران كند.
افسران سازمان سيا (CIA) با استفاده از شرايط نابسامان بعد از انقلاب و درهم ريختگي و نامشخص بودن حوزه مسئوليت ها كه نتيجه طبيعي هر انقلابي است، سعي كردند تا با نفوذ در مناطق كليدي و حساس انقلاب اسلامي از تعميق و گسترش هر چه بيشتر آن جلوگيري نمايند. البته راهبرد ديگري هم داشتند اينكه مسئولان سفارت در پي آن بودند تا با برقراري ارتباط با مسئولان دولت موقت راه رسيدن به اهدافشان را تسهيل كنند.
در كتاب خاطرات كارتر آمده است: «مهدي بازرگان... و اعضاي كابينه اش كه بيشتر آنها تحصيل كرده غرب بودند با ما همكاري داشتند. آنها از سفارت ما حفاظت مي كردند و از ژنرال فيليپ گاست... مراقبت به عمل مي آوردند تا بدون خطر رفت و آمد كند و براي ما
پيام هاي دوستانه مي فرستادند. بازرگان به طور علني اعلام كرد كه مايل است با آمريكا روابط حسنه اي داشته باشد، اما افراطيون طرفدار آيت الله خميني براي او به صورت مشكلي درآمده بودند.» (اميررضا ستوده و حميد كاوياني، بحران 444 روزه تهران، ص 20)
¤
«اسناد لانه جاسوسي نيز نشان مي دهد كه ايالات متحده چگونه براي خارج كردن امام از صحنه سياسي كشور در صدد جذب افراد موثر و مهم دولت موقت از جمله بني صدر و امير انتظام برآمده بود و مثلا در مورد جذب بني صدر، در ظاهر به عنوان مشاور اقتصادي يك شركت آمريكايي با حقوق ماهانه 1000 دلار دعوت به همكاري مي شد، اما در واقع رابط سازمان سيا تلاش مي كرد تا وي را به استخدام اين سازمان درآورد.»
(دكتر بهرام نوازني، الگوهاي رفتاري ايالات متحده آمريكا در رويارويي با جمهوري اسلامي ايران (1357 - 1380) مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص 98)
¤
امام (ره) در 7 آبان 58 به قراردادهاي استعماري بين ايران و آمريكا شديدا اعتراض كردند. اما در مقابل دولت موقت هيچ توجهي به اين اعتراض ها نشان نمي داد و در پي بهبود روابط با ايالات متحده بود و در موضع گيري هاي رسمي و غير رسمي بيشترين واهمه خود را از شوروي ابراز مي داشت.
حركت هاي سازش كارانه دولت موقت تا به آنجا پيش رفت كه بدون اطلاع امام در روز 11 آبان 58 در جشن انقلاب الجزاير، مهدي بازرگان با برژينسكي، مشاور امنيت ملي كاخ سفيد ديدار كرد و به مدت يك ساعت و نيم با او به مذاكره نشست.
برژينسكي مشاور امنيت ملي دولت كارتر برخلاف سايروس ونس، وزير خارجه كه در برخورد با جمهوري اسلامي قائل به راهبردهاي ديپلماتيك و گفتگو و مذاكره سياسي بود، از طرفداران جدي سركوب و مداخله نظامي انقلاب و يكي از طراحان اصلي كودتاي 21 بهمن 57 براي پيشگيري از انقلاب بود.
او براي پذيرش شاه در آمريكا تلاش فراواني به عمل آورد، اما اعضاي دولت موقت دوستانه به پيشواز برژينسكي رفتند و با او به گپ زدن مشغول شدند جالب اين كه اين ملاقات به گفته برژينسكي نه به تقاضاي او بلكه به درخواست بازرگان، نخست وزير ايران صورت گرفت. محمدرضا پهلوي كه متهم گريخته از ايران و هدف اصلي دانشجويان از تسخير لانه جاسوسي براي بازگشت به ايران محسوب مي شد، در كشورهاي ديگر سرگردان بود تا اينكه به آمريكا پناه برد.
حضرت امام طي پيامي در 12 آبان 58 در اعتراض به پذيرش شاه از سوي رژيم آمريكا اعلام كردند: «دانشگاهيان، دانش آموزان و طلاب علوم ديني با قدرت تمام مبارزه خود را عليه آمريكا گسترش دهند.»
13آبان كه آن اتفاق بزرگ رخ داد، علاوه بر يك شوك حقيقي به دولت امريكا؛ اين حركت در واقع تيرخلاص به دولت موقت نيز بود. در نتيجه اين اقدام انقلابي، قدرت متزلزل دولت موقت رو به افول گذاشت و همگام با آن، اساس همكاري هاي استراتژيك ايران و ايالات متحده فرو پاشيد. بازرگان دو روز پس از اين حادثه از سمت نخست وزيري استعفا كرد كه بلافاصله توسط امام پذيرفته شد و وظايف دولت موقت به شوراي انقلاب، منتقل شد و به اين ترتيب 268 روز پس از سقوط رژيم پهلوي، عمر دولت موقت هم به سر رسيد و پس از مدتي با ايجاد تغييراتي در شوراي انقلاب، چهره هاي جديد، اداره وزارتخانه هاي مختلف را به عهده گرفتند و به اين ترتيب به عمر نيروهاي ليبرال در اداره جمهوري اسلامي به طور رسمي پايان داده شد.
¤
خواسته هاي دانشجويان از ابتدا تازماني كه اين موضوع به حل و فصل انجاميد، تغييرات زيادي داشت اما اصلي ترين خواسته آنها كه رسما و با صراحت تمام همواره ثابت ماند، عبارت بود از «عدم دخالت ايالات متحده در امور داخلي ايران» . درخواست هاي ديگر از قبيل تحويل شاه مخلوع و همسرش فرح براي محاكمه در ايران، تحويل اموال خاندان سلطنتي و ديگر فراريان از ايران به دولت ايران، رفع تحريم هاي اقتصادي و مالي و آزاد كردن اموال و دارايي هاي ايران در آمريكا و شعب بانك هاي آمريكايي از جمله خواسته هايي بودند كه بعدها با به درازا كشيدن موضوع و اتفاق ديگر كه در واكنش هاي متعدد و متفاوت آمريكاييان خلاصه مي شود، اضافه شدند.
¤
كارتر در كتاب خاطرات خود مي گويد: «4 نوامبر 1979 (13 آبان 58) تاريخي است كه من آن را هرگز فراموش نخواهم كرد... ما شديدا نگران بوديم...در روزهاي نخست تصور مي كردم گروگان ها به زودي آزاد خواهند شد، اما پس از آنكه بازرگان، نخست وزير دولت موقت در كوشش هاي اوليه خود براي آزادي گروگان ها با شكست مواجه شد، نگراني ها افزايش يافت...»

 



خشت اول

مثل آب و هوا...
نظام مردمي، جز با آگاهي مردم ممكن نيست پيش برود...نظام مردمي - كه مردم در بافت اصلي آن دخالت دارند - مستغني از آگاهي مردم نيست. بايد مردمش را آگاه كند؛ بايد به آنها قوّت تحليل بدهد و بايد آنها را از آگاهيها و معلومات لازم و مفيد و معرفت لازم سرشار كند. منظور، تبليغات نيست كه حرفهاي خودش را پيوسته به خورد مردم دهد؛ نه. مراد، اين نيست. در نظام مردمي، مردم بايد اهل تحليل شوند تا بفهمند كه نظام برايشان مفيد است. آگاهي براي چنين نظامي، مثل آب و هوا، لازم و واجب است. نظام ما، اين گونه است. هر چه مردم بيشتر آگاه باشند، نظام جمهوري اسلامي، بيشتر سود مي برد. بنابراين، اين نظام، به آگاه سازي مردم نيازمند است.
¤
مطبوعات يعني مطبوعات سالم؛ نه لزوماً مطبوعاتي كه طرفدار دولت باشند - كه من در تقسيم بندي عرض خواهم كرد -. مطبوعاتي كه طريق سلامت بپيمايند و بنا بر عناد و بدجنسي نداشته باشند. اين گونه مطبوعات، در هر رشته اي قلم بزنند - سياسي باشند، فرهنگي باشند، اقتصادي باشند، درباره مسائل خارجي حرف بزنند، در خصوص مسائل داخلي حرف بزنند - و هر كاري كه بكنند، به نفع نظام حركت كرده اند. چرا؟ چون بر مايه آگاهي مردم مي افزايند. موضع مطبوعات در جمهوري اسلامي، اين است.
¤
كيفيّت مطبوعات كشور، متناسب با تاريخ مطبوعات در اين كشور نيست. اين، نكته مهمي است. ما درباره هر پديده اي كه سخن مي گوييم و قضاوت
مي كنيم، بايد به تاريخ آن پديده نگاه كنيم. يك وقت پديده اي است كه اگر چه در دنيا سوابق زيادي دارد، اما تازه وارد اين سرزمين شده است. خوب؛
نمي شود زياد انتظار داشت. اما يك وقت پديده اي است كه سابقه زيادي دارد و خوب هم وارد شده است، كه مطبوعات از اين قبيل است.
¤
ما اكنون بيش از صد سال است كه سابقه روزنامه نگاري داريم. به تاريخ نشر اوّلين روزنامه در ايران نمي خواهم اشاره كنم؛ ولي از وقتي كه در شهرهاي تبريز، رشت، اصفهان، تهران و مشهد، روزنامه هاي متعدّدي پديد آمد، تا امروز بيش از صد سال است. ما حقّاً به قدر صد سال پيش نرفته ايم و اين خسارت است. جالب است كه در برخي مقولات ديگر، كه آنها هم از اروپا آمده است و ما گيرنده آنها هستيم، پيشرفتهاي زيادي داشته ايم. ما امروز وقتي بين مجلّات و روزنامه هاي خودمان با مطبوعات معروف دنيا، قائل به مقايسه مي شويم،
مي بينيم كه هم از لحاظ فنّي، هم از لحاظ نوع مطلب آرايي، هم از لحاظ احتواي بر مطالب قوي و عميق و تحليلها و وسيع نگريها، از آنها عقب هستيم! چرا بايد اين طور باشد؟! گيرم كه كشور ما در صنعت و فنآوري و دانش جديد، از غرب، عقب باشد؛ اما از نظر فرهنگ كه عقب نيست! ما در گنجينه فرهنگي، از آنها عقب نيستيم. شعر ما، نثر ما، انواع ادبيات و فرهنگ ملي ما كه كمبودي ندارد! پس چرا بايد عقب بمانيم؟!
¤
حضور نداشتن قوي در مسائل بين المللي، نبود تحليلهاي قوي، ضعف كارهاي هنري و ضعف زبان فارسي، از جمله ضعف هاي روزنامه نگاري در كشور است.
كاغذي را كه شما در هيأت روزنامه يا مجلّه به دست خواننده مي دهيد، براي او «لغت امام»؛ يعني «زبان معيار» مي شود. اين را چگونه مي خواهيد تهيه كنيد؟ آن وقت ناله سر مي دهيم كه زبان فارسي چنين و چنان شد! مگر نه اين كه از مطبوعات بايد زبان فارسي را درست كرد؟ مطبوعات، از اين جهت، از
صدا و سيما مهمتر است. چون مطبوعات در خانه و كاشانه ما، براي مدتها
مي مانند؛ افراد متعدّدي آن را مي خوانند و در آن تعمّق مي كنند.
¤
از جهت فضاي كلّي مطبوعات و جهت كلي دادن به آنها، مطبوعات كشور به سه قسم تقسيم مي شوند: يك قسم مطبوعاتي هستند كه نظام را قبول دارند و موافقين نظامند. البته منظور اين نيست كه دولت را با همه كارهايش قبول دارند. كساني كه نظام را قبول دارند، طيف وسيعي را تشكيل مي دهند. بعضي منتقد به دولت يا طرفدار آن هستند. بعضاً معترض به فلان وزارتخانه و فلان تشكيلات و دستگاه، يا مدافع آنها هستند. ولي به هر حال، نظام جمهوري اسلامي را در ايران، قبول دارند. در بين آنها چپ هست، راست هست، سلايق مختلف هست، جناح بنديهايي با خط و خطوط مختلف در عرصه سياسي هست. اينها همه در يك طرف قرار مي گيرند و اكثريت هم اينهايند. قسم دوم، مطبوعاتي هستند كه نسبت به نظام اسلامي بي تفاوتند. يعني هيچ گونه طرفداري از نظام -حتّي به صورت درج يك خبر - نمي كنند؛ لكن كاري هم به كار نظام ندارند و از كنار آن رد مي شوند. اين هم يك قسم از مطبوعات است. (مثل مجلات علمي، مجلات فرهنگي محض، مجلّات شعري، مجلات تخصّصي و امثال اينها.) يك قسم هم مطبوعاتي هستند كه بنده اسمشان را مجلات يا روزنامه هاي «معاند» مي گذارم؛ «مطبوعات معاند»! كه البته تعدادشان زياد نيست و اسمي هم از مجله اي نمي آوريم! از جمله اصطلاحات غلط و رايج در اين قسم از مطبوعات، اصطلاح «دگرانديش» است. عناصر فعّال در اين مطبوعات هم، خوششان مي آيد كه به آنها «دگرانديش» اطلاق شود! در معنا مي خواهند بگويند چون ما انديشه ديگري داريم، مورد غضب دستگاه هستيم! البته خيلي هم مورد غضب نيستند. به هر حال، بحث انديشه، اصلاً نيست. بحث «دگرانديشي» نيست.
¤
ما در جمهوري اسلامي، بحث انديشه نداريم كه مثلاً چون كسي انديشه ديگري دارد، با او برخورد كنيم. اصلاً اين طور نيست! پس، «دگرانديش» يعني چه؟! بحث، بحث «عناد» است؛ بحث «معارضه» است؛ بحث «غرض ورزي» است. غرض ورزي مي كنند؛ چون اين نظام را قبول ندارند. البته فقط قبول نداشتن هم نيست. بنا دارند با نظام معارضه كنند. يعني عناد كنند و به همان مقداري كه جرأتشان اقتضا مي كند، ضربه بزنند. البته چندان هم آدمهاي با جرأتي نيافتيمشان! امّا همان مقدار كه شرايط ايجاب مي كند، در پي آنند كه حرفي بزنند؛ در بزنگاهي خاص، نيشي فرو كنند و زهري بريزند.
¤
بنده تشنّج فكري و فرهنگي را اصلاً قبول ندارم. هر كس به كار و وظيفه خودش بپردازد. لكن در بيان مطالب با مردم، از همين روحيه و همين لسان استفاده كنيد.
¤
يكي از وظايف گروه اول اين است كه فضاي كشور را فضاي تشنّج مطبوعاتي قرار ندهند. يعني پيوسته اين به آن و آن به اين بد نگويد. در روزنامه مربوط به جشنواره مطبوعات، ديدم جواني در طرح ديدگاههايش عنوان كرده كه فضاي مطبوعات و روزنامه هاي كشور، فضاي دعواست! راست هم گفته است.
روزنامه ها با هم دعوا دارند. خوب؛ به هم چه كار داريد؟! كار خودتان را بكنيد. يك نفر خطّ يك است، يكي خطّ دو است، يكي خطّ سه است. خوب؛ هر كس خطّ خودش را برود، كار خودش را بكند. توقّع نيست كه اينها از سلايق خودشان، به خاطر ديگري دست بردارند. هر كسي مبنايي دارد، ممشايي دارد، سليقه اي دارد.
توقّع اين است كه با دعواهاي خودشان، فضا را، فضاي تشنّج نكنند. توقّع دوم اين است: نظامي را كه قبول دارند، تضعيف نكنند. نمي گوييم به فلان وزير يا فلان مسئول يا فلان بنياد يا فلان نهاد انقلابي، اعتراض نكنيد. اگر اعتراض و انتقاد در حدّ معقولي باشد، چه مانعي دارد؟! بحث بر سر نظام است. از آن جا كه پايه هر نظام و هر زندگي فردي بر اميد است، پس اميد را در دلهاي مردم متزلزل نكنيد. اين، يكي از سفارشهاي ماست. به گونه اي حرف نزنيد كه پير و جوان و زن و مرد، افق آينده خود را تيره و مه آلود ببينند.
¤
مهمترين كار شما آقايان و خانمها كه در مطبوعات كار مي كنيد، اين است كه به كارها كيفيّت دهيد؛ هم به كارهاي سياسي، هم به كارهاي فرهنگي و هم به كارهاي ادبي. انسان گاهي اوقات در مطبوعات، صفحه شعر را مي نگرد؛ اصلاً رغبت نمي كند بخواند. سرمقاله را نگاه مي كند؛ اصلاً هيچ جاذبه اي ندارد. پس زيبايي در سخن چه شد؟! لطافت زبان فارسي چه شد؟! هنر نويسندگي چه شد؟! ذوق چه شد؟! مگر نه كه اين همه براي كيفيّت بخشيدن به مطبوعات است؟! از واژه هاي سنجيده، تعبيرات زيبا و تركيبات نو استفاده كنيد.
از هنر، از كاريكاتور و از عكس استفاده كنيد.
تحليلهاي خوب چاپ كنيد.

 



چهره هفته

جرج برنارد شاو
روش جوك گفتن من اين است كه واقعيت را بگويم. واقعيت
خنده دارترين لطيفه دنيا است.
عده كمي از مردم بيش از يك يا دو بار در سال فكر مي كنند. من با يكي - دو بار فكر كردن در هفته براي خودم شهرتي دست و پا كردم.
مرد خردمند سعي مي كند خودش را با دنيا سازگار كند و مرد نابخرد اصرار دارد كه دنيا را با خودش سازگار كند. بنابراين كليه
پيشرفت ها بستگي به تلاشهاي مرد نابخرد دارد.
اگر وقت كافي باشد هر چيزي براي هر كسي دير يا زود اتفاق
مي افتد.
تنها كسي كه با من درست رفتار مي كند خياطم است كه هر بار كه مرا مي بيند، اندازه هاي جديدم را مي گيرد؛ بقيه به همان اندازه قبلي چسبيده اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور كنم.
انسانهاي خوشبين و بدبين هردو براي جامعه مفيد هستند، خوشبين هواپيما را اختراع مي كند و بدبين چتر نجات را!
وقتي چيزي خنده دار است با دقت در آن حقيقتي پنهان را
جست وجو كنيد!

 



ساعت 25

«سعدي« گويد: يكي از دوستان كه از رنج روزگار خاطري پريشان داشت نزدم آمد و از درآمد اندك و عيال بسيار و فقر گله كرد و گفت: قصد دارم براي حفظ آبرو به شهر ديگري بروم تا كسي از نيك و بدكار من باخبر نشود.
بعد گفت: تو مي داني كه در علم حسابداري اطلاعاتي دارم، اكنون نزد شما آمده ام تا از مقام ارجمند شما كاري در دستگاه دولتي برايم معين شود و باقيمانده عمر را با خاطري آسوده بگذارنم و از شما تشكر كنم!
به او گفتم: اي برادر! كارمند حسابداري شدن براي پادشاه دو بختي است، از يك سوء اميدوار كننده است و از سوي ديگر ترس دارد، و به خاطر اميدي خود را در معرض ترس قرار نده!
دوستم گفت: مناسب حال من سخن نگفتي و جواب مرا درست ندادي. من گفتم: تو قطعا داراي دانش و تقوا و امانت داري هستي ولي حسودان عيبجو در كمين هستند، مصلحت آن است كه زندگي را با قناعت بگذراني و رياست را ترك كني.
دوستم از حرفهايم ناراحت شد و گفت: اين چه عقل و تدبير است، دوستان در گفتاري به كار آيند وگرنه در كنار سفره نعمت همه دشمنان دوست نما خواهند بود.
ديدم از پندم آزرده خاطر شد ناچار او را نزد صاحب ديودن (وزير دارايي) كه سابقه آشنائي داشتم بردم، و وضع حال او را گفتم. او دوستم را سرپرست به كار سبكي گماشت.
زماني گذشت، او را مردي خوش اخلاق و با تدبير يافتند و درجات او را بالا برند.
مدتي گذشت، اتفاقا با كارواني از ياران به سوي مكه سفر كردم. موقع بازگشت در دو منزلي وطنم همين دوستم را ديدم به پيشواز من آمد با ظاهري پريشان و به شكل فقيران بود!
پرسيدم: چرا چنين شده اي؟ گفت: همانگونه كه تو گفتي طايفه اي بر من حسد بردند و به خيانت متهم كردند؛ شاه بدون تحقيق مرا زندان كرد و آزار داد، تا خبر آمدن حاجيان رسيد مرا از زندان آزاد كردند؛ كارم به جائي رسيده كه شاه حتي ارث پدري مرا هم مصادره كرد.
سعدي گويد به او گفتم: قبلا تو را نصحيت كردم كه »كار براي شاهان مانند سفر دريا، هم خطرناك است و هم سودمند، يا گنج برگيري يا در طلسم بميري، ولي نصحيت مرا نپذيرفتي...»

 



يادداشت سوم

مبارزه استعمار و قلم
محمد حسنلو - استعمار واژه اي غريب در فرهنگ لغات اكثر كشورهاي جهان است كه از سوي قدرت هاي خارجي بر مردم آن كشورها تحميل شده است و در طول تاريخ، بسياري از اين كشورها به نحوي با آن درگير بوده اند كه يكي با زبان و ديگري با شمشير به مبارزه با اين پديده غير انساني برخاسته اند.
در طول تاريخ در حالي كه مبارزه مسلحانه هميشه اولين گزينه ملت ها براي رهايي از يوغ استعمار بوده است؛ ولي در اين ميان سلاح قلم هميشه يكي از موثرترين روش ها براي تشويق و ترغيب مردم در شورش عليه استعمارگران شناخته شده است.
شعر، نثر و نمايشنامه هاي گوناگوني در طول تاريخ نوشته شده است كه مردم را براي مبارزه با ستمگران زمانه دعوت كرده اند، از ميان آنها شعرا و اديبان معاصر كشورهاي آفريقايي در طول استعمار كشورهاي اروپايي و تسلط آنها در اين قاره هيچ وقت ساكت ننشسته اند و از ميان برجسته ترين آنها مي توان به
«لئوپارد سدار سنگور» اشاره كرد كه بعد از استقلال كشور سنگال به عنوان اولين رهبر و رئيس جمهور اين كشور معرفي شد.
ايمي سزر، ديويد ديوپ، آگوستينو نتو (اولين رئيس جمهور كشور مستقل آنگولا) ديگر نويسنده هايي هستند كه در طول استعمار كشورهاي خود هيچ گاه قلم خود را زمين نگذاشتند و هميشه براي مبارزه با استعمارگران مطلب نوشتند.
اين گروه از نويسندگان آفريقايي سالها رنج مردم آفريقا و تامين سوخت
ماشين هاي غربي از عرق كارگران و برده هاي آفريقايي را لحظه به لحظه ثبت كردند كه در نهايت مي توان نوشته هاي آنها را يكي از عوامل پيروزي مردم قاره سياه عليه استعمارگران سفيد دانست و در حقيقت در كنار انقلاب مسلحانه؛ مردم انقلابي فكري ايجاد كردند كه در اصل ريشه نژادپرستي در قاره هاي ديگر جهان را نيز نشان گرفته بودند.
نويسنده ها و شاعران قاره سياه ثابت كردند كه ادبيات و تاريخ را نبايد دو مقوله جدا از هم محسوب كرد؛ چرا كه با نوشته هايشان هم با خود استعمارگران و هم با فرهنگ وارداتي آنها مبارزه كردند به طوري كه مسئله هويت مردم آفريقا در
نوشته هاي «ايمي سزر» يكي از واژه هاي كليدي محسوب مي شود. او در كتابش با عنوان «دفتر بازگشت به وطن» به هيچوجه هويت و فرهنگ مردم آفريقا را تحت تاثير فرهنگ استعمارگران خطاب نمي كند و در اكثر كتابهاي تاريخ استعمار افريقا كه توسط نويسنده هاي بومي نوشته شده روي اين مسئله تاكيد شده است كه مبارزه با استعمار و فرهنگ آنها مربوط به گذشته نيست و در آينده نيز اين مسير ادامه دارد.
سزر اهل كشور جزيره اي مارتينيك در درياي كارائيب در آمريكاي مركزي بود. وي شاعر، نمايشنامه نويس، نويسنده و چهره سياسي معروفي است كه براي استقلال كشورش تلاش فراواني كرده است. علاوه بر تاسيس بنياد دانشجويان سياهپوست در پاريس، نگارش كتاب شعر و نمايشنامه از جمله «فصلي در كنگو» و «يك توفان» از ديگر كارهاي اوست.
حتي در زمان استعمار نويسنده هايي مثل شينا آكبك (Chinua Achebe) در كتابي رابطه بين اروپا و آفريقا را بررسي مي كند. ولي در كتابش كه يكي از بهترين رمانهاي ادبيات اين قاره است مي توان ردپاي كلماتي را پيدا كرد كه به طور غير مستقيم رابطه اروپا و آفريقا را رابطه اي يك طرفه بيان مي كند كه تنها اتصال دهنده آن منابع عظيم آفريقا است.
ادبياتي كه در طول تاريخ از قاره آفريقا برخاسته است بيشتر از هر چيز ديگر
ناله هاي مردم اين سرزمين را در بر مي گيرد كه هميشه نگران كنفرانس هاي
قاره هاي ديگر براي تصويب قوانيني در اشغال كشورهايشان بودند. كنفرانس سال 1884 برلين يكي از نمونه هايي است كه به دولت هاي اروپايي اجازه داد تا كشورهاي افريقايي را بين خود تقسيم كنند كه قسمتي را ايتاليا و قسمتي را فرانسه و ديگران برداشتند.
در كتاب «پيرمرد و مدال» اويونو نمونه اين عدم مالكيت مردم آفريقا در
سرزمين هاي مادري خود به عالي ترين شكل به تصوير كشيده شده است. مكا، شخصيت اصلي داستان دو فرزند خود را در جنگ جهاني اول در ارتش فرانسه از دست داده است كه به خاطر همين از سوي دولت فرانسه به او مدالي داده مي شود ولي او از خود مي پرسد كه چرا به خاطر از دست دادن سرزمين مادري اش به او مدال داده نمي شود و همين سوال باعث مي شود او به جبهه مخالف اشغالگران فرانسوي بپيوندد و عليه كساني بجنگد كه كشورش را اشغال كرده اند.
«گادفري جيكينيا» رمان نويس اهل زيمبابوه معروفترين چهره ادبي اين كشور است كه اكثر كتابهايش براي بيدار كردن روح مردم كشورش عليه كالبد مرده استعمار نوشته شده است. در كنار او نويسنده هاي بسيار ديگري از اين كشور بيشتر متون و شعر خود را به استعمار اختصاص داده اند و بيشتر روي مبلغان مذهبي كشورهاي استعمارگر تاكيد مي كنند.
«سيتسي دانگارمگا» يكي از اين نويسنده ها است كه در شرايط خفقان استعمارگران مردم زيمبابوه را با شعرهايش براي حفظ و زنده نگه داشتن دين و آداب و رسوم پدري شان هشدار مي دهد كه چگونه استعمارگران علاوه بر ثروتهاي مادي مردم قاره سياه در حال دزديدن معنويات آنها نيز هستند.
و اين نهضت همچنان ادامه دارد چرا كه استعمار با وجود از نفس افتادگي و پيري همچنان ادامه دارد و در جهان طرفداراني دارد كه حيات نيم بندش را مراقبند...براي همين هم نويسندگان ضداستعماري همچنان زنده اند و مي نويسند...

 



طعم گيلاس

كفش هايم توي كوچه ماند...
مريم حاجي علي - آرام از راه پله پايين مي روم ،اگر از پله آخر كه بلندتر است توي راهروي منتهي به در خروجي بپرم، او صداي پايم را مي شنود. حوصله اش را ندارم. با اينكه از جايش تكان نمي خورد ولي چه گوش هاي تيزي دارد. از بالاي نرده ها مي روم تا سه چهار پله آخر را كه نزديك در اتاقش است نرفته باشم، تا او نشنود. چند لحظه اي روي دو پايم مي نشينم. هم از اين ارتفاع پريدن پاهايم را درد آورده و هم مي خواهم مطمئن شوم او چيزي نشنيده است. پاهايم خيلي درد گرفته نمي دانم ارزشش را دارد يا نه؟ اينكه مي خواهم به اندازه چند دقيقه هم از هم كلام شدن با دايي رضا بگريزم. انتظار زيادي ازم ندارد. فقط چون چشمهايش سو ندارد از من مي خواهد برايش قرآن بخوانم گاهي هم زيارت عاشورا ...
¤
كار سختي نيست ولي آنقدر ريز ريز اشك مي ريزد كه اعصابم را خورد مي كند. يكبار زدم به فاز بي خيالي گفتم بگذار آنقدر گريه كند، تا يك هفته دست از سرم بردارد. جاي شما خالي دعاي توسل را با چنان حسي خواندم كه زد به سيم آخر... بين اشك هايش سرفه هايش تشديد شد اما من بي خيال نشدم. نفسش بند آمده بود و صداي بوق دستگاه كنارش بلند شد. ترسيده بودم. مامان رو صدا كردم. مامان پريد توي اتاق. نگاه تندي به من كرد و نتونست پس گردني را نزند. سراسيمه رفت طرف دايي رضا. من هم با گريه از اتاق رفتم بيرون...
¤
لب مي گزم و ايولي به خودم مي گويم و مي روم طرف در. نيمه باز است. كفش هايم را كه درآورده بودم مي گذارم توي كوچه و مي خواهم فلنگ را ببندم كه لحظه بين رفتن و نرفتن مي مانم.
راستي چرا دايي رضا صدايم نكرد؟ تا به حال نشده من از راه پله ها حتي يواشكي بروم توي كوچه و او متوجه نشود ...خودم را به نشنيدن مي زدم و مي پريدم توي كوچه، ولي او مي فهميد...
نگران مي شوم. مامان هم رفته بيرون. به خاطر همين در را نيمه باز مي گذارد. همه همسايه ها مي دانند حال دايي رضا اين روزها خرابتر است. در كه نيمه باز باشد يعني مامان خونه نيست و اگر كسي رد مي شود مي تواند داخل بيايد و به دايي رضا سر بزند. بيشتر هم رزم هايش مي آيند، حالشان هم تعريفي ندارد. مي نشينند دور هم، گاهي بلند بلند حرف مي زنند و مي خندند، گاهي هم به سرفه مي افتند و بعد هم دقايقي در سكوت سرفه هاي خوني به هم نگاه مي كنند و اشك مي ريزند و بعد هم خداحافظ رفيق...
محض رضاي خدا يكيشان سالم نيست آدم دلش خوش باشد! آقا مرتضي فقط روي دو پايش كه البته يكيش مصنوعي ست راه مي رود كه او هم مثل دايي هميشه كپسول اكسيژن همراهش است. همه شان همين طورند... به كفشهايم توي كوچه نگاه مي كنم. برمي گردم. الكي چند سرفه مي كنم. صدايي نمي آيد. پاهايم را روي زمين مي كوبم. صدايي نمي آيد. به در مي زنم. خدايا چرا صدايم نمي زند؟ روي زمين مي نشينم. جرات ندارم به طرف اتاق بروم. صدايي مي آيد. از جا مي پرم...صدا...نه...بوق ممتد است ...بوق ممتد دستگاه ...

 



بوي بارون

هزار بار نوشتي بيا بيا دير است
هزار بار نوشتم كه پاي دل گير است
شكست نيم نگاهت سكوت آينه را
نگاه كردن تو انتشار تصوير است
هزار بار برايت سروده ام، اما
غزل براي تو تنگ است، دست و پاگير است
غروب فرصت خوبي براي ديدن بود
دريغ چشم تو از اين كرانه ها سير است
تو با دعاي توسل گذشتي از پاييز
به استخاره نشستيم ما، دگر دير است
نه من، نه تو، نه غزل، هيچ كس مقصر نيست
گناه زردي ما روي دوش تقدير است پانته آ صفاييهزار بار نوشتي بيا بيا دير است
هزار بار نوشتم كه پاي دل گير است
شكست نيم نگاهت سكوت آينه را
نگاه كردن تو انتشار تصوير است
هزار بار برايت سروده ام، اما
غزل براي تو تنگ است، دست و پاگير است
غروب فرصت خوبي براي ديدن بود
دريغ چشم تو از اين كرانه ها سير است
تو با دعاي توسل گذشتي از پاييز
به استخاره نشستيم ما، دگر دير است
نه من، نه تو، نه غزل، هيچ كس مقصر نيست
گناه زردي ما روي دوش تقدير است

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14