(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 29  آبان 1389- شماره 19793

در گفتگو با حسن رحيم پور ازغدي مطرح شد
كالبد شكافي جريان روشنفكري در ايران
تاثير متقابل علم و عمل



در گفتگو با حسن رحيم پور ازغدي مطرح شد
كالبد شكافي جريان روشنفكري در ايران

از مباحثي كه در حوزه فكر قابل تأمل و بررسي است بحث روشنفكري و دسته بندي آن با توجه به مباني، اصول و كاركرد آنهاست مصاحبه حاضر كه توسط سيد مجيد ظهيري انجام گرفته درباره جريانات روشنفكري ايراني اعم از چپ، ليبرال، التقاطي و ديني است كه در شماره سوم نشريه انديشه حوزه به چاپ رسيده است. اينك اين مطلب را با هم ازنظر مي گذرانيم.
¤ همان طور كه مطلع هستيد، درباره مبحث روشنفكري مي توان با رويكردهاي گوناگوني سخن گفت اينك ما به دنبال بحثهاي مصداقي، عملي و راهبردي هستيم. براي دستيابي به نتيجه مطلوب در بحثهاي راهبردي و كاربردي فكر مي كنم بهتر است به گونه هاي مختلف روشنفكري كشور خودمان در زمان حال و نوع صف آرايي آنها بپردازيم و پس از كالبد شكافي دقيق آن و ارائه يك جدول كامل و جامع از دسته بندي روشنفكري حال بتوانيم چشم اندازي نيز به آينده روشنفكري امروز داشته باشيم. در ابتدا اگر مطلب خاصي براي شروع بحث به نظرتان مي رسد بيان فرماييد.
-بنده فكر مي كنم كه بحث، آن زمان مي تواند كاربردي و راهبردي باشد كه به مساله اصلي و مهمترين مسائل مربوط به روشنفكري زمان حال بپردازيم، و به اعتقاد من آن، مسأله «روشنفكري ديني» است. روشنفكري «لائيك» چه در صورت ماركسيستي آن و چه در صورت ليبراليستي اش با اين موضع كه مخالف «دين» باشد، امروز در جامعه ديني ما موضوعيت ندارد و اگر وجود داشته باشد به هيچ وجه مورد اقبال واقع نمي شود و آن بخش از روشنفكري موضوعيت دارد و مي تواند مورد اقبال واقع شود كه سخنان خودش را در قالب دين و معرفت ديني عرضه مي كند.
¤ بنابر اين با نگرش جناب عالي به اين بحث فكر مي كنم بهتر اين باشد كه ابتدا مفهومي را كه از روشنفكري ديني در نظر داريد توضيح دهيد؛ زيراگاه چنين به نظر مي رسد كه حاوي معناي مثبتي نسبت به دينداري باشد، ولي در برخي تعاريف نيز مخل معرفت ناب ديني معرفي شده است.
- روشنفكري ديني معمولاً به گفتماني مي گوييم كه گرچه بر زبان نياورند، گفتمان خالص اسلامي را مكفي و جوابگو براي مسائل معاصر نمي دانند. در واقع به عنوان يك فرد ديندار و داراي فكر ديني در گفت وگو با مكاتب زنده و فعال معاصر كم آورده اند. حال گاهي مقصرند و گاهي هم قاصر به عنوان مثال وقتي با يك ماركسيست وارد ديالوگ مي شوند مي بينند او راجع به فلسفه تاريخ، عرضه و تقاضا، مفهوم مالكيت، ارزش اضافي، فاصله هاي طبقاتي، جهت گيري تاريخ و تحليل و توجيه تحولاتي كه در ابزار توليد در تاريخ به وجود آمده و بسياري مسائل ديگر سخن مي گويد؛ خيره مي شوند و بر مي گردند به متن دين و به طور عيني چنين مباحثي را در متون اسلامي نمي بينند و يا علماي دين پيرامون چنين مباحثي به اين صراحت و با اين ادبيات و در اين سطح سخن نگفته اند. عيناً در برابر ليبراليسم هم همين طور است. در مورد مكاتب مختلف كلامي، زبان شناختي، معرفتي هم همين گونه است.
همينها وقتي در هر يك از حوزه هاي فوق قرار مي گيرند تحت تاثير واقع مي شوند و محكمات فكرشان در همان تأثير شكل مي گيرد (استخوان بندي اصلي انديشه شان)، سپس در برابر متون اسلامي و در گفت و گو با علماي دين يا بخشي از آموزه ها و معارف دين راكه مخالف محكمات فكريشان مي بينند، پي مي زنند و رسماً رد مي كنندو يا اين كه پيچيده تر عمل كرده، مي گويند اين بخش از دين يك قرائت ديگري هم دارد و آن اين است كه من مي گويم.
در واقع دسته اول مي گويند «فلان بخش از دين نه»، اما دسته دوم مي گويند «فلان برداشت از دين نه».
¤ آيا فكر مي كنيد تنها از اين منظر مي توان به «روشنفكري ديني» نگريست، يا اين كه مي توان معناي مثبتي هم از آن در نظر گرفت كه وجود آن نه تنها لازم، بلكه براي بقا و به روز بودن معارف و آموزه هاي دين حياتي است؟
- من خودم به معناي مثبت «روشنفكري ديني» قائلم و جاي آن را خالي مي دانم. به عقيده من مطهري، بهشتي، طباطبائي و امثال ايشان سلسله جنبانان اين جريان بودند. البته در ميان غير روحانيون نيز كساني بوده اند. بخشي از حرفهاي شريعتي و برخي ديگر در همين مقوله جاي مي گيرد. رشد و گسترش اين جريان مي تواند بسياري از مضرات و خطرات معناي اصطلاحي خاص (با بار منفي) روشنفكري ديني را خنثي و بي اثر نمايد.
در معناي اصطلاحي خاص، روشنفكري ديني در واقع با مفهوم التقاط گره خورده است، به اين معني كه محكمات فكري اش ديني نيست و در متشابهات كه وارد مي شود، به جاي اين كه متشابهات ديني را به محكمات ديني ارجاع بدهد، اول متشابهات ديني را به محكمات غيرديني (مثلا ماركسيستي يا ليبراليستي يا هر چيز ديگري) ارجاع مي دهد و بعد مقداري جلوتر هم به اين مرحله مي رسد كه حتي محكمات دين را تأويل مي كند و اين همان چيزي است كه در دين از آن به تفسير به رأي تعبير شده است. تأويلها و توجيهات فوق (تفسير به رأيهاي امروزي) در قالب پلوراليزم ديني و تكثر قرائتها در محافل روشنفكري ديني جامعه ما مطرح است.
اين معني از روشنفكري ديني حداقل در نيم قرن اخير در گفتمان فكري جامعه ما مطرح بوده است و دو رويكرد اصلي داشته است كه ما شاهد آن بوديم. يكي رويكرد ماركسيستي است كه آقاي مطهري به خصوص با آن درگير شد؛ رويكردي كه تفاسير به رأي و توجيهات نابجاي خويش را تا آن حد رساند كه دنيا را به جامعه فروتر و آخرت را به نظام برتر در همين دنيا، صلات را به صله و ارتباط حزبي و تشكيلاتي، الله را به تكامل مطلق و نه كمال مطلق و عالم غيب را به مبارزه مخفي و زيرزميني تفسير كرد و همين طور تمام مفاهيم ديني را يكي يكي براساس محكمات ماركسيستي توجيه نمود. و ديگري رويكرد ليبرالي كه عين همين كار را با رويكرد ليبراليستي انجام داد و مي دهد؛ به عنوان مثال يكي از محكمات اين انديشه نفي خشونت به طور مطلق است (كه البته در عمل محال است و خود ليبرالها هم نمي توانند در عمل هيچ مجازاتي را در نظر نگيرند). لذا روشنفكر ديني با رويكرد ليبرال براساس محكمات ليبراليستي شروع مي كند و كل آن بخش از آموزه هاي دين را كه از جهاد و نهي از منكر و قصاص و امثال آن سخن گفته است حذف مي كند، يا تأويل و تفسير به رأي مي نمايد، يا مي گويد دوره اين موضوعات گذشته و مربوط به مقتضيات جوامع قبيله اي همان دوران بوده است، يا اين كه مي گويد اينها را طور ديگر هم مي توان تفسير كرد. شايان ذكر است كه آن طور ديگري كه مي گويد نيز تابع هيچ متدولوژي واضح در تفسير نيست كه بتوان درباره آن داوري نمود و گفت كه اين تفسير درست است يا غلط.
اينها كه مي گويند تكثر قرائتها، هيچ ملاكي براي داوري ندارند و اين در واقع يك نوع آنارشيسم در عرصه معرفت شناسي است.
اين هرج و مرج معرفتي براي آن دسته از روشنفكران ديني كه مقاصد سياسي دارند كاملا مطلوب است؛ زيرا باز شدن راه تفسير به رأي از يكسو يك نوع رانت مربوط به جامعه مذهبي را براي ايشان ايجاد مي كند و از سوي ديگر آنها مي توانند با ادبيات ديني، ايده هاي ماركسيستي، ليبراليستي و يا فاشيستي خود را رواج دهند.
آن وجه مثبت روشنفكري ديني كه پيش از اين گفته شد، در واقع خط ثالثي است بين جمود و تحجر و التقاط انديشي و تفسير به رأي؛ يعني ثابتات و محكمات دين را مي شناسد و مي پذيرد و درباره آنها قاطعيت هم به خرج مي دهد و با همان قاطعيت بر ضرورت اجتهاد در متغيرات و متشابهات تأكيد مي ورزد؛ به عنوان مثال آقاي مطهري در اسلام و مقتضيات زمان خود تندترين حمله ها را به جريانهاي متحجر در جهان اسلام و تشيع دارد، همچنان كه در مقدمه علل گرايش به ماديگري اش همين تندي و قاطعيت را در برخورد با ماترياليستهاي منافق دارد.
مسئله امروز «روشنفكري ديني» به معناي التقاطي اش همين است كه به قرائت بازي روي آورده است، در صورتي كه در محكمات جاي اجتهاد نيست و نصوص ديني يك قرائت بيشتر ندارند و اگر نه، «نص» نيستند و در ظنيات و متشابهات جاي قرائت باز است، اما در همان جا نيز قرائت ملاك دارد؛ اولا هر كسي نمي تواند قرائتي داشته باشد. ثانياً هر قرائتي هم مورد قبول نيست و اين مسئله كاملا قابل مقايسه است با هر منظومه معرفتي ديگر؛ به عنوان مثال در علم پزشكي يك محكمات و قطعياتي وجود دارد و در مورد معالجه يا آسيب شناسي بيماران اگر متخصصي برخلاف آن قطعيات سخني بگويد جامعه پزشكان او را طرد مي كند و اگر متخصص نباشد اصلا براي او صلاحيت قرائت قائل نيستند.
لذا اولا ملاك وجود دارد براي اين كه كسي صلاحيت و حق قرائت كردن داشته باشد و ثانياً در قرائت خودش بايد روش شناسي و متد معتبر داشته باشد.
با دو فرض ياد شده در حوزه ظنيات ممكن است اختلاف نظر پيدا شود و البته اين اختلاف محترم است و اين كه محترم است معنايش اين نيست كه همه اينها درست مي گويند، بلكه يكي درست مي گويد و ديگران اشتباه مي كنند.
¤ تا اين جا شما روشنفكري را از نظر تئوريك به دو دسته كلي ديني و لائيك تقسيم نموديد و در ابتدا از آن جا كه ادبيات روشنفكري لائيك با گوش جان اين جامعه بيگانه است، آن را داراي موضوعيت ندانستيد، لذا تنها به وجه ديني روشنفكري و تحليل آن در جامعه ايران پرداختيد و براي روشنفكري ديني دومعناي مثبت و منفي درنظر گرفتيد. اينك سؤال اين است كه آيا معناي روشنفكري ديني (گره خورد با التقاط) يك جريان واحد و يكپارچه را دربرمي گيرد، يا اين كه مي توان تقسيم بندي ريزتري نيز ارائه نمود.
من معتقدم كه مشي حضرت امام(ره) در برخورد با جريان روشنفكري مبتني بر يك تقسيم بندي دقيق و ريز و درواقع دربرگيرنده تمام طبقات، گونه ها و لايه هاي روشنفكري بود. با يك چوب راندن تمام صفوف روشنفكري ديني درمعناي اصطلاحي خاص كه حضرتعالي بيان فرموديد، به نظر مي رسد كه درست نباشد و بتوان به گونه اي ميان برخي از شقوق آن تفاوتهايي قائل شد. دراين زمينه شايد واژه هايي چون«مغرض و غافل»، «عامد و غيرعامد» و «آگاه و ناآگاه» راهگشا باشد. همچنان كه در ادبيات بزرگان علماي معاصر و بويژه حضرت امام كاربرد اين مفاهيم در دسته بندي جريانات بوضوح ديده مي شود.
- درست است. بنده هم به آنچه فرموديد اعتقاد دارم و درباره آن توضيح خواهم داد. اما اول يك مطلب مهم را كه درخلال بحث به آن اشاره شد كامل مي كنم و آن اين كه ريشه وجود روشنفكري ديني هم در وجه مثبت آن و هم شكل التقاطي اش در يكسري مسائلي است كه از عوالم ديگري وارد جهان اسلام شده است و مي شود.
دسته بندي اين سؤالات نيز خود بحثي است مهم. بعضي از آنها سؤالاتي است كه از اهميت بسيار بالايي برخوردار است و جهان اسلام بايد به آنها پاسخ بدهد. پاسخ اين سؤالات دراسلام وجود دارد. گاهي بدون اجتهاد و گاهي به اجتهاد نياز دارد، ولي قدرمسلم اين است كه پاسخ آن در اسلام هست. گاهي نيز برخي سؤالاتي كه از عوالم ديگر به جامعه اسلامي سرازير مي شود اصلا مسئله ما نيست و طرح آن بي جهت است. بنابراين همين سؤالات نيز بايد دسته بندي شود؛ بخشي از آنها سؤالات درست و بجايي است و بايد به آنها پاسخ داد و پاسخ آنها نيز يا بالقوه و يا بالفعل وجود دارد. اما بخشي ازاين سؤالات نيز اين گونه نيست و اصلا محل طرح آن در عالم اسلام نيست و در عالم اسلام اين سؤالات موضوعيت ندارد.
نكته مهم ديگر اين كه گاهي حوزه هاي ما به همان بخش سؤالات بحق و درست نيز پاسخي مناسب و در خور و به وقت خويش نمي دهند. آقاي مطهري هم همين را مي فرمايد كه چون روحانيت به قدر كافي اجتهاد نمي كند، زمينه براي جريانات التقاط انديش بازمي ماند؛ يعني اگر حوزه بموقع و درست اجتهاد كند و به محض مطرح شدن يك سؤال پاسخش را صريح و سريع بدهد و قانع كند، زمينه براي رواج جريانهاي ليبرالي يا ماركسيستي به وجود نمي آيد. حال حوزه چه مقدار قاصر است يا مقصر، بحث ديگري است، اما روشنفكري ديني وقتي پاسخ سريع و درست و به قدر كافي نمي بيند، خودش اقدام به يافتن پاسخ مي كند. دراين جا آن مطالبي كه شما فرموديد مطرح مي شود و تقسيم بندي ديگري نيز در همين بخش روشنفكري ديني التقاط انديش قابل طرح است. بعضي از افراد اين جريان در واقع ماهيتي غيرديني دارند و سياستشان استفاده از رانت مذهبي درجامعه ديني است. اين طيف درگذشته بوده اند و اكنون نيز هستند؛ يعني به معناي دقيق كلمه منافقند.
اما يك جريان نيز كساني هستند كه هدفشان نوانديشي ديني است و واقعا علقه قلبي به اسلام دارند، مذهبي اند و مي خواهند مذهبي باشند، سؤالاتي مطرح مي شود وپاسخ آن به قدر كافي و در زمان لازم به آنها نمي رسد (و در اين زمينه يك مقدار خودشان مقصرند و يك مقدار هم حوزه مقصر است و يك مقدار هم هر دوي آنها قاصرند.) لذا اينها دنبال پاسخ در پارادايمهاي ديگري مي روند و آن جا متقاعد مي شوند. بنابراين بدون اين كه بخواهند به دين صدمه بزنند يا نفاق از خودشان نشان بدهند يا بخواهند خيانت بكنند، بي اختيار التقاط انديش مي شوند.
شايان ذكر است كه اين جريان، بخش مهم و قوي روشنفكري ديني را تشكيل مي دهد و هنوز هم بسياري در دانشگاهها، در مجلات و در محافل فكري اين گونه هستند.
بنده خودم خبر دارم مسلمان هستند، نماز و روزه شان، حج و سابقه جبهه و جهادشان درست است، اما به همان دلايل كه عرض كردم، در مقوله روشنفكر التقاطي جاي مي گيرند. البته به نظر من خطري كه امروز مسأله است از ناحيه اين بخش از روشنفكري ديني نيست؛ زيرا اين بخش حسن نيت دارد و وقتي هم كه متوجه شود كه خطا كرده است خودش را بازسازي و اصلاح مي كند. اينها دانش مذهبي شان كم است.
آن بخش از روشنفكري ديني كه خطري مهم براي تفكر و معرفت ديني به شمار مي آيد آنهايي هستند كه عناد دارند. آنها به واقع بخشي از محكمات دين را نيز ديگر امروز قبول ندارند، منتهي بايد ظاهرسازي كنند براي اين كه سريع كوبيده نشوند. با ادبيات مذهبي زمينه را فراهم مي كنند براي پارادايمهاي غيرمذهبي. ظهور اين بخش در قالب ليبراليسم امروز موضوعيت و اهميت دارد.
پس جريان روشنفكري ديني التقاط انديش را به دو دسته تقسيم مي كنيم؛ عامد و عامي. و آن چيزي كه خطر دارد، همان جريان التقاطي عامد و گاهي نيز عامي است.
به عقيده من با آنها كه عامد نيستند بايد كاملا مدارا كرد و مسائل را براي آنها حل كرد و شفاف نمود. وقتي مسائل براي آنها حل و شفاف شود آنها دو دسته مي شوند. اكثريت آنها به طرف انديشه ديني اصيل و روشنفكري ديني به معناي مثبتش جذب مي شوند و يك اقليت نيز اگر جذب نشدند تا وقتي كه در عالم نظر هستند و دست به اقدامي عملي نمي زنند نبايد كاري به كارشان داشت، اما هنگام خروج از وادي تئوري و ورود به صحنه عمل بحث فرق مي كند.
اما بنده جريان التقاط انديش عامد را خطرناك ترين جريان مي دانم كه به يك معني در پنجاه سال اخير و به معنايي نيز در كل صد سال اخير در ايران بوده است.
¤ ارزيابي كلي شما نسبت به روشنفكري مقطع فعلي، يعني زمان حال، نوع فعاليتهايش و نحوه صف آرائيش در زمينه هاي مختلف چيست؟
- روشنفكري ديني در شكل ليبرال مذهبي اش در دهه اخير دوباره بازسازي شده است و اكنون موضوعيت دارد و تا حدودي منشأ اثر شده و توانسته است بخشي از افكار عمومي و استعدادهاي جامعه را به خود متوجه سازد.
اگر بخواهيم به علل و عوامل اين شكل گيري، بازسازي و تجديد قواي ذكر شده بپردازيم اجمالا مي توان از بعد خارجي هم به فروپاشي چهره چپ روشنفكري در دنيا و هم به تلاش روزافزون جريان ليبرال سرمايه داري جهان و به طور مشخص آمريكا و صهيونيستها در قالب شعارها و جوسازي ها عليه هرگونه اصول گرايي و انقلاب اشاره نمود.
جريان روشنفكري ديني در چهره ليبرال مذهبي با استفاده از اين جو سعي در تئوريزه كردن بخشي از شعارها و مفاهيم ليبراليسم به شكل مذهبي نموده است. اين كه مي گويم«بخشي از شعارهاي ليبراليسم» علت دارد؛ زيرا بعضي از مفاهيم ليبراليسم بوضوح ضدانساني است و هيچ انسان روشنفكري حاضر نيست زير بار آن برود، مثل همين سرمايه داري افسارگسيخته، فاصله هاي طبقاتي كه اينها همه جز لوازم ذاتي ليبراليسم است، ولي تبليغ اين بخش را صلاح نمي دانند.
ليبرال مذهبي هاي امروز ايران نيز اين چيزها را نمي گويند، چون ضدعدالت است. اما بخشهايي از ليبراليسم هست كه با عدالت قابل جمع است، تحت عنوان آزادي و حقوق بشر، آزادي انديشه، بيان، قلم و... البته نه با توجيه ديني آن، بلكه با توجيه در پارادايم ليبرال.
اين جريان از خارج تقويت شد و در داخل هم ريشه داشت و در دهه اخير تبديل به يك جريان حزبي فعال شد، كادر ساخت، يارگيري كرد، نشريه هاي متعدد ايجاد نمود و به اشكال مختلف خودنمايي كرد.
اين جريان كه به صورت يك طيف ظاهر شده است تمام تيپ هاي نهضت آزادي، جبهه ملي و ملي مذهبي ها تا بخشي از جريان تكنوكراتهاي بدنه حكومت را شامل مي شود.
بعضي نظريه پردازند، بعضي كار سياسي مي كنند، برخي كار فرهنگي و يك عده نيز به دنبال تسخير پستهاي اجرايي هستند.
در واقع اين جريان به دنبال نوعي نوانديشي ديني است كه با تأكيد بر حقوق بشر و آزادي با تعريف ليبرالي، مطابق با استاندارد امروز جهان و غرب پسند درآيد.
اين جريان اكنون فعال و مطرح است و از خارج حمايت مي شود و در داخل پايگاههاي قوي دارد و كارمي كند، اما اين بدان معني نيست كه جريانهاي روشنفكري ديگري اكنون وجود ندارد جريانهاي ديگري هم هستند كه آنها هم محكماتشان غربي است و توليد بومي و داخلي نيستند. حتي غرب را هم نقد مي كنند، اما نقد غرب را هم از غرب گرفته اند، همه را مدرنيته زده مي دانند، خودشان هم از همه بيشتر مدرنيته زده اند.
جريان ليبرال مذهبي امروز ايران نوعي از روشنفكري ديني را شكل داده است و ادبيات مخصوصي را در عالم روشنفكري مطرح كرده است كه حتي شريعتي و آل احمد را هم نفي مي كند. شريعتي را از آن جا كه ليبراليسم را نقد كرده است و جلال رامي گويند چون غرب را نمي شناخته و كتاب غرب زدگي را نوشته است.
بدين ترتيب اين جريان،شريعتي و جلال را كه براي دو سه دهه شاخصهاي اصلي روشنفكري بودند، امروز اصلاً روشنفكر نمي داند.
به عقيده من، اين تغيير فضا علل سياسي و اجتماعي دارد وگرنه حرفهاي امروز ليبرال مذهبي ها حتي يك كلمه اش جديد نيست. كدهاي اصلي اين حرفها را مي توان از لابلاي كتابها و سخنان ميرزا ملكم خان درآورد.
¤ اگر بخواهيم پس از اين كه روشنفكري حال را كالبد شكافي كرديم چشم اندازي نيز به آينده اين جريان داشته باشيم، چه تحليلي از آينده و فرداي اين جريان داريد؟
- به عقيده من آن بخش از مباحث روشنفكري كه بيش از بقيه موضوعيت پيدا مي كند و فعال و منشأ اثرمي شود مقدار زيادي از آن مربوط به شرايط سياسي و اجتماعي است.
اكنون بسياري ازبحثها و منازعات فكري كه آن هم مربوط به همين مبحث روشنفكري مي شود در محافل فكري جامعه ما جريان دارد؛ به عنوان مثال بحثهايي كه بين منطق قديم و منطق جديد و منطق رياضي هست. اما اينها چون هيچ بازتاب سياسي و اجتماعي ندارد، سروصدايي نيز بلند نمي كند. حال مثال ديگري عرض مي كنم. بحث معرفت شناسي يا علم المعرفه هميشه يكي از مرده ترين بحثهاي فلسفه بوده است. اين بحث دو هزار سال و بيشتر سابقه دارد. شايد بتوان 2600 سال سابقه تاريخي مكتوب از اين بحث پيدا كردكه آيا شناخت عيني است يا ذهني،قطعي است يا ظني؟ ظن چيست، شك چيست؟ بحث سوفيستها با فلاسفه مسأله اصلي اش همين بوده است.
اين مباحث 2600 سال در فلسفه مهجور بوده است، ولي يك مرتبه تبديل مي شود به يك پرچم سياسي. جريان نسبي انگار و جريان مطلق انگار، صف بندي سياسي مي كنند. علتش اين است كه يك عده نگاه كردند و ديدند دكتريني كه حضرت امام آورد و جبهه اي كه تشكيل داد، يكي از اركانش «يقين» است. لذا مهمترين راه آسيب رساندن به آن هم از همين ركن مي باشد. لذا بحثهاي معرفت شناسي رونق مي گيرد. بحث نسبي بودن معرفت وشكاكيت.
يقين رواني و قاطعيت در تصميم و ترديد نكردن را از چه ناحيه بايد ضربه بزنند؟ از طريق فايل فاشيسم و توده اي.
حكومت ديني را چگونه ضربه بزنند؟ مي روند سراغ ارتباط ايدئولوژي با حكومت و فايل حكومتهاي كليسايي قرون وسطي و يا نمونه هاي زنده اش حكومتهاي حزبي ماركسيستي.
اين فايلها همه موجودند، اما خاموش و بي سرو صدا و روشنفكري بجا و بموقع هر يك را كه در عرصه مبارزات سياسي و اجتماعي مؤثر باشد مطرح مي كند و پرسر و صدايش مي كند.
بنابر اين، بسياري از رويكردهاي فكري روشنفكري كه مطرح مي شود و پر سروصدا مي شود، مربوط به ورود او به عرصه منازعات معطوف به قدرت سياسي و اجتماعي است.
لذا اين مسائل فكري كه گاهي اوقات به صورت افراطي درجامعه در سطح كلان مطرح مي شود مستمسكهاي سياسي هستند. اين گونه نيست كه يك مرتبه روشنفكر جمله اي را بشنود، بعد فكر كند، بعد شك كند، بعد تجديدنظر كند و ايده اش عوض مي شود و سپس تصميم به عمل بگيرد، بلكه كاملاً برعكس است؛ يعني اول تصميم مي گيرد مبارزه كند تا جريان ديگري روي كار بيايد، بعد ابزار فكري آن را پيدا مي كند.
لذا اين جريان پيمان قاطعي نيز با ليبراليسم نبسته است، ولي چون ليبراليسم به طور مستقيم در برابر رابطه مذهب و حكومت موضع تاريخي دارد و بعضي از مباني تئوريك اصلي حكومت ديني را دچار خدشه كرده است، اينك مستمسك است و ميدان دار شده است. وگرنه چنانچه روزي شعارهاي فاشيستي و استالينيستي نيز به كار بيايد اينها سعي خواهند كرد فاشيسم را خيلي خوب جا بيندازند.
بنابراين آينده اين جريان را نيازهاي ابزاري اش براي مبارزات سياسي معطوف به قدرت مي سازد.
¤ شايد مهمترين و كاربردي ترين سؤال ما اين باشد كه با تمام اين توصيفات از روشنفكري حال كه جناب عالي فرموديد، چگونه و از چه راهي بايد به مصاف با آن رفت و در اين رويارويي چه بايد كرد؟
- نظام اسلامي جامعه ما در دو دهه گذشته مشكلات اساسي داشته است كه بسياري از آنها حل نشده و همين حل نشدن مشكلات اساسي جامعه به تغيير جهت افكار عمومي به شدت كمك كرده است.
اكنون در جامعه ما تكثر عقايد وجود دارد و خود جريان هايي را به وجود آورده است در اين ميان مخالفاني كه مزاحم اصل انقلاب ديني هستند فرصت يافته اند كه در قالب همين جريانات به منويات دروني خود كه ستيز با اصل انقلاب است بپردازند. حال اگر افراد صالح و عاقل جريانات موجود بتوانند اين قضيه را مهار و كنترل كنند، يعني اين مخالفان را مهار يا حذف كنند و تكثر فعلي را در يك بستر سالم تبديل به يك ميدان رقابت مثبت نمايند، تا حدودي مشكلاتي كه باعث ادبارهاي دانشگاهي و روشنفكري شده حل خواهد شد و به نظر من هزار گام به جلو خواهيم رفت. ولي اگر اين گونه كه الآن مشاهده مي كنيم، اين پارادايم اصلاح طلبي روشنفكري به سمت اشتراك نظر با اصلاحات مورد نظر آمريكا و دشمنان اصلي دين و انقلاب برود، پس از آن آينده خوبي پيش بيني نمي شود.
راه فوق براي حل مشكل خط نفاق در روشنفكري ديني كنوني است؛ يعني كساني كه باطنا نه دين و نه حكومت ديني را قبول دارند و نه انقلاب و جمهوري اسلامي را، اما به نام نوانديشي محكمات ليبراليستي را بر مفاهيم مذهبي بار مي كنند. اينها بخش عامد روشنفكري ديني التقاطي در دسته بندي ما هستند.
اما راه حل بخش عامي روشنفكري ديني در دو بخش نظر و عمل قابل طرح است.
در وادي تئوري بايد مغالطه هاي موجود را شفاف كرد و به پرسش هاي مطرح شده پاسخ داد. بسياري از پرسش هاي مطرح شده هم ماهيتا نه ليبرالي اند، نه ماركسيستي، نه فاشيستي و نه چيز ديگري از اين قبيل، بلكه مي توان گفت اينها پرسش هايي «انساني» هستند و براي هر آدمي در هر زمان و مكاني ممكن است پيش بيايند.
در وادي عمل نيز بايد مشكلات جامعه در همه زمينه ها با همان نام اصلاحات اسلامي حل شود؛ عدالت جاي تبعيض را بگيرد، رشوه خواري از بين برود، فقير و غني تفاوتي نداشته باشند، راعي و مرعي حقوقي برابر داشته باشند و از اين قبيل موضوعات؛ زيرا اينها همان مسائلي هستند كه باعث ادبار فكري جامعه و افكار عمومي خواهند شد.

 



تاثير متقابل علم و عمل

محمدرضا شريفي
درمقاله كوتاه زير نويسنده با تاكيد بر ضرورت داشتن بينش و نگرش توحيدي، رابطه متقابل علم و عمل و جايگاه ارزش عمل صالح را در دستيابي به حقيقت و نوراني شدن قلب تشريح كرده كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم:
در آموزه هاي قرآني هرگز علم و عمل از هم جدا نيست، چرا كه علم در عمل انسان و عمل در علم تاثير متقابل دارند. البته در مفهوم قرآني، علم نمي تواند جز نور و شناخت درست از هست ها و تحليل راستين از حقايق باشد. به اين معنا كه در ذات آدمي توانايي شناسايي همراه با ابزارهاي لازم و مناسب قرار داده شده كه قلب و حواس ظاهري و باطني ناميده مي شود. قلب انساني چون دريچه اي به سوي خدا و متصل به اوست، با فطرت الهي، حقايق را چنان كه بايد و شايد حتي از پس پرده واقعيت هاي موجود كشف مي كند و توانايي درك ملكوت هر چيزي را دارا مي باشد.
البته قلب، اين قوه شناختي و ادراكي بشر و محل اتصال انسان با خدا، در آغاز بسيار ناتوان است؛ چرا كه درآغاز، اين نور فطري همچون مويي بسيار رقيق و لطيف به عالم الهي متصل مي باشد، بنابراين نيازمند تقويت است. روغني كه مايه افزايش روشنايي و روشني قلب مي شود، عمل صالح است كه قدرت و توان آن را نيز افزون مي سازد. از اينجا مي توان به ارتباط ميان علم و عمل پي برد.
بينش ها و نگرش ها
علم و شناخت به جهان هستي كه با قلب سليم و عقل سالم به دست مي آيد، جهان بيني و هستي شناختي انسان را شكل مي بخشد. اين هستي شناختي همان مباني تفكري هر بشري است. آن چه هر فردي از هستي مي شناسد و در قالب هست ها با آن روبرو مي شود، هستي شناختي وي است.
هستي شناحتي خاص هركسي، بينش شخص را نيز روشن مي سازد؛ چرا كه بينش ها، بيانگر چگونگي تصور هر شخص از هستي است. بنابراين اگر كسي هستي را عين خدا يافت و همه هستي را يكتا و يگانه وجود ديد و جهان را مظاهر توحيد ديد و در پس همه اين واقعيت ها و مظاهر متكثر جهان، ملكوت واحدي را يافت، چنين شخصي داراي بينش توحيدي است. درمقابل، كسي كه از واقعيت ها و مظاهر متكثر و متعدد جهان نتوانست بگذرد و گرفتار تعدد و تنوع مظاهر و واقعيت ها شد، هرگز به حقيقت واحد نمي رسد و بينش كفر، وصف غالب تفكر و بينش اوست. چنين شخصي در شناخت هست ها هرگز به وحدت حقيقت و تعدد مظاهر نمي رسد. بدين ترتيب دو بينش متضاد در دو شخص پديدار مي شود كه يكي بينش توحيدي و ديگري بينش كفري (پوشاندن حقيقت يگانه و پذيرش حقايق متعدد) است.
مباني هركسي كه هست ها و بينش هاي او را شكل مي بخشد، معيارهايي براي او پديد مي آورد كه از آن به اصول و بايدها ياد مي شود. بنابراين بايدها و اصول هرشخصي از مباني و بينش هاي آن شخص انتزاع مي شود. در حقيقت نوع نگاه آدمي به هستي اصول نگرشي او را شكل مي دهد و به او مي گويد كه چگونه با هست ها تعامل داشته باشد. از اين رو گفته اند كه از درون نوع علم و شناخت آدمي (بينش ها، مباني و هست هاي باورمند) نوع عمل (نگرش ها، اصول و بايدهاي عقلاني و اخلاقي) وي معلوم مي شود. در حقيقت بينش توحيد، نگرش توحيدي را مي زايد و از درون هست ها، بايدها بيرون مي آيد.
عمل توسعه بخش
اگر بپذيريم كه حقيقت هستي، توحيد محض است و همه هستي مظاهر آن حقيقت يكتا و يگانه است، نوع بايدهاي آدمي و نگرش هاي وي شكل خاصي پيدا مي كند؛ چرا كه عمل و رفتار آدمي بايد به شكلي متوازن و متناسب با محور هستي به گردش درآيد و در خلاف آن قرار نگيرد و يا بيرون از دايره گردش به سوي نقطه مركزي دايره حركت نكند، بلكه بايد عمل به گونه اي سامان يابد كه درهركجاي عالم و هستي قرار داريم به سوي نقطه مركزي حركت كنيم؛ چرا كه لازمه پذيرش از اويي، بازگشت به اويي است. بنابراين با پذيرش حكمت و هدف مندي در آفرينش، بايدها، اصول و نگرش هاي خاصي برما تحميل مي شود كه همان صراط مستقيم بازگشت است.
دراين ترسيم كلي از هستي و انسان و نيز هست ها و بايدهايش (مباني و اصول و يا بينش ها و نگرش هايش) دين چيزي جز راه كوتاه رسيدن و راهنماي كامل و مكمل عقل و قلب نيست كه مي كوشد آدمي را از طريق شريعت كامل (شامل عقل و شرع) به حقيقت مركزي برساند و كمال را براي شخص با توسعه بخشي وجودي عنايت كند.
اين كه شريعت كامل را تركيبي از عقل و شريعت دانسته ايم، از آن روست كه عقل جز همان پيامبر دروني و فطري و شرع جز همان عقل بيروني و وحياني نيست. از اين رو گفته اند: «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع و كل ما حكم به الشرع حكم به العقل؛ يعني كه هر كدام، حكم ديگري را تاييد و امضا مي كند.»
عمل صالح درخلاف عمل طالح در بينش توحيدي، همان بايدهاي شايسته اي است كه هست هاي توحيد محور و بينش ها و مباني حقيقت شناسانه آن را ايجاد و امضا مي كند. از اين رو شامل همه بايدهاي حقوقي، اخلاقي و شرعي است.
از آن جايي كه در جهان متكثر به واقعيت ها يا مظاهر متعدد و متنوع، با دو دسته از امور مواجه مي شويم كه برخي از آن واقعيت ها و مظاهر، حقيقت توحيد را بيش تر و برخي ديگر كم تر به نمايش مي گذارند، ما با دو دسته از نگرش ها به عنوان بايدها و نبايدها مواجه هستيم. از اين رو اصول زندگي بشر با توجه به اين بايدها و نبايدها سامان مي يابد؛ چرا كه بايدها، عملي است كه مظهريت بيش تري را در وجود آدمي پديد مي آورد و نبايدها، عملي است كه ارتكاب آن مظهريت را مي پوشاند و نور وجودي آدمي را خاموش مي كند.
ولذا ارتكاب نبايدها را عامل اصلي بيماري قلب، زنگارگرفتگي و مهرشوندگي آن دانسته اند؛ چرا كه اين امور و مظاهر، دام كثرت را بر جان آدمي مي افكند و در يك فرآيند، قلب را به تعدد واقعيت ها و متكثرات چون پيله اي درمي گيرد و مي پوشاند و اجازه نمي دهد تا قلب، آينه تمام نماي حقيقت وحدت باشد و نور صافي وجود الهي را بتاباند.
هر انساني، چنان كه گفته شد، داراي قلب الهي است كه از توانايي بالايي برخوردار مي باشد تا آينه تمام نماي وحدت وجود باشد، اما در آغاز، اين قلب بسيار ساده و شكننده است و تنها با عمل به هر آن چه از مظاهر حقيقت شناخته و يافته است مي تواند به كمال برسد. از اين رو در اسلام سخن از شدن هاي پياپي و صيرورت هاي دايمي و هميشگي است. به اين معنا كه هر شناختي، بايد و نبايدي را موجب مي شود كه عمل بر پايه آن مي تواند اتصال را تقويت و قلب را توسعه بخشد.
علم واقعي كه همان شهود قلب و مشاهدات دل است، هر حقيقتي را كه يافت به انسان مي آموزد كه چگونه بر پايه آن عمل كند. چنين علمي، گوهر ذات است، چرا كه تنها مفاهيم نيست، بلكه شهود و حضوري چون حضورخود براي خود و يا درد براي دردمند است.
علم شهودي و حضوري، به آدمي كمك مي كند تا بفهمد چه بكند و چگونه انجام دهد تا گوهر جانش رشد و توسعه يابد و ظرفيت و سعه وجودي اش كه همان انشراح صدر و شرح صدر است، تحقق يابد و بتواند مظاهر حقيقت را بهتر بشناسد و حقيقت يكتا و يگانه را در دل بازتاب دهد.
در آموزه هاي وحياني و اسلامي اين معنا بيان شده كه عمل بر پايه معرفت و شناخت صحيح مي تواند گوهر انسان را بسازد، چرا كه شناخت صحيح همان علم شهودي از حقايق هستي يا علم شهودي به مظاهر حقيقت هستي است. چنين علم و شناختي جز عمل صالح را نمي طلبد و دستور نمي دهد؛ چنان كه به يك معنا جز پرهيز از عمل صالح را فرمان نمي دهد.
بنابراين، پرهيز از برخي از مظاهر دوركننده و تخريب كننده قلب از حق و عمل به مظاهر نزديك كننده و توسعه بخش قلب، همان ماموريت انسان است.
اگر انسان بر اساس اين بايدها و نبايدها، زندگي خويش را سامان دهد، موجب توسعه خميرمايه جان خويش مي شود و وجودش به شكل كيفي گسترش مي يابد و جانش استعلا مي گيرد. برخي ها اين دگرگوني جان به عمل صالح بر اساس شناخت صحيح شهودي را همانند ورز آمدن خميرناني مي دانند كه با مالش اندك اندك و تخمير در يك فرآيند، ورز مي آيد و آماده مي شود.
علم شهودي و عمل صالح، عامل شرح صدر
به هر حال، انسان تنها با علم شهودي و عمل صالح كه گوهر ذات اوست مي تواند به سعه وجودي و انشراح قلب و صدر دست يابد و آيينه تمام نماي حقيقت شود. تقوا به معناي ترك تعدد مظاهر كثرت و دوركننده از حقيقت يكتا و يگانه، مانند كنارزدن پرده هاست كه اجازه مي دهد تا نور الهي برجان شخص بتابد و حقيقت يكتا و يگانه را از پس مظاهر، كشف و شهود كند و نه تنها واقعيت هاي متعدد نبيند بلكه حقايق متعدد نيز نبيند و تنها يك حقيقت با مظاهرمتعدد را در نزد بصيرت قلب به مشاهده بنگرد.
در روايت است كه انسان بايد براساس آنچه شناخت و علم دارد عمل كند؛ چرا كه اگر بر اساس مباني، بينش ها و شناخت هاي خويش عمل نكند، اندك اندك قلب، نابينا مي شود و قوت ادراكي و فهم خود را از دست مي دهد. اما زين العابدين (ع) هنگامي كه با پرسش هايي از طرف شخصي رو به رو شد، به آن ها پاسخ مي دهد؛ ولي شخص مي رود و برمي گردد تا پرسش هاي تازه اي را مطرح سازد. امام به شخص مي فرمايد: درانجيل آمده است كه تا زماني كه به علمي عمل نكرديد، علم ديگري را نخواهيد، چرا كه اگر به علمي عمل نشود، جز كفر نمي افزايد و جز از خدا دورتر نمي گرداند. (اصول كافي، ج 1، ص كتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، حديث 4)
بنابراين از علم چيزي نپرسيد مگر آن كه قبلاً به دانسته هاي خود عمل كرده باشيد؛
چرا كه اگر به دانسته ها عمل نشود،آن دانش جز دوري از خدا به دنبال نمي آورد.
امام صادق (ع) مي فرمايد: علم همزاد عمل است. هر كه خوب بداند، عمل مي كند و هركه به درستي عمل مي كند علم خواهد داشت. علم فرياد به عمل كند و اگر پذيرا شود بماند و اگر نه كوچ كند و برود. (همان، حديث 27) بنابراين عمل از علم زاده مي شود و علم به عمل رشد و افزايش مي يابد.
امام باقر (ع) مي فرمايد: اذا سمعتم العلم فاستعملوه و لتتسع قلوبكم فان العلم اذا كثر في قلب رجل لايحتمله قدرالشيطان عليه فاذا خاصمكم الشيطان فاقبلوا عليه بما تعرفون فان كيد الشيطان كان ضعيفا. فقلت: و مالذي نعرفه؟ قال: خاصموه بما ظهر لكم من قدره الله عزوجل؛ چون علم را شنيديد آن را به كار ببنديد و بايد دريا دل باشيد؛ زيرا چون علم فراوان در دل تنگي انباشته شود كه تحمل آن نتواند، شيطان برآن دست يابد؛ چون شيطان با شما طرف شود با آنچه مي دانيد، به او رو كنيد؛ زيرا كيد شيطان سست است. گفتم: چيست آن چه مي دانيم؟ فرمود: با او مبارزه كنيد بدانچه از نيروي خدا عزوجل در وجود شما هويداست. (همان، حديث 7)
درسيره آيت الله بهجت نقل است كه در برخي مواقع كه درخواست رهنمود از ايشان مي شد مي فرمود: به آنچه مي دانيد عمل كنيد.
به هرحال، علم و عمل درهم تاثير متقابل دارند و انسان بايد هوشيار باشد كه بر خلاف علم خويش عمل نكند و يا علمش را به كار نگيرد، چرا كه تنها با انجام موافق علم شهودي است كه انسان مي تواند سعه وجودي يابد و دانش نوري كامل تر و بيش قوي تري را به دست آورد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14