(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 3 آذر 1389- شماره 19796

بداخلاقي با دو چهره ماندگار
غدير، علي(ع) و شعر فارسي
اي مظهر صفات خداوند لايزال
نگاهي به آثارو نمايشگاه هاي كاظم چليپا نقاش انقلابي
و اين بود مقاله من درباره مولاناي بزرگ...



بداخلاقي با دو چهره ماندگار

پژمان كريمي
روز پنج شنبه 27 آبان، هشتمين دوره همايش چهره هاي ماندگار در مركز همايش هاي صدا و سيما برگزار شد.
در اين دوره، 23 نفر در زمينه هاي علمي و فرهنگي، به عنوان چهره ماندگار معرفي شدند. از جمله اينان، استاد مجيد انتظامي و استاد عليرضا افتخاري هستند كه نامهايي آشنا در عرصه موسيقي ايران اند.
طي چند روز گذشته ، متأسفانه برخي پايگاه هاي خبري، معرفي دو هنرمند يادشده را «سياسي» معنا كردند و تلاش نمودند از اهميت جايگاه حرفه اي و متعهدانه آنها بكاهند. بي ترديد، مقام والاي هنري و حرفه اي استاد انتظامي و استاد افتخاري، بر هيچ اهل هنر و مخاطب هنرشناسي پوشيده نيست. اما ارزش اين دو عزيز، پيش از هنر آنها، برخاسته از «تعهدي» است كه همواره نسبت به باور و كشور و هموطنان خود احساس كرده اند.
آنها مثل برخي هنرمندان مدعي نشدند، شأن هنر بالاتر از خدمت به ايدئولوژي است. مدعي نشدند «گفتن» از دفاع مقدس و تكريم مدافعان دين و كشور، يعني ورود به سياست و ما از سياست بيزاريم. مدعي نشدند بايد با رسانه هاي خارجي «درددل» كرد. مدعي نشدند انقلاب براي آنها محدوديت ايجاد كرده است و...!
از اين رو چون اين دو هنرمند، همخوان با دشمنان ايران نيستند، چون ادعاهاي ضدانقلاب را تكرار نمي كنند، چون به كشور و مردم و انقلاب اسلامي، پشت نكرده اند، هنرمنداني «سياسي» خوانده مي شوند. به «سفارشي» كار كردن متهم مي شوند! و به تبع اين اتهامات، احترام به جايگاه هنري و فرهنگي شان نيز اتفاقي «سياسي» ناميده مي شود.
جالب است همين پايگاههاي خبري، وقتي كه «خواننده اي» در گفت وگو با رسانه هاي انگليسي و آمريكايي، به فحاشي عليه انقلاب روي آورد، وقتي بي بي سي و سي ان ان را محرم خود دانست، كلمه اي به زبان نراندند. نگفتند آقاي خواننده، كار سياسي بد است! هشدار ندادند وارد منازعات سياسي نشو! حكم نكردند سفارشي شعار سياسي مده!
شك نكنيد يكي از بزرگترين دغدغه مخالفان نظام در حوزه هنر و فرهنگ اين است كه هنرمندان همسو با انقلاب و مردم ايران، مجال «طرح» و فعاليت هنري بيابند. به همين دليل بداخلاقي برخي رسانه ها نسبت به انتخاب دو هنرمند يادشده، كاملاً طبيعي و البته تأسف آور است.

 



غدير، علي(ع) و شعر فارسي

علي خوشه چرخ آراني
نعمت هدايت بشر به وسيله انبياي عظام الهي والاترين موهبت و عنايت است. ديني كه رسول اكرم(ص) 23 سال از عمر حيات بخش خويش را صرف تبليغ آن نمود و در مسير تبليغ آن بالا ترين سختي ها را تحمل و نارواترين تهمت ها را اعم از سحر و افترا و جنون پذيرفت و از آن دفاع و در اين مسير جان عزيز خود را فدا نمود. بي شك آن چه كه با رنج و تعب فراوان به دست آمده است بايد ثابت و باقي بماند و دين اسلام را به عنوان آخرين دين الهي كه بر طبق نص صريح قرآن، بايد جانشينان و كسان شايسته اي باشند كه پاسداري و صيانت نموده و در تبيين و تفسير و توضيح ثقل عظيم نبوي- قرآن مبين- بكوشند و فرامين آن را براي هميشه تاريخ به گوش آيندگان رسانند كه قطعاً فلسفه معرفي و انتخاب وصي بر حق پيامبر(ص) علي بن ابي طالب(ع) در حجه الوداع و در موضع غدير خم مؤيد اين موضوع است.
واقعه غدير از آن جا كه جلادهنده و روشن گر آينده اسلام و وحدت مسلمين است، همواره در چشمان اهل بصيرت و بينايي جايگاهي بالا و والا دارد، زيرا در همين روز بود كه امين وحي بر آخرين رسول خدا نازل و خاتميت نبوي را اعلام و به ايشان فرمان داد تا وصي بر حق خويش را به مردم معرفي و وجوب اطاعت از فرامين او را به همگان ابلاغ دارد تا اتمام نعمت و اكمال دين حق تحقق يابد.
رسول اكرم(ص) در روز هجدهم ذي الحجه در راه بازگشت به مدينه در صحراي جحفه و در كنار بركه غديرخم فرمان داد تا از جهاز شتران منبري بر پا كردند؛ آن گاه در ميان انبوه جمعيت بر بالاي منبر رفت و پس از اداي سخناني چند، امام علي(ع) را فرا خواند و دست وي را بلند كرد و با صداي رسا فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»
اندكي بعد از اين واقعه عظيم «حسان بن ثابت» شاعر پيامبر كه در طلوع فجر اسلام و در مدح رسول اعظم و در مواضع و مواقع متعدده اشعاري ارزش مند مي سرود، قصيده اي غرا سرود:
يناديهم يوم الغدير نبيهم
بخم فاسمع بالرسول منادياً
يقول: فمن مولاكم و وليكم
فقالوا ولم يبدواهناك التعاميا
فقال له: قم يا علي(ع) فانني
رضيتك من بعدي اماماً و هادياً
فمن كنت مولاه، فهذا وليه
فكونواله انصار صدق مواليا
هناك دعا: اللهم و ال وليه
وكن للذي عادي علياً معاديا
اگرچه ارتباط تنگاتنگ و متقابل ادبيات فارسي با علوم مختلف باعث گرديده كه مضامين و مفاهيم و قوالب متعددي در حوزه ادبيات فارسي وارد گردد و ذهن ژرف انديش و دقيق شاعران به سوي موضوعات ريز و درشتي در تمامي زمينه ها هدايت شود اما ذكر اين نكته هم ضروري است كه هر رويداد و حادثه اي نمي تواند در قلمرو ادبيات وارد شود و لهذا عنايت ويژه شاعران و ادباي نكته سنج به حماسه رفيع غدير را بايد در عظمت و شكوهمندي اين رويداد يافت، چرا كه بي شك پس از بعثت نبوي بزرگ ترين واقعه تاريخ اسلام انتصاب علوي است، عيدي كه هم چون فصلي بهارگونه در پهنه قرن ها حلول كرد تا علي را هم چون گلي زيبا بر دامن ولايت و رسالت نشاند و عامل ياس دشمنان و اميد و رجاي ياران مومن را فراهم نمايد.
كثرت آثار در زمينه واقعه خجسته غدير در ادبيات فارسي آن قدر وسيع است كه مايه شگفتي است خصوصاً آن كه شاعران اهل تسنن نيز با سرودن اشعاري زيبا و دل نشين در اين طريق با شاعران شيعي هم نوا و به روايت اين رويداد پرداخته اند.
«غديريه»ها اشعاري است كه علاوه بر ارزش ادبي و هنري، از آن جا كه برخاسته از عشق، ايمان و خلوص شاعران است، از جايگاه رفيعي برخوردار است و حماسه غدير همراه با ادب شيعه عليرغم تمامي ناملايمات و فراز و نشيب هاي روزگار راه به سوي آينده مي گشايد و پرتوان و شكوهمند در دل و ديده عاشقان حق و حقيقت چون ياوري لطيف و ارزنده جاي مي گيرد.
آن چه در پي مي آيد گلچيني از گلستان سرسبز ادب فارسي پيرامون واقعه غديرغم از نگاه شاعران فارسي است.
¤ منوچهري دامغاني
آهني در كف چون مرد غدير خم
به كتف باز فكنده سر هم دو گم
¤ ناصر خسرو
بنگر كه خلق را به كه داد و چگونه گفت
روزي كه خطبه كرد نبي بر سر غدير
دست علي گرفت و بدو داد جاي خويش
گردست او گرفت، جز از دست او مگير
¤ سنايي غزنوي
هم نبي را وصي و هم داماد
جان پيغمبر از جمالش شاد
نايب مصطفي به روز غدير
كرده در شرع خود مر او را مير
خوانده در دين و ملك مختارش
هم در علم و هم علمدارش
¤ انوري ابيوردي
طاهر آن طاهر نسب صاحب كه حكم شرع را
در اداي عرق پاي او محيط آمد غدير
¤ عطار نيشابوري
چون كه او برگشت از حج الوداع
در غديرخم مكان كرد آن مطاع
جبرئيل از حضرت عزت رسيد
نزل از حضرت به پيش او كشيد
پيش او از پيش حق آورد پيك
آيه يا ايها بلغ اليك
¤ مولانا
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
نام خود و علي مولا نهاد
گفت: بر هركس منم مولا و دوست
ابن عم من علي مولاي اوست...
¤ ابن يمين
آن را كه پيشواي دو عالم علي بود
نزد خداي منزلتي بس علي بود
هر كس كه مؤمن است به فرمان مصطفي
مولاش اگر عناد ندارد علي است
¤ قاآني شيرازي
همچو احمد پاي تا سرگوش بايد شد تو را
تا تواني امتثال حكم داور داشتن
امر حق فوري است بايد مصطفي روز غدير
از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن
بايدش دست خدا را فاش بگرفتن به دست
روبهان را آگه از سهم غضنفر داشتن
¤ عمان ساماني
ز بعد قطع منازل در اين همايون روز
عنان كشيده به خم غدير ساخت مقام
رسول شد ز خدا زي رسول روح القدس
كه: اي رسول به حق، حق تو را رساند سلام
كه اي به خلق من از من خليفه منصوب
به گوش كامده نصب خليفه را هنگام
بر آن برآمد و اسرار حق هويدا ساخت
بلند كرد علي را بدين بلند كلام
كه من نبي شمايم، علي امام شماست
زدند نعره كه: نعم النبي نعم الامام
¤ سروش اصفهاني
از خلد فراز آمد عيد وصي خم
شادند به اين عيد نو آيين همه مردم
امروز نهاد ايزد منت به سر ما
بر خوان ز نبي آيت «اتممت عليكم»
امروز نبي داد سزا را به سزاوار
در زير قبايل شد پهناي زمين گم
دست وصي بر حق بگرفت و برافراشت
چون چشمه خورشيد كه بر چرخ چهارم
¤ اديب الممالك فراهاني
اميرالمؤمنين شاه ولايت
خداوند جهان، صدر مهيمن
ز امر حق تعالي در چنين روز
به تخت خسروي آمد ممكن
خطاب آمد ز يزدان كاي پيمبر
علي را بر خلافت كن معين
¤ رفعت سمناني
شد مصطفي(ص) به منبر با شوكت و جلالت
فرمود: كاي خلايق شد باز باب رحمت
آمد علي پس از من فرمانرواي ملت
امرش چو امر يزدان واجب الاطاعت
¤ ملك الشعراي بهار
در غديرخم خطاب آمد ز حق بر مصطفي
تا علي را او ولي بر مهتر و كهتر كند
¤ بابا افضل كاشاني
از بعد نبي، امام خلق دو جهان
بالله علي است ثم بالله علي است.
¤ سيد احمد هاتف اصفهاني
همايون روز نوروز است امروز و به فيروزي
بر اورنگ خلافت كرده شاه لافتي مأوا.
¤ نيما يوشيج
آن كس كه ولايت تو را منكر شد
برتافت رخ از حقيقت و كافر شد
گر نور طريقي است باشد روشن
كز پرتو ذات مرتضي ظاهر شد
¤ محمدحسين شهريار
اگر سنجد هر سهمي در اسلام
هر آن كو سهمگين تر، حصه من
به غوغاي غديرخم نديدند
به دست شه چو شاهينم نشيمن
نه با آن خطبه «من كنت مولاه»
علي را برد بر لعلي و اعلن
¤ سيدعلي موسوي گرمارودي
... آنك/ در بستان دست پرور تو/ اي باغبان پير تاريخ/ چه گل هايي كه باز روييد/ هر يك/ به نشانه حقيقت/ و تو از بركه غدير/ بر اين بستان آب گشودي/ باليدن دوباره را/ با نام و ياد علي.
شايان ذكر است كه غديريه ها بسيار فراتر از موارد ياد شده هستند و اكثر شاعران متعهد و انديشمند در قالب هاي بلند شعر پارسي هم چون قصيده، مخمس، مثنوي و مسمط و... براي بيان ارادت به علي و غدير سود جسته اند كه نمايان گر حساسيت و اصرار شاعران بر ضبط و ثبت دقيق اين واقعه با تمام جزئيات و با هدف جاودانگي و ماندگاري اين رويداد است كه به جهت پرهيز از اطاله كلام از ذكر جزئيات پرهيز شده است.

 



اي مظهر صفات خداوند لايزال

عباس براتي پور
تا شد به روي دست نبي (ص) مرتضي (ع) بلند
شد رايت جلال خدا برملا بلند
بشنيد چون كه نغمه «يا ايهاالرسول»
گرديد منبري همه از پشته ها بلند
مرآت پاك لم يزلي، آيت جلي
شد بر سرير دست حبيب خدا بلند
آيين پاك ختم رسل ناتمام بود
گر بر نمي شد آن مه برج ولا بلند
هنگامه شد به كوري چشمان دشمنان
شد بانگ مرحبا ز همه ما سوي بلند
خورشيد دين، سپهر يقين، ختم مرسلين
شد زين سبب ميان همه انبيا بلند
تا شد به عرش دست نبي ماه عارضش
شد اين ندا ز بارگه كبريا بلند
تكميل شد شريعت پاك محمدي
چونان كه گشت دين خدا را لوا بلند
اي مظهر صفات خداوند لايزال
وي از تو آسمان ولايت به پا بلند
هرجا كه بود پيكر هر ناتوان به خاك
هر جا كه بود ناله هر بي نوا بلند
هر جا كه بود طفل يتيمي سرشك بار
هرجا كه بود شعله شور و نوا بلند
از بهر دستگيري آنان سپندوار
يك باره مي شد « يد مشكل گشا بلند
تا خانه زاد خود كندت كردگار پاك
بهرت نمود خانه خود را بنا بلند
آهنگ «تفلحوا» چو شنيدي ز كوي دوست
و آواز خوش چو شد ز حريم حرا بلند
يك باره دست بيعت خود را از روي شوق
كردي به سوي شمس رسل، مصطفي بلند
مدحت گر تو ذات جلالت مأب حق
مدح تو كرده با سخن «هل اتي» بلند
پا بر حريم خانه چون بگذاري از شرف
فرياد شوق مي شود از بوريا بلند
با ذوالفقار تو همه جا آشكار بود
دست بلند شير خدا، «لافتي» بلند
ما ريزه خوار خوان ولاي توايم و بس
از لطف توست اين كه بود بخت ما بلند
خمّ غدير بود و به قدرت خدا نمود
جاه و جلال آن در يكدانه را بلند
در پهن دشت ظلمت كفر و نفاق و كين
همواره بود آيت شمس الضّحي بلند
باب المراد اهل جهاني و مي كنند
بر آستان قدس تو دست دعا بلند
اي نفس قدرت ازلي، - يا علي - نماي
نخل شكوه نهضت «روح خدا» بلند
ما پيروان مكتب سرخ ولايتيم
گر مي زنيم گام سوي كربلا بلند
عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان
تيغي كه گشت بر سر آن مقتدا بلند
تا مست جام توست «براتي» به روزگار
سر مي كند به عشق تو روز جزا بلند

 



نگاهي به آثارو نمايشگاه هاي كاظم چليپا نقاش انقلابي

برپايي چند نمايشگاه انفرادي و شركت در چندين نمايشگاه جمعي در داخل و خارج از كشور. شركت در نمايشگاههاي خارجي: لندن، بيرمنگهام، هلند، سوريه، لبنان، آلمان، چين، باكو، اتحاديه نقاشان سالن بلبل اف.1374 تورنتو و نمايشگاههاي داخلي: پيروزي انقلاب اسلامي- رشت (1357و 1358)، پيروزي انقلاب اسلامي- تهران (1357و 1358)، پيروزي انقلاب اسلامي- حوزه هنري(1359)، پيروزي انقلاب اسلامي- مجلس شوراي اسلامي (1359و 1360)، دفاع مقدس- موزه هنرهاي معاصر(1360)، دفاع مقدس- موزه هنرهاي معاصر(1361)، سالگرد دفاع مقدس- موزه شهدا(1362)، سالگرد دفاع مقدس- موزه هنرهاي معاصر(1363)، سالگرد دفاع مقدس- حوزه هنري(1364)، زن در دفاع مقدس- موزه هنرهاي معاصر(1365)، سالگرد دفاع مقدس- تالار وحدت(1366)، بينال دوسالانه تهران- موزه هنرهاي معاصر(1367)، پرتره در آثار نقاشان- موزه هنرهاي معاصر(1369)- دوسالانه نقاشي ايران(1370)، نمايشگاه ژاپن، هنرهاي ظريفه(1371)، بينال دوسالانه(فلسطين)- موزه هنرهاي معاصر (1372)، پاكستان(1373)، نمايشگاه طراحي هلند(1373)، سوريه (1374)، باكو اتحاديه نقاشان سالن بلبل اف (1374)، نمايشگاه امام و عاشورا- سالن حج و زيارت (1374)، نمايشگاه عاشورا- خانه سوره(1375)، نمايشگاه هنر ايران- لندن(1377و 1378)، نمايشگاه هنر ايران- سوئيس(1377و 1378)، موزه هنرهاي معاصر (1372و 1374و 1376).
همه اينها درباره كاظم چليپا است. مردي كه هرگاه اسمش مي آيد نام نقاشي انقلابي را با خود مي آورد. نگاه به كارنامه چليپا مويد اين نكته است كه او همواره سعي در به تصوير كشيدن انديشه هاي سياسي خود داشته است.
يكي از زيباترين آثاري كه به وظيفه عظيم زنان در جنگ و انقلاب اشاره دارد، تابلويي است اثر قلم تواناي كاظم چليپا به نام «كوير»؛ زني با چادر سياه و مقنعه سفيد، همان زني است كه از دامن او مرد به معراج مي رود. اين زن مرواريدي است كه در لباس پوشيده صدف عفت پرورش يافته است. اين زن با آن زناني كه زيبايي ها و اسرار وجودي خويش را به شيطان هوس پرست فروخته اند بسيار متفاوت است. سبد شقايقي كه در بغل دارد، و نطفه نور در خود پرورده است. چليپا كوير را چون مظهري براي كرامت انساني و عدم تعلقات برگرفته و اگر اين چنين باشد، آن در چوبي راهي است كه از باطن كوير به باغ آزادگي گشوده است. چليپا متولد 1336 در تهران است و يكي از آثار به ياد ماندني او خلق چهره شهيد آويني است. كاظم چليپا يك هنرمند جدي در بيان حقيقتهاست، حقيقتي كه در روح خاموش و پر از سكوت درون اوست و با قلم عشق و هنر، در دامان شگفتيها، متجلي مي سازد. اگر به دقت در آثارش به ديدن بنشينيم نمايش بلند تجلي روح يك ملت را در دهه طوفاني تاريخ و سرنوشت را مي توانيم ببينيم. وي از زمره ديگر نقاشان متعهد به عصر انقلاب ديني ما است كه خشم، فداكاري، تفكر، مهرباني و عشق در هنر و تصويرهاي صادقانه اش در پاي صبح نقره اي، كوير، انتظار سبز نمايان است.
توجه به سيماي شهري مطلوب از اولويت هاي زندگي پر مشغله و پر حاشيه امروز است. درگيري هاي رواني زندگي ماشيني نياز آدم را به تنفسگاه هاي شهري بيشتر كرده است و به همين خاطر پاي هنر در شهرهاي امروز بيش از گذشته باز شده است. نقاشي ديواري، درگير عوامل و پارامترهاي فراواني است كه بسياري از آنها خارج از حيطه تخصصي هنرمند است. به طوري كه نقاشي ديواري نمي تواند در يك پروسه فردي شكل گيرد، بلكه هويتي پيچيده دارد كه نقاشي تنها بخشي از وجه نمايشي آن محسوب مي گردد. آنچه به نقاشي ديواري هويت مي دهد كشف قابليت هاي بياني و تصويري در ديوار و دستيابي به فضايي هارمونيك ميان آنها و عناصر و كيفيت هاي بصري فضاي حاكم بر ديوار است. بنابراين نقاشي ديواري، برخلاف نقاشي معاصر، محصول آني هيجان هاي دروني و دريافت هاي شخصي هنرمند از دنياي پيرامون خود نيست، بلكه محصول شناخت هنرمند از عوامل و پارامترهايي است كه نقاشي ديواري به عنوان هنري چند بعدي به انضمام آنها معنا پيدا مي كند. به طوري كه در نگاه هنرمند و مخاطب، قابليت هاي بياني و بصري هر يك از اين عوامل و پارامترها، در ساختاري هارمونيك ميان ديوار و نقاشي ديواري و در معنايي واحد قرار مي گيرند.
علاوه بر نقاشي هاي ديواري كه به خيابان ها و محله ها زيبايي مي بخشد، نبايد از كاركرد هنر در مراكز جمعي و نيمه عمومي هم غافل شد. كارگاه ها و كارخانه هاي بزرگ و كوچك مي توانند با استفاده از نقاشي ديواري هاي مجموعه اي به طراوت محيط هاي كار كارگري كمك كنند و با اين كار راندمان كار را هم بالا ببرند. جاي خالي قلم هايي از جمله چليپا بر ديوارهاي شهر احساس مي شود. اصولا دانشگاه ها و دانشكده ها و محيط هاي آموزشي بايد به آثار هنري مزين شوند چون به تحقيق اثبات شده است كه همين نقاشي هاي ساده مي توانند با رنگ هايشان به ميزان درك و آرامش ما كمك كنند. البته نبايد همه اين مسائل به پايتخت محدود شود چرا كه گسترش هنرهاي بصري در شهرستان ها نيز بسيار مهم است. اين هنرمند با سر لوحه قرار دادن آشتي مردم با دنياي بصري خالق آثاري است كه در آن نوعي فهم عمومي حاصل شدن است. همگامي با آحاد مردمي و پرداخت هاي ساده و بي پيرايه منجر به يك آشنايي و پل ميان او و مخاطبان شده است. چليپا آغازگر نقاشي هايي است كه در آن انديشه انقلاب معرفي مي شود. حضور وي در اين سه دهه روندي ثابت نداشته و همراه با تغيير و تحولات فرمي بوده است.
يكي از مهم ترين ويژگي هايي كه در تمامي عرصه هاي هنرهاي تجسمي پس از انقلاب پديد مي آيد و متأسفانه پس از سال هاي پرشتاب و پرحادثه نخستين دوباره كمرنگ مي شود، ارتباط هنرمندان و آثار آنها با مخاطبان و مسائل سياسي، اجتماعي و فرهنگي كشور است. هر چند كه شتاب و آشفتگي آن زمان موجب مي شود كه بسياري از اين آثار به نوعي تبديل به واكنش هاي عاطفي و شعارگونه شوند و هم چنين به علت جوان بودن بيشتر اين هنرمندان با آثاري چندان پخته رو به رو نباشيم اما رويكرد اين هنرمندان در همسو شدن با مردم و توجه به فرهنگ و سنت هاي ايراني- اسلامي بهترين دستاورد آنها بود. چليپا از نقاشاني است كه با قلم زدن درباره واقعه عاشورا به اين گونه هنري اداي دين كرده است. در گنجينه حوزه هنري نزديك به 40 تابلو نقاشي با موضوع واقعه عاشورا نگهداري مي شود كه هنرمنداني چون كاظم چليپا، حسين خسرو جردي، ايرج اسكندري، غلامعلي طاهري، مرتضي اسدي، حبيب الله صادقي، سيدمرتضي حسيني و.. در طول سال هاي پس از انقلاب خلق كرده اند. چليپا هنرمندي است كه نام او در تاريخ انقلاب ماندگار خواهد شد. چهره نگاري هاي او از شهدا در دل خود روايتگر حال و هواي همدلي انسان ها در زمان انقلاب براي رسيدن به يك هدف مشترك هستند. نام چليپا در تاريخ هنر بعد از انقلاب ايران باقي خواهد ماند.

 



و اين بود مقاله من درباره مولاناي بزرگ...

فريبا طيبي
كلاس مثنوي تازه تمام شده بود و استاد معزز، «مثنوي معنوي مولوي» زير بغلش، داشت كلاس را ترك مي كرد، تا برود چاي و بيسكويتي بخورد، نفسي چاق كند تا كلاس مثنوي بعدي. و بچه ها-بچه ها كه عرض مي كنم از 26 تا 55سال را شامل مي شود سخت مشغول بحث درباره حضرت مولانا و مثنوي شريفش، بحث آن قدر داغ بود كه نگوونپرس. گويي كه قرار است كهكشاني بخورد به كهكشان راه شيري و سياره ما پرت شود آن طرف منظومه شمسي!
بحث راجع به اين بود كه چند هفته پيش، يك مقام مسئول تركيه افاضه فرموده بود كه ديوان شمس مولانا بايد به فارسي هم ترجمه شود!!!
گواينكه فارسي نيست و قرار است لطف همسايه محترم شامل حال ما شود وغزليات مولانا را براي ما شعر نديده ها! ترجمه كنند. اين نكته بدجور اعصاب يكي- دوتا از هم كلاسان مطبوعاتي ما را به هم ريخته بود. توي رشته زبان و ادبيات فارسي چه در مقطع كارشناسي، چه كارشناسي ارشد و چه دكتري مثنوي مي خوانند ما هم كه محصل مقطع ارشديم، بالطبع بايد دو واحد مثنوي بگذرانيم و از آنجايي كه بچه هاي كلاس همه معلم و نويسنده و مطبوعاتي و خلاصه ارباب علم و هنرند، حسابي نسبت به حضرت مولانا حساسيت دارند و رگ غيرتشان بدجور براي مثنوي و غزليات شمس مي زند. يكي از آقايان كه خودش از اهالي قلم است تأكيد مي كرد كه اگر آن موقع كه يكي ديگر از همسايگان محترم مي خواست ابن سينا را مصادره كند، جواب درخوري مي داديم، اين طوري نمي شد. آن يكي كه مدير باتجربه يكي از دبيرستان هاي دخترانه است، مي گفت: «وقتي ما بلد نيستيم مفاخرمان را به دنيا نشان بدهيم، همين مي شود كه ديگران مي آيند، صاحب مي شوند. اصلا حق مان است.»
و ديگري هم كه آقا معلم جوان 26ساله اي است در تأييد حرف دوستان گفت: «بله، همه بهتر كه ببرند با سماع و حلقه و اين جور جاذبه هاي توريستي براي خودشان كاسبي راه بيندازند. بگذاردلشان خوش باشد. خودشان هم مي دانند كه در 6دفتر مثنوي، حتي يك بيت از 26 هزار بيت آن تركي نيست حتي يك بيت از 50هزار بيت ديوان كبير هم! حتي يك سطر از فيه ما فيه. بگذار براي خودشان كيف كنند كه مولانا ترك است و مال آنهاست. آرزو بر نوجوانان عيب نيست!»
دوست ديگري هم كه مترجم عربي است و توي يك شركت تجاري مشغول به كار است، با نگاهي بلند به افق هاي دوردست كه بر آمده از طبع بلند اوست، فرمود كه: «ما براي حافظ و سعدي خودمان چه كرده ايم، براي سعدي و حافظي كه در شيراز به دنيا آمده و در شيراز از دنيا رفته اند و آرامگاهشان در شيراز است. شما وارد حافظيه و آرامگاه سعدي كه مي شويد، رونقي نمي بيند.» آن يكي گفت: چرا عطار و خيام را نمي گوييد؟! نيشابور و شيراز بايد قطب ادبيات ما مي بودند!» يكي ديگر از دانشجويان كه حسابدار است و خيلي حوصله اين حرفها را ندارد مي گويد: «خب بابا، مگر قرار است براي حافظ و سعدي چه كار مي كرديم كه نكرديم؟! اين همه ديوان حافظ و گلستان و بوستان هر سال چاپ مي شود و توي همه خانه هاهست. اين همه رباعيات خيام چاپ مي شود. مگر قرار است ديگر چه كار كنيم؟!» ديگري گفت: «مي دانيد اصلا موضوع چيست. نه فقط در اقتصاد، كه توي مسائل فرهنگي هم مسئله عرضه و تقاضا خيلي تعيين كننده است. اين كه مردم خودشان بايد بخواهند. خودشان بايد بخواهند كه فردوسي را بشناسند، شاهنامه را بشناسند، مثلا اگر اين پتانسيل توي خود مردم بود، قطعا شهر طوس، بايد قطب ادبي مي شد. وقتي نشده يعني تقاضا نيست. مثلا برويد يك تحقيق ساده ميداني بكنيد. ببينيد چند نفر مي دانند اين هفت خوان رستم كه «مثل» هم شده، اصلا چيست.
خيلي ها نمي دانند. حتي همين دانشجويان ادبيات فارسي، باور كنيد خيلي ها هنوز همه ديوان حافظ را حتي شده يك بار از رو، روزنامه خواني هم نكرده اند!» يكي گفت: «دولت بايد حمايت كند، برنامه ريزي كند.» آن ديگري گفت: «آخر اين كه مردم كتاب نمي خوانند، ادبيات شان را نمي شناسند را هم دولت بايد جوابگو باشد؟!» يكي گفت: «همه بزرگان ادبي ما، ذخاير فرهنگي- ادبي ما را دارند مصادره مي كنند. دولت به فكر نيست.» من كه ديگر حوصله ام واقعاً سررفته بود، گفتم: «دوستان، مگر ما دانشجوي اين رشته، علاقه مند به اين رشته و همه به نوعي مرتبط با اين داستان نيستيم؟» همه گفتند: چرا، گفتم: «مگر ما مثلا كارشناس ارشد اين حوزه نيستيم؟.» همه گفتند: «خب چرا مثلا»! گفتم: هر كدام از ما، ما 12نفر واقعا چه كاري براي همين مفاخر فرهنگي و ذخاير ادبي كرده ايم؟ كدام يك از شما حتي يك مقاله در اين حوزه نوشته ايد؟ كدام يك از ما يك كار حسابي، يك پژوهش به دردبخور در اين باره انجام داده ايم؟! هيچ كدام. هيچ كدام از ما كه اهالي اين كوييم، كار مثبتي نكرده ايم و آن وقت هي مي نشينم و غر مي زنيم و انتقاد مي كنيم كه حق مان است و چه و چه.» يكهو همهمه اي شد و هر كس حرفي زد و دليلي و بهانه اي كه اي بابا، دل تان خوش است. توي اين همه گرفتاري، با كار و درس و اجاره خانه و متروي تهران- كرج و دو تا بچه مدرسه اي و قرض و قوله و ماشين قسطي و شهريه عقب افتاده و دختر دم بخت و اين همه گرفتاري، كي وقت دارد براي پژوهش و اين داستان ها. گفتم: «خب، همين است ديگر. ما كه به اصطلاح دانشجوي اين رشته ايم، اين هستيم، واي به حال بقيه.»
بچه ها كه جواب محكمي نداشتند، دوباره شروع كردند بحث اول را پيش كشيدن كه نه، ما نبايد بگذاريم مفاخر ادبي مان را ديگران به نام بزنند. مولوي، ايراني است، نظامي و ناصرخسرو ايراني اند، همسايه هاي ما حق ندارند، آنها را مصادره كنند. بايد ديپلماسي قوي داشته باشيم.»
من هم وقتي ديدم بچه ها قافيه بهشان تنگ آمده و نمي توانند بحثي را كه به آن داغي شروع كرده اند، به نتيجه برسانند، گفتم كمي سربه سرشان بگذارم.
گفتم: «دوستان، لطفاً گوش كنيد. من اصلاً مي خواستم از يك منظر ديگري به قضيه نگاه كنيم.» و دوستان با مناعت طبعي كه داشتند گفتند: «بفرماييد.» گفتم: «اصلاً طرح موضوع از پايه غلط است.» گفتند: چرا؟ گفتم: «ما ابن سينايي را كه در افشنه بخارا به دنيا آمده- كه امروز در محدوده جغرافيايي ازبكستان است- و در همدان ما از دنيا رفته، ايراني مي دانيم. مولانا را هم كه در بلخ دنيا آمده و در قونيه از دنيا رفته، ايراني مي دانيم. سنايي را هم كه در غزنين افغانستان دنيا آمده و همانجا هم چشم از دنيا فرو بسته، ايراني مي دانم. درست است يك زماني از ديوار چين تا مرز ليبي «ايران بزرگ» بوده و همه اين سرزمين ها متعلق به ما و همه اين مفاخر، مفاخر ما بوده اند، اما حالا كه به سبب بي كفايتي شاهان گذشته و همچنين چموشي پير استعمار اين مرزهاي جغرافيايي به ما تحميل شده؛ خب اين كشورها هم گناه دارند. بگذاريد كمي هم آنها به مفاخر ما پز بدهند!»
بچه ها كه منتظر يك حرف علمي حسابي بودند، كلي كفرشان درآمد كه يعني چه ما را سركار گذاشتيد. ما اصل حرف مان اين است كه آنها حق ندارند، چنين ادعايي كنند و شما مي گوييد، اين طوري؟!»
وقتي ديدم حس ناسيوناليستي و همچنين حساسيت مولانادوستي و ابن سينا دوستي شان بدجور لطمه خورده عرض كردم:« مي دانيد، بهترين نگاه به مسأله اين است كه كمي ارتفاع بگيريم و موضوع را از بالا نگاه كنيم. اگر ما به جاي اين مرزهاي جغرافيايي كه استعمار توي كاسه مردم اين منطقه گذاشت، «زبان فارسي»، خود «زبان فارسي» را معيار بدانيم، اين كش و قوس بين همسايه هاي مان حل مي شود. مولانا يكي از بزرگان شعر فارسي است. ناخسرو همين طور، سنايي همين طور، رودكي سمرقندي هم همين طور. اگر «زبان فارسي» را مبنا قرار دهيم، همه اين بزرگان متعلق به فرهنگ و زبان ما خواهند بود، بي برو و برگرد. چرا كه آن وقت كسي نمي تواند بگويد زبان فارسي هم مال ماست. چون «زبان فارسي» زبان ايرانيان است و اين همسايگان فارسي زبان ما مجبورند گردن بگذارند كه از فارسي ما منشعب شده اند.
دوست ديگري كه طنزپرداز يكي از مجلات است گفت: «حالا كه قرار است ارتفاع بگيريم. بياييد كمي بيشتر اوج بگيريم. اصلاً همه شاعران و نويسندگان بزرگ، جهاني اند. متعلق به همه مردمان، در همه روزگارانند. ما و شكسپير نداريم. شاعران ما، مال همه دنيا و شاعران همه دنيا مال ما!»
بچه ها كلي خنديدند. آن وسط يكي گفت: «اما يك نكته. اگر «زبان» را معيار قرار دهيم، يك مشكلي پيش مي آيد، مثلاً ما در دو قرن پس از فتح ايران توسط مسلمانان، به قول بعضي اساتيد دچار دو قرن سكوت در ادبيات فارسي شديم كه البته غلط است. ما در آن دو قرن كلي آثار علمي و ادبي داشتيم البته به زبان عربي. در علوم بلاغي، در صرف و نحو. حالا اگر «زبان»، معيار باشد يعني اين آثار از دايره تعلق به ميراث ما خارج مي شود؟!»
آن دوست طنزپرداز گفت: «نه ديگر، قرار شد كه ارتفاع بگيريم. هر اثر هنري، ادبي در هر جاي دنيا، به هر زباني، متعلق به همه در هر جاي دنيا، به هر زباني است!» يكي از بچه ها گفت: «نه خب ديگر. بالاخره او ايراني بوده ايراني اي بوده كه زبان عربي هم مي دانسته. نه اينكه ايراني بوده ولي فارسي نمي دانسته كه به عربي نوشته!» دوست طنزپرداز گفت: مثل اين كه زياد بحث كرديم، ياخته هاي مغزي مان نمي كشند. داريم بديهيات را براي هم توضيح مي دهيم.» آقا معلم 26ساله كلاس گفت: «يك سؤال. اگر ما بگوييم، مرزهاي ما يك زماني از كجا تا كجا بوده و همه اين ممالك تحت نام ايران بوده اند، آيا در دوره هايي كه ايران زير سم اسب بيگانه ها بوده، مثلاً دوره مغول، آيا آنها مي توانند بگويند، يك زماني اين سرزمين ها مال آنها بوده، ما هم در اين شاعران سهمي داريم؟»
كه همه دادشان درآمد كه اي بابا... مثلاً دانشجوي ارشدي، اين چه حرف سبك خامي است كه مي زني...
رو به آقا معلم 26ساله كلاس كردم و گفتم: آخر مگر ما حتي يك اثر به زبان مغولي داريم، يك شعر به زبان تركي مغولي داريم كه كسي بخواهد ادعاي ارث و ميراث از ما بكند. زبان فارسي در هر دوره اي از زبان هاي وارداتي، كلماتي جذب و خودش را غني كرده ولي هيچ وقت در زبان ديگري حل نشده. اين كه گفتيم معيار را «زبان فارسي» قرار دهيم، حسنش همين است كه سيطره نفوذ زبان فارسي، انكارناپذير است.
و دست آخر با اين نتيجه گيري كه مولوي از شاعران بزرگ زبان فارسي است و زبان فارسي، زبان ايرانيان است چه ايران بزرگ قديم، چه ايران فعلي با اين مرزهاي جغرافيايي، و با تأكيد بر اين مطلب كه به هيچ وجه، هيچ كس حق ندارد، مفاخر ما را مصادره كند و ما كه دانشجوي اين رشته ايم، بايد اين قدر مقاله بنويسيم، اين قدر كتاب بنويسيم كه همسايه هاي محترمان قشنگ شيرفهم بشوند كه حق ندارند از اين اظهارنظرهاي غيرفرهنگي و غيرديپلماتيك بكنند؛ ختم جلسه نقد و بررسي بين كلاسي را اعلام كرديم.
و اين بود مقاله! من درباره مولاناي بزرگ!
¤ شخصيت هاي اين داستان، واقعي نيستند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14