(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 17 آذر 1389- شماره 19810

روح ايراني در جستجوي تفضل الهي
نقش آفرينان عصرتاريكي - 31
رونمايي از چهره يك قهرمان

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




روح ايراني در جستجوي تفضل الهي

محمد مددپور
در زبان يوناني كاريسماCharisma مشتق از اسم مصدر Charis باخؤرّه هم معني است و همچنين لفظ فرّه با كلمه يوناني Praos هم ريشه است، كه چنان كه اشاره رفت، با الفاظ لطف و تفضّل و كرامت و مكرمت عربي هم معني است، و در فرانسه و انگليسي به ازاي آن كلمه Grace استعمال شده است.
در نگاه ايرانيان باستان، طبق نظريه «مذهب اصالت تفضّل» و «فره انگاري»، مناط حقانيت رياست و پيشوايي و ملاك صحت و مشروعيت آن نه عقل و فهم مشترك همگاني است و نه منقولات و مأثورات، بلكه امر ديگري است به نام لطف و تفضّل ايزدي كه چنين انگاشته مي شود. فرّه به حكمت محض الهي شامل حال برخي فرمانروايان مي گردد.
حكمت محض است اگر لطف جهان آفرين
خاص كند بنده اي مصلحت عام را
منم گفت با فره ايزدي
همم «شهرياري» و همم «موبدي»
حقيقت فرّه در حكمت معنوي باستاني ايراني، در صورت هاله نوراني گرد سر به نمايش درمي آيد و از نظر وجودي نيز خؤرنه از سويي مركز جهان، يعني محل آفرينش فرشتگان و مكان جاويدانان، و دين مزديسنا در آنجا ظهور مي كند، از سوي ديگر به صورت فروهر جلوه مي كند.
طبق مندرجات اوستا، فروهر نيرويي است كه اهورا مزدا براي نگهداري آفريدگان نيك ايزدي از آسمان فرو فرستاده، و نيرويي است كه سراسر آفرينش نيك از پرتو آن پايدار است.
پيش از آن كه اهورا مزدا جهان خاكي را بيافريند، فروهر هر يك از آفريدگان نيك اين گيتي را در جهان مينوي زبرين بيافريد، و هر يك به نوبه خود براي نگهداري آن آفريده جهان خاكي فرو مي فرستد، و پس از مرگ آن آفريده، فروهر او ديگرباره به سوي آسمان گرايد و به همان پاكي ازلي بماند. او هيچ گاه كسي را كه به وي تعلق داشت فراموش نمي كند و هر سال يكبار به ديدن وي مي آيد و آن هنگام جشن فروردين است، يعني روزهايي كه براي فرود آمدن فروهرهاي نياكان و پاكان اختصاص مي يابد.
فرّه به ايران اختصاص نداشت، بلكه در همه فرهنگ هاي شرق موضوعيت بنيادي دارد، هم به عنوان شكوه و عظمت و هم به معني تكوين تقدير. معادل فرّه در فرهنگ هاي ديگر اقوام نيز در كار است: «كيدن» در عيلام، «ملمو» در آشور، «شخينا يا سكينه» در عبرانيان و يهود، «ائوار» در ادبيات لاتيني رومي و «مايا» و «مايين» در فرهنگ هاي هندو، و خواريس در يونان ماقبل متافيزيك.
فرّه بنياد حكمت نبوي و آئين شهرياري
اين مراتب، در حكمت معنوي ايران باستان، بنياد حكمت نبوي و آيين شهرياري است. براساس همين مبناي نظري، عالم ايراني، درگذر زمان روحي، خاص پيدا كرد كه نسبت به ديگر اقوام و ملل شرقي لطيف تر و متعادل مي نمايد. در اين عالم، آدمي دو نسبت طولي و عرضي دارد. از طول به عالم بالا متصل است، و از عرض به عالم پايين. اولا و بالذات انسان از حقيقت ماورايي بهره مند است و مؤيد به فروهر يا آنچه در اديان ابراهيمي «روح» يا «روح القدس» تعبير مي شود، و از آنجا نسبتي با خلق پيدا مي كند كه حق تصرف در آنها را پيدا مي كند. اين مراتب معنوي چنان در روح اقوام ايراني، كه در سينه اين سرزمين كهن مي زيستند، ريشه داشت كه تا عصر حاضر استمرار يافته است.
علي رغم گوناگوني در عقايد ايرانيان، تفكر فرّه انديشانه در ادوار مختلف تاريخي حفظ شده است. چه در عصر باستان و چه در دوران اسلامي و چه در دوران جديد تاريخ ايران، روح ايراني جاودانه در جستجوي فرّه و تفضّل الهي بوده است، حتي در حيات دنيوي بهشت گمشده را طلب مي كرده. ولايت و حكمت نبوي و ولوي عصر اسلامي استمرار همان معناي قدسي فرّه و نسبت طولي آيين فرهي است، و جستجوي اساطير ايران باستان يا بازگشت به هويت ديني در دو گرايش عصر جديد تاريخ فرهنگ ايراني، به نحوي محيي همان عالم به گونه اي آشكار است. هيچ گاه روح ايراني تسليم عالم يوناني و عالم مدرنيته از دوران ايلغار اسكندر تا ايلغار تمدن غربي، كه اصل همگي شان يونانيت و يهوديت سكولار بود، نشد.
در ايران باستان، چنان كه اشاره رفت، مفهوم فره و فروهر هر دو شأن انسان كامل است. يكي شأن پيامبري و خرد و دانش است، و ديگري شأن امارت و سياست و رهبري و شهرياري. از اينجا روح شرقي ايراني با نحوي تفكر طولي ولايي، كه با عالم بالا داشته و معرفت را امري موهوبي تلقي مي كرده و حتي خيال بشري را در مقام اتصال به خيال و مثال منفصل اصيل مي دانسته است، نه صرف خيال مجرد نفساني و بازي خيالي. انسان با اين خيال و عقل و خرد از زمين كنده مي شد و به ملكوت آسمان مي پيوست. عروج از لوازم ذات حيات انساني در مشرق زمين و ايران باستان و به سخن سهروردي حكمت اشراقي فهلوي و خسرواني بوده است.

 



نقش آفرينان عصرتاريكي - 31
رونمايي از چهره يك قهرمان

مرتضي صفارهرندي
تلويزيون، تئاتر و سينماي رژيم شاهنشاهي پر بود از روشنفكران و هنرمنداني كه پيش از آن داعيه مبارزه با رژيم را داشتند. ولي شهبانو شدن فرح، اين جوان كمونيست سابق، فرصت را در اختيارشان نهاد تا برنامه هايي بسازند كه ترجيع بند آن رواج مناسبات آلوده جنسي و دوركردن افكار عمومي از سياست باشد. مناسباتي كه آثار آن در تار و پود مجموعه هاي هنري كشورمان، هنوز هم هر از چندي رسوايي به بار مي آورد. از سريال هاي تلويزيون تا آگهي هاي بازرگاني، بوي متعفن لاابالي گري اخلاقي را در خانواده هاي سنتي مي پراكند. ساعات پاياني شب نيز به برنامه هايي اختصاص داشت كه پرده و حريم حيا و عفت را يك سره به كنار مي زد. تحقير روستاييان پاك نهاد به بهانه نقد مهاجرت ناخواسته آنان به شهرها (نتيجه طبيعي اصلاحات ارضي دموكرات هاي آمريكا) از جمله گرايش هاي غالب در برنامه هاي اين دستگاه تبليغاتي بود كه نتيجه اي جز فرار آنان از هويت ريشه دار خود نداشت و احساس بي ريشگي نيز، پناهندگي شان را به برنامه هاي فرهنگ سازان رژيم سبب مي شد. در برنامه تغيير تدريجي ذائقه عمومي، البته برنامه هاي مذهبي نيز به صورت بسيار بي جاذبه ارائه مي شد. چنان كه بيننده، هيچ انگيزه اي براي مشاهده آن در خود نمي يافت. گاهي حتي موضوعات مذهبي هم به چاشني هاي ابتذال رايج در تلويزيون آلوده مي شد. بخشي از تبليغات تلويزيون به هجو اقشار مذهبي و به خصوص روحانيت اختصاص داشت.
دو مؤسسه بزرگ مطبوعاتي يعني اطلاعات و كيهان، مراكزي براي ترويج انحطاط فرهنگ غربي بودند. در مؤسسه اطلاعات مجله اطلاعات بانوان مبناي تشكيل يك انجمن فساد انگيز به نام انجمن دوشيزگان و بانوان (وابسته به كلوب روتاري) بود كه روشنفكراني همچون نادر نادرپور و مهدي سهيلي همكاري هايي با آن داشتند. اين مؤسسه بعدها براي توسعه آلوده سازي فرهنگي، مجلات دختران و پسران و جوانان امروز را با استفاده از نويسندگان آن روزگار راه اندازي كرد. برنامه هايي با عناويني مثل ملكه جهانگردي ايران هدفي جز ارائه يك شخصيت شيئي از زن ايراني و فروكاستن نقش او در حد ابزار التذاذ مردان شهوت زده نداشت.
كيهان، ديگر مؤسسه عمده مطبوعاتي، در اين مسابقه مبتذل ، گوي سبقت را از رقيب ربوده بود. يك زن يهودي به نام هما سرشار كه پس از پيروزي انقلاب و فرار از ايران به كار نويسندگي در مطبوعات ضدانقلاب و سپس مجري گري در تلويزيون هاي لس آنجلسي مشغول شد، به همراه ليلي امير ارجمند نديمه فرح و نيز امير طاهري عضو بريده كنفدراسيون دانشجويان در اين مؤسسه، مسابقه «دختر شايسته» را بنيان نهاده بود و چه دختراني جوياي نام و نان كه از اين راه در شعله هاي فساد فرهنگي آن رژيم سوختند. سناتور مصباح زاده مالك اين مؤسسه، مجله زن روز و سپس موسسه اي در زيرمجموعه آن به نام «يون ايران» را به مكاني براي به دام انداختن دختران اغوا شده فرهنگ مدرنيسم تبديل كرده بود. او در اين مجله از همكاري افرادي همچون مهرانگيز كار برخوردار بود كه سال ها بعد روزنامه هاي دوم خردادي از وي به عنوان چهره قهرمان مبارزه با تبعيض عليه زنان(!) بهره مند شدند. زماني كه گروه هاي مذهبي مسلح دفتر مجله بسيار مستهجن «اين هفته» را منفجر كردند، مصباح زاده سعي كرد با به كارگيري كاركنان آنان بازار اين فسادانگيزي را همچنان گرم نگه دارد.229
البته رژيم شاه، مطبوعات و محافلي را نيز براي سرگرم ساختن اقشاري از روشنفكران كه تمايلي به جاذبه هاي نازل جنسي و... نداشتند، تدارك ديده بود. مجلاتي از قبيل فردوسي، نگين و... با محوريت افرادي همچون محمود عنايت، علي اصغر حاج سيدجوادي و... اين مأموريت را بر عهده داشتند، تا در روز مبادا بتوانند در قالب منتقد رژيم، نقش ايجاد انحراف در حركت هاي مردمي را ايفا كنند.
كافه هاي روشنفكري تهران مكاني براي بحث حول محور داعيه هاي سوسياليستي بود. رژيم در همين كافه ها وسايل عيش و آلوده سازي اهل قلم و هنر را آماده مي كرد. در اين مراكز، شبكه روشنفكري همانند موم در دستان دستگاه امنيتي رژيم قرار داشتند. در اختيار گرفتن مخالفاني كه به روابط حيواني در «كمون»هاي دانشجويي اروپا معتاد بودند كار مشكلي براي رژيم نبود.
فيروز شيروانلو ديگر عنصر چپ گراي نادم، در جايگاه قائم مقام كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان مأمور ايجاد انس بين نسل نونهال با ارزش هاي شاهنشاهي بود. كاخ هاي جوانان شهرداري تهران براي جهت دهي شور جواني به سمت هرزگي از تمام امكانات بهره مي جستند. شب هاي شعر سيمين بهبهاني در اين كاخ ها هدفي جز اين تعقيب نمي كرد. تلاش براي تبديل دانشگاه ها به مراكز انحطاط اخلاقي از خلال اسناد آن روزگار مشهود است. دانشگاه هنر با ايجاد محيطي مملو از پليدي اخلاقي فراهم آورنده استعدادي بود كه بايستي انحطاط هنري و يا دست كم ايده «هنر براي هنر» را در قالب هنرمدرن، پست مدرن و «آوانگارد» به جامعه عرضه مي كرد. تقدير فرح پهلوي از گالري عكس اسافل اعضاي يك هنرمند (!) و تشويق او به خاطر به صحنه آوردن نمايشنامه اي با بازيگران كاملاً عريان، وقايع تلخي بود كه در شرايط انزواي توده هاي متدين رخ مي داد. بيشتر اقشار روشنفكر داخل كشور در قبال چنين وضعيتي يا همراه و يا بي تفاوت بودند.
محيط روشنفكري داخل كشور كمترين اعراض را نسبت به نمايش مسخره جشن هاي 2500 ساله شاهنشاهي نداشت. اين جشن ها گذشته از آن كه صهيونيسم در تدارك آن نقش داشت، از ابتكارهاي فرح، همسر سوسياليست مسلك(!) شاه بود. نمايش مسخره اي كه حتي صداي رسانه هاي حامي بزرگ شاه يعني آمريكاي دوران نيكسون جمهوري خواه را در آورده بود. اما پشتوانه برگزاري آن، خيل روشنفكران و هنرمندان مخبطي بودند كه با مأموريت تغيير فرهنگ مردم، آنان را به همراهي با يك جشن اجباري و مشمئز كننده دعوت مي كردند. رساترين فرياد اعتراض در آن فضاي دلمرده، از نجف و از بيان و قلم خميني بزرگ برخاست. پيامهايي كه با يادآوري فاجعه مرگ بسياري از هموطنان خشكسالي زده سيستان و بلوچستان همزمان با برگزاري اين جشن هاي پرخرج همراه بود.230 اما اين پيام ها هم در آن شرايط خفقان آميز به مردم نمي رسيد. حتي ارتباط امام با وكلاي جمع آوري وجوهات شرعيه در ايران به سختي و با چند واسطه صورت مي پذيرفت و ذكر نام و بيان فتاواي اين مرجع تقليد تبعيدي در مسائل عبادي و فردي، احضار و تهديد گوينده را به دنبال داشت. محدوديت در حدي بود كه امام در پاسخ تقاضـاي جلال الدين فارسـي براي كمك به لبنان در اول آبان 1355 به او چنين نوشته بودند:
«شايد جناب عالي تمام مطالب را مطلع نباشيد. ايادي وكلاي اينجانب تقريباً يا مقطوع يا قريب به قطع است و آنچه به طور غيرعادي مي رسد چيزي نيست كه بتوان با آن امري به اين خطيري را انجام داد.»231
اما اين محدوديت، در قاموس امام خميني، مانع از انجام وظيفه نبود. از خانه محقري در نجف اشرف كه حتي امام خميني به لحاظ احتياط در مصرف وجوهات شرعي مردم، اجازه دريافت خط تلفن را به اهل آن نمي داد، مقاومت فرهنگي در قالب هدايت دانشجويان مسلمان ايراني مقيم خارج كشور و عالمان و مبارزان داخل كشور ادامه يافت. در درون جامعه ايراني، استمرار ارتباط مردم با نهادهاي ديني مثل مساجد و هيئت ها به رغم كنترل شديد ساواك و تلاش براي غيرسياسي كردن آن ها، از يك سره وانهادن عرصه فرهنگ به فرهنگ سازان دين ستيز جلوگيري
مي كرد. يك گشايش اندك درفضاي جامعه كافي بود تا استعداد عظيم جامعه براي يك تحول دين محور را در برابر ديدگان متحير سرمايه گذاران انحطاط فرهنگي نمايان سازد.
جريان اسلام خواه در آستانه اصلاحات كارتري
تحولات اخير در صحنه سياسي آمريكا و غلبه حزب دموكرات در چندانتخابات اين كشور يادآور يك باور در ميان ما ايراني هاست. براساس اين تلقي ـ كه ناشي از تجربه چهار دهه اخير ماست ـ دموكرات ها همواره خواسته اند باپنبه سر ببرند. اما از قضا با مانع بزرگي به نام جريان اسلام خواهي مواجه شده اند. در هيچ يك از اين تجارب، كام دموكرات هاي آمريكايي به اندازه تجربه سال هاي 56 تا 58 تلخ نشد.
در 12 آبان 1355 از پس ناكامي هاي جمهوريخواهان در آسياي جنوب شرقي، كناره گيري پرزيدنت نيكسون در جريان افتضاح واترگيت و دوران كوتاه رياست جمهوري جرالدفورد معاون او، نوبت به جيمي كارتر كانديداي دموكرات رياست جمهوري آمريكا رسيد. لازمه ترميم چهره سياسي آمريكا در افكار عمومي جهان، روي آوردن به حربه سنتي حقوق بشر و تعديل رفتار برخي از كشورهاي وابسته، دوست و هم پيمان آمريكا و هدايت آنها به سوي نوعي «دموكراسي هدايت شده» بود. زندانيان سياسي در ايران نيز ناگهان از زمستان 1355 شاهد ملايمت نسبي رفتار دستگاه امنيتي رژيم شدند و در بيرون از زندان، شاه از «فضاي باز سياسي» دم زد.
در بهمن 1355 ساواك با جمع كردن گروهي از زندانيان، ترتيب ضبط و پخش سخنراني چند زنداني كمونيست پشيمان در تمجيد از رژيم ستمشاهي را داد و سپس حاضران در اين اجتماع را كه درميان آنها مبارزان مسلماني مثل شهيد مهدي عراقي و آقايان كروبي، انواري، عليخاني، عسگراولادي و... نيز به چشم مي خوردند، از زندان آزاد كرد. اين اقدام هم طليعه اقدامات بعدي در اجراي برنامه سياسي دولت جديد آمريكا بود و هم به زعم ساواك مي توانست به سرخوردگي بيشتر مخالفان و باور آنان به گريزناپذير بودن سازش با رژيم دامن بزند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
229- رك: نيمه پنهان، جلد پنجم، تهران دفتر پژوهش هاي مؤسسه كيهان، چاپ سوم، 1383، صص 39-37.
230- صحيفه امام، جلد 2، صص 368 و 491.
231- صحيفه امام، جلد 3، ص 17.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14