(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 18 آذر 1389- شماره 19811

افغانستان؛ تجربه هاي اشغال



افغانستان؛ تجربه هاي اشغال

سبحان محقق
اشاره
نويسنده طي مطلب حاضر شرايط سياسي، روابط اجتماعي و وضعيت اقليمي افغانستان را به عنوان سه متغير مكمل يكديگر مي داند و نحوه سايش اين سه را با قدرت هاي متجاوز به گونه اي تحليل مي كند كه نهايتاً به فرسايش مهاجم و ماندگاري جامعه افغان مي انجامد. به اعتقاد وي، آمريكايي ها از سر نا آگاهي و از بخت بد خود وارد خاك اين سرزمين شده اند كه به قتلگاه ابرقدرت ها معروف است و به نظر مي رسد كه ايالات متحده نيز با همه جنگ افزارهاي مخربي كه دارد، از اين مهلكه سالم بيرون نيايد و يا زماني از افغانستان خارج شود كه كاملاً نزار و خوار و خفيف گردد.
سرويس خارجي
در ارتباط با افغانستان حرف هاي بسياري گفته مي شود؛ خيلي ها مردم اين سرزمين را مشتي فلك زده و بدبخت مي دانند كه بيش از 30سال است با جنگ دست و پنجه نرم مي كنند و به خاطر جنگ هاي قبيله اي و خست طبيعت، هميشه با قحطي و گرسنگي و مرگ و آوارگي دست به گريبان بوده اند و خلاصه اينكه از نگاه افراد طيف بالا، افغانستان با فعل «ندارد» بيشتر عجين است تا فعل «دارد» و آنچه خوبان اين روزگار از توسعه و صنعت و نيروهاي متخصص و منابع زيرزميني و كشاورزي و موقعيت ژئوپوليتيك و بنادر و... دارند، يا هيچ ندارد و يا بهره اش از اين مواهب طبيعي و انساني اندك است. البته، آنچه كه «بدان» دارند، متأسفانه افغانستان همه را يكجا دارد! مثل مواد مخدر و شمار زيادي جنگ سالار و قبيله هاي رقيب و خيل فقيران و بيكاران و كشوري محاط در خشكي و سرزميني زلزله خيز و تا چشم كار مي كند، پوشيده از كوه و بيابان بي آب و علف و فاقد زيرساخت هاي اوليه توسعه و حتي راه آهني كه مناطق اين كشور را به هم وصل كند. نتيجه اينكه افغانستان با يك توسعه همه جانبه و مناسب سال ها فاصله دارد.
شماري از كارشناسان اما نظر ديگري دارند؛ آنها مي گويند جامعه افغان شايد خيلي از مؤلفه هاي توسعه را نداشته باشد، اما چيزي دارد كه مي تواند همه كاستي هاي ديگر را جبران بكند و آن، «فرهنگ كار كردن و سخت كوشي» است. اين بازوي كارگر اگر در طبق اخلاص گذاشته شود، معجزه مي كند. همانطور كه در ژاپن و آلمان ويران شده پس از جنگ جهاني دوم كرد و در اين كشور دوم به جاي طلا، پشتوانه «مارك» شد.
طي همين 30سال اخير كه كشور ما پناهگاه ميليون ها آواره از دو كشور عراق و افغانستان بوده است، با چشمان خودمان فرق اين دو ملت را از نزديك ديده ايم و شاهد بوده ايم (و البته، هنوز هم هستيم) كه چگونه افغاني جماعت از كار هر چند طاقت فرسا هم كه باشد، هراس ندارند و بر سر كار، با جان معامله مي كنند! اما، اين جوهره را در عراقي ها سراغ نداشته ايم و حداكثر كاري كه از آنها ديده ايم، تجارت و حجره نشيني بوده است و شماري از آنها هم در ادارات جذب شده بودند.
وقتي پاي «كار» در ميان باشد، اميد به توسعه و سرزندگي و اميدواري هم هست، ولي اگر تنبلي و تن آسايي و مصرف جاي كار را بگيرند و در ملتي تبديل به فرهنگ شوند، آن وقت بايد فاتحه همه چيز را خواند. لذا، شايسته و از لحاظ علمي درست نيست كه بگوئيم فعل «ندارد» برازنده ترين فعل و مناسب قامت كشور افغانستان است. خوشبختانه هنوز هيچ چاه نفتي در خاك اين كشور فوران نكرده است تا اين ماده لجن و بدبو را به هيكل جامعه افغانستان بپاشد و اين ملت را نيز مثل امت عرب از هرچه فضايل مثبت تهي و در مقابل دشمنان قسم خورده، خوار و خفيف و متواضع كند و به جاي كار در كارخانه ها و مزارع، آنها را تا كاباره ها و قمارخانه هاي اروپا و «لاس وگاس» آمريكا بكشاند! بگذريم. اما تعدادي از مورخان و دانشمندان علوم سياسي به افغانستان اهميتي استراتژيكي مي دهند كه به بحث ما مربوط است و جايگاه تاريخي اين كشور را تا آنجا بالا مي برند كه به اسطوره و افسانه بيشتر نزديك مي شود تا علم. دانشمندان مي گويند افغانستان كشوري است كه در آن، سرنوشت ابرقدرت ها رقم مي خورد؛ درست مثل بيت المقدس فلسطين، كه تاريخ ثابت كرده است هر قدرتي كه بر آن مسلط شود، بر جهان نيز مسلط خواهد شد.
پشتون هاي افغاني و پاكستاني خود را تنها قومي مي دانند كه جلوي پيشروي لشكريان «اسكندر مقدوني» در دوران باستان (حدود 325 پيش از ميلاد) ايستاده و ابرقدرتي كه مي خواست جهان را فتح كند، به عقب رانده اند.
در عصر جديد نيز انگليس كه خود را «بريتانياي كبير» مي ناميده و ملكه اش مدعي بوده آفتاب هيچ گاه در قلمرو امپراتوري وي غروب نمي كند، در خاك افغانستان به طرز عبرت آميزي گوشمالي ديد؛ نيروهاي انگليسي 1838م. تا سال 1921م. (1300هـ .ش.) دائم در افغانستان درحال نبرد بودند و سه جنگ بزرگ را با جنگجويان افغان تجربه كردند و بالآخره در سال 1921 طي قراردادي در راولپندي (پاكستان)، مجبور شدند كه استقلال افغانستان را به رسميت بشناسند. اين اولين شكست نيروهاي انگليسي در شرق بود و دهه ها پس از آن گذشت تا هندوستان نيز از يوغ استعمار انگليس خارج شد. در هرحال اين افغانستان بود كه شاخ امپراتوري بريتانيا را شكست و اسطوره شكست ناپذيري آنرا باطل كرد. نقل است كه در ژانويه 1857م. وقتي ستون نيروهاي انگليسي مركب از 4500 مرد جنگي، 12هزار و 500خدمه و ساير همراهان لشكر (و البته، عده اي زن و كودك) با آرامش خاطر از كابل روانه دهلي شده بودند، در ميانه راه افغاني هاي خشمگين با آنها درافتادند و همه را كشتند و تنها يك انگليسي را زنده نگه داشتند تا به دهلي برود و خبر مرگ همقطاران خود را به حاكم انگليسي هند برساند!
اما تزار روس كه طي قرون 18و 19 رقيب اصلي بريتانيا در شرق به حساب مي آمد، با اينكه به ثروت هندوستان و آب هاي گرم خليج فارس و درياي عمان نظر داشت، چون شاهد تجارب تلخ و ناكام پي درپي انگليس در آنجا بود، هيچ گاه هوس نكرد كه به افغانستان لشكركشي كند، و رهبران مسكو در آن زمان نشان دادند كه اين قدر هوش و فراست دارند كه با پاي خود وارد گرداب و مهلكه نشوند، هرچند انضمام سرزمين هاي مجاور يك استراتژي هميشگي براي روس ها بود و همين استراتژي آنها را تا شرق دور برد و با ژاپن همسايه كرد.
كوهستان آرام در كمين نيروهاي شوروي
همين زيركي و فراستي كه تاريخ به ما مي گويد در رهبران تزاري بوده و مانع ورود آنها به افغانستان شده است، را رهبران شوروي نداشتند. اينها كه افغانستان را يك خطه كوهستاني آرام با مردماني فقير مي ديدند، ارتش سرخ را در سال 1358 روانه اين كشور كردند و با اين اقدام نابخردانه و نسنجيده خود، سر سبز اتحاد جماهير شوروي را هم سرانجام بر باد دادند! داستان درگيري مداوم نيروهاي شوروي با مجاهدين افغان، كه بيش از 9سال طول كشيد، را كم و بيش مي دانيم و احتمالا در جايي خوانده ايم و يا از زبان كارشناسان شنيده ايم كه همين مردم فقير افغانستان نه تنها همه توان هاي بالقوه و بالفعل شوروي را بلعيدند و رهبران مسكو را از رؤياي كشورگشايي و سلطه بر جهان بيرون آوردند، بلكه چنان اين ابرقدرت را فرسودند كه اتحاد جماهير شوروي با آن همه عظمتش، تنها دو سال پس از عقب نشيني ذليلانه از افغانستان (1991)، از هم فروپاشيد.
البته، بسياري از تحليلگران عوامل ديگري مثل فشار هزينه هاي تسليحاتي بر زندگي شهروندان شوروي، توطئه هاي آمريكا و اروپا، نارضايتي داخلي و بروزشكاف ميان حاكمان و مردم، بروز يك انقلاب ديني در ايران و... را در فروپاشي شوروي برجسته مي كنند، ولي همين طيف از كارشناسان نيز به هر حال، نقشي را هم براي ماجراي شكست ارتش سرخ در افغانستان در اين فروپاشي قائل مي شوند.
آمريكا؛ تحليل هاي متفاوت
در مورد علل ورود ايالات متحده به خاك افغانستان در سال 2001 م. تحليل هاي مختلف و جورواجوري ارائه و حتي گفته مي شود كه واقعه 11سپتامبر سال 2001 يك سناريوي ساختگي و بهانه اي براي لشكركشي آمريكا و ناتو به افغانستان و خاورميانه بود.
در اينجا نمي خواهيم به اين مباحث تكراري و خسته كننده بپردازيم و فقط مي خواهيم روي اين نكته متمركز شويم كه ايالات متحده نيز از بخت بدش، پا به سرزميني گذاشته است كه به قتلگاه ابرقدرت ها شهرت دارد!
اما، اينكه اين بار افغانستان قتلگاه چه كسي است، آمريكا يا طالبان ياجريان اسلام گرايي؛ سخن ها بسيار است. گروهي مرددند چه بگويند و شايد هنوز پس از گذشت 9سال حضور بي حاصل در افغانستان، از نظر آنها زود است كه در مورد فرجام كار قضاوت كرد.
برخي از كارشناسان سياسي به صرافت افتاده اند كه نكند اين پايان كار آمريكا باشد! همين ترديدها و گمانه زني ها دستمايه صدها و بلكه هزاران تحليل و تفسير و مقاله در پنج قاره عالم است و اين طيف نيز از ظن و گمان خود، آخر معماي حضور در افغانستان را براي خود حدس مي زنند.
طيفي از كارشناسان نيز اين اشغال را پايان يكجانبه گرايي و ابرقدرتي آمريكا و آن را آغاز زوال ايالات متحده درنظر مي گيرند كه در جاي خود به اين طيف تحليلي آخر بيشتر توجه مي كنيم.
پايان اسلام گرايي
«اوليويه روا»، دانشمند علوم سياسي فرانسوي، كه سال هاي زيادي از عمرش را به مطالعه تحولات معاصر افغانستان، خصوصاً پس از اشغال اين كشور توسط شوروي در سال 1358 تاكنون، اختصاص داده است، از جمله انديشمنداني است كه براي افغانستان نقش استراتژيك منطقه اي قائل و معتقد است كه تحولات افغانستان به طور قطع و يقين بر جهان اسلام تأثير مي گذارد. اين محقق فرانسوي كه به شيوه شرق شناسي، مسائل جهان اسلام را تحليل مي كند، به مخاطبان غربي خود نويد مي دهد كه «اسلام سياسي» پديده اي گذرا و در حال شكست خوردن است. البته، توجه به چرايي اين استدلال براي ما مهم است؛ وي مي گويد چون، اسلام سياسي در افغانستان شكست خورده است، طرفداران اسلام سياسي در افغانستان نتوانستند يك نظم نوين سياسي در اين كشور به وجود بياورند و نهايتاً اين نژادگرايي و قبيله گرايي بود كه جريانات اسلامي در اين كشور را تحت الشعاع قرار داد.
هر چند اظهارات اليويه روا تناقضات زيادي دارد و در اينجا نمي خواهيم آنها را مورد توجه قرار دهيم، ولي چيزي كه براي ما در اينجا مهم است، اين نكته است كه در ناخودآگاه و يا خودآگاه اين كارشناس فرانسوي، افغانستان يك كانون براي تحولات استراتژيك است؛ منتها وي اين تحولات را به جهان اسلام محدود مي كند.
همانطور كه روا در تأليفات خود مي گويد جامعه افغانستان متفكران بزرگ اسلامي نداشته است و جريانات اسلامي اين كشور بيشتر از خارج (مثل اخوان المسلمين، وهابي ها و جماعت اسلامي هند) الهام گرفته است و لذا، طبق منطقي كه خود روا ارائه مي دهد، تأثيرگذاري افغانستان برجهان اسلام تا آن درجه اي كه اين متفكر فرانسوي مي گويد، عملا منتفي است. اما، تاريخ مي گويد كه افغانستان مكان مناسبي براي به گل نشستن ماشين جنگي يك ابرقدرت است.
شكست ركورد حضور شوروي
ايالات متحده آمريكا كه در سال 2001 آمده بود تا مطابق يك مدل كره اي و يا ژاپني و با احداث چند پايگاه و استقرار در آنها، بقيه نيروهاي رزمي را از افغانستان خارج كند، نه تنها اين رخصت را پس از 9سال نيافت، بر تعداد نيروهايش هم افزود. اين حضور طولاني مدت همانطور كه گفته شد، محافل سياسي و رسانه اي آمريكا را نگران كرده است و باعث شد كه تحليلگران بيشتري حضور آمريكا را با شوروي مقايسه بكنند.
روزنامه «لس آنجلس تايمز» جمعه 26 نوامبر (6/9/89) نوشت: نظاميان اتحاد جماهير شوروي به مدت 9سال و 50 روز در افغانستان حضور داشتند، اما اكنون ركورد اين حضور به مدت 9سال و 51روز در اختيار نظاميان آمريكايي است. به نوشته اين روزنامه، جنگ شوروي با ورود نيروهاي ارتش سرخ در هفتم اوت 1978 (17مرداد 1357) شروع شد و با خروج آخرين سرباز شوروي از افغانستان در پانزدهم ژانويه 1989 (25 دي 1367) پايان يافت. هر چند تاريخ رسمي آغاز حمله ارتش سرخ به افغانستان را معمولا كريسمس سال 1979 (دي 1358) مي دانند.
طي مدت فوق تلفات نيروهاي شوروي در افغانستان 1500 نفر بود، ولي آمريكايي ها و ناتو در همين مدت، بيش از 2000 نفر در افغانستان كشته داده اند.
نشريه «گلوبال ريسرچ» نيز طي مقاله اي به قلم «هاروي ويسرمن» به تحليل اين جنگ پرداخت و نوشت: ادامه جنگ در افغانستان به مثابه سنگ قبري براي «باراك اوباما» رئيس جمهور آمريكا خواهد بود و او با اين كار، گور رياست جمهوري خود را (براي دور دوم) مي كند.
جالب تر از همه اينكه، وزارت دفاع آمريكا (پنتاگون) هفته گذشته طي گزارشي به كنگره اين كشور، بدون هرگونه پرده پوشي اعلام كرد كه نتوانسته است موفقيت چنداني در افغانستان كسب كند. طبق اين گزارش، در شرايط كنوني خشونت در افغانستان به بالاترين حد خود رسيده به طوري كه از سال 2007 تا الان 300 درصد افزايش يافته است (سه برابر شده است)! آمريكا در حوزه امنيت و اداره كشور هيچ دستاورد محسوسي نداشته و شرايط امنيتي افغانستان علي رغم حضور حدود 150 هزار نيروي آمريكايي و ناتو در آن كشور، بهتر نشده است.
همين اظهارات و اعترافات سران واشنگتن درباره آنچه كه در افغانستان مي گذرد، براي ما كافي است كه حدس بزنيم چه وضعيتي در انتظار آمريكا است.
مثلث خردكننده
اگر جنگ به همين صورت در افغانستان ادامه يابد، ماشين جنگي آمريكا با همه تواني كه دارد، تحت فشار مثلثي كه يك ضلع آن هزينه هاي سرسام آور، ضلع ديگر آن جنگ فرسايشي و فشار افكار عمومي و ضلع سوم نيز استراتژي متناقض است، فرو مي پاشد.
هم اكنون بيش از 50درصد ماليات پرداخت شده توسط مردم آمريكا صرف هزينه هاي نظامي اين كشور در خاورميانه و ساير مناطق مي شود و براساس برآوردي كه انجام گرفته است، پنتاگون هر ثانيه 20هزار دلار هزينه جنگي را بر مردم آمريكا تحميل مي كند. محققان بي طرف آمريكايي، كل هزينه هاي نظامي آمريكا طي 9سال اخير در خاورميانه را بيش از سه تريليون دلار برآورد مي كنند. اين روند سرسام آور، بحران و ركود اقتصادي بي سابقه اي را بر آمريكا و كشورهاي وابسته به آن تحميل كرده و بانك بزرگ و شركت هايي مثل «جنرال موتورز» را به ورشكستگي كشانده است.
هم اكنون 15 ميليون بيكار روي دست دولت ايالات متحده مانده است و مردم اين كشور آرامش اقتصادي و معيشتي خود را از دست داده اند. منازل بسياري از شهروندان در رهن بانك و نهادهاي مالي است و كابوس بي خانمان شدن و از دست دادن سرپناه، صدها هزار آمريكايي را آزار مي دهد. شكاف طبقاتي در اين كشور نيز بيشتر شده است.
دولت اوباما ماه گذشته با امضاي قراردادهاي تسليحاتي كلان 123 ميليارد دلاري با رژيم هاي مرتجع عربي (عربستان، بحرين، امارات، قطر، عمان و كويت)، بخش بسيار ناچيزي از كسري نقدينگي آمريكا را زنده كرد كه البته تاثيري در مقابل اين سيل بنيان كن ركود اقتصادي و هزينه هاي جنگي ندارد.
بنابراين، مي بينيم كه افغانستان براي واشنگتن تبديل به همان ورطه و گردابي شد كه از قبل حدس زده مي شد.
جنگ فرسايشي
آمريكايي ها كه عادت كرده بودند به اهداف ملموس حمله كنند و آنها را با آتش دقيق و داراي ضريب خطاي بسيار پايين هدف قرار دهند و با بمب ها و موشك هاي هوشمند و بسيار مخرب ويران سازند، در افغانستان با پديده عجيب و تازه اي مواجه شدند؛ دشمن نامرئي، ولي در همه جا حاضر!
فرماندهان آمريكايي و ناتو سال گذشته از يك عمليات بسيار بزرگ و گسترده در ولايت «زابل» واقع در جنوب افغانستان، خبر داده و اين را نيز اعلام كرده بودند كه پس از زابل، نوبت ولايت قندهار است. اما چيزي نگذشت كه جنگ در زابل به يك تعقيب كاملا بي حاصل تبديل شد و در اين ميان شماري غيرنظامي در شهر و روستاي اين ولايت گرفتار تيغ خشم نظاميان آمريكايي و ناتو شدند. كم كم آن غليان و حالت تهاجمي نيروها از حركت ايستاد و عمليات كذايي در ولايت قندهار نيز منتفي شد!
البته، اين توقف به خاطر ضعف ماشين جنگي اشغالگران و يا كمي شمار آنها نبود، هم ظرفيت و توان جنگي و هم تعداد نيروهاي اشغالگر با شبه نظاميان اصلا قابل مقايسه نيست و به ده ها برابر آنها مي رسد.
علت، چگونگي رزم شبه نظاميان است؛ آنها مي جنگند و در همه مناطق، حتي در قلب پايتخت افغانستان، حضور دارند، اما ديده نمي شوند! بافت قبيله اي، فرهنگ ضداشغال و شرايط طبيعي افغانستان اصولا در خدمت چنين نوع مواجهه با خارجيان است و اين را آمريكايي ها نمي دانستند.
اين گونه ماندن در افغانستان علاوه بر هزينه هايي كه تحميل مي كند، باعث بروز مسائل سياسي و اجتماعي عديده اي نيز در كشورهاي مبداء مي شود و تلفات مهاجمان را هم بالا مي برد.
استراتژي متناقض
ضلع ديگر مثلث فشار، استراتژي متناقضي است كه دولت آمريكا مجبور است در افغانستان اجرا كند و عوارض آن را نيز تحمل نمايد؛ مشكل اصلي و واقعي ايالات متحده به خصوص پس از 11سپتامبر 2001، همين استراتژي است كه عناصر متناقضي را در خود جاي داده است. مشكل واقعي آمريكا، تناقضي است كه ميان منافع و استراتژي آن وجود دارد. منافع آمريكا اقتضاء مي كند كه دولت كابل از اراده خارجي پيروي كند، وظايف خود را در داخل و منطقه بداند و گوش به زنگ دستورات از كشور متروپل (مركز) باشد. اما، استراتژي رسمي و اعلام شده واشنگتن براي خاورميانه و ساير مناطق جهان، گسترش دموكراسي است، معني اش در مورد افغانستان اين است كه حاكمان كابل بايد با راي مردم به كرسي قدرت برسند و اين حاكمان در سياست داخلي و خارجي، تابع اراده مردم خود باشند و از خارج دستور نگيرند.
اين تناقض آشكار در واقع، دست آمريكا را رو و جنگ عليه نيروهاي آن را در هر كشور خارجي كاملا مشروع مي كند. حاصل اين فرآيند نيز در نهايت، تحت فشار قرار گرفتن ماشين جنگي آمريكا و ناتو در افغانستان است.
آمريكا بايد قلدرمآبانه رفتار كند، در حملات روزانه و شبانه خود، غيرنظاميان را بكشد و در برابر نيروهاي ضداشغال بايستد و يا اينكه، شكست را پذيرد و افغانستان را ترك كند.
انتخاب هاي اوباما
رئيس جمهور آمريكا از همان روز نخستي كه به قدرت رسيد (ژانويه 2009)، قصد نداشت از رويكرد جنگي در افغانستان فاصله بگيرد، و اين را در روزهاي تبليغات انتخاباتي، با گوشه و كنايه اعلام نيز مي كرد. به عبارت ديگر، آن روزها كه وي دم از «تغيير» مي زد، بيشتر تاكيدش پايان دادن به جنگ در عراق بود و در مورد افغانستان يا حرفي نمي زد و يا از تحول در استراتژي و نحوه مقابله با شبه نظاميان طالبان سخن مي گفت. اينكه وي از عقب نشيني در عراق حرف مي زد هم بيشتر به لطيفه مي مانست، چرا كه قبل از به قدرت رسيدن او و با امضاي قرارداد امنيتي بغداد- واشنگتن، قضيه ميان طرفين فيصله يافته بود!
لذا، ادامه يافتن جنگ در افغانستان، انتخاب اوباما بود. شايد وي فكر مي كرد اگر پاكستان با آمريكا بيشتر همراه و حلقه محاصره شبه نظاميان از هر طرف تنگ تر شود، كار جنگ در اين دو كشور يكسره خواهد شد.
رئيس جمهور آمريكا با همين اوهام، حدود يكسال جنگ را مديريت كرد. اما در اين مقطع با دو فشار مخالف هم مواجه شد؛ از يك طرف مردم آمريكا خواستار پايان جنگ بودند و دائم با راهپيمايي هاي خود، اوباما را تحت فشار قرار مي دادند و از طرف ديگر، فرماندهان ميدان نبرد به سركردگي ژنرال «استنلي مك كريستال» در گزارشات خود به كنگره و كاخ سفيد، دائماً درخواست افزايش نيرو مي كردند. اوباما كه ميان اين دو جبهه فشار قرار گرفته بود، به دنبال راه حل مي گشت و بالاخره پس از چند ماه اعلام كرد كه استراتژي تازه خود را به زودي به اطلاع عموم مي رساند.
كارشناسان مانده بودند كه اوباما چه مي كند و چطور مي خواهد خود را از اين مخمصه خلاص كند كه هم مردم و هم ژنرال ها از او نرنجند.
سرانجام، استراتژي به گونه اي اعلام شد كه يك بند آن جانب مردم و بند ديگرش نيز جانب ژنرال ها را گرفت! اوباما در اين استراتژي اعلام كرد كه براساس استراتژي جديدي خود، به زودي 30 تا 40 هزار نيروي جديد به افغانستان اعزام مي كند و در همان حال، قول داد كه همه نظاميان آمريكايي را تا 16 ماه ديگر (مرداد آينده) از افغانستان خارج كند.
اين حيله رئيس جمهور در رابطه با مردم كارگر افتاد و تا حدود زيادي از اعتراضات خياباني در آمريكا كاست، اما ژنرال ها و خصوصاً مك كريستال را قانع نكرد و او مرتباً در گزارش ها و صحبت هايش با رسانه ها و مقامات، نارضايتي خود را بروز مي داد و مي گفت اوباما در ارتباط با جنگ فردي مردد است و نمي تواند آن را فرماندهي كند. او انتقاداتش از رئيس جمهور در گفت وگو با مجله آمريكايي «رولينگ استون» به قدري تند و شديد بود كه كار دستش داد و منجر به بركناري او از فرماندهي نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان شد و ژنرال «ديويد پترائوس» با حكم اوباما، جايش را گرفت.
اين تغيير فرماندهي به همراه استراتژي متناقض اوباما اوضاع را به قدري در افغانستان بدتر كرد كه شمار تلفات ماهانه و سالانه نظاميان آمريكايي نسبت به ماه ها و سال هاي قبل از خود، ركوردشكن شد و تعداد حملات شبه نظاميان عليه اشغالگران نيز به سه برابر افزايش يافت.
بازنگري هاي پي درپي
طبق گزارش خبرگزاري فرانسه، كاخ سفيد اكنون سرگرم بازنگري در استراتژي جنگ افغانستان است و قصد دارد تا اواخر ماه جاري ميلادي (تا 10 دي) استراتژي تازه اي را اعلام كند.
البته اين استراتژي تازه دقيقاً همان چيزي خواهد بود كه دو هفته قبل سران ناتو در كنفرانس ليسبون (پايتخت پرتغال) اعلام كرده بودند؛ اين استراتژي آن بند از استراتژي اوباما در مورد عقب نشيني تا مرداد آينده را علناً نقض مي كند. طبق استراتژي جديد، فرايند انتقال فرماندهي نظامي و امنيتي از نيروهاي آمريكايي و ناتو به نظاميان دولت كابل تا سال 2014 طول مي كشد و در اين سال، با توجه به شرايط، در مورد خروج از افغانستان تصميم گرفته خواهد شد.
اكنون سؤالي كه پيش مي آيد اين است كه كدام شخصيت و يا نهاد آمريكايي طي روزهاي آتي استراتژي تازه كه در آن، خواسته مردم نقض شده است را اعلام مي كند؟ آيا اوباما شخصاً و با زبان خود اين را خواهد گفت؟ آيا كنگره اين كار را خواهد كرد؟ و يا اينكه «آندرس فوك راسموسن» دبير كل ناتو اين زحمت را مي پذيرد؟
سؤال بعدي اين است كه واكنش مردم آمريكا چه خواهد بود؟ آيا آنها وعده قبلي اوباما را فراموش كرده اند؟
چيزي كه رئيس جمهور آمريكا از آن هراس دارد، پشت كردن مخالفان جنگ در انتخابات آتي رياست جمهوري به او است.
اظهارات كارتر
«جيمي كارتر»، رئيس جمهوري اسبق آمريكا، در ارتباط با شرايط بد كشورش در افغانستان، سكوت را شكست. اظهارات كارتر از آن جهت اهميت دارد كه وي يكي از حاميان اصلي اوباما در انتخابات اخير بود.
كارتر استراتژي اوباما را مستقيماً به باد انتقاد گرفت و بي پروا از شكست نهايي آمريكا در افغانستان سخن گفت. وي تاكيد كرد: هر كسي كه به افغانستان حمله كرده، بازنده از آن بيرون آمده است و من جداً ترديد دارم از اينكه بتوانيم به اهداف خود فائق آييم.
بهترين و بدترين سناريو
به نظر مي رسد كه آمريكا هيچ شانسي به جز ادامه نبرد عليه طالبان و تحمل يك جنگ فرسايشي و پذيرش عوارض آن را ندارد.
اما در عالم تئوري و نظر، بهترين وضعيتي كه مي تواند منافع آمريكا و غرب را در افغانستان تامين كند، استقرار يك دولت مطيع و درعين حال، قوي در كابل و عقب كشيدن بيش از 80 درصد نيروها از افغانستان حداكثر تا تابستان آينده است. اما رسيدن به چنين وضعيت ايده آل ابزاري را مي طلبد كه هيچكدام از آنها مهيا نيست؛ دولت واشنگتن نمي تواند هيچ شخصيت جايگزيني را به جاي «حامد كرزاي» در افغانستان بيابد كه هم مقبوليت نسبي داشته باشد و هم منافع آمريكا و غرب را تامين كند. ولي الان اختلاف ميان كرزاي و آمريكا به قدري علني شده است كه همه از آن باخبر شده اند. انتشار اسناد توسط پايگاه اينترنتي «ويكي ليكس» اين شكاف را بيشتر هم كرده است. در اين اسناد دولت كرزاي دولتي ضعيف و فاسد دانسته مي شود. موضع گيري هاي پي درپي كرزاي عليه آمريكا و ناتو نيز به قدري روتين و مكرر شده كه تبديل به ترجيع بند اخبار و گزارشات رسانه ها شده است. رئيس جمهور افغانستان تحت فشار افكارعمومي كشورش به كشتار غيرنظاميان توسط اشغالگران انتقاد مي كند و علاوه بر آن، از نظاميان آمريكايي و ناتو مي خواهد كه قبل از دست زدن به هرگونه عملياتي، قبلا بايد با دولت كابل هماهنگ كنند. وي همچنين از آمريكايي ها مي خواهد از حملات شبانه دست بردارند. اين موضعگيري هاي كرزاي چه واقعي باشد و چه به خاطر فرار از فشارهاي داخلي، اثرات منفي خودش را بر روي جبهه اشغالگران گذاشته و آنها را حتي به واكنش علني عليه كرزاي كشانده است.
ستون دوم سناريوي خوشبينانه مذكور نيز پايان دادن به همه درگيري ها تاچند ماه ديگر است كه اين نيز به شوخي مي ماند.
اما، بدترين سناريو براي آمريكا، ناتواني از خروج از وضعيت فرسايشي كنوني است كه قطعا پس از چند سال، ماجراي شكست خفت بار شوروي سابق تكرار خواهدشد و اين شكست نيز پيامدهاي جدي و گريزناپذيري را متوجه ايالات متحده مي كند و حداقل عوارض شكست فوق براي واشنگتن خارج شدن جهان از نظام تك قطبي است.
البته سناريوهاي بينابيني هم دراين ميان قابل تصور است؛ از جمله اينكه مذاكرات با رهبران طالبان به سرانجام برسد و سران ميانه روي طالبان در قدرت مشاركت داده شوند و از اين طريق شبه نظاميان سلاح ها را زمين بگذارند و آمريكا در يك اوضاع نسبتا آرام بتواند نيروهايش را از افغانستان خارج كند.
يك سناريوي بينابيني ديگر، جنگ نيابي است؛ مثل جنگي كه هم اكنون دولت اسلام آباد به نيابت از آمريكا در پاكستان انجام مي دهد.
همانطور كه مي بينيم، اجراي اين استراتژي از طرف دولت كابل كاملا منتفي است. قدرت هاي خارجي هم نه تنها به چنين مهلكه اي وارد نمي شوند، حتي همين الان هم از جانب مردم خود تحت فشار هستند و قصد دارند نيروها را از افغانستان خارج كنند.
اوباما كه هفته گذشته به خاطر ترس از حملات موشكي طالبان، سرزده وارد افغانستان شد و چون از اعتراضات خياباني دركابل نيز مي ترسيد، در پايگاه هوايي بگرام درشمال اين كشور ماند و به كابل نرفت، طي ديدار چهارساعته خود در جمع نظاميان آمريكايي اعلام كرد كه آنها شرايط سختي را در افغانستان پيش رو خواهند داشت؛ اما بالاخره پيروز مي شوند! او نگفت كه اين پيروزي چگونه بدست مي آيد و يا اينكه پيروزي درنظر او چيست. ممكن است منظور وي از پيروزي، همان شكست باشد!
«آرتور شو پنهاور» فيلسوف آلماني، زماني گفت: حقيقت ابتدا مسخره مي شود، سپس انكار مي شود و سرانجام به عنوان چيزي از اول آشكار، پذيرفته مي شود!
گفته اين فيلسوف يك واقعيت تاريخي است و در مورد بسياري از ديكتاتورها و جهان گشايان صدق مي كند. انشاءالله كه اين قاعده در مورد ايالات متحده آمريكا نيز راست درآيد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14