(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 23  آذر 1389- شماره 19815

مباني مشروعيت نظام فرهي
نقش آفرينان عصرتاريكي - 36
تبريك به شاه براي كشتار 17 شهريور

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مباني مشروعيت نظام فرهي

محمد مددپور
قابل تأمل است كه شهر زميني هيچ گاه به شهر آسماني، نمي رسد اما سايه اي از آن بهشت ازلي آسماني بر روي زمين مي تواند باشد. آرمان شهر تقليدي از بهشت از دست رفته و بازآفريني بهشت است در آخرالزمان. آنجا كه ديگر رشك ديوان منشأ اثر نيست و عدل و داد و برابري حكومت مي كند. ظهور اين شهر منادي نجات از آشوب ازلي، بي بند و باري، لهو و لعب و تاريكي و جهل است. اين شهر را منجي در آخرالزمان بر مي افراشد، و شهريار قدسي نويد ظهور آن را مي دهد، چنانكه بهرام چنين شهرياري وصف مي شود.
مفهوم «پرديس» در اساطير و اديان ايراني، كه مرادف «بهشت» است، از همان مفهوم حريم و گرداگرد گرفته شده است. اصل پرديس از واژه اوستايي Pairidaeza از پيشوندpairi يعني «حريم و پيرامون» وdaeza از مصدر dihو daes سنسكريت به معني «اقامه و بناكردن» آمده است، و منظور از آن حريمي است كه از حريم هاي ديگر جدا و محصور شده است.
باغ نيز مفهومي قدسي در فرهنگ هاي باستاني ايراني و شرقي داشته با عرش الهي مربوط است. اصل باغ از ريشه باغ هاbage است، از اصل بغ به معني خدا. از اينجا شهرهاي آسماني ايران در واقع باغي بوده است، درميان سرزمين بهشتي ايرانويچ. چنين است «شهر اكباتان» و نسبت هايي كه در آن بنابر باورهاي اساطيري و ديني اعمال شده است. اين شهر مركز فرمانروايي شاهان ماد صورت و نمونه كامل كيهان بزرگر تصور مي شود. و همچنان كه عرش اعلي يا «گرزمان» كه برترين پايه آسمان است، مقام خداوند و ملائك مقرب يعني امشاسپندان است، در مركز هفت حصار شهر نيز كاخي شاهي برافراشته بود. شاه، كه نماينده خدا بر روي زمين به شمار مي رفت، با نزديكان و ياران خود در آنجا مقام داشت. از اين روي بوده است كه باغ هاي اطراف كاخ شاهي را «پردئزه» يا فردوس مي گفته اند.
بدين ترتيب آنها به حالتي از ماوراءالطبيعه اشاره مي كردند كه فراتر از زمان و مكان فاني بود. مقصد اقصاي آنان، صعود و عروج به آسمان، بيش از همه در مفهوم بناهاي مرتفع نهفته است. حتي برافراشتن معابد بزرگ و مساجد و كليساهاي جامع برفراز كوه، تصوري از همين معنوي و آرماني و قدسي كردن شهرهاي زميني به وسيله عناصر كيهاني بود. آرمان شهرها و مدينه هاي قدسي موعود و منتظر درشرق، همگي در ستيز با نيروهاي شر در جهان ماورايي و زميني است. اين مدينه در دل انسان مؤمن شرقي است، حتي اگر جهان بالكل با او در ستيز باشد، نمي تواند باطل را شالوده شكني كند، هرچند ظاهر او را چون سيلابي فرامي گيرد. چنان كه عالم يوناني را فراگرفته بود يا در روزگار مدرنيته چنين بي رحمانه مي تازد و در انسان هاي شرقي تصرف مي كند و روح شرقي را در فروبستگي و انسداد قرار مي دهد.
مباني و مشروعيت نظام فرهي و تحولات آن
در اينجا نويسندگان عصر مدرن پرسشي را مطرح كرده اند، و پاسخي به آن داده شده كه قابل تأمل است. آنها مي پرسند چرا آرمان شهر و مدينه هاي قدسي واسطه ونمونه براي انقلاب قهرآميز و سرنگوني قدرت سياسي در دوران قديم نشده است.پاسخ آنها اين است كه اساساً، در تفكر دوران قديم، انديشه انقلاب يعني تفسير قهرآميز روابط و مناسبات اجتماعي و سرنگوني قدرت سياسي جايي نداشت، و آرمان خواهي مصلحان، و از اينجا فيلسوفان سياسي، آرمان شهر يا مدينه فاضله و ناكجاآبادي بيش نيست و كاربردي در متن و واقعيت جامعه ندارد؛ و اين نظريه هاي انقلابي به مدرنيسم و انديشه مدرن عصر كنوني تعلق دارد. اساساً در دنياي كهن انديشه تصرف در احوال كيهان وجود نداشت. از اينجا در نظر اين روشنفكران، مدرن كه با نگاه تحقيرآميز به انديشه سياسي شرقي و ايراني مي نگرند و از زوال آن سخن مي گويند، پيشينيان راه عملي براي تحقق مدينه فاضله و آرمان شهر را طرح نمي كردند و به صرف بحث و سخن درباب سلوك انسان، براي وصول به سعادت و فضيلت بسنده مي كردند، بي آن كه راه غلبه را نشان دهند، و اين راه مدينه تغلبيه بد، نه مدينه فاضله.
اين انتقادات از انديشه مدينه هاي قدسي و مدينه هاي فاضله كهن شرقي وغربي، به ظاهر، تحقيقي و مستدل به نظر مي رسد، اما غافل از اين است كه هر تغييري صرفاً از طريق انقلاب و شورش سياسي انجام نمي گيرد، بلكه انديشه و فكر سياسي گاه از طريق تغيير ذوق و فكر انساني و قبول يا مقاومت روحي موفق به تغيير نظام اجتماعي مي شود، چنان كه پس از دو قرن كوشش فكري و ابداع و صيانت انديشه هاي قدسي آرمان شهرانه از وضع موجود يوناني نسبتاً رهايي يافتند، و اردشير بابكان در مقام شهريار مقدس لگام اصيل ايراني را كم و بيش احيا كرد و به سخن خويش ايران «چند خدايي يونانزده را به ايران يك خدايي بازگرداند. شورش سياسي و انقلاب به ضدلگام يوناني آخرين گام بود، در حالي كه تفكر به رسم خويش با خصم مي ستيزد. مصلحان و منجيان و رجال سياسي در نهايت حكومت فرهي را متحقق مي كنند.
سقوط و زوال دولت شاهنشاهي و سيطره اسكندر و جانشينان وي با بحران مشروعيت همراه بود.ايرانيان اسكندر را شاهي بدون فره ايزدي مي ديدند، و همين روح انقلابي و مقاومت منفي فرهنگي را در مردم فراهم مي كرد، كه بر آن شورش ها نيزافزوده مي شد. حتي اشكانيان و پارتي ها كه قدرت را از چنگ جانشينان سلوكي اسكندر خارج كردند، نتوانستند آن مشروعيت هخامنشي را به دست آوردند. ازاينجا اردوان قدرت فرهي نداشت، چنان كه حكومت هاي يوناني چنين بود. هيچ گاه فرهنگ و فلسفه و منطق يوناني در ايران نفوذ جدي پيدا نكرد.
نه آيين شهرياري و نه آيين پيامبري در وجود فرمانروايان يونانزده و هلنوفيل سلوكي و اشكاني حضور نداشت. بسياري از ايرانيان آن چنان در انديشه خدايي و فرمانروايي اهورامزدا، نه تنها به عنوان فرمانراي آسيا بلكه به عنوان الهامبخش جان هاي خويش، فرو رفته بودند، كه محال بود تصورخداي ديگري را از جمله خدايان باطل و نامقدس يوناني، براي جانشيني او، به خود راه دهند؛ و اين احساسي است كه درگاثاهاي زرتشت و كتيبه هاي ميخي شاهان هخامنشي منعكس است. بنابراين در دوره هلنيگري، بسياري از ايرانيان همچنان معتقد به اهورامزدا و معتقد به ملكوت و فرمانروايي او باقي مانده بودند و، از اين رو، تصور اين كه يك تن يوناني از جانب او به شاهي برگزيده شود، هرگز پاي نگرفت.
حكمران يوناني از لطف فره محروم بود، و نور جلال فقط درجان شهريار ايراني حاضر هست، چنان كه در كيخسرو و سياوش و فريدون، ابن خلدون در مورد فره فريدون مي نويسد: «روزي كه ضحاك را كشت، نوري او را فروپوشيد.» اساساً، در نگاه مزدايي ايرانيان، هر موجودي از موجودات جهان لطيف روحاني فروهري دارد كه فرشته او و نور نامتناهي جان اهورايي او است. در عالم انساني نيز فره پهلوانان، فره شاهان، فره حكيمان و مويدان و مغان و فره پيامبران سلسله مراتب حضور فره قدسي در حيات روحاني انسان ها است، و بالاخره در كيهان نيز فره و خوره نماد عرش است. دين نيز، كه مراتب جهان را تعيين و تنظيم مي كند، داراي فره است، و كامل ترين فره از آن اهورا مزداست. به اشاره دينكرد و زاداسپرم، فره از روشنايي ونور ازلي صادر مي شود، و به شكل آتش پيدا مي شود.
پاورقي

 



نقش آفرينان عصرتاريكي - 36
تبريك به شاه براي كشتار 17 شهريور

مرتضي صفارهرندي
وقتي شريف امامي در پنجم شهريور 57 دولت خود را تشكيل داد، كار خود را با شعارهايي از قبيل رفع اختلاف با روحانيون و اقداماتي مثل بازگرداندن تاريخ رسمي كشور به هجري شمسي و تعطيل قمارخانه ها آغاز كرد، اما همين دولت از بعدازظهر 17 شهريور 57، پس از به راه انداختن جوي خون در تهران موجي از بازداشت روحانيون مبارز را آغاز كرد. آنها نيروي بسيج گر مردم را به خوبي تشخيص داده بودند. دو روز پس از حماسه خونين جمعه 17 شهريور، اعتصاب سرنوشت ساز كاركنان شركت ملي نفت از پالايشگاه تهران آغاز شد. در اندك زماني موج اعتصاب ها، كارخانه ها و ادارات دولتي و خصوصي زيادي را در برگرفت. اسناد ساواك گواهي مي دهد كه كارشناسان اين دستگاه امنيتي روحانيت مبارز را عامل اين اعتصابات قلمداد مي كرده اند. روز 16 مهرماه آقايان مهدوي كني و غيوري به عنوان عاملان اعتصاب ها در تهران روانه زندان شدند.268
يك هفته پس از جمعه خونين، زلزله مهيبي در طبس به وقوع پيوست. رژيم سعي كرد از اخبار اين واقعه دلخراش براي تحت الشعاع قرار دادن جنايت خود در 17 شهريور استفاده تبليغاتي كند. اما متقابلا نيروهاي انقلاب به محوريت شهيد هاشمي نژاد]6[ و آيت الله خامنه اي با تشكيل «اردوگاه امام» در طبس به نيروي اصلي امدادرسان به زلزله زدگان تبديل شدند. مشهور است كه رهبر معظم انقلاب در اولين شب پس از وقوع اين زلزله، با خوابيدن در كف بار يك وانت، خود را از مشهد به طبس رسانده بودند. اين در حالي بود كه ايشان به تازگي از تبعيدگاه ايرانشهر بازگشته بودند.
از اواخر سال 56 كه خيزش اسلامي دوباره مردم به رهبري روحانيت آغاز شد، رژيم شاه با تبعيد روحانيون تأثيرگذار به مناطق دورافتاده و عمدتاً سني نشين تصور مي كرد كه
مي تواند حركت روحانيت را با اختلال مواجه كند. از قضا همين اقدام باعث ايجاد روابط مثبتي بين علماي تبعيدي شيعه با روحانيون ومردم سني مذهب در مناطق كردنشين و بلوچستان شد. اين مسأله همچنين مردم مناطق دور افتاده را با مركزيت مبارزه متصل كرد.
يگانگي نقش امام و روحانيت در هدايت حركت مردم سبب شد كه رژيم در حركتي متناقض با روند سركوب گرانه اي كه در 17 شهريور آغاز كرده بود و به دنبال آن محاصره منزل امام خميني در نجف، اجازه چاپ تصوير بزرگي از آن رهبر بزرگ را در صفحه اول روزنامه كثير الانتشار بدهد. چنين اقدامي براي مردم حاوي اين پيام بود كه مهار كار از دست رژيم خارج شده است.
مذاكرات اعضاي شوراي امنيت ملي رژيم شاهنشاهي در روز نهم مهرماه 57 و پس از تصميم امام به خروج از عراق بازهم تأكيدي بر اين واقعيت است كه هيچ شريكي براي امام و روحانيت در مركزيت سازماندهي و پيشبرد مبارزات وجود نداشته است. پريشاني سران رژيم در اين مذاكرات را در ابراز نگراني «اويسي» جلاد 17 شهريور، از سردرگمي رژيم در مبارزه با امام و روحانيت و اظهارات «آزمون» وزير مشاور در امور اجرايي درباره واقعيات موجود در سطح جامعه مي توان ديد. آزمون لب به شكايت گشوده بود كه«بچه هاي ده ـ پانزده ساله ما در مدارس شعار به نفع خميني مي دهند.» 269
سركوب مردم در 17 شهريور امر را بر رژيم شاه و حتي آمريكا و دوستان شاه، مثل سادات، رئيس حكومت مصر مشتبه كرده بود. پس از اين واقعه كارتر و سادات درحالي كه دركمپ ديويد سرگرم انعقاد پيمان ننگين سازش با رژيم صهيونيستي بودند با ارسال پيامهايي به شاه درباره اين موفقيت(!) دلگرمي دادند و پشتيباني خود را از او اعلام كردند. اما ظرف چند روز پس از آن ابتدا موج اعتصاب در مراكز اداري و صنعتي آغاز شد و سپس بازگشايي مدارس امكان مهيايي را براي به صحنه آمدن استعداد ميليوني دانش آموزي و دانشجويي را در سراسر كشور فراهم ساخت.
امام بلافاصله پس از آن كه از درگيري مربوط به محاصره در نجف و سپس خروج از عراق و رفتن به فرانسه فارغ شدند. اولين پيام را در 16 مهرماه از نوفل لوشاتو خطاب به محصلين علوم دينيه، دانشجويان و دانش آموزان صادر كردند. امام در اين پيام دركنار تكرار موضوعات اصلي مثل تلاش براي برچيدن نظام شاهنشاهي و تشكيل حكومت اسلامي و نيز روابط دوستانه طلاب و دانشجويان، حمايت از كاركنان اعتصابي و ترغيب ارتـش به قيام، به دانشجويان هشدار دادند كه:
«مي خواهند گروهي از دست نشاندگان و مأمورين شاه را وادار كنند شعارهاي كمونيستي بدهند تا مردم را از خطرات آن بترسانند.»270
هواداران گروه هاي كمونيستي پس از بازگشايي دانشگاهها تبليغات خود را در محيط هاي دانشجويي آغاز كرده بودند. فضا به گونه اي بودكه گويا درميان افراد تحصيل كرده كسي جز كمونيست ها و ملي گرايان نمي توان يافت! از اواسط مهرماه زمين چمن دانشگاه تهران (محل فعلي نماز جمعه تهران) شاهد اجتماع همه روزه دانشجويان و ديگر اقشار مردم بود. اين اجتماع به تريبون آزاد افرادي تبديل شده بود كه بعضاً از هيچ پشتوانه مردمي برخوردار نبودند. مردم دركنار استفاده از سخنراني روحانيوني مثل شهيد محلاتي، آيت الله موسوي اردبيلي و... مجبور بودند شنونده سخنان كمونيست هايي مثل سياوش كسرايي و به آذين (شاعران وابسته به حزب توده)، هما ناطق (عضو سابق كنفدراسيون دانشجويان)، متين دفتري (ملي گراي عضو كانون وكلا) و... باشند. اما در هنگام ظهر آنچه همگان شاهد آن بودند برگزاري يك نماز جماعت باشكوه در اين مكان و شعارهاي شركت كنندگان در حمايت از امام خميني و حكومت اسلامي بود. روشنفكران چپ گرا و راست گرا با مشاهده اين وضعيت و افول تدريجي مقبوليت خويش حتي در پايگاه ديرينه خود يعني دانشگاه ها ناگزير به حربه هاي جديدي متوسل شده بودند. به آذين مترجم و شاعر معروف عضو حزب توده در يكي از سخنراني هاي خود در دانشگاه علم و صنعت در آن زمان روحانيت را تهديد كرده بود كه در شرايط رقابت با گروه هاي سياسي نبايد توقع حفظ حرمت و قداست خود را داشته باشد! درميان ديگر جريان هاي سياسي نيز نگراني از غلبه گفتمان امام خميني در عرصه مبارزات سياسي موج مي زد. چندي پيش سند گزارشي از يك جلسه متشكل از عناصري از جبهه ملي (مثل بختيار، سنجابي، فروهر، صديقي، اللهيار صالح و...) و حقوقداناني مثل احمد صدر حاج سيدجوادي و عبدالكريم لاهيجي، نمايندگان به ظاهر اپوزيسيون در مجلسين شاهنشاهي و نيز حسن شريعتمداري فرزند و عباسي داماد سيدكاظم شريعتمداري منتشر شد. شركت كنندگان در اين جلسه كه در پاييز 57 در دانشگاه تهران برگزار شده است، با پافشاري «برلزوم حفظ سلطنت و قانون اساسي مشروطه به عنوان تنها راه نجات مملكت» تأكيد كرده اند:
«بايد از موضع قدرت با (امام) خميني مذاكره كرد و در حال حاضر تبادل نظر كافي است و هر چه جلوتر برويم او بيشتر احساس قدرت مي كند.»271
اين توافق ها البته راه جايي نمي برد، چراكه عملي شدن آنها با سد مستحكمي همانند صلابت مواضع حضرت امام و اطاعت عاشقانه مردم از برنامه هاي مبارزاتي او ـ كه بوسيله روحانيت مبارز در داخل كشور جنبه عملي پيدا مي كرد ـ مواجه بود.
دوگونه رفتار ناهمراهان
كساني كه انقلاب اسلامي سال 1357 را با جوهره اصلي آن درك كرده اند، در مقاطعي پس از پيروزي، بيش از هر چيز از پديده «ارتجاع» رنج برده اند. اشتباه نشود، اين گونه از ارتجاع، همواره با يك ژست مترقي خودنمايي كرده است. واقعيت اين است كه احزاب سياسي كه هر يك حامل نوعي عاريتي از الگوهاي سياسي رايج دنيا بودند، در سال 1357 در واقع از عقب افتادگي مفرط، رنج مي بردند. آيا اكنون درپايان دهه سوم پس از انقلاب، تمناي بازگشت به چنين الگوهاي متاخر نبايد مايه تعجب باشد؟
به درون فضاي زندانيان سياسي آن زمان مي رويم. هشت ماه از شروع خيزش مردم گذشته و ملت، اين دوران پرجوش و خروش را يكسره در تبعيت از هدايت هاي امام خميني گذرانده بود. وقتي حادثه 17 شهريور رخ داد زندانيان عضو سازمان مجاهدين خلق (از لطف الله ميثمي گرفته تا جريان رقيب او يعني باند رجوي) حاضر به همراهي با امر غيرقابل ترديدي مثل پذيرش امام خميني به عنوان رهبر حركت مردم در بيانيه اعتراض به فاجعه 17 شهريور نبودند. ميثمي (عضو مؤثر جريان موسوم به ملي ـ مذهبي و مدعي كنوني ارادت به امام) و نيز زندانيان وابسته به باند رجوي، پيشقدمي هم بندان حامي امام خميني در صدور بيانيه عليه رژيم سلطنت را «چپ روي مشكوك راست گراها» قلمداد مي كردند. آنان ابتدا بر «حفظ خود» به عنوان يك مسئوليت تأكيد داشتند. اما درنهايت تنها حاضر شدند با بيانيه زندانيان ماركسيست همراهي كنند كه بدون ذكري از رهبري امام خميني صرفاً با محكوم ساختن «كشتار خلق» در 17 شهريور به طرفداري از «مبارزات حق طلبانه خلق ايران» يك هفته اعتصاب غذا اعلام كرده بودند. مجاهدين خلق در ماه هاي پس از آن، هنگام آزادي از زندان مورد استقبال مردمي قرار مي گرفتند كه رهبري، برنامه ها و اهداف امام خميني را با جان و دل پذيرفته بودند. اما حيرت از عمق اين همراهي از سويي و سوداي پيشقراولي خلق از سوي ديگر، از پذيرش اين واقعيت مانع مي شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
268- روح الله حسينيان، يك سال مبارزه براي سرنگوني رژيم شاه چاپ اول تهران، سازمان اسناد انقلاب اسلامي، 1385، ص 394.
269- حسينيان، همان، ص 413.
270- صحيفه امام، جلد 3، ص 487.
271- بازرگان مردي كه از نو بايد شناخت، تهران دفترپژوهش هاي مؤسسه كيهان، چاپ اول،1380، ص136.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14