(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 9 بهمن 1389- شماره 19851

آفتاب جان
آقاي برف
آواز
آدم برفي
ويژه نامه ي زمستاني مدرسه حرف هاي برفي
سلام امير



آفتاب جان

زمان ما زمان رنج و درد است
زمان حرف هاي پوچ و زرد است
بيا اي آفتاب جان كه عمري است
«هوا بس ناجوانمردانه سرد است»
حسين كاظمي
دبيرستان نمونه دولتي صنيعي فر

 



آقاي برف

توي كوچه مون صداي هم همه
مي خوره به شيشه مون يك گوله برف
ميادش صداي جيغ بچه ها
آي، آقاي برف دارم با شما حرف
حالتون خوبه؟! دماغتون چاقه؟!
خيلي خيلي بود دلم تنگ شما
شما كه هواي مارو ندارين
خبر تازه دارين از اون بالا؟!
آقاي برف چه خبر چه كاره اين؟
چه عجب احوال مارو پرسيدين؟
چه خوبه كه اومدين خوش اومدين
راستي اين پايين دودا رو نديدين؟
شما كه دير مي آييد و زود مي رين
آقاي برف بمونين بيشتر از اين
موندن ازشما، منم ميزبانتون
بيش تر از اين بمونين فقط همين!
زهرا گودرزي (آسمان)
دبيرستان رشيدنيكبخت

 



آواز

با دو دست سرخ سرما خورده ام
برفها را مونس شب مي كنم
توپي از نقل درشت آسمان
مي خورد بر من كمي تب مي كنم

توي دفترهاي خود خط مي زنم
نقشهاي رنگي و بي رنگ را
مي نشيند آدم برفي من
مي زند خط قلبهاي سنگ را

دفترم را بسته ام امروز من
آب شد برف درون كوچه ها
مي رسد آواز آدم برفي ام
او نشد آب و بيامد سوي ما
سپيده عسگري «رايحه»
دبيرستان باقرالعلوم (ع)

 



آدم برفي

هميشه مي گفتي:
آدم برفي بهترين دوست من است
آه اما
هيچ وقت به اين فكر نمي كردي
كه او ممكن است
زير برخورد شلاق آفتاب
رنجيده شود!
نويد درويش
دبيرستان نمونه دولتي صنيعي فر

 



ويژه نامه ي زمستاني مدرسه حرف هاي برفي

روز برفي
صبح، با صداي يك ضربه كوچك به شيشه اتاقم از خواب بيدار شدم. حوصله بيدار شدن نداشتم ولي غلتي زدم و با بي حوصلگي از رختخواب جدا شدم. رفتم كنار پنجره ديدم يك كبوتر كوچك با نوك به شيشه پنجره مي زند. به آرامي قاب پنجره را باز كردم، كبوتر به درون اتاق آمد. نگاهي به زمين كردم. مثل يك پتوي گرم سفيدپوش شده بود. آسمان هم آبي و صاف بود. يادم آمد كه شب پيش برف سنگيني باريده و مدرسه را تعطيل كرده اند. با ديدن اين مناظر زيبا دلم خواست يك نقاشي زيبا و برفي بكشم. ديگر از بي حوصلگي خبري نبود حسابي سرذوق آمده بودم. بوم نقاشي را برداشتم و شروع به نقاشي كردم. يك زمين كشيدم كه يك پوليور سفيد به تن كرده است. يك باغ خشك كه به خواب زمستاني فرو رفته ولي گل هاي يخ فضاي باغ خشك را زيبا كرده بودند. چند تا بچه شيطان كه مشغول ساختن يك آدم برفي بزرگ بودند كشيدم. كمي دورتر يك كوه كشيدم كه روي قله آن برف ها مثل كله قند سفيد خودنمايي مي كنند. براي درختان باغ هم شال گردني زيبا كشيدم و يك مادربزرگ و پدربزرگ خسته كنار كرسي گرم كه از پشت پنجره به اين منظره هاي زيبا چشم دوخته اند و با هم جاي گرم مي نوشند و صحبت مي كنند. دنياي نقاشي ام را به اين خوبي به پايان رساندم. يك روز تعطيل كه هم از نقاشي كردن لذت بردم و هم از برف.
الهام ملكي
درد دل
دوست من سلام، در خاطرت هست؟ كه روزي آرام آرام گلوله هاي برف زمين را سفيدپوش كرده بودند؟ در خاطرت هست؟ كه با شوق با دوستانت لباس هاي گرم و كلفت پوشيدي و به كوچه آمدي و از جمع كردن برف هاي نشسته بر روي زمين من را ساختي؟، خوب به خاطر مي آورم كه بر سر دوستانت داد مي زدي تا بيشتر زحمت بكشند و در ساختن هرچه بهتر من تلاش كنند، حتماً هم خوب يادت هست كه به محض اين كه مرا ساختي و چند دقيقه اي به من نگاه كردي، در كمال نامردي من را تنها گذاشتي و به خانه ي گرم و راحت خودت بازگشتي و فكر اين را نكردي كه من چگونه در برابر حمله ي سخت نورخورشيد مقاومت كنم. آري من همان دوست چند دقيقه اي تو، آدم برفي هستم. تو مرا رها كردي و به من توجه اي نكردي ولي با اين حال من هنوز خوشحالم چون كه بعد از آن اتفاق، اتفاقاتي افتاد كه من از آن ها خرسند شدم. من خوشحالم كه توانستم به كساني چون خرگوشي گرسنه كه هويج روي صورتم را خورد و يا فقيري كه كلاه من را براي خودش برداشت كمكي كرده باشم ولي در آخر از تو تشكر مي كنم كه باعث شدي كه چند نفري از من شادمان شوند.
محسن منزوي
دبيرستان نمونه دولتي صنيعي فر
برف شبانه
شب بود ازاتاق بيرون آمد و به حياط رفتم. ديدم كه دارد برف مي آيد با خوشحالي پريدم تو اتاق و گفتم: «دارد برف مي آيد» و يك بار ديگر بلند فرياد زدم دارد برف مي آيد. و برادرام اينا با خوشحالي به حياط آمدند و با ذوق خاصي به دانه هاي برف نگاه كردند؛ انگار كه تا به حال برف نديده بودند! بعداز دقايقي به داخل اتاق رفتيم و هر كدام در جاي خود ولو شديم. وقتي صبح از خواب بيدار شديم برف تمام خيابان و محله را سفيدپوش كرده بود و ازهمه خوش حال كننده تر اين بود كه مادرم به من گفت: «امروز مدارس تعطيل است و...»
سيدحسين سجادي
دبيرستان شهيد عليزاده


غم جانان
شكوفه هاي باغ آسمان، سپيدي ها را به سياهي ها تقديم مي كنند. اين گونه مي نمايد كه مي خواهند غم جانان را از تن ياران بيرون آورند. آب مي شوند تا از بي آبي صحراي آن روز، خجالت نكشند. آن ها نبودند، وگرنه مي باريدند؛ ولي ما چه، آيا اگر بوديم بر قلب تشنه لبيك حسين(ع) مي باريديم؟
علي غلامحسيني/ دبيرستان نمونه دولتي صنيعي فر
لباس سپيدبرفي
روزي بود و آسمان چهره ي خويش را به زمين نشان داده بود. از سبزي برگ درخت تا زردي نورخورشيد همه در تعجب باريدن برف بودند. ابرها آرام آرام به هم نزديك مي شدند و زمين را با پيراهن پولكي سپيدش مي پوشاند. زمين كه چهره ي خسته اي داشت هواي زمستاني را از عمق وجود احساس مي كرد و برف همچنان در حال او مي باريد و مي پوشاند او را. احساس كرد سر و صداي شلوغي به گوش مي رسد چشمانش را چرخاند و ديد كه بچه ها با لباس زيباي او خود را مشغول شادي كرده اند و اين چنين شد كه زمين به خود مي نازيد كه چنين لباسي را در زمستان مي پوشد و با پوشيدن آن به عالم و كودكان طراوت مي دهد.
فاطمه جليلي
دبيرستان عبدالله رهنما
دانه هاي مهرباني
تو كوچه ها راه مي روم، بازم دلم گرفته. سرم رو بالا مي گيرم تا خدا را ببينم. ابر با سخاوتمندي خود دانه هاي برف خود را كه مانند مرواريد است، به من تقديم مي كند. صورتم را در نوازش مي كنند. من در گفت وگوي با مرواريدها كم مي آورم. آن ها از دوستي مي گويند كه دلي به وسعت دريا و مهرباني به مقدار آسمانها دارد. از شرم سرم را پايين مي گيرم و با دلي پر اميد به خانه باز مي گردم.
مليحه غلامحسيني دبيرستان باقرالعلوم(ع)
زمستان، دي، برف، سرما
من خودم متولد زمستان هستم، مي گويند زمستاني ها از زمستان خوششان مي آيد و يا مي گويند سرمايي هستند و رنجور از سرماي زمستان!
هر دو را تجربه كرده ام و درگيرش مي شوم ولي از زيبايي هايش بگويم كه واي، واي، واي زمستان!
خشكي زمين، سوز سرماي هوا، غبار صبحگاهي و شايد تمام وقت روز كه از آلودگي شهري باشد شايد.
خيلي دوست دارم از هواي خشك و منتظر بارش زمستان بگويم كه چه غربت حسرتي است در دل اين روزهاي غبار گرفته در انتظار برف و باران.
دهان خشك شده از سرماي زمين، باز به انتظار آسمان و من مبهوت اين التماس و حسرت اگر اجازه دهيد قبل از برف و باران بازهم بگويم.
گاه گاهي كه گذرم به بيرون از شهر مي افتد، چه پرواز مي كنم و چه اوجي مي گيرم آن هم در سرماي تيز و برنده پوست دست و صورت!
مه غبار آلوده معلق در هواي يك كشتزار كنار بزرگراه و درختان عريان و بي تحرك صف كشيده لب جاده و يا در وسط مزرعه اي خشك.
واي واي واي زمستان، دي!
هنوز برف نيامده، رانندگان بي تفاوت به اين خشت آسمان در ترافيك يك صبح دي ماه و مضطرب از انديشه دير رسيدن به محل كار- چقدر بي تفاوت. دريغ از كمي دورانديشي تابستان كم آب! بگذريم.
سخت است برايم ولي نيمه اول اين فصل را مي گذرانم تا پرده سومش را فرياد بزنم.
كم كم زمزمه هاي آمدن يك موج پرفشار زمستاني را از اخبار هواشناسي مي شنويم.
شبي سرد و به قول مردم سوز گدا كش! به خواب مي روم و بي صدا و سكوت شبانگاهي... و صبح كه برمي خيزم درب اتاق را كه باز مي كنم نور شديد و سفيدي حاصل از انعكاس نور روي برف، برف برف.
زمين «آگوستيك» شده از اين پوشش و صداي قدمها روي برف ها و له شدنش زير كفش گه گاه موتور يا ماشيني از سركوچه مي گذرد.
بچه مدرسه اي ها با خيال راحت در خانه ها مانده اند ولي من بايد بروم سركار و كمي دلواپس از لغزندگي خيابان و خوشحال از اين موهبت كه بالاخره زمستان زاييد و چه مولود سفيدرنگ و زيبايي برف، برف، برف!
نمي دانم، بازهم بگويم كه آن انتظار گفتني تر بود و آن التماس و دلواپسي. انگار برف همه چيز را براي من تمام كرد و قلمم را بي حس- شايد عظمت برف است كه مرا ناتوان كرد.
مرتضي اكبري
مسجد الزهرا (س)
تصوير برف
آسمان با نخي نقره اي خود را به زمين دوخته ا ست. تن خسته ي كوچه زير فشار برف مانده است. سيم هاي تيره ي برق زير پاكي برف مدفون شده اند سيم ها را مي شويند تا كبوترهاي بهاري فارغ از آلودگي ها بر فراز كوه پاكي نشينند. چقدر سراسيمه مي آيند اين بلورهاي يخي چه لباس پاكي! چه اشتياقي! گويي از آلودگي و همهمه اين زمين خاكي بي خبرند. بچه ها با اشتياق به كوچه مي روند و برف هاي سفيد در شيارهاي كف كتاني هايشان فشرده مي شود. بچه ها آدم برفي هاي زيبايي مي سازند. در اين ميان كودكي كه دستكش ندارد به تير برق تكيه داده بود و با حسرت آدم برفي ها را نگاه مي كرد. انبوه اندوه كودك به آسمان مي رود. برف خود را به شدت به پنجره مي كوبد. كودك از ميان مژگان خيس دنياي سپيد را تماشا مي كند. و اين نگاه را به خاطر مي سپارد و با خود مي گويد آدم برفي رفتني است برف را به خاطر بسپار. ما در كنار شعله هاي آبي بخاري نشسته. بخار چايي صورتش را مي نوازد. بچه ها به خانه مي آيند مادر مي گويد طبق تصميم انجمن برفي فردا مدارس تعطيل است. رو تعطيل آدم برفي ها زير سايه ي سرد خورشيد لاغر شدند.
آدم برفي آب شد ولي تصوير برف در نگاه كودك تنها مانده بود.
النازفرمان زاده
گردنبند
صداي شكستن گردنبند ابر بلند شد. بغضش شكست و قطره هاي اشكش سرازير شد. با نگاه كردن به گردنبند پاره اش گريه اش بيش تر شد. تا وقتي كه مرد خانه آمد.
صداي گريه ي ابر همه ي آسمان را پر كرده بود. شب گفت: «چه شده كه اين طور، بي تابي؟»
ابر هق هق كنان به گردنبند پاره اش اشاره كرد و گفت: «مي بيني پاره شده! حال چه كنم؟ بايد بندازمش دور؟ دلم برايش تنگ مي شود.»
شب لبخندزنان گفت: «مي خواهي كاري بكنم كه هيچ وقت فراموشش نكني؟» مي تواني؟
او گردنبند را گرفت و مرواريدهايش را در آسمان پخش كرد.
مرواريدها رقصان به همه جا مي رفتند و در آسمان گردنبند بزرگ تري را تشكيل دادند.
حالا همه خوش حال بودند و چراغ خانه نيز لبخند مي زد.
محبوبه رضازاده
مدرسه راهنمايي
شهيد بينايي

خداحافظي
خداحافظ دوران كودكي
خداحافظ زنبور نشسته، رو گلكي
خداحافظ بازي هاي بچگانه
خداحافظ دنيا، دنياي كودكانه
خداحافظ زدن شيشه شكستن
خداحافظ باز توي تاب ها نشستن
خداحافظ لي لي توي حياط، بازي كردن
خداحافظ سر خوردن توي حياط و پا شكستن
خداحافظ يك گوشه چادر بستن
خداحافظ خوراكي هايي كه دسته دستن
خداحافظ افتادن توپ
توي حياط همسايه هامون
خداحافظ دوستاني كه
اومدن پا به پامون
خداحافظ سر هرچيز گريه كردن
خداحافظ هر حرفي رو توي دل بهانه كردن
خداحافظ قرص و شربت هاي تلخ و شيرين
كه بود جزو خاطره هاي ديرين
خداحافظ ناله هاي ساعت
هر لحظه منو بيدار مي كرد، باسرعت
خداحافظ روزه هاي كله گنجشكي
خداحافظ رفتن توي غذا، پنج انگشتي
خداحافظ توي زمستون بستني خوردن
خداحافظ شعراي كودكانه خوندن
خداحافظ به خاطر شستن تلفن
دو دست و يك پا بالا بودن!
خداحافظ به خاطر كثيف كردن خانه
محروم از ناهار و شام خوردن
خداحافظ بازي كردن، قايم موشك
خداحافظ قايم كردن شكلات، زير تشك
خداحافظ دوران كودكي
و به خاطر نخوردن قرص
به همه زدن، يك كلكي
خداحافظ...
زينب الله وردي(پرستو)


لشگر برف
به هوا در نگر كه لشگر برف
چون كند اندرو همي پرواز
راست همچون كبوتران سپيد
راه گم كرد كان هيبت يار
برف همواره نماد پاكي و پاكيزگي و آب منجمدي است كه به آهستگي آب شده و سرسبزي بهاران در دامان ساده و خموش خود نهان دارد. برف با سپيدي خود به جهان مي آموزد كه سپيدي بر هر رنگي از جمله سياهي و تباهي برتري دارد و اگر خود آب شود نيز به آبي پاك و زلال بدل خواهد شد.كه باز به گردش در گيتي پرداخته و دانه هاي افسرده و درختان پژمرده را در بهاران نويد شكفتن و رستن مي دهد.
اين قاموس طبيعت است كه بايد براي رستن دوباره، نخست سپيدي و سكون برف جهان را فرا گيرد تا آن گاه كه رستاخيز بزرگي برپا شود.
«اين بهار خرم و آن برگ ريز
هست برهان وجود رستخيز»
از ميان جان همين برف سپيد خموش و آرام ريز است كه دانه هاي خفته مهربانانه در آغوش پاك برف غنوده و به جاي جهان به درون جان خويش مي پردازند و نجوايي خموش با خويشتن دارند همان ملودي زيباي آفرينش كه كيهان جملگي نغمه آن را هر يك به زبان خود سر مي دهند. آه چه زمزمه اي نه؛ كه چه غلغله اي!بلورهاي زيباي برف چه زيبا مي رقصند و ترنم كنان بر روي زمين مي نشينند، چه هلهله اي!
«ذكر تسبيحات اجزايي نهان
غلغلي افكنده در اين آسمان»
آري برف چه دست افشان مي آيد و پاي بر زمين سياه مي نهد؛
«در هواي عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بي نقصان شوند»
آري برف خمش صفيري است كه در بام فلك خروشيده است
«در لحاف فلك افتاده شكاف
پنبه مي بارد از اين كهنه لحاف!»
پس بياييد قدر برف را بدانيم چرا كه اين سپيدي از اينك نويد خرمي بهاران را مي دهد...
رامين اميني زارع

كجايي؟
مدت ها بود چشم انتظارش بودم؛
اي بابا كجاست؟
چرا نمي آيد تا دلمان شاد شود؟
- مادرجان!
در راه است به زودي خواهد آمد.
چي چي چي مدت هاست كه در راه است.
- مادر به زودي مي بارد.
مي بارد و بر زمين رخت سفيد مي پوشاند.
مي بارد و بر گياهان طراوت مي بخشد.
مي بارد وكشاورزان را خوش حال مي كند.
مي بارد و با بچه ها بازي مي كند.
احسان تركمن/ دوم راهنمايي
مدرسه آيت الله سعيدي


چتر جدايي
اي كاش ابرهاي سياه را در خلوت نگاه زنده مي كرديم و سفيدي برف را در نبرد سايه ها زنده مي ساختيم.
اما چه سود زماني را كه با سايباني از جدايي بارش تازگي را به نفس هاي زمين مي بخشيم و دل سرد را براي تنهايي كنار مي گذاريم.
پس بايست شروع كرد و بندهاي چتر را بست تا لبخندي برلبان آدمك برفي حياط ديده شود تا ديگر فكر نكند او با ما فرق دارد.
علي نهاني
دبيرستان نمونه دولتي
17 شهريور

 



سلام امير

اميرمحمدي نوجواني است كه با وجود معلوليت جسمي روحي شاداب و لطيف دارد.
او چندين دفتر شعر و نوشته دارد كه نشان از استعداد خوب ادبي او دارد.
چندي پيش دفترشعري از آثار او به دست مان رسيد كه با هم مهمان بخشي از اشعار ايشان مي شويم.
به اميد سلامتي و شكوفايي امير عزيزمان .

دل من
اگر از خاك و گلم
پاكان به سمت مكه در دلم سفر مي كنند
اگر دربسترم در كنج خانه ام تنها
نگهبان دلم باشد حضور مولا...
گل محمدي
شب را به ديدن باران بهاري
به سر مي كنم
وباران را
به اميد شكفتن گل محمدي ..
آينه ها
خميني آمد به تهران بارديگر
شكوفا شد گل الله اكبر
شهيدان جملگي آيينه دارش
شده ذكر حسين همواره يارش ...
آب
وقتي نام تورا مي شنوم
آتش مي گيرد قلبم
حتي در كنار رود
ديدم كه آب
شرمنده ي نامت بود

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14