(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 11 بهمن 1389- شماره 19853

روند شكل گيري نهضت اسلامي در تونس
 راشد الغنوشي رهبر حزب النهضه الاسلامي تونس
محاكمه سران صهيونيست



روند شكل گيري نهضت اسلامي در تونس
 راشد الغنوشي رهبر حزب النهضه الاسلامي تونس

ظهور نهضت اسلامي
زماني كه زندگي در تونس، با سلطه استعمار خارجي بر اقتصاد و سياست، اسير غربزدگي شده بود، نهادهاي ديني اين كشور همچنان در چارچوب هاي سنتي باقي مانده بود و هيچ پيشرفتي، نه در ادبيات و نه در محتواي آن حاصل نمي شد. فقه همچنان مسير سنتي تدريس خودرا مي پيمود و به مسائل و مشكلاتي مي پرداخت كه اساسا در عالم واقع وجود نداشت: مشكلاتي كه مشكلات ما نبود.
فقه موجود راهي براي حل مسائلي كه استعمار بر ما تحميل كرده و به واقعيات زندگي ما بدل شده بود، نداشت. نتيجه اين وضع جدايي دين از زندگي بود. در حاليكه زندگي رو به غرب زدگي پيش مي رفت، دين نيز در تاريخ غرق تر و غرق تر مي شد. جواني كه در مدرسه ديني درس مي خواند، گويا مشغول بازديد از موزه اي تاريخي بود و هيچ چراغ راهي براي زندگي در آن يافته نمي شد.
اسلامي كه در آن مدارس تدريس مي شد، به جوان ياد نمي داد كه چگونه مي تواند در محيط غرب زده اش، اسلامي زندگي كند. درس هاي ديني خسته كننده بود. كساني كه به مدارس ديني مي پيوستند، از سر ناچاري بود. يا پدرش او رابه اين مدرسه فرستاده بود، يا تنها براي يادگيري حرفه اي و يا دست و پا كردن شغلي، در آنجا مشغول شده بود، نه براي فهم و علم آموزي، چرا كه بسياري از طلاب، روستايي و فقير بودند.
وضع دانشگاه «الزيتونه» اين گونه بود. هرچند «شيخ طاهربن عاشور» و يارانش تلاش هايي گسترده اي كردند تا نظام آموزشي در اين دانشگاه پيشرفتي كند و اين پيشرفت چارچوبي براي نوسازي گردد. اما اين امر تجربه اي نادر بود كه اگر استمرار مي يافت و حمايت مي شد، تونس سرنوشتي غير از اين داشت و امروز به نوسازي مي رسيد، البته نوسازي در چارچوبي اسلامي و عربي.
خواست استعمار فرانسه و جانشين او در تونس، حزب الدستور، ساقط كردن آن طرح بود تا تونس با قرباني كردن اسلام و عربيت خود، به فرانسه بپيوندد. من معتقدم ساقط كردن طرح نوسازي در چارچوب غربي-اسلامي، مهم ترين بند محرمانه در معامله استقلال تونس از فرانسه بود (كه فرانسه را به استقلال تونس قانع ساخت).
از اين رو نهضت اسلامي معاصر تونس محصول دانشگاه الزيتونه نيست و اين دانشگاه ديني، هيچ نقش قابل ذكري در تأسيس نهضت اسلامي نداشته است. نهضت اسلامي تونس تاحدود زيادي بازتاب تأثير انديشه هاي اصلاح گرايانه در شرق عربي بود و نه امتداد سبك و سير تعليم و آموزش هاي جاري در دانشگاه الزيتونه.
از آغاز قرن، تلاش هاي فراواني براي نوسازي دانشگاه ديني الزيتونه انجام گرفت. شيخ «محمد عبده» در سال 1905 از اين دانشگاه بازديد، با شيوخ آن ديدار، و آنها را به نوسازي تشويق كرد. او از آنها خواست كه علوم جديد را به زبان عربي در اين دانشگاه تدريس كنند. گروه هاي مهمي نيز براي اصلاح، به سرپرستي شيخ «محمدطاهربن عاشور» صاحب تفسير «التحرير و التنوير» و كتاب «اصول نظام اجتماعي در اسلام» ايجاد شد. اما فرانسه به اين طرح پايان داد و مسير نوسازي اسلامي همه جانبه آن را تغيير داد.
دولت فرانسه از طريق فرانسوي سازي حكومت تونس، ايجاد مؤسسات آموزشي فرانسوي (موازي با الزيتونه) و سپردن پست هاي كليدي به فارغ التحصيلان اين مؤسسات، نوسازي ديني را محاصره كرده، به حاشيه راند و اين گونه بود كه زندگي در تونس اسير غرب زدگي شد. فرانسه نسلي را در تونس تربيت كرد كه زندگي و حكومت و فرهنگ مردم را به سوي غرب زدگي براند، درحالي كه دانشگاه ديني الزيتونه سر به سوي شرق داشت.
از زماني كه فرانسه پا به تونس گذاشت، الزيتونه رو به زوال رفت، تا جايي كه فارغ التحصيلان آن هيچ شغلي براي خود در تونس نمي يافتند زيرا زندگي تونسي ها كلاً به زبان فرانسه اداره مي شد. از اين رو هر كدام از فارغ التحصيلان الزيتونه كه قصد ادامه تحصيل داشت، به كشورهاي عربي شرق مهاجرت مي كرد. همان برنامه هاي درسي كه در مدارس فرانسوي تدريس مي شد، در دانشگاه الزيتونه نيز پس از آن كه اصلاحات در آن صورت گرفت، تدريس شد، با اين تفاوت كه اين دروس در مدارس فرانسوي، به زبان فرانسه و در چارچوب غربي آموزش داده مي شد، به گونه اي كه فارغ التحصيلان اين مدارس صاحب ديدگاهي جامع و شامل، منتهي غربي، نسبت به زندگي و تمدن و تاريخ مي شدند.
در مقابل، همين دروس در دانشگاه الزيتونه، به زبان عربي تدريس مي شد، منتهي بدون آن كه به قدر كافي در چارچوب اسلامي قرار گرفته باشد و فارغ التحصيل آن ميان فرهنگي كه همچنان عقب مانده بود، و فرهنگ مدرن كه كاملاً از آن بريده، سرگردان شدند. از اين رو مأموريت اصلي نهضت اسلامي، پر كردن اين شكاف شد. به اين معنا كه علوم جديد را بياموزد و آن را در چارچوب اسلامي درآورد؛ تا در نتيجه وقتي كه فرد در چنين نهضت اسلامي روزآمدي تربيت مي شود، تصوري جديد و معاصر از جامعه اسلامي داشته باشد. درحالي كه فارغ التحصيل دانشگاه الزيتونه هيچ تصوري از جامعه اسلامي ندارد، جز آنچه كه درباره جوامع اسلامي سنتي خوانده و شنيده است. چنين فردي نه تنها هيچ دركي از مفهوم حكومت اسلامي و نهادهاي آن و روابطش با حكومت هاي غربي معاصر ندارد، بلكه هيچ جايگاهي براي زن، هنر، كثرت گرايي و ادبيات قائل نيست. چنان كه هيچ دركي از ديدگاه اسلام نسبت به غرب و فلسفه هاي آن و نظام زندگي و ارزش ها و هنرهاي آن ندارد، و ديدگاه فلسفي اسلام را نيز نسبت به انسان و زندگي و روابط بين الملل نمي شناسد.
دانشجوي دانشگاه الزيتونه سردرگم بود. زندگي اجتماعي اش در چارچوب غربي بود و علوم را در چارچوب عربي فرامي گرفت كه ناتوان از ارائه افقي جايگزين براي جامعه غرب زده تونس بود. از اين رو به طور طبيعي، جذب الگوي زندگي غربي مي شد كه او و همه زندگي پيرامونش را فراگرفته بود. لذا درحالت غرب زدگي زندگي مي كرد و اين سرخوردگي، دانشجوي ديني الزيتونه را يا كوركورانه غرق در زندگي مدرن مي كرد و يا به سوي عصياني مأيوسانه مي كشاند.
نهضت اسلامي تونس، براي پاسخ گفتن به اين سؤالات اساسي شكل گرفت. پرسش هايي درباره وجود، درباره تاريخ، درباره دين و نظام زندگي، ديدگاه دين نسبت به مدرنيته، مسئله فلسطين، رابطه با غرب، موضع غرب درباره اسلام و آينده جهان غرب و مسائلي كه در نظام آموزشي الزيتونه مطرح نمي شد. پس از آنكه نهضت اسلامي تونس خود را بازيافت، سعي كرد تا پلي ارتباطي ميان خود و دانشگاه الزيتونه ايجاد كند، كه «بورقيبه»، ميان اين دانشگاه و زندگي معاصر شكافي عميق ايجاد كرده بود. نهضت اسلامي در دانشگاه الزيتونه به دنبال زمينه اي براي احيا بود تا بتواند در خاك تونس ريشه بدواند.
اين اتفاق ها مربوط به دهه 80 ميلادي بود. به ياد مي آورم كه اولين كتابي كه از «ابن عاشور» (كه نماد فرهنگ اسلامي در تونس معاصر بود) خواندم، در همين دهه بود. پيش از آن حتي يك كتاب اسلامي تونسي هم نخوانده بودم. در كتاب «اقوم المسالك في معرفه احوال الممالك» بذرهايي از انديشه اصلاح گرايي يافت مي شد. پيش از آن كتب اسلامي كه مطالعه كرده بودم، همگي از كتاب هاي شرق جهان عرب بود. اين كتاب ها بود كه راه مرا به سوي اسلام گشود. اما من از اسلام بومي تونس و از تجربه نوسازي اصيل تونس جدا ماندم.
خصوصيات نهضت اسلامي
نهضت اسلامي تونس داراي زمينه فكري متنوعي است كه سه عنصر آن عبارتند از: دين داري سنتي تونس كه مبتني بر ديدگاه و مذهب مالكي است، فرهنگ اصلاحي شرقي- اسلامي و فرهنگ عقلاني جديد.
آن نوسازي كه در تونس صورت مي پذيرفت، بدون ترديد جامعه تونس را متأثر ساخت. اما ما در آن مرحله از دعوتمان «1969- 1979م.) در موضع نفي همه جانبه آن زمان، يا نفي بورقيبه بوديم، و همين طور نفي دين داري سنتي در برابر دين داري اصلاح گرايانه شرقي كه به تازگي آن را به جامعه تونس وارد كرده بوديم. لذا با جامعه در همه ابعاد آن درگير بوديم: با نخبگان غرب زده و در رأس آنها ماركسيست ها كه به نظرمان غرب زده تر بودند. همچنين در جامعه سنتي نيز با شيوخ دانشگاه الزيتونه درگير بوديم. اين درگيري ها ناچار به يكي از اين دو مسير منتهي مي شد: يا بايد به حاشيه رانده مي شديم، يا همه عقايدمان را به آنها مي قبولانديم. و اين ممكن نبود. جامعه از آن سرسخت تر است كه بتوان آن را براي پذيرش كالايي نورسيده نرم و مجاب كرد.
آنچه حاصل شد، مجموعه اي از پذيرش و رد و يا نوعي جفت و جور شدن نيمه تمام بود كه در پايان دهه 70 م. منجر به تأسيس جنبش نقد نسبت به تفكرات شرقي- غربي شد، به خصوص نسبت به انديشه سيد قطب و آن بخشي از انديشه وي كه به موضوع جاهليت جامعه و جدايي از آن اختصاص داشت و اينكه جماعت (اوليه اسلام گرايان) همان امت اسلامي است و بقيه جامعه بي دين هستند. و بايد اين هسته مركزي از جامعه مؤمنان به كل جامعه توسعه يابد، تا كل جامعه ايمان آورند و به آن بپيوندند تا مشمول امت اسلامي در اين چهارچوب جديد شوند.
اين جنبش انتقادي، منجر به شكاف در گروه جماعت اسلامي تونس شد و مجموعه اي از اعضا از «الجماعه» خارج شدند و با نام «چپ اسلامي» شروع به نقد سيد قطب و سپس اخوان المسلمين و بعد هم تفكر سلفي به طور كلي كردند و در نهايت به مواجهه و برخورد با اصل نص اسلام كشيده شدند و به باور ضرورت تفاوت قائل شدن ميان اين نصوص درآمدند.
هر چند پيدايش اين حركت نقدي منجر به شكاف در جماعت شد، اما با اين وجود بحث و جدل هايي كه در اين رابطه درگرفت براي بازيابي آگاهي جماعت و احياي بعدي نقد در جنبش مفيد واقع شد و موجب تعادل نقادانه با اين انديشه هاي نورسيده، در برابر پذيرش تام و تمام و شاگردانه آن گرديد. اما مجموعه چپ اسلامي پا از اين فراتر گذاشت تا جايي كه به موضع سكولار بورقيبه نسبت به شريعت نزديك شد، به حدي كه با آن انطباق يافت. با اين وجود، هنوز بخش عمده اين جنبش، هر چند درنهايت امر اصل تجديدنظر و نقد را مي پذيرفتند، اما اصرار داشتند كه اين امر بايد در چهارچوب نص ديني و تحت اشراف وحي الهي باشد. اما كساني كه اين مسئله را نپذيرفتند از آن جنبش جدا شدند و چيزي نگذشت كه جريان مدرن سازي غربي آن ها را جذب كرد.
به اعتقاد من، جنبش نقد، در برابر انديشه اسلامي نورسيده از شرق، موجب تسهيل عمليات تعادل ميان اسلام و واقعيات تونس شد كه در آن، افكار مدرن غربي گام هاي بلندي برداشته بود. به گونه اي كه وقتي اين سبك از دين داري با شدت به سد جامعه برخورد كرد، دريافت كه بايد در مباحث و فهم خود بازانديشي كند. به معناي ديگر، گفت وگويي ميان اين سبك از انديشه اسلامي و واقعيات تونس پديد آمد كه در نهايت كالاي نورسيده را به ضرورت بازانديشي وادار كرد. اما پس از آن، همان طور كه اشاره كردم، جنبش به دو رويكرد تقسيم شد.
رويكرد غالب معتقد به مرجعيت اعلي براي نص اسلامي بود و از اين رو نوسازي تونسي را مي پذيرفت، منتهي در چهارچوبي كه نص اسلامي، بدون تحميل و استبداد مي پذيرد. زيرا اگر نص اسلامي را پشت سر بگذاريم، ديگر بعد از زوال اين چهارچوب، چيزي براي تمسك به آن باقي نخواهد ماند.
اما نماينده جريان دوم، گروهي بودند كه پيشرفت را بدون تقيد به هرگونه ضابطه محدود كننده اي، پذيرفته بودند. و در نهايت اين گروه از جنبش اسلامي به حاشيه رفتند و برخي افراد آن صاحب پست هاي حكومتي بالايي در كنار سكولارها شدند. به عنوان مثال الشرفي، وزير تربيت كه به دشمني عليه گزينه اسلامي شناخته شده و ته مانده تدين را نيز در روش هاي آموزشي زدوده بود، مشاور ديني وي، يكي از چهره هاي اصلي اين جريان اسلامي غربگرا بود.
راه حل تونسي
تعادل ميان انديشه اسلامي نورسيده و واقعيات تونس، منجربه ظهور پديده اي شد كه به نحوي مي توان آن را مدل تونسي انديشه اسلامي و نهضت اسلامي ناميد، و اين ناشي از قانع شدن افكار عمومي تونس بود مبني بر اين كه راه حل انقلابي براي تونس مناسب نيست، بلكه تونس نيازمند راه حلي است كه بتواند با محيط تونس تعادل برقرار كند و آن را به تدريج متحول سازد، نه راهكاري كه اوضاع را زير و رو كند.
اين در حالي بود كه برعكس، در اواخر دهه 70 و اوايل دهه 80م. ما با حوادث عظيم داخلي و خارجي در تعادل بوديم كه تونس را تحت تأثير شديد قرار مي داد. مانند انقلاب ايران كه ما تعامل فراواني با آن داشتيم، به خصوص كه ظهور آن در اواخر دهه 70 م. همزمان شده بود با يك بحران سياسي واقعي در تونس، يعني انتفاضه كارگران و فقرا در سال 1978م.
پس از اعتصاب عمومي كه اتحاديه كارگري در 26 ژوئيه (يناير) به راه انداخته بود و اين جنبش در سراسر تونس شكست خورد، تظاهرات گسترده اي توسط كارگران، فقرا و دانشجويان عليه نظام حاكم برگزار شد كه حكومت دستور ورود ارتش به خيابان ها و تيرباران مردم را صادر كرد و 400 تا 500 نفر از تظاهرات كنندگان جان باختند.
عوامل پيشرفت نهضت
مي توان گفت عاملي كه در پيشرفت نهضت و در شكل گيري نوع خاص تونسي فرهنگ و نهضت اسلامي سهيم بود، در وهله اول درگيري و برخورد شديدي بود كه در سال 1978 ميان اتحاديه ها و دولت در گرفت.عامل دوم منازعه ميان جريان اسلامي و جريان چپ در دانشگاه بود كه موجب شد جريان اسلامي در طول نزاع طولاني خود با جريان چپ مسائل بسياري را درباره مبارزه در سطح جهان و در سطح تونس فرا بگيرد.
عامل سوم، وقوع انقلاب ايران بود و عامل چهارم، انديشه سياسي-اجتماعي نهضت اسلامي سودان، به خصوص انديشه عملگرايانه (پراگماتيستي) موجود در آن و مشاركت گسترده زنان در فعاليت هاي نهضت و جامعه. از جهتي ديگر جريان ليبرال دموكراسي كه در اواسط دهه 70م. در تونس پديد آمد و در دهه 80م. اوج گرفت، تا پيش از آن كه توسط نيروهاي ارتش و پليس به رهبري بن علي در 7/11/1987 سركوب شوند، در نهضت اسلامي تونس تاثيرگذار بود و همچنين نبايد تاثير انديشه مالك بن نبي و اتكاي آن به روش ابن خلدوني براي تحليل پديده هاي اجتماعي و تمدني را ناديده گرفت.
جنبش چپ
دانشجويان ما زماني كه در دانشگاه ها وارد منازعه با ماركسيست ها شدند، دريافتند كه دستشان خالي است و ابزارهاي لازم را براي مبارزه در اختيار ندارند. در حالي كه ماركسيست ها درگير مسائلي بودند كه دانشجويان ما تا آن زمان هنوز با آن ها بيگانه بودند، مثل مسائل منازعه جهاني ميان امپرياليسم و جنبش هاي آزادي بخش جهان و مسائل مبارزات طبقاتي در جامعه، به دنبال حوادث سال 1979م.
وقتي انتفاضه كارگري بالا گرفت، جريان اسلامي با گره اي مواجه شد. آن زمان از خود مي پرسيديم اين انتفاضه چگونه شكل گرفت در حالي كه ما از آن غافل بوديم و هيچ مشاركتي در آن نداشتيم و اساسا انتظار آن را هم نداشتيم؟ در آن زمان بود كه متوجه مسائل اجتماعي و مساله فقرا شديم و دريافتيم كه غير از منازعه اعتقادي ميان ماركسيسم و اسلام، منازعه ديگري هم در جامعه وجود دارد. منازعه اي كه اهميت آن از منازعه اول كمتر نبود. درگيري ميان فقراي محروم استثمار شده و در ميان گروه اقليت استثماركننده كه با حكومت هم پيمان بودند، بلكه خود حكومت بودند.
اين تحول در نهضت اسلامي، همزمان شد با پيدايش جريان دموكراسي خواهي در اواخر دهه 70م. كه اعضاي آن از حزب حاكم منشعب شده بودند و مطالعه آنها نه عدالت اجتماعي كه چند صدايي سياسي و آزادي هاي مدني بود. از رهبران اين جريان، «احمد المستيري» بود. ما با اين جريان نيز ارتباط برقرار كرديم و متوجه بعد ديگري از منازعه شديم و پس از آن دوباره داشته هاي فكري كه از شرق وارد كرده بوديم را مورد بازانديشي قرار داديم.
افكار و آرايي كه از كتاب هاي سيدقطب گرفته بوديم مبتني بر نزاع ميان حق و باطل، ايمان و كفر و جاهليت و اسلام بود، اما ما دريافتيم كه منازعه ها ابعاد ديگري نيز دارد كه انديشه مشرقي (انديشه وارداتي از مصر) به ما نياموخته بود. نظير بعد اجتماعي مبارزه ميان فقراي تحت استثمار و اغنياي استثماركننده و همچنين مبارزه جهاني ميان سرمايه داري بين المللي و ملت هاي فقير.
و همين طور مبارزه ميان ملت هايي كه خواهان آزادي و مشاركت در حكومت هستند، در برابر حكومت هاي تك حزبي و رهبران توتاليتر. از اين جا بود كه نقد و تجديدنظر در الگوهاي فكري كه از پاكستان و مصر به تونس وارد شده بود و تنها داراي يك بعد اعتقادي بود، آغاز شد. از اين پس بود كه نهضت اسلامي تونس در صدد كشف ابعاد ديگري از اسلام برآمد: ابعاد اجتماعي، سياسي، اقتصادي و انساني مبارزه.
در سال 1981م. و در چهارچوب انتفاضه كارگري كه از سال 1978م. آغاز شده بود، ما خود را پيدا كرديم و شروع نموديم به كشف اين ابعاد استوار در نصوص اسلامي، نظير نص قرآني كه انديشه امام خميني(ره) آن را احيا كرد: «و نريد ان نمن علي الذين استضعفو في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين» اصطلاح جديدي كه براي اولين بار به گفتمان ما وارد شد، اصطلاح مستضعفين در برابر مستكبرين بود. ما شروع كرديم به كشف احاديث نبوي كه بر ياري فقرا و مستضعفين و مبارزه عليه مرفهين و استثماركنندگان تاكيد مي كرد و اين احاديث را در گفتمان خود برجسته كرديم. احاديثي چون «كاد الفقران يكون كفرا»، «اللهم اني اعوذبك من الكفر و الفقر»، «اللهم احيني مسكينا و امتني مسكينا». ما اين معاني را در بيانيه تاسيس يك جنبش سياسي (نهضت الاتجاه الاسلامي) در سال 1981 گنجانديم كه در آن التزام كامل جنبش را به انديشه دموكراسي و تعهد جنبش به صف فقرا و حمايت از كارگران در مبارزاتشان عليه سرمايه داري اعلام شد. اين جهشي بزرگ در سطح انديشه اسلامي و نهضت اسلامي بود، چرا كه اين ابعاد كاملا از انديشه اسلامي محو يا پنهان شده بود. براي برجسته كردن بعد اجتماعي اسلام، به كتاب هاي قديمي سيد قطب، نظير «عدالت اجتماعي» و كتاب «نزاع ميان سرمايه داري و اسلام» رجوع كرديم. اما اين مسائل در دوره دوم كتاب هاي سيد قطب چندان برجسته نبود و از اين رو به سراغ انديشه مالك بن نبي رفتيم.
جريان اسلامي وارد اتحاديه ها شد و براي چپي ها مشكل ساز گشت. ما شروع كرديم به تشويق اعضايمان براي پيوستن به جنبش اتحاديه ها، با اين رويكرد كه در جامعه نزاعي حقيقي ميان سرمايه داري و توده هاي مردمي دربند وجود داشت و اين كه اسلام در اين منازعه بي طرف نيست و معتقد به دفاع از طبقه فقراست.
انقلاب ايران
انقلاب ايران زماني به وقوع پيوست كه براي ما بسيار حساس بود. زماني كه ما در صدد سركشي از انديشه سنتي اسلامي وارداتي از شرق تونس بوديم كه مبارزه در جامعه را تنها به يك بعد تقليل مي داد. ما آماده پذيرش انديشه اي شده بوديم كه در آن مبارزات علاوه بر بعد عقيدتي، داراي جبهه هاي ديگري نيز باشد. نظير جبهه سياسي و جبهه مبارزه اجتماعي. انقلاب ايران با آموختن برخي آموزه هاي اسلامي، ما را از تسليم در برابر برخي مفاهيم اجتماعي چپ بازداشت و مبارزه اجتماعي ما را وارد چهارچوبي اسلامي كرد.
در حاليكه ماركسيست ها اصرار داشتند كه اين تنها ماركسيسم است كه ماهيت مبارزه اجتماعي را كشف كرده و تنها اين مكتب قادر است از طريق مبارزه طبقاتي و پيروزي كمونيسم عليه سرمايه داري، راه حل مسائل جامعه را ارائه دهد، اما ما در انقلاب ايران يك روحاني معمم را يافتيم كه توانست انقلاب مستضعفين را عليه نظام استبدادي دست نشانده امپرياليسم و عليه طبقه متعفن سرمايه داري رهبري كند. مهم ترين هديه اي كه انقلاب ايران به ما داد، مقوله مبارزه ميان مستضعفين و مستكبرين بود. و اين ترجمه ديگري از جنگ فقر و غنا و جنگ طبقاتي بود، اما در چهارچوب اسلامي شامل تر و با ادبيات اسلامي.
مرحله دوم انديشه سياسي سيد قطب اساساً مبتني بود بر تفسير آياتي در سوره مائده نظير: «و من لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الكافرون»، «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون»، «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون». از تفسير اين آيات بود كه سيد قطب به تكفير حكومت هاي كشورهاي اسلامي و حتي جوامع مسلمان كه راضي به اين حكومت ها شده اند، رسيد. اما وقتي انقلاب امام خميني ظهور كرد، ما درس ديگري از قرآن گرفتيم كه در اين آيه از سوره قصص خلاصه مي شود: «و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما ما كانو يحذرون» ما راه حل خود را در اين آيه يافتيم و گويي كه براي اولين بار بود كه آن را مي خوانديم. در اين آيه چهارچوبي براي مبارزات اجتماعي يافتيم كه اين آيه كليد، دارو و نوري شد كه راهي اسلامي در مبارزات اجتماعي ما گشود. بر اين اساس كه اسلام معتقد به مبارزه ميان مستضعفين و مستكبرين و حامي مستضعفين است، بلكه اسلام، انقلابي براي آزادي مستضعفين جهان است و پيامبران جز براي پيروزي مستضعفين عليه مستكبرين نيامده است. احساس كرديم كه گويي انديشه اسلامي ما تاكنون اين آيه را نخوانده بود و اين كشف امام خميني(ره) بود.
از اين رو بود كه شور و اشتياق ما به انقلاب ايران بالا گرفت و رسانه هاي ما تصاوير امام خميني را پخش كردند و روح تازه اي در درس هاي ما دميده شد، روح انقلابي كه به ياري اتحاديه هاي مبارزه مي پرداخت، فقرا را ياري مي كرد و عليه مرفهين به مبارزه برمي خاست، و روابط خارجي ذليلانه تونس با امپرياليسم را مورد حمله قرار مي داد. از آن ساعت به بعد نقد ما نسبت به حكومت از جنبه نقد صرفاً ديني و اخلاقي سابق فراتر رفت و به تكفير حكومت به خاطر عدم رعايت احكام و شريعت الهي محدود نماند. بلكه نقد ما نسبت به حكومت ژرفاي بيشتري گرفت و شكاف ميان ما و حكومت را عميق تر كرد. به گونه اي كه علاوه بر بعد فرهنگي مبارزه ما عليه حكومت و غربزدگي آن كه مخالف هويت كشور اسلامي و عربي ما بود، و ما از اين هويت اسلام به عنوان يك طرح اجتماعي ممتاز دفاع مي كرديم، مبارزه ما عليه حكومت ابعاد اجتماعي ديگري پيدا كرد، به گونه اي كه حكومت را در صف مستكبران داخلي و خارجي ديديم و خود را در صف مقابل آن و اين كه اين حكومت ديكتاتوري است و ما طرفدار دموكراسي انقلاب ايران در زماني مناسب به ما سازوكارهاي تحليل اسلامي مبارزه را داد كه بضاعت فرهنگي سنتي در اختيار ما، از آن عاجز بود.
از تك صدايي
تا چند صدايي
با توجه به اين كه تونس شيعه نيست، ما با انقلاب ايران به عنوان يك انقلاب اسلامي تعامل مي كرديم و نسبت به بعد شيعي آن كه مي توانست مانعي ميان آن و مسلمانان ديگر نقاط جهان اسلام باشد، حساسيت نشان نداديم، بلكه با آغوش باز با آن تعامل كرديم. اما لازم به ذكر است كه پذيرش انقلاب ايران از سوي ما، پذيرش مطلق نبود، بلكه ما اين انقلاب را در چهارچوب شرايط تونس اخذ مي نموديم. ما از ابعاد اجتماعي آن استفاده كرديم، اما روش اين انقلاب را براي تغيير (به دليل شرايط خاص تونس) وارد نكرديم. بلكه در اوج شوق و هيجان زدگي مان نسبت به انقلاب ايران در سال 1981 م. تأسيس حزب جنبش الاتجاه الاسلامي را اعلام كرديم و در بيانيه تأسيس آن بر ابعاد دموكراتيك تأكيد كرديم و در نهضت اسلامي چنين موضعي بي سابقه بود. يعني پذيرش چند صدايي و تلاش براي كسب حكومت از طريق انتخابات و استثناء نكردن هيچ يك از جناح ها، حتي جناح ماركسيستي. به عبارتي ديگر انتخابات براي ما مشروعيت دارد و ملتزم به آن هستيم و در صورتي كه ملت تونس از طريق يك انتخابات سالم، حتي ماركسيست ها را انتخاب كند، ما نيز حكومت آنها را قانوني مي دانيم و تنها سعي مي كنيم ملت تونس را قانع كنيم كه در آراء خود تجديدنظر نمايند.
همان گونه كه جنبش هاي ماركسيستي در اروپا تبديل به جنبش هاي دموكراتيك شدند، نهضت اسلامي تونس نيز از انديشه يك جانبه گرايي به تفكر چند صدايي روي آورد و اين تحول در حال حاضر در بسياري از جنبش هاي اسلامي جهان ديده مي شود. اين نوعي تحول از تفكر يك جانبه گرايي است كه مبارزه را در جنگ حق و باطل خلاصه مي كند و اين كه ما برحق هستيم و ديگران بر باطل به نوعي تفكر كه در آن رگه هايي از نسبيت يافت مي شود.
به تدريج ما پيچيدگي مبارزه را دريافتيم و درك كرديم كه خداوند ما را صرفا براي مبارزه با ماركسيست ها خلق نكرده است، بلكه براي مبارزه با ظلم و ظالمين خلق نموده و چه بسا ظلم از مسلمان صادر شود يااز كافر. اسلام براي اجراي عدالت آماده است، لذا بايد ما مدافع عدالت باشيم. هر كجا عدالت هست، شريعت الهي همان است و هر كجا ظلم حاكم باشد، ما دشمن آن خواهيم بود.
منبع : سايت مقاومت

 



محاكمه سران صهيونيست

دكتر «مورواي كريستينا» استاد حقوق بشر و قانون اساسي از شهر كيپ تاون آفريقاي جنوبي كه هم اكنون در بزرگترين دانشكده حقوقي مجارستان تدريس مي كند از طرفداران اساسي محاكمه جنايتكاران صهيونيستي است.
اين استاد معروف دانشگاه بوداپست معتقد است، جنايتكاران صهيونيست مطمئن باشند كه عدالت به زودي حكمفرما مي شود و آنها به زودي روانه زندان خواهند شد.
وي طي اظهاراتي مي گويد: براساس اسناد و منابع معتبر، بيشتر شهداي غزه غيرنظامي و كودك بوده اند و طبق قانون هركسي كه در طول عمليات نظامي عليه شهروندان و غيرنظاميان اعمال خشونت كند مرتكب جرم شده است و بايد براساس موازين و معيارهاي قانوني مجازات شود.
كريستينا مي افزايد، صهيونيست ها از اين امر مستثني نيستند و بايد هرچه سريع تر محاكمه شوند.
اين حقوقدان زن مجارستاني درباره افزايش انزجار جهاني از صهيونيست ها به ويژه بعد از جنگ 22روزه غزه و حمله به ناوگان آزادي مي گويد، موج نفرت جهاني از صهيونيست ها در چند سال اخير افزايش چشمگيري داشته است و صهيونيست ها با ارتكاب اين جنايات خود را به انزواي جهاني نزديك تر مي كنند.
وي همچنين تصريح مي كند، جنايات متعدد و بي شمار صهيونيست ها باعث شده كه رژيم صهيونيستي رژيمي متجاوز، آدمكش و قاتل در نزد افكار عمومي جهان ظاهر شود و همين مسئله آنها را به لبه پرتگاه نيستي نزديك تر مي كند «رمزي كلارك» وزير دادگستري سابق آمريكا نيز كه اخيراً از جنايات صهيونيست ها در غزه بازديد كرده است عقيده اي مشابه مورواي كريستينا دارد و مي گويد رهبران جنايتكار اسرائيل بايد از سوي مراجع بين المللي مورد پيگرد و محاكمه قرار گيرند.
وي معتقد است بايد تحقيقات گسترده و دقيقي درباره ارتكاب جنايات جنگي رژيم صهيونيستي به خصوص آنهايي كه بر ضد كودكان و بي گناهان فلسطيني انجام شده صورت بگيرد.
وزير دادگستري سابق آمريكا با ابراز تأسف از ديدن ويراني ها، خسارات مالي و جاني كه براثر حمله رژيم صهيونيستي به غزه در ژوئن 2008 صورت گرفت تأكيد مي كند، آنچه كه در غزه مشاهده كردم از يك سو ددمنشي و خوي وحشيانه رژيم صهيونيستي بود و از سوي ديگر حمايت مردم از جنبش حماس بود، جنبشي كه در انتخابات پيروز شد و پشتيباني و حمايت اكثر مردم فلسطين را به دنبال دارد.
كلارك مي افزايد، آنچه امروز در فلسطين بر عليه حماس اتفاق مي افتد تحريم ظالمانه اي است كه در حق همه آزادي خواهان جهان صورت مي گيرد.
وي همچنين معتقد است، جنايات رژيم صهيونيستي عليه حماس به دليل افزايش محبوبيت اين جنبش در نزد مردم است.
كلارك مي گويد، مردم غزه مرتكب هيچ گونه گناهي نشده اند و به خاطر گناهي كه نكرده اند مجازات و محاصره شده اند.
وي تاكيدمي كند، مردم جهان بايد هرچه سريع تر براي پايان بخشيدن به محاصره غزه اقدام كنند و سران جنايتكار اسرائيل را به خاطر ظلم هايي كه در حق مردم مظلوم غزه روا مي دارند محاكمه كنند.
وزير سابق دادگستري آمريكا يادآوري مي كند، ويراني هاي جنگ غزه همچنان پابرجاست و هزاران تن از مردم غزه بي خانمان و احتياج به مسكن دارند.
كلارك همچنين با انتقاد شديد از رژيم صهيونيستي براي مصادره سرزمين هاي كرانه باختري و شهر قدس با هدف ساخت شهرك هاي صهيونيستي اين اقدام را غيرقابل قبول توصيف مي كند و مسئوليت اين رفتارهاي خصمانه را برعهده اسرائيل مي داند.
وي تأكيد مي كند، جامعه بين الملل بايد سياست هاي سختي برعليه اسرائيل اتخاذ كند زيرا اين رژيم مانع رسيدن ملت فلسطين از رسيدن به حقوق قانوني خود مي شود و سياست شهرك سازي و قتل را به شكل هولناكي در سرزمين هاي آنها ادامه مي دهد.
«گرالد كائوفمن» نماينده حزب كارگر انگليس و عضو بلندپايه اتحاديه اروپا نيز پس از بازديد از منطقه محاصره شده غزه خواستار پيگرد قانوني مسئولان اسرائيلي شده است.
وي كه به همراه هيئتي از اتحاديه اروپا اخيراً به غزه سفر كرده بود پس از ديدار ويراني هاي ناشي از حمله رژيم صهيونيستي به غزه در جنگ 22 روزه مي گويد، عاملان استفاده از سلاح هاي كشتارجمعي در غزه از جمله فسفر سفيد بايد به جرم ارتكاب جنايات جنگي محاكمه شوند.
وي با بيان اين كه مقامات بلندپايه اسرائيل از ترس دستگيري و محاكمه سفرهاي خود را به انگليس لغو كرده اند تاكيد مي كند، سياستمداران و مسئولان ارتش اسرائيل در هر كجاي دنيا كه باشند بايد دستگير و محاكمه شوند.
كائوفمن از تلاش گروه هاي حامي فلسطين در انگليس و ديگر كشورهاي اروپا حمايت مي كند و مي گويد، ديدن جنايات اسرائيل در غزه مهر تاييدي بر اين فعاليت هاست.
وي همچنين تاكيد مي كند، خشم جهاني عليه اسرائيل رو به افزايش است و سرعت بخشيدن در محاكمه سران تل آويو اين خشم و انزجار جهاني را اندكي كاهش خواهد داد.
«دزموند دسيلوا» وكيل كميته حقوق بشر سازمان ملل متحد نيز يكي ديگر از حقوقداناني است كه جنايات رژيم صهيونيستي را محكوم مي كند و مي گويد اسرائيل به خاطر ارتكاب جنايات غيرانساني عليه مردم فلسطين محاكمه خواهد شد.
وي حمله اسرائيل به لبنان در سال 2006 ميلادي، حمله به غزه در سال 2008، حمله به كاروان آزادي در سال 2009 و ديگر جنايات رژيم صهيونيستي عليه مردم فلسطين را از جمله موارد نقض حقوق بشر برمي شمرد و مي افزايد، اين موارد نقض قوانين بين المللي و معيارهاي انساني است و سران اسرائيل به خاطر ارتكاب اين جنايت ها بايد محاكمه شوند.
وي تاكيد مي كند، اسرائيل فكر مي كند هر كاري كه مي كند و هر جنايتي كه مرتكب مي شود مجازات و محاكمه نمي شود و همين مسئله اين رژيم را در ارتكاب جناياتش تشويق مي كند.
دسيلوا معتقد است تنها راه جلوگيري از جنايات اسرائيل محاكمه سران رژيم صهيونيستي است و همين مسئله اين رژيم را از تكرار چنين جناياتي منع مي كند.
وي مي گويد: رژيم اسرائيل خود را در دنيا رسوا كرده و همه جهانيان به دنبال محاكمه سران اين رژيم هستند.
از سوي ديگر يك سايت صهيونيستي به بررسي پيامدهاي احتمالي جنگ عليه لبنان پرداخت و تأكيد كرد كه در صورت بروز جنگ جديد در منطقه، بازنده اصلي اسرائيل خواهد بود.
اين پايگاه به نقل از برخي از مقامات بلندپايه ارتش اسرائيل كه نخواستند نامشان فاش شود افزود: مبادا پس از اعلام رأي دادگاه بين المللي ترور حريري و متهم شدن حزب الله جنگ ديگري آغاز شود و پاي اسرائيل به اين جنگ باز شود چراكه در اين صورت اسرائيل باز هم شكست خواهد خورد و رسوايي ديگري همچون جنگ 33 روزه به بار خواهد آمد.
اين سايت اسرائيلي تصريح كرد، در حال حاضر اوضاع و احوال كابينه و ارتش اسرائيل به گونه اي است كه اين دو دستگاه ترجيح مي دهند به جاي اين كه به جنگ با حزب الله بينديشند به فكر بحران داخلي خود باشند.
به اعتقاد اين پايگاه اطلاع رساني با اين كه حزب الله اكنون درگير بحران بسيار بزرگي است اما اسرائيل در انديشه رويارويي با حزب الله نيست. چرا كه با مشكلات اقتصادي، رهبري و بحران داخلي دست و پنجه نرم مي كند و از نبود آموزش ها، تمرين هاي نظامي لازم و انگيزه براي جنگيدن در ميان سربازان خود رنج مي برد.
روزنامه صهيونيستي يديعوت آحارونوت نيز به نقل از يك افسر بلندپايه در فرماندهي جبهه شمالي نوشت: ممكن است حزب الله در حال حاضر تحت فشارهايي باشد اما اين فشارها به معناي تضعيف حزب الله نيست و جنگ بعدي اسرائيل با حزب الله اگر سخت تر از جنگ دوم لبنان نباشد كمتر از آن هم نيست، به ويژه آن كه بازتاب ناكامي در جنگ دوم لبنان هنوز در ميان جامعه صهيونيستي قابل ملاحظه است.
آحارونوت افزود: در اسرائيل افراد بسياري هستند كه به خوبي مي دانند نبايد حزب الله و توانمندي هاي نظامي اش را ناديده گرفت و كارشناسان بر اين باورند كه توانمندي هاي حزب الله در سه سال اخير حداقل سه برابر افزايش يافته است و در حال حاضر حزب الله از موشك هايي با برد 300 و 500 و حتي 700 كيلومتر بهره مي برد.
اين افسر بلندپايه ارتش رژيم صهيونيستي با انتقاد از ارتش اسرائيل به دليل ناديده گرفتن گزارش گلدستون پيرامون جنگ عليه غزه گفت: مبادا سران ارتش اسرائيل تصور كنند كه اوضاع و احوال لبنان شبيه به غزه است، آنها بايد بدانند كه حزب الله به دليل رويارويي با اسرائيل توانمندي هاي نظامي خود را افزايش داده است.
وي در اين باره تأكيد مي كند كه بايد حقايق را به همه گفت تا اگر دوباره ناكامي و شكستي در انتظار اسرائيل باشد جامعه صهيونيستي از آن غافلگير نشود به ويژه آن كه در خوشبينانه ترين برآوردها پيش بيني شده در صورت بروز جنگ ميان حزب الله و اسرائيل در همان روز اول 800 موشك به سوي تل آويو شليك شود.
«آموس هارئيل» تحليلگر صهيونيستي نيز مي گويد، سال پيشين ميلادي سال سرنوشت ساز نبود چرا كه هيچ سرنوشتي براي اسرائيل رقم زده نشد و آنچه كه براي اسرائيل به دست آمد دل نگراني و هراس از توانمندي هاي مقاومت بود.
به اعتقاد هارئيل آنچه بيش از هر چيز موجبات نگراني اسرائيل را فراهم آورده تغيير در موازنه آتش ميان طرف هاي درگير است. تاكنون تل آويو توان و قدرت بمباران تمام پايگاه هاي پراكنده در سراسر مناطق اشغالي را به واسطه جنگنده بمب افكن هاي خود داشت اما اكنون به دليل پيشرفت و مدرنيزه شدن سيستم موشكي و توپخانه مقاومت چنين توانايي از نيروي هوايي رژيم صهيونيستي سلب شده است.
اين تحليلگر صهيونيست اضافه مي كند در سال جديد سناريوهاي خوشايندي براي اسرائيل پيش رو نخواهد بود و اعلام كشور مستقل فلسطين و آغاز انتفاضه سوم از مهمترين رهاوردهاي سال جديد ميلادي است و در صورت بروز جنگ جديد در منطقه نيز به طور حتم بازنده اصلي اسرائيل خواهد بود.
هارئيل به مقامات صهيونيستي توصيه مي كند وقتي اميدي به پيشرفت در روند سازش با فلسطيني ها وجود ندارد بايد در انديشه گشودن باب مذاكره با سوريه باشند و اين نكته اي است كه بسياري از فرماندهان بلندپايه ارتش رژيم صهيونيستي از مدت ها پيش تأكيدي ويژه بر آن دارند.
منبع : خبرگزاري ها

 

(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14