(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 23 اسفند 1389- شماره 19887

تقليد ناشيانه از شعارهاي انقلاب اسلامي
شيعه و ولايت تشريعي امامان

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




تقليد ناشيانه از شعارهاي انقلاب اسلامي

حميد رضا اسماعيلي
موسوي هر چه مي گذشت بيشتر به دام تعارضات گرفتار مي شد و اصولاً جريان فتنه نيز در همين گرد و غبارهاي بلاتكليفي و تعارضات ريشه دارد. فتنه گرد و غبار بي بصيرتي است كه به دليل استفاده ص رف از برخي نمادها، تشخيص حق و باطل و درست و نادرست را براي برخي دشوار مي سازد. لذا جريان فتنه از يك سو به پاره كردن عكس امام در روز 16 آذر مي پردازد و از سوي ديگر موسوي اين رفتار را «كاملاً مشكوك و يك اقدام ضدانقلابي» معرفي مي كند كه احتمالاً مخالفان او آن را انجام داده اند! وي در پاسخ به خبرنگار روزنامه جمهوري اسلامي مي گويد: «كساني كه به اينجانب محبتي دارند هرگز كوچك ترين اهانت به حضرت امام خميني را جايز نمي دانند و حفظ حرمت امام را واجب مي دانند، اطمينان دارم كه دانشجويان هرگز دست به چنين ساختارشكني هايي نمي زنند، زيرا همه مي دانيم كه دانشجويان به امام عشق مي ورزند و حاضرند براي آرمان هاي امام جان فشاني كنند. اطلاعات دقيقي درباره اينكه اصولاً چنين كاري صورت گرفته باشد ندارم، كمااينكه درباره عاملان اين اقدام ساختارشكنانه نيز اطلاعات روشني نداريم، ولي به هر حال اگر چنين كاري صورت گرفته باشد اين اقدام مشكوك است و پخش آن صحنه ضدانقلابي از سيماي جمهوري اسلامي نيز اقدام نادرستي بود. از رسانه هاي بيگانه كه همواره در حال دشمني با نظام جمهوري اسلامي هستند انتظاري جز اين نيست كه با سوءاستفاده از اين قبيل حوادث، مرتكب چنين اقدامي بشوند اما چنين اقدامي توسط رسانه ملي كه موجوديت خود را به بركت انقلاب عظيمي كه به رهبري امام خميني پيروز شد، مرهون است، به هيچ وجه قابل قبول نيست.»293
در واقع دليل مهم نارضايتي اعضاي جبهه تجديدنظرطلب از اقدام صدا و سيما مبني بر پخش آن صحنه ها به افشا شدن ماهيت آن جريان بازمي گشت. اين جريان از اول سال 88 و با مطرح كردن موسوي به عنوان نخست وزير امام خميني(ره) براي حضور در انتخابات تلاش كرد پشت امام سنگر بگيرد و مطالبات سكولاريستي خود را با تكرار چند جمله گزينش شده معدود از ايشان، عينيت ببخشد. اما اكنون كه مشخص مي شد رهبري فكري و سازماندهي آنان از دست افرادي نظير موسوي خارج است، اما او همچنان اصرار داشت كه اين افراد را طرفداران خود بخواند كه رهبري او در مسائل اخير را پذيرفته اند.
در ميان حوادث پس از انتخابات، هيچ روزي به اندازه روز عاشورا و اتفاقاتي كه جريان فتنه در آن به وجود آورد، در شناسايي ماهيت آن مؤثر نيفتاد. گرچه از اقدامات 16 آذر به آن سو تظاهرات و اعتراضاتي عليه آن جريان در سراسر كشور و به ويژه قم به وقوع پيوست، اما تا روز عاشورا و حوادث آن روز اين جريان تا اين اندازه ماهيت خود را آشكار نساخته بود. در روز عاشورا با اهانت هايي كه به يكي از مهم ترين نمادهاي مذهب شيعه صورت گرفت و اين روز مقدس با بي احترامي گروهي از افراد وابسته به جبهه تجديدنظرطلب مواجه شد، درونيات ناگفته و واقعي كساني كه ماه ها به آشوب دست زدند روشن تر شد.
مشكل اين جبهه آن بود كه تقليد ناشيانه و به قول رهبري «كاريكاتوري» از تحولات انقلاب اسلامي سال 57 را در دستور كار خود قرار داده بود. اگر در انقلاب اسلامي مناسبت هاي مذهبي براي ايجاد انقلاب فرصت سازي مي كرد، از اين جهت بود كه رهبر انقلاب، فعالان انقلابي و عموم مردم انقلابي به باورهاي مذهبي و ديني ايمان قلبي داشتند و از سر تظاهر و صحنه آرايي نبود. جان مايه انقلاب اسلامي در همان ايدئولوژي ديني بود. لذا مكان هاي مقدس مذهبي نظير مساجد مركز تجمع نيروهاي انقلابي بود و مناسبت هاي مذهبي نيز فرصت هاي تاريخي و نقطه عطفي براي حركت به سوي انقلاب محسوب مي شد. اما در شرايطي كه ايدئولوژي مبارزاتي تجديدنظرطلبانه و سكولاريستي است، رهبران آن به تعارض هاي متعدد دچارند و نيروهاي خياباني به ارزش هاي ديگري مي انديشند، استفاده از نمادهاي مذهبي و مناسبت هاي مذهبي چيزي جز تظاهر و ريا نخواهد بود. در چنين وضعيتي آنها حتي به اين فكر نكرده بودند كه ممكن است اين جمعيت به رفتارهايي دست بزند كه حتي نتيجه معكوس ببخشد.
به عبارت ديگر، وقتي قرار باشد نيروهاي سكولار با تقليدهاي كاريكاتوري و ناشيانه از انقلاب اسلامي از مناسبت هاي مذهبي براي مقابله با نظام اسلامي بهره ببرد نتيجه چيزي جز وقايع روز عاشوراي 1388 نخواهد بود. با وجود اين، موسوي با ناديده گرفتن شعور جامعه اي كه خود به طور مستقيم و غيرمستقيم آن حوادث را مشاهده كرده بود تلاش مي كند دوباره واقعيت را پنهان كند و تحريف سازد. وي در بيانيه شماره 17 خود آشوب آفرينان روز عاشوراي 88 را «مردمي خداجو» خطاب مي كند و مي نويسد: «همواره به اينجانب و دوستان گفته مي شد كه اگر شما اطلاعيه ندهيد مردم به خيابان ها نخواهند آمد و آنان از اعتراضات و مطالبات خود دست برخواهند داشت... براي مراسم عاشوراي حسيني عليرغم درخواست هاي فراوان، نه جناب حجت الاسلام والمسلمين كروبي اطلاعيه دادند و نه حجت الاسلام والمسلمين خاتمي اطلاعيه صادر كردند و نه بنده و دوستانم. با اين وصف يك بار ديگر مردمي خداجوي به صحنه آمدند و نشان دادند كه شبكه هاي وسيع اجتماعي و مدني كه در طول انتخابات و بعد از آن به صورت خودجوش شكل گرفته است، منتظر اطلاعيه و بيانيه نمي مانند.«
البته در اين بيانيه كه دو روز پس از قيام تاريخي 9 دي صادر شد تفاوت هايي با بيانيه هاي گذشته موسوي مشاهده مي شود. اول، تغيير مخاطب بيانيه؛ اين بار موسوي به جاي خطاب قرار دادن حاميان و كساني كه او را همراهي كرده اند، بيشتر نظام سياسي را مخاطب خود قرار مي دهد. اين بار او مي داند كه شعار «ما بي شماريم» رنگي ندارد و نمي تواند باعث شود تا اكثريت جامعه را ناديده بگيرد. دوم، سهم خواهي علني؛ او به طور صريح از معامله سياسي ميان حكومت و جريان سبز سخن مي گويد. سوم، نديدن اصل واقعيت؛ او رفتار و شعارهاي ساختارشكنانه روز عاشورا را نمي بيند. حضور ميليوني مردم در سراسر كشور را كه عليه او شعارهاي عاشورايي سر مي دادند، نمي بيند و همچنان به چند هزار حامي روز عاشورا دل خوش مي كند. چهارم، مسئوليت ناپذيري نسبت به عملكرد خود؛ او به برخي آشفتگي ها نظير «تخريب مشروعيت»، «مسائل اقتصادي» و «قطعنامه ها و امتياز خواهي هاي بيشتر در سطح بين الملل» اشاره مي كند، اما نمي گويد چه كسي عامل اصلي اين مشكلات در ماه هاي پس از انتخابات است. او اصرار دارد كه مسئولان «بحران» را بپذيرند، اما خود نمي پذيرد كه با نداشتن ظرفيت باخت ، كشور را به سوي بحران كشانده است. پنجم، نمايندگي كردن از جانب نخبگان، روشنفكران و دانشگاهيان؛ اين موضع وي در بسياري از بيانيه هاي گذشته نيز مشاهده مي شود. ششم، خروج تدريجي از توهم تقلب و پذيرش ضمني مشروعيت دولت؛ او اين بار با صرف نظر كردن از اين موضوع به ارائه برخي راه كارها مي پردازد، تا شايد بتواند از سقوط خود و جبهه تجديدنظرطلب جلوگيري كند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
293 . «ميرحسين موسوي: اهانت به عكس امام خميني يك اقدام ضدانقلابي است»؛ روزنامه جمهوري اسلامي؛ 21/9/1388، ص داخلي.
پاورقي

 



شيعه و ولايت تشريعي امامان

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
تفاوت وحي با الهام
آري، از فضل و كرم خدا دور نيست كه پيش از مرگ، ملائكه بر كساني نازل شوند و بشارت هايي به آنها بدهند، اما بايد بدانيم كه اين نزول ملائكه بر اولياي خدا غير از نزولي است كه بر انبيا و رسل مي شود. لازمه نزول فرشته بر هر انساني اين نيست كه او پيامبر بشود. «وحي رسالي»، وحي مخصوصي است كه اگر كسي آن را دريافت كند به مقام پيامبري مي رسد، اما وحي به معناي عام آن، به وحي رسالي و وحيي كه بر پيامبران نازل مي شود اختصاص ندارد. طبق صريح قرآن موارد متعددي به غير پيامبران نيز وحي شده است؛ نظير حواريون حضرت عيسي(عليه السلام) 1 يا مادر حضرت موسي(عليه السلام) 2 و يا حضرت مريم(عليها السلام) .3 گاهي حتي فرشته ها را نيز مي ديدند؛ مگر حضرت مريم(عليه السلام) فرشته را نديد؟ خداوند فرشته اي را به شكل انسان براي حضرت مريم(عليها السلام) فرستاد. حضرت مريم(عليها السلام) نگران شد و گفت: چه كسي هستي كه بي خبر و بي اجازه وارد شدي؟ نّ ي أعوذ ب الرّحمن م نك ن كنت تق يًّا؛4 اگر باتقوا هستي من از تو به خدا پناه مي برم كه مبادا قصد سوئي داشته باشي. فرشته جواب داد: نّما أنا رسول ربّ ك ؛5 من فرستاده خدا هستم و مأموريتي دارم: ل أهب لك غلاماً زك يًّا؛6 آمده ام تا فرزند پاكيزه اي به تو ببخشم.
بنابراين انسان غير پيغمبر نيز مي تواند فرشته را ببيند و با او سخن هم بگويد، اما اين سخن گفتن ها غير از وحي در نبوت و رسالت است. وحي رسالي ويژگي خاصي دارد كه فقط خود پيغمبر مي فهمد كه از چه نوعي است و به واسطه آن وحي است كه به مقام نبوت و رسالت مي رسد. اما ساير بندگان خدا و از جمله ائمه معصومين(عليهم السلام) ممكن است فرشته را ببينند و با او سخن هم بگويند، ولي اين به معناي نبوت و رسالت نيست.
اين نكته را از آن جهت متذكر شديم كه بعضي از شياطين و مغرضان، در كتاب ها و نوشته هايشان عليه شيعه كار مي كنند و شيعه را متهم مي كنند كه چون مي گويند فرشته بر امامان آنها نازل مي شود، از اين رو آنها را پيغمبر مي دانند! درست است كه ما ادعا مي كنيم كه فرشته بر ائمه(عليهم السلام) نازل مي شود، اما هر كسي كه فرشته بر او نازل مي شود پيغمبر نيست. مگر حضرت مريم(عليها السلام) ، مادر حضرت موسي(عليه السلام) و حواريين پيغمبر بودند كه قرآن در مورد آنها تعبير «نزول فرشته» يا «وحي» را به كار برده است؟ لازمه نزول هر فرشته و هر وحي، نبوت و رسالت نيست. نبوت و رسالت وحي خاصي دارد كه طيّ آن، فرشته مخصوصي پيامي را از جانب خدا براي هدايت مردم به فردي مي دهد، و آن گاه او به مقام نبوت و رسالت مي رسد. درباره وحي و الهام، انواع آنها و تفاوت هايشان روايات متعددي وجود دارد كه علاقه مندان براي اطلاع از آنها مي توانند به كتب مربوط مراجعه كنند.
ولايت تكويني بشر، مستلزم شرك؟!
ولايتي كه درباره ائمه(عليهم السلام) قايل هستيم دو نوع است: ولايت تكويني و ولايت تشريعي. ولايت تكويني يعني اين كه خداي متعال به بعضي از بندگانش قدرتي مي دهد كه با اراده خودشان مي توانند در عالم وجود تصرف كنند؛ مثلا مي توانند از قلب افراد آگاه شوند، يا در آنها تصرفاتي انجام دهند؛ مثلا مريض را شفا دهند، يا حتي مرده را زنده كنند.
گاهي مخالفان شيعه ما را متهم مي كنند كه شما براي ائمه خود، مقام خدايي قايل هستيد! مي گوييد آنها مريض را شفا مي دهند يا مرده را زنده مي كنند. در پاسخ مي گوييم، مگر حضرت عيسي(عليه السلام) چنين نمي كرد؟ و اگر چنين مي كرد آيا او خدا بود؟ حضرت عيسي(عليه السلام) چون «عبدالله» و بنده خالص خدا بود خدا نيز چنين مقامي به او داده بود كه مرده را زنده مي كرد و كور مادرزاد و فرد مبتلا به بيماري پيسي را شفا مي داد. اينها به معناي خدا بودن حضرت عيسي(عليه السلام) نيست، بلكه كاري است كه به اجازه خدا انجام مي داد:
و أبر ئ الأكمه و الأبرص و أحي الموتي ب ذن اللّه ؛7 من به اذن خدا نابيناي مادرزاد و پيس را بهبود مي بخشم و مردگان را زنده مي گردانم.
اگر انجام اين امور به اذن خداي متعال شد ديگر به معناي ربوبيت نيست. ربوبيت اين است كه كسي از پيش خود و بدون ارتباط با خدا، مستقلا كاري انجام دهد. اگر چنين ادعايي درباره كسي شد شرك است. البته شرك انواع مختلفي دارد و اين نوع شرك، شرك در «ربوبيت تكويني» است. نوع ديگري از شرك، شرك در «ربوبيت تشريعي» است و آن اين است كه كسي معتقد باشد جز خدا كس ديگري هم اصالتاً و در عرض خدا حق وضع قانون دارد. تصرف تكويني در انسان هاي ديگر و نيز تصرف تشريعي، هر دو بايد به اذن خدا باشد و هر كدام از اينها را كه به اذن خدا ندانيم دچار شرك شده ايم. اعتقادي كه ما درباره پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) داريم، كه مي توانند مرده زنده كنند، مريض را شفا دهند و...، به اين صورت است كه همه اين كارها به اذن خدا انجام مي گيرد.
بعضي در پاسخ اين اشكال گفته اند، مقصود از اين كه امام شفا مي دهد، اين است كه امام دعا مي كند و از خدا شفا مي خواهد و خدا شفا مي دهد. گرچه با توجيهاتي ممكن است اين پاسخ را تلقي به قبول كرد، اما در هر حال چون ما كار اين بزرگواران را به اذن خدا مي دانيم، از اين رو مي توانيم اين افعال را به خودشان نيز نسبت دهيم، همان طور كه حضرت عيسي(عليه السلام) خودش زنده مي كرد. آن حضرت مي گفت: و أحي الموتي؛8 نمي گفت: من دعا مي كنم كه خدا مرده را زنده كند، بلكه مي گفت: من زنده مي كنم. ما معتقديم كه مقام ائمه(عليهم السلام) از حضرت عيسي(عليه السلام) نه تنها كمتر نيست، كه بالاتر است. در اين باره نه تنها هيچ دليلي برخلاف نداريم، بلكه روايات فراواني نيز در تأييد اين مطلب وجود دارد. البته هر چه هست از خدا است و خداي متعال مي تواند در يك لحظه هر آنچه را به موجودي داده از او بگيرد و همه در مقابل او هيچ هستند؛ اما خدا به ائمه(عليهم السلام) چنان مقام هايي عطا كرده كه بسياري از آنها حتي از تصور ما نيز خارج است.
بنابراين ائمه(عليهم السلام) ، به اذن خدا بيمار شفا مي دهند، مرده زنده مي كنند و حوايج اشخاص را مي فهمند و به فريادشان مي رسند؛ در عين حال كه از خودشان هيچ ندارند و هر چه دارند از خدا است. البته اين اعتقاد از ضروريات مذهب شيعه نيست كه اگر كسي انكار كند از شيعه بودن خارج شود، اما از اعتقادات حقّه يقيني شيعه است. اگر كساني اين اعتقاد را نداشته باشند معرفتشان نسبت به ائمه معصومين(عليهم السلام) ضعيف است.
اعتقاد شيعه به ولايت تشريعي امامان معصوم (عليهم السلام)
و جانشينان آنان
در هر صورت، آنچه امروزه بيشتر مورد نياز ما است مسأله ولايت تشريعي ائمه(عليهم السلام) است كه به معناي حاكميت آنان بر مردم از جانب خداي متعال و لزوم اطاعت مردم از ايشان مي باشد. از مقوّمات اعتقاد شيعه نسبت به ائمه اثناعشر(عليهم السلام) اين است كه اطاعت آنان واجب است. ولايت تشريعي ركن اساسي اعتقاد ما به امامت اهل بيت(عليهم السلام) است. همان گونه كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، اين امامت اصطلاح خاص شيعه در مورد مقام جانشيني پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) است، كه سه ركن دارد و ركن سوم آن، ولايت تشريعي و وجوب اطاعت مردم از آنها است. اين ولايت، مطلق است و هيچ شرطي ندارد و آنان هر امر و نهيي بكنند اطاعت آن واجب است. دايره ولايت تشريعي ائمه(عليهم السلام) بيشتر مربوط به احكام و مسايل اجتماعي است؛ مانند انواع معاملات، حقوق، وظايف اجتماعي و مسايلي مانند جهاد، دفاع و ساير مسايل اقتصادي، سياسي و بين المللي. همه اينها احكام اجتماعي اسلام است. ضامن اجراي اين احكام، مديريت جامعه است كه در صدر، متعلق به پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و بعد از ايشان نيز متعلق به امامان معصوم(عليهم السلام) مي باشد. هر مسأله اي كه مربوط به امور اجتماعي مسلمين باشد، امر و نهي امام در مورد آن واجب الاطاعه است. اين مطلب از اعتقادات قطعي شيعه است و جاي هيچ شك و شبهه اي ندارد. پس از امام معصوم(عليه السلام) و در زماني كه مردم دست رسي به ائمه(عليهم السلام) ندارند نيز مردم بايستي در اين گونه امور به «فقيه جامع الشرايط» مراجعه كرده و از او اطاعت كنند. اين اطاعت نيز مثل وجوب اطاعت خود پيامبر و ائمه(عليهم السلام) مطلق است و همه موارد را شامل مي شود، مگر دليل خاصي داشته باشيم كه بعضي موارد را استثنا كرده و ولايت در آن را خاص معصوم(عليه السلام) دانسته باشد. البته با توجه به اين كه وجود چند حاكم مستقل و در عرض هم براي اداره يك جامعه ممكن نيست، بديهي است كه در صورت تعدد فقها در يك زمان، از ميان آنها يك نفر بايد عهده دار اين امر گردد. اين يك نفر كسي است كه در مجموع سه شرط : علم به احكام اسلامي، تقوا، و مديريت جامعه و تشخيص مصالح امت اسلامي، برتر از ديگر فقها باشد. چنين فقيهي جانشين امام معصوم(عليه السلام) در آن زمان، و اطاعتش مثل اطاعت امام معصوم(عليه السلام) واجب خواهد بود.
ولايت فقيه، تعبيري توهين آميز نسبت به مردم؟!
برخي گفته اند، ولايت فقيه تعبيري است كه مشتمل بر توهين به مردم است! استدلال آنان بر اين مدعا اين است كه:
«ولايت» در فقه اسلامي فقط در سه مورد مطرح است: 1. در مورد صغار و كودكان و كساني كه هنوز به سنّ قانوني نرسيده اند؛ 2. در مورد سفيه و كسي كه علي رغم رسيدن به سنّ قانوني، چون از عقل معاش برخوردار نيست صلاحيت تصرف در اموال و امور اجتماعي خويش را ندارد؛ 3. در مورد مجانين و ديوانگان. اسلام و فقه اسلامي براي اين سه گروه، كه هر كدام به نوعي، خللي در تشخيص و تمييز مسايل دارند، «وليّ» و «قيّم» تعيين كرده تا به جاي آنان در امور اجتماعي ايشان تصميم گيري كند. بنابراين واژه «وليّ» و «ولايت» تنها در مورد «صغار»، «سفها» و «ديوانگان» به كار مي رود. از اين رو طرح اين مطلب كه «مردم نياز به وليّ فقيه و ولايت فقيه دارند» در واقع اهانت به مردم و آنان را صغير و سفيه و مجنون دانستن است!
بسيار روشن است كه اين سخن، مغالطه اي بيش نيست. دقت در توضيحي كه درباره مفهوم ولايت مطرح شد، اين مغالطه را آشكار مي كند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. و ذ أوحيت لي الحوار يّ ين أن آم نوا ب ي و ب رسول ي؛ مائده (5)، 111.
2. و أوحينا لي أمّ موسي أن أرض ع يه ؛ قصص (28)، 7.
3. و ذ قالت الملائ كه يا مريم نّ اللّه اصطفاك وطهّرك واصطفاك علي ن ساء العالم ين؛ آل عمران (3)، 42.
4. مريم (19)، 18. 5. همان، 19.
6. همان.
7. آل عمران (3)، 49.
8. همان.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14