(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 24 اسفند 1389- شماره 19888

راديكاليسم كروبي براي تصاحب رهبري اغتشاشات
معنا و مفهوم ولايت مطلقه فقيه

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




راديكاليسم كروبي براي تصاحب رهبري اغتشاشات

حميد رضا اسماعيلي
موسوي به جاي بهانه گيري هاي گذشته با پذيرش واقعيت دولت برآمده از آراي عمومي دربيانيه هفدهم كه با لحني ملايم تر نوشته شده، تا بتواند پس از اتمام حجت ملت به خروش آمده، خود را خيرخواه نشان دهد عملاً همان مطالبات پيشين را مطرح مي سازد كه اندكي از تندي و پرخاشگري آن كاسته شده است. اما او هنوز به اين پرسش پاسخ نمي دهد كه اگر تقلب شده چرا بايد دولت را به رسميت شناخت و اگر نشده، تاوان اين همه خسارت مادي و معنوي شخصي و عمومي و ملي را كه او ايجاد كرد، چه كسي خواهد پرداخت؟ انتظار اين كه موسوي به اشتباه خود اعتراف كند شايع واقع بينانه نباشد، اما خيزش عمومي 9 دي و شكست در به ميدان كشاندن گروه سبز در 22 بهمن نشان مي داد كه موسوي بخواهد يا نخواهد، پرونده اغتشاشات سال 88 بسته شده است و جامعه منتظر اعتراف او نمي ماند.
راديكاليسم كروبي
براي به دست گيري رهبري اغتشاشات
اما چنان كه پيش تر نيز گفته شد و تحولات آشوب هاي پس از انتخابات نيز نشان داد، نه موسوي توانايي رهبري اين جبهه را داشت و نه شخصيت هاي ديگر به آن تن مي دادند. افرادي نظير هاشمي رفسنجاني، مهدي كروبي و محمد خاتمي و طرفداران آنها در جبهه دوم خرداد نمي توانستند رهبري موسوي بر اين جبهه را بپذيرند. اگر در مدت كوتاهي پس از انتخابات هم شعارها با نام موسوي انجام مي شد به دليل مسئله انتخابات و نامزدي موسوي در آن بود. چون آغاز آشوب ها به بهانه تقلب انجام شده بود به ناچار نام موسوي بيش از ديگران برده مي شد. اما در اين ميان ديگران هم از گرفتن مواضع تند عقب نمي ماندند تا جايگاه خويش را در آن جبهه از دست ندهند.
مهدي كروبي در اين زمينه از ديگران پيشتاز بود. آراي سيصدهزار نفري او كه از آراي باطله نيز كم تر بود علامت مثبتي را به او نشان نمي داد. او كه مي ديد وضعيتي به مراتب ناگوارتر از موسوي دارد تلاش كرد دست كم با انجام برخي رفتارهاي راديكالي موقعيت خويش را در جبهه تجديدنظرطلب حفظ كند. كروبي كه از انتخابات سال 84 به عنوان عامل تفرقه در جبهه دوم خرداد مطرح بود و حتي در سال 88 نيز پيش از همه افراد اين جبهه اعلام حضور كرد از همان سال ها رابطه تيره اي با محمد خاتمي داشت. حمايت هاي بي دريغ خاتمي به عنوان رئيس جمهور در سال 84 از مصطفي معين و سپس هاشمي رفسنجاني موجبات تيرگي روابط كروبي با خاتمي را ايجاد كرده بود. رابطه سرد آن دو در انتخابات 84 فرايند انتخاباتي را به جايي كشانيد كه مجمع روحانيون مبارز كه مهدي كروبي سال ها دبيركلي آن را بر عهده داشت از كروبي حمايت نكرد و او كه احساس مي كرد از جانب دوستان خود از پشت خنجر خورده است پس از انتخابات نهم رياست جمهوري از مجمع كناره گيري كرد و اقدام به تأسيس حزب «اعتماد ملي» كرد، تا طرفداران خود در مجمع روحانيون و بيرون از آن را وارد حزب اعتماد ملي كند.
به هر حال، بسياري از فعالان سياسي جبهه دوم خرداد تفرقه و شكاف را عامل شكست هاي اين جبهه مي دانستند و نقش كروبي را هم در اين شكاف ها برجسته عنوان مي كردند. لذا كروبي نه تنها بايد جبران مافات مي كرد بلكه بايد رهبري خود در آن جبهه را نيز اثبات مي كرد. به عبارت ديگر در آشوب آفريني هاي پس از انتخابات گرچه افرادي نظير كروبي و موسوي و خاتمي در يك جبهه قرار داشتند، اما بر سر رهبري جبهه، پنهاني با هم رقابت مي كردند. در اين باره كروبي نسبت به خاتمي حساسيت ويژه داشت. كروبي كه با آراي سيصدهزار نفري اميدي به آينده سياسي خود نداشت تمام سعي خود را انجام مي داد و به هر روشي متوسل مي شد تا از اين آينده محتوم جلوگيري كند.
با وجود اين، نبايد رقابت درون جناحي اين جبهه را فراموش كرد. برخي از آن رفتارهاي راديكاليستي كه افرادي در اين باره تلاش مي كردند از يكديگر سبقت بگيرند را با همين معيار مي توان تفسير كرد. رقابت كروبي و موسوي پيش از انتخابات چهره روشن تري داشت، اما پس از آن در لايه تعارفات و راديكاليسم پوشيده ماند. كروبي در 20 خرداد با نگارش نامه اي سرگشاده ضمن اعتراف به شكست تلويحي خود از تخريب هاي ستاد موسوي عليه خود و نظرسازي هاي اين جبهه به نفع موسوي انتقاد مي كند. در بخش هايي از نامه كروبي به هاشمي رفسنجاني چنين آمده است: «متأسفانه برخي از نزديكان و بستگان شما با شايعه پراكني قصد دارند يكي از دو صداي اصلاح طلبان در انتخابات را خاموش كنند و با پخش خبرهاي كذب و شايعات ناروا درباره انصراف اينجانب از رقابت هاي انتخاباتي آب به آسياب مخالفان اصلاحات بريزند. من البته قصد ندارم با بردن نام افراد خاص از نزديكان و بستگان شما نقش آنان را در بر هم زدن وحدت اخلاقي اصلاحات اعلام كنم... (اما) اعلام مي كنم اين روش دوستان سبب نقض قواعد اخلاقي انتخابات آزاد مي شود و اتحاد فكري و تاريخي اصلاح طلبان را مخدوش مي كند... اكنون هم خشنودم كه با انتشار بيانيه ها و ايراد سخنراني ها و حضور درميان مردم در تعميق اصلاح طلبي نقش ايفا كردم و البته داوري نهايي بر عهده ملت است نه كساني كه با نظرسازي و شايعه سازي، نه حريف كه رفيق را هم تخريب مي كنند.»295
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
295 . «نامه مهدي كروبي به هاشمي رفسنجاني»؛ خبرگزاري ايسنا؛
20/3/88.
پاورقي

 



معنا و مفهوم ولايت مطلقه فقيه

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
هر جامعه اي احتياج دارد كه يك فرد يا يك دستگاه امور آن را اداره كند و در لزوم اين امر ترديدي وجود ندارد. در فرهنگ اسلامي به رابطه اي كه بين اداره كننده، مدير و رهبر جامعه با مردم برقرار مي شود، ولايت اطلاق مي گردد. معناي لغوي، معناي عرفي و اصطلاحاتي كه مردم چهارده قرن است با آن آشنا هستند، همين مطلب را ثابت مي كند. هيچ كس تا به حال نگفته كه وقتي گفته مي شود امام معصوم «ولي ّ» امت است، يعني مردم سفيه هستند! آيا ، «اللّه ول يّ الّذ ين آمنوا»1 يعني خداوند وليّ سفيهان و ديوانگان است؟! يا «المؤم نون و المؤم نات بعضهم أول ياء بعض»2 يعني چه؟ آيا به اين معني است كه مؤمنان عده اي مجانين و سفيهان هستند كه هر كدام وليّ يكديگرند؟!
رابطه اي كه بين امت و امام برقرار مي شود، ايجاب مي كند كه امام حق رهبري و فرمان دادن به مردم را داشته باشد و مردم نيز موظف باشند فرمان او را اطاعت كنند، و البته در مقابل مردم نيز بر امام حقوقي خواهند داشت. نام اين رابطه در اصطلاح و فرهنگ اسلامي «ولايت» است. از اين رو معناي ولايت فقيه آن نيست كه مردم سفيه هستند و وليّ فقيه قيّم آنها است، بلكه همان رابطه اي است كه حاكم مشروع هر جامعه اي با مردم آن جامعه دارد. تفاوت عمده در اين است كه در اين جا چون حاكميت براساس دين و شريعت است، ولايت وليّ و حاكم، شعاعي از ولايت الهي است، از اين رو «امام» و «وليّ» از نوعي قداست برخوردار است.
ولايت «مطلقه» فقيه
مسأله ديگر در مورد ولايت «مطلقه» فقيه است. «ولايت مطلقه» به طور خلاصه يعني: لزوم اطاعت از رهبر شرعي يك جامعه، در همه چيزهايي كه مردم در امور اجتماعي خود نياز به تصميم حكومتي و جمعي دارند. «مطلق» بودن يعني اين كه در تمام امور حكومتي بايد از «وليّ فقيه» اطاعت شود، نه اين كه بخشي از آن مربوط به وليّ فقيه باشد و بقيه مربوط به دستگاه سياسي ديگري، و علاوه بر دستگاه ولايت، دستگاه حاكميت ديگري نيز وجود داشته باشد. در تئوري ولايت فقيه، تمام دستگاه حكومتي، مانند هرم به يك نقطه منتهي مي شود و همه بايد از او اطاعت كنند. در اين نظام، رئيس جمهور هم مشروعيتش به اذن و نصب وليّ فقيه است. امام خميني(قدس سره) در اين باره مي فرمايند: «اگر چنان چه فقيه در كار نباشد، ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است. يا خدا يا طاغوت. يا خدا است يا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد غير مشروع است، وقتي غيرمشروع شد طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است.»3
معناي ولايت فقيه اين است كه رأس هرم حكومت يك نقطه دارد و تنها آن كساني كه جانشين امام معصوم(عليه السلام) هستند، در اين مقام قرار خواهند گرفت. امتياز اينان بر ديگران اين است كه آنها، در يك كلمه، شبيه ترين مردم به امام معصوم(عليه السلام) هستند. در هر زمان كسي كه از لحاظ علم، تقوا و تشخيص مصالح مردم، اشبه به امام معصوم(عليه السلام) باشد، در رأس هرم حكومت قرار مي گيرد و تمام افراد جامعه اعم از فقيه و غير فقيه، منتخب مردم يا غير منتخب مردم، قاضي و غير قاضي، هر كس و هر مقامي، در امور حكومتي بايد مطيع او باشند؛ هم چنان كه اگر امام معصوم(عليه السلام) در رأس هرم قرار داشت، همه بايد از او اطاعت مي كردند.
تفاوت عمده امام معصوم(عليه السلام) و وليّ فقيه در امر حكومت، مربوط به عامل «علم» است. علم امام معصوم(عليه السلام) علمي خدايي است و كسبي نيست. امام معصوم(عليه السلام) در هيچ امري نياز به راهنمايي و مشورت ديگران ندارد. البته براي تربيت مردم و رعايت برخي مصالح ديگر، از سنّت مشورت استفاده مي كند: و أمرهم شوري بينهم،4 و شاو رهم ف ي الأمر .5 اما رهبر غير معصوم اين طور نيست. او بايد در هر امري، با متخصصان همان امر مشورت كند. فلسفه اين هم كه ما در نظام اسلامي شورا داريم (مجلس شوراي اسلامي يا شوراهاي ديگر) اين است كه رهبر غير معصوم در همه چيز تخصص ندارد و بايد با متخصصان مربوط مشورت كند و از آنها نظرخواهي كند تا مطمئن شود كه مصلحت جامعه چيست، آن گاه به كاري امر كند. اما وقتي امر كرد اطاعتش بر همه حتي بر ساير مراجع و فقها واجب است. نظير اين مسأله، كه همه فقها آن را قبول دارند، اين است كه اگر فقيهي در موردي قضاوت و حكمي كرد هيچ فقيه ديگري حق ندارد قضاوت او را نقض كند و نقض حكم فقيه ديگر حرام است. هنگامي هم كه فقيهي در رأس حكومت واقع شد و اداره امور جامعه اسلامي را در دست گرفت، هر حكمي كه بكند هيچ حاكم ديگري حق نقض آن را ندارد و بايد اطاعت كند.
ولايت مطلقه فقيه، مستلزم شرك؟!
برخي از جاهلان يا مغرضان، ولايت مطلقه را به گونه اي ديگر معنا كرده اند. آنان گفته اند ولايت مطلقه مخصوص خدا است؛ چون تنها موجود مطلق در عالم، خدا است. بنابراين جز خدا هيچ موجود ديگري ولايت مطلق ندارد و قايل شدن به «ولايت مطلقه فقيه» مستلزم شرك است!
اين سخن براي آشنايان به تعاليم اسلامي، به خنده و شوخي نزديك تر است تا به سؤال و اشكال علمي. آن اطلاقي كه مخصوص خداي متعال است و در آن جهت هيچ موجودي با او شريك نيست، اطلاق از نظر وجود است. در فلسفه اسلامي از اين معنا به «ص رف الوجود» تعبير مي كنند و مقصود از آن اين است كه خداي متعال موجودي است بي نهايت كه هيچ حدي او را محدود و مقيّد نمي كند. اما در بحث فعلي ما و بحث «ولايت فقيه» صحبت بر سر «اطلاق وجودي» نيست، بلكه مدعا «اطلاق ولايت» است. خداي متعال ولايت مطلق را براي پيغمبر و امامان معصوم(عليهم السلام) مقرر مي كند، امام معصوم(عليه السلام) هم براي جانشين خود قرار مي دهد:
من كان م نكم م مّن قد روي حديثنا و نظر في حلال نا و حرام نا و عرف احكامنا فليرضوا ب ه حكماً فا نّي قد جعلته عليكم حاك ماً فا ذا حكم ب حكم نا فلم يقبله م نه فا نّما ا ستخفّ ب حكم اللّه و علينا ردّ و الرّادّ علينا الرّادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشّ رك ب اللّه ؛6 هر كس از شما كه حديث ما را روايت كند و حلال و حرام ما را در نظر داشته باشد و احكام ما را بشناسد، پس بايد به او به عنوان حاكم راضي شوند كه من او را حاكم بر شما قرار دادم. پس هرگاه حكمي كرد و از او قبول نكردند، حكم خدا را سبك شمرده اند و ما را رد كرده اند و آن كس كه ما را رد كند خدا را رد كرده و گناه آن در حد شرك ورزيدن به خدا است.
ولايت مطلقه فقيه، مطلق از اسلام؟!
برخي ديگر كه خودشان را اسلام شناس معرفي كرده اند ـ و متأسفانه عمامه هم به سر دارند ـ گفته اند ولايت مطلقه يعني ولايتي كه مطلق از اسلام است؛ يعني وليّ فقيه لازم نيست احكام اسلام را عمل كند و حق دارد بر ضدّ اسلام هم حكم كند!
به راستي، انسان از شنيدن برخي مطالب متحير مي ماند. اين كج انديشي و انحراف است يا غرض ورزي؟ خداي متعال به پيغمبرش(صلي الله عليه وآله) كه عزيزترين بندگان او است و بالاترين مقام ولايت را براي اوقرار داده، مي فرمايد: و لو تقوّل علينا بعض الأقاو يل . لأخذنا م نه ب اليم ين . ثمّ لقطعنا م نه الوت ين؛7 اگر حتي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) حرفي از پيش خود و بر خلاف آنچه ما به او دستور داده ايم، بگويد، با تمام قوّت او را مؤاخذه كرده، رگ حياتش را قطع مي كنيم! هنگامي كه خدا نسبت به پيامبرش(عليه السلام) چنين مي فرمايد، آن گاه آيا مي توان گفت كه در اسلام به فقيه حق داده شده كه اسلام را نقض و نسخ كند؟! آيا اين است معناي ولايت مطلقه فقيه؟! اين سخني شيطنت آميز و تحريفي در معناي ولايت مطلقه فقيه است.
ولايت مطلقه در مقابل ولايت مقيّده است كه در زمان باز نبودن دست حكّام عدل، فقها در موارد خاصي اعمال ولايت مي كنند و به اصطلاح، دولت در دولت تشكيل مي دهند. مثل زمان رژيم پهلوي كه حق حيات هم از فقها سلب شده بود و متدينان در برخي امور خاص، نظير تعيين قيّم براي اطفال، توليت يك موقوفه، و امثال آنها، از فقها اجازه مي گرفتند. اين امور را در اصطلاح فقهي «امور ح سبيه» مي نامند. در مقايسه با چنين زمان هايي كه وليّ فقيه «مبسوط اليد» نيست و فقط در حدّ محدودي ولايت دارد، ولايت مطلقه مربوط به زماني است كه فقيه مبسوط اليد است و حكومت را در دست دارد. ولايت فقيه در چنين زماني مطلق است؛ يعني فقيه مي تواند در همه مسايلي كه مربوط به حكومت است، با در نظر گرفتن احكام اسلامي و مصالح اجتماعي، دخالت كرده و تصميم گيري نمايد و امر و تصميم او مطاع است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره (2)، 257.
2. توبه (9)، 71.
3. صحيفه نور، ج 9، ص 253.
4. شوري (42)، 38.
5. آل عمران (3)، 159.
6. اصول كافي، ج 1، ص 67، روايت 10.
7. حاقه (69)، 44 ـ 46.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14