(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 25 اسفند 1389- شماره 19889

مروري بر آخرين بازنويسي پروژه فتنه 88 انتقال هسته توليد بحران به خارج از مرزها
خيزش عربي، غربي يا اسلامي؟



مروري بر آخرين بازنويسي پروژه فتنه 88 انتقال هسته توليد بحران به خارج از مرزها

مهدي محمدي
از 25 بهمن 1389 علايم شكل گيري يك پديده مهم امنيتي در كشور آشكار شده است كه توجه ويژه اي را مي طلبد. اين پديده اي است كه آن را مي توان به تعبير دقيق «انتقال هسته توليد ناآرامي به بيرون كشور» خواند. اين پروژه در محافل پنهان بيروني با اداره جريان فتنه كليد خورده و با برنامه ريزي مرحله بندي شده در حال اجراست. سران داخلي فتنه هم با آن هماهنگ شده اند. اين تحليل تلاش مي كند جزييات اين پروژه را با استناد به اطلاعات حتي المقدور آشكار بررسي كند.
ناآرامي روز 25 بهمن 1389 نقطه آغاز اين پروژه جديد است. اين ناآرامي چند ويژگي مهم داشته است:
- ويژگي اول اين پروژه: طرف خارجي مي داند كه براي توليد ناآرامي در داخل كشور به موسوي و كروبي نياز مبرم دارد و بدون نقش آفريني آن ها قادر نيست جمعيت آلوده تهران را به خيابان كشاند. طرف خارجي اين بار به دليل نياز حاد منطقه اي، خود پيش قدم شد و پيشنهاد صدور بيانيه تجمع در 25 بهمن را توسط دو تن از اعضاي حلقه جرس به موسوي و كروبي داد.
- ويژگي دوم: طرف خارجي تصور مي كند، ترس از دستگاه امنيتي نظام در دل يك گروه حداكثر چند هزار نفره از جمعيت آلوده تهران ريخته و تا زمان احياي مجدد اين ترس آنها فرصت دارند تا با استفاده از اين وضعيت، موج جديدي از آشوب هاي نيمه سخت در ايران را احيا و مزمن كنند.
- ويژگي سوم: طرف خارجي از حدود يك هفته قبل از 25 بهمن يك عمليات رسانه اي بسيار سنگين روي جمعيت آلوده تهران انجام داد و سعي كرد به آن ها القا كند اگر از تحولات منطقه الگو بگيرند و استقامت كنند، راه به نتيجه رسيدن آنها كوتاه و آسان خواهد شد. اين عمليات كه با پشتيباني صريح و مستقيم مقام هاي دولت آمريكا بود زمينه هاي 25 بهمن را فراهم آورد. طي اين عمليات، از جمله به اين افراد القا شد كه نظام از تحولات كشورهاي مصر و تونس اين درس را آموخته است كه نبايد نسبت به معترضان خشونت بيش از حد اعمال كند؛ چرا كه اين كار ممكن است به جاي خاموش كردن اعتراضات به شعله ورتر شدن آن بينجامد.
- و ويژگي آخر اين بود كه طرف خارجي نشان داد، انتظار خود از آشوب خياباني در ايران را به «هدف گذاري هاي صرفاً رسانه اي» تقليل داده و فعلا از جريان سبز در ايران كاري جز «روشن نگهداشتن آتش اعتراضات» از طريق «ايجاد سالانه چند روز ناآرامي، در چند خيابان تهران و به مدت چند ساعت» ندارد. هدف براي غربي ها فعلا اين است كه اولا با ناآرام كردن ايران، انگيزه هاي انقلابيون خاورميانه را تضعيف و روند تحولات ضدآمريكايي در منطقه را كند كنند و ثانياً با امنيتي كردن فضا، اعتراضات را ادامه دار و نظام را از كنترل آن ناتوان جلوه بدهند.
به عبارت ديگر مي توان گفت فعلا براي آمريكايي ها «اثر رواني»، ايجاد ناآرامي در ايران از «اثر واقعي» آن مهم تر است، ضمن اينكه مي دانند اپوزيسيون در ايران مطلقاً در موقعيتي نيست كه بتواند هدف گذاري هايي مانند «ايجاد تجمع هاي بزرگ» يا «براندازي» يا حتي «پيروزي در يك انتخابات» را برآورده كند. اگرچه غربي ها در اثر آدرس هاي اشتباهي كه از داخل دريافت كرده اند، اميدوار هستند كه تورم ناشي از طرح هدفمندي به تدريج فشار بيشتري به مردم وارد كند و انگيزه هايي جديد براي اعتراضات گسترده تر فراهم آورد، اما فعلا اين برآورد وجود دارد كه اين هدف گذاري در كوتاه مدت قابل تحقق نيست.
پس از 25 بهمن
پس از 25 بهمن چند اتفاق افتاد كه بسيار كليدي بود:
1- نخست نكته اين بود كه طرف خارجي نسبت به اينكه توانسته است به فاصله حدوداً يك سال از 22خرداد 1389 (آخرين باري كه سبزها توانستند خودي بنمايانند) جمعيتي تقريباً چند هزار نفره را به خيابان بياورند، نظام را مجبور به برخورد و امنيتي كردن فضا بكنند و چند كشته روي دست نظام بگذارند، عميقاً خوشحال بود و ابراز شادماني مي كرد. اين شادماني در محافل پنهان جريان فتنه در داخل هم وجود داشته است.
2- بعد از 25 بهمن اين اميدواري براي غربي ها بوجود آمد كه مي توانند با تداوم الگويي كه در بالا توصيف شد، ناآرامي هاي خياباني را در ايران مزمن كنند. به همين دليل بود كه اپوزيسيون خارج از ايران الگوي هر هفته يك تجمع را مطرح كرد.
3- اما اولين نكته منفي از ديد برنامه ريزان خارجي فتنه زماني بروز كرد كه نظام توانست با استفاده از فضاي بوجود آمده بعد از 25 بهمن، يك اجماع تقريباً كامل از خواص عليه موسوي و كروبي بوجود بياورد. بعد از 25 بهمن براي اولين بار مطالبه برخورد با موسوي و كروبي از سطح مردم به سطح خواص منتقل شد و به ويژه با موضع گيري مجلس در روز 26 بهمن و همچنين مصاحبه هاي پي درپي چهره هاي همراه فتنه عليه موسوي و كروبي در روزهاي بعد از آن عمق پيدا كرد. اين فضا از ديد طرف خارجي بسيار خطرناك بوده است. چرا كه اولاً آنها تداوم شكاف درخواص را لازمه حيات اجتماعي فتنه مي دانند. ثانياً عقيده دارند اگر فتنه، تكيه گاه خود درون نظام را از دست بدهد آن وقت برخورد با موسوي وكروبي براي نظام بسيار آسان خواهد شد.
4- نكته منفي بعدي براي طرف خارجي اينكه نظام بعد از25 بهمن عملاً موسوي و كروبي را بازداشت كرد (منتها درخانه)، بي آنكه كوچك ترين هزينه اجتماعي بدهد. بسيارمهم است توجه كنيم كه از ديد طرف خارجي نقش موسوي وكروبي براي تداوم ناآرامي ها درايران جايگزين ناپذير است و اگر اين دو به هرنحوي مهار شوند، ايجاد جايگزين داخل وخارج از ايران براي آنها بسيار دشوارخواهد بود.
پروژه انتقال به بيرون
دراينجا بود كه پروژه «انتقال هسته توليد نآارامي به بيرون كشور» كليد خورد. درواقع طرف غربي به اين نتيجه رسيد. نظام پس از 22 بهمن اولاً توانسته يك اجماع وسيع درسطح خواص ايجاد كند مبني اينكه آنچه در روز 25بهمن رخ داد و از آن به بعد رخ خواهد داد ديگر يك فتنه نيست بلكه رويارويي آشكار ضد انقلاب با انقلاب است، طبعاً كسي مخالف شدت عمل در سركوب آن نيست، ثانياً غربي ها به وضوح ديدند كه حصر يا درواقع زنداني شدن موسوي وكروبي هيچ واكنش اجتماعي قابل ذكري درپي نداشت و در واقع جامعه دچار نوعي حالت بي اعتنايي حاد نسبت به سرنوشت موسوي وكروبي شده است. اين وضعيت دورنماي موقعيتي را پيش روي طرف غربي قرارداد كه درآن موسوي و كروبي به طور كامل توسط نظام حذف شده باشند و بلافاصله اين نگراني را در ذهن طراحان بيروني فتنه بوجود آورد، آيا در اين صورت همه آنچه را كه سعي كرده اند در دوسال گذشته درايران به وجود بياورند يكباره از دست نخواهند داد؟
پاسخي كه طراحان بيروني فتنه با محوريت «سازمان اطلاعات نفاق» به اين سؤال داده اند، كليد خوردن پروژه جديدي است . آنها بنا را بر اين مي گذارند كه موسوي و كروبي به زودي كاملاً حذف شده يا خاصيت خود را از دست مي دهند و بعد اين سوال را مطرح مي كنند: تحت شرايط مفروض چگونه مي توان ناآرامي هاي خياباني در تهران را كه تا حالا به اراده اين دو نفر بوده، تداوم بخشيد؟
پروژه «انتقال هسته توليد بحران» تلاشي است از جانب سرويس هاي غربي براي تدارك يك ساز و كار موازي يا جايگزين براي توليد آشوب، به جاي موسوي و كروبي تا صرف نظر از اين كه آن ها در داخل چه وضعيتي دارند به كار خود ادامه مي دهد. اين پروژه كه درست از روز 26 بهمن با صدور اولين بيانيه «شوراي هماهنگي راه سبز اميد» كليد خورد، به وضوح نشان مي دهد يك پروژه از پيش طراحي شده براي وضعيتي كه موسوي وكروبي دستگير شوند، وجود داشته است.
اركان اين پروژه چنين است:
1- هدف
1-1 هدف پروژه اين است كه ساز و كاري براي توليد ناآرامي داخل ايران وجود بياورد. حتي اگر موسوي و كروبي به طور كامل حذف يا مهار شدند، بتواند با فراخوان جمعيت آلوده درتهران ويكي دو شهر ديگر ناآرامي هاي نوبه اي درايران را مزمن كرده و به پيش ببرد.
1-2 هدف دوم، هسته جديد توليد ناآرامي درايران به طوركامل به جايي منتقل شود كه خارج از دسترس نظام باشد و امكان برخورد امنيتي با آن منتفي شود.
2-روش
به لحاظ روشي ملزوماتي براي اين پروژه فراهم شده است:
2-1 اولاً اين ساز و كار جايگزين بايد دقيقاً از همان مشروعيتي در ذهن جمعيت آلوده برخوردار باشد كه موسوي وكروبي برخوردار بودند. درواقع اين ساز و كار جايگزين بايد درموقعيتي باشد كه بتواند به جاي موسوي و كروبي حرف بزند، بيانيه بدهد، تصميم بگيرد و حتي مانيفست بنويسد و مخاطبان آن در داخل ايران در ذهن خود هيچ شبهه اي نسبت به اين كه، اين هسته نماينده تام و تمام موسوي و كروبي است نداشته باشند.
2-2 اين هسته بايد مورد تأييد صريح موسوي و كروبي باشد. به نظر مي رسد حصركامل اين مشكل را براي اين جريان ايجاد كرده كه به موسوي وكروبي دسترسي ندارد تا يك اظهارنظر صريح از آنها دراين مورد بگيرد. اين احتمال وجود دارد كه هدف تلاش هاي بستگان درجه اول موسوي و كروبي براي ديدار با آنها پركردن اين خلأ از طريق گرفتن يك دست نوشته،نقل قول يا چيزي شبيه به آن درتاييد شوراي هماهنگي راه سبز اميد باشد.
2-3 رهبران اين هسته جايگزين بايد منسوبان و نزديكان موسوي وكروبي باشند. انتخاب مجتبي واحدي و اردشير امير ارجمند براي اين كار دقيقاً به اين دليل صورت گرفته است كه اين دو نفر قبل از حصر موسوي و كروبي درواقع تغذيه كنندگان اصلي و كليدي آنها بوده اند و فرض طراحان پروژه به اين دليل بوده كه از مشروعيت نسبي براي ايفاي نقش بديل موسوي و كروبي را دارند.
3-4 درعين حال اطرافيان پروژه عقيده دارند اين هسته بايد دائماً پي گير وضعيت موسوي و كروبي باشد، خود را با آنها مرتبط نشان دهد، درباره وضعيت آنها به اصطلاح اطلاع رساني كند و تلاش كند تا دستگيري آن ها را به عاملي براي تحريك و به خيابان كشاندن مردم بدل نمايد.
3-وظايف
مطالعه مجموعه اطلاعات نشان مي دهد اين هسته وظايف زير را برعهده خواهد داشت:
3-1 اولين و مهم ترين وظيفه اين هسته اين است كه اجازه خروج كشور از وضعيت امنيتي را ندهد. به اين منظور اعلام پي درپي زمان هايي براي تجمع و يافتن بهانه ها و توجيه هاي جديد براي آن، مهم ترين وظيفه شوراي هماهنگي راه سبز اميد است.
3-2 وظيفه دوم اين هسته اين كه ، امكاناتي براي تجميع مجموعه اخبار، اطلاعات، تصاوير و ويديوهاي دريافتي از داخل بوجود بياورد. مديريت سايت كلمه به عنوان ارگان اين هسته به همين منظور به طور كامل به بيرون از ايران منتقل شده است.
3-3 سومين و يكي از مهم ترين وظايف اين هسته، اين است كه با كنار گذاشتن مجموعه ملاحظاتي كه رهبران داخلي جنبش براي ارتباط گيري با خارجي ها، جلب حمايت آنها و درخواست از آنها براي فشار آوردن به نظام داشتند. به راحتي و بدون پرده پوشي، با مقام ها و محافل بين المللي ارتباط بگيرد و از آن ها بخواهد همه امكانات خود را براي كمك به جنبش داخل ايران بسيج كنند. مي توان حدس زد سرويس اسرائيل به عنوان تغذيه كننده «ستاد اطلاعات نفاق»، عقيده دارد اين روش براي جلب موافقت جامعه بين المللي با اعمال تحريم هاي بيشتر عليه ايران با بهانه هاي حقوق بشري، كارايي بسيار زيادي دارد. چرا كه اين بار درخواست كنندگان تحريم در واقع نمايندگان رسمي جنبش سبز ايران هستند.
3-4 وظيفه چهارم اين است كه باز هم با كنار گذاشتن همه ملاحظاتي كه رهبران داخلي داشتند، با همه گروه هاي ضد انقلاب شروع به همكاري كند. ظاهراً آمريكايي ها عقيده دارند كه شكل گيري و جان گرفتن شوراي هماهنگي راه سبز اميد كمكي موثر به پروژه تشكيل اپوزيسيون واحد عليه نظام جمهوري اسلامي از طريق متحد كردن همه گروه هاي اپوزيسيون است كه سال ها دنبال آن بودند.
3-5- و آخرين وظيفه، ظاهرا راديكال كردن فتنه تا سرحدامكان و سوق دادن نيرو و ظرفيت هاي آن به سمت مقابله صريح با رهبري و اصل نظام است. به همين دليل است كه در روز اول اسفند درخواست شوراي هماهنگي اين بود كه رهبري سيبل حملات باشد و اسنادي از ايستگاه منطقه اي سيا نشان مي دهد. مقام هاي آمريكايي از اينكه شعارهايي درباره شبيه سازي ايران و برخي ديكتاتوري هاي منطقه در روز 25 اسفند شنيده شد، بسيار خوشحال هستند.
4- آسيب ها
تحليل اطلاعات موجود در مجموعه منابع نشان مي دهد، پروژه انتقال هسته توليد بحران به بيرون از كشور، اكنون دچار آسيب هايي است كه جريان طراحي كننده آن كم و بيش به آن توجه دارد و مي خواهد راه هايي براي علاج آن بيابد. فهرستي از اين موارد چنين است:
4-1- نخستين نكته اين است كه تجربه 30 سال گذشته نشان داده، هر حركتي عليه نظام كه به طور كامل به بيرون كشور منتقل شده به تدريج در داخل مرده است؛ چرا كه هيچ حركتي در بيرون از ديد مردم ايران نمي تواند يك مشروعيت با دوام داشته باشد و هرگز هم نداشته است.
4-2- آسيب دوم، اين حركت فقط ضدانقلاب، كينه دار از انقلاب و امام را پاي كار مي آورد و براي نظام فرصتي فراهم مي كند تا آن ها را شناسايي و به تدريج در تجمعات خياباني دستگير كند. از اين رو مزمن شدن فراخوان هاي خياباني داراي اين آسيب براي سرويس هاي مديريت كننده پروژه فتنه زا بيرون است كه به دليل ثابت بودن سرجمع كساني كه به خيابان مي آيند و با دستگيري و برخوردهايي كه انجام مي شود به تدريج از تعداد آنها كاسته خواهد شد.
4-3- آسيب آخر، اين حركت بي شك خواص داخل نظام را به سمت دفاع صريح از آن، مرزبندي صريح تر با جريان فتنه يا در بهترين حالت ممكن سكوت و انفعال مي كشاند و هزينه حمايت از اين جريان را تاحدغير قابل تحملي بالا مي برد.

 



خيزش عربي، غربي يا اسلامي؟

محمد عبداللهي
بي.بي.سي در واكنشي منفعلانه به بيانات مقام معظم رهبري نوشت: «اخوان المسلمين در پاسخ به اظهارات رهبر ايران، اعلام كرد كه «قيام مردم مصر» شامل همه اقشار است و يك «انقلاب اسلامي» نيست.» هرچند اين ادعا توسط منابع خبري گوناگون از جمله العربيه تكذيب شد، در اين نوشتار ابعاد گوناگون خيزش كشورهاي عربي بررسي شده است. تحولات فوق سريع كشورهاي عربي، هندسه ذهني مفسران سياسي را درهم ريخته و در اين ميان كارشناسان سياسي مغرب نشين در ابهامي گرفتار شده اند و درمانده از اين كه رويدادهاي پديد آمده را چگونه مي توان تفسير كرد.
ملت هاي عرب كه مدت ها است در مقابل حكومت هاي مستبد خود سكوت كرده و جز برخي اعتراض هاي كور، حركت اعتراضي جدي را در پيشه خود ندارند به يك باره خيزشي را تجربه كردند كه با وجود گستردگي، از رهبري و سازمان برخوردار نيست، سلسله وار مي چرخد و در تب و تاب خواست هاي تلنبار شده مردم عرب، در فراز و فرود است.
طيف متنوعي از تحليل ها در واكاوي تحولات منطقه وجود دارد. معدودي از آن ها اين تحولات را در دايره توطئه پيش ساخته غرب براي هدر دادن انرژي انباشته شده مردم عرب و ساختن مدل مطلوب خود و برخي ديگر آن را تكرار انقلاب اسلامي ايران و گروهي ديگر آن را در قالب اعتراضاتي كور، تحليل مي كنند. پس محورهاي نام برده شده و پذيرش خودجوش خواندن اعتراض مردمي در اين مناطق، باعث مي شود اين حركت ها قابل اهميت گردند، آن چه مهم است تقابل دو جريان «دموكراسي خواهي» و «اسلام گرايي» است. نبردي كه وراي نبرد مردم اين كشورها با حكومت هاي وقت خود در جريان است. نبرد اصلي، ميان اين دو جريان فكري است. در راستاي مطالعه رويدادهاي اخير، آن چه ذهن مخاطب را درگير مي سازد اين پرسش مطرح است كه آيا جريان اسلام گرايي، ظرفيت جذب انرژي آزاد شده مردمي را دارد؟ پاسخ به اين سؤال، دغدغه اصلي اين نوشتار است.
نبرد پنهان
اسلام گرايي نامي است كه به جريان سياسي فكري اسلامي، تعلق دارد. هرچند اصطلاحاتي چون بنيادگرايي اسلامي، بيداري اسلامي، راديكاليسم اسلامي و اسلام سياسي نيز شامل آن مي شود.
اسلام سياسي اصطلاحي جديد است و به دنياي مدرن تعلق دارد. پيش از غلبه و سيطره مدرنيسم غربي و سيطره آموزه سكولاريسم در جهان، چنين اصطلاحي كاربرد نداشته است. در جهان اسلام، براساس تلقي سنتي، اسلام، ديني جامع تلقي شده و شامل مباحث سياسي نيز مي شده است و براين اساس، نيازي به توصيف مجدد و تقييد اسلام به قيد سياسي نبوده است. با تهاجم همه جانبه غرب به جهان اسلام و شكل گيري مقاومت اسلامي در برابر آن و رد آموزه هاي مدرنيسم غربي و تلاش احياگران مسلمان براي احياي تمدن اسلامي و بازگرداندن اسلام به عرصه زندگي سياسي، غربيان براي نابه هنجار و ارتجاعي نشان دادن آن، از واژگاني چون بنيادگرايي و راديكاليسم اسلامي استفاده كردند. كاربرد اصطلاح «اسلام سياسي» نيز محصول چنين تلاشي بوده است. از ديدگاه مدرنيسم غربي، دين از سياست جدا بوده و در نتيجه هرگونه حضور و دخالت دين در عرصه سياسي، امري نابه هنجار، منفي و ارتجاعي تلقي مي شود.(1)
بنابراين اسلام گرايي جرياني است كه در مقابل سكولاريسم سربرافراشته است. برخلاف آن چه امروز رسانه هايي چون «بي بي سي» در پي القاي آن هستند، تاريخ سياسي تركيه، مصر و ساير كشورهاي مسلمان را پس از آشنايي انديشمندان شان با غرب، مي توان آغازگر دو جريان فكري نام برده شده، دانست. ظهور جنبش هاي اسلام گرا در خاورميانه در طول قرن بيستم و به ويژه مصر(هم چون جنبش اخوان المسلمين) نشان گر انگيزه هاي قوي ديني در نزد رهبران اين جنبش ها و نيز عامه مردم منطقه است. به عبارتي، اسلام خواهي و اجراي آموزه ها و احكام شريعت، همواره خواست عمومي مردم مسلمان منطقه بوده و البته اسلام گرايان هيچ گاه موفق به تحقق اين هدف والا نشده اند.
جمهوري اسلامي ايران تنها مدل موفق چنين تجربه اي بود كه با رهبري الهي امام خميني(ره) و با تمسك به ايدئولوژي اسلامي توانست نسخه اي از اسلام سياسي را كه انديشمندان اصول گراي اسلامي مانند «ابوالاعلي مودودي»، «حسن البنا»، «سيدقطب»، «راشد الغنوشي» و ديگران در پي آن بودند، به واقعيت تبديل كند. به همين دليل به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، جنبش هاي اسلامي در منطقه جان تازه اي گرفته و افق اسلام گرايي روشن تر از گذشته شد.(2) اما سياست هاي سركوب گرانه حكومت هاي عرب منطقه به همراه حمايت غرب مانع از پيشرفت هاي عيني اين جنبش ها شده و آن ها را محدود و گاه سركوب كرد.
تداوم اين تقابل فكري، اينك در كشورهاي عربي به نوعي ديگر خود را به رخ كشيده است. بررسي حوادث و رويدادهاي سياسي كه در هفته هاي اخير، تونس را درنورديد و در روزهاي پس از آن لابه لاي حوادث مصر پنهان شد؛ نمود تقابل پنهان اين دو جريان است كه در رويدادهاي سياسي اين مناطق قابل جست وجو است. پرواضح است كه غلبه هر يك از اين دو جريان فكري در اين مناطق، مي تواند آينده اي متفاوت را در سطح خرد براي هر يك از اين كشورها و در سطح مياني براي منطقه و در سطح كلان در نظام بين الملل، رقم بزند.
سرچشمه خيزش عربي
هر چند تظاهرات در ليبي، الجزاير، مصر و يمن نشان مي دهد كه مردم منطقه از دولت هاي ديكتاتوري و راكد خود كه اغلب چندين دهه است كه بر آنان حكومت مي كنند، به ستوه آمده اند، اما اين كه چه مي خواهند، قصد آن ها تغيير ساختار قدرت فعلي است و به چه الگوي جانشيني فكر مي كنند بسته به ساختار فرهنگي و ظرفيت هاي هر يك از حاميان اين دو جريان فكري است كه تا چه ميزان توانسته اند زمينه هاي تأثير خود را در اين كشورها رشد دهند. برخي بر اين باورند كه مردم اين مناطق به دليل آن كه رهبران شان هميشه به همان خصوصيات سنتي خود گرايش داشته و قادر به مقابله با چالش هاي دنياي مدرن امروز نيستند به تنگ آمده و به فكر تغيير ساختارهاي كهنه قدرت افتاده اند. از اين منظر، جامعه اين كشورها برخلاف حكومت هاي خود درگير و دار تحولات جهاني در پويايي به سر مي برند. علاوه بر اين، بسياري از دولت هاي حاكم در جهان عرب فاقد اعتبار و آينده نگري لازم براي مقابله با اين گونه مشكلات و ناتوان در ايجاد رشد اقتصادي پايدار در كشورشان بوده اند. در مجموع در نگاه اين دسته، فقدان دموكراسي كامل در جهان عرب باعث شده تا برخي از احزابي كه اجازه حضور در عرصه سياسي را نيافته اند، توانايي خود را به جاي معرفي سياست هاي كارآمد مبتني بر اصلاحات، در بي ثبات كردن و سرنگوني رژيم حاكم به كار گيرند.(3) در كل اين ديدگاه، سبب ساز رويدادهاي اخير را تقابل سنت و مدرنيسم، مي داند. هرچند نمي توان منكر وجود مشكلاتي چون استبداد و يا ناتواني حكومت هاي عرب در اين مناطق شد اما در اين ميان بي توجهي به جريان اسلام گرايي به عنوان يك گزينه هميشه فعال در خاورميانه به مانند اعلام رويدادهاي اين كشورها به عنوان انقلاب اسلامي، گرفتار شدن در نوعي سطحي نگري است.
اين تحليل با توجه به مباني و پذيرش جرياني قابل قبول است كه دموكراسي را مدل مطلوب حكومت ارزيابي مي كند. در مقابل اين تحليل، مقام معظم رهبري رويداد سياسي تونس و مصر را موجي برخاسته از بيداري اسلامي عنوان و با اشاره به تحليل هاي جهاني درباره حوادث تونس و مصر، خاطرنشان مي فرمايند: «در اين تحليل ها سعي مي كنند عامل اصلي اين قيام ها ناديده گرفته شود و اشاره به مسايل اقتصادي و غيراقتصادي مي كنند كه البته اين مسايل در حوادث اخير، موثر است اما عامل اصلي اين حركت عظيم مردم در تونس و در اوج آن در مصر احساس تحقيري است كه در مردم به خاطر وضعيت سران شان و نوكري آنها نسبت به آمريكا به وجود آمده است.(4)
افزون بر اين، برخي نيز از رويكرد دولتهاي عربي در مقابل فلسطين و «مماشات در برابر اسرائيل» و يا به تعبير مقام معظم رهبري «تحقير ملت عرب» به عنوان عاملي براي رويدادهاي اخير، ياد مي كنند.(5)
پاسخ دومي كه به ادعاي غربي ها مبني بر غيراسلامي بودن جنبش اعتراضي كشورهاي مورد بحث مي توان داد، توجه دادن آنها به اين نكته حياتي است كه در مقابل حس حقارت ملي در كشورهاي عربي، اسلام در قالب يك مولفه هويت ساز مطرح است. براي نمونه، كشوري همچون مصر كه نسبت به ديگر كشورهاي عربي از سطح آگاهي سياسي بيشتري برخوردار است، نشان مي دهد كه اسلام به عنوان ظرفيت موثر، به ارائه راهكار مبارزه در مقابل غرب كمك مي نمايد.
هراس از اسلام گرايي
ترس غرب از سلطه اسلام خواهي بر موج اعتراض مردم مناطق عربي، باعث شده تا فعاليت نيروهاي غربي و به خصوص آمريكايي در اين شرايط، افزايش يابد. سفر «هيلاري كلينتون» به تونس و حمايت «باراك اوباما» از مردم مصر، نشان مي دهد كه نيروهاي وابسته به جريان فكري دموكراسي خواهي در تلاش هستند از شكل گيري حكومتي مبتني بر اسلام خواهي تا حد ممكن پيشگيري كنند. اين مساله البته اعتراض اسرائيلي ها را به دنبال داشته، در اين باره سايت: «همدمي» وابسته به وزارت امور خارجه اسرائيل نوشت:
«به دنبال انتقادهاي صريح و قاطعانه اي كه پرزيدنت باراك اوباما در آخرين اظهارات خود از پرزيدنت حسني مبارك به عمل آورد و عملا در كنار تظاهركنندگان قرار گرفت و حكومت مصر را به حال خود رها كرد، برخي آگاهان مي پرسند آيا همان گونه كه پرزيدنت جيمي كارتر به علت ناآگاهي از اوضاع سياسي و اجتماعي ايران موجب سقوط رژيم گرديد و دولت هاي غربي يك هم پيمان صديق را در خاورميانه از دست دادند، اكنون نيز پرزيدنت اوباما به علت نداشتن شناخت عميق از ماهيت سياسي و اجتماعي اوضاع در مصر، موجب از دست رفتن يك هم پيمان مهم ديگر غرب در منطقه عربي خواهد شد؟»(6) از دست رفتن هم پيمان و ايجاد حكومتي با نيروهايي اسلام گرا اساس ترس اسراييلي ها -را تشكيل مي دهد اظهارات «ايلي شاكيد» سفير اسبق اسراييل در قاهره، اين امر را ثابت مي كند: «درست است كه الان اخوان المسلمين در اين كشور روي كار نيستند، اما آن ها در عرصه مصر حضور دارند، در صورت برگزاري انتخابات (سالم) در مصر، آن ها مي توانند 30 تا 40درصد كرسي هاي پارلمان را از آن خود كنند».(7) ترس از اسلام گرايي به صراحت در سخنان و مواضع كارشناسان اسراييلي موجود است. به همين علت آن ها هشدار گونه به آمريكا، چنين مي گويند.
«اين موج به صورت خطرناكي از تونس شروع شده و به نظر مي رسد كه آمريكا نيز با اين وجود از هم پيمان خود در مصر دست كشيده است، اين امكان وجود دارد كه اين موج به عربستان سعودي و اردن نيز وارد شود»
به دليل جلوگيري از تكرار تجربه انقلاب اسلامي ايران و ترس از هژمون شدن جريان اسلام گرا بر مصر، اين بار غرب تصميم دارد تا اين تحولات را در قالب رفرم محدود كند.
به نظر مي رسد حذف نيروهايي همچون بن علي و حسني مبارك به عنوان متحدين غرب، خاطره حذف «محمدرضاشاه» را براي سردمداران و حاميان منطقه اي كاخ سفيد زنده مي كند. به خصوص احتمال فرار مبارك در مصر گويا حس نوستالژيك غرب و اسراييل را برانگيخته، چرا كه از دست دادن محمدرضا شاه به عنوان متحد غرب با ايجاد حكومتي براساس مباني مذهبي هم زمان شد. اين امر موجب شد تا بلوك ضد هژمون غرب ايجاد شود كه عرضه كننده ايدئولوژي بديلي در جهان بود و به معارضه با نظام سلطه مستقر، برخاست؛ در سال 1357، انقلاب اسلامي در ايران به طلايه داري امام خميني(ره) پيروز شد و غرب را به چالش كشيد.
بنابراين به دليل جلوگيري از تكرار تجربه انقلاب اسلامي ايران و ترس از هژمون شدن جريان اسلام گرا بر مصر، اين بار غرب تصميم دارد تا اين تحولات را در قالب رفرم محدود كند. رفرمي در چارچوب فكري خود، به نظر برخي كارشناسان در همين راستا، دست اندركاران نظام در مصر سعي خواهند كرد كه حسني مبارك را به كناره گيري از قدرت و اعطاي برخي آزادي هاي سياسي به مردم، ترغيب كنند تا بدين وسيله خشم مردم كاهش يافته و آنان از ادامه شورش منصرف شوند.(8) استفاده از عنصري مسالمت پذير و اهل نرمش همچون «البرادعي» از سوي غرب نيز در اين چارچوب قابل بررسي است. غرب حتي البرادعي را به عنوان نيرويي براي تشكيل دولت انتقالي معرفي كرد، امري كه از (سوي اخوان المسلمين تكذيب شد.(9)
همچنين مبارك براي فرو نشاندن اعتراض مردم، دستور كاهش قيمت ها و ايجاد اصلاحات در كشور را داد اما علي رغم اين اقدام مبارك، مردم همچنان در خيابان ها حضور دارند. مبارك در مقابل درخواست غرب براي بركناري از قدرت در گزارش تلويزيوني اعلام كرد كه تنها نگران است كه بركناري اش منجر به آمدن اخوان المسلمين شود.(10) گويا او هم متوجه است كه هراس اصلي، از قدرت يافتن اسلام گرايي است و در تلاش است تا حاميان خود را در خارج از مرزهاي مصر به پيامدهاي از دست دادن حامي چون خود، آگاه سازد.
نبردي براي مهار انقلاب ها
تحليل هاي پيش گفته مويد آن است كه وراي جنبش هاي انقلابي اخير كشورهاي عربي، نبردي ميان دو مدل يعني اسلام خواهي و دموكراسي خواهي در جريان است. نبردي كه غرب در تلاش است تا اثرگذاري انقلاب ايران را در آن، به حداقل برساند و هم چنين دامنه اثرگذاري آن را حداقل نشان دهد، اما برخورد سلبي آن ها به نوعي ترس از تاثير پذيرفتن از گفتمان انقلاب اسلامي، ايران را اثبات مي كند. تلاش غرب براي مصادره اين رويدادها در راستاي اين امر قابل تحليل است. از نظر غرب، اسلام گرايي بستر تولد جنبش هاي سلفي و طالباني است بنابراين عمده تلاش رسانه اي خود را بر اين امر مستقر نموده كه با مغالطه ميان اسلام گرايي و بنيادگرايي هر دو نوع اين ديدگاه ها را به يك چوب براند و در عوض مهار اسلام گرايان را در قالب ترويج اسلام تركيه اي دنبال كند.
تبليغات گسترده و منفي غرب موجب حاكم شدن جوي شده كه الغنوشي به عنوان كسي كه در دهه هاي قبل بر هم رايي خود با امام خميني(ره) شهادت مي داد و مدل حكومتي جمهوري اسلامي را حكومتي مطلوب عنوان مي كرد؛ اينك بر تمايز خود از خميني، طالبان وهم ساني خود با «رجب طيب اردوغان» تاكيد كند (11) اين امر نشان مي دهد هر چند اسلام خواهي در بطن جامعه اين كشورها وجود دارد و براي نمونه پس از فرار بن علي، پس از سال ها دختران تونسي با گذاشتن حجاب در عرصه اجتماع راه يافتند اما غرب تمام تلاش خود را به كار گرفته تا عرصه مداخله دين در سياست، را به چالش كشيده و در مقابل جريان اسلام گرايي كه محصولش جمهوري اسلامي ايران است، ايستادگي نمايد، بنابراين سعي مي كند صدور انقلاب ايران را در بن بست نشان دهد و با تلاش بسيار در پي صدور انقلاب 1789(م) خود باشد، انقلابي كه پيام آن دموكراسي خواهي بود. اما علي رغم سياست ها و تلاش هاي غرب، رويداد تونس، الجزاير، مصر و ساير كشورها نشان داد دست كم مردم مسلمان عرب به حداقل هاي آموزه ها و رهنمودهاي امام خميني(ره) عمل كرده اند كه در اموري چون آزادي خواهي، استقلال و رهايي از ظلم و ديكتاتوري خلاصه مي شود.
بي ترديد اين امور براي جهان عرب كه سال ها در سايه ديكتاتوري، خفقان و وابستگي به بيگانگان زيسته اند، دستاورد كمي نيست.(12)
آن چه برآيند اين تحولات نشان مي دهد، عربستان نيز به دليل پناه دادن به مستبدان فراري و با توجه به برخي شورش هاي مردمي به اين موج اعتراضي، خواهد پيوست، آن زمان تقابل دو جريان فكري طرح خاورميانه بزرگ با خاورميانه اسلامي، در ميدان ايده هاي حكومت مطلوب خاورميانه اي، شكل خواهد گرفت. در اين تقابل فكري، آينده بهار اعراب نيازمند رهبراني در حد و قواره امام خميني(ره) است كه جنبش هاي نام برده شده از داشتن آن محروم هستند. اين امر بر نقش سازماندهي و عامل خارجي در اين مناطق مي افزايد. آمريكا به دليل آن چه در گذشته نيز گفته شد در ميان مردم اين مناطق، محبوب نيست. بنابراين اگر حكومت ها و نيروهاي اسلامي بخواهند مي توانند جريان غربي را به انزوا بكشانند و آن زمان مي توان به بهار اعراب ايمان داشت.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14