(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 16 فروردین 1390- شماره 19893

آيا انقلاب فرهنگي موفق بود ؟
واكاوي چالش ها و راه كارهاي تحقق علوم انساني اسلامي (بخش نهايي)
رنسانس اسلامي
عقل انديشه گر غربي از دين سرخورده است



آيا انقلاب فرهنگي موفق بود ؟

مهرشاد اسفيداني
انقلاب اسلامي ايران برخلاف ساير انقلاب ها، يك انقلاب فرهنگي با اصالت ايراني- اسلامي بود و تحولات بنيادي را در عرصه هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي در پي داشت.
پس از انقلاب از آن جا كه نظام آموزشي كشور، تحت سلطه استعمار پايه ريزي شده و تأمين كننده نيازهاي اساسي جامعه اسلامي و مبتني بر فرهنگ اسلامي نبود، نياز به وقوع انقلابي در بطن انقلاب اسلامي قوت گرفت.
در همين راستا، وجود اوضاع نابسامان دانشگاه ها و گرفتار شدن آنان در درگيري هاي سياسي احزاب و گروه ها و دور افتادن از وظيفه اصلي خود كه همان آموزش بود، به دغدغه اي براي مسئولان نظام و در رأس آن بنيان گذار انقلاب اسلامي، حضرت امام(ره) كه دانشگاه را مبدأ تمامي تحولات مي دانستند، بدل گشت.
به همين منظور در نخستين روز فروردين ماه 1359 حضرت امام خميني(ره) به مناسبت آغاز سال نو خطاب به مردم ايران پيامي را صادر فرمودند.
پيامي 13بندي كه بند يازدهم آن به ايجاد انقلاب فرهنگي در دانشگاه ها اختصاص داشت و پيرو آن دانشگاه ها تا 30 ماه تعطيل شدند و اين تحول عظيم كه به اعتبار مقصد و روشي كه دنبال مي كرد انقلاب و به لحاظ تمركز بر مقوله آموزش و تربيت نيروي انساني متعهد، فرهنگي بود؛ به وقوع پيوست.
امام خميني(ره) در اين پيام به نكات مهمي اشاره فرمودند: «بايد انقلابي اساسي در تمام دانشگاه هاي سراسر ايران به وجود آيد»، «اساتيدي كه در ارتباط با شرق و يا غرب اند، تصفيه گردند»، «دانشگاه محيط سالمي شود براي تدريس علوم عالي اسلامي» و «بايد از بدآموزي هاي رژيم سابق در دانشگاه هاي سراسر ايران به شدت جلوگيري كرد».
حضرت امام (ره) در اين پيام متذكر مي شوند كه «بايد از بدآموزي هاي رژيم سابق در دانشگاه هاي سراسر ايران به شدت جلوگيري كرد، زيرا تمام بدبختي جامعه ايران در طول سلطنت اين پدر و پسر از اين بدآموزي ها به وجود آمده است. اگر ما تربيتي اصولي در دانشگاه ها داشتيم، هرگز طبقه روشن فكر دانشگاهي اين چنيني نداشتيم كه در بحراني ترين اوضاع ايران در درگيري و چنددستگي با خودشان باشند و از مردم بريده و از آن چه كه بر مردم مي گذارد چنان آسان گذرند كه گويي در ايران نيستند... تمام عقب ماندگي هاي ما به خاطر نبود شناخت صحيح اكثر روشن فكران دانشگاهي ازجامعه اسلامي ايران بود و متأسفانه هم اكنون هم هست. اكثر ضربات مهلكي كه به اين اجتماع وارد شده از دست اكثر همين روشن فكران دانشگاه رفته است، كه هميشه خود را بزرگ مي ديدند و مي بينند و تنها حرف هايي مي زدند و مي زنند كه دوست به اصطلاح روشن فكر ديگرش بفهمد كه او نيز وجود دارد و اگر مردم هيچ نفهمند، نفهمند...». «اين دو دسته [طلاب علوم ديني و دانشجويان دانشگاه ها] بايد بدانند اسلام خود مكتبي است غني كه هرگز احتياجي به ضميمه كردن بعضي از مكاتب به آن نيست.»
بايد به اين نكته توجه كرد كه تنها اتفاقي كه پس از صدور پيام امام(ره) در دانشگاه ها افتاد، تصفيه ظاهري دانشگاه ها از برخي اساتيد بود كه «در ارتباط با شرق و يا غرب» بودند و يا تغييراتي كه در صفحه هاي ابتدايي كتاب هاي درسي به وجود آمد. اين در حالي است كه حضرت امام(ره) به دنبال تغييرات اساسي در محتواي درسي دانشگاه ها بودند.
امام(ره) در توصيف اهميت انقلاب فرهنگي و تصفيه منحرفين فكري از دانشگاه ها در 19 آذرماه 64 و در جمع اعضاي شوراي انقلاب فرهنگي سخنان بسيار مهمي را بيان كرده و مي فرمايند: «يك چيزهايي است كه حل مي شود، به عنوان مثلا ما جنگ داريم، جنگ چيز مهمي نيست، حل مي شود... اما مسئله دانشگاه يك مسئله فوق العاده است كه اين افرادي كه از دانشگاه درمي آيند يا مخرب يك كشوري هستند يا سازنده آن كشور هستند و در كشور ما اينان مردم را يا رو به اسلام مي برند و يا منحرفشان مي كنند».
اما با اين وجود اهداف متعالي امام خميني(ره) از انقلاب فرهنگي به طور كامل محقق نگشت. دغدغه اي كه پس از رحلت حضرت امام(ره) به يكي از دغدغه هاي جدي مقام معظم رهبري بدل گرديد.
ايشان در سال (1384) در ديدار با اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي مي فرمايند: «با اين همه تأكيدي كه بر علوم انساني شده، تقريباً علوم انساني هم به همان شكل علوم پايه اداره مي شود و باز هم چنان همان اشكال به قوت خود باقي است. ما آغوش مان را باز كرده ايم و حرف هايي كه هم اكنون در زمينه هاي جامعه شناسي، روان شناسي، تاريخ و حتي فلسفه و ادبيات مطرح است، از خارج براي ما ديكته مي شود!»
مقام معظم رهبري هم چنين در ديداري كه 27مهر (1388) با بانوان قرآن پژوه كشور داشتند با ابراز گله مندي از تعارض علوم انساني در دانشگاه ها با آموزه هاي ديني و قرآني فرمودند: «من درباره علوم انساني گلايه اي از مجموعه هاي دانشگاهي كردم- بارها، اين اواخر هم همين جور- ما علوم انساني مان بر مبادي و مباني متعارض با مباني قرآني و اسلامي بنا شده است.
علوم انساني غرب مبتني بر جهان بيني ديگري است؛ مبتني بر فهم ديگري از عالم آفرينش است و غالبا مبتني بر نگاه مادي است. خوب، اين نگاه، نگاه غلطي است؛ اين مبنا، مبناي غلطي است.»
اگر بر تاريخچه اسلامي سازي دانشگاه ها در بعد ساختاري و محتوايي مروري داشته باشيم اين نكته مشخص مي شود كه شايد در اوايل دهه 60 تمركز بر مقوله جنگ و حواشي آن عذري موجه در جامه عمل نپوشاندن به اين مهم بود، ولي پس از پايان جنگ تحميلي و ورود مجدد اساتيد سكولار (كه پس از انقلاب فرهنگي به طور كامل به انزوا رفته بودند)، به صحنه دانشگاه، كوتاهي در اجراي كامل فرمان حضرت امام(ره) را بيش از پيش آشكار مي سازد.
نقطه عطف نفوذ اساتيد سكولار در دانشگاه ها را مي توان در جريان هاي فكري حاكم پس از دوم خرداد مشاهده كرد. به واسطه ترويج گفتمان و متون ترجمه اي و سكولار در سطح كشور توسط برخي مسئولان دولتي، آسيب جدي نيز به روح دانشگاه وارد شد و برخي اساتيد متعهد جاي خود را به اساتيد سكولار دادند.
با وجود اين جريان، همگان انتظار داشتند پس از انتخاب «احمدي نژاد» به عنوان رييس جمهور دولت نهم، اقدام هاي اساسي در تصفيه دانشگاه از اساتيد سكولار صورت بگيرد، اما حضور وزيري نه چندان مقتدر و كارآمد در راس وزارت خانه «علوم، تحقيقات و فن آوري» موجب شد كه هيچ گونه اقدام موثري در اين زمينه صورت نگيرد.
احمدي نژاد پس از پيروزي در انتخابات سال (1388)، «كامران دانشجو» را به عنوان وزير علوم به مجلس معرفي كرد، وزيري كه راي اعتماد وكلاي مجلس را به واسطه تاكيد و اهتمام بر اسلامي سازي دانشگاه ها اخذ كرد.
كامران دانشجو در تاريخ 23 آذر (1389) اقدام براي عملي كردن قسمتي از وعده خود براي اسلامي كردن دانشگاه ها را با انتقاد علني از مسئولان كشوري براي نداشتن اهتمام كافي براي اسلامي سازي دانشگاه ها آغاز و تاكيد كرد: «يقينا اگر در هر دانشكده، يك مسجد بسازيم، دانشگاه هاي ما اسلامي نمي شود هرچند كه اين نكته لازم است، اما كافي نيست و بايد زيربناها را اصلاح كنيم.
مشكل كنوني ما اين است كه برخي اساتيد جهان بيني اسلامي را نمي شناسند، اگر استاد با جهان بيني اسلامي وارد كلاس شود از بيان السلام عليك يا اباعبدا... در ابتداي صحبت هايش خجالت نمي كشد و آن را با افتخار مي گويد.»
اين سخنان وزير علوم بلافاصله با استقبال دانشجويان و نيروهاي معتقد به نظام جمهوري اسلامي و انقلاب همراه شد كه بر ضرورت عملي شدن سخنان كامران دانشجو در خصوص لزوم پاك سازي دانشگاه ها از اندك اساتيد سكولار، تاكيد مي كردند.
پس از تكرار اين موضوع توسط وزير علوم با عبارات مختلفي نظير «اساتيدي كه هم سو با مردم نيستند بايد از دانشگاه ها خارج شوند»، «اساتيد سكولار به درد دانشگاه هاي اسلامي نمي خورند» و... اين دانشجويان در ديدارهاي خود با وي ضمن حمايت از اين اقدام، بر ضرورت تسريع در اجراي آن تاكيد كردند.
در اين ميان نبايد از تاكيدها و اقدام هاي ويژه «آيت الله مصباح يزدي» و موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره) در راستاي اسلامي سازي علوم انساني غافل بود. وي در هشتمين هم انديشي وحدت حوزه و دانشگاه كه 28 آذر در قم برگزار شد، اظهار داشت: «بايد اين موضوع، علوم انساني و علم ديني را تعريف كنيم، چون هنوز بعد از 31 سال ابهام هايي وجود دارد وحتي براي برخي افراد كه در حوزه و دانشگاه هستند، امر مشتبه شده است.»
«آيت الله جوادي آملي» نيز از جمله مراجعي هستند كه بر تحقق اين مهم تاكيد داشته و دارند. ايشان در ديداري كه 6 آبان (1389) با شماري از استادان دانشگاه تربيت معلم تهران داشتند، فرمودند: «عنصر محوري دانشگاه، علم است؛ اگر علم اسلامي شد، دانشگاه هم اسلامي مي شود و ديگر لازم نيست كه به دختران و پسران بگويند كنار هم ننشينند...»
حال بايد ديد اين دغدغه فرهنگي امام راحل كه از سال (1359) مطرح گشته چه زماني به طور كامل محقق خواهد گشت؟ امري كه همت عالي مسئولان فرهنگي كشور را مي طلبد...

 



واكاوي چالش ها و راه كارهاي تحقق علوم انساني اسلامي (بخش نهايي)
رنسانس اسلامي

دكتر نمازي : كمبود اساتيد اسلام شناس مانع اصلي تحول علوم انساني است
در تاريخ، هر زمان تحولي در علم روي داده، مسبوق به پرسش از موانع و دشواري هاي پيش روي آن بوده است. چرا كه شناسايي ناهمواري هاي پيش رو خود به مثابه گامي است سازنده در جهت نيل به هدف غايي تحول؛ به همين منظور برهان با دكتر «نمازي» عضو هيئت علمي گروه فلسفه مؤسسه آموزشي امام خميني(ره) پيرامون موانع پيش رو، در تحول علوم انساني اسلامي به گفت وگو نشسته است. متن اين گفت وگو را در زير مي خوانيد.
- ساز و كارهاي توليد علوم انساني اسلامي چيست؟
علوم انساني فعلي كه در دانشگاه هاي كشور تدريس مي شود متعلق به بعد از رنسانس و انقلاب بزرگ فكري است كه در اروپا اتفاق افتاد؛ انقلابي كه ريشه هايش از سال 1450 شروع شد. تا سال 1450 ميلادي بيش يك هزار سال از حكومت كليسا و مسيحيت بر اروپا مي گذرد، در اين دوران محور عالم، خدا شناخته مي شد؛ هدف، رسيدن به قرب خدا و وسيله، عقل تجربي به همراه تورات و انجيلي بود كه بسيار تحريف شده بود يعني، به هر روي، در دستگاه شناختي آن زمان جايي براي تعاليم انبيا وجود داشت. اما مخالفت اصحاب كليسا با كشفيات تازه علمي مانند قانون جاذبه، نفي مركزيت زمين براي عالم و... عقل ستيزي محتويات تورات و انجيل و بورژوازي از جمله عواملي بودند كه به تدريج و در طول چند قرن موجبات تحول عظيمي تحت عنوان اومانيزم شدند و اگوست كنت در حوالي 1850 ميلادي به عنوان معمار اصلي به آن سر و سامان كاملي داد.
براساس اين انديشه انسان محور عالم است و هدف از خلقت تأمين غرايز، اميال و خواسته هاي انساني و راه و روش رسيدن به اين غرايز هم فقط حس و تجربه است. در اين ديدگاه نه عقل مستقل و نه وحي دخالت ندارد. محصولات عقلي، گزاره هاي متافيزيك و نقليات نه تنها فاقد اعتبار كه مضر تشخيص داده مي شوند. با چنين نگاهي و در چنين دوره اي علوم انساني شكل مي گيرد. بنابراين علومي كه بعد از رنسانس شكل گرفته تماما مبتني بر تجربه حسي است. نكته حائز اهميت و توجه در اينجا اين است كه براساس اين ديدگاه نه تنها داده هاي حس در قلمرو خود حاكم علي الطلاق است و احكام آن كاملا تلقي به قبول دانسته مي شود، بلكه احكام آن در قلمرو عقل و حتي در قلمرو شرع نيز پذيرفته شده بلكه محصولات حس يگانه قاضي، حاكم و فرمانرواي همه انواع شناختهاي بشري؛ عقلي، نقلي و شهودي قلمداد مي شود و به عبارت ديگر يك تعصب شناختي كم نظير epistemic chauvinism از طرفي و از طرف ديگر يك نگاه كاملا امپرياليستي شناختي epistemic imperialism كه نه حاضر به قبول وجود شناختهاي ديگري غير از حس است و نه خود را محدود به فرمانروايي در قلمرو شناختهاي حسي مي كند بلكه با همه دايره محدودي از شناختهاي حسي كه دارد حاكميت خود را به سرزمينهاي پهناور شناختهاي عقلي و نقلي نيز سرايت داده و در آنها نيز با تمام توان ناچيز خود به قضاوت و حكمراني مي نشيند و احكام خود را نه تنها در آنها جايز، ساري و معتبر مي شمارد كه شناختهاي طرف مقابل خود را؛ يعني شناختهاي عقلي و نقلي را بي معني، بيهوده و مضر قلمداد مي كند.
با اين وصف اگر ما بخواهيم علوم انساني اسلامي مبتني بر آن زيرساخت هاي اسلامي كه تعاليم انبيا و عقل هم در آن دخالت داشته باشند توليد كنيم، لزوما بايد همين مقدار وقت كه در دانشگاه ها صرف مي كنيم تا اين علوم انساني تجربي را فرا بگيريم، صرف علوم انساني اسلامي كنيم يعني همان گونه كه براي فراگيري و نظريه پردازي در علوم انساني مبتني بر تجربه و حس، يك فراگير دانشگاهي ما، بيش از ده سال صرف مي كند تا به درجه دكتري و نظريه پردازي برسد و در يكي از شاخه هاي علوم انساني صاحب نظر شود، حال كه مي خواهد پيرامون علوم انساني اسلامي صاحب نظر شود و انسان اسلامي و فلسفي (در منابع اصلي اسلام يعني قرآن و سنت) را مورد تحقيق قرار دهد بايد ابزارهاي لازم تحقيق در علوم نقلي را در دست داشته باشد تا بتواند به ديدگاه هاي صحيحي از اسلام و قرآن دست يازد. زيرا توليد مسائل علوم انساني اسلامي هم مكانيزم مستقل و معيني دارد كه اهتمام به آن ضروري و اجتناب ناپذير است.
بنابراين ضمن آنكه آشنايي با علوم انساني غربي لازم است، متبحر بودن در استنباط فقهي از آيات و روايات لازم تر و ضروري تر. بنابراين اگر دانشگاه مي خواهد وارد اين جريان شود بايد اين ها را بداند، يك حوزوي هم اگر بخواهد، داوري صحيحي درمورد علوم انساني جاري در دانشگاه ها داشته باشد بايد آشنا به مباني غربي و فكر غربي در رشته هاي مختلف اقتصاد، جامعه شناسي، روان شناسي، حقوق و... داشته باشد و نمي تواند بدون توجه به اين ها به اسلامي كردن علوم انساني بپردازد.
- چه موانعي فرا روي توليد علوم انساني وجود دارد؟
يكي از موانع مهم در اين راستا فقدان نيروي انساني اسلام شناس است. اساتيد علوم انساني دانشگاه هاي ما فاقد دانش هاي لازم براي توليد علوم انساني اسلامي هستند. زيرا علوم انساني كه آن ها فراگرفته و تدريس مي كنند مبتني بر فلسفه غرب و تجربه محض است، اگر قرار باشد اين علوم بر وحي و تعاليم انبيا مبتني شود بايد مقدمات لازم را داشته باشد يعني استاد به واقع بتواند در مسايل قرآن و روايات اجتهاد كند و اين به معني آشنايي تخصصي در علوم اسلامي است و اهميت علوم انساني در همين نكته نهفته است. اين كه رهبر معظم انقلاب آن قدر تأكيد دارند كه علوم انساني فعلي نه تنها مفيد نيست، بلكه مضر است به همين نكته برمي گردد، به واقع اگر ما بخواهيم اين علوم انساني، اسلامي شود يك پروژه يكي، دو ساله نيست؛ يكصد ساله است. بايد افرادي متبحر در اسلام شناسي داشته باشيم همان طور كه حضرت امام(ره) فرمودند: «اسلام شناسي جواهري.»
اسلام شناسان زيادي هستند كه همه اسلام را درو مي كنند و در دست آمريكا قرار مي دهند. ولي ما اسلام شناس جواهري مي خواهيم يعني به واقع زحمت بكشد تا بتواند بفهمد كه عام چيست؟ خاص چيست؟ مجمل چيست؟ مفصل چيست؟ مقيد چيست؟ و چگونه آيات عام را بر آيات خاص، روايات را بر آيات توجيه كند و بتواند علوم انساني اسلامي را از اين منابع دربياورد. پس مانع اصلي ما درحال حاضر فقدان نيروي انساني اسلام شناس است كه البته آشنا به مباني غربي نيز باشد.
- اساتيد سكولار چگونه مانع توليد علوم انساني اسلامي مي شوند؟
به نظر مي رسد، موقعيت علمي و سپس موقعيت ستادي آن ها در دانشگاه ها مانع اصلي توليد علوم انساني است. اگر به استادي كه 30سال است علوم انساني غربي را تدريس مي كند و خودش را وقف آن كرده است بگويند كه مباني اين علوم داراي اشكالات اساسي است و نمي تواند پاسخگوي نيازها در جامعه اسلامي باشد طبعاً بسيار دشوار است بپذيرد.
مباني معرفت شناسي غربي نسبي است. پس از كانت، ما گزاره هاي مطلق در انديشه غربي نداريم، اصلاً مي گويند همه معارف نسبي است. هستي شناسي غربي موجودات ماوراي طبيعت يعني موجودات مجرد مثل خدا، ملائكه، جبرئيل و تعاليم انبيا را نمي پذيرد. زيرا هستي شناسي غربي يك هستي شناسي كاملاً مادي است و با هستي شناسي اسلامي اساساً متفاوت است. ما علاوه بر اين كه وجود مادي صرف را نمي پذيريم مي گوييم ماوراي اين جهان موجودات ديگري هستند، خدا هست، ملائكه هستند و هدف هستي رسيدن به قرب اوست. مباني تفكر غربي در معرفت شناسي را نيز نمي پذيريم و معتقديم دانش قطعي و مطلق به هستي هم ممكن است هم واقع شده است.
افزون بر مباني هستي شناسي و معرفت شناسي، مباني انديشه اسلامي با دو محور مهم ديگر انديشه غرب در تعاند و تضاد است. اول مباني انسان شناسي و دوم مباني روش شناختي. براساس مباني انسان شناختي غرب، انسان به غير از اين بدن و مظاهر و پديده هائي كه همه زاييده همين بدن مادي است چيز ديگري ندارد و داراي هويتي مازاد بر اين جسم مادي نيست. بنابراين انسان اصل و محور است و همه چيز در خدمت همين جسم مادي است. هدف هم نه كسب فضائل و قرب پروردگار است و نه هر چيز ديگري كه ارتباطي با بدن مادي ندارد. درحالي كه بنا بر ادله قطعيه عقليه و نيز تعاليم حيات بخش اسلام و قرآن، انسان غير از اين بدن داراي روح است و استقلال و بقاي روح اساس شخصيت و هويت حقيقي انسان را تشكيل مي دهد.
اصلاً بقاي روح است كه مسأله معاد را توجيه مي كند. بنابراين اساتيد سكولار، مانع توليد علوم انساني اسلامي مي شوند چون موقعيت علمي آن ها، مراتب و درجات ستادي آنها به خطر مي افتد. به نظر من بايد فرآيندي تعريف شود كه هم اساتيد دانشگاه با علوم و مباني اسلامي آشنا شوند هم حوزويان با مباني غربي. البته درحال حاضر اين پروسه در حوزه به شدت پي گيري مي شود. اكنون ما در مؤسسه پژوهشي امام خميني(ره) قم كساني را داريم كه به راحتي انگليسي صحبت مي كنند، در سمينارهاي مهم دنيا شركت و نظريه پردازي مي كنند. درباره مباني غربي مي نويسند. چه اشكال دارد دانشگاهي ها هم مقداري وقت صرف كرده با مباني اسلامي آشنا شوند.
- ساختار نظام آموزشي چگونه مانع از توليد علوم انساني اسلامي مي شود؟
تعريفي كه هم اكنون از علوم انساني درنظام آموزشي دانشگاه ها مطرح است. نمي تواند نظام ساختاري متناسب با نيازهاي نظام مقدس اسلامي باشد. روانشناسي موجود در دانشگاه هاي ما نه قائل به وجود روح است و نه قائل به استقلال و بقاء روح يعني فاقد دو ركن اساسي علم روان شناسي اسلامي است. اگر ما اساسا قايل به وجود و بقاي روح نباشيم چگونه مي توانيم مشكلات اساسي روحي رواني جامعه خودمان را حقيقتا تشخيص دهيم و آنها را مداوا كنيم؟ بسياري از امراض روحي و رواني جامعه اسلامي ما به راحتي با يك دعا، يك توسل به ساحت قدسي اهل بيت عليهم صلوات الله براي هميشه مداوا مي شود. آيا روز يا شبي را شما مي توانيد نام ببريد كه مردم خداجوي ما در بارگاه هاي ملكوتي حضرت رضا صلوات الله عليه و حضرت معصومه سلام الله عليها ده ها و صدها درد بي درمان را مدد نگرفته باشند و شفا نيافته باشند.
خود غربي ها هم اكنون به اين مطلب رسيده اند و مي گويند كسي كه معتقد به خداست از نظر رواني بسيار آرام تر از كسي است كه معتقد به خدا نيست و مسايلي از اين قبيل... اين ها يعني اين كه مباني اسلامي درتدوين اين علوم دخيل اند. بنابراين چنين نظامي بايد عوض شود، بايد تعريف و جايگاه ويژه اي براي دخالت مباني زير ساختي اسلامي در آن ها تعريف و جايگزين شود.
نظام ساختاري آموزشي ما در دانشگاه هاي سراسر كشور درحال حاضرمتناسب با اهداف نظام مقدس جمهوري اسلامي تعريف نشده و صرفا مباني غربي را در علوم انساني تدريس مي كند، براي اين كه بتواند اسلامي شود بايد مباني اسلامي در آنها جايگاهي تعريف شده و معين داشته باشد.
-نشريات پژوهشي انجمن هاي و تشكل هاي علمي و مطبوعات دراين زمينه چه نقشي دارند؟
رسانه ها مي توانند مقالات، كتب و منابعي كه در راستاي طرح مباني اسلامي در علوم انساني موجود است را مطرح كنند. تشكل هاي علمي ديني كه در اين زمينه شكل مي گيرند را ترويج دهند و تلاش داشته باشند به همان اندازه كه ما الان داريم به تشكل هاي علمي، مطبوعات، مقاله ها، كتاب ها و ترجمه هاي غربي مي پردازيم و بيش از 90 درصد ادبيات علوم انساني ما درحال حاضر طرح مباني غربي است به همان اندازه هم به مباني اسلامي بپردازيم.
نكته ديگري كه دراين زمينه تذكر آن بي فايده نيست اين است كه كارهاي انجام يافته در طول اين سي سال را همه يا هيچ نپنداريم. مسلما همه كارهائي كه شده عشري از كارهاي لازم است و نبايد آنها را نيز دست كم بگيريم و بگوييم هيچ كاري صورت نگرفته است. زيرا در طول اين سي سال كارهاي فراواني انجام پذيرفته است اگر چه در مقياس با آنچه بايد انجام پذيرد بسياركم است. شايد بتوان دليل آن را كم كاري گذارد بلكه بايد كار را بزرگ پنداشت. پيشرفت هاي ظاهري امروز غرب براساس مباني اومانيستي به دليل حدود دويست سال كار متراكم و بيش از 450 كار سال برآن مبناست. اگر كتاب «ثروت ملل» آدام اسميت، مانيفست نظام سرمايه داري قرارمي گيرد، به دليل عقبه حدود دويست ساله اي ا ست كه فكر آدام اسميت را حمايت مي كند. ما 30 سال از عمر انقلاب اسلامي مان مي گذرد و البته كارهاي علمي فرهنگي فراواني درعلوم انساني انجام داده ايم ولي اذعان مي كنيم آن چه انجام داديم يك دهم آنچه لازم است انجام بدهيم، نيست. اما بالاخره كار شده و نقش رسانه ها اين است كه همين مقدار را ترويج كنند، اهميت دهند و به واقع جايگاهي براي مباني اسلامي در علوم انساني فراهم آورند.
- درپايان، نقش نظام آموزشي پيش از دانشگاه را در اين زمينه چطور مي بينيد؟
اگر بخواهيم خروجي ما از دانشگاه ها كساني باشند كه با زيرساخت ها و مباني اسلامي آشنا باشند بايد از دوره ابتدايي شروع كنيم و نظام آموزشي دوره دبستان، راهنمايي و دبيرستان را به گونه اي تعريف كنيم كه بچه ها با اين مباني علمي و فلسفي انديشه اسلامي آشنا شوند، زيرا اگر ساخت هاي فكري شان درست نشده باشد در دوران دانشگاه نيز با مشكل مواجه مي شوند. به طور مثال، درهستي شناسي هنوز بچه هاي ما نمي توانند استدلال بر وجود خدا بياورند، هنوز نمي توانند صفات ثبوتي وسلبي خدا را به اثبات برسانند، هدف مندي جهان را ثابت كنند، درمسائل معرفت شناسي مسئله از اين حادتر است و... اين ها مسايل بسيار زيرساختي و اصلي تفكر اسلامي است. پس تحول درعلوم انساني مستلزم ريشه يابي و رفع موانع درمسير پيش روي آن است.

 



عقل انديشه گر غربي از دين سرخورده است

احسان منصوري
مقدمه: تفاوت ديدگاه و نحوه نگرش به انسان در اسلام و غرب موجب پيدايش اختلاف بنيادين در مباحث مربوط به انسان شناسي و علوم انساني مي شود. با اين حال پس از پيروزي انقلاب اسلامي و با وجود تأكيدهاي امام خميني(ره) بر اسلامي كردن دانشگاه و تأكيدهاي مكرر مقام معظم رهبري(مدظله) بر توليد علوم و نظريه هاي مبتني بر فرهنگ ديني و بومي، اين عرصه هم چنان خالي از فعاليت هاي درخور علوم مورد نياز دانشگاه اسلامي است و استفاده از علوم انساني غربي، مسير اين آرمان انقلاب را به بيراهه كشانده است. در راستاي تبيين خلل ها و موانع موجود بر سر راه بومي سازي علوم انساني، پايگاه تحليلي تبييني برهان با جمعي از اساتيد حوزه و دانشگاه به گفت وگو نشسته است كه در شماره قبل بخش نخست آن را خوانديم، در اين شماره، بخش نهايي آن را به نظاره مي نشينيم:
جلسه اي درباره ساحت هاي مختلف حيات بشري بود. يك ساعتي بود كه 4ساحت علم، فلسفه، دين و عرفان را به معناي عام آن مورد تحليل و بازتعريف قرار مي دادم. دانشجوي رشته روان شناسي، آخر جلسه نزديك آمد و پرسيد: آيا مي توانم رابطه اي بين روان شناسي و مسايل اسلام پيدا كنم؟ به نظر شما امكان چنين چيزي هم به ذهن مي آيد؟
حيرت را در چشمانش مي ديدم و جسارت را از پرسشش تحسين مي كردم. شايد اين سؤال بسياري از دانشجوياني بود كه در مقابل آن ها بودم اما جسارت سؤال نداشتند. ابراز نشدن اين مطلب توسط دانشجويان آزارم مي داد. اين سؤال درباره رشته هايي مثل جامعه شناسي، فلسفه، علوم سياسي، اقتصاد و ساير رشته ها هم قابل طرح بود. به هرحال سؤال اول اينجاست كه آيا اساساً علوم انساني ديني به ويژه علوم انساني اسلامي در منطق امكان تحقق دارد؟ يعني آيا ممكن الوقوع است؟
براي پاسخ به اين سؤال بايد معناي امكان را شناخت. «امكان وقوعي» در فلسفه داراي معاني متعددي است اما مهم ترين معناي آن اين است كه «چيزي داراي امكان وقوعي است كه داراي تناقض در ذات نباشد يا به عبارتي ضروري العدم نباشد.»
گفته شده است از آن جا كه علوم انساني داراي ماهيتي جدا از ماهيت اسلام است لذا شيئ داراي دو ماهيت نمي تواند وجود داشته باشد پس علوم انساني ممتنع الوقوع است و از سويي نيز گفته شده است كه قلمرو علوم انساني با قلمرو اسلام متفاوت است بنابراين با يكديگر متباين هستند.
پاسخ به اين سؤال در فلسفه صدرالمتألهين بسيار آسان است. در اين فلسفه نگرش به علم، نگاهي ماهوي نيست بلكه نگاهي وجودشناسانه است. لذا علم از سنخ وجود است و وجود مانند نور است از سوي ديگر دين و به ويژه اسلام نيز ماهيت نداشته بلكه از سنخ وجود است و تفاوت علم و انسان به نقطه اشتراك شان يعني وجود برمي گردد و هر دو از سنخ هم هستند و تفاوت شان در شدت و ضعف وجودشان است؛ اگر پاسخ به اين سؤال را از راهي غير از فلسفه صدرا بخواهيم بررسي كنيم بايد به تفاوت و اشتراك علم و دين در موضوع، روش و غايت بپردازيم.
موضوع علم اگر به صورت ويژه علوم انساني باشد به نحوه تفكر، تعامل، انديشه و رفتار انسان از وجهه هاي گوناگون برمي گردد، اگر جامعه شناسي نگاهي جمع گرايانه به انسان دارد، اگر نگاه روان شناسي به انسان استقلالي است و اگر اقتصاد به رفتار تبادلي و نيازهاي اقتصادي انسان مي نگرد تمامي اين ها به ابعاد روحي، اجتماعي و فيزيكي انسان ارتباط پيدا مي كند. در دين هاي شريعت محور، اعتقاد محور، اخلاق محور و اجتماع محور مانند اسلام- بر خلاف مسيحيت و آيين هاي شرقي- اين مسأله حايز اهميت است كه نگاه اين دين، نگاهي با همه اين ابعاد ذكر شده است؛ يعني قسمتي از موضوع دين اسلام به رشد و كمال انسان در ابعاد روحي اجتماعي و فيزيكي مي پردازد.
در شريعت اسلامي هم سنخي از اجتماعيات وجود دارد و هم احكام روان شناختي، اقتصادي و سياسي موجود است، از سوي ديگر در اعتقادات اسلامي مايه هاي فراواني از مباني عقل فلسفي ديده مي شود و هم چنين بسياري از مسايل حقوقي و روان شناختي در اخلاق اسلامي يافت مي گردد. در اين يادداشت، به دنبال مقايسه نيستيم اما مي بينيم كه در موضوع، هم اسلام و هم علوم انساني بسيار با يك ديگر هم پوشاني دارند. در بحث از روش علوم انساني يا از تجربه و يا از عقل استفاده مي شود امري كه اسلام به عنوان روش استقلالي به آن نمي نگرد اما هر دو را به عنوان دو روش زندگي دين مدارانه تأييد مي كند، بنابراين در روش نيز، علوم انساني و اسلام هم پوشاني دارند.
در بحث از سومين جنبه يعني غايت و هدف نيز به اين هم پوشاني پي مي بريم آن جا كه مي دانيم غايت علم، كشف حقيقت است و علوم انساني به عنوان يكي از بخش هاي علم از اين هدف مستثني نيست و در موضوع مورد تحقيق خود به دنبال حقيقت مي گردد و در اسلام نيز اگر نكته اي ارايه مي گردد و گزاره هايي بيان مي شود غايت در آن، كشف حقيقت است. پس كجاست آن تباين و اختلاف در اين دو ساحت يعني ساحت علوم انساني و اسلام.
بحثي كه ارايه شد از موارد ارايه شده در فلسفه علم به شمار مي رود، آن جا كه گزاره هاي علمي به عنوان يك مسأله و نه به عنوان يك موضوع مورد بررسي قرار مي گيرند يعني پيش فرض هاي يك علم مورد تحليل و واكاوي واقع مي شود. اگر اسلام داراي احكام فراواني در هر يك از علوم انساني باشد پس مي توان پيش فرض هاي آن را با پيش فرض هاي علوم انساني حاضر مورد مقايسه و تحليل قرار داد. صرف اين كه برخي گزاره هاي علمي در علوم انساني با برخي از ظواهر احكام و گزاره هاي اسلامي متغاير است، دليل بر بوق و كرنا كردن تناقض علوم انساني اسلامي نيست. ازسوي ديگر انجام شدن و واقع شدن چيزي دليل بر امكان وقوعي آن است، هم در تمدن اسلامي و هم در تمدن مسيحي قرون وسطي مي توان رگه هاي فراوان و آشكاري از علم ديني را يافت. رشته هاي علمي مانند فلسفه با همه يوناني بودن آن وقتي در دامن اسلام پا مي گذارد با فلسفه اي كاملا اسلامي مواجه مي شويم كه در تك تك گزاره هاي علمي آن پاي اسلام مشاهده مي شود.
در حقوق اسلامي چه در جزا، چه خصوصي و حتي در حقوق بين الملل تمامي احكام مستقيم و يا گزاره هاي استنتاج شده از بطن اسلام است. در بحث از سياست، مدينه هاي فاضله اي كه نوشته شد و علم مدني كه خلق شد همه در بستر و سايه مستقيم اسلام به انجام رسيد. در بحث جامعه شناسي، ابن خلدون در مواجهه مستقيم با علم اجتماع و در سايه نگاه اجتماعي اسلام، رگه هاي شفاف و عميقي از جامعه شناسي را مطرح نمود. در هنر، معماري، روان شناسي، حتي علوم تجربي مانند پزشكي نيز سايه هاي بزرگ و عميق انديشه هاي اسلامي فراوان يافت مي شود، در قرون وسطي نيز همين علومي كه نام برده شد با سايه هايي اسلامي- مسيحي متولد شده اند.
از بحث خارج نشويم، اسلام و علوم انساني در موضوع، روش و غايت به شدت هم پوشاني دارند و تاريخ علم درتمدن اسلامي قرن هاي 4، 5، 6 و قرون وسطي نشان دهنده تجربه عملي اين هم پوشاني به شمار مي آيد.
پس چرا اين سؤال بايد ايجاد شود كه ارتباط علوم انساني و دين متباين است؟ پاسخ در تاريخ تمدن غربي نهفته است. از آن جا كه مسيحيت به دليل تحريف ديني، شريعت محور، اعتقادمحور، اجتماع محور و اخلاق محور نيست، پتانسيل هاي اسلام را در دارابودن مايه هاي عميق و دست نيافته در علوم انساني دارا نمي باشد.
فلسفه ما در علوم انساني است و موضوع هاي علوم انساني مسئله هاي فلسفي محسوب مي شوند. ارضانشدن حس پرسش گري انسان غربي در مواجهه با مسيحيت تحريف شده باعث گرديد كه عقل انديشه گر غربي از دين به عنوان راهنماي سؤالات فلسفي خودش سرخورده شود كه اين سرخوردگي به تباين فكر علوم انساني با دين تحريف شده مسيحيت انجاميد. به عنوان مثال، نبود درك شفاف و صحيح از خداوند، قرن ها عقل موشكاف غربي را از ارائه تبييني- عقلاني و اثباتي- عقلاني از خداوند نااميد ساخت؛ اين نااميدي از درك عميق و صحيح خداوند به دليل تبيين غلط كليسايي به نفي خداوند از سوي هيوم انجاميد، اين مسئله دست آويزي شد تا ساير مسايلي كه به اين محور مربوط مي گردد تحت الشعاع قرار گرفته، شكاف عميقي بين تبيين هاي اسلامي- انساني و تبيين كليسايي پديدار شود. بنابراين از قرن 18 به بعد اين انديشه مسلط شد كه از راه دين و تحت تعاليم ديني نمي توان به مسائل فلسفي دست يافت. اين انديشه بعدها به ساير شاخه هاي علوم انساني نيز سرايت كرد.
حاشيه هايي كه كليسا براي جوامع غربي ايجاد نمود همراه با نبود ظرفيت آن در پاسخ به سؤالات عقل غربي منجر به تفكيك علم از دين شد. در انديشه اسلامي طي قرن اخير با برخورد و تعامل تمدن اسلام و غرب اين انديشه تفكيك توسط روشنفكران سكولار به عالم اسلام وارد و تبليغ شد به گونه اي كه بايد مقاله ها، كتاب ها و يادداشت ها نگارش شود فقط براي اثبات اين مطلب كه علوم انساني نه تنها تباين با اسلام ندارد بلكه در بسياري از مسائل داراي هم پوشاني است كه در ابتداي يادداشت مستدل به آن پاسخ داده شد.
نكته آخر اين كه چرا تاكنون به آن پرداخته نشده است و شاهد تحقق علوم انساني نيستيم؟ پاسخ آن آسان است و آن ارجاع سؤال به دو قشر انديشمندان اسلامي و جوامع اسلامي است.
علم و تفكرخلاق، نتيجه مسائل روانشناسانه، جامعه شناسانه و سياست هاي حكومتي هر جامعه مي باشد. تاريخ علم به ما مي گويد هرگاه پرسش گري انديشمندان از سطح روز فراتر رود پاسخ ها نيز به توليد علم مي انجامد اما در بستري از آرامش فكري، جامعه اي علم دوست و حكومت علم پرور. هرگاه اين چند مولفه درجايي متمركز و در كانوني جمع شده اند شاهد توليد علم بوده ايم كه نمونه هايي از آن يادآوري شد. لذا امروز در بستر امروزين جامعه كنوني ايران اگر اين چند مؤلفه به تمركز برسد بايد شاهد توليد علم به ويژه علوم انساني اسلامي، باشيم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14