پنجشنبه 25 فروردین 1390- شماره
19901
توصيه بشيريه به غرب
|
|
E-mail:shayanfar@kayhannews.ir |
|
توصيه بشيريه به غرب
حميد رضا اسماعيلي بشيريه كه در سال هاي نه چندان دور در ايران زيسته بود و به شرايط زندگي سياسي در ايران آشنايي دارد، ضمن آن كه يك سكولاريست افراطي است اما به گونه اي سخن مي گويد كه راديكاليسم سبز و جريان تجديدنظرطلب نه تنها از سخنان او به طور ناخواسته متضرر نشود، بلكه تلاش مي كند متناسب با شرايط زندگي سياسي در ايران سخن بگويد. به همين دليل است كه او چندان درباره ماهيت دين زداي راديكاليسم سبز سخني نمي گويد و به نمادهاي مذهبي و حتي روحانياني نظير صانعي و منتظري متوسل مي شود. نكته قابل توجهي كه بشيريه تلاش مي كند به تأثيرپذيران از افكار خود علامت بدهد اين است كه آنان آشوب هاي خرداد 88 را با قيام پانزده خرداد 42 مقايسه كنند. او تلاش مي كند ماهيت هر دو را يكسان معرفي كند كه لاجرم مي توانند نتيجه يكساني هم در برداشته باشند. لذا تأكيد او بر ميدان داري افرادي همچون منتظري از اين منظر بود. آيت الله خميني هم در آن سال به همين ترتيب خواهان اجراي صحيح قانون اساسي بود. اما يك جنبش يا شورش تدافعي و با ايدئولوژي تدافعي مي تواند مانند انقلاب پيوريتن در انگلستان و انقلاب آمريكا به يك حركت انقلابي با ايدئولوژي تهاجمي تبديل شود. من فكر مي كنم كه جنبش سبز مي تواند ايده آل هاي انقلاب مشروطيت 1285 و نيز آرمان هاي مراحل ابتدايي انقلاب 1357 را دوباره زنده كند. اين اقدام موضوعي مطلوب است، چرا كه اساسي ترين تضاد و شكاف سياسي در ايران از پايان قرن نوزدهم به اين سو، تضاد و شكاف بين خودكامگي (چه از نوع سلطنتي آن و چه مرتبط با روحانيت) و دموكراسي يا حاكميت مردمي بوده است. با اين همه، براي آن كه اين جنبش تهاجمي تر شود لازم است كه ايدئولوژي آن از ايدئولوژي دين سالارانه غالب بر قانون اساسي موجود، متمايز و منفك شود؛ و اين همان چيزي است كه به نظر مي رسد رهبري كنوني مخالفين تمايلي به انجام آن ندارند. اگر مجلس خبرگان بتواند استقلال خود را از دفتر رهبري بازستاند و بتواند روحانيت را در سطح كلان آن نمايندگي كند، وجه دموكراتيك حكومت دين سالارانه تا حد زيادي تقويت خواهد شد. در آن صورت، استقلال روحانيت به عنوان گروه اصلي رهبري در يك گذار احتمالي از دين سالاري استبدادخواه به يك دين سالاري مشروطه، يا حتي به يك دموكراسي ساده و صرف، حاصل خواهد شد. البته ساختار مديريتي رهبري (اپوزيسيون) از درهم تنيدگي خوبي برخوردار نيست. قاعده اين است كه رهبري مخالفان در جنبش هاي انقلابي، اهميتي تعيين كننده پيدا مي كنند و در چنين وضعيتي است كه ايفاي نقش مي كند و دوم زماني كه رژيم در وضعيت تزلزل و ترديد در استفاده از خشونت است، در نتيجه مخالفان فرصت بسيج نيروها را پيدا مي كنند. انقلاب ها صرفاً به دليل نارضايتي توده ها يا ظهور جنبش بزرگ مخالفان، يا با پديدار شدن يك ايدئولوژي و رهبري انقلابي اتفاق نمي افتند؛ حتي اگر علاوه بر همه اين ها، رژيم دچار بحران هاي شديد مشروعيت و كارآمدي و انسجام باشد هم انقلاب واقع نخواهد شد. آن چه ناقوس مرگ رژيم هاي اقتدارگر را به صدا در مي آورد، بحران در اعمال زور و فرمانروايي است كه به واسطه قرار دادن مستمر مردم در برابر سركوب شديد و توسل به تمام اشكال ممكن در مبارزه سياسي، حاصل مي آيد. در وضعيت كنوني ظهور يك روحاني مخالف، مانند منتظري، در رهبري جنبش مي تواند از لحاظ بسيج سياسي و گروه بندي جديد از نيروها و كنشگران سياسي، تفاوت چشمگيري ايجاد كند. در اين سخنان بشيريه چند نكته مهم قابل توجه به نظر مي رسد. نخست اين كه وي ديگر از مبحث انقلاب هاي رنگي پا را فراتر مي گذارد و به مرحله نسخه نويسي براي انقلاب هاي تمام عيار كلاسيك مي رسد. او عملاً از رهبران راديكاليسم سبز مي خواهد كه با مرتفع كردن دو نقيصه رهبري و ايدئولوژي تهاجمي، از مرحله «قيام» به مرحله «انقلاب» گام بگذارند همان طور كه امام خميني پس از قيام پانزده خرداد چنين كرد و پانزده سال بعد به انقلاب رسيد. نكته ديگر و متناقض نما اين است كه او براي براندازي يك حكومت ديني اصرار دارد كه از روحانيان بلندپايه و در سطح مرجعيت اما همسو با جبهه تجديدنظرطلب بهره ببرد. بشيريه در ارائه اين نظريه ابايي ندارد كه به ابزاري بودن اين افراد اشاره كند و بگويد كه وجود آن ها براي وقوع انقلاب ضروري است. اگر نه روشن است كه هدف آن ها سكولاريسم و دين زدايي از جامعه است. به تعبير مسامحه آميز، بشيريه توصيه مي كند كه با مذهب به جنگ مذهب برويد. بايد انعكاس مطالب سخنان روحانيان نادري را كه به هر دليلي سخن دلخواه اين جبهه را بر زبان مي آورند گسترش داد. اگر نه مرجعيت ديني چنانچه به گسترش فرهنگ ديني در جامعه و حكومت بينجامد، از نگاه آنان تفاوتي با يكديگر ندارند. روشنفكر سكولار نه به فقاهت اعتقاد دارد و نه به دين به معناي يك وجود غيربشري، البته اگر به دين اعتقادي داشته باشد. به اين ترتيب ديگر مرجعيت ديني سالبه به انتفاء موضوع است. اما از آن جا كه عقل سوداگر سكولاريستي از هيچ ابزاري براي رسيدن به هدف دريغ نمي كند، حتي اگر يك «آيت الله» نيز بتواند در عمل و كلام به اهداف سكولاريستي آنان ياري رساند از آن استقبال كرده و بر روي آن سرمايه گذاري مي كنند. اما نفاق روشنفكري سكولار امروز به اين موضوع منحصر نمي شود. روشنفكر سكولار امروز چون خود را به طبقه متوسط شهري متعلق مي داند (آن هم با تفسير مدرنيستي) دموكراسي را تنها تا جايي قبول دارد كه منافع آنان را برآورده سازد. به عبارت ديگر از نگاه آنان دموكراسي تنها تا جايي درست است كه نامزدهاي جبهه غرب مدار و كساني كه به تقويت سكولاريسم منجر مي شوند در انتخابات به قدرت برسند. از نگاه آنان دموكراسي با سكولاريسم و غربي شدن ترادف دارد. نفاق روشنفكر سكولار امروزي از آن برمي خيزد كه خود را پشت واژه هاي دموكراسي و مردم سالاري پنهان كرده است. به اين دليل است كه مانند اسلاف خود در دوران مشروطه به مردم فحش نمي دهد. روشنفكر سكولار امروز براي آن كه جايگاه خود را در جامعه از دست ندهد آموخته است كه ديگر به جامعه ناسزا نگويد و نفرين نكند. در عوض هر گاه كه از مردم و جامعه خود كه او را پس زده است دلگير مي شود سيل ناسزاهاي خود را به حكومت «اقتدارگرا» گسيل مي كند. در واقع طنز تلخ اين است كه اين افراد با مخالفت كردن با اصول دموكراسي و آراي اكثريت براي آن كه سخن ناحق خود را در پوشش مقبولات جامعه كادوپيچ كنند از در دفاع از مردم و دموكراسي وارد مي شوند. از يك سو با كمك هاي مالي و رسانه اي دولت هاي غربي در برابر آراي اكثريت ايستادگي مي كنند و از سوي ديگر با نام آزادي و دموكراسي به تئوريزه كردن انقلاب و براندازي نظامي كه اكثريت را در تعيين سرنوشت خويش سهيم كرده است مي پردازند. در انتخابات دهم رياست جمهوري تمام مخالفان و موافقان جمهوري اسلامي هر كدام به دليلي از يك نماينده حمايت كردند و به تعبير ديگر هر كدام به طور نسبي داراي نماينده اي در اين انتخابات بودند. در جدي ترين انتخابات بي نظير پس از انقلاب، نامزدي از سوي اكثريت به پيروزي رسيد كه بيشتر آراي مردم شهرستان ها، روستاها، طبقات پايين و ساكنان جنوب شهر كه اكثر جمعيت ايران را تشكيل مي دهند، نمايندگي مي كرد. منتخب انتخابات 88 به اين دليل كه دولت هاي غربي با وي مخالف بودند و به دلايل مختلف مربوط به اين انتخابات كه نماينده نيروهاي مذهبي به شمار مي رفت، مورد تأييد روشنفكران سكولار قرار نگرفت؛ اما جالب اين جاست كه اين گروه به جاي آن كه به انديشه هاي توتاليتريستي ليبراليستي خود اقرار كند و بگويد تنها دموكراسي را تا جايي كه نماينده سكولارها به قدرت برسد، قبول دارد، براي آن كه راز خود را در پرده نگاه دارد به ادعاي تقلب روي آورد تا باز از روي طلبكاري به برچسب زني به حكومت ديني بپردازد. آنها كه در خلوت خود به مردم ناسزا مي گويند و آراي آنان را به مسائلي نظير جهل و فروختن رأي خويش به مقداري «صدقه» و «آش رشته» نسبت مي دهند،317 در رسانه ها از اقتدارگرايي و ديكتاتوري «جمهوري اسلامي» سخن مي گويند. در واقع روشنفكران سكولار هيچ گاه به مردم و دموكراسي به اين معنا كه اكثريت ايرانيان سخن بگويند، اعتقادي نداشتند. سخن گفتن از «رأي كيفي» و «رأي كمي» و توهين به آراي روستائيان و شهرستاني ها و طبقات پايين جامعه يادآور دموكراسي هاي كلاسيك آتن است كه در آن ضعفايي نظير زنان و بردگان شهروند محسوب نمي شدند و تنها «شهروندان» حق رأي داشتند. اينان در نقاب لفاظي با واژه هايي نظير دموكراسي و جامعه مدني بدون آن كه در قاموس خود از شهروند درجه يك و درجه دو سخن بگويند، اما به طور نانوشته و جزم گرايانه به آن اعتقاد داشته و التزام عملي دارند. از اين پديده اي كه ذكر آن گذشت با تعابير متفاوتي ياد شده است كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم: «ديكتاتوري مدرن»، «ديكتاتوري در نقاب روشنفكري»، «جيغ بورژوازي»، «ديكتاتوري تهراني ها بر ايراني ها» و «اشرافيت سبز».318 در واقع از زماني كه فلسفه سياسي كلاسيك مقبوليت خود را از دست داد و فلسفه هاي گذشته درباره دموكراسي جايگاه خود را از دست دادند بسياري از نظريه پردازان غربي به سوي نخبه گرايي و اشرافيت جديد روي آوردند كه نمونه آن را مي توان در كتاب «موج سوم دموكراسي» هانتينگتون مشاهده كرد. اما اين بار آن ها بي سر و صدا و بدون آن كه اصولا عليه دموكراسي سخن بگويند اشرافيت جديد را در بازي واژه ها جايگزين دموكراسي كردند. به اين ترتيب از منظر روشنفكران سكولار ايران هم، مفهوم «دموكراسي» به اشرافيت نخبگان جديد و دستيابي به نظام هاي سكولار دلالت دارد، اگر نه آراي عمومي از نظر آنان چيز مهمي نيست و مي تواند از طريق رسانه ها و بهره گيري از فنون مختلف آن ها را جهت داد. عصبانيت روشنفكر تبديل شده به تئوريسين بورژواها و آريستوكرات هاي نوپا، در انتخابات دهم رياست جمهوري از آنجاست كه چرا اكثريت جامعه ايران و به تعبير آنان «توده» فريب رسانه و لفاظي هاي آنها را نخورد. چنان كه در مبحث انقلاب رنگي گذشت، آن ها مي آموزند و مي آموزانند كه چگونه در جوامعي مانند ايران با استفاده از برخي روش هاي نرم نوين و البته بعضاً پوپوليستي به حاكميت نيروهاي غرب مدار قوام بخشند؛ حتي اگر در انتخابات نتوانند آراي اكثريت را كسب كنند. تبعيض آرا از سوي روشنفكران سكولار و جبهه تجديدنظرطلب رسوايي مدعيان دموكراسي را در پي داشت كه در طول دهه ها قيافه دموكراتيك به خود گرفته بودند و انتخابات دهم رياست جمهوري بار ديگر نشان داد مسئله دموكراسي و مردم سالاري در ايران بدون حضور نيروهاي مذهبي و رهبري ديني ارزشي مرده است كه امكان تحقق ندارد. جبهه سكولار و تجديدنظرطلب به دليل پيوندهايي كه با غرب و دولت هاي غربي دارد از منافع اكثريت ايرانيان گسسته است و اصولاً غربي شدن را با دموكراسي اشتباه گرفته است. در رفتارشناسي جبهه تجديدنظرطلب بايد دقت داشت كه هدف دستيابي به انقلاب مخملي تنها تا هفته هاي نخست بعد از انتخابات پيگيري مي شد. اما در ماه هاي پس از آن كه به طور مشخص در روز عاشوراي حسيني خود را نشان داد اين هدف جاي خود را به دستيابي به انقلابي كلاسيك داد. چنان كه در آموزه هاي راديكاليستي بشيريه هم مشاهده مي شود، وي به معتقدان نظريات خود پيگيري انقلابي از جنس انقلاب هاي كلاسيك را توصيه مي كند. نكته جالب اين جا است كه تاريخ انتشار اين مطلب در دو سه هفته پيش از يكشنبه 6 دي (عاشوراي حسيني) است. يعني همان روزي كه رسانه هاي بيگانه تلاش كردند آن را به مانند روزهاي انقلاب اسلامي 57 ترسيم كنند و رسانه هاي مخالف جمهوري اسلامي از صبح همان روز به پوشش گسترده خبري درباره آن پرداختند تا شايد بتوانند جمعيت زيادي را براي وقوع انقلابي كلاسيك به خيابان انقلاب بكشانند. الگوگيري از روش هاي انقلاب اسلامي براي سرنگوني آن موجب شده بود كه برخي از نويسندگان داخلي از اين روش با عنوان روش «انگلي» ياد كنند. مهم ترين شكست روش انگلي در به كارگيري روش «اسب تروا» در روز 22 بهمن 88 بود كه قرار بود مطابق اين روش و با پوشش خبري رسانه هاي مخالف انقلاب اسلامي راديكاليسم سبز در 22 بهمن ابتدا به طور پنهان در راهپيمايي آن روز شركت كند و در فرصت مناسب نقاب خويش را بدرد و راهپيمايي را به سود مخالفان جمهوري اسلامي تغيير دهد. اين پيشنهاد كه از سوي افرادي همچون عطاء الله مهاجراني ارائه شد به دليل حضور گسترده مردم در راهپيمايي 22 بهمن و از دست رفتن موقعيت هشت ماه گذشته راديكاليسم سبز و ريزش هواداران با شكست كامل مواجه شد و انتقادهاي گسترده جريان اپوزيسيون عليه مهاجراني را در پي داشت. اكنون كه نظريه پردازان اين جبهه با ميراث بري از انديشه هاي جامعه شناسي سياسي افرادي همچون ماركس و ميشل فوكو معتقدند مي توان با انجام يك انقلاب، انقلاب اسلامي را شكست داد به ارائه مشاوره و توصيه به دولتمردان غربي هم مي پردازند. به طور مثال بشيريه در پايان مصاحبه خود با نشريه لوگوس به دولت هاي مخالف جمهوري اسلامي توصيه مي كند از ايجاد رابطه و تعامل با جمهوري اسلامي به شدت پرهيز كنند. بشيريه مي گويد: من قطعاً با نظر آن ها[يي] موافقم كه مخالف تعامل هستند، من هم فكر مي كنم كه تعامل با رژيمي كه با بحران عميق مشروعيت مواجه است، [به آن] مشروعيت مي بخشد. از طرف ديگر به جنبش رو به رشد و دموكراتيك مخالفان، احساس جداماندگي را القا مي كند؛ جنبشي كه انتظار حمايت معنوي و اخلاقي از تمام كشورهاي دموكراتيك دارد. اكنون براي دولت آمريكا بدترين زمان ممكن براي پي گرفتن سياست تعامل با ايران است. زيرا رژيم در بدترين حالت خود است. سياست تعامل با ايران بايد زماني دنبال مي شد كه رژيم ايران در بهترين حالت خود، در زمان رياست جمهوري خاتمي، قرار داشت. يكي از عوامل مشخصي كه در اين مورد خاص بايد آن را به حساب آورد، تأثيري است كه اين تعامل در كوتاه مدت و درازمدت بر نيروهاي دموكراتيك مخالف ايران خواهد گذاشت. هر چند استنباط كنوني حكومت ايران اين است كه هيچ تهديدي در حال حاضر از جانب دولت آمريكا متوجهش نيست واين امر ممكن است احساس راحتي بيشتري را در سركوب مخالفان برايش در برداشته باشد و از اين رو حكومت به شكلي غيرمستقيم از جهت گيري جديد در سياست خارجي در آمريكا منتفع شده باشد. اما هر گونه سياست تعاملي به طور قطع باعث دادن اعتماد به نفس به حكومت خواهد شد. همان گونه كه نتيجه اي عكس بر روي جريان دموكراتيك مخالف خواهد گذاشت كه اين خود نمونه ديگري از الگوي آشناي سياست خارجي است كه در دوران جنگ سرد مرسوم و معمول بود. ... در مورد روابط ايران و آمريكا، دولت آمريكا پيش از اين تجربه اي مشابه را از سر گذرانده است، وقتي كه به تدريج حمايت خود را از پشت رژيم شاه برداشت، اين به تدريج باعث دلگرمي مخالفان شاه شد.319 راهبرد جنگ مذهب عليه مذهب چنان كه در رفتارشناسي راديكاليسم سبز و توصيه هاي حسين بشيريه مشاهده كرديم در يك جامعه ديني مانند ايران با شعارهاي غير ديني نمي توان به موفقيت خوشبين بود، همان طور كه تجربه تاريخي گذشته ايرانيان هم مؤيد اين مطلب است. به ويژه آن كه هدف از اين فعاليت اجتماعي سرنگوني يك حكومت ديني به رهبري مرجعيت ديني باشد. در چنين وضعيتي احتمال موفقيت حتي از قبل هم كمتر مي شود. راهكاري كه نظريه پردازان جبهه تجديدنظرطلب در اين شرايط به طور اجماعي پيشنهاد مي كنند اين است كه: با شعارهاي ديني به مقابله با حكومت ديني برويد. با لامذهبي نمي توان به جنگ مذهب رفت، به اين منظور نياز است كه از نمادهاي مذهبي استفاده شود. براي مقابله با انديشه هاي امام خميني نمي توان از آراي افرادي مانند ميشل فوكو و هابرماس استفاده كرد و به نتيجه مطلوب رسيد، بلكه به اين منظور بايد از اختلاف علمي و احتمالي فقهاي ديگر با امام بهره برد. اما نكته جالب تر اين جاست كه جبهه مذكور در سال هاي اخير با امام خميني(ره) به جنگ امام خميني آمده است. آنان آموخته اند كه انديشه هاي امام خميني(ره) را از محتوا خالي كنند و از آن نه به عنوان يك نظام فكري منسجم بلكه به عنوان پاره گزاره هايي تك بهره ببرند. امام خميني تا اين اندازه ارزش دارد و مي توان به آن استناد كرد كه تنها بگويد «ميزان رأي ملت است.» از نظر اين جبهه براي حذف دستاوردها و انديشه هاي امام خميني نياز است با تكرار برخي گزاره هايي از ايشان كه صدر و ذيل آن ها حذف شده است به اثبات مدعاي خود پرداخت. از آن جا كه ايشان ديگر حضور ندارند، اين عده در اتخاذ اين روش جسارت و جرأت بيشتري پيدا كرده اند. به عبارت ديگر، براي ارائه ايدئولوژي مبارزاتي با جمهوري اسلامي، ايدئولوژي رقيب بايد داراي ويژگي شبه مذهبي باشد. توليد ايدئولوژي مذكور نبايد از مباحث ديني و مسائل مربوط به روحانيت بيگانه باشد. چنان كه در فصل نخست مشاهده كرديم اين ايدئولوژي تجديدنظرطلب سال ها در حال توليد و توزيع بوده است. اما در وضعيت جديد به طور آگاهانه و مؤكد از آن استقبال مي شود. از نگاه نظريه پردازان براندازي براي سرنگوني انقلاب اسلامي امروز به دو مسئله مهم نياز است؛ ايدئولوژي و رهبري. در چنين شرايطي دو حالت پيش مي آيد نخست اين كه به ترويج ايدئولوژي رقيب و تجديدنظرطلب توجه مضاعفي مي شود و ديگر آن كه ايدئولوگ هاي اين جبهه نيز خود مدعي رهبري جنبش مي شوند. بر اساس همين واقعيت است كه روشنفكران سكولاري نظير سروش و ملكيان كه از ادبيات مذهبي نيز بهره مي برند اهميت مي يابند و اقبال به روحانيوني نظير صانعي و منتظري بيشتر مي شود. همچنين به همين دليل است كه گروه رهبري پنج نفره راديكاليسم سبز متشكل از نيروهاي فكري اين جبهه يعني سروش، مهاجراني، كديور، گنجي و عبدالعلي بازرگان در خارج از كشور شكل مي گيرد. در واقع پس از شكست انقلاب رنگي در ايران، اين افراد به نتيجه رسيدند كه امكان وقوع چنين انقلابي در ايران وجود ندارد و بايد با راديكاليزه تر كردن وضعيت، انقلابي تمام عيار در ايران شكل داد. از نظر آنان در شرايط جديد، بايد رهبري اين اغتشاشات از داخل كشور خارج مي شد و به اين گروه پنج نفره انتقال مي يافت. آن ها افرادي نظير موسوي و خاتمي و كروبي را داراي ظرفيت رهبري انقلابي نمي دانستند. در ادامه به ذكر برخي مواضع و ايدئولوژي پردازي هاي اين افراد مي پردازيم. پس از قيام 9 دي مردم تهران و سراسر ايران عليه جريان فتنه و آشوبگر پس از انتخابات كه به صورت بي نظيري برگزار شد، رهبران اين آتش افروزي ها با خشم عمومي ايرانيان مواجه شدند. در اين قيام بي سابقه تظاهركنندگان به روش هاي مختلف نارضايتي و خشم خود را از رهبران فتنه و افرادي مانند موسوي و كروبي و خاتمي نشان دادند. شعارهاي تند و از دل برآمده اين افراد كه به دليل بي حرمتي به عاشوراي حسيني از سوي راديكاليسم سبز شدت يافته بود، اين پيام را به آن ها و اپوزيسيون مقيم خارج داد كه رهبران داخلي تجديدنظرطلب ديگر از توانايي رهبري برخوردار نيستند. اگر تا چند ماه پيش اين احتمال وجود داشت كه شايد آنان بتوانند دوباره به بسيج توده اي دست بزنند، ديگر آن روزنه نيز بسته شده است. در عصبانيت و شوك چنين وضعيتي، بخش راديكال تر و فراري جريان تجديدنظرطلب تلاش كرد تحت شوراي 5 نفره رهبري اين جريان را بر عهده بگيرد. لذا اين شورا كه البته به دليل اختلافات داخلي دوام چنداني هم نياورد، در يكشنبه 13 دي ماه 88 بيانيه اي با عنوان «بيانيه 5 تن از روشنفكران» صادر كرد. در بخش هايي از اين بيانيه چنين آمده است: «شش ماه پيش ميليون ها نفر از مردم ايران به خيابان ها آمدند تا حق پايمال شده خود در انتخابات خيانت آلود را مطالبه كنند و به تحقير و توهين مستمر ملت توسط حكومت اعتراض نمايند... درگذشت فقيه عاليقدر آيت الله منتظري كه در پنج دهه گذشته، به خصوص شش ماه اخير از حقوق اساسي ملت دفاعي جانانه كرده بود و اين كه در حساس ترين شرايط آنان را ترك مي كرد، چون «رهبر معنوي جنبش» درخشيد و جان تازه اي به جنبش بخشيد و ظلم هايي كه بر او رفته بود زبانه هاي خشم ملت را در آستانه ماه محرم، ماه حق طلبي و قيام عليه استبداد و ستم بلندتر كرده بود. اعتراضات مردم، طبق سنت طولاني تاريخ در فرهنگ تشيع، در روز عاشورا به اوج خود رسيد و ملت آگاه با درس گرفتن از پيام حسيني، ظلم زمانه را نشانه گرفت... كينه و نفرتي كه در سي سال گذشته در سطوح مختلف جامعه انباشته شده، بسيار عميق و ريشه دار است. اين نارضايتي ژرف توان تخريبي عظيمي دارد كه در صورت فوران، موج گسترده اي از خشونت را در سطوح مختلف جامعه ايران دامن خواهد زد.»320 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 317 . براي نمونه بنگريد به: «انفعال دانشجويان باعث پيروزي احمدي نژاد مي شود»؛ پايگاه اينترنتي قلم، يكشنبه 6 ارديبهشت 1388. 318 . به طور نمونه بنگريد به: «اشرافيت سبز، انقلاب و ضد انقلاب»: هفته نامه پنجره؛ شنبه 23 آبان 1388، ش 19، ص 12. 319 . «مصاحبه با حسين بشيريه: انقلاب و ضد انقلاب در ايران»؛ نشريه لوگوس؛ 7 دسامبر 2009 (16 آذر 1388). 320 . «خواسته هاي حداقلي جنبش سبز در بيانيه 5 تن از روشنفكران»؛ پايگاه اينترنتي جرس؛ 13 دي 1388. پاورقي
|
|
|