(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 28 فروردین 1390- شماره 19903

دشمن حقيقي به مرزهاي درون حمله مي كند
پيش بيني نادر حاج هاشمي در باره شهادتش
عاشقانه اي از آويني
چقدر دلمان مي خواست سر در بغل شما پنهان كنيم و بگرييم
نيروي دريايي حافظ اقتصاد كشور در هشت سال دفاع مقدس
به من بگو تب و تاب حضور ياران را



دشمن حقيقي به مرزهاي درون حمله مي كند

امروز در ارتش ما، انسان هاي خوب، انسان هاي صادق و انسان هايي كه بي سروصدا براي خدا كار مي كنند، سختي هم دارند، بعضي محروميت ها هم دارند، مشكلات هم دارند؛ اما در محيط زندگي و در محيط كار، با همه اين مشكلات دست و پنجه نرم مي كنند؛ با دلگرمي و با روحيه، چه در مركز، چه در نقاط دور دست و چه در فلان پادگان دور افتاده بين بيابانها كار خودشان را خوب انجام مي دهند. از اين قبيل اشخاص ما در ارتش كم نداريم؛ الي ماشاءاللّه وجود دارند. اين شهيد[سپهبد صياد شيرازي] هم چنين آدمي بود.
من تقريباً از اوّلين روزهاي پيروزي انقلاب اين شهيد را شناختم. از اصفهان پيش ما مي آمد، گزارش مي داد و كمك مي خواست؛ از آن وقت ما با ايشان آشنا شديم. او سپس به كردستان رفت و بعد هم در دوران جنگ تحميلي فعّاليت كرد؛ بعد از جنگ هم كه معلوم است. اين كه شما مي بينيد يك ملت، بزرگش، كوچكش، زن و مردش، جوانش، پيرش، امروزيش، ديروزيش، براي ابراز احترام به پيكر اين شهيد، يك اجتماع عظيم را به وجود مي آورند - كه جزو تشييع هاي كم نظير در دوران انقلاب بود - به خاطر همين اخلاص و همين صفاست. خداي متعال دلها را متوجّه مي كند. ما اين را لازم داريم و الحمدللّه امروز هم افراد اين گونه داريم.
مواظب دشمن باشيد. خصوصيت ارتش اين است كه مراقب دشمن است؛ چون از مرزها هميشه حراست مي كند. پس، مراقب دشمن بودن، خصوصيتي است كه براي ارتش ناآشنا نيست. ارتشيان عزيز! مراقب دشمن باشيد؛ نه فقط دشمني كه از مرز حمله مي كند، بلكه دشمني كه به مرزهاي درون وجود ما حمله مي كند؛ اراده ما را تضعيف مي كند، ايمان ما را تضعيف مي كند، عزم قاطع ما را بر كار كردن تضعيف مي كند، عمل ما را از خلوص و صفا خالي مي كند. دشمن حقيقي اين است. اگر ما توانستيم با اين دشمن دست و پنجه نرم كنيم و بيني او را به خاك بماليم، آن وقت در مقابل آن دشمن بيروني دست ما پر است. آن كسي كه در ميدان جنگ دچار هزيمت مي شود، قبلاً در درون خود دچار هزيمت شده است. اگر در درون خود دچار هزيمت نشويم، در بيرون هيچ دشمني نمي تواند ما را منهزم كند.
اگر همه ارتش هاي دنيا بتوانند در زير ظاهر تشريفات برّاق ارتشها - كه لازم هم هست - يك عزم قوي، يك ايمان راسخ به يك هدف، يك خويشتنداري قابل قبول و يك اعتماد به آينده ذخيره كنند، اين ارتشها مقتدر و قوي پنجه خواهند شد. اگر اين ايماني كه در درون هست، ايمان راسخ به خدا باشد - مثل اين كه در مورد مؤمنين هست، در مورد شما هست - آن وقت هيچ چيزي نمي تواند انسان را در هيچ ميداني دچار هزيمت كند؛ شما بايد از اين مرزها حراست كنيد. البته دشمن - همان طور كه گفتم - هيچ وقت غافل نيست. در بهترين حالات، با مسائل جهاني، با روابط بين المللي، در مواجهه با شيرين ترين لبخندهاي ديپلماسي، در مبادله گرمترين درودها و سلام هايي كه مسؤولان و رؤساي سياسي دنيا به يكديگر تحويل مي دهند، در هر كدام از آنها بايد مراقب دشمني باشند؛ چون عالم ديپلماسي و روابط بين الملل و مسائل جهاني، عالم صفا و صداقت كه نيست. دشمن، همان عنصري است كه مي خواهد يك ملت و يك كشور را از ابزارهاي اقتدارش تهيدست كند. ابزارهاي اقتدار و عزّت كنوني ملت ما چيست؟ ايمان، عزم راسخ الهي، كار براي خدا، احساس سربازي دين خدا. اين هاست كه ملت ما را عزيز كرده است؛ اين هاست كه انسان هاي پولادين به وجود آورده است و مي آورد و مي توانند مقابله كنند. دشمنان مي خواهند اين خصوصيات را از جوانمردان و انسان هاي والاي كشور بگيرند.
البته كار دشمن قابل فهم است. قابل فهم است كه دشمن بخواهد مردم را از ايمانشان، از تقوايشان، از روحيه غيرت ديني شان، از عزم راسخشان و از اميدشان تهيدست كند. دشمن در اين صدد است؛ منتها بعضي ها كه شايد دشمن هم نيستند، ندانسته، نفهميده و با غفلت كارهايي مي كنند كه نتيجه آن كارها، بي ايماني مردم، نوميدي مردم و ترديد و تزلزل روحي در مردم است. در مقابل اين ها، خودتان را، خانواده هايتان را، افراد زير دست و عناصر مرتبط با خودتان را مصونيت ببخشيد. اگر ملتي، ارتشي، سازمان مسلّحي بتواند در درون خود مرز اين دشمني را ببندد، هيچ چيزي نمي تواند بر او غلبه كند. شما در اين راه بايد تلاش مستمر و دائمي بكنيد. البته من از اوّل انقلاب با اعماق و بطون ارتش آشنا بوده ام؛ الان هم همين طور است. گواهي من اين است كه ارتش روزبه روز بهتر شده است. كارايي هم با همين بهتر شدن است و شما بايستي برروي اين نقطه تكيه كنيد.
البته هر بنايي پايه هايي دارد. يك ارتش بايستي آموزشش، انضباطش، تحقيقاتش، تسليحاتش، سازندگيش، سازماندهيش - همين چيزهايي كه لازم دارد - به اندازه وجود داشته باشد. گاهي ممكن است سختي ها و كمبودهايي پيش بيايد؛ دائمي و ابدي كه نيست. ما يك كشور ثروتمنديم؛ حالا در اثر پاره اي عوارض، ممكن است در برهه اي از زمان، دولت هايي كه هستند، نتوانند؛ مشكلاتي داشته باشند، كمبودهايي داشته باشند. بايستي با تكيه بر همان روحيه ابتكار و تصميم و عزم، كمبودها و دورانهاي سخت را گذراند و خود را به دوران هاي بهتر رساند؛ كه اين كار بحمداللّه در بخش ها و فصل هاي مهمّي از فصول انقلاب ما انجام گرفته است؛ بعد از اين هم انجام خواهد گرفت.
ــــــــــــــــــــــــ
¤ از بيانات فرمانده معظم كل قوا، حضرت آيت الله خامنه اي به مناسبت روز ارتش- 25 فروردين 1378

 



پيش بيني نادر حاج هاشمي در باره شهادتش

عنبر اسلامي
يادم آمد قصه جنگ و گريز
قصه عشق و هواي خاكريز
قصه راه و عبور از خط مين
پيكري افتاده بر روي زمين
قصه جنگ، قصه عشق و بلاست
داستان عشق مردان خداست
جنگ شد ليلي و مجنون جان ما
گشت آنجا سر در فرمان ما
عشق يعني نغمه هاي هر تفنگ
آفتاب قصه هاي ناب جنگ
عشق يعني يك لباس و يك پلاك
جلوه اي چون آينه بر روي خاك
عشق يعني كوله باري پر ز راه
با خداي عشق در راز و نياز
عشق يعني يك بلاي بي ستون
سنگري در بستر درياي خون
راوي اين مطلب ، حجت الاسلام والمسلمين صديقي مدرس دانشگاه و نماينده ولي فقيه در دانشگاه آزاد اسلامي است. با هم خاطرات ايشان را مي خوانيم:
«جبهه يعني تصوير رشادت ها و شلمچه يعني تصوير همه زيبايي ها. يادم هست وقتي در شلمچه بودم براي عمليات كربلاي5 با لباس روحاني و با عنوان نيروي تبليغي- رزمي وارد اين گردان شدم. برادري در آنجا به استقبال من آمد وقتي از او سؤال كردم مسئول گردان چه كسي است ايشان به نشانه ارادت دست روي سينه گذاشت .بنده درآنجا متوجه شدم كه ايشان خودشان مسئول گردان هستند. ايشان «نادر حاج هاشمي» بچه اصفهان بود. موقع نماز ايشان به من پيشنهاد دادند كه شب هاي عمليات نزديك است و يك دعاي توسل بخوانيم. ما هم بعد از نماز مغرب و عشا يك دعاي توسل خوانديم. دعا حال و هواي خاصي داشت بچه ها خيلي گريه كردند. پس از اتمام دعا جواني به ديدن من آمد و گفت: من يك خوابي ديده ام كه مي خواهم شما آن را برايم تعبير كنيد. گفت: شب گذشته من خواب ديدم كه با «نادر حاج هاشمي» كنار رودخانه اي رفتيم و هردو براي آب تني وارد چشمه شديم. آب آن قدر سرد بود كه من تاب نياوردم و بيرون آمدم اما نادر در آب آن قدر شنا كرد تا از ديدگان من ناپديد شد. من همان جا فهميدم كه نادر شهيد مي شود و نمي تواند در اين عمليات شركت كند. به آن برادر بسيجي گفتم: آب روشنايي است و خواب شما تعبير خوبي دارد. اما خوب مي دانستم كه نادر شهيد مي شود لذا بايد از فرصت باقي مانده استفاده كنم. نادر گويي كه سال هاست با من آشناست او نيز ارتباطش را با من بيشتر كرد. وقتي فهميد روحاني رزمي- تبليغي هستم يك اسلحه كلاش به من داد و گفت از اين به بعد شما معاون من هستي. از اين پس به هر جلسه اي كه بروم تو همراه من بيا. يك شب نادر گفت امشب بايد به داخل شهركي در دارخوين برويم. برادر «فرامرزي» آمده اند و قرار است نقشه عمليات در آنجا توضيح داده شود. تقريبا ساعت 10 شب بود كه به همراه نادر داخل اتاق فرماندهي در جمع باصفايي كه بيشتر آنان را مسئولين عمليات تشكيل مي دادند رفتيم. آنجا گفتند كه ما به محضر امام امت(ره) رفتيم و گفتيم اگر در منطقه شلمچه عمليات انجام شود ما اين مقدار اسلحه، تانك، هواپيما، نفربر و... مي خواهيم و ما اين همه نيرو و مهمات نداريم. امام فرمودند: «با داس حمله كنيد و منتظر شمشير نباشيد!» يك دعاي توسل خوانده شد و ما ساعت 1-2 بامداد به گردان خودمان بازگشتيم. وقتي از اتاق فرماندهي بيرون آمديم نادر گفت اينجا من دوستي دارم كه بي سيم چي است مي خواهم تا صبح بيدار باشيم و با هم صحبت كنيم. گفتم چرا گفت من در اين عمليات شهيد مي شوم و ديگر او را نمي بينم و دلم مي خواهد روز آخر با او باشم. ما آن شب تا صبح بيداربوديم و صحبت مي كرديم. دست آخر نادر رو به دوستش كرد و گفت: «من مي دانم كه شهيد مي شوم. وقتي شهيد شدم اين حاج آقا را از كاشان به اصفهان مي آوري و در خانه براي من يك مراسم دعاي توسل مي گيريد.» خيلي دلم مي خواست بدانم نادر از كجا مي داند كه شهيد مي شود. در بين راه اين سؤال را از نادر پرسيدم. نادر گفت: يكي از پسرعموهاي من شهيد شده است خواب ديدم كه او به منزل ما آمد و عكس من را كنار عكس خودش گذاشت و از آن يك عكس يادگاري گرفت. اين را بدان كه من پسر ندارم و سه دختر دارم. و آخرين دختر من دوسال بيشتر ندارد و هميشه توجه من را به خود جلب كرده من نگران شهادتم نيستم فقط نگران اين هستم كه بعد ازمن اين دختر چه خواهدكرد.
ما به گردان برگشتيم. خيلي جالب بود او گفت مي خواهم شهداي گردان را جمع كنم. آنها را در يك چادر جمع كرد و با آنها مصاحبه كرد. شايد باور نكنيد بعداز عمليات كه برگشتيم از نفرات آن چادر، فقط من و يكي ديگر از روحانيون برگشته بوديم و بقيه افراد شهيد شده بودند. وقتي پشت خط رسيديم ديديم كه يكي از بچه ها آمد وگفت يكي از بسيجي ها پايش درد مي كند و تب و لرز شديدي گرفته هرچه به او مي گوييم برگرد، اصرار دارد درعمليات شركت كند. شما با او صحبت كنيد كه او به پشت جبهه برگردد. من قبول كردم و رفتم ديدم همان بسيجي بود كه خواب شهادت حاج نادر را برايم تعريف كرده بود. خيلي منقلب شدم چون ديدم بخش اول خواب او تعبير شده است. من با اصرار زياد به او گفتم كه شما تكليف شرعي نداريد و در چادر هلال احمر بمانيد و ايشان بالاخره توجيه شد و قبول كرد. من به همراه «حاج نادر» به منطقه شلمچه كه منطقه حساسي بود رفتيم. عراق آنقدر آتش ريخت كه ما در كنار خاكريز نشستيم. فاصله ما با عراقي ها 200-300 متر بيشتر نبود. يك مكان نعل اسبي بود كه ما داخل اين نعل اسبي پدافند كرده بوديم بعضي از بچه ها هنوز عمليات نرفته بودند و دفعه اولي بود كه درعمليات شركت مي كردند. آتش دشمن بسيار سنگين بود. در منطقه سنگر مشخصي نبود و همه دركنار خاكريز نشسته بوديم و چند روزي بود كه بچه ها غذاي درستي نخورده بودند. نادر كنار خاكريز آمد و گفت حاج آقا دلم مي خواهد برايت اذان بگويم. او با صداي دلنشيني اذان گفت. نادر هميشه كلاهي روي سرش بود. با دست كلاهش را بالا كشيدم و گفتم اينجا جاي يك گلوله خالي است! او گفت: هنوز دير نشده! نماز ظهر را خوانديم. غذاي كمي كه بود با هم خورديم و كنار هم بوديم تا نماز مغرب شد. حاجي گفت دلم مي خواهد دوباره اذان بگويم. او اذان گفت و تقريبا بعد از نماز مغرب و عشا او به سنگر خود رفت. من توي سنگر هنوز خوابم نبرده بود كه ديدم يك گلوله كنار سنگر نادر فرود آمد. به همرزم ديگرم گفتم گلوله بعد در سنگرماست. ناگهان صداي انفجار عجيبي بلند شد. من داغ شدم و احساس سنگيني كردم بعد از لحظه اي به طرف سنگر حاجي رفتم، هيچ اثري ازسنگر نبود. لب خاكريز كه آمدم بدن حاجي از قسمت بالا به طرف عراقي ها پرتاب شده بود. به كمك بچه ها بدن را برداشتيم و آورديم....بعد رفتم اصفهان پدر و مادر حاجي را پيدا كردم. پدر نادر گفت شنيده ام شما در كنار نادر بوديد گفتم بله. گفت نحوه شهادت او را برايم بگو. من هم ماجرا را برايش تعريف كردم. گفت من مي دانستم كه او شهيد مي شود. خود او نيز اين موضوع را مي دانست. آخرين مرتبه كه خواست به جبهه برود گفت شما براي آخرين باري است كه مرا مي بينيد و ديگر مرا نخواهي ديد. مواظب بچه هاي من باش.

 



عاشقانه اي از آويني
چقدر دلمان مي خواست سر در بغل شما پنهان كنيم و بگرييم

ديديم كه مي شناسيمش ........و تصويرش را از پيش در خاطر داشته ايم. ديديم كه مي شناسيمش، نه آن سان كه ديگران را...... و نه حتي آن سان كه خود را. چه كسي از خود آشناتر ؟ ديده اي هرگز كه نقش غربت در چهره خويش بيند و خود را نشناسد؟
ديديم كه مي شناسيمش، بيش تر از خود ... تا آنجا كه خود را در او يافتيم، چونان نقشي سرگردان در آبگينه كه صاحب خويش را باز يابد و يا چونان سايه اي كه صاحب سايه را ...... و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش مي گستر ديم و شب كه مي رسيد به او مي پيوستيم.
آن صورت ازلي را چه كسي بر اين لوح قديم نقش كرده بود؟ مي ديديم كه چشمانش فاني است، اما نگاهش باقي، مي ديديم كه لبانش فاني است، اما كلامش باقي. چشمانش منزل عنايتي ازلي و دهانش معبر فيضي ازلي و دستانش... چه بگويم؟ كاش گوش نامحرمان نمي شنيد.
پهندشت «حدوث » افقي بود تا «طلعت ازلي » او را اظهار كند و «زمان فاني »، آينه اي كه آن »صورت سرمدي را ديديم كه
مي شناسيمش، و او همان است، كه از اين پيش طلعتش را در آب و خاك و باد و آتش ديده ايم، در خورشيد آنگاه مي تابد، در ابر آنگاه كه مي بارد، در آب باران آنگاه كه در جست و جوي گودال ها و دره ها برمي آيد، در شفقت صبح ، در صراحت ظهر، درحجب شب، در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شكافتن دانه ها و در شكفتن
غنچه ها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع.
ديديم كه مي شناسيمش و آن «عهد » تازه شد. شمع مي مرد و پروانه مي سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدي كه آتش او با بال هاي ما بسته است. ديديم كه مي شناسيمش و دوستش داريم، آن همه كه آفتابگردان آفتاب را، آن همه كه دريا ماه را... و او نيز ما را دوست مي دارد، آن همه كه معنا لفظ را.
ديديم كه مي شناسيمش، از آن جاذبه اي كه بالها را به سوي او مي گشود، از آن قباي اشك كه بر اندامش دوخته بود، از آنكه
مي سوخت و با اشك از چشمان خويش فرو ميريخت و فاني
مي شد در نوري سرمدي، همان نوري كه مبدآ ازلي ادم و عالم است و مقصد ابدي آن. آب مي گذرد، اما اين نقش سرمدي فراتر از گذشتن بر نشسته است. چشمانش بسته شد، اما نگاهش باقي ماند، دهانش بسته شد، اما كلامش باقي ماند.
زمين مهبط است، نه خانه وصل. در اين جا نور از نار مي زايد و بقا در فنا است و قرار در بي قراري. زمين معبر است و نه مقر... و ما
مي دانستيم. پروانه اي دوران دگرديسي اش رابه پايان برد و بال گشود و پيله اش چون لفظي تهي از معنا، از شاخه درخت فرو افتاد. رشته وحي گسست و ما مانديم و عقلمان. عصر بينات به پايان رسيد و آن آخرين شب، ديگر به صبح نينجاميد. در تاريكي شب، زير زيركي نوحه غربت را زمزمه مي كرد. خانه، چشم بر زمين و آسمان بست و در ظلمت پشت پلك ها يش پنهان شد. پرده ها را آويختيم تا چشمانمان به لاشه سرد و بي روح زمين نيفتد و درخود مانديم و يتيمانه گريستيم.
ديري نپاييد كه ماه بر آمد و در آينه خود را نگريست و شب پرك ها بال به شيشه كوفتند تا راهي به دشت شناور در ماهتاب بيابند.
عزيز ما، اي وصي امام عشق! آنان كه معناي «ولايت » را نمي دانند در كار ما سخت درمانده اند، اما شما خوب مي دانيد كه سر چشمه اين تسليم و اطاعت و محبت در كجاست. خودتان خوب مي دانيد كه چقدر شما را دوست مي داريم و چقدر دلمان مي خواست آن روز كه به ديدار شما آمديم ، سر در بغل شما پنهان كنيم و بگرييم .
ما طلعت آن عنايت ازلي را در نگاه شما باز يافتيم . لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزواي ما را شكست. سر ما و قدمتان، كه وصي امام عشق هستيد و نايب امام زمان (ع).
ـــــــــــــــــــــــــــ
¤ اين يادداشت را سيد مرتضي آويني پس از ديدار هنرمندان حوزه هنري با رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اي، در آبان ماه 1368 به رشته تحرير درآورده است.
مادر گرچه آرزو داشتي كه من را داماد نمايي، مادر عزيزم آرزوي همه مادران شهدا اين بوده است و تنها تو نيستي كه آرزوي حجله سبز دامادي فرزندت را داشته اي بلكه همه مادران شهدا اين آرزو را داشته اند. مادر جان عروس من در جبهه است و نام عروس من شهادت است و صداي غرش گلوله و خمپاره ها، عقد مرا خواهند خواند. عروس من شهادت و نام فرزندم آزادي است. از همين جا آزادي در راستاي اسلام را به شما مي سپارم آن را حفظ كنيد.
& شهيد حسين محمدزاده

 



نيروي دريايي حافظ اقتصاد كشور در هشت سال دفاع مقدس

ناخدايكم ستاد غلامرضا طحاني
مقام عظماي ولايت و فرماندهي معظم كل قوا در آذرماه 1387 (سخنراني ايشان در جمع افسران نداجا در مراسمي به مناسبت سال روز نيروي دريايي در بيت معظم له ) فرمودند:
«حالا ماجراي ناوچه پيكان را در عمليات مرواريد خيلي ها مي دانند، امّا ماجراي حفاظت از كشتي هاي تجاري را
خيلي ها نمي دانند، آن زماني كه اقتصاد ما بسته به صادرات نفت بود، دشمن درصدد بود تا صادرات نفت ما را قطع كند، آن گاه بود كه نيروي دريايي جوهره خود را نشان داد.»
به دليل نوع ساختار جغرافيايي درياي عمان و خليج فارس و همچنين طرح هاي توسعه بنادر و اسكله هاي جنوبي كشور و راه هاي زميني منتهي به آنها در دهه 50 شمسي، عمده توان كشور در امر بارگيري و تخليه كشتي هاي تجاري و انتقال آنها به داخل كشور معطوف به بنادر
امام خميني(ره)، خرمشهر و آبادان گرديده بود.
(كه همگي در شمال خليج فارس واقع شده اند)
با شروع جنگ تحميلي بخش عظيمي از كشتي هاي داخل اروند رود چه در كنار اسكله ها و چه در لنگرگاه ها مورد اصابت تيرهاي مستقيم نيروهاي بعثي قرار گرفته و يا غرق شدند و يا در صورت
آسيب ديدگي به گ ل نشستند.
با توجه به تأمين قسمت عمده نيازهاي كشور كه به طور كلّي از طريق بنادر جنوبي تأمين مي گرديد با خارج شدن بنادر حاشيه اروند رود، عمده فشار تأمين نيازمندي ها و ارزاق عمومي ضروري كشور به بندر امام خميني(ره) منتقل شد.
فاصله اين بندر كه در انتهاي كانال خورموسي قرار دارد، با سامانه هاي آفندي نيروهاي بعثي به نسبت سلاح ها و جنگ افزارهاي روز در اختيار بسيار ناچيز بوده به طوري كه كشتي هاي كنار اسكله، ورودي ها و خروجي ها به اين خور با حملات موشكي ساحل به دريا و يا تهاجم هوايي عراق، مورد آسيب قرار
مي گرفتند. آسيب ديدن اين كشتي ها صرف نظر از ايجاد محدوديت در تردد به اين كانال بسيار مهم و راهبردي،
مي توانست خطر قطع خطوط مواصلاتي خودي و شروع بحران كمبود نيازمندي هاي داخلي را در پي داشته باشد.
مأموريت اسكورت كاروان ها كه از روزهاي آغازين جنگ تحميلي شروع و تا پايان جنگ ادامه داشت به نوعي كليه يگان هاي شناور، پروازي، تفنگدار و... نداجا را در برگرفت. اهميت اقتصادي مقابله با تدابير دشمن در قطع خطوط مواصلاتي در ابعاد مختلف به ويژه اداره جنگ، تأمين نيازمندي هاي عمومي و حفظ امنيت ملّي كشور مهم و با ارزش بود كه دشمن تمام سعي و تلاش خود را در راستاي مقابله با آن صرف مي كرد.
در دوران جنگ تحميلي در مجموع ده هزار فروند كشتي تجارتي و نفتكش توسط ناوهاي نيروي دريايي اسكورت و همراهي گرديدند. در حدود 300 ميليون تن انواع كالا به وسيله اين شناورها به بنادر داخلي وارد و از طريق معابر وصولي به داخل كشور انتقال يافتند.
از اين تعداد شناور فقط 259 فروند بر اثر حملات دشمن صدمه ديدند كه اين رقم به نسبت نزديكي فاصله دشمن با معابر وصولي اصلي جمهوري اسلامي ايران رقم ناچيزي بوده است و همچنين در مقايسه با آسيب پذيري كشتي هاي تجاري در جنگ جهاني دوم
(بر اثر حملات زيردريايي ها در اقصي نقاط بي حفاظ جهان
به وقوع پيوست) آمار بسيار خوبي مي باشد.
اسكورت كاروان ها از زمان آغاز جنگ تا خاتمه آن ادامه داشت و در حقيقت يك مأموريت كلان و مستمر محسوب مي شد كه بيش از 100 عمليات دريايي تا پايان جنگ براي تحقق آن انجام گرفت. ولي حيف كه اين مجموعه عمليات همانند عرف موجود در نيروي زميني نام گذاري نگرديد و شايد يكي از دلايل مهمي كه افكار عمومي جامعه به اهميت اسكورت كاروان در طول مدّت دفاع مقدس پي نبرده، عدم معرفي مناسب بوده است.
با شروع جنگ تحميلي ظرفيت بنادر خرمشهر و آبادان به دليل اينكه در معرض تير مستقيم نيروهاي بعثي بود غيرقابل استفاده گرديد. با غيرقابل استفاده شدن اسكله ها و لنگرگاه هاي بنادر حاشيه اروند رود و عدم وجود بنادر مناسب در خليج فارس و درياي عمان، عمده تلاش تأمين مايحتاج و ارزاق عمومي و ضروري كشور و نيازمندي هاي كشور و نيازمندي هاي جبهه و جنگ در بندر امام خميني(ره) متمركز گرديد.
كشتي هاي ورودي و خروجي به خور موسي در تيررس موشك هاي ساحل به دريا و موشك هاي درياپايه و هواپايه عراق قرار داشت آسيب ديدن و متوقف ماندن كشتي ها در اين آب راه، علاوه بر ايجاد محدوديت تردد در اين كانال راهبردي و قطع خطوط مواصلاتي درياي خودي
مي توانست در ابعاد مختلف نظامي، سياسي و به ويژه در اداره امور جنگ و امنيت ملي كشور تأثير فوق العاده اي بگذارد و كشور با بحران كمبود مايحتاج عمومي مواجه گردد، اين موضوع براي دشمن بعثي چنان اهميت داشت كه در طول جنگ تحميلي همواره تمام سعي و تلاش خود را در شمال خليج فارس به اين مسئله معطوف نموده بود، به گونه اي كه در اين زمينه در طول هشت سال جنگ تحميلي با شليك بيش از 1100فروند موشك و استفاده از صدها فروند مين شناور در دريا سعي در ايجاد اختلال در خطوط كشتيراني جمهوري اسلامي ايران مؤيد اين موضوع مي باشد.
دشمن در روزهاي آغاز جنگ با به كارگيري موشك هاي استيكس ناوچه هاي موشك انداز اوزا، كشتي هاي تجاري و نفت كش جمهوري اسلامي ايران را مورد هدف قرار مي داد، ليكن پس از عمليات ظفرمند مرواريد در هفتم آذرماه 1359 كه موجب انهدام دو سوّم از نيروي دريايي عراق و كسب سيادت دريايي جمهوري اسلامي ايران شد، دشمن با بهره گيري از ترفندهاي مختلف ديگر از جمله پرتاب موشك هاي ساحل به درياي كرم ابريشم مستقر در منطقه رأس البيشه و موشك هاي اگزوست اهدايي غرب توسط هواپيماهاي اجاره اي سوپر اتاندارد و بالگردهاي سوپر فرلون سعي در قطع خطوط مواصلاتي دريايي و اختلال در امر صدور نفت جمهوري اسلامي ايران را داشت، نيروي دريايي ارتش جمهوري اسلامي ايران با اتخاذ تدابير لازم و اجراي تاكتيك ها خاص و به كارگيري مناسب يگان ها شناور رزمي و تيم هاي عمليات ويژه تكاوران و غواصان و پشتيباني هوايي جنگنده هاي نيروي هوايي قهرمان كشور و بالگردهاي هوادريا در طول جنگ با اسكورت هزاران فروند كشتي در غالب 250 عمليات اسكورت كاروان هاي تجاري و نفت كش و در منطقه اي به وسعت 61هزار كيلومتر مربع با موفقيت كامل و كم ترين تلفات و خسارات ممكن انجام داد و در اين راستا توانست يكي از اهداف مهم جنگ دريايي كه همانا باز نگه داشتن خطوط مواصلاتي دريايي خودي است را تحقق بخشد.
سلسله عمليات اسكورت كاروان تجاري و نفت كش با اهداف زير در طول جنگ با قدرت هرچه تمام تر به اجرا در آمد:
¤ باز نگه داشتن خطوط مواصلاتي دريايي كشور.
¤ جلوگيري از قطع صادرات و واردات كالاهاي مورد نياز كشور.
¤ مقابله با افزايش نرخ بيمه كشتي ها در منطقه و افزايش هزينه جنگ.
¤ به حداقل رساندن آسيب پذيري كشتي هاي تجاري و نفتكش.
در طول عمليات اسكورت كاروان هاي تجاري و نفت كش، حملات هوايي مكرري از سوي دشمن متجاوز شكل مي گرفت كه هوشياري كاركنان
يگان هاي شناور اسكورت كننده و تيم هاي عمليات ويژه تكاوران مستقر در كشتي هاي اسكورت شونده و همچنين استفاده از سامانه هاي جنگ الكترونيك و انواع تاكتيك هاي ديگر فريب شامل طراحي و ساخت هدف هاي كاذب، علاوه بر انهدام تعدادي از هواپيماها و شناورهاي دشمن، موجب انحراف صدها فروند از موشك ها دشمن گرديد. به طوري كه در طول اين عمليات هاي گسترده و اسكورت بيش از 10هزار كشتي تعداد 259فروند كشتي (2.6درصد) مورد اصابت قرار گرفت كه از اين تعداد 20 فروند دچار صدمات جدي شده و بقيه و يا با بار سالم به بنادر مقصد هدايت گرديدند كه اين آمار در مقايسه با حجم تلاش هاي دشمن در وارد نمودن خسارات و لطمات به منابع حياتي جمهوري اسلامي ايران موفقيت بسيار ناچيزي را
براي رژيم بعثي به دنبال داشت و همانند ساير صحنه هاي
نبرد براي دشمن ناكامي بزرگي به حساب
مي آيد.
عمليات اسكورت كشتي ها با محموله ويژه:
سلسله عمليات اسكورت كشتي هاي با محموله ويژه به لحاظ شكلي و حوزه جغرافيايي و نوع تهديدات با عمليات اسكورت كاروان ها تجاري متفاوت بود. نيروي دريايي ارتش جمهوري اسلامي ايران با هماهنگي سازمان بنادر و دريانوردي، وزارت خانه هاي دفاع، بازرگاني و ساير
ارگان هاي ذي ربط حفاظت كشتي هاي كه محموله هاي حساس و ضروري كشور و جنگ را از بنادر مبداء بارگيري مي نمودند در برنامه هاي خود قرار مي داد و از زماني
كه اين كشتي ها به شمال اقيانوس هند وارد
مي شدند، حمايت اسكورت
آن ها را تا بند مقصد كه عمدتاً بندر عباس بود با قدرت هرچه تمام تر انجام مي داد.
اين عمليات از زماني كه دشمن بعثي به هواپيماها و بالگردهاي داراي موشك هوا به سطح پيشرفته اگزوسه مجهز گرديد از حساسيت و اهميت بيش تري برخوردار شد.

 



به من بگو تب و تاب حضور ياران را

و روزهاي نفس سوز دشت مهران را
به من بگو كه چگونه زخويش كوچيدند
كه ميزبان شود اين خاك تيره، باران را
به من بگو كه چگونه چو شعله رقصيدند
كه پر شكوفه ببينيم شاخساران را
دلم عجيب گرفته است، آسمان ابري ست
چگونه مي بري از ياد من سواران را ؟!
دوباره مي وزد اين باد، باد سرگردان
و مي رساند از آن دور بوي ياران را
دوباره باغ، نشاطي غريب مي گيرد
كه عاشقانه شود ميزبان، بهاران را
& زينب جوادي راد

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14