(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 6 اردیبهشت 1390- شماره 19911

حيات بزرگترين نعمت الهي
اعتراف نخبگان غربي به جهش بزرگ ايران

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




حيات بزرگترين نعمت الهي

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
نعمت حقيقي (5)
تفاوت هاي حمد، شكر و ثنا
براي صحبت پيرامون خطبه شريف زهرا سلام الله عليها روشي را انتخاب مي كنيم كه نه آن قدر طولاني شود كه زمان زيادي را بگيرد و نه خيلي به اجمال بگذريم و حق مطلب ادا نشود. از خدا مي خواهيم توفيق دهد كه اين خطبه شريف را با روش معتدل و ميانه اي توضيح دهيم.
خطبه مبارك حضرت زهرا سلام الله عليها به حسب نقل متضافر با اين جملات شروع مي شود: الحمدلله علي ما انعم و له الشكر علي ما الهم و الثناء بما قدم1. مبتداي جمله اول حمد، مبتداي جمله دوم شكر و مبتداي جمله سوم ثناست. اجمالا فرقي كه مي توان بين اين سه گذاشت اين است كه ثناء مفهوم عامتري از همه اين هاست. در عربي براي هر مدح و ستايشي مي توان ثناء را به كار برد؛ خواه ممدوح عاقل باشد يا عاقل نباشد و خواه حيات داشته باشد يا جماد باشد، و نيز خواه براي كار اختياري باشد يا غيراختياري، براي همه اينها مي توان از تعبير ثناء استفاده كرد؛ اما حمد در جايي گفته مي شود كه كاري خوب از فاعلي با شعور و مختار صادر شود؛ خواه آن كار سودي به حال حمدكننده داشته باشد يا نداشته باشد؛ ولي شكر اخص از حمد است؛ يعني ثنايي است كه براي كسي كه كار خوبي انجام بدهد و نتيجه آن كار خوب عايد ستايش گر شود، بكار مي رود.
نكته ديگر ترتيب قرار گرفتن سه واژه حمد، شكر و ثناست. چرا اول حمد، بعد شكر و بعد ثنا بكار رفته است؟ شايد چون در مقام ستايش خداست و خدا موجودي است كه عين حيات و علم است و اعلي مراتب حيات و قدرت و علم و اختيار را دارد، طبعاً آدم بايد او را به خاطر كارهاي خوب و اختياري اش ستايش كند. خدا كار غيراختياري ندارد. همه آثار خوبي كه از خدا ناشي مي شود در اختيار اوست و چيزي جبري از خدا صادر نمي شود. پس واژه حمد، واژه اي مناسب براي ستايش خداست. خداوند هم در قرآن، كلام خود را با حمد شروع كرده است. در جمله دوم مي خواهد خدا را بر بخششي ستايش كند كه عايد خود ثناكننده است و يك عطيه اختصاصي است. در چنين جايي واژه شكر مناسب است. سپس بعد از حمد الهي و شكر بر نعمتهاي اختصاصي مي خواهد اين ستايش را تعميم دهد- شبيه ذكر عام بعد خاص؛ لذا تعبير ثناء را به كار مي برد.
حيات؛ بزرگ ترين نعمت الهي
نكته سومي كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه مي فرمايد: «الحمدلله علي ما انعم. كارهاي خوبي كه خداي متعال انجام مي دهد همه براي بندگان نعمت است؛ پس وقتي كسي خدا را حمد مي كند انگيزه او براي حمد، توجه به نعمتهاي خداست. اما نعمت چيست؟ انعام يعني اعطاي نعمت. اصل ريشه نعمت (ن،ع،م) به معناي نرمي و ملايمت است. كلمه نعومه هم از همين ريشه است. وقتي مي خواهند پارچه اي كه نرم است يا برگ گلي كه نرم است را توصيف كنند از اين واژه استفاده مي كنند. علت نام گذاري نعمت ها به نعمت، اين است كه نعمت براي دريافت كننده آن، مناسب و مفيد است و با وجود او ملايمت دارد. اگر چيزي باشد كه بحال او ضرر داشته باشد به آن نعمت نمي گوييم. اگر بخواهيم اين معناي لغوي را با اصطلاح اهل معقول تطبيق دهيم بايد بگوييم: نعمت چيزي است كه در جهت كمال شيء واقع مي شود. هم خود كمال براي يك موجود نعمت است و هم آنچه موجب كمال او مي شود؛ اما اگر موجب ضرر و نقص يا موجب از بين رفتن آن شود ديگر براي او نعمت نخواهد بود.
در يك تحليل دقيق عقلي مي توان گفت: وقتي كمالات وجود براي ما مطلوب است خود وجود به طريق اولي مطلوب است؛ از اين روست كه مي بينيم هر موجود زنده اي سعي مي كند تا آن جايي كه مي تواند حيات خود را حفظ كند و زنده بماند؛ حتي حشرات هم تا آن جايي كه ممكن است حركتي مي كنند بلكه يك لحظه بيشتر زنده بمانند. اين حالت به خاطر اين است كه حيات مطلوب ترين چيزهاست. پس همان طور كه كمالات وجود براي انسان مطلوب و نعمت است، اصل وجود هم براي انسان نعمت است. در چنين مواردي كه نياز به تحليل عقلي است و لغت، تركيبات لفظي و متفاهمات عرفي نمي تواند حق مطلب را ادا كند با نوعي مسامحه و تصرفاتي، لفظ را طوري به كار مي بريم كه بتواند آن معنا را به نحوي بفهماند. در اين جا كه مي گوييم: خدا به ما وجود مي دهد، ما چه چيزي هستيم كه خدا به ما وجود مي دهد؟! قبل از اين كه خدا وجود بدهد كه ما چيزي نيستيم. وقتي مي گوييم: خدا به ما وجود مي دهد، اين «ما» چيست كه خدا به آن وجود مي دهد؟ اين «ما» و «وجود» فقط در تحليل عقلي از هم جدا مي شوند، والا ما همان وجود ماست. شايد تفكيك بين ماهيت و وجود از همين جاست. در خود قرآن كريم هم از اين تعبيرات وجود دارد. در سوره يس مي فرمايد: «انما أمره اذا أراد شيئا ان يقول له كن فيكون؛2 خدا وقتي بخواهد چيزي را ايجاد كند به آن مي گويد: باش! آن هم موجود مي شود.» قبل از اين كه خدا بگويد: باش، چيزي نيست كه به «آن» بگويد: باش؛ مخاطب كيست؟ در اين جا كه مي فرمايد: خدا به «او» مي گويد، او كيست؟ اين همان تحليلي است كه در مقام تفهيم وابستگي همه چيز به اراده خدا چاره اي از آن نيست. وقتي مي خواهند بگويند: خدا به هرچه بگويد: باش! موجود مي شود، ناچار- با اين كه وجود ندارد- بايد فرض كنيم كه اين يك ماهيتي و يك چيزي است. اينها براي اين است كه ذهن ما بهتر بتواند مفهوم را حلاجي كند. در مباحث عقلي هم تفكيك بين وجود و ماهيت و چيزهايي شبيه آن از همين قبيل است؛ لذا مي گوييم: يكي از آنها اعتباري و ديگري حقيقي است.
وقتي كمالاتي مانند عمر طولاني تر، قدرت بيشتر، علم بيشتر و... نعمت است، خود حيات من نعمت نيست؟! هست، بلكه بزرگ ترين نعمت است. خدا به هر چيز كه وجود و حيات داده، اين بزرگ ترين نعمتي است كه به او داده است. اين كه خدا من را ايجاد كرده و من هست شدم بيش از همه چيز شكر مي طلبد؛ چون همه آنچه داريم فرع اين وجود است؛ آنها مطلوبند چون اين را كامل مي كنند. خود اين كه لحظه به لحظه خدا به ما حيات مي دهد نعمت است. اگر يك لحظه را امساك كند هيچ چيز نخواهد بود. همه اينها نعمت هايي است كه خداي متعال دائماً دارد به ما افاضه مي فرمايد. وقتي توجه پيدا كنيم كه خدا چنين چيزهايي (وجودمان، شعورمان، سلامتمان و...) در اختيار ما گذاشته، آن وقت بايد گفت: الحمدلله علي ما انعمت.
در اين جا همان طور كه ملاحظه فرموديد براي نعمت يك معناي لغوي بدست آورديم كه از مقايسه چيزي با يك چيز ديگري كه ملائم با آن است انتزاع مي شود و بعد آن را با تحليلي تعميم داديم كه شامل خود وجود هم شد.
در برخي استعمالات، نعمت گاهي به گونه ديگري استعمال مي شود. در يك اطلاق، حوادثي كه در عالم اتفاق مي افتد و با ما ارتباط پيدا مي كند به دو دسته تقسيم مي شود: نعمت و بلا. آنچه ما به حسب ادراكات خودمان در ابتدا از آن خوشمان مي آيد و از آن لذت مي بريم نعمت شمرده مي شود و آن چه اين گونه نيست مانند بيماريها، سختيها، اهانتها و... را نعمت نمي دانيم؛ بلكه بلا مي دانيم. اما در يك بينش توحيدي كه قرآن به ما تعليم مي دهد مطلب بسيار دقيق تري به دست مي آيد و آن اين است كه خيلي چيزهايي كه آدم از آن خوشش مي آيد و آنها را نعمت مي داند اينها اسباب امتحان او مي شود؛ ولي او در امتحان مردود مي شود و سقوط مي كند؛ مثلا انسان از پولدار بودن خيلي خوشش مي آيد؛ اما آيا ثروتي كه موجب بخل ورزيدن و ترك حقوق واجب شود، باز هم نعمت است؟! وقتي موجب بدبختي انسان در دنيا و آخرت شود گرچه انسان از آن لذت مي برد آيا باز نعمت است؟! از طرف ديگر انسان از برخي چيزها خوشش نمي آيد، مانند بيماري، تهي دستي، گرفتاري و...؛ اما اگر همه اينها موجب شد كه هم در دنيا پيشرفت كند و آب ديده شود و هم در آخرت ثوابهاي كلاني ببرد، آيا اين سختيها كه به حسب ظاهر بلا بود واقعاً بلاست يا نعمت است؟
برخي گفته اند: هرچه را كه انسان براي رسيدن به قرب خدا استفاده كند نعمت حقيقي است و اگر چيزهايي با اين كه لذت بخش است و چه بسا انسان خدا را هم مرتب شكر كند كه اينها را به او داده، اما سرانجام باعث عذاب آخرت شود نعمت نخواهد بود.
نعمت حقيقي
در اين جا دو بحث مي شود كه باز جنبه عرفي ندارد و همه، بحثهاي تحليلي عقلي است و اين اختلافات را مي تواند حل كند. در اين عالم برخي از چيزها خودشان هدف ماست؛ يعني سراغ آنها را مي گيريم چون خودشان را دوست داريم. در مقابل، بسياري از چيزها مطلوبند و چه بسا لذت بخش هم هستند، اما هدف اصلي ما خود آنها نيست؛ بلكه وسيله اي است براي امري بالاتر. مثلا هدف بيماري كه دارو مي خورد به دست آوردن سلامت است. اين تلاشها براي وي مطلوبيت ذاتي ندارد؛ بلكه مطلوبيت بالغير دارد. مطلوب ذاتي، سلامت است. همه انسانها يك سري امور را مطلوب ذاتي خودشان قرار مي دهند و آنها برايشان اصل مي شود. كفار همين لذت هاي دنيا برايشان مطلوب بالذات است. اصلا زندگي مي كنند كه لذت ببرند و چيز ديگري نمي خواهند! اما لذت دنيا براي مؤمن مطلوب بالذات نيست؛ چون مي داند سرتاسر اين دنيا مقدمه و سفر است؛ مقصد جاي ديگري است. اگر مؤمن به مقتضاي ايمانش عمل كند به هيچ چيز دنيا به عنوان مطلوب بالذات نگاه نمي كند. همه چيز را براي آن نتيجه ابدي مي خواهد. مطلوب مؤمن سعادت ابدي است. اين امور زودگذر براي او همه جنبه وسيله اي دارد. پس اين جا دوگونه نعمت پيدا مي كنيم؛ نعمت بالذات و نعمت بالتبع. يعني نعمت حقيقي براي مؤمن رسيدن به آن كمال نهايي است و بقيه نعمت بالتبع يا بالعرض است. اين يك تحليل كه شاهد قرآني آن در سوره حمد است. همه ما حداقل روزي ده مرتبه سوره حمد را مي خوانيم و مي گوييم: «اهدنا الصراط المستقيم¤ صراط الذين انعمت عليهم؛ خدايا! به ما راه راست را نشان بده؛ راه كساني كه به آنها نعمت دادي». آيا ما در نماز از خدا راه سرمايه داران آمريكايي را مي خواهيم؟! متأسفانه بعضي از شخصيتهاي شاخص به اين آيه استدلال كردند و گفتند: «بله، جمع ثروت خوب است؛ ثروت نعمت خداست و ما در نماز هم مي خوانيم: راه كساني كه به آنها نعمت دادي به ما بياموز! يعني به ما ياد بده چگونه ثروت به دست آوريم؛ البته ثروت حلال!» در حالي كه خود قرآن انعمت عليهم را معرفي كرده است؛ مي فرمايد: و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين والشهداء والصالحين؛3 چهار دسته اند كه خدا به آنها نعمت داده؛ انبياء، صديقين، شهداء صالحين. در نماز كه مي گوييم: صراط الذين انعمت عليهم يعني راه اينها را به ما نشان بده؛ نه راه پولدارها را، نه راه سرمايه داران غربي را، نه راه ستمگران را. آنها كه راه عذاب و بدبختي است!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بلاغات النساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص.220
2. يس، .82
3. نساء .69
پاورقي

 



اعتراف نخبگان غربي به جهش بزرگ ايران

حميد رضا اسماعيلي
مباحث مطرح شده در اين كنفرانس نشان مي دهد بسياري از نخبگان سياسي غربي معتقدند جايگاه ايران در معادلات منطقه اي و بين المللي مناسب و رو به رشد است. نخبگان سياسي غربي ايران را كشوري صاحب قدرت و در آستانه جهشي بزرگ مي شناسند. اين باور، چنان كه در مطالب گذشته به وضوح ديده شد، در سال هاي اخير به دليل سياست خارجي فعالانه دولت نهم به مراتب تقويت شده است. آنها همچنين معتقدند كه اگر در تحولات آتي « اعمال قدرتي بيرون از ايران يا از درون كشور، سقوط ساختار حاكم بر نظام» را به همراه نداشته باشد بايد شاهد تثبيت موقعيت ايران بود. توان دستيابي به سلاح هسته اي و نهادينه شدن فرهنگ سياسي متناسب با نظام جمهوري اسلامي افق بالاتري را بر روي ايران خواهد گشود. ثمره عملي اين دريافت از ايران و آينده آن در نزد نخبگان سياسي غربي، اين است كه اگر در همين انتخابات پيش رو (انتخابات دهم رياست جمهوري) و اصولاً تحولات چند سال بعد عمل مؤثري نتوان انجام داد، ديگر تنها راه معقول اين است كه ورود ايران را به پايگاه قدرت بپذيريم و از ناديده گرفتن آن پرهيز كنيم.
در واقع براي فهم سياست ها و راهبردهاي مراكز تحقيقاتي و راهبردهاي غربي بايد يافته هاي آنان را كنار هم قرار داد تا از دل آن تصاوير پراكنده ، تصوير اصلي مورد نظر نظام سلطه غربي در قبال ايران ترسيم شود. با چنين رويكردي است كه مي توان پي برد چرا دولت هاي غربي دغدغه گسترش NGO ها در ايران را دارند و چرا از جامعه مدني سخن مي گويند؛ معناي دموكراسي غربي نيز بهتر فهم مي شود؛ حمايت از گروه هايي مانند جندالله و عبدالمالك ريگي نيز معلوم مي شود؛ اين كه چرا آنها نگران مسايل قوميتي و مذهبي ايران هستند، نيز به دست مي آيد؛ حتي از سياست دولت محافظه كار عربستان در قبال ايران و مناطق سني نشين هم رمزگشايي مي شود و اين كه دولت هاي محافظه كار عربي در ايران به چه كسي و چرا تمايل دارند. دليل حمايت غرب از جريان تجديد نظر طلب و موسوي نيز روشن مي شود. در ضمن وقتي رقيب و دشمن نقطه حساس كشور را در سه مقوله «رهبري»، «شكاف نسل ها» و «بحران اقتصادي» بداند معلوم است كه براي رسيدن به هدف بر روي همين سه موضوع سرمايه گذاري خواهد كرد. يعني تضعيف موقعيت رهبري، افزايش شكاف نسل ها و گسترش بحران اقتصادي. اما چنان كه پژوهش هاي مراكز آمريكايي نشان دادند در مسئله انتخابات ايران بيشتر بر دو موضوع نخست تأكيد شده بود. در حالي كه بهره گيري از ابزار اقتصادي به سال هاي بسيار گذشته باز مي گردد. به تعبير ديگر، پديده انقلاب مخملي به نوعي تلاش كرد در آن دو مورد براي نظام مسئله آفريني كند.
2. اقدامات و مواضع دولت هاي غربي
پيش از بيان اقدامات و مواضع دولت هاي غربي يك نكته بسيار مهم را نبايد فراموش كرد. دولت هاي غربي گرچه براي رسيدن به اهداف براندازي نرم كار مطالعه اي، رسانه اي، تشكيلاتي و خلاصه پژوهشي- عملياتي انجام داده اند، اما تحقق اين خواست به طور مستقيم به چگونگي رفتار بازيگران داخلي ارتباط داشت. در باره حوادث پس از انتخابات دهم نمي توان ادعا كرد كه دولت هاي غربي به رغم تمهيدات گسترده انتظار چنين رويدادي را با اين شدت داشته اند. در واقع بخش مهمي از آن ناآرامي ها و رفتارهاي راديكاليستي پس از انتخابات به رفتار لجوجانه، غيرمنطقي و پيش بيني ناپذير نامزدهاي انتخاباتي و رهبران جبهه دوم خرداد بازمي گشت. شايد كمتر كسي انتظار داشت كه ميرحسين موسوي اين چنين سرسختانه در مقابل آراي عمومي بايستد و با نام «تقلب» در پي ايجاد آشوب و ناآرامي برآيد. همان طور كه در داخل ايران و در ميان كارشناسان داخلي نيز اين واقعيت نامبارك چندان طرفدار نداشت و تصور مي شد كه اين افراد كه دهه ها با انقلاب اسلامي همراهي كرده اند و جزو شخصيت هاي طراز اول جمهوري اسلامي بوده اند با تمكين از قانون و آراي مردم به تثبيت نهال مردم سالاري در ايران ياري رسانند. به ويژه كه شكست آنها و پيروزي احمدي نژاد از قبل هم قابل پيش بيني بود؛ و اگر خلاف اين مي شد، خلاف انتظار بود. براي نمونه صادق زيباكلام در مصاحبه اي در تاريخ 21/2/1388 (يك ماه قبل از انتخابات) پيروزي قاطع احمدي نژاد را با دلايل مستند پيش بيني كرد (همشهري، 21/2/1388)؛ و نيز بسياري از مؤسسات و نشريات غربي بر اساس داده ها و اخباري كه به آنها مي رسيد، پيش بيني مي كردند احمدي نژاد رئيس جمهور مي شود؛ از جمله مؤسسه صلح آمريكا «دورنماي انتخاب مجدد احمدي نژاد را نگران كننده دانست» (كيهان 2/10/87)؛ و روزنامه وال استريت جورنال نوشت: «با وجود تورم، مردم ايران همچنان احمدي نژاد را چهره اي مناسب براي دوره بعدي انتخابات تلقي مي كنند.« (كيهان، 21/10/87)؛ نيويورك تايمز نيز «احمدي نژاد را بخت اول پيروزي» دانست. (همان، 25/11/87)؛ نيما راشدان عنصر ضدانقلاب نيز در سايت راديو زمانه نوشت: «احمدي نژاد تنها رئيس جمهور ايران نيست. او بيش از چاوز و بشاراسد محبوب جريان مقاومت غرب ستيز، خصوصاً در خاورميانه و جهان اسلام است». نشريه مؤسسه بلژيكي مطالعات استراتژيك خاورميانه نيز نوشت: «شانس بالاي احمدي نژاد در انتخابات رياست جمهوري با توجه به محبوبيت گسترده وي در ميان مردم، باعث نگراني اصلاح طلبان در ماراتن نفس گير انتخابات است.« (كيهان، 24/1/88). در ميان كارشناسان غربي نيز به نظر مي رسد كه پيش بيني رفتار افرادي نظير كروبي و موسوي و خاتمي و نيز شدت آشوب ها چندان قابل پيش بيني نبوده است. آنها گرچه براي رسيدن به اين مرحله برنامه ريزي و اقدام كرده بودند، اما پيشبرد باقي امور در دست رهبران جبهه دوم خرداد بود. اگر آنان عاقلانه رفتار مي كردند و در پي ماجراجويي و قدرت نمايي برنمي آمدند تير برنامه ريزي هاي دشمن به سنگ مي خورد و مجالي براي گسترش ناآرامي ها و آشوب ها نمي يافت. شايد سخن محمدعلي ابطحي زماني كه ماه ها پيش از انتخابات مي گفت، موسوي مانند هندوانه اي سربسته است و پس از 20 سال سكوت فعلاً نمي توان او را شناخت، دقيقاً همين جا معنا پيدا كند. وقتي كه چهره هاي معروف جبهه دوم خرداد سخن از ناشناخته بودن موسوي بر زبان مي آورند، ديگر نمي توان انتظار داشت كه سياست مداران غربي و مديران پروژه انقلاب مخملي در ايران درباره رفتار موسوي پس از انتخابات پيش بيني دقيقي داشته باشند. به عبارت ديگر چنان كه رهبر انقلاب نيز گفتند گرچه وقوع برخي حوادث بعد از انتخابات با وجود علامت هايي كه از دشمن مي آمد، قابل پيش بيني بود، اما ورود برخي افراد به اين مسايل دور از انتظار بود. در واقع همين رفتارهاي ناپخته سياسي بود كه بسياري را در داخل و خارج كشور به تعجب وا داشت و زمينه هاي فروپاشي جبهه دوم خرداد و ايجاد دردسر براي كشور را فراهم كرد.
در رفتارشناسي دولت هاي غربي نيز به اين نتيجه مي رسيم كه آنها در پي ظهور جريان فتنه و آشوب در ايران، به سرعت درصدد تأمين منافع خود تحت لواي دفاع از حقوق بشر برآمدند. اقدامات آنها در اين عرصه شامل طيفي از تعرضات نرم و سخت بوده است كه از مسايل فرهنگي و اجتماعي تا تهاجمات ديپلماتيك و عملياتي را در برمي گيرد. مهمترين هدف سياسي غرب در اوج آشوب ها «تضعيف نقش سياسي ولايت فقيه و در صورت امكان حذف اين جايگاه از نظام سياسي ايران» بود. پس از بازگشت آرامش نيز محوري ترين سناريوي غرب، باز نگه داشتن پرونده بحران به اتكاي نيروهاي داخلي بدون نياز به مداخله آشكار خارجي و با محوريت و نقش آفريني دانشگاه ها بود.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14