(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 6 اردیبهشت 1390- شماره 19911

برگه هاتان بالا
نسيم هدايت
غم اي كاش ها!
اميد به آينده
وسوسه
هرچه مي خواهد
دل تنگت ...
آن شب
شركت كنندگان در مسابقه ي لوح رمزدار
<



برگه هاتان بالا

زندگي گريه مختصري است
برگ، برگ آن پر از خاطره هاست
خاطراتي كه دراين برگ بزرگ
مثل موجي بالا و پايين مي رود
موجي از صدكار بد، يك كار خوب
مردم اين دنيا
آرزوها دارند
كه دراين برگ بزرگ مي نويسند آزاد
بي خبر از اينكه
قطره اي مي گويد: برگه هاتان بالا
معصومه طرلاني
دوم تجربي
دبيرستان باقرالعلوم عليه السلام

 



نسيم هدايت

نسيمي مي وزد بهر هدايت
ز حق بر ما كند هر دم روايت
نسيمي از شميم عطر گل ها
چو نوري مي دمد مانند آيت
نسيمي از فضاي آسماني
ز قرآن مي كند بر ما حكايت
نسيمي مي وزد باشد كه ما را
صفا بر جان دهد بهر عنايت
نسيمي از دل درياي رحمت
چو موجي مي كند جان را سقايت
سيده حوراء حسني
12 ساله از تهران

 



غم اي كاش ها!

جواد نعيمي
اي كاش همه دلها، دريايي بودند و در خود صدف و گوهر مي پروريدند!
اي كاش هيچ دلي تنها نمي ماند و احساس غربت نمي كرد!
اي كاش همه مي توانستند دل به دريا بزنند و گردها و غبارها و تيرگي ها را باز شويند!
اي كاش دل مثل سفره بود و آدم مي توانست آن را پيش همه پهن كند!
اي كاش درد دل همه آدمها مشترك بود و همه مي توانستند بر زخم هاي دل يكديگر مرهم بگذارند!
اي كاش صداي شكستن دلها به گوش همه مي رسيد!
اي كاش هر دلي چند دريچه مي داشت و هر دريچه اي به روي يكي از خوبي ها باز مي شد!
اي كاش دل از گ ل ساخته شده بود تا آدم مي توانست به راحتي آن را بازسازي كند!
اي كاش هرچه ديده مي ديد، دل از آن ياد نمي كرد!
اي كاش هيچ دلي در تاريكي نمي ماند، هيچ دلي به بن بست مهرباني نمي رسيد، هيچ دلي آزرده نمي شد و از هيچ دلي بوي كباب شدن بلند نمي شد.
اي كاش همه دلها خريدار كالاي محبت مي شدند و اسير عشق و عاطفه و تعقل!
اي كاش دست و دل و ديده به هم مي پيوستند و هنرآفريني مي كردند!
اي كاش هيچ دلي به زندگي بدرود نمي گفت و اي كاش مي شد دل مرده را از سينه بيرون آورد و آن را با دلي زنده تعويض كرد!
اي كاش مي شد ترك ها و مويه هاي ريز دل را ديد و آنها را ترميم كرد!
اي كاش چلچراغ ايمان و معنويت، هماره جاي جاي دلها را روشن و سپيد مي كرد!
اي كاش هم دلي براي همگان يك اصل تلقي مي شد!
اي كاش هيچ دل داده و دل سپرده اي، دل گير نمي شد!

 



اميد به آينده

هر شب با هزار سبد آرزوي كال به يادت جوانه مي زنم و بر روي بلنداي درخت تنهايي در عمق لحظه ها فرو مي روم، تو را صدا مي كنم، در شبي سياه و تاريك از شانه هاي سياه غمي فرو ريخت، اشكها نقره اي و ستاره ها شبنم شدند. مسافر من چرا در نمي زني بر شب ، در انتظار سپيده صبح. مي دانم. كه چشمان گناهكارم لياقت تو را ندارد. غريبانه پلك مي زنم و پلك هايم را روي هم مي گذارم و بي آنكه طلوع جمالت در من درخشيده باشد، غروب مي كنم سراغ دست هايت را از پرنده مي گيرم از ابرهايي كه برايت گريه مي كنند، در هجوم خاموشي و تنهايي، از روزهاي بي خاطره، از چشم هاي خيس از نگاه هاي منتظر، اي زلال مطلق اي درياي بي كران! بيا و با چشم هاي انتظار ما مهرباني كن و نگاه هاي منتظر را روشنايي ببخش و نگاه كن: نگاه خاكيمان را مثل باران آسماني كن در اين دنيا كه زيستن بي تو ناگوار است، نام تو را كه مي نويسم نوشته هايم رنگ مي بازند مهتاب وجودم هر شب فانوس بدست دنبال خويش مي گردد تا بپرسد چرا آمدنت زود يا دير مي شود؟
«به اميد ظهورش»
يا مهدي!
گل هاي ياس تو باغچه
هموشون بهونه گيرن
همشون يه عهدي بستن
كه اگر نياي بميرن.
نگين نيكخواه
مدرسه راهنمايي شهيد جعفري / تهران

 



وسوسه

سكوت پارك آرامش خاصي داشت. قدم زنان با تكيه بر باد به اطراف چشم دوخته بودم. در افكارم غوطه ور بودم. فكر تهيه ي شهريه ي دانشگاه لحظه اي راحتم نمي كرد چطور از پدري كه از روزگار دست هايش پينه بسته و چشمانش سرخ و كمرش خم شده پولي درخواست كنم كه مي دانم قادر به پرداخت آن نيست و شرمندگي و خرد شدن او را ببينم؟ هر لحظه فكري به ذهنم مي رسيد «درسم را رها مي كنم و به دنبال كار مي روم و كمك خرج مي شوم و پدرم را كمي از فشار مخارج زندگي بيرون مي آورم» اما مادرم، او تنها اميدش به درس و دانشگاهم است. تنها چيزي كه مي تواند سر مادرم را بالا بگيرد درسم است. پس چه كنم از كه كمك بگيرم؟ در اين حال بودم كه پايم به چيزي گرفت و با دو زانو و كف دستها به زمين افتادم. عينكم از چشمم درآمد و شكست. فقط مانده بود اين دست و پاهاي زخمي و يك عينك شكسته. حالا پول اين يكي را از كجا بيارم؟ يادم مي آيد مادرم براي پول عينك يك ماه سر پدرم غر زد. خاك مانتوم را تكان دادم. بغض گلوم را فشرد به سراغ شير آب رفتم دست و صورتم را شستم و راه خروجي پارك را در پيش گرفتم. در حال خارج شدن از پارك بودم كه روي پله ي اولي، برق چيزي درخشيد و توجه مرا جلب كرد فكر كردم گل سر است به سويش رفتم ولي وقتي نزديكش شدم، يك كيف چرمي ديدم. درش را به سرعت باز كردم وقتي پول را شمردم حدود يك ميليون و 354 هزار تومان بود. به دنبال آدرس گشتم يك كارت محل كار پيدا شد. همان طور كه به پول ها خيره شده بودم. از پارك خارج شدم در همين حال دور و برم را نگاه كردم شايد كسي مرا ديده باشد اما هيچ كس نبود. به خانه رسيدم. به پول ها نگاه كردم برقشون لحظه اي راحتم نمي كرد با پول ها مي شد هم شهريه ام را بدهم و هم كتاب هايي را بخرم كه تا حالا همه ي دانشجويان به غير از من خريده اند اما درسته اين پول مشكل من را حل مي كند اما صاحبش شايد به اين پول نياز داشته باشد ولي آخر بايد خيلي پولدار باشد كه اين قدر پول توي كيفش گذاشته... در اين حال ياد مادرم افتادم كه وقتي سه النگوي من و يك جفت گوشواره ي خود را براي هزينه ي بيمارستان خواهرم فروخت و پس از سوار شدن اتوبوس از او دزديدند. ياد گريه هاي مادرم پس از آن واقعه ي تلخ مرا به سوي تلفن جذب كرد شماره رو گرفتم. قلبم شروع به تپش كرد. يك خانم گوشي را برداشت پس از سلام ماجرا را شرح دادم و بعد تلفن وصل شد به اتاق رئيس. يك مرد گوشي را برداشت و پس از تشكر از من گفت به آدرسي كه مي گه كيفش را ببرم. بعدازظهر همان روز پس از تحويل كيف برق شادي را در چشمانش ديدم گفت. اين كيف پول براي من ارزش خيلي زيادي داره و پس از گم شدن آن خيلي كلافه بودم آخه اين كيف يادگار پدرم بود از شما خيلي ممنونم. شما لطف بسياري در حق من كرديد بابت مژدگاني هرچه درخواست بكنيد تقديمتان مي كنم. من با لبخند بدون گرفتن پول خداحافظي كردم. حالا با دست خالي كوچه ها را طي مي كنم و خوش حالم از عذاب وجداني كه از دوشم برداشته شده است و مي دانم كه خداوند همراه من است و به كمكم مي شتابد.
فرانك نازجو
كلاس 2/3 مدرسه راهنمايي شهيد جعفري

 



هرچه مي خواهد
دل تنگت ...

به نام حق
.....يعني اين قدر دير سر مي زنيد به وبلاگتون؟ من كه گفتم ...مي نويسم باز. اون وقت شما دقيقا همون موقعي كه من از حرفم برگشتم چاپش مي كنيد توي روزنامه؟ دستتون درست. خدا اجرتون بده.خسته نباشيد
التماس دعا
يا علي
كبوتر
مدرسه : به هر حال الان از حضور دوباره و فعال شما خوشحاليم. راستي منظورتان از وبلاگ كدام وبلاگ است ؟ما ايميل هاي رسيده به مدرسه را به طور فعال در هفته چند با نگاه مي كنيم.
¤ ¤ ¤
دوست تازه
سلام
روزنامه كيهان را يكي از دوستانم معرفي كرد...
و من شايد يك هفته اي باشد كه كيهاني شده ام.
جداي از كل نشريه كه جذاب است، من مشتري پر و پا قرص صفحه مدرسه هم شده ام!
خدانگهدار
رضا آزادخواه

 



آن شب

هيچ وقت تابستان سال گذشته يادم نمي رود. عجب حال و هوايي بود. در تابستان گرم سال گذشته، در ميان آن همه سنگر هاي دشمن، ماه تابان و درخشنده همه جا را روشن كرده بود. جواني در حال نماز بود. آن جوان در سجده بود و با خدايش راز و نياز مي كرد. انگار آخرين حرف هايش را مي زد.
سر از زمين بر نمي داشت. انگار نمي توانست از خدايش دل بكند. برايش سخت بود. نخلستان هاي كوچكي بودند كه خرماهايشان آويزان بود. سرباز هنوز سر از زمين برنداشته بود. و حرف هايش پاياني نداشت. تنهايي و سكوت همه جا را فراگرفته بود. ماه آرام آرام در پشت ابرها پنهان مي شد. سكوت هر از گاهي با صداي شليكي مي شكست و...
زهرا فيروزي/ 15 ساله / ساوه

 



شركت كنندگان در مسابقه ي لوح رمزدار

فاطمه زهرا فيروزي /ساوه
محمد مهدي بابازاده / شاهرود
ام البنين عبدي/ قم
فاطمه زهرا ميرزا بيتي/ قم
محمد امين رجب لو/ بوم هن
امير عباس صالحي منش/ جزيره ي خارك
سارا حميدي پور/ اهواز
زينب احمدي/ بندر عباس
ناصر يوسفي / اهواز
امير رضا مالكي / اسلامشهر
عطا ء الله ابولقاسمي / تهران
مريم السادات لنكراني / تهران
ميعاد ماهي دشتي / كرج
امير جالو / تهران
عباس فلاح محمدي/ تهران
سحر فراهاني / تهران
حديث محدثي / رشت
مهديه بختياري رمضاني / تهران
محمد ابراهيمي /جوزان نجف آباد
فاطمه كاظمي / كرمانشاه
كريم مصلحي / تهران
وحيد انصاري فر /ساوه
مهدي عالمي/ استان مركزي
مريم اكبريان / طالقان
علي رضا انصار زاده / تهران
ريحانه سادات مير حيدري / تهران
فاطمه داودي / شهر كرد
فاطمه سادگي / تبريز
دوستان عزيز! با توجه به نصف شدن صفحه
در اين شماره جدول رمزدار نداريم .
ضمنا قرار است از اين به بعد جواب رمز را با پيامك بفرستيد .
اگر نظري هم براي بهتر شدن صفحه ي مدرسه داريد با ذكر نام و نام خانوادگي و شهر تان آن را براي ما پيامك كنيد.
شماره ي پيامك كيهان
30002323

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14