(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 6 اردیبهشت 1390- شماره 19911
PDF

خداحافظ ورزش پهلواني فوتبال پاك يادت نره!
با احترام تقديم به اسم هايي كه هرگز پهلوان نخواهند شد
محلي براي ناامن شدن حريم شخصي؟
برداشت دوم
وقتي صيادها صيد مي شوند
گردش گودري
از آب گذشته!



خداحافظ ورزش پهلواني فوتبال پاك يادت نره!
با احترام تقديم به اسم هايي كه هرگز پهلوان نخواهند شد

مدت ها بود كه درباره ورزش نه چيزي مي نوشتيم و نه حرفي مي زديم چرا كه به اين جمع بندي رسيده بوديم دنياي ورزش در كشور ما يعني فوتبال و دنياي فوتبال هم يعني حاشيه هايي زشت و زننده كه دست بر قضا هيچ ربطي به مستطيل سبز ندارد و همه اش از بيرون مستطيل است. البته اين داستان سر درازي دارد و كمترين ارتباطش به ورزش است؛ به هر حال هفته قبل هم گفتيم كه در كشور ما اصولا خيلي ها دنبال دلالي و دلال بازي هستند و چه جايي بهتر از «ليگ برتر» كه از برتر بودن تنها مبالغ نجومي جابه جا شدن پول هاي دولتي و بادآورده را يدك مي كشد؟! كجاي كار فوتبال ما تا امروز حساب شده بوده كه حالا توقع داشته باشيم ليگ برتر ما حساب شده باشد؟ وقتي در يك بخشي از ورزش حرف از ميلياردها تومان پول در ميان باشد؛ شما فكر مي كنيد يك ليدر تيم ايكس براي شعاردادن و حمايت از تيم خود، حاضر نيست مثلا يك نفر را با چاقو كمي بترساند؛ فقط كمي ها؟! امروز به بهانه يك اتفاق نادر در فوتبال جهان و نه در فوتبال كشورمان؛ چند خطي براي مديراني نوشتيم كه گويا زياد از فضاي مريد و مرادي جاهلي در فوتبال «برتر» ما بدشان نمي آيد و خودشان هم با تزريق پول نفت كمك مي كنند كه دوستان به همين شكل ادامه دهند. تا ببينيم بعد چه مي شود گرچه تجربه ثابت كرده هميشه اولش كمي تاسف بار است و «نچ نچ» دارد و سر تكان دادن هاي با تاسف و بعد از چند روز همه چي آرومه...
تحريريه نسل سوم
فوتبال پاك چيست؟
كلا ما در كشورمان هيچ وقت فكر علاج بيماري نيستيم تا زماني كه بيمار شويم آن وقت هم كلي نسخه براي اين و آن مي پيچيم و هم اينكه در مدح و ذم بيماري و سلامتي همايش ها برگزار مي كنيم با چه كيفيتي! داستان فوتبال هم جداي از اين فرمول كلي نيست. اول تيم تشكيل مي دهيم بدون آنكه فكر ورزشگاه، دفتر و زمين تمرين و امور مالي و جذب بودجه و سرمربي و روانشناس و بدنساز و ...باشيم. مهم اين است كه تيم تشكيل دهيم! بعد با جلو رفتن و در حين رشد، به فكر ساير بخش ها هم مي افتيم؛ اين مي شود كه كاسه گدايي دست مي گيريم به سمت لوله هاي نفت و به هر اندازه كه توانايي داشته باشيم و آشناي موردنظر پاي شير نفت باشد، نفت را مي آوريم توي كاسه و بعد ادامه داستان!
حالا ما پول داريم و طبق يك تفكر قديمي؛ پول داشته باش و پادشاهي كن! در نتيجه شروع مي كنيم به پادشاهي اما ... بازيكن مي خواهيم و مربي. بالاخره نمي شود كه ما يك تيم حرفه اي باشيم و بازيكن ارزان بخريم؛ هر تيمي روي هر بازيكني دست گذاشت؛ ما سريع همان بازيكن را با قيمت دوبله مي خريم. جان؟ پول از كجا؟ اي بابا؛ يادتان رفت كه رفيق ما پاي شير نفت نشسته بود...خلاصه مربي هم همين طور و الي آخر...حالا ما در ظاهر همه چيز داريم اما يك چيزي كم داريم و آن فرهنگ است.
شما براي بازيكن تان يك عدد لامبورگيني خريده ايد به اسم پاداش، او اما تا دو هفته قبل با پيك موتوري از اين سر شهر به آن سر شهر مي رفت؛ فكر مي كنيد فرهنگ لامبورگيني سوار شدن را دارد؟ اصلا فكر مي كنيد مهم است كه فرهنگ لامبورگيني سوار شدن را داشته باشد؟ اصلا شما فكر مي كنيد؟!!
همين مي شود كه ناگهان نام باشگاه ورزشي حرفه اي شما تغيير مي كند و مي شود باشگاه فرهنگي- ورزشي. و بدين گونه شما مشت محكمي بر دهان ياوه گوياني كه معتقد بودند شما فرهنگ اين همه پول را نداريد روانه ساخته ايد. و اين چنين فوتبال خود را پاك مي كنيد! البته داستان پاكي و ناپاكي به تباني و خريد و فروش گل و بازيكن و اينها مربوط است اما شك نكنيد كه فوتبال ما اگر از زاويه اي آسيب ببيند از همين كنج دنج گاوصندوق است نه تباني و خريد و فروش داور.
اين نكته بسيار ضروري را در نظر داشته باشيد؛ در حالي كه فلان بازيكن جوان كه از پيك موتوري به لامبورگيني رسيده و «حاجي» برايش مثل آب خوردن همه چيز را رديف مي كند و او ديگر خدا را هم بندگي نمي كند، داور بيچاره كه هميشه همه دعواها سر اوست؛ در طول سال به اندازه حقوق يك ماه همان بازيكن فوفول شده هم حقوق نمي گيرد و به جايش كلي فحش و ناسزا به عنوان حق اولاد و عائله مندي و مسكن در ملاء عام دريافت مي كند.
شما توقع داريد چنين تبعيضي به يك فوتبال پاك و با فرهنگ مبدل شود؟
ما گنده باقالي هاي اديب
عرض شد كه در چنين فضايي كه همه چيز به پول و نفت ختم مي شود و هيچ چيز در زمين فوتبال رقم نمي خورد؛ ما كلا به سمت ناكجا آباد در حركتيم. اما با توجه به محروميت مادام العمر اخلاق و ادبيات و فرهنگ در مستطيل سبز، ادبيات حاكم بر فوتبال حرفه اي(!؟) ما اعوان و انصارش به شدت شنيدني و خواندني است؛ توجه بفرماييد:
«به اون گنده باقالي بگو كه عددي نيست، اون زمان كه به سيب زميني مي گفت دامبولي من تو زمين خاكي فوتبال بازي مي كردم، سلام منو به پدر ژپتو برسونين بگين چائيدي، والا من نمي دونم به اين بچه سوسول بيــــــــــــــــــــــب چي بگم، بهتره آقاي قندلي كوچيكه فكر تيمش باشه كه بيــــــــــــــــــــــب، اين چه سواليه تو از من مي پرسي بچه بيــــــــــــــــــب، اين داور بهتره بره سر جاليز بادمجون بكاره سوت بلد نيس دستش بگيره اومده بيــــــــــــــــــــب، به اون سردبيرتون بگو تو يكي ديگه بيـــــــــــــــــــــــب، من نوكرخواه بچه هام هستم كه اينطوري خيلي توپانه بازي كردند است شد، ببين فردوسي پور تو بيــــــــــــــــــــــب هم نيستي كه بخواي بيـــــــــــــــــــــب بازي دربياري بچه هاي تيم من بهترين پاژيروهاي جهان هستن، اون يارو اون گوشه واسه ما لنگ پره فكر كرده ما انگليسي حاليمون ني ما واسه بچه ها كوليز مي ديم تو رخكن...»
اين ها بخشي از ادبيات فوق حرفه اي مربيان ليگ برتر فوتبال ما بود؛ كه با توجه به ترفند جديد كميته انضباطي مبني بر تيغ زدن باشگاه ها و برگرداندن نفت از باشگاه به لوله هاي اصلي؛ كمي بهتر شده اما از كوزه همان برون تراود كه...وقتي شما در يك خانواده اي هستيد كه همه اهالي خانواده براي كوچك ترين درخواستي از فحش استفاده مي كنند طبيعتا شما هم آدم فحاشي خواهيد شد؛ چطور ما از بازيكني كه تا ديروز سوار پيك موتوري بوده و حالا يك لوله نفت در خانه ويلايي اش دارد؛ توقع داريد درست حرف بزند، درست رفتار كند، با اخلاق باشد و احترام نگه دارد؟ او از چه كسي بايد ياد بگيرد؟ چه كسي الگوي اوست؟ در فضاي كلي فوتبال ما چه مي گذرد كه او بر آن اساس تربيت شود و شكل بگيرد؟ چقدر تحصيلات و فرهنگ و اخلاق براي باشگاه هاي ما اولويت دارد؟ گل زدن مهم است؛ غيرت تيمي مهم است و البته پيروزي نهايي با هر شيوه اي...
ته خط يه فوتبالي چيه؟
يك سوال اساسي اينجا شكل مي گيرد و آن اينكه قله نهايي چنين اتمسفري براي يك بازيكن فوتبال چيست؟ او اگر خيلي خودش را حفظ كند و در اين طوفان وسوسه ها و بي قيدي ها غرق نشود؛ بالاخره به كجا مي رسد؟ او در بهترين شرايط به خارج كشور مي رود و چند سال بعد باز مي گردد و مثلا مربي مي شود و همين چرخه تا ابد ادامه دارد؛ داستان تيم سازي و نگاه به زير ساخت ها مثل يك طنز مكتوب دائم در روزنامه ها نقل مي شود و ديگر هيچ. و اگر هم در طوفان غرق شود كه مي شود همان چند بازيكني كه روزي در اوج بودند حالا يا معتادند؛ يا در انتظار حكم دادگاه پشت ميله هاي زندان و يا اينكه در به در دنبال كار مي گردند براي يك لقمه نان! آيا در ساير ليگ هاي حرفه اي دنيا هم چنين اتفاقاتي رخ مي دهد و ايا آنها اصلا پيشينه ديني و اخلاقي ما را دارند؟ پاسخ ساده است؛ ورزش وارداتي بدون پيوست فرهنگي همين مي شود و اگر نشود بايد تعجب كرد. حالا صدها برنامه «نود» ديگر هم باشد و بيايد و انتقاد كند؛ هيچ تغييري حاصل نخواهد شد. در بر همين پاشنه مي چرخد چون مبناي شما نه ورزش بوده است و نه سرگرمي؛ مبنا براي اين اهالي تنها و تنها نفت و دلار است.
تيم ملي و چشم هاي نگران
در چنين فضاي غم باري است كه ميليون ها هموطن عاشق فوتبال؛ هر سال به اميد يك غرور ملي پاي اخبار و حواشي فوتبال غم و شادي را تجربه مي كنند تا نام ايران را بر فراز نام كشورهاي ديگر ببينند اما...واقعا چه توقعي داريم از كلكسيون بي برنامه در حوزه فوتبال كه حالا با يك مربي خارجي و سند شش دانگ دو حلقه چاه نفت براي حقوق ايشان؛ تيم ما قهرمان آسيا شود و برود به جام جهاني؟ ما هنوز بازيكن با اخلاق و حرفه اي نداريم؛ هنوز ورزشگاه و ليگ حرفه اي نداريم؛ هنوز در سوداي يك بازي بدون حاشيه در ليگ برترمان روز و شب مي گذرانيم آن وقت با مربي خارجي قصد بهترين ها را داشته باشيم؟ پاسخ چشم هاي منتظر مردم عاشق فوتبال را چه كسي مي دهد؟ مديراني كه امروز هستند و فردا نيستند؟ پاسخ علامت تعجب هاي سبز شده روي سر نسل سوم را كه هم سن و سال هاي خودش را در بدترين تصاوير گلچين شده تلويزيون تماشا مي كند چه كسي مي دهد؟ با چه اميدي او خود را مجاب كند كه به صورت حرفه اي وارد ليگ برتر شود و از پايه دنبال فوتبال باشد وقتي كل ماجرا با پول و پارتي رقم مي خورد و هيچ خودسازي در كار نيست و كادرسازي هم خيالات خوشي است كه همه روي كاغذ به شدت به آن اعتقاد دارند...
پول داشته باش؛ فحش بده!
داستان درگيري تيم هاي پيروزي و استيل آذين نمونه بسيار خوبي است از بيماري سرطان گونه فوتبال كشور كه معتقد است حرفه اي گري يعني پول! اگر چه كميته انضباطي در خصوص قراردادهاي سرسام آور بازيكنان خيلي نگران است اما در جريان اخير درگيري ها نشان داد كه خودش هم بدش نمي آيد همه چيز را با پول بسنجد و دو طرف دعوا را گوشمالي مالي بدهد و بگويد بچه هاي خوبي باشين و هيچي به هيچي!
قديم تر ها يادمان هست سر يك دعواي معمولي كه در قياس با آنچه اين روزها در زمين و حاشيه زمين فوتبال رخ مي دهد واقعا هيچ است؛ يك بازيكن بزرگ و نامي مثل امير قلعه نوعي و يا صادق ورمزيار و يا مجتبي محرمي 6 ماه از فوتبال محروم مي شد آن هم 6 ماه بازي در ميادين، حالا اما شما مي توانيد دنده بازيكن تيم مقابل را از جا در بياوريد و به سمت مربي او برويد و بگوييد «حالا بگو بياد گل بزنه!» و بعد نهايتا 40 ميليون تومان جريمه مي دهيد و 5 جلسه محروم مي شويد و بعد از دو جلسه مي رويد 10 ميليون تومان ديگر مي دهيد و بخشيده مي شويد! تازه همه اين پول ها را هم «حاجي» مي دهد و نه جيب مابرك آن بازيكن پيك موتوري سواري كه لامبورگيني دار شده است!
اصلا حيف ستون هاي امروز روزنامه كه بي جهت به موضوعي پرداخت كه خودمان هم مي دانيم هميني هست كه هست! قبول نداريد سري به روزنامه هاي ورزشي- قوتبالي درست تر است- بزنيد تا همه چيز از ادبيات و فرهنگ و اخلاق و تباني و پول و نفت دست تان بيايد.
و البته شك نداشته باشيد كه جريان روزنامه نگاري ورزش بر فضاي بداخلاقي ها و آماتوري فوتبال سايه انداخته و هر يك دنباله ديگري است و متأسفانه همه مصيبت هايي كه درباره فضاي فوتبال غيرحرفه اي كشور گفتيم درحوزه روزنامه نگاري و روزنامه نگاران فوتبالي هم با كمي اغماض وجود دارد.

 



محلي براي ناامن شدن حريم شخصي؟

اين روزها حداقل دو قطعه عكس، پاي ثابت فرم هايي هست كه گاه و بيگاه مجبور به پر كردن آن هستيد. اگر در اين زمينه كاركشته شده باشيد؛ مي دانيد كه خوب درآمدن عكس پرسنلي؛ بيشتر به شانس آدم بستگي دارد. پس وقتي كه از يك عكس راضي بوديد؛ به نظر مي رسد منطقي باشد بخواهيد تعداد زيادي از آن عكس مطلوب را داشته باشيد تا فرم هاي مؤسسات؛ مزين به چهره اي دوست داشتني از شما باشد!
البته دانشجو جماعت، با درنظر گرفتن تورم و يك حساب سرانگشتي، به راحتي كشف مي كند كه چاپ تعداد بالا، كلي هم صرفه اقتصادي دارد و اگر بخواهي از يك عكس 48عدد چاپ شود؛ به مراتب ارزانتر خواهد بود تا چاپ 6تايي آن. به هر حال ما هم از اين كشف بي بهره نمانديم و علاوه بر آن، كيفيت چهره زيبايمان را چنان ديديم كه با خود انديشيديم:
روزگار به سمت رايانه اي شدن مي رود؛ بهتر آن است كه فايل اين عكس دلنشين و روح افزا را نيز داشته باشم تا در ثبت نام هاي اينترنتي، به جاي اسكن از روي عكس، از اصل عكس بهره ببريم! تفكر همانا و بيان اين خواسته همان و عدم اجابت همان!
وقتي با تعجب علت را جويا شدم؛ از بين خانم ها و آقاياني كه گاهي تنهائي عكس روتوش مي كردن و گاهي با دعوت يكي از همكاران راجع به قيافه و لباس شخصي كه توي عكس بود، نظر مي دادن، يكي گفت: چون امكان دارد فلش شما ويروسي باشد و سيستم ما را آلوده كند.
با خلاقيت گفتم: خوب امكان دارد فايل عكسم را برايم ايميل كنيد؟ گفت: چرا گير دادي به فايل عكست؟ سرجنباندم و مؤدب گفتم: چون كيفيت عكس زماني كه اسكن مي شود؛ خيلي كم مي شه. خنده اي كرد و گفت: اولاً كه ما فايل رو نمي ديم؛ برفرض محال هم مي داديم؛ كيفيتش را پايين مي آورديم و مي داديم؛ براي همين تفاوت چنداني با اسكن نخواهد كرد. با تعجب گفتم: يعني فايل عكس ما براي هميشه دست شما مي مونه؟ با سر علامت مثبت داد.
يك لحظه مردد شدم. به چشم هايش نگاه كردم و گفتم: حتي اگر توي آتليه و بدون حجاب هم باشه؛ باز هم عكس ما براي هميشه پيش شما مي مونه؟ گفت: آره! فرقي نداره!
احساس مي كردم كه فركانس صدايم بي اختيار دارد بالا مي رود؛ با حالتي نيمه غيرتي شده گفتم: اون وقت اين كار يعني چي؟
خونسر جواب داد: قانون اتحاديه است. از اونا بايد بپرسي. به هر حال اگر كسي در هر آتليه اي عكس بندازه؛ يك نسخه از اين عكس پيش عكاس مي مونه؛ حتي اگر عكس عروسي باشه!
حالت گيجي بهم دست داده بود. انگار يك توصيه قديمي يواش يواش در ذهنم شفاف مي شد: شما هم جاي خواهر من هستي؛ اگر خودت يا هر كسي كه مي شناسي، خواست مراسمي بگيره كه لباس هاتون پوشيده نبود؛ مخصوصاً واسه عروسي، اولاً كه يك عكاس آشنا بياريد؛ ثانياً بلافاصله بعد از مراسم؛ شرط كنيد كه رم دوربين را از عكاس مي گيريد. من توي عروسي خودم اين بلا سرم اومد و دوست ندارم براي كسي ديگه اي اتفاق بيفته. فكر كن عكس عروسي من و خانمم، دست يه مشت مرد و زن غريبه براي هميشه گرو مي مونه...
كار را به رئيس صنف و اتحاديه هم كشاندم. دليل جالب ايشان را توجه بفرماييد؛ «چون اكثر ازدواج ها، توي اين سال ها به طلاق ختم مي شه؛ و از اونجايي كه شايد طرف مقابل بخاطر انتقام بخواد از عكس ها سوء استفاده كنه؛ واسه همين ما يه نسخه از هر عكسي را خواهيم داشت تا از اين كار جلوگيري شه...»
انگار نه انگار كه خودشان براي سوء استفاده در خط مقدم قرار دارند...
يك لحظه به خودم آمدم و ديدم كه ديگر طاقت ماندن در جايي كه حريم شخصي آدم ها ناامن مي شود را ندارم. موقع رفتن خانمي كه باهاش سوال و جواب مي كردم بلند بلند گفت: «اگر فكر مي كني سوء استفاده مي شه؛ خيالتون راحت باشه؛ چون هيچ عكاسي سابقه شغلي اش رو بخاطر دو تا عكس خراب نمي كنه... »
منم درحالي كه دور مي شدم بلند بلند جواب دادم: «آره؛ مخصوصاً وقتي آقايون و خانوم هاي روتوش كن شما دور هم نشستند و راجع به آرايش و لباس آدم هاي بيچاره توي عكس نظر مي دن...»
گاهي به ذهنم خطور مي كند كه چطور در عصر ديجيتال خيلي راحت، حريم هاي شخصي مان را مي فروشيم؛ راحت و ارزان...بعد هم دائم به پليس و قوه قضائيه نهيب بزنيم كه اين چه وضعي است كه حريم شخصي ما در بلوتوث ملت در مترو در حال پرواز و گردش است؟ انگار تازگي ها كمي نسبت به برخي حرمت ها بي خيال شده ايم؛ نه؟
هدي مقدم

 



برداشت دوم

در حالي كه تيم هاي فوتبال ما نه تنها در آمدزايي ندارند بلكه دائم با كاسه دم در وزارت نفت در حال قاشق زني هستند؛ نشريه اقتصادي فوربس در تازه ترين گزارش خود به معرفي گران قيمت ترين تيم هاي فوتبال جهان در سال 2010 ميلادي پرداخت.
در تازه ترين گزارش فوربس باشگاه منچستريونايد همچون سال هاي پيش در صدر گران قيمت ترين باشگاه هاي فوتبال جهان قرار گرفته است. ارزش اين باشگاه بيش از1/86ميليارد دلار اعلام شده است. رده هاي دوم و سوم اين رده بندي نيز به ترتيب به رئال مادريد با1/4 ميليارد دلار و آرسنال با1/9ميليارد دلار اختصاص يافته است.
در مجموع ارزش متوسط 20 باشگاه گران قيمت جهان در سال گذشته ميلادي با رشد1/3درصدي (معادل 640 ميليون دلار) مواجه شده است. همچنين متوسط درآمد عملياتي اين باشگاه ها نيز با رشد 25درصدي به 40 ميليون دلار رسيده است.
فهرست 10 باشگاه فوتبال گران قيمت جهان در 2010 به شرح زير است:
1- منچستريونايتد/ارزش فعلي: يك ميليارد و 846 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: دو درصد افزايش
درآمد: 428 ميليون دلار
2- رئال مادريد/ ارزش فعلي: يك ميليارد و 451 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: 10 درصد افزايش
درآمد: 537 ميليون دلار
3- آرسنال/ ارزش فعلي: يك ميليارد و 192 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: يك درصد افزايش
درآمد: 336 ميليون دلار
4- بايرن مونيخ/ ارزش فعلي: يك ميليارد و 48 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: شش درصد افزايش
درآمد: 396 ميليون دلار
5- بارسلونا/ ارزش فعلي: 975 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: دو درصد كاهش
درآمد: 488 ميليون دلار
6- آث ميلان/ ارزش فعلي: 838 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: پنج درصد افزايش
درآمد: 289 ميليون دلار
7- چلسي/ ارزش فعلي: 658 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: دو درصد افزايش
درآمد: 313 ميليون دلار
8- يوونتوس/ ارزش فعلي: 628 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: چهار درصد كاهش
درآمد: 251 ميليون دلار
9- ليورپول/ ارزش فعلي: 552 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: 33 درصد كاهش
درآمد: 276 ميليون دلار
10- اينترميلان/ارزش فعلي: 441 ميليون دلار
تغيير ارزش نسبت به سال قبل: هفت درصد افزايش
درآمد: 275 ميليون دلار

 



وقتي صيادها صيد مي شوند

از قديم گفته اند هر فني، يك بدل فن دارد و هر زهري يك پادزهر...در عصر ارتباطات و دنياي پرشتاب ديجيتال هم رفتار هر فردي چون بومرنگي است كه شايد در مسير رفت خيلي ها را سرنگون و يا زخمي كند اما در بازگشت خود فرد را هدف مي گيرد...داستان افشاگري هاي ويكي ليكس را كه حتما مي دانيد؛ ماجراي غول نرم افزاري جهان مايكروسافت هم برايتان آشناست؛ حالا تصور كنيد هر دوي اين صيادان عرصه تكنولوژي و اطلاعات خود در دام افشاگري و نابودي افتاده اند...
اول؛ براي «ويكي ليكس» سازماني كه بيشتر وقت خود را به فاش كردن رازهاي ديگران اختصاص داده است؛ مطمئنا براي مدير آن نيز اطلاعات محرمانه اي وجود دارد كه حالا گويي مانند بومرنگ رها شده در حال بازگشت است و دارد به او نزديك مي شود. يكي از اعضاي ارشد ويكي ليكس كه در اصل سخنگوي آسانژ هم محسوب مي شود در كتاب خاطرات خود اطلاعات محرمانه ويكي ليكس را رمزگشايي كرده و درباره خود اين سازمان افشاگري كرده است.
«دانيل دومشت برگ» در ابتداي تاسيس ويكي ليكس به عنوان يكي از اعضاي فعال اين سازمان در امور سياستگذاري توسط آسانژ استخدام شد ولي بعداً بنا به دلايلي تصميم گرفت از آن جدا شود.
او اعتقاد داشت آسانژ بسيار خودراي است و به اين مسئله اعتياد دارد كه دوست دارد همه امور در دست خودش باشد و هيچ اعتقادي به همفكري و مشاوره با اطرافيان ندارد. دومشت برگ آلماني طراح سيستم هاي امنيت شبكه در سال 2007 آسانژ را در برلين ملاقات كرد و به سرعت به صميمي ترين همكار وي در يك سازمان كوچك به نام ويكي ليكس تبديل شد. در اوايل كار با اشتياق برنامه هاي جمع آوري اسناد را طراحي مي كرد كه از كارهاي اوليه آن جمع آوري صدها سند از سيستم بانكداري جوليوس بار سوئيس در سال 2008 بود كه به طور غير قانوني ماليات هاي ثروتمندان را ناديده مي گرفت.
از همان شروع كار ويكي ليكس، آنها نمي توانستند دقت منابع غير رسمي را تخمين بزنند و به خاطر همين به گفته نويسنده كتاب دچار اشتباهاتي شدند كه نمونه آن تعيين اطلاعات درباره ماليات دهندگان آلماني بود. او از افشاي اطلاعات و ايميل هاي شخصي سارا پالين در كتابش اظهار پشيماني مي كند زيرا در آن ايميل ها عكس هايي از بچه هاي پالين بود كه براي هر شخصي حفظ آنها حياتي محسوب مي شود و انتشار آنها به دور از انسانيت است.
وي تمام گستاخي هاي ويكي ليكس نسبت به اشخاص ديگر را به آسانژ نسبت مي دهد كه به صورت مفرط به افشاي اطلاعات خصوصي ديگران به خصوص زنان علاقه ماليخوليايي دارد.
دومشت برگ در كتاب خاطراتش با عنوان «درون ويكي ليكس: اوقات من با آسانژ» مي نويسد: «البته آسانژ داراي خصوصيات شايسته اي مثل فعاليت و اشتياق فراوان براي فاش كردن اطلاعات خصوصي درباره قراردهاي دولتي توسط سياستمداران فاسد نيز هست، ولي بايد بگويم كه آسانژ داراي خصوصيتي است كه هر كسي را در طول تاريخ نابود كرده است و آن هم تشنه قدرت بودن است. در اصل مبارزه با آدمهاي فاسد حوزه هاي اقتصادي و سياسي از روحيه قدرت طلبي آسانژ در رقابت با اين آدم ها برمي خيزد و اين قدرت طلبي حتي بعضي مواقع باعث مي شد از حاميان خود مثل مايكل مور و نائومي ولف آمريكايي نيز فاصله بگيرد. به عنوان يك آنارشيست كه اعتقاد دارد تمام سياستمداراني كه بالانشين هستند بايد به زير آورده شوند آسانژ دوست داشت كه هميشه مردم در يك هرج و مرج اطلاعاتي غرق شوند و او به خواسته هايش برسد و وقتي من شروع كردم او را نصيحت كنم رابطه دوستي ما به هم خورد و مجبور شدم از ويكي ليكس خارج شوم و حتي در اين اواخر آسانژ خيانت و بي وفايي را به من نسبت داده بود.»
دومشت برگ كتابش را با سوالاتي براي آسانژ تمام مي كند كه شايد در هيچ رسانه اي درباره اين مسائل سوالي مطرح نشده است؛«آيا آسانژ از معامله هاي رسانه اي خود سودي نصيبش مي شود؟ در انتشار اطلاعات مربوط به احساسات ضد يهودي، پدرخوانده كيست و در اصل چه كسي دستور انتشار اين اطلاعات را مي دهد. آيا واقعاً كساني اين اطلاعات را منتشر مي كنند كه ضد يهودي هستند يا اينكه خود يهوديان اقدام به اين كار مي كنند؟ و...»
به هر حال ويكي ليكس هرچه باشد بايد آن را آئينه اي از قدرت طلبي صاحبان سياست دانست كه اقدام به افشاكردن اطلاعات يكديگر مي كنند و در اين ميان سوالات زيادي مطرح است كه تاكنون درباره آن در رسانه ها پاسخي ارائه نشده است. و صد البته نبايد روابط پشت پرده صاحبان ويكي ليكس با آژانس هاي صهيونيستي و كارتل هاي اقتصادي بزرگ را ناديده گرفت.
دوم؛ شما به طور حتم نمي توانيد از روي جلد يك كتاب درباره آن قضاوت كنيد ولي به طور حتم در مورد كتاب جديد مرد انديشه صدق نمي كند. تصوير مردي مشهور با زمينه اي كه در آن كامپيوتر، كلاه فوتبال، فضاپيما، گيتار و يك مغز بزرگ به چشم مي خورد به طور حتم آنقدر براي مخاطب آشنا است كه همراه ذكر نام «پل آلن» بفهمند كه كتاب مي خواهد درباره تاريخچه و فعاليت هاي يكي از موسسان اصلي مايكروسافت حرف بزند.
كتاب «مرد انديشه» داستان زندگي و كارهاي يكي از موفق ترين كساني را ذكر مي كند كه در طول يك قرن گذشته نام خود را در جمع مشهورترين دانشمندان و حتي تاجران دنيا ثبت كرده است.
«پل آلن» همراه همكلاسي دبيرستان خود يعني «بيل گيتس» با تاسيس مايكروسافت و اختراع سيستم عامل ويندوز در حقيقت انقلابي ديجيتالي را رقم زدند كه هنوز هم هيچ كسي نمي تواند شعله هاي اين انقلاب را كم فروغ يا خاموش كند.
در كتاب خاطرات آلن، تمام اتفاقاتي كه در طول سالهاي دبيرستان تا ورود به دانشگاه هاروارد همراه دوست خود بيل گيتس و چگونگي تاسيس بزرگترين شركت نرم افزاري جهان، آورده شده است كه به اين مطالب بايد فعاليت هاي جانبي آن دو مثل ورزش كردن و نظريه هاي خاص آقاي آلن مثل ايجاد شبكه هاي بي سيم پرسرعت، نظريه سفر به فضا و جست وجو براي حيات در سرزمين هاي بيگانه و حتي مغز انسان و علوم مربوط به آنها را نيز اضافه كرد.
آلن ممكن است فرد پريشان فكري باشد ولي به طور حتم وقتي كار با عددهاي صفر و يك بيفتد، مغزش را به خوبي متمركز كار مي كند و همين توانايي در تحليل عددهاي تكراري او را موفق به اين پيشرفت كرد. وقتي آلن از شركت مايكروسافت استعفا داد، حرف و حديث هاي فراواني مطرح شد كه در مقابل همه اين خبرها موسس مايكروسافت تنها سكوت را برگزيد ولي ظاهراً در كتاب جديد خود به مسائلي اشاره كرده است؛ كتابي كه انتقادهاي صريح وي را به بيل گيتس و مدير اجرايي اش، استيو بالمر مي رساند كه حتي بالمر را فرصت طلبي مزدور خطاب مي كند و اعتقاد دارد تصوير آينده مايكروسافت نمي تواند تصويري باشد كه او همراه بيل گيتس در آغاز راه ترسيم كرده بودند.
وي در اين رابطه مي نويسد:«مايكروسافت به خاطر وسعت بيش از اندازه اش در حال حاضر نمي تواند كنترل خوبي روي فعاليت هاي خود داشته باشد و بايد منتظر سقوط احتمالي آن بود.»
به گفته آلن بزرگترين مشكل مايكروسافت در حال حاضر اندازه و حجم گسترده آن است كه اين گستردگي كنترل را از دست مديران آن خارج كرده است و ارزش محصولات آن در بازارهاي جهان به خاطر همين مسئله كاهش پيدا مي كند.
«مايكروسافت در حقيقت امروز تنها به تبليغ محصولات گذشته خود مي پردازد و سعي نمي كند براي رونق خود محصولات جديدي ارائه كند و به طور خلاصه همان محصولاتي را عرضه مي كند كه من مرد انديشه آن بودم و بيل گيتس مجري فروش آنها. آن هم در دهه 90 و همان زماني كه با ورود مايكروسافت به دنياي اينترنت مخالفت مي شد و با وجود اصرار من شركت هايي مثل گوگل و اپل در حال ساختن سكوهاي متعددي براي پرتاب خود به سوي آينده بودند. آيا امور با همراهي آلن اينطور ادامه پيدا مي كرد؟»
پل آلن در جايي از كتابش آورده است كه اعتياد به ويندوز و نرم افزارهاي متعدد آن، اين شركت را از اين مسئله باز مي دارد كه به نيازهاي مشتري هاي جديد، تكنولوژي هاي پيشرفته و تغييرات سريع آن توجه داشته باشند و به خاطر همين روش ها و تكنولوژي هاي ديگر در آينده مايكروسافت جايي ندارند.

 



گردش گودري

توي قابلمه آش برديم براي كارگر ساختمون بغلي
توي قابلمه بنفشه كاشته، و برامون آورده
¤
بچه كه بوديم
خانه مي كشيديم با درهاي بسته
و سالهاست كه به دنبال كليديم
¤
وقتي تو نيستي
من حزن هزار آسمان بي اردي بهشت را
گريه مي كنم
¤
وقتي عصباني هستيد مواظب حرف زدنتان باشيد
عصبانيت شما فروكش خواهد كرد
ولي حرفهايتان يك جايي باقي مي مانند
براي هميشه !

 



از آب گذشته!

نرو هرگز پي كاري اداري
كه پاست مي دهد هر كس به ياري
نديدم هرگز اندر هيچ تيمي
شود اين گونه توپي پاس كاري
¤
جان تو قسم جان خودم خواهم كرد
با ياري يزدان خودم خواهم كرد
اين صفحه خوب نسل سوم را هم
تبديل به ديوان خودم خواهم كرد
¤
رسد روزي كه در اين آگهي ها
بگيرد اين خبر هم جاي خود را
كلاس شعر تضميني شود باز
همه شاعر شوند اي قنبر آقا
قنبر يوسفي. آمل

 



بوي بارون

به طعنه گفت به من: روزگار جانكاه است
به من! كه هر نفسم آه در بي آه است
در آسمان خبري از ستاره من نيست
كه هر چه بخت بلند است عمر كوتاه است
به جاي سرزنش من به او نگاه كنيد
دليل سر به هوا بودن زمين ماه است
شب مشاهده چشم آن كمان ابروست!
كمين كنيد كه امشب سر بزنگاه است
شرار شوق و تب شرم و بوسه ديدار
شب خجالت من از لب تو در راه است...
فاضل نظري

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14