(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 26 اردیبهشت 1390- شماره 19927

هدف گذاري هاي ايران در عرصه علوم انساني
هرم وارونه در فكر و عمل



هدف گذاري هاي ايران در عرصه علوم انساني

مباحث علوم انساني و پرداختن به موضوعات كلي و جزيي آن يكي از پايه هاي مستحكم و بنيادين مهندسي فرهنگي جوامع انساني به حساب مي آيد. نظر به اهميت اين بحث و پاسخگويي به پرسش هاي مبنايي در حوزه علوم انساني، گفت وگوي دكتر حسين كچوييان مدير گروه جامعه شناسي دانشگاه تهران و عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي را با ماهنامه كيهان فرهنگي كه در شماره 291-290 بهمن و اسفند به چاپ رسيده است تقديم خوانندگان محترم مي نماييم.

اگر موافقيد سخن را با «علم» آغاز كنيم و ترسيم طيف علم از زبان شما.
دكتر كچوييان: بسم الله الرحمن الرحيم. علم از الفاظ مشتركي است كه به معناهاي متفاوتي استفاده شده است. مردم كوچه و بازار در مكالمه روزمره ممكن است بگويند: «من علم دارم كه شما راست گفتي.» يا برعكس. فراتر از اين نيز معناي خيلي عامي داريم كه ذيل آن ممكن است همه معاني مختلف علم را بگنجانيم؛ از معاني روزمره تا معناي خاصي كه در دوران اخير- پس از مدرنيته- شكل گرفته است. وقتي مجموعه دانسته هايي داريم كه بر حسب منطق مشخصي شكل گرفته و به طور سيستماتيك به هم پيوند يافته اند و معيارهايي براي نقد، رد و ارزيابي آنها وجود دارد مي توانيم بگوييم با يك ديسيپلين مواجهيم؛ آموزه اي كه متضمن مجموعه اي از آگاهي هاي نظام يافته است. در اين معنا علم شامل خيلي از قلمروها مي شود؛ الهيات، فلسفه، علوم تجربي، رياضيات و نظاير آن، اما همان طور كه گفته شد معناي خيلي خاصي از علم وجود دارد كه اين معنا (science، علم به معناي مدرن آن) در مقابل ساير حوزه هاي شناخت علمي مثل فلسفه و الهيات و... قرار مي گيرد. از اين منظر، علم در واقع مجموعه گزاره هاي نظام يافته مقولات عيني يا موضوعات پديده هاي خارجي است كه به شكل روش مندي كسب شده و به شكل روش مندي قابل رد يا قبول است و در آن تلاش بر معقول و مفهوم كردن حوزه مورد بحث است كه براساس حوزه مورد نظر- علوم اجتماعي، فيزيك يا...- ممكن است شكل هاي خاصي پيدا كند.
آيا علوم اجتماعي به عنوان يك پديده خارجي در دل علوم انساني جاي ندارد؟
دكتر كچوييان: براساس يك تعريف، چرا؛ حداقل در بدو امر كه اين نوع تلقي وجود داشته است. يكي از تحولاتي كه در دوران مدرن در طبقه بندي علوم رخ داد پيدايي معناي خاصي براي علم بود. تحول ديگر آن بود كه خيلي از حوزه هايي راكه قبلا امكان كسب علم و دانشي در آنها، مانند حوزه هاي طبيعي داده نمي شد، از جمله علوم اجتماعي كه پيش از آن تحت عنوان حكمت عملي و حوزه مطالعات اخلاقي قلمداد مي شد تحت عنوان «علم» مطرح كردند؛ لذا صحبت از علوم انساني و علوم اجتماعي به ميان آمد و فرض اين شد كه اين علوم در اين تعريف مي گنجد، ولي در تحولات بعدي به يك معنا ظرف سي- چهل سال اخير دوباره اين طبقه بندي ها محل سؤال و بحث واقع شده است و واقعيت اين حوزه ها نشان مي دهد كه بازگشتي به تقسيم بندي و طبقه بندي قبلي صورت گرفته است، به اين معنا كه ما در واقع Humanities داريم و نه علم اجتماعي- انساني. Humanities پيش از دوران مدرن و حتي در اين دوران حوزه اي از مطالعات و آگاهي ها را در برمي گرفت كه شامل ادبيات، تاريخ، هنر و بعضي از زمينه هاي ديگر بود و ادعاي علمي بودن در اين معناي خاص را نداشت و اكنون چنين وضعي است كه به نظر مي رسد اين حوزه ها نتوانستند مطابق مقياس و معيارهايي كه از علم در اين معنا تعريف مي شود خودشان را تعريف و در اين سطح حفظ كنند. در نتيجه در معناي متأخر، علوم اجتماعي در دل علوم انساني جاي ندارد ولي در معنا متقدم، چرا.
سخن از Humanities به ميان آورديد. ايران در عرصه علوم انساني داراي پيشينه اي بسيار غني است. چه شد كه از اصل خويش طي دهه هايي دور ماند؟
دكتر كچوييان: تمدن اسلامي در بدو شكل گيري از تمدن يونان به يك معنا به لحاظ علمي استفاده مي كند. حوزه هاي دانش مورد بحث در تمدن يوناني در عرصه اجتماعي مشخص است؛ سياست و اخلاق دو حوزه اصلي اند و تا حدودي هم بحث تدبير منزل يعني همان بحث اقتصادي مطرح مي شود. بعد تمدن اسلامي در جريان بسط و گسترش، علم تاريخ را به جايي رساند كه آخرش ابن خلدون را داريم با يك نوع رويكرد عقلي علمي، متفاوت از آنچه در گذشته به تاريخ و اجتماعيات پرداخته مي شد، همچنين بيروني را با كارهايي در حوزه مردم شناسي و دين شناسي، و فيلسوفان اجتماعي و كساني را كه در حوزه سياست بودند. حوزه هايي مثل سفرنامه نويسي و نظاير آن را داريم و اين البته غير از حقوق است و فقه و فلسفه و عرفان و...، اما اين كه چرا علي رغم وجود چنين حوزه هايي چنين اتفاقي افتاد به موقعيت تاريخي ما برمي گردد؛ غربي ها در دوره هايي درگير يك سري تحولاتي شدند كه حاصل آن غلبه آنها بر جهان به لحاظ تاريخي در قياس با ساير تمدن ها بود؛ توانمندي هايي به دست آوردند كه به عنوان تمدن برتر مطرح شدند و ساير تمدن ها به سبب مشكلات دروني و اقداماتي كه بعدها مدرنيته و غرب (استعمار) انجام داد در موقعيت بدي قرار گرفتند. اين موقعيت نامتوازن سبب شد كه برخي جريان هاي داخل كشورهايي مثل كشور ما يك نوع خودباختگي پيدا كنند و سياست استعماري هم به كمكشان آمد تا با تخريب بنيان هاي قبلي علم و معرفت- كه البته در وضع خوبي هم نبود- حوزه هاي مدرن و نهادهاي علمي مرتبط با آن را شكل بدهند. ما وارد فرآيندي شديم كه اكنون هستيم و در اين زمينه ها مثل خيلي از زمينه هاي ديگر تابع شديم.
بدون شك رهايي از ميراثي كه مانده دشوار و نيازمند بسترسازي است. شما زمينه ها را براي انجام تغييرات بنيادين چگونه مي بينيد؟
دكتر كچوييان: مهمترين مسئله در اين زمينه نفس پيدايي انديشه اين امر و اعتقاد به اين مسئله است كه «مي شود» و «ضروري است چنين كنيم.» نكته اول اين است كه في نفسه رويكرد به آن را ممكن و مطلوب بدانيم و بگوييم توانايي پرداختن به آن را داريم. در وجه مقابل هم نقصان و ضعف هاي نظام علمي يا دانش هاي موجود مشخص شود كه اين هم طي نقدهاي متعدد و متمادي اين علوم حاصل مي شود. حدود يك قرن است كه متفكران غربي و بعدها ساير كشورها از مشكلات اين علوم و محدوديت ها و تنگناهايي كه در فهم جهان دارد يا مشكلاتي كه براي كشورها ايجاد مي كند گفته اند و نوشته اند، به نحوي كه در 40 سال اخير پيدايي انواع مختلف دانش هاي بديل در غرب خيلي معمول شده است؛ اين در حالي است كه زماني جامعه شناسي به عنوان تنها علم معتبر در حوزه شناخت جهان و جامعه معاصر تلقي مي شد ولي اكنون كثيري از حوزه هاي ديگر هستند كه مدعي شناخت جامعه اند و خيلي هم دارند تكثر پيدا مي كنند.
مثلا چه حوزه هايي؟
دكتر كچوييان: مثلا حوزه هاي مطالعات فرهنگي، مطالعات فمنيستي، مطالعات پسا استعماري يا كارهاي فوكو تحت عنوان مطالعات تبارشناسي و ديرينه شناسي. اينها مدعي شناخت جامعه اند ولي ديگر نامشان جامعه شناسي نيست و از روش هاي جامعه شناسي هم استفاده نمي كنند. يعني در يك سو وقوف بر مشكلات و ميل به ايجاد بديل ها وجود دارد و اتفاق هم افتاده است و در سوي ديگر، متوجه شديم كه اين دانش ها حتي در بهترين حالت كه ما مسلط بر اين علوم شويم (نه حالت كنوني كه دانشگاه هاي ما و خودمان احاطه لازم بر اين علوم و همچنين دانش كافي درباره آن نداريم) باز به اعتبار نوع نگاه و اهداف و مقاصدشان امكان پاسخ گويي به سؤالات و مسائل ما در جهان خاص خودمان را ندارند. در نتيجه با آگاهي از اين قضيه كه اينها مشكل دارند دنبال شكل هاي ديگري از نظريه پردازي هستيم كه بتواند به سؤالات و مسائلمان پاسخ دهد و فكر هم مي كنيم كه مي شود. زيرا ما ذخيره فرهنگي لازم را براي تحقق اين هدف داريم و اين به نظر من مسئله اصلي است.
به لحاظ عملي چه كارهايي انجام شده است؟
دكتر كچوييان: قبل از انقلاب مرحوم دكتر شريعتي در بعضي زمينه ها صحبت از اين بديل ها كرد و طرح هايي هم ارائه نمود، اما بعد از انقلاب فعاليت هاي مختلفي انجام شده است و از زماني كه بحث انقلاب فرهنگي مطرح شد و موج هاي متعددي در زمينه علم و معرفت در كشور به اشكال مختلف به وجود آمد، چه تحت عنوان كرسي هاي آزادانديشي يا نقد و نظريه پردازي يا بحث نهضت نوانديشي، اين راه به اصطلاح بي رهرو نبوده و هر از گاهي موج هاي متعددي در آن ايجاد شده است ولي جز اين كارهاي زيرساختي هم انجام گرفته است؛ دانشگاه هاي متعدد، رشد كمي علم، افزايش ظرفيت پذيرش دانشجو و راه اندازي دوره هاي تحصيلات تكميلي، جملگي از بسترهاي مادي مسئله مطرح شده به شمار مي روند. در سوي ديگر نيز زمينه هاي نظري و حركت هاي اجتماعي- فرهنگي وجود دارد، اما نكته مهم اين است كه ما در حوزه علم بايد قدري صبور باشيم؛ حوزه علم اين طور نيست كه اولا به دستور باشد و ثانياً يكروزه جواب دهد. علم مكانيسم و سازوكارهاي دروني خود را دارد.
آيا مي توان از سخن شما اين گونه برداشت كرد كه انقلاب فرهنگي دانشگاه ها را كه در سال هاي آغازين انقلاب مطرح شد، يك انقلاب تدريجي مي دانيد؟
دكتر كچوييان: بله. وقتي جامعه يا اجتماع علمي بر مسئله و مشكل وقوف پيدا مي كند عرضه موارد به صورت ايجابي يا اثباتي زمان مي برد، خصوصاً وقتي كه تحولي عميق مدنظر و فاصله هم زياد باشد. ما فاصله عظيمي با آن چه بايد باشد، داريم و عمده تحولي كه در حوزه علم مد نظرمان است، بسيار است و زمان مي برد. ما بايد دستاوردها را تعميق بدهيم، همان طور كه بايد رويكرد انتقادي مان را هم گسترش و عمق بخشيم. از منظر خاص ما اين كاري است كه طي اين سال ها انجام گرفته است و بايد به طور منسجم و منظم با يك برنامه كاري توسط افراد فعال در اين حوزه ها مدنظر قرار گيرد. من فكر مي كنم از خلال اين جريان، يعني جريان نقادي و كل بسترها و زمينه هايي كه وجود دارد اين اميد هست كه دستاوردهاي ملموسي داشته باشيم. البته ممكن است خيلي مواقع چنين چيزي وجود داشته باشد ولي موقعيت مسلط و وضعيت حاكم اجازه ندهد كه ما تمايزها و تفاوت ها را ببينيم. مثلا ما فلسفه اسلامي داريم يا عرفان كه، رهرواني در سطح قابل قبول دارد، در فقه و حقوق هم حوزه هاي پويايي داشته ايم و داريم ولي به دليل اين كه سرمشق يا شكل مسلط علم ما، غربي است ممكن است حتي علي رغم وجود چنين افكاري فهم آنها به درستي ميسر نشود، يعني تمايز و تفاوتش و وجودش درك نشود، به هر صورت، در كل به نظر مي رسد كه با اين فضا و شرايط و موقعيت، وضعيت رو به جلوست.
حركت كه مجرد از ساير موضوعات جاري در جامعه و جهان صورت نمي گيرد! علاوه بر اين نقش زمان و مكان در اين ميان چه مي شود؟ ذخيره هايي كه شما مي فرماييد قبل از انقلاب هم موجوديت داشته ولي جز براي طالبان معرفت و انديشه زيربنايي مدنظر نبوده و براي جامعه نمود نيافته است.
دكتر كچوييان: همان طور كه گفتم در حوزه علم و معرفت، تغييرات زمانبر است. اگر به تاريخ علم نگاه كنيد تاريخ تحولات حاد يا انقلابي علم نشان مي دهد كه اتفاقات در سده ها رخ مي دهند نه در دهه ها. مثلا از 800-700 سال قبل از ميلاد تا چهارصد- پانصد سال قبل از ميلاد فلسفه در يونان شكل مي گيرد. در جهان اسلام از ابتداي قرن سه و چهار انسان هاي بزرگي همچون ابن سينا و ديگران ظهور مي كنند، براي غرب مدرن از قرن دهم و يازدهم ميلادي كه تحت تأثير جنگ هاي صليبي با جهان اسلام و تمدن اسلامي آشنا شد تا اين تمدن را بگيرد و با حذف دستاوردهايش تركيب جديدي بسازد هفت- هشت قرن طول كشيد؛ لذا اين فعاليت زمانبر است و ما تا مدت ها در بستر همين علوم موجود حركت مي كنيم و راه مي رويم تا فكرهايي جمع شوند و نوع فهم متفاوتي به وجود آورند.
مگر غرب تحولي همانند انقلاب اسلامي ايران داشته كه ضرورت تغيير متن موجود احساس شود؟
دكتر كچوييان: در يك معنا در پاسخ به پرسش شما بايد گفت اصولا دانش هاي متفاوت در بستر تغييرات حاد واقعي به وجود مي آيند و اين پيدايي به ويژه در حوزه علوم اجتماعي هم عرض با بحران ها يا دگرگوني هاي حاد اجتماعي است. مثلا پيدايي فلسفه در يونان در پي تغييرات عمده در دولت هاي يوناني، جنگ هاي متعدد و دگرگوني هاي حاد بود، بعد از ظهور اسلام در ايران هم دگرگوني هاي حاد سياسي اتفاق افتاد و در ساير كشورها نيز همواره پيدايي علوم نوين، هم عرض و همراه با دگرگوني هاي حاد اجتماعي- تاريخي است.
از صحبت شما چنين استنباط مي شود كه مسير و جريان و سرعت حركت و بسترها را در يك شرايط طبيعي مي دانيد.
دكتر كچوييان: البته ما به يك معنا در كل، شرايط طبيعي نداريم و تمام تحولاتي كه به عنوان نمونه تاريخي از آنها ياد كرديم در وضعيتي بسيار متفاوت از وضعيت ما اتفاق افتادند. ما به واسطه وجود استعمار و سلطه غرب و تجدد و امثال آن در وضعيتي غيرطبيعي هستيم. مسلمين در دوران شكوفايي تمدن اسلامي در ايران آن روز با مقوله اي به نام «استعمار» مواجه نبودند و تمدن اسلامي بي هيچ رقيبي شكوفا شد و تداوم يافت؛ در رابطه با تمدن غرب هم وضع كم و بيش طبيعي بوده است، البته تهديد قدرت هاي هم عرض وجود داشته است، ولي غربي ها مستقل بودند و آزاد، و وضعيت متوازني داشته اند. خلاصه آن كه بي هيچ مانع داخلي و خارجي كارشان را ادامه داده اند، غربي ها هم در دوره متأخر با مسئله اي به نام استعمار روبرو نبوده اند ولي ما تحت شرايطي عمل مي كنيم كه كاملا غيرعادي است و در عرصه داخلي در همه زمينه ها با موانعي روبه روييم و در عرصه خارجي نيز با تلاش هايي براي جلوگيري از آن كه ما مسير خود را طي كنيم و به ارتقا دست يابيم. شما مي دانيد كه غرب با حضورش در كشورهايي مثل كشور ما، ستون فقراتمان را به يك معنا شكسته و تأسيساتي ايجاد كرده است كه سنخيتي با اوضاع و احوال ما ندارد؛ لذا ما هم بايد تأسيسات متناسب با وضعيت خود ايجاد كنيم كه داريم اين كار را انجام مي دهيم، البته با فشارها و تنگناهاي بيروني از سوي غرب مواجهيم كه حتي زمينه علم را هم در بر مي گيرد ما در شرايط غيرطبيعي هستيم ولي با لحاظ آن وضعيت قابل قبولي داريم. تركيه، كره، ژاپن و... با كمك هايي كه از ديگران گرفته اند و بدون اين قبيل فشارها به وضعيت كنوني خود كه خيلي هم اصيل نيست، رسيده اند، ولي ما تحت فشارهاي 30 سال گذشته كه هر يك از آنها براي از پاي درآوردن يك كشور كافي بوده، زندگي كرده و علي رغم اين فشارها مسير را ادامه داديم؛ بنابراين وضعيت ما به نظرم نه تنها قابل قبول است كه حتي مثبت هم هست.
شما در يك سخنراني خود به واژه هاي «دروني» و «بيروني» در باب تغيير و تحول اشاره كرده ايد. ما در اوايل انقلاب تغييرات بيروني متعددي را شاهد بوده ايم كه در نظام آموزش عالي به صورت حذف و اضافه واحدها يا تغيير متون درسي به ويژه در شاخه علوم انساني و... رخ نماياند. اكنون با گذشت بيش از سه دهه از انقلاب، ضرورت اين تغييرات را از درون به بيرون مي دانيد يا عكس آن، يا مثل تخم مرغ و مرغ است و به لحاظ اهميت به موازات هم پيش مي روند؟
دكتر كچوييان: مسئله اي كه شما عنوان كرديد در زمينه كلي تر رابطه علم با جامعه قابل طرح است، يعني نظام علمي بخشي از نظام اجتماعي است و اينها پيوند دارند و دگرگوني و تحولاتشان برهم اثر دارد، اما نوع تأثير و تأثرات آنهاشكل واحدي ندارد و تحت تأثير اوضاع و احوال تاريخي است. بعضي مواقع نظام علمي در وضعيتي قرار دارد كه نيروي اصلي دگرگوني و تغيير است و به لحاظ ساختار دروني نظام خودكفاست؛ به خوبي كار مي كند و پيوسته پيش مي رود و علم است كه جامعه را در زمينه اي خاص دنبال مي كشد و تغيير مي دهد. در اين موارد اثر جامعه خيلي كم است ولي در مواردي عكس آن است و آن در وضعيت هايي است كه دقيقا ما در آن قرار داريم. به چه معنا؟ وقتي كشوري در جريان شكل گيري است طبيعتا نمي توان توقع داشت كه همه امور از درون خود آن حوزه علم شكل بگيرد. به اين معنا اين بحث نزد اهل علم مطرح است كه ما در بسياري از حوزه ها اجتماع علمي نداريم كه عنصر اساسي در نظام علمي است و هدايت، دگرگوني و تحولات علم را به دست دارد. وقتي شما اجتماع علمي نداريد، يعني در هر حوزه اي يا به طور كلي در علم مجموعه اي از دانشمندان كه اشتراك ديد و محفوظات پيدا كرده و در تعاملات نظام مند با هم قرار گرفته باشند و خلاصه يك community و اجتماعي بسازند، توقع اين كه امور علم از درون خودش دگرگون شود با واقعيت تطبيق نمي كند. مضافا اين كه مشكل ما اين است كه يا چيزي نداريم يا آن چه موجود است مانع تغيير است. بالاخره در كشوري انقلابي اتفاق افتاده و توقع اين است كه تمام نهادها از جمله نهاد علم يا نظام علمي متناسب با اين تحول دگرگون شوند، اما نظام و نهاد پيشين بالاخص در بعضي زمينه ها مانند علوم انساني و علوم اجتماعي با اين تحولات خيلي همگون و همراه نيست. در اين گونه موارد روشن است كه هم به لحاظ واقعي و هم به لحاظ هنجاري بايد روي «بيرون» حساب كرد؛ زيرا به لحاظ واقعي «بيرون»، نيروي اصلي تغيير است؛ جامعه دارد تغيير مي كند و به واسطه آن نهاد علم تحت تأثير است و بايد خودش را هماهنگ كند. به لحاظ هنجاري هم اين توقع نيست كه علم هنجارگذار خودش باشد، بلكه جامعه انقلاب كرده اي كه تحولات سياسي در جهت ايجاد يك نظام مطلوب دارد طي مي كند هنجارگذار براي علم است؛ بنابراين هر دو بعد تعيين كننده است.
شما عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي هستيد. با توجه به آن چه فرموديد ارزيابي تان از برنامه هايي كه در يك شوراي عالي براي آينده ريخته شده است، چيست؟
دكتر كچوييان: در كشور ما، هم تغييرات و دگرگوني ها كثرت دارد و زمينه هاي متعددي را در بر مي گيرد- در اين 30 ساله شاهد دگرگوني هاي بسياري بوده ايم- هم خواسته ها و مطالبات عمومي و آرمان هايمان خيلي بلند است. شما در دنيا جايي را نمي توانيد پيدا كنيد كه مانند كشور ما چنين هدف گذاري هايي در حوزه علم براي خودش كرده باشد و نه تنها طالب رسيدن به موقعيتي هم عرض كشورهاي برتر، بلكه دنبال آن باشد كه به نحوي هم در اين عرصه مرزشكني كند. اين وضعيت طبعا توقعاتي ايجاد مي كند كه هر كاري به نظر كافي و وافي نيايد و درواقع تنها وقتي كافي و وافي خواهد شد كه مطابق تصويري كه گفتم، سردمدار جهان علم شويد و تمام دنيا حرف هاي شما را بزنند، اهل علمتان را دعوت كنند و كتب عالمان شما را منتشر كنند، دانشگاه هاي شما مرجع و منظر همه علماي دنيا باشد و... تحقق اين هدف در دنيايي با نيروها و رقباي بسيار كه بعضا مانع حركت مايند و اين همه دشواري براي ما ايجاد مي كنند يا از ما جلوترند ساده نيست؛ بنابراين ما هميشه ناراضي خواهيم بود. از طرفي، به دليل وجود اين الگوي مسلط شايد هيچ گاه نتوانيم درك كنيم كه چه دستاوردهاي متفاوتي براي ما ايجاد كرده است. در برخي حوزه ها مانند پزشكي يا فني- مهندسي دستاوردها خيلي روشن است ولي در برخي ديگر مانند علوم انساني و مباحث فرهنگي چنين نيست. مثلا مباحث نظام ديني و ولايت فقيه يا مفهوم تهاجم فرهنگي را كه از طريق ما وارد كشور و ادبيات موجود شد مقام رهبري مطرح كردند. اما برنامه هاي آتي عمدتا برگرفته از رهنمودهاي مقام معظم رهبري بوده است، طي سال هاي اخير حركت در حوزه علم شتاب گرفته يا موضوعيت پيدا كرده است. ما در مقاطع مختلف اهتمام به علم داشته ايم و گاهي موج هايي ايجاد شده ولي در چند سال اخير رهبري بحث نهضت نرم افزاري و نوانديشي را مطرح كردند و به جد در مقام تشويق و هدايت اهل علم و جامعه به سوي آنند. اين موضوع در نهادهاي علمي، حوزه ها، دانشگاه ها و شوراي انقلاب فرهنگي دارد كار مي شود. باز حسب رهنمودهاي ايشان بحث نقشه جامع علمي در شوراي عالي انقلاب فرهنگي مطرح است كه ممكن است صددرصد ايده آل نباشد ولي بعضي از ابعاد كار را مشخص مي كند؛ مثلاً شكل نهادها و فعاليت هاي تحقيقاتي چگونه باشد، در هر زمينه اي چقدر سرمايه گذاري كنيم، به چه سمت و سويي برويم. بعد در همين زمينه ايشان بحث تحول در علوم انساني را مطرح كردند كه از اوايل انقلاب مدنظر بوده است و قبل از انقلاب هم مرحوم دكتر شريعتي تحت عنوان «جامعه شناسي اسلامي» و مقولاتي نظير اين، چنين خواسته اي را مطرح كرده است. خلاصه آن كه اين صرفاً خواسته ما نيست، بديل هاي ديگري در جهان مطرح است و شكل گرفته و دارد شكل مي گيرد. اين بحث مجدداً توسط رهبري مطرح شده و باز شوراي عالي انقلاب فرهنگي با ترتيباتي دارد به اين بحث ها مي پردازد و مجموعه اي با عنوان كميسيون «تحول و ارتقا در علوم انساني» تشكيل شده كه بحث شان اين است كه چه مي شود كرد.
آيا كار كميسيون زمان بندي دارد؟
دكتر كچوييان: زمان بندي به اين معنا كه كار، امروز و فردا انجام شود، خير، چون اين كميسيون تازه تشكيل شده است، ولي احساس اين كه بايد به كارها سرعت بخشيد و تعلل نكرد، در جلسات به چشم مي خورد. همه معتقدند كه حداقل بايد اقدامات مبنايي صورت گيرد. مثلاً همه بر اين موضوع اتفاق نظر دارند كه بايد از رشد كمي بدون كيفيت علوم انساني در دانشگاه جلوگيري كرد. دانشگاهي مثل دانشگاه آزاد كارخانه مدرك دهي شده است و هرجا كه بخواهند رشته اي ايجاد كنند به سراغ علوم انساني مي روند، چون هزينه ندارد، چون خيلي بي در و پيكر است. درحالي كه لازم است اينها را سر و سامان دهند، بخشي از كاري كه ضرورت و فوريت دارد درحال انجام است، منتها چون تازه شروع شده هنوز به زمان نياز دارد.
¤ به موضوع خوبي اشاره كرديد. نمي خواهيم اينجا مسأله حوزه و دانشگاه را مطرح كنيم، چون بحث مجزايي را مي طلبد ولي اين نكته به روشني پيداست كه حوزه ها در طول حيات خود از ابتدا همواره به علوم انساني از زاويه ارزش هاي اسلامي پرداخته اند، اما دانشگاه ها مطابق شرايط و سياست هاي حاكم زمان عنوان هاي درسي متفاوتي ارائه كرده اند. حال كه سخن از ضرورت تغيير و تحول علوم انساني است شما به عنوان چهره اي دانشگاهي وضعيت را چگونه مي بينيد؟
دكتر كچوييان: دانشگاه ها در همه زمينه ها- از جمله در علوم انساني- پس از انقلاب رشد كرده اند و وضعيت آنها واقعاً قابل قياس با گذشته نيست. سطح دانشي كه دانشجويان ما دارند و قابليت هاي دانشجويان دوره دكتري ما در مقايسه با يكي- دو نسل قبلي آنها متفاوت است، ميزان توليد علمي نيز. وقتي توليد هست، يك نوع ارتقا وجود دارد. به لحاظ كيفي هم در وضعيت خوبي هستيم (در قياس مي گويم). در جامعه شناسي يا ساير رشته ها قبل از انقلاب فقط جزوه بود، نه كتاب، و همه اساتيد فارغ التحصيل خارج از كشور بودند ولي الان خيلي از اساتيد فارغ التحصيل از دانشگاه هاي خودمان هستند و كتاب هم زياد است ولي متأسفانه از اوايل انقلاب به تدريج فرآيندي شكل گرفته و بعضي جريان هايي در دانشگاه رشد كرده اند كه اتفاقاً مدعي علم مدرن به شمار مي روند ولي چون ماهيت سياسي پيدا كرده اند به عنوان يك مانع در برابر تغيير و تحول عمل مي كنند. اين جريان ها تصورشان چنين است كه پشت پرده حرف ها درباره ضرورت تحول علوم انساني مقاصد سياسي وجود دارد، در صورتي كه خود مي دانند در دنيا و ايران سوابق اين بحث ها به كجا مي رود و ربطش با سياست چگونه است.
¤ اين نگاه چه پيامدهايي داشته است؟
دكتر كچوييان: آن قدر موضوع، سياسي شده كه خروش و شور و هيجاني كه بايد در حوزه علوم انساني ببينيم در دانشكده هاي مربوطه نمي بينيم. بدين جهت اين توقع برآورده نشده كه كشور در حوزه علوم انساني دانشگاهيان را در رأس دگرگوني ها و مرزشكني هاي علم و ايجاد يك دانش مبتني بر بنيادها و محفوظات درست داشته باشد؛ لذا دانشگاهيان به عنوان يك جريان خروشنده و پيشرو در اين عرصه حضور ندارند و فضا از اين حيث مناسب نيست، هرچند كه بخش هاي ديگري در دانشگاه در همين مسير كار مي كنند.
¤ پررنگ ساختن حضور دانشگاهيان در عرصه علوم انساني كه امري نشدني نيست.
دكتر كچوييان: جامعه ايران دچار دگرگوني هاي حاد و همه جانبه اي در اين 30سال بوده است و دانشگاه ها هم در همين مسير دگرگون شده اند ولي نكته اصلي اين است كه دانشگاه هاي ما در سنت ديگري ريشه داشته اند و متأسفانه اين سنت- خواسته يا ناخواسته- ادامه يافته است. يعني ما همچنان براي فرصت مطالعاتي به خارج كشور مي رويم و كتاب هاي خارج كشور منابع ماست، مقالات را در آنجا مي نويسيم و خلاصه چشممان به آنجاست و دائماً با آنها ارتباط داريم. نه دانش را توليد كرديم و نه توانستيم طفل جان دانشگاه را از شير دانش غرب بگيريم و چند صباحي هم با ملك همنواز و همسازش كنيم. اگر ما مي توانستيم منبع، تعاملات و ارتباط ديگري ايجاد كنيم كه دانشگاه در ارتباط با آن قرار گيرد اين مشكل حل مي شد ولي چون همچنان سمت و سوي ما در اين حوزه ها غرب است متأسفانه اين مشكل باقي است و ما به يك معنا پيوسته اين عدم همسطحي و همسنخي و عدم تناسب را بازتوليد مي كنيم.
¤ اين مانع را چگونه مي توان از سر راه برداشت؟
دكتر كچوييان: موانع حادي وجود دارد؛ يكي از آنها كه در نقشه جامع علمي كشور درباره اش بحث كرده ايم زبان است. كسي نمي تواند انكار كند كه زبان علمي دنيا انگليسي است. اگر بخواهيم اين ارتباط قطع و ارتباط ديگري ايجاد شود (البته اگر نگوييم كه بايد مانع استفاده از اين زبان شد، چون تا وقتي كه آنجا زايش دارد نبايد چنين كرد) حداقل براي اين كه به سمت و سوي منابع فرهنگي و منطقه خودمان باشيم لازم است به زبان عربي اهميت بدهيم، چون بيشتر متون قديمي فرهنگي مان عربي است و زبان منطقه و جهان اسلام هم عربي است كه ما هم سنخي با آن داريم، اما از اين موضوع چقدر استقبال مي شود و بالعكس، اگر چنين كنيم چقدر با موضوع مخالفت مي شود؟
¤ چه بايد كرد؟
دكتر كچوييان: ما راه را رفته ايم و مي رويم و بايد هم برويم، اما اين كار به راحتي انجام نمي شود؛ برخلاف آنچه انسان از دانشگاه متوقع است، قبل از انقلاب دانشگاهيان به علما و حوزه هاي علميه ما مي گفتند: چرا تغيير نمي كنيد؟ چرا آنقدر سخنان خود را تكرار مي كنيد؟ چرا همه اش ان قلت هاي گذشته را مي گوييد. بالاخره نوآوري و نوانديشي هم بايد داشت، ولي پس از انقلاب به اين وضع رسيده ايم كه عده اي نظريه حضرت امام خميني(ره) را درباره حكومت ديني و ولايت فقيه به اين بهانه رد مي كنند كه «اين نظريه سابقه نداشته است و هيچ يك از علما قبلي آن را نگفته اند»! اينها مي گويند اين نظريه فقط حرف خود ايشان است! مي بينيد؟ موقعي نوآوري و نوانديشي حسن بود و آن را تشويق و تبليغ مي كرديم، حالا بد است! اشكال حضرت امام اين عنوان مي شود كه حرف ايشان را ديگران نگفته اند كه البته اين سخن، غلط است، چون از زمان شيخ مفيد به بعد خيلي علماي قبل از حضرت امام به مسأله ولايت فقيه پرداخته اند. ببينيد چقدر قضيه وارونه شده است! اين سياست است ديگر! سياست، بعد از انقلاب در كشور ما سايه اش را همه جا گسترانده و بد هم گسترانده است، يعني به شكل زشتي همه چيز آلوده شده است. خوب، در چنين فضايي هر اقدامي بخواهد صورت گيرد علي رغم آن كه بايد موافقت دانشگاهيان را به دنبال داشته باشد متأسفانه با حرف ها يا استدلال هاي بي ربط يا غلطي (مانند آن چه گفتم) با آن برخورد مي شود، البته جامعه نمي تواند خودش را تابع جرياناتي نادرست يا وضعيتي نامطلوب كند و قطعاً وضعيت را تغيير خواهد داد.
¤ براي اين تغيير آيا نهادهاي رسمي مملكت مانند شوراي عالي انقلاب فرهنگي برنامه ريزي كرده اند يا حركتي كه در متن جامعه مثلاً در حوزه ها انجام مي شود تعيين كننده است؟
دكتر كچوييان: هر دو. هم در سطح اجتماعي در دانشگاه ها از سوي دانشجويان و همچنين حوزه ها خواسته تغيير مطرح مي شود و هم از سوي نظام سياسي و اداري. حال اين كه كجا بيشترين و مؤثرترين نقش را داشته باشد ، تا حدود زيادي به قابليت ها و توانمندي ها بستگي دارد. فكر مي كنم حوزه در اين زمينه تأثيرگذاري بيشتري داشته باشد، چون آنجا همه مقدمات آماده است و موانع ذهني- روحي موجود در دانشگاه ها هم در آنجا وجود ندارد.
¤ اگر سخن پاياني داريد بفرماييد.
دكتر كچوييان: اين نكته شايد مهم را هميشه گفته ام كه در اين زمينه (علوم انساني) با ارزيابي و برآورد غلط ممكن است دچار مشكل شويم، لذا در اين حوزه ها نبايد عجول بود و كنكاش در خود مشكل بخش مهمي از حل و فصل مسأله به شمار مي آيد. اكنون شايد ما به اندازه كافي و وافي، نفس مشكل و مسائلي كه اين علم برايمان به وجود مي آورد، نقصان ها و ضعف هايش را نشناخته ايم؛ بنابراين هنوز زمينه كار دارد و عدم دستيابي به جنبه هاي ايجابي و مسائل متفاوت نبايد در كوتاه مدت مشكل به حساب آيد.
¤ سپاسگزاريم.

 



هرم وارونه در فكر و عمل

ابراهيم حسن زاده
سبك فرانسوي و آمريكايي در نگارش مقاله و پايان نامه، دو سبك متفاوت است. در سبك فرانسوي هرم در شكل طبيعي آن ساخته مي شود. به اين معنا كه نخست به تبيين موضوع و مسئله، ضرورت، اهداف و مانند آن پرداخته مي شود و هرم با قاعده اي بزرگ و مناسب ساخته مي شود تا راس در نوك آن درجاي خود بروز مناسبي پيدا كند. در حقيقت هدف در هرم، آن سطح بالا و راس هرم است و همه قاعده براي تثبيت آن راس است.
در سبك آمريكايي كه از آن به هرم وارونه ياد مي شود، راس و قاعده جابه جا مي شود و به ظاهر شكل منطقي خود را از دست مي دهد؛ زيرا به طور طبيعي مي بايست قاعده ساخته و راس بر آن پايه گذاري شود، ولي از آن جايي كه هدف گذاري بسيار مهم تر و اساسي مي باشد، نخست هدف نهايي معرفي مي شود و سپس اندك اندك قاعده ساخته و تبيين مي شود.
مقالات و فيلم ها براساس هرم وارونه تدوين مي شود. اين سبك جاذبه هايي نيز دارد، زيرا شخص را در همان وهله اول مجذوب و ميخكوب خود مي كند. شايد بسياري از كساني كه فيلم هاي هاليوودي را ديده اند، در همان پنج دقيقه اول چنان مجذوب مي شوند كه مي خواهند در ادامه داستان فيلم را ببينند.
تفاوت هاي فكري و عملي
بايد دو مقام فكر و عمل را از هم اين گونه جدا كرد. در مقام فكر بويژه در حوزه روشنگري ها، مي بايست هرم وارونه را بهترين شيوه ارايه تفكر قرار داد؛ زيرا بيان راس و هدف نهايي و غايي به شخص كمك مي كند تا موقعيت خود را نسبت به هدف دريابد و براي آن برنامه ريزي منطقي داشته باشد.
اما در مقام عمل مي بايست از هرم طبيعي مبتني بر ساخت قاعده براي رسيدن به راس استفاده كرد. به اين معنا كه آن دورنمايي كه در هرم وارونه فكري به نمايش درآمده است، مي بايست بر اساس هرم طبيعي در عمل به آن رسيد و به راس دست يافت.
تفاوت هاي مكي و مدني سوره ها
قرآن نيز از همين تفاوت ها استفاده كرده است. از آن جايي كه هدف اصلي و راس هرم اسلام، معرفت الله است تا انسان با شناخت آن، مسير متاله و خدايي شدن را به عنوان هدف آفرينش خويش بشناسد، آموزه هاي قرآني در مكه مبتني بر تبيين راس هرم بوده و لذا همه آموزه هاي آن در چارچوب معرفت شناسي و تبيين و روشنگري آفرينش هستي، انسان و مانند آن هدف اصلي سوره هاي قرآني كه در مكه نازل شده، تبيين راس هرم بوده و اصلا به حوزه قاعده سازي نپرداخته و يا كمتر پرداخته است.
در سوره هاي مدني، بيش ترين توجه به قاعده سازي هرم است. از اين رو شريعت در آن اصالت مي يابد و فقه و حقوق بيش ترين مباحث آيات را تشكيل مي دهد. البته از آن جايي كه همه اين هرم مي بايست راس را مورد توجه قرار دهد، هر بخشي از شريعت كه ارايه مي شود ناظر به راس، اندازه گيري شده و راس به عنوان هدف در آن تبيين مي شود تا كسي كه سرگرم قاعده سازي است چشم انداز اصلي و راس را فراموش نكند و همه چيز قاعده را براساس آن سامان دهي و اندازه گيري نمايد.
از اين رو در همه آياتي كه مرتبط با شريعت است، فلسفه آن بيان مي شود تا دانسته شود كه اين شريعت چه نسبتي با راس دارد و تا چه اندازه دست يابي به راس هرم را آسان مي كند.
آن چه در آيات مكي به عنوان اساس و اصول تبيين و فكر آن ارايه شده، در جامعه مدني پي ريزي و ساخته مي شود. بنابراين، در آيات مكي همواره بر معرفت تكيه مي شود و فكرهاي بلند تبيين و روشن مي گردد تا هدف، جلوه خوب و كاملي بيابد و در آيات مدني شريعت با همان توجه به راس هرم تبيين مي شود و در مقام عمل پي ريزي مي گردد.
تناسب فكر و عمل
در آموزه هاي قرآني چون هرم خاصي به عنوان سبك زندگي ارايه مي شود تا بشر براساس آن خود را متاله سازد، يك دستگاه كامل ارايه شده است.
دراين دستگاه كه از آن به دين ياد مي شود، انسان به عنوان محور قرار مي گيرد تا خدائي (متاله) شود و در مقام خلافت الهي قرار گيرد. براي رسيدن به اين مقصد و مقصود آفرينش مي بايست از مقام عبوديت به ربوبيت برسد و اين عبوديت نيازمند انسان عاقل متفكري است كه هدف را به طور كامل بداند و راه را بشناسد و از همه ابزارها بهره گيرد.
از آن جايي كه دنيا داراي دو ظرفيت متضاد براي انسان است، لازم است تا حق از باطل باز شناخته شود. اين حق نيز داراي مراتب و سطوح گوناگوني است كه از حق به معناي خدا آغاز مي شود و تا حقوق طبيعي و حقوق عقلايي و اخلاقي ادامه مي يابد. آگاه سازي نسبت به حق، كاري است كه معرفت شناسي انجام مي دهد.
شناخت جنبه هاي ظاهري حق و باطل، در اشكالي چون ايمان و كفر، استكبار و استضعاف و مانند آن بروز و ظهور اجتماعي مي يابد.
آموزه هاي اسلامي به گونه اي است كه هم فكر انسان را روشن مي سازد و هم عمل آدمي را به گونه اي سامان مي دهد كه آن حق شناخته شود؛ چرا كه اسلام براين باور است كه ارتباط تنگاتنگي ميان فكر و عمل است و تناسب دراين دو مي تواند انسان را به هدف و راس هرم برساند.
ازنظر اسلام، ذكرالهي موجب افزايش ثروت وتوانمندي آدمي است؛ چرا كه ذكرالهي به معناي شناخت يابي وبه ياد آوردن اسماي الهي است كه شخص مي بايست خود را بدان متخلق كرده و مظهر آن شود. هراسمي از اسماي الهي موجب مي شود تا انسان در زندگي جهت خويش را فراموش نكند.
اين كه خداوند نماز را ذكرالله مي داند، از آن روست كه اسماي الهي را به ياد آدمي مي آورد و او را براي همانند شدن برمي انگيزاند. نماز به عنوان يكي از مصاديق ذكرالله موجب مي شودتا انسان درمقام عمل ومعاملات و زندگي اجتماعي از فحشاء ومنكر باز داشته شود. شخصي كه نماز مي خواند به ياد مي آورد كه خداوند مالك، رب، محاسب ومعاقب است و اين زندگي درمسير هدفي چون آخرت ومعاد درحركت است. چنين شخصي درمقام عمل كار خويش را محاسبه مي كند و از هرچيزي كه خلاف عدالت و اخلاق و هنجارهاي اجتماعي و عقلاني وعقلايي است پرهيز مي كند. اين گونه است كه عبادت وي درزندگي اجتماعي و عمل خودنمايي مي كند و او را از زشتي بازمي دارد و جلب رحمت الهي مي شود و زندگي اش دراثر تقواي الهي بهبود مي يابد.
لزوم توجه به هرم طبيعي و وارونه درمقام علم و عمل
درمقام علم برماست كه ازهرم وارونه استفاده كنيم واگر مي خواهيم بياموزيم، به جاي احكام و شريعت نخست به سراغ اصول دين ومعرفت برويم ومتمركز در آيات مكي شويم واگر مي خواهيم به كسي نيز چيزي بياموزيم به جاي شريعت مي بايست به سراغ معرفت برويم.
جوانان ما وهمه مردم جهان اكنون تشنه معرفت اسلامي هستند و بايد اين آموزه ها، تبليغ و آموزش داده شود. بنابراين آموزش هايي كه بعضاً درحوزه هاي علميه رايج است خلاف اين سنت خداوندي و پيامبر(ص) است؛ زيرا سال ها وقت طلبه خارجي به احكام بله زير ساخت فهم شريعت چون ادبيات عرب، اصول فقه و فقه استدلال گرفته مي شود، درحالي كه او و نيز مخاطب خارج از كشورش، تشنه معرفت هاي اسلامي هستند.
دانشجويان ايراني و بلكه جامعه ايراني نيز اكنون تشنه اين معارف است و هنوز اين معارف را نياموخته وي را سرگرم احكام وشريعت مي كنيم و اين گونه است كه نمي توانيم مانند بهشتي و يا مطهري باشيم. در مقام عمل وجامعه سازي بايد پس ازتثبيت معارف و ايجاد انگيزه و ارايه چشم انداز بلند متاله شدن و خدايي گشتن فرد و جامعه، شريعت را با تمام زيرساخت هاي آن تبيين و ارايه كرد و چون پيامبر (ص) مدني وار در مدينه به ساخت جامعه اسلامي همت گماشت.
به نظر مي رسد كه درجهان آموزش و نيز تبليغ به بيراهه مي رويم و آن چه اكنون بدان نياز داريم هرم وارونه است كه بر راس و معارف ومعرفت تاكيد دارد؛ زيرا كسي كه شناختي نسبت به هدف ندارد؛ هيچ انگيزه اي براي ساخت وعمل يعني همان شريعت نخواهد داشت.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14