(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 17 خرداد 1390- شماره 19944

شعر امروز
امتحان
دو كلمه ...
سخن بلند پايه (1)
راز
سلام دوباره...!
هرچه مي خواهد دل تنگت....
ميهمان



شعر امروز

تقديم به خير مدرسه ساز «حسين پرواس » كه يك مدرسه و يك درمانگاه را ساخت و به شهر فرشته ها سفر كرد.
گلهاي باغ پرواس
در افسريه باغي است
باغي پر از گل ياس
باغي پر از محبت
باغ حسين پرواس

مردي كه در سخاوت
نوري شد و درخشيد
اين باغ با صفا را
او هديه داد و بخشيد

هر روز باغبانان
در باغ گرم كارند
آنها رفيق پاكي
هم صحبت بهارند

گلهاي باغ پرواس
با خنده مي شكوفند
بر روي لب چه دارند؟
عطر سلام و لبخند

پروردگار دانا
اي خالق توانا
اين باغ را نگهدار
سر سبز و خوب و زيبا
محمد عزيزي (نسيم)

 



امتحان

هنوز هم توي كوچه ، خيابان ها كه خوب بگردي ، موقع امتحانات محله ها پر مي شوند از بچه مدرسه اي. توي يك نگاه ساده انگارانه پيش خودت خيال مي كني يحتمل همه شان كتاب به دست نشسته اند لب پله اي و از هم سوال مي كنند و آن ديگري دم در خانه اش كلاس خصوصي رياضي راه انداخته و مرامي به رفقايش درس مي دهد و ...
اين تصور كودكانه اگر دو بار توي كوچه ها قدم گذاشته يا يك بار توي يكي از كوچه هايي كه هنوز بوي معرفت - كه اين روزها «فضولي» مي ناميمش- توي در و ديوارش مانده باشد زندگي كرده باشي ، آنچنان فرو مي ريزد كه انگار هيچ گاه اينچنين تصور باطلي نداشته اي!
موقع امتحان ها ، انگار كه يك رسم قديمي باشد ، كوچه ها پر مي شود از بچه هايي كه بي خيال حرص و جوش مادرها كه دم به دقيقه ، چادر به دهان گرفته مي آيند دم در و با نگاه تشر مي زنند كه «بيا خونه درست رو بخون!» دسته جمعي دنبال يك توپ پلاستيكي دو لايه مي افتند و همه ي زندگي شان مي شود عبور توپ از فاصله ي بين دو تا آجري كه وسط كوچه كاشته اند.
بعدها كه كارنامه ها با نمرات درخشان توي دست چپمان مي افتاد ، همه ي كاستي ها -بي انصافانه- ربط پيدا مي كرد به شيطنت توي كوچه و پشت دستمان را داغ مي كرديم كه «ترم بعد ديگه بازي نمي كنم!» ناگفته پيداست كه ترم بعد هم همان آش بود و ...
«مدرسه» در اين ايام پر شر و شور امتحانات ضمن آرزوي موفقيت براي همه ي دانش آموزانش ، منتظر كارهايتان حتي در اين ايام كه به بهانه ي واهي امتحانات دست به قلم نمي بريد نشسته و سخاوتمندانه تقاضا مي كند به جاي هزار جور بامبول ديگري كه براي درس نخواندن سر هم مي كنيد و مادرهايتان را حرص مي دهيد ، كاغذ و قلمي برداريد ، كتاب درسي را كه امتحانش را داريد جلويتان باز كنيد و بي توجه به كتاب ، شروع به نوشتن كنيد! اقل كم اين كار اين است كه براي يك بار هم كه شده خيال مي كنند نشسته ايد سر درس و داريد عين بچه هاي خوب درس مي خوانيد ...
هيئت تحريريه

 



دو كلمه ...

محمد حيدري
همه وقتي كاري انجام مي دهند -چه
كوچك ، چه بزرگ- ته تهش تفكري نشسته كه به خوب و بد انجام اين كار فكر مي كند. تفكري كه خيلي وقت ها توي ناخودآگاه كارش را انجام
مي دهد و نتيجه اش مي شود همه ي اعمال و رفتار لحظه اي ما. بعد از انجام كه به دليلش فكر
مي كنيم -اگر فكر كنيم!- تصورات بعضا قانع كننده اي مي يابيم و حتي اگر از كارمان ناراحت هم باشيم و بد بدانيمش اما براي انجامش مسلما دليلي داشته ايم.
از اين حرف هاي قلنبه سلنبه بگذريم. حقيقتش چند وقتي است بين خوبي و بدي گير كرده ام قبل تر ها هر كاري كه انجام مي دادم لااقل مي دانستم خوب است يا بد. براي بد هايش هم هزار توجيه جورواجور مي آوردم و انجامشان مي دادم. هر چند پشيماني نقطه ي مشترك همه ي اين انتخاب هاي ناجور بود ، اما اگر از همه ي اين سوراخ هاي متفاوتي كه بارها گزيده شده ام ، ايمن بمانم ، شايد با كلي اغماض بشود گفت ؛ فرصت جبران دارم! هر چند بعضي اشتباه ها هستند كه فرصت جبران را مي گيرند و پرتت مي كنند توي هزار توي عميقي كه از هر طرف بروي بن بست است...
اين روزها اما امكان گزينش همين انتخاب هاي پر درد را هم ندارم. اصلا انتخابي ندارم. انتخاب كه دارم ، اما هر دو طرف انتخاب برايم نامفهوم اند ، نا معلوم. به همه ي سوراخ سنبه هاي ذهنم رجوع كرده ام براي رفع اين اشكال ، به واو به واو حرف هايي كه گوش داده ام ، به قلبم ... ؟اما هنوز گيرم ، هنوز مشكوكم به هر دو طرف دوراهي هايي كه اين روزها جلوي پايم جولان مي دهند. دنبال طرف بد و خوب مي گردم. گيرم كه طرف بد را هم انتخاب كنم ، گيرم بعد از انتخاب اشتباه باز پشيمان شوم ، گيرم زمين و زمان را هم مقصر بدانم توي انتخاب غلط يا نتيجه اي كه به اشتباه ظاهر شده ، اما خوب مي دانم همه اش تقصير انتخاب اشتباه خودم بوده.
حالا اما...
سخت ترين انتخاب همين نداشتن انتخاب است.ندانستن انتخاب...

 



سخن بلند پايه (1)
راز

زهرا كريمي ( باران)
گويند راز، سخني است مگو در باب آنچه نمي خواهيم احد الناسي از آن با خبر شود و در اين راستا اين اسرار را با كس در ميان نمي نهيم تا مبادا پخش گردد ميان عالم وآدم و در افواه دنيا بپيچد اين رازهاي مگو.
اما لغت نامه را كه مي گرديم لغتي مي بابيم كه گويي گفته است محرم اسرار ، و ما به دنبال اين محرم مي گرديم ... رازمان را در بقچه اي پيچيد وبا اندكي آب و تاب تعريفش كرد و از دوست عزيزتر از جان خويش تمنا كرده جان عزيزت اين راز باشد ميان من و تو و ديگري در اين شنيده هاي ارزشمند شريك نباشد.
اما روزها مي گذرد و از ديگراني رازت را مي شنوي و انگشت حيرت بر دندان مي گزي همچون دهقاني كه به تعجب سرانگشت گزان است!
و ايمان مي آوري به سخن بلند پايه سعدي عليه الرحمه كه اگر گفت سخن را ملكي است. سعدي را مسلم دروغ نگفته و آن سخن با مسمي اين است: رازي كه نهان خواهي با كسي در ميان منه اگر چه دوست مخلص باشد ، اما آن دوست را دوستان بسيارند.

 



سلام دوباره...!

سلام به كيهاني ها - خسته نباشيد از كار و فعاليت. اجازه هست بعد از مدتها تو صفحه دوست داشتني ام مطلب بنويسم؟
«اوقات بيكاريم بود و رفتم تو انباري و به دنبال خاطرات قديمي. همين طوري كه تو كتابها و روزنامه ها كه اكثراً هم كيهان بود مي گشتم به تكه هايي از روزنامه برخوردم كه تو روزهاي نوجووني به صفحه مدرسه ارسال مي كردم. يادش به خير از سال 76 با صفحه مدرسه آشنا شدم چقدر خوشحال شدم وقتي اولين بار اسمم تو روزنامه كيهان چاپ شد. انگار كتاب چاپ كردم- به يه چيز جالب هم بر خوردم مصاحبه اي از دكتر احمدي نژاد از ايام جواني و دوراني كه شهردار تهران بودند و عكس هايي از اون مصاحبه كه از شهيد رسول كاظم نژاد بود.
به اولين نوشته ام كه نگاه كردم خنده ام گرفت پر از اشتباه بود از لحاظ دستوري اما با بزرگ تر شدن ،مطالب هم جا افتاده تر شد و از آخرين نوشته كه تو دوران دانشجويي بود و از دردهاي دانشگاه فكستني ما بود- ديگه ننوشتم، تنبلي بود يا فراموش كردن و... حالا دلم خواست بنويسم، دلتنگ صفحه دوست داشتني ام بودم، دلتنگ دوست قديمي و روزنامه هميشگي خودم...
مدرسه اي قديمي: رقيه مباشراميني
از استان گيلان شهرستان لاهيجان روستاي ليالمان

 



هرچه مي خواهد دل تنگت....

زهرا كريمي:«سلام ديگه دارم از دستتون عصباني مي شم آخه برادر من يك حقي ماها داريم يا نه؟ اين كارايي كه چاپ مي كنيد كه ديگه مناسبتي نيست اگه سه شنبه چاپ نشه ديگه واقعا ناراحت مي شم.
پس تا سه شنبه . تا كاراي سخنان بلند پايه چاپ نشه نمي تونم بقيه شو بنويسم.»
مدرسه:دوست پركار مدرسه ، خانم كريمي. اين هم از چاپ شدن «سخنان بلند پايه». قصور از ما بود ، قصور كه نه ، كمبود جا داريم خب! منتظر بقيه نوشته هايتان هستيم ، و همين جا قول مي دهيم تا چاپشان خيلي تاخير نداشته باشند!

 



ميهمان

در مدرسه نشسته بودم. بچه ها با يكديگر بازي مي كردند. ناگهان در حياط مدرسه باز شد و يك ماشين وارد مدرسه گرديد. يك روحاني با لباس هاي مرتب از ماشين پياده شد. آقاي مدير جلو آمد و با ايشان احوال پرسي كرد. همه معلمان يك به يك مي آمدند و سلام مي كردند و ايشان با خوشرويي جواب مي داد. بلند گوي مدرسه اعلام كرد كه دانش آموزان به سالن مراجعه كنند. وقتي وارد سالن شدم ديدم آن روحاني دارد صحبت مي كند. خيلي قشنگ سخن مي گفت. از شخصي مي گفت كه پايه و بنيان نظام است. من فهميدم ايشان دارند درباره مقام معظم رهبري ولي فقيه زمان سخن مي گويند. ايشان كسي نبود جز نماينده ولي فقيه در استان فارس جناب آقاي ايماني.
محمدحسين جفاكش
شيراز

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14