(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 18 خرداد 1390- شماره 19945

خاورميانه بدون آمريكا
آيا حركت هاي مردمي در اروپا «بيداري» است؟
رمز گشايي از پيشگويي ها و نظري بر عملكرد سايت آينده
 
 



خاورميانه بدون آمريكا

حسين شاهمرادي
تحولات اخير دنيا و در راس همه آنها موج بيداري اسلامي در منطقه، معادلات جديدي در روابط سياسي كشورها رقم زده است به گونه اي كه جايگاه امريكا به عنوان كشوري كه ادعاي ابرقدرتي جهان را داشته و دارد، دست خوش تغييرات قابل توجهي شده است. اين اتفاق قطعا ادامه حضور امريكا در منطقه خاورميانه را با چالش هاي جدي روبرو مي كند و اين كشور ناگزير از اعمال تغييرات اساسي در سياست هاي خود نسبت به كشورهاي خاورميانه است. در اين مقال به موج بيداري اسلامي، برخي مواضع اخير امريكا و آينده حضور او در منطقه خاورميانه نظري مي اندازيم.
با نگاهي به تحليل هاي چند ماه پيش، و درست زماني كه اولين جرقه هاي بروز و ظهور بيداري اسلامي در منطقه خورد، در مي يابيم كه عرف ديپلماتيك دنيا و حساب و كتاب هاي مكانيكي دولت هاي مستكبر، حقيقتا از تحليل اين قيام ها و پيش بيني آينده آن ها عاجز بوده و هستند. عدم توانايي آنان در تحليل و تمايل عامدانه آن ها به عدم توجه به فصل مشترك تمامي اين قيام ها، يعني اسلام، باعث شد كه علي رغم همه اقدامات پيشگيرانه و سركوب گرانه آن ها، بيداري اسلامي روز به روز فراگيرتر شده، تا جايي كه ديگر عملا كاري براي مهار اين قيام ها از دست شان بر نمي آيد. در شرايط فعلي، تنها و تنها راه باقي مانده براي آن ها، توسل به قدرت نظامي براي سركوب مطلق اين اقدامات است كه آن هم ادامه همان اشتباهات قبل ايشان در تحليل هاست، چرا كه مسلما اين خون هاي ريخته شده، نه تنها سرعت پيشروي اين موج بيداري را كم نمي كند، بلكه بر بيداري و هوشياري قيام كنندگان خواهد افزود.
نكته اي كه در تحليل شرايط امروز دنيا از اهميت بسيار بالايي برخوردار است، تعيين جبهه بندي اين نبرد تمام عيار است. امروز ديگر بر همگان روشن شده است كه اين قيام ها، خيلي عظيم تر و عميق تر از آن است كه آن را صرفا برآمده از خودسوزي يك جوان تونسي بدانيم. امروز ديگر همگان مي دانند كه عامل انگيزاننده قيام كنندگان، بسيار فراتر از مسائل اقتصادي است. امروز همه مي دانند كه مرگ بر مبارك، آل خليفه، علي عبدالله صالح و...، در اصل مرگ بر امريكا و مرگ بر اسرائيل است. امروز ديگر كار سختي نيست كه اين قيام ها را ادامه همان خط استكبارستيزي، استقلال طلبي و اسلام خواهي انقلاب اسلامي ايران بدانيم. امروز ديگر سخت نيست كه «نه» به ديكتاتوران وابسته را، «نه» به اربابان اين ديكتاتورها بدانيم. امروز ديگر همه مي دانند، درخت تناوري كه اين گونه خودنمايي و عرض اندام مي كند و مردم در گوشه گوشه دنيا، دست دراز مي كنند و از ثمرات و ميوه هايش بهره مي برند، همان نهال طيبي است كه 33سال پيش، مردم مسلمان ايران به رهبري امام خميني(ره) كاشتند. اين مبارزات ادامه همان مبارزاتي است كه در سال 42 آغاز شد و ادامه خواهد داشت و همان گونه كه رهبري انقلاب فرمودند، بايد منتظر ورود اين جريان بيداري به خاك اروپا هم باشيم؛ كما اينكه در چند روز اخير جرقه هاي آن به دامن اروپا هم رسيده است. اين مبارزه، همان مبارزه است و جبهه بندي اش هم تغييري نكرده است و فقط رزمندگان تازه نفس تري به اين جبهه افزوده شده اند و خط مقدمش هم كمي تفاوت كرده است. مبارزه آن روز، نه فقط مبارزه بين امام(ره) و شاه ملعون و يا بين ايران و امريكا بود، بلكه جنگ بين دو جبهه بود كه در يك سوي آن، مستضعفين عالم ايستاده بودند و در سوي ديگر آن، مستكبرين. جبهه بندي امروز هم همان جبهه بندي است و به نوعي مي توان گفت اين جنگ، جنگ بين مستكبرين دنيا به رهبري امريكا و مستضعفين عالم به رهبري ايران است. طبيعتا با اين نگاه، ايران به عنوان رهبر جبهه مستضعفين و منبع اصلي الهام بخش به اين قيام ها، جايگاه ويژه اي پيدا مي كند. البته خود دولت هاي مستكبر هم اين جبهه بندي را در عمل پذيرفته اند و از همين روست كه تك تك حركات و مواضع جمهوري اسلامي براي آنها حائز اهميت ويژه اي است و نسبت به آن واكنش نشان مي دهند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي- كه به منزله اولين ضربه كاري بر پيكره امريكا بود- ايران همواره از موضع عزت و اقتدار با اين كشورها برخورد كرده است و هميشه درهم شكننده هيمنه پوشالين دولت هاي استكباري بوده است و همين امر باعث شده است كه به عنوان سردمدار مبارزه عليه مستكبرين شناخته شود. امروز ايران به عنوان يك قدرت بزرگ فرهنگي و حتي نظامي در دنيا شناخته مي شود تا جايي كه هزينه هاي هنگفتي صرف ضربه زدن و تضعيف ايران و همين طور تخريب چهره آن در دنيا مي شود. جايگاه حمايتي خاص ايران از موج بيداري اسلامي و رهبري اين جريان از يك سو، و قدرت نظامي اش از سوي ديگر، باعث شده است كه علي رغم مواضع صريح ايران مبني بر عدم مداخله نظامي در قيام هاي كشورهاي منطقه، اينان همواره بيم اين مداخله نظامي را داشته باشند و همين بيم آنان را واداشته است كه تلاش كنند با تهديد و ارعاب مستقيم و غيرمستقيم، ايران را از اين حمله باز دارند. صحبت هايي هم كه اخيرا در مورد احتمال حمله نظامي آمريكا يا اسرائيل به ايران مي شنويم، پيرو همان سياست ارعاب ايران است و نشان از انفعال شديد اين جريان دارد.
اما سابقه جمهوري اسلامي همواره نشان داده است كه هيچ گاه قصد تحميل عقيده و فكر خود با استفاده از ابزار نظامي را نداشته است و عرضه هويت فكري و فرهنگي خود به ملت ها را براي آگاهي بخشي و بيداري آن ها مكفي دانسته است و از اين حيث، تفاوت زيادي با كشوري مانند امريكا دارد و اتفاقا همين تفاوت است كه جايگاه امروز امريكا در منطقه را متزلزل كرده است.
امريكا كشوري است كه در طي دو قرن اخير، آغازگر بيشترين و خانمان سوزترين جنگ ها در گوشه گوشه اين كره خاكي بوده است. غالبا هم دلايلي كه براي شروع اين جنگ ها ارائه كرده است، دلايلي واهي بوده اند. سوالاتي كه سياست هاي جنگي دولت امريكا در طي اين زمان در اذهان ايجاد كرده است، كماكان بي پاسخ مانده اند. سلاح هاي كشتار جمعي كه امريكا به بهانه يافتن آنها، پاي به عراق گذاشت، هنوز پيدا نشده اند و اكنون كه امريكا تا مدتي ديگر در حال ترك عراق است، اين سوال مهم در اذهان باقي مانده است كه اين همه هزينه اي كه از بودجه دولتي امريكا و برخي كشورهاي ديگر صرف جنگ عراق شد، به جز تلي از جنايت و آدم كشي و خونريزي و تجاوز به زنان و دختران بي گناه و... چه دستاوردي حتي براي خود امريكا داشته است؟ امريكا در مورد مسائلي مانند جنگ عراق و افغانستان، حتي نتوانسته است پاسخ گويي افكار عمومي مردم خود ايالات متحده باشد. فشاري كه از سوي افكار عمومي مبني بر توقف جنگ هاي بي حاصل در عراق و افغانستان بر دولت وارد مي شود، دولت امريكا را بر آن داشته است تا آتش تهيه بنگاه هاي دروغ پراكني خود را دوچندان كند تا بلكه بتواند اندكي از زير بار اين فشارها خارج شود. وقتي سوال تك تك شهروندان امريكايي، چيستي دليل ادامه جنگ بي ثمر افغانستان و عراق است، طبيعي است كه آمريكا مجبور مي شود، سناريوي كشتن بن لادن را اجرا كرده تا اندكي هم كه شده بتواند خود را در مقابل افكار عمومي آمريكا و دنيا تطهير كند. جنگ نظامي يا حملات تروريستي آمريكا در نيكاراگوئه، هندوراس، پاناما، هائيتي، جمهوري دومينيكن، فيليپين، كوبا، پورتوريكو، ژاپن (هيروشيما و ناكازاكي)، ايران (ماجراي طبس، جنگ تحميلي، حمله به هواپيماي مسافربري ايراني و...) كره شمالي، كويت، منطقه كارائيب، اندونزي، ويتنام، جزيره گرانادا، لبنان، سومالي، بالكان، صربستان، افغانستان، يمن، سودان، قتل عام تعداد زيادي از غيرنظاميان ليبيايي در لاكربي اسكاتلند و...، همه و همه مثالهايي از منطق متكي به قدرت و نظامي گري دولت آمريكا در دو قرن اخير هستند كه همواره با دلايل واهي جنگ را آغاز كرده است تا به اهدافش برسد و در نهايت هم كه پوچ بودن ادعايش روشن شده است، تلاش كرده تا با در اختيار گرفتن رسانه هاي گروهي، افكار عمومي را به سمت و سويي كه خود مي خواهد سوق بدهد. اما با اين همه، روز به روز نارضايتي مردم آمريكا از اين سياست هاي جنگي دولت آمريكا بيشتر و بيشتر مي شود. روز به روز بر سؤال متعددي كه در گوشه و كنار دنيا در مورد ماهيت جنگي و متناقض دولت ايالات متحده پرسيده مي شود، افزوده مي شود. علت عدم تمكين مصرحانه دولت آمريكا از قوانين بين المللي مانند معاهده منع گسترش سلاح هاي اتمي و... يك سؤال جدي است كه دولت آمريكا با قلدري هرچه تمام از پاسخ گويي به آن سرباز مي زند. كلاهك هاي هسته اي آمريكا كه قادرند ظرف چند دقيقه دنيا را به تلي از خاك تبديل كنند، مورد سؤال جدي ملت هاست و چرا اين توان هسته اي و اتمي آمريكا كه سابقه استفاده شدن هم دارند، خطري براي جهان محسوب نمي شوند، اما تكنولوژي (و نه بمب) هسته اي، كشورهايي مانند ايران، به منزله تهديدي جدي براي دنيا به حساب مي آيد. لزوم در اختيار داشتن جديدترين و خطرناك ترين تسليحات خوشه اي و هسته اي و ضدحقوق بشري آمريكا امروز مورد سؤال مردم جهان است. جنگ هايي كه آمريكا به نام جنگ هاي بشردوستانه آغاز كرد و روند ادامه شان هيچ گاه مطابقتي با شعارهاي داده شده اوليه نداشت، مورد پرسش جدي مردم دنياست. لذا تا همين جا، گذشته سياه آمريكا و همچنين امروز آن، پر از سؤالات و ابهاماتي است كه اين دولت آگاهانه از پاسخ دادن به آنها اجتناب مي كند.
در كنار همه اين تخلفات گسترده، آمريكا همواره سعي كرده است كه از قدرت رسانه اي خود در توجيه اين اقدامات بهره ببرد. به عبارتي رسانه هاي گروهي آمريكا و حتي ابزاري مانند هاليوود- كه در انحصار اقليتي يهودي و وابسته به دولت آمريكا هستند- همواره نقش توجيه گري افكار عمومي به نفع سياست هاي دولت آمريكا و همچنين زمينه سازي براي جنايات آن را برعهده داشته اند. هجمه رسانه اي كه پس از واقعه 11 سپتامبر عليه اسلام توسط رسانه هاي آمريكايي آغاز شد و ادامه پيدا كرد، درصدد توجيه صددرصدي افكار عمومي مبني بر لزوم حمله به افغانستان و بعدتر عراق بود. نوع خاص پوشش رسانه هاي آمريكايي از جنگ عراق، كه با سانسور كشتارها، تجاوزها، قتل عام ها و خون ريزيها همراه بود و تنها چند تصوير بدون خشونت و جهت دار از جنگ كه همه هم در جهت نشان دادن اقتدار نظامي آمريكا بود، سعي در خواباندن موج اعتراضات به جنگ داشت. اين نوع پوشش رسانه اي به اين دليل بود كه اگر تصاوير واقعي به دنيا مخابره مي شد، قطعاً فشارهاي شديدي حتي از جانب خود مردم آمريكا بر دولت ايالات متحده وارد مي شد. به عنوان مثال، تك عكسي كه از حمله سربازان آمريكايي به يك بيمارستان در عراق منتشر شد و يا فجايع زندان ابوغريب و يا چند فيلمي كه از تجاوز سربازان آمريكايي به زنان عراقي منتشر شد، يا اخباري كه در مورد ايجاد محدوديت هاي شديد براي خبرنگاران جنگي در عراق مخابره شد، تا حدي افتضاح رسانه اي آمريكا را برملا كرد. لذا آمريكا همواره در تلاش بوده است تا از قدرت رسانه ها براي توجيه جناياتش استفاده كند.
اما به نظر مي رسد كه ديگر حربه جنگ هاي رسانه اي هم خيلي پاسخ گو نيست و آمريكا روز به روز در منجلابي خودساخته بيش از پيش فرو مي رود. آمريكا از پس از ماجراي 11 سپتامبر، سياست هاي القاي اسلام ستيزي و اسلام هراسي را در راس فعاليت هاي رسانه اي خود قرار داده است، اما با اين وجود مي بينيم كه موج اسلام گرايي، حتي در خود كشور آمريكا، دقيقه به دقيقه رو به افزايش است و مهر تأييدي بر اين مسئله مي زند كه ديگر نمي توان مردم و افكار عمومي را به سادگي فريب داد. اگر نوع خاص پوشش خبري رسانه هاي آمريكايي از جنگ عراق باعث شد كه مردم آمريكا خيلي از ماوقع مطلع نشوند و موضع گيري جدي نكنند، امروز ديگر بسياري از چيزها برملا شده است و عملا ديگر حناي دولت آمريكا حتي در كشور خودش هم بسيار بي رنگ شده است.
در يك جمله مي توان گفت كه تزلزل جايگاه امروز آمريكا در ميان ملت ها، به دليل كنار رفتن پرده ها و روشن شدن چهره حقيقي آن، محقق شده است و هر قدر چهره حقيقي اين دولت بيش تر روشن شود، تنفر ملت ها از آن هم بيشتر مي شود. آن چيزي هم كه امروز در منطقه و تحت عنوان بيداري اسلامي در حال رخ دادن است، اعلام برائت رسمي ملت ها و همچنين اعلام تنفر آنها از آمريكا و كاسه ليسانش و در يك كلام اعلام برائت و تنفر از جبهه مزور، فريب كار و ظالم مستكبرين و از طرفي اعلام بيعت رسمي با اسلام وجبهه مستضعفين است.
بحث حمله آمريكا به ايران هم چيزي بيش از يك بلوف بچگانه به منظور ارعاب ايران به نظر نمي رسد. با توجه به آن چه گفته شد، افكار عمومي آمريكا و دنيا اجازه شروع جنگ ديگري را به دولت آمريكا نمي دهد و ديگر عملا كاري از دست رسانه ها هم برنمي آيد و از طرفي خود دولت آمريكا هم پتانسيل چنين اقدامي را ندارد. چرا كه امروز زمين جديد بازي را نه آمريكا، كه مردم منطقه تعريف كرده اند و آمريكا هم در همين ميدان درحال جنگيدن است و طبيعتا منفعل است. موقعيت متزلزل آمريكا در افغانستان و عراق، وضعيت بن علي، مبارك، عبدالله صالح، بن عيسي، قذافي و... هر كدام ضربه اي بر پيكره آمريكا در منطقه وارد آورد و آمريكا آخرين دست و پاهايش را در منطقه مي زند و كم كم بايد منتظر تحقق خاورميانه جديد كه خاورميانه اسلامي است باشيم. حال با اين شرايط، و حتي اگر قدرت نظامي ايران را هم در نظر نگيريم، حمله به ايران از سمت آمريكا عملا يك خودكشي به تمام معنا براي آمريكا به حساب مي آيد. آمريكا به هيچ وجه قادر نخواهد بود، در جبهه اي به اين وسعت كه از عراق شروع مي شود، به ايران مي رسد و تا افغانستان ادامه مي يابد، مبارزه كند و در آنها موفق باشد. اين در حالي است كه قدرت نظامي فوق العاده ايران و پيشرفت هاي نظامي ايران در سال هاي اخير را در نظر نگيريم. آمريكا مي داند كه درگيري با ايران، تلفات مادي و جاني زيادي برايش به همراه خواهد داشت و همين مسئله موج اعتراضات مردمي عليه اين دولت را بالا خواهد برد. هم در خود آمريكا و هم در ساير مناطق دنيا. بخصوص اينكه دولت آمريكا، تجربه جنگ 33 روزه لبنان را از خاطر نبرده است و همچنين روحيه ايستادگي و مقاومت مردم ايران با دست خالي در جنگ 8 ساله هنوز كابوس وحشتناك خواب هاي آن هاست.
لذا در حال حاضر، آغاز كردن يك جنگ نظامي از سوي آمريكا- فارغ از ميزان توانايي مقابله كشور هدف- به هيچ وجه به صلاح اين كشور نيست و هزينه هاي مادي و معنوي زيادي را بر اين دولت تحميل خواهد كرد. اين هزينه ها، زماني كه كشور هدف، توانايي مقابله بالايي هم داشته باشد، به اوج خود مي رسد. از اين روي، با اين وضعيت و در شرايطي كه از طرفي به قول خود ايشان، بن لادن كشته شده است (و منطقا به دليل پايان مأموريت، وقت خروج آن ها از افغانستان است) و از طرفي موعد خارج شدن نيروهاي آمريكايي از عراق نزديك است، و از سوي ديگر با تركيب جديد سياسي كشورهاي منطقه، ادامه حضور نظامي آمريكا در منطقه امكان پذير نخواهد بود.
البته دولت آمريكا بسيار مشتاق است كه بدون نياز به حضور نظامي و با مسلط كردن حاكماني وابسته، اهداف خود در منطقه را به پيش ببرد تا عملا هيچ يك از هزينه هاي مذكور را نپردازد؛ دقيقاچيزي شبيه به آنچه كه قبل از انقلاب اسلامي در مورد ايران و يا در سال هاي جنگ سرد، با مستقر كردن رژيم هاي ديكتاتور هم سو با سياست هاي خود در كشورهايي مانند شيلي، گواتمالا، اندونزي و...، انجام داده بود. تلاش هايي كه اخيرا آمريكا با اتخاذ مواضع چندپهلو براي راضي نگهداشتن همه مي كند يا جايگزين هايي براي ديكتاتوران منطقه پيشنهاد مي كند و...، مؤيد قصد آمريكا بر تسلط غيرمستقيم بر اين كشورها را دارد. اما رخ دادن چنين اتفاقي نيز بعيد و حتي محال به نظر مي رسد، چرا كه اين طرز تفكر ناشي از سطحي بيني و ساده انگاري آمريكا دارد و مردم منطقه، به خوبي آمريكا را شناخته اند و ديگر به هيچ وجه حاضر نيستند تن به چنين وابستگي اي بدهند. اين اعتقاد، در ميان شعارهاي اصلي معترضين و قيام كنندگان به وضوح قابل مشاهده است.
لذا ادامه حضور آمريكا در منطقه، چه به صورت نظامي و چه به صورت غيرنظامي، چيزي جز رسوايي براي اين دولت به همراه نخواهد داشت چرا كه اراده جمعي خاورميانه به سمت آمريكازدايي پيش مي رود. البته آمريكا ديگر كم كم بايد راه خود را مشخص كند كه بالاخره ماندني است يا رفتني. اگر منطقي برخورد كند و رفتن را انتخاب بكند، از اين به بعد بايد پاسخگوي گذشته خود در افكار عمومي دنيا باشد. چون رخدادهاي اخير منطقه، بسياري از مسائل را روشن كرد و بسياري از سؤالات فراموش شده در مورد سوابق و اقدامات آمريكا را نيز در اذهان زنده كرد. اگر هم علي رغم موج خواسته هاي مردمي، تصميم به ماندن بگيرد، بايد خود را آماده پرداخت تمامي هزينه هاي آن بكند. هزينه هايي كه قطعا شرايط را به جايي مي رسانند كه راه اول (يعني رفتن) را به اين دولت تحميل خواهد كرد. در آن صورت ديگر اين دولت مجبور است در انفعال تمام، مانند چيزي كه سال 57 در ايران رقم خورد، منطقه را ترك كند. آنچه مسلم است در آينده اي نزديك، خاورميانه اي بدون آمريكا و خاورميانه اي اسلامي خواهيم داشت و قطع يقين پيروز نهايي اين جنگ، مستضعفين خواهند بود.

 



آيا حركت هاي مردمي در اروپا «بيداري» است؟

محسن ابوالحسني
اين روزها كه در كنار اتفاقات سريع و غيرقابل پيش بيني كشورهاي اسلامي در خاورميانه و منطقه شمال آفريقا، اخبارهاي مختلفي نيز از قاره سبز به گوش مي رسد و حكايت از افزايش اعتراضات مردمي در بعضي از آن كشورها دارد، اولين سؤالي كه به ذهن مي رسد اين است كه آيا اعتراض هاي مردمي اروپانشينان نيز، هم چون انقلاب هاي مردمي كشورهاي اسلامي «بيداري» به شمار مي روند؟
¤¤¤
چند هفته پيش بود كه مادريد پايتخت اسپانيا به دعوت دو سازمان اجتماعي به نام هاي «جوانان بدون آينده» و «دموكراسي واقعي» شاهد حضور چند ده هزارنفري مردم در خيابان ها و درميدان پوئرتو دل سول (دروازه خورشيد) بود. كشور اسپانيا اين روزها يكي از چند كشوري است كه در منطقه يورو با بحران هاي سنگين اقتصادي دست و پنجه نرم مي كند. كسري بودجه اين كشور به 15 ميليارد دلار رسيده است و بعضي منابع آمار فجيع 45 درصد بيكاري جوانان را منتشر كرده اند. مردم نيز در اعتراض به اين شرايط و تصميمات دولت براي اتخاذ تدابير رياضت اقتصادي براي كاهش ميزان كسري بودجه و بدهي هاي خارجي، به خيابان ها آمده اند و خواستار بهبود اوضاع هستند. اما آنچه مسئله را پيچيده تر مي كند و رنگ و بوي جديدي مي بخشد شكل حضور مردم درخيابان ها و شعارها و دست نوشته هاي آنهاست. سازمان اجتماعي به نام «دموكراسي واقعي» مردم را به خيابان ها فرا مي خواند و معترضان نيز در بسياري از موارد شعارهايي غيراقتصادي سرمي دهند. شعارهايي نظير «اين دموكراسي نيست»، «شما نمايندگان ما نيستيد»، «فرقي نمي كند چه كسي را انتخاب كني، همه سرت كلاه مي گذارند»، «به ما احترام نمي گذارند، دولت به ما خيانت مي كند» و... باعث مي شوند تا به عنوان يك ناظر با نگاهي دقيق تر به اين مسائل بنگريم.
¤¤¤
در بحبوحه آغاز انقلاب هاي مصر و تونس و بحرين و... رسانه هاي غربي در مواردي كه مجبور مي شدند ازسانسور اين اتفاقات دست بردارند و به پوشش خبري آنها بپردازند، در تحليل هاي خود همواره تلاش مي كردند اين حركت هاي بسيار مهم مردمي و انقلابي را تنها ناشي از «نارضايتي اقتصادي» مردم جلوه دهند. براساس اين تحليل، مردمي كه سال ها زير فشار فقر اقتصادي بوده اند، ديگر تحمل خود را از دست داده اند و براي رهايي از وضع موجود شعار «اسقاط النظام» سرمي دهند. اگر چه مسائل اقتصادي هم قطعا در بسياري از موارد نقش داشته اند، اما اگر همان طور كه رسانه هاي غربي بيان مي كنند اين گونه و حداكثري به مسائل مادي بنگريم ديگر به هيچ عنوان نمي توان لقب «بيداري اسلامي» به اين وقايع داد و كلا همه اين انقلاب ها با تبليغات، به يك مطالبه آب و نان تقليل خواهديافت. درباره اوضاع اتفاقات اين روزهاي اروپا هم كه تا امروز از اسپانيا به يونان و پرتغال و گرجستان هم سرايت كرده است، مي توان همين گونه نگاه كرد. طبق اعلام همان شبكه هاي غربي، مردم اسپانيا در اعتراض به وضعيت بد اقتصادي كشورشان به خيابان ها آمدند، اما اگر اين گونه است، پس اوضاع اقتصادي چه دخلي به سازمان اجتماعي «دموكراسي واقعي» و شعارهاي آن چناني دارد؟ البته حتي اگر به اين نتيجه برسيم كه اتفاقات اروپا هم بيداري است، چنين انتظاري نخواهد يافت كه مثلا مردم مادريد نيز، چون مردم قاهره شعار دهند و خواسته هاي يكسان داشته باشند. زيرا كه ماهيت بيداري از جايي به جاي ديگر با توجه به شرايط مختلف هر كشور فرق مي كند و همه كشورها در «بيداري» با يكديگر اشتراك خواهند داشت و همان گونه كه خواسته هاي مردم مصر عينا با بحريني ها يكي نيست، قطعا خواسته هاي معترضين ميدان پوئرتو دل سول هم با خواسته هاي بست نشينان ميدان التحرير يكي نخواهدبود.
اگر مردم كشورهاي اسلامي اين روزها خواهان پايان ديكتاتوري دركشورشان هستند و در نمازهاي جمعه مطالبه اسلام مي كنند، مردم كشورهاي اروپايي ناكارآمدي نظام اقتصادي ليبرال را شعار مي دهند و خواهان احقاق حقي هستند كه دراين سيستم از خود سلب شده مي بينند. مردم قاره سبز اين روزها شعار پوشالي بودن دموكراسي هاي تبليغاتي اروپا سر مي دهند و خواهان حق خود هستند. بيداري در اروپا هم در حال فراگيرشدن است. گويا مردم اروپا هم با تقليد از چادرهاي برپاشده درميدان التحرير مي خواهند نشان دهند كه بيداري فقط رنگ و بوي اسلامي ندارد و آن هم از خواب تبليغاتي زمستاني كه رسانه هاي جريان استكبار براي آنها تدارك ديده بودند، درحال بيدارشدن هستند.

 



رمز گشايي از پيشگويي ها و نظري بر عملكرد سايت آينده

عاطفه صادقي
1- سايت هاي خبري براساس رويكرد، ادبيات و اخباري كه كار مي كنند مواضع خود را عيان مي سازند، اين يك رويه عمومي است.
حال اگر سايت خبري نماينده طيف خاصي از افراد باشد، رويه و برنامه آن طيف نيز از طريق پيگيري اخبار و تحليل هاي سايت قابل ارزيابي است.
اتفاقاتي كه پس از ماجراي غيبت11 روزه احمدي نژاد رخ داد برشدت موج رسانه اي عليه جريان انحرافي افزود، با اين وجود برخي افراد و رسانه ها در پي بهره برداري خود از علف هرز پا گرفته در بدنه دولت هستند.
آن چه در اين ميان قابل تأمل است چگونگي استفاده برخي رسانه ها از اخبار جريان انحرافي براي پيشبرد اهداف خويش است.
به نظر مي رسد پس از خط كشيدن مردم بر جريان فتنه در 9دي ماه 1388، اين بار همان رويه با تغيير تاكتيك يعني در لباسي جديد و با ادبياتي متفاوت سعي در بالا رفتن از نردبان جريان انحرافي براي بازگشت دوباره به عرصه قدرت سياسي و اثبات مشروعيت و حقانيت خود دارد.
2- تغيير ادبيات، استفاده از كليد واژه هاي مطرح شده در مخالفت با فتنه سال 88 مانند «بصيرت» و درشت نمايي مشكلات دولت فعلي براي كوچك نشان دادن معضلات و كاستي هاي دولت هاي قبلي، از تاكتيك هاي رسانه هاي فتنه از جمله سايت آينده براي بهره برداري از جريان انحرافي است.
سخنان چند روز پيش سيدمحمد خاتمي درباره به فراموشي سپردن آنچه در سال88 و پس از انتخابات رخ داد و استفاده از واژه «ظلم» براي آن اتفاقات اين تغيير ادبيات و مظلوم نمايي را به خوبي نشان مي دهد:
«اگر ظلمي شده است كه شده است همه بياييم عفو كنيم و به آينده نگاه كنيم و اگر به نظام و رهبري ظلم شده است به نفع آينده از آن چشم پوشي شود و ملت هم از ظلمي كه بر او و فرزندانش رفته است مي گذرد.»
دستاويز قراردادن مفهوم «بصيرت» در يكي از يادداشت سايت آينده با عنوان؛ «بصيرت تاخيري بهتر است يا ادامه دفاع از موضع ناحق؟» به خوبي نشان دهنده چنگ انداختن به ادبيات روشنگرانه مبارزه با فتنه پس از انتخابات براي تطهير اصحاب همان فتنه است، مسئله اي كه خصوصا خود را در تيتر گفت وگويي ديگر در سايت به خوبي نشان مي دهد، براي اين گفت وگو تيتري انتخاب مي شود كه بسيار تأمل برانگيز است: «جريان انحرافي طراح اصلي فتنه پس از انتخابات بود.»
در يادداشت؛ «بصيرت تاخيري بهتر است يا ادامه دفاع از موضع ناحق؟» سايت آينده چنين مي نويسد: «برخي از ايشان (اصولگرايان حامي دولت) كه اصلا جايگاه و پايگاه اجتماعي شان مقتدر و وسيع نبوده و در اين دوره اتفاقات خوبي(!) در زندگي شان رخ داده و به قول معروف آب زيرپوستشان افتاده، علي رغم آنكه مسلم شده خبري از عدالت گرايي نيست و اين مواضع پس از گذشت دو هزار روز از عمر دو دولت هنوز تحقق نيافته، بنابر مصالح و منافعشان ترجيح مي دهند همه چيز را فداي دولت كنند و مصالح خود را ترجيح دهند كه برخي از ايشان حتي در مقام حمايت از جريان مشايي برآمده و به گونه اي عمل كرده اند كه ديگر در زمره حلقه مشايي قرارگرفته اند... اين جمع اگرچه اشتباهشان را با توجيهاتي همراه مي كنند، اما همين كه پذيرفته اند بايد در نگاهشان تجديدنظر كنند، دست كم به مصداق «جلو ضرر را هر وقت بگيري منفعت است»، از گروه اول قابل دفاع ترند و البته بايد تا حد امكان به تلاش براي جبران خسارتها بپردازند؛ (شايد سخنراني هاي مكرر و تقريبا هر روزه، چهره هايي چون آيت الله مصباح يزدي نيز با همين هدف انجام مي شود.) البته به شرط آن كه اين تغيير مواضع يك تاكتيك موقت تا زمان حذف حلقه يك حذف نشدني احمدي نژاد نباشد و اصولگرايان دريافته باشند، هر دولتي- اعم از چپ يا راست- كه دستش مقابل ايستادن برابر مجلس و عدم پاسخگويي و برخورد با نقادان باز باشد، براي نظام هزينه هاي فراواني به بار مي آورد كه كاهش اعتماد عمومي كمترين آنهاست.»
اين ادبيات آيا جز زير سؤال بردن اقدامات دولت، تطهير جريان فتنه و القاي تفرقه نتيجه اي در پي دارد؟! حقيقتا اگر جريان انحرافي نبود اين افراد چگونه سياست هاي رسانه اي خود را اجرا مي كردند؟! با اين شرايط تشخيص اين موضوع كه جريان انحرافي در خدمت و در كنار دولت است يا در خدمت و در كنار دشمنان ديرينه دولت ساده است.
3- در اقدامي ديگر سايت آينده با آوردن سرمقاله روزنامه سياست روز با عنوان «درسي كه اصولگرايان از زمين لغزنده سياست گرفتند» چنين القا مي كند:
«اين روزها، روزهاي بيان مواضع متضاد است. آدم هايي كه شعارشان اين بود كه «حرف مرد يكي است» و بر سر نظراتشان به گونه اي اصرار مي كردند كه گويي بر اصول دين مقاومت مي كنند، اين روزها به آساني يك ليوان آب خوردن از نظرات خود برمي گردند. بنگريد به سخنان اخير حميدرسايي، فاطمه رجبي و ده ها چهره مذهبي و سياسي ديگر اصولگرا كه با توجه به اظهارنظرهاي آنان در چند سال اخير، گويي كسي ديگر در لباسشان حضور دارد و كسي ديگر حرف بر زبانشان مي گذارد.»
و بعد چنين نتيجه مي گيرد:
«در جامعه اي كه همه چيز قطعي به نظر مي رسد و هركس ذهنيات خود را عين حقيقت مي پندارد، گاه لازم است گوشه هاي تيز واقعيت پرده ذهنيت را بدرد تا از لاي آن، بتوان گوشه اي از عينيت و حقيقت را به چشم ديد تا همگان ايمان بياورند كه حقيقت همان آيينه شكسته اي است كه تنها تكه اي از آن در اختيار ماست.»
ديدگاهي كه قادر به تفاوت قائل شدن بين ارزش ها و مصاديق نيست در حالي اصولگرايان را به دليل قطعيت ارزش ها سرزنش و متهم به عدم آشنايي با واقعيات و «ملزومات بازي در زمين لغزنده سياست» مي كند كه نمي داند براي اصولگرايان ولايت محور ارزش ها هميشه ثابت و معيار سنجش مصاديق هستند و اين دقيقا همان نقطه تفاوت اصولگرايي ولايت محور از اصلاح طلبي مذبذب و اقمار آن است.
درحقيقت نسبي شدن ارزش ها و اصول به معناي خارج شدن از دايره اصولگرايي و پيوستن به اردوگاه اصلاح طلبي است و اين همان اتفاق تلخي است كه اكنون طيفي را به عنوان جريان انحرافي درگير خود ساخته است.
سايت آينده و روزنامه سياست روز در حالي به دنبال اثبات حقانيت و درايت همفكران خويش و بي تدبيري رقيب هستند كه با تحليل هاي سطحي و ژورناليستي در حقيقت خود را بيشتر رسوا ساخته و در راستاي شفافيت ضمير خويش اقدام مي كنند.
4- از ديگر تاكتيك هاي مورد توجه سايت آينده القاي تشنج سياسي، عدم آرامش وضع موجود و بحران سازي است.
در اين راستا اين سايت در يكي از اخبار اصلي خود با عنوان «اجراي تز بحران عليه بحران در دولت» و همچنين «جريان انحرافي منتظر حادثه اي بزرگ در يك ماه آينده است» عملا به القاي اين مفهوم مي پردازد كه جريان انحرافي قصد دارد تا با ايجاد حادثه اي پرسرو صدا و مورد توجه رسانه ها از فشار رواني خود كاسته و براي رسيدن به اين هدف، دست به دامن ايجاد بحران براي كشور شود.
در يادداشت «جريان انحرافي منتظر حادثه اي بزرگ در يك ماه آينده است» چنين آمده است:
«يكي از پاسخها مي تواند به وقوع حادثه اي براي يكي از مسئولان نظام باشد كه توازن قوا را براي اين جريان به هم زند و پاسخ دوم به موضوع ظهور خفي باز مي گردد... گويا سران جريان معتقدند كه ظهور خفي در حال انجام است چندماهي است توسط اين جريان مطرح مي شود.»
جالب اينجاست كه اين سايت در حالي به پيش گويي ايجاد بحران دركشور متوسل مي شود كه در خبري ديگر همين سايت به سناريوي جريان انحرافي براي ايجاد التهاب درمراسم 14خرداد اشاره مي كند تا عملا اعتراض سال گذشته مردم به عملكرد بعضي از اطرافيان امام(ره) در قبال فتنه را به جريان انحرافي نسبت داده و ادامه مي دهد:
«در سال جديد كه با رسوايي هاي مكرر سياسي و اقتصادي جريان انحرافي و اقدامات نهادهاي نظارتي، اين جريان به بن بست رسيده است، سناريويي براي عبور از اين بن بست و كاهش فشارها طراحي شده است كه تخريب بيت امام خميني(ره) بويژه حجت الاسلام والمسلمين سيدحسن خميني و تكرار حوادث سال گذشته و پس از آن، ملتهب كردن فضا، يكي از محورهاي اين سناريوي ديكته شده ازسوي محفل رسانه اي اين جريان است.»
سايت آينده در حالي كه خود را منتقد جدي جريان انحرافي قلمداد مي كند چطور از آخرين اخبار پشت پرده اين جريان اطلاع كامل! دارد و در واقع منشأ اين پيش گويي ها كجاست؟!
آيا بحران پنداري هاي آينده نگرانه اين حضرات در آستانه انتخابات مجلس و سال هاي پاياني دولت براي خلاصي از بحراني نيست كه سران فتنه، طيف اصلاح طلب و كارگزاران در آن دست و پا مي زنند؟!
اين سايت در حالي كاملا زيركانه پروژه بحران را كليد زده است كه خود براي تطهير و بازگشت اصحاب آينده به عرصه قدرت، به بحراني مانند جريان انحرافي متوسل شده است.
5- واقعيت اين است كه با توجه به رويكرد سايت هاي منتسب به جريان انحرافي و روزنامه هاي آنان نزديكي مبنايي و فكري بسياري ميان اين جريان و جريان اصلاح طلبي با مشي اقتصادي كارگزاراني مشهود است.حال بايد ديد در شرايطي كه جريان انحرافي، ستون فقرات انتقاد سايت آينده به دولت را تشكيل مي دهد، آيا اين جريان كاتاليزوري است براي بازگشت اصلاح طلبان به قدرت و در زير چتر اصلاح طلبي قد علم خواهدكرد يا انحرافي است كه تلاش دارد همه چشم ها را از موضوع اصلي منحرف سازد و ملعبه اي شود براي تطهير ژن اصلاح شده همان ديدگاه مطرودي كه توسط مردم در 9 دي براي هميشه خط زده شد؟!

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14