(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 18 خرداد 1390- شماره 19945

تأثير امام بر ادب فارسي
سرشار: انحطاط اخلاقي در آثار «گلشيري» موج مي زند
شعر



تأثير امام بر ادب فارسي

علي خوشه چرخ آراني
امام خميني(ره) درحالي كه دل خود را از هرگونه تعلق و دل بستگي دنيوي بريده و بار سنگين رهبري انقلابي الهي و عظيم را به دوش مي كشيد، خود را مكلف مي ديد تا از پي رهايي خلق، نهضتي عظيم و جاويد بنيان ريزد تا مگر خداي عالم آن را با انقلاب عالم گير حضرت مهدي(عج) منتهي گرداند، آن سان كه اساس ديرپاي نظام جور و جفا در جهان از ريشه برافتد و ديگر بار فروغ جان فزاي توحيد كران تا كران هستي را روشن سازد و عدل و آزادي، برادري و برابري ايماني چهره افسرده عالم را متجلي بخشد، از شعر و ادب هم غافل نشد و آن گاه كه از اين وظيفه سنگين فراغت مي يافت، در خلوت و جلوت سخنان موزون و مقفي و نثرهاي زيباي مسجع و آهنگين را در عبارات و پيام هاي ماندگارش مي نگاشت و در اشعار خويش تعابير عارفانه اي هم گون و هم سطح با عرفاي بزرگ تاريخ به كار مي برد كه از براي آيندگان پس از خود الگو و اسوه عالي محسوب گرديد و بسياري از شاعران و گويندگان و خطيبان و نويسندگان كوشيدند تا اشعار و كلام و نوشتار او را سرمشق قرار دهند. به عبارت ديگر وجود امام (رضوان اله عليه) در جهات مختلف منشأ خيرات و بركات بسيار گرديده و در كليه شئون جامعه تأثيري ژرف و عميق بر جاي گذاشته اند كه شعر و ادب هم از اين مقوله دور و بي بهره نبوده است. ايشان علاوه بر تحولات اجتماعي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي در عرصه ادب و هنر و شعر هم تحول و تطور عميقي به وجود آورد. اهل قلم و شاعران را تحريك كرد تا با نگارش مقالات و سرودن اشعار و ايراد سخنراني هاي دقيق مظاهر فساد حاكمان جور و ستم را ابراز تا بدين وسيله ارزش مند و تأثيرگذار محركي قوي براي حركت سريع قيام مردمي باشند. اين تحرك و تشويق حتي در درون تبعيد آن فقيد عزيز نيز با الهام از سخنان و اطلاعيه هاي آن حضرت ادامه يافت تا در آستانه پيروزي رو به افزايش نهاد و نهايتاً به اوج گران سنگي رسيد؛ تا آن گاه كه شعارهاي پرشور انقلابي از چشمه سار عواطف عامه خلق جوشيدن گرفت و كران تا كران مرزها را درنورديد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار حكومت اسلامي، مرزهاي ايران زمين مورد تهاجم دشمنان واقع شد، امام راحل عظيم الشأن با دم گرم و مؤثر خويش باب تازه اي در ادبيات حماسه و پايداري ايران اسلامي گشود كه تا هميشه تاريخ بر صحنه ايران خواهد تابيد و نورتاباني خواهد كرد.
قطعا مكتب ها و آثار منثور امام از چنان ويژگي و جذابيتي برخوردار است كه گويي شيوه نگارش امام نيز فصلي تازه در ادب و هنر گشود، هرچند در اين مقال كوتاه هدف سخن از نثر امام(ره) موردنظر نيست اما دريغ است فرازي از آثار منثور آن عارف بالله را زيب و زيور اين كلام نسازيم. في المثل آن جا كه در مقدمه پيام خود به حوزه و جامعه روحانيت مي نگارند:
«سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحانيت كه رساله علميه و عمليه خود را به دم شهادت و مراتب خون نوشتند و بر منبر و خطابه ناس از شمع حيات شان گوهر شب چراغ ساختند. افتخار و آفرين بر شهداي حوزه روحانيت مبارز كه در هنگامه نبرد، رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تمنيات دنيا را از پاي حقيقت علم برگرفتند و سبك بالان به مهماني عرشيان رفتند و در مجمع ملكوتيان شعر حضور سروده اند... آنان كه حلقه ذكر عارفان و دعاي سحر مناجاتيان حوزه ها و روحانيت را درك كرده اند، در جلسه حضورشان آرزويي جز شهادت نديده اند.»
چنان كه مي دانيم اكثر اشعار منظوم ايشان پس از ارتحال آن بزرگوار انتشار يافت ولي باز بسياري از شاعران و گويندگان امروزي كوشيدند تا به اقتفا و استقبال و تضمين سروده هاي ايشان اشعار و غزل هاي نابي را بسرايند.
بي شك اگر خواسته باشيم مهم ترين ويژگي و تأثير آثار منظوم امام را ذكر كنيم بايد گفت اشعار حضرت امام(ره) حكايت شور و حال و ذوق عالمي ديني و مرجعي است كه خود حافظ احكام شرع و دين مبين اسلام بود و مظهر تقوا و تقديس، اشعارش رخنه اي در حصار جمود و تحجر افكند و ظاهربينان را تكان داد.
ارتحال ملكوتي آن روح قدسي هم رستاخيز بزرگ را ايجاد كرد، شيفتگان و مشتاقان و دلدادگان آن حضرت از شاعران و سخن آوران؛ مراثي و غم نامه هايي مملو از دلدادگي و سرشار از شور و احساس را از خامه خويش به نظم درآوردند كه به يقين مي توان گفت كه بعد از پيامبراكرم(ص) و ائمه هدي(ع) در فقدان هيچ بزرگي، شاعران اين همه سوگ نامه و مرثيه نسروده اند و اين چنين عاشقانه و دردمندانه سخن نگفته اند. سروده هايي كه در ميان آن ها آثاري بس شيوا وجود دارد كه از ذخاير گنجينه شعر فارسي به شمار مي آيد و در تاريخ ادب اين ديار برجاي خواهد ماند.

 



سرشار: انحطاط اخلاقي در آثار «گلشيري» موج مي زند

16 خرداد سالروز درگذشت هوشنگ گلشيري است. وي از آن جهت ميان نويسندگان ايراني شهرت يافته است كه قلمش بي پروا روي كاغذ آمده و داستان هايش به جهت شكستن حريم عفاف و حيا و نيز زير سؤال بردن احكام ديني سرآمد همتايان خود است؛ از سويي ديگر تبليغات پرحجم رسانه هاي وابسته به جريان شبه روشنفكري در اين ميان مانع از روشن شدن چهره اين نويسنده است. متن زير بخشي از گفت وگوي طولاني شهريار زرشناس و محمدرضا سرشار درباره تاريخ ادبيات معاصر ايران مندرج در شماره اخير ماهنامه فرهنگ عمومي است كه فارس آن را بازتاب داده است.
¤ اگر اجازه بفرماييد به هوشنگ گلشيري بپردازيم... باتوجه به شرايط خاص كشور ما كه متاسفانه گلشيري بعد از انقلاب مقداري تاثير روي داستان نويسان ما گذاشت حتي روي داستان نويسان مسلمان، مي خواستم اگر صلاح بدانيد بيشتر در موردش صحبت كنيم. ارزيابي شما از گلشيري چيست؟ هم به لحاظ مدل كار او از نظر ساختاري و فرم كاري و هم به لحاظ محتواي آثار و نقشي كه بازي كرد. چون خيلي ها معتقدند گلشيري در واقع بسترساز يك نوع تحميق فكري بود در قالب اينكه نويسندگان را عمدتاً متوجه صرف فرم مي كرد و باتوجه صرف به فرم و تكنيك اينها را از محتوا دور مي كرد و بعضي به طور جد معتقد بودند اين رويكردي بود كه جريان ليبراليسم غرب از دهه 1960 در ادبيات با رمان نو شروع كرد براي مبارزه با نويسندگان رئاليست كه گاه و بيگاه ناخواسته نكاتي را عليه جامعه سرمايه داري مي گفتند امثال «اشتاين بك» و حتي در قرن نوزدهم «چارلز ديكنز». ليبراليسم مي خواست با اين حربه تكنيك زدگي و توجه عمده به فرم، تمام اين گرايش ها را از بين ببرد. در واقع ادبيات را تبديل به يك فرم صرف كند كه هيچ خطري به لحاظ محتوا براي نظام سرمايه داري ليبرال و سيطره نظام ماسوني نداشته باشد.
سرشار: گلشيري به نظر من يكي از نمونه هاي ويژه در داستان نويسي ماست كه نسل جوان بايد هميشه او را به لحاظ عبرت، پيش روي خود داشته باشند. و آن هم اين كه: اگر نويسنده نگون بختي را مي خواهند ببينند كه در طول عمرش به رغم آن همه جوش و جلاها و تلاش هاي وسيعي كه براي مطرح كردن خود و آثارش به خرج داد هرگز موفق نشد به اندازه يك نويسنده متوسط هم خواننده براي كتاب هايش جلب كند، گلشيري را ببينند. شايد اين تعبير از شبه روشنفكر ديگري مثل دولت آبادي- منتها در يك جناح فكري متفاوت- راجع به گلشيري، خيلي گويا باشد. دولت آبادي در يكي از مصاحبه هايش- در كتاب «ما نيز مردمي هستيم»- مي گويد (نقل به مضمون): گلشيري كه فكر مي كنم تنها كسي كه آثار او را تا آخر مي خواند من هستم... يعني به همين ناكامي او در جذب مخاطب اشاره مي كند. اما او هم مي افزايد كه: من هم مي خوانم ببينم چه نوشته است. نه اينكه مثلا با لذت و حظ اين را مي خوانم. گلشيري در جواني توده اي بود. حدوداً در ارتباط با قضاياي اوايل دهه سي (سال 1332)، شش ماهي به زندان افتاد. بعد از آن رو به اين رو شد. يعني به يكي از دشمنان اصلي ماركسيسم و تفكر حزب توده تبديل شد. منتها از آن جايي كه فردي نبود كه دوران خطر، جربزه و جسارت ورود به متن مبارزات اجتماعي و سياسي را داشته باشد، به تصور خودش، از طريق ادبيات وارد مبارزه با آن تفكر شد. به هر حال تفكر چپ در رئاليسم و شيوه هاي متكامل تر- از نظر خودشان- رئاليسم انتقادي و رئاليسم سوسياليستي، داراي ادبيات مبارز بودند. يعني معتقد بودند كه در آثارشان بايد جامعه گرا باشند و به مسائل تاريخي و روز توجه كنند. اهل مبارزه با وضعيت موجود باشند و براي تغيير شرايط فعلي، در جهت حاكميت آن شرايط مورد نظر خاص خودشان تلاش كنند. گلشيري آمد و محور اصلي و قبله گاه خودش را همين مدرنيسم غرب سرمايه داري قرار داد. خودش هم در چند جا و مصاحبه هايش به صراحت مي گويد (نقل به مضمون): كي گفته است كه ادبيات بايد بازتاب مسائل اجتماعي يا حتي زمانه خودش باشد؟! ما چنين وظيفه اي نداريم.
گلشيري براي ادبيات هيچ وظيفه خارج از خودش قائل نيست. وظيفه اصلي ادبيات را خود همان ادبيات و فرم گرايي و خلق زيبايي- به تعريف خودشان- مي داند. بنابراين خودش را از مبارزه با آن شرايط دشوار و خفقان باري كه ملت او در آن سال هاي طولاني با آن درگير بودند، راحت مي كند. خود اين يك جور جانب عافيت گزيدن زير لواي يك ژست هنري و شبه روشنفكري است. يعني پناه گرفتن پشت مكتبي كه او را از ورود به عرصه هاي خطر معاف مي كند. از آن طرف، هم توجه بيش از حد به فرم، در اكثر موارد ناشي از فقر درون مايه است. نه فقط فقر درون مايه انديشه اي بلكه حتي فقر تجارب اجتماعي.
به هر حال نويسنده واقعيت گرا، جامعه گراست، او مجبور است بين مردم زندگي كند و آنها را بشناسد. آداب، رسوم، روحيات جامعه شناسي و روان شناسي آنها را به دقت در حافظه خود ثبت كند و بعد اين تجارب را به شكل هنري در آثارش به كار ببرد. در حالي كه نويسنده مدرنيست جز به عوالم دروني و شخصي خودش به چيزي پايبند نيست. هيچ لزومي نمي بيند بين مردم باشد و آن تجارب را كسب كند. خاصه آنكه، واقعاً هم كسب آن تجربه ها، كار مشكلي است. يعني مستلزم تلاش زياد از طرف نويسنده است. اما اينكه آدمي گوشه اي بنشيند، افيوني مصرف كند و عرقي بخورد و آن عوالم كاملا شخصي خودش را- آن هم اغلب از جنبه هاي مبتذل آن- مطرح كند، كه كاري ندارد. رژيم گذشته با اينكه هم ماركسيسم و هم سرمايه داري غربي را به اسلام ترجيح مي داد، ولي باز در عرصه هنر و ادبيات، عنايت خيلي بيشتري نسبت به مدرنيسم غربي داشت. عمدتاً هم به همين دليل كه آرمان گرايي و تعهد اجتماعي و مبارزه را نفي مي كرد و گلشيري كه ابتدا مدعي بود كه با اين شيوه با ماركسيسم در حال مبارزه بود، عملا كارش نوعي عافيت گزيني و راحت طلبي بود. ضمن اينكه گلشيري به لحاظ تخيل به نظر من فقير بود. به لحاظ تجارب عام اجتماعي هم شخص كم تجربه اي بود. چون به خصوص بعد از اينكه دست به قلم برده بود و اسمي به هم زده بود، عمده ارتباطاتش در حد همين محافل بسته شبه روشنفكري غرب زده بود. آثار او را كه انسان مي خواند، از يكنواختي، بي روحي و سردي آن ها دچار كسالت مي شود. هيچ خواننده اي با ذوق طبيعي نيست كه حاضر باشد با ميل طبيعي خودش، غالب آثار گلشيري را بخواند. روده درازي ها و توصيفات دروني بسيار بي مايه و به هم بافته شده- و نه تجربيات حسي و عاطفي و عرفاني واقعي- و درون مايه هاي مبتذل و پست و پيش پا افتاده و فقدان تعليق، از شاخصه هاي بارز غالب اين آثارند. مشهورترين كاري كه گلشيري با آن مطرح شد يعني همان «شازده احتجاب» او به لحاظ ساختار و كليات، كپي «خشم و هياهوي» فاكنر است. كسي كه بعداً به كسي مثل عباس معروفي ايراد مي گرفت كه چرا در «سمفوني مردگانش»، «خشم و هياهو» فاكنر را كپي كرده است، خودش خيلي سال پيش، اين كار را كرده بود. ظاهراً غرضش اين بود كه: من خيلي سال پيش اين كار را كردم. يك بار كافي است. ديگر شماها اين كار را نكنيد.
¤ يعني كپي محض است؟
سرشار: خطوط اصلي «شازده احتجاب» مشخصاً از «خشم و هياهو» گرفته شده است، نوع زاويه ديدي هم كه گلشيري استفاده كرده، از همان كار فاكنر گرفته و بيان شده است. (چون زاويه ديد متغير فاكنر در آن كار، خاص خود اوست). به علاوه آنكه، به تعبير آقاي دستغيب در نقدي كه قبل از انقلاب راجع به يكي از رئاليست ها نوشته بود، در ارتباط با آثار امثال گلشيري اظهار داشته بود (نقل به مضمون): رژيم شاه نوشته هايشان را روي ورق زر چاپ مي كند. براي اينكه دوست دارد اين مكتب خاص ادبي كه تعهد در ادبيات را نفي مي كند، رواج بدهد [تا خطري براي خودش نداشته باشد].
شما اطلاع داريد كه رژيم پهلوي، روي آثاري كه در آنها رژيم قاجار به لجن كشيده مي شد، سرمايه گذاري مي كرد. مضمون اصلي كتاب گلشيري همين است. ديديد كه در همان زمان چه تبليغات وسيعي روي اين اثر و فيلمش شد. از جمله آخرين آثار گلشيري هم، كه در واقع در اوج پختگي او نوشته شده است؛ عمده داستان هاي كوتاه و دو سه داستان بلندش، تجارب شخصي خودش است. مثلاً در مجلسي با دوستانش جمع شده اند و[....]
¤ كتاب «مثل هميشه» را مي فرماييد كه به شكل مجموعه داستان چاپ شده است؟
سرشار: فكر كنم آن داستان كوتاهي كه تحت عنوان «به خدا من روسپي نيستم» باشد. انحطاط اخلاقي اي كه در بسياري از آثار گلشيري موج مي زند، چندش آور است. فساد اخلاقي وجه عام آثار داستاني معاصر غرب و شرق و نويسندگان جهان سوم متأثر از آن بود. منتها آدم داستان گلشيري، مثلاً از اينكه با همسر دوست خودش رابطه نامشروع برقرار كند ذوق مي كند. يا مثلاً ايجاد رابطه نامشروع با كلفتي كه آمده تا خانه را نظافت كند. حتي جزئيات دندان خراب يا افتاده او را [....] توصيف مي كند. اين، مضامين در داستان هاي كوتاه قبل از انقلاب اوست. يعني كاملاً نوعي بيمارگونگي جنسي را در نگاه اين نويسنده در آثارش مي بينيم. چيزي كه حتي صداي كسي مثل دولت آبادي را هم- كه متعلق به جناح شبه روشنفكري غيرمذهبي است- درمي آورد تا جايي كه در مصاحبه اي مي گويد (نقل به مضمون): طرح مسائل جنسي در آن جايي كه ضرورت داستاني ايجاب كند اشكالي ندارد(!) ولي نه اين تأكيد بيمارگونه مثل آنچه در كارهاي گلشيري است.
بعد از انقلاب مي ناليد كه چرا به بعضي از كارهاي گذشته او اجازه تجديد چاپ داده نمي شود. كه متأسفانه در دوره هشت ساله دولت آقاي خاتمي تقريباً كليه آثار او تجديد چاپ شد و الآن هم بعضاً تجديد چاپ مي شود. ولي «جن نامه»اش را كه مي گفت: در خارج از كشور منتشر كرده است حال آنكه ما مي دانيم همين جا هم به صورت غيرقانوني منتشر شده است.
¤ همه جا هم موجود است.
سرشار: بله، او مدعي بود كه من روي خصايص داستان ايراني مطالعه كرده ام و دنبال يك فرم بومي داستان نويسي هستم. او تمام تجارب و مدعيات فني خودش را با آزادي كامل، در اين كتاب به كار برده است. اگر شما اين داستان را از مسائل جنسي انحرافي خالي كنيد ته آن، رگه هايي شبيه رئاليسم جادويي ماركز مي بينيد. ديگر نمي تواند مدعي شود كه سانسور مانع شده بلكه با آزادي كامل نوشته و منتشر كرده است. من اخيراً در صحبتي كه با يكي از منسوبان بسيار نزديك گلشيري داشتم، او به طور خصوصي مي گفت كه «جن نامه» كار ضعيفي است.
به هرحال، كساني كه تحت تأثير تبليغات خود گلشيري و همفكران و دار و دسته اش راجع به آثار او تصور مي كنند علي آباد دهي است بهترين راه براي اينكه بفهمند آيا اين گونه هست يا نه اين است كه ببينند كه از آثار او چقدر استقبال شده است. اين آدمي است كه با وجود يكي دو مورد حمايت مالي علني غربي ها، در طول زندگي هميشه از مشكلات مالي مي ناليد به اين دليل بود كه از طريق آثارش نمي توانست ارتزاق كند. نه به اين دليل كه به برخي آثارش اجازه چاپ نمي دادند. بلكه به اين دليل كه اولاً تعداد آثارش كم بود. در ثاني، اگر اجازه چاپ هم مي دادند در شرايط عادي كسان زيادي اين آثار را نمي خواندند. چون قبل از انقلاب هم اين آثار چاپ شده بود و با تيراژ دو سه هزارتايي كتاب هاي او گاهي سال هاي متمادي در قفسه هاي كتاب فروشي ها خاك مي خورد. اگر هم مي خريدند نمي خواندند. واقعاً خواندن كار اين نويسنده، نوعي رياضت بي حاصل و بي اجر بود. با همه آن آزادي هايي كه قبل از انقلاب از اين نظر داشت. اين را هم كه مي بينيم بعضي روي فرم يا زبان آثار او خيلي تأكيد مي كنند، بيشتر نوعي جوسازي كاذب است. واقعاً به آن معني برجستگي هاي خاص تكنيكي يا زباني هم در آثار گلشيري نمي بينم.
¤ شايد نسبت به داستان نويسان ديگر اين ادعا را دارند.
سرشار: در حالي كه واقعا اين طور هم نيست. گلشيري بعد از اينكه مرد بنا بر خصلت جامعه ما- و احيانا جاهاي ديگر- تحت تاثير مرگ او و تبعات و تبليغات معمول، در دوره اي يكي دو ساله، كارهاي او را تجديد چاپ كردند و بعضي افراد عادي و كلكسيونرها هم آن ها را خريدند. ولي يكي از شاگردان و دوستداران او كه كمي صراحت به خرج داده بود، گفته بود (نقل به مضمون): يك بار براي نشريه اي از او خواسته بودند نقدي راجع به اثري از گلشيري بنويسد. اين شخص قبلا با گلشيري هماهنگ كرده بود كه چگونه بنويسد و چه بنويسد؛ و گلشيري هم راهنمايي و توصيه هاي خودش را به او كرده بود. بعد كه نقد را نوشته بود و آن را براي رويت گلشيري برده بود، گلشيري آن قدر در آن نقد دست برده و آن را كم و زياد كرده بود كه آن شاگرد دلخور شده بود به طوري كه پس از مرگ گلشيري هم آن را بيان كرده بود. خوب؛ اين چه آزادانديشي است كه انسان حتي به يك شاگرد وفادارش هم اجازه ندهد كه نظر شخصي خودش را راجع به اثر او در مطبوعه اي منتشر كند! اصلا چنين نوشته اي ديگر كجايش نقد است! به اين ترتيب معلوم مي شود بعضي از نوشته هاي ديگري هم كه راجع به آثار گلشيري از طرف ديگران در زمان حيات او منتشر شد، با همكاري مشترك خود او با آن شخص نوشته شده بوده است! يعني هم نويسندگان آن ها را هدايت كرده كه چگونه بنويسند، هم حك و اصلاحات بعدي را خودش روي آن ها انجام داده است!
ان شاء الله اگر فرصتي شود به نقد آثار اين شخص بپردازيم نشان خواهيم داد كه واقعيت اين آثار چه بوده است. راجع به خاص بودن نثر او هم اشاره كردم؛ بعضي خيلي تبليغ مي كنند. اما واقعا اين گونه نيست. اتفاقا ويژگي عمده نثر گلشيري همين تعبير عمومي «لقمه را دور سر چرخاندن و بعد در دهان گذاشتن» است. يعني يك چيز ساده و معمولي را كه مي شود در چند كلمه معدود به طور روشن گفت، مي پيچاند و مغلق مي كند. در كلمات زياد و جملات متعدد همان را به گونه اي بيان مي كند كه مخاطب بايد بارها آن را بخواند تا تازه گاهي هم به طور تقريبي بفهمد كه او يك چيز ساده مي خواسته بگويد. آخر اين چه هنري است! هنر در زبان و ادبيات اين است كه مفاهيم پيچيده و عميق را در بيان موجز و زيبا و تا آنجا كه ممكن است قابل فهم براي مخاطبان بيان كنند. نه به عكس قضيه، مضامين بي ارزش و پيش پا افتاده را با بيان مغلق، پيچيده و عميق و دست نيافتني جلوه دهند.
¤ آيا به اين قائل هستيد كه گلشيري روي نويسندگان بعد از انقلاب ما و نويسندگان مسلمان تاثير گذاشت، اگر به اين قائل هستيد علت آن را در چه مي دانيد؟
سرشار: عمده اين تاثير- كه البته از نظر آثار يا شخص خودش، چندان قابل توجه نيست- در نتيجه باندبازي و محفل گرايي و شلوغ كاري ها و جوسازي هاي مطبوعاتي و رسانه اي است. مي دانيد كه او اهتمام زيادي به تشكيل كلاس و جلسات نقد و محفل هاي ادبي، خاصه- در بعد از انقلاب- با جوان ها داشت. حتي در همان آپارتمان هاي اكباتان كه زندگي مي كرد، آپارتماني را هم خريده بود و به همين كارها اختصاص داده بود. پيوسته هم در نخ شناسايي جوان هاي بااستعداد حتي مذهبي و جذب آن ها به جلسات و كلاس هاي خصوصي خودش و استحاله آن ها از نظر فكري و اخلاقي بود. در اين وجه، مشخصا موفق به جذب دو شاگرد متوسط خود من در حوزه هنري و يك جوان متوسط القلم ديگر مرتبط با حوزه هنري شده بود؛ كه بعدها هر سه اين ها، متمايل به همان عوالم انحرافي فكري خود او شدند. يا در دوره اي در اوايل دهه 1360، براي جواناني مثل علي موذني، عباس معروفي، اصغر عبداللهي و... كلاس آموزش داستان نويسي گذاشته بود. از اين طريق عده معدودي را جذب كرد و رويشان تاثير گذاشت. اما اينكه آثار او روي نويسندگان نسل جوان يا غيرجوان تاثير چشمگيري گذاشته و جرياني ايجاد كرده باشد، نه. اين را معتقد نيستم. چون اين آثار، در اين قد و قواره ها نبودند. اما اين جوري تبليغ مي شود. البته شايد بيشتر مصاحبه ها و حرف هاي نظري ماخوذ از آموزه هاي مدرنيستي غربي او روي ديگران اثر گذاشته باشد.
¤ از اين جهت عرض مي كنيم كه به نظر مي رسد در ادبيات داستاني بعد از انقلاب ايران در جبهه نويسندگان مسلمان از اواخر دهه 60 و اوايل دهه 70 گرايش به سمت كارهايي از اين دست بيشتر شده است.
سرشار: به اين تعبير، اين اتفاق افتاده است. منتها جدا از عوامل سياسي و اجتماعي و فكري موثر در اين امر، بيشتر تحت تاثير تبليغات اينهاست. يعني مجلاتي كه اينها منتشر كردند و نظريه هايي كه يا به شكل ترجمه يا به شكل تاليف و در نوشته هايي كه به اسم نقد منتشر مي كردند در تحقير رئاليسم و از آن طرف در تجليل از مدرنيسم و بعدها پست مدرنيسم مي نوشتند. يعني خود اين بحث ها كه گاهي هم در قالب مباحث شبه فلسفي مطرح و در بحث هاي نظري داستان نويسي مطرح مي شد- از دهه 1370 به اين طرف- اين تاثيرها را ايجاد كرد كه در اين جريان، عده زيادي از مولفان و مترجمان نقش داشتند گلشيري هم يكي از آن ها بود.
¤ مقصود ما از آثار، نوع بينش آنهاست.
سرشار: به دليل شرايط سياسي و اجتماعي كه ما داشتيم اين بينش- كه اساس آن همان مباني فلسفي مدرنيسم غربي است- از اوايل انقلاب تا دهه 1360 كاملا در محاق قرار گرفت. از دهه 1370 به بعد كه عوامل متعددي دست به دست هم دادند و باعث ايجاد تغييراتي در فضاي فكري و معنوي جامعه شدند، شرايط براي خروج بينش ادبي مربوط به اين طيف و عرض اندام مجدد آن فراهم شد. در واقع اول استحاله در درون ها اتفاق افتاد بعدا آنها پشت سر اين مكتب ادبي سنگر گرفتند. ضمن اينكه واقعا فقر تجارب اين طيف نويسندگان از زندگي هم عامل تعيين كننده اي بود. انسان مي تواند بدون هيچ تجربه واقعي از زندگي بنشيند و داستان هاي مدرن و مانند آن بنويسد. در حالي كه با اين شرايط نمي تواند يك داستان واقعيت گرا به معني درست كلمه بنويسد.
اين، مشكل بسياري از نويسندگان خاصه نسل سوم ما است كه يا به دليل پاستوريزه بزرگ شدن، داشتن زندگي بي خطر و بي دردسر و بدون اين طرف و آن طرف رفتن در كودكي و نوجواني و هم به دليل فقر تجربه اي كه ناشي از اين نوع زندگي است و سهولت در نوشتن آثار فرماليستي- با اين شيوه اي كه در ايران معرفي شده- دنياطلبي و گرايش به چرب و شيرين دنيا و عافيت گزيني يا سرخوردگي و مسئله دار شدن نسبت به نظام و انقلاب و گاه حتي اسلام، به داستان هاي مدرن و نو رو مي آورند.

 



شعر

دلياماريا موسورينالدي (مريم): به عنوان يك انسان، يك زن بزرگسال، يك فرد اروگوئه اي و به عنوان يك مسلمان نمي توانم به اين فرياد خشم و ناله ملحق نشوم. اميدوارم كه اين دنيايي كه اين طور «يك پارچه» است و در آن زندگي مي كنيم، در مقابل اين وضعيت ناپسند و مكروه، گوش ناشنوا، چشمان نابينا، قلب سنگي و افكار يك جانبه نداشته باشد. اميدوارم به اشكهايي كه ريخته مي شود و با ارزش تر از مرواريد و نفت هستند رحم شود.
مونته ويدئو- جمهوري شرقي اروگوئه- آمريكاي جنوبي- مه 2011
«اشكهايي مثل مرواريد به خاطر منامه- بحرين»
ديروز
بچه ها:
بازي مي كرد، بازي مي كرد،
با ماه
ماه، ماه كوچولو
كه توي حوض كوچك ما
تكيه مي كرد
چه خونه قشنگيه
خونه ما، خونه ما
نزديك دريا و آسمون
كنارميدون و مرواريدها!
پروين، خواهر كوچولوم،
بطرف باغ آمد و صدام (صدايم) كرد:
- عليرضا، عليرضا!
- چي مي خواي كوچولو،
نمي بيني كه يك كرم شب تاب
تو دلم بازي مي كنه؟
- عليرضا، عليرضا
يادم بده شعر از بركنم
آخه همين روزها
ماه رو براي 9 سالگي اش
لباس مي پوشونم!
- خواهر،
خواهرك عزيزم،
فقط بايد
صداي خراش مرواريدها روي شيشه
يا صداي موج هاي پرنوا رو
وقتي لب دريامون مي خندند
در بياري
مادر:
امروز آسمون رنگش آبيه
مثل مينياتورهاي هرات عزيزم،
اون جا، اون طرف، در وطنم
قبل از اومدن، به اينجا
كريم، همسر محبوبم،
منو به منامه آورد
و من دنبالش اومدم،
خودم را توي دستهايش جا دادم و نوازشم كرد،
مثل كرم هاي شب تاب
كه دلم را نوراني كردن.
...
پدر: به من گفتن،
كه آسمون بدون پرنده
خاليه.
ولي،
از پنجره
همسر و بچه هامون را مي بينم
كه تو باغ مي خندن،
ميون گلها
دستهاي سفيدشون،
مثل بال مي مونن،
بال،
بال هاي سفيد
كه از آزادي خبر مي دن،
آزادي،
اون چه كه فردا غريوش رو مي كشيم،
با روح و جان مشتعل
آروم و محكم
مثل نور كرم هاي شب تاب در باغ
امروز
بچه ها: ديگه ماه رو نمي بينم،
اون ماه كه
باهاش بازي مي كرديم،
اون ماه سفيد و گرد،
مثل مرواريدهاي مامان،
امروز ماه شبيه
يك توپ كهنه است
و من نمي خوام
كه اون، اين جوري
با اين لباسش كه از ابر سياهه،
ما رو بزنه
مامان و بابامو و خواهر كوچولوم، پروين رو،
با خرناس هاي وحشتناكش
و با شعله هاي درهم و برهمش
خداجون،
آخه چرا ديگه نمي بينم
اون كرم شب تاب رو
كه تو دلم بازي كند؟
مادر: آبي، رنگ آبي ما.
به يك سرفه سياه مبتلا شد
باد،
باد سوزان،
متعفن و طاعوني،
با يك رنگ زرد زشت،
از همه طرف ما رو شلاق مي زنه.
من كه قبلا
مثل شقايق هاي نازك و لاله هاي قدكشيده
در باغمون بودم
الان مثل جسد افتاده ام.
تنها
و پايمال شده
مثل پرچم هاي سياه لاله و شقايق.
خداي يكتا و جاودان،
ديگه كرم شب تاب رو حس نمي كنم
كه قلبم رو گرم كنه!
پدر: امروز فقط با صداي بلند مي خونديم:
آزادي، آزادي،
خداحافظ ظالمان،
از در و پنجره ها بيرون بريد،
ديگه ما رو راحت بذاريد.
ولي مثل گماشته هاي سياه
به ما جواب دادن،
و تاريكي و ظلمت
بيشترشد،
و ما رو زد و كماكان مي زنه
مثل تازيانه،
پيكري داريم
شياردار
شكاف برداشته
با پوستي
مثل آويزه هاي زندگي
به رنگ قرمز شامگاهي
و ديگه نمي تونيم حتي فرياد بزنيم
خداي رحيم،
ما رو دربرگير،
بچه هاي كوچكم و آليناي مرا.
و از روي بخشش و رحمت،
بگذار كه دوباره زنده بشه
درقلب ما
اون كرم شب تاب
كه نور رئوف تو بود.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14