(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 21 خرداد 1390- شماره 19947

شعر امروز
طوفان عشق
خوشبختانه پسر نيستيم!
« اين همه داغ شقايق ديده ايم و زنده ايم!»
وقت
وقتي بيايي
جمله ها و نكته ها
حرف هاي آسماني
دستور
در كوچه
شعر نوجوان



شعر امروز

در اين حوالي

بگو دلم،دل خسته، بگو چه سالي بود؟
كه قلب خسته ي ما هم از اين اهالي بود

دوباره آمده ام من به شهر چشمانت
مزار اشك من اي گل در اين حوالي بود

كنار نقش پري هاي فرش ما انگار
هميشه طرح نگاه تو روي قالي بود

نگو چرا به عبورت فقط نظر كردم
سكوت لحظه ي آخر ز بي سوالي بود

رفيق هر شب من غم، همين غم هرشب
همان كه قسمتم از او شكسته بالي بود

ز بعد هجرت باران ز شهر چشمانم
كوير چشم مرا داغ خشكسالي بود

نبود خاطره اي بي تو تا كه بنويسم
به سر رسيد دلم برگه هاي خالي بود
جلال احمدي / كرج

 



طوفان عشق

حرفي بزن تا شعرهايم جان بگيرد
وزن و رديف و قافيه سامان بگيرد

حرفي بزن تا عشق را مثل دو عاشق
طوري بياراييم تا طوفان بگيرد

اي كاش مي شد دست هاي سرد من باز
در دست هاي گرم تو درمان بگيرد

اينجا بمان تا قصه ها پرشور باشند
آن انتظار بي كران پايان بگيرد

ساحل منم، باران تويي، دريا اميد است
اي كاش هر طوري شده باران بگيرد
زهرا وزارتي
كانون حضرت زينب(س) ناحيه 3 شيراز

 



خوشبختانه پسر نيستيم!

كبوتر/ جهرم

فقط همين كم مانده بود كه هيئت محترم تحريريه صفحه ي مدرسه راه هاي فرار از درس يادمان بدهد. دستتان درست! اجرتان با حق. فقط ... يك اشكال ريزه داشت اين مفرتان. بر و بچه هاي اهل تايپ چه بكنند؟ حتما آن ها هم بايد بگويند : داريم سوال مي گيريم از اينترنت. نه؟ ... (گرفتن به گمانم جايگزين خوبي باشد براي دانلود كردن)...
امتحانات بهانه ي خوبي است براي نت نيامدن! اگر هيئت تحريريه بگذارد فرصتي است براي آن كه سر دلمان را به درس گرم كنيم تا اقلا يك ماهي از اين فضاي به شدت مجازي خلاص شويم. نمي گذاريد كه... اين مطلب «امتحان » شوق مرا منفجر كرد براي نوشتن و البته گذشتن از هفت خوان ادبيات. عجالتا بايد عرض كنم كه فردا امتحان محترم ادبيات دارم و 170 صفحه مانده و از الان كه ساعت 2 باشد تا ساعت 10 شب بايد يك ضرب بخوانم تا تمام شود.صرفا جهت اطلاع ... اين كه بگويم همه ي دختر هاي «مدرسه» اي را درك مي كنم و كاملا در ننوشتن حق مي دهم بهشان.
چرا دختر ها؟ چون هيئت تحريريه هم انگار فقط براي پسر ها نوشته بود. مگر آن كه تازگي ها از آن جا كه دنيا برعكس شده دختر ها هم توي كوچه فوتبال بازي كنند...وگرنه من از قيافه ي شريف مطلب هاي خواهر هاي خوبم زهرا خانم كريمي و فاطمه خانم شهريور و الهام ملكي و ياسمن رضائيان ... و باقي آبجي ها كاملا به اين نكته رسيده ام كه هيچ كدام اهل فوتبال توي كوچه نيستند . پس در يك عمل كاملا فمينيستي از نوع خودم! تصميم گرفتم از حق دختر ها دفاع كنم...
ماجرا دقيقا از اينجا شروع شد كه امتحان زبان فارسي ما كشوري بود و به غايت آسان. مطابق معمول امتحان هاي كشوري. بعد به گوش ما دختر ها - كه البته خوشبختانه يا متاسفانه تيز است - رسيد كه پسر ها مي گويند خيلي سخت بوده امتحان. در اين لحظه آن قدر لجم گرفت كه خدا مي داند. پسر هاي بازيگوش به قول شما مي روند توي كوچه فوتبال بازي مي كنند ؛ بعد هم در مي آيند كه : امتحان سخت بود. گله هم مي كنند. نق هم مي زنند. بعد شما راه حل جديد فرار هم يادشان مي دهيد... به جاي درس خواندن مقاله بنويسند. خيلي ممنون...
دفاعم تمام شد. انساني نيستم كه بشوم وكيل پايه يك دادگستري. ولي مدافع يك حقوق دختر هاي «مدرسه» اي كه مي توانم بشوم. دادگاه محترم خودشان قضاوت كنند. آدم لجش نمي گيرد؟ پسر ها درس نمي خوانند. فوتبال هم بازي مي كنند. انتظار نمره ي 22 هم دارند. بعد هيئت تحريريه هم مي آيد مفر برايشان درست مي كند در حد المپيك. آدم چه بگويد واقعا؟ چه مي توان گفت؟
اين پرت و پلا ها را بگذاريد به حساب هيجان دوران امتحانات. داشتم منفجر مي شدم از شوق نوشتن ؛ سوژه هايم هم بين فرمول هاي فيزيك و تاريخ ادبيات گم شده بودند. اقدام كردم به يك عمليات انتحاري. كيهان مسئوليتش را به عهده مي گيرد. اشكالي ندارد!


 



« اين همه داغ شقايق ديده ايم و زنده ايم!»

سلام
در يكي از شماره هاي صفحه وزين مدرسه شعري با اين مطلع چاپ شده بود از آقاي جلال احمدي از كرج:
اين همه داغ شقايق ديده ايم و زنده ايم!
كه بسيار زيبا بود.
من هم مطلبي نوشتم كه عنوانش را همين مصرع مي گذارم كه حقيقتا يك دنيا حرف دارد!
اميد كه قابل باشد...
خواستم از مظلوميت شهدا بنويسم، ديدم نمي توانم. خواستم بگويم چقدر به گردنمان حق دارند، ديدم كتابي مي شود، قطور.
گفتم اشك هايم را تصوير مي كنم و در دل فرياد مي زنم...
اولين قطره اشكي كه چكيد مدهوشم كرد!
اندكي بعد حس كردم در آسمانم...
ناليدم و گفتم: مي خواهم شهدا را ببينم!
گفتند: ديدگانت پر از دنياست، نمي تواني!
خيلي دلم گرفت.
لحظه اي گذشت.
وقتي چشمانم را گشودم ، چهره دلربايي را ديدم كه لبخند مي زد!
از ميان قطرات اشك نمي شد درست ديد...
آسمان باران زده چشمانم كه صاف شد، چهره شهيد آويني را ديدم كه ، با لبخندي به زلالي دريا و چشماني به وسعت آسمان، به ديوار اتاقم تكيه زده بود...
او اين همه وقت كنارم بود و من!
ديدم راست مي گويد كه...
« پندار ما اين است كه شهدا رفته اند و ما مانده ايم اما حقيقت اين است كه شهدا ماندند و زمان ما را با خود برده است ».
احمد طحاني / يزد

 



وقت

زهرا كريمي ( باران)

گويند وقت آن چيز با ارزشي است كه تند مي رود ، نمي ايستد، بازيگوش است ، اصلا مطيع نيست و تلاش براي مسخر كردنش تلاشي بس بي فايده و عبث محسوب مي شود. مگر آن كه خويشتن خويش كنار نهاده خود را همگام او سازي و در بازي كودكانه اش شريك شوي.
جملات معروفي است كه گاه گاه نوازشگر گوش هايمان مي شود : وقت اندك ا ست. مجالي نمانده . زمان چه زود و نا جوانمردانه مي گذرد هم چون نا جوانمردانگي سرماي زمستان و گوش فرا مي دهيم به اين سخنان بلند پايه در وصف زمان و پي مي بريم به اهميت فوق العاده اش و آن گاه است كه گذرش را بيش از پيش با تمام وجودت حس مي كني و از زمين و زمان براي رفتار كودكانه اش شكوه مي كنيم كه ما مگر ملعبه دست اين خردساليم .
حالا كه كار از كار گذشته واين بازيگوش ترين اختراع روزگار از گذشته هاي دور تا همين نزديكي ها ما را باخود مي كشاند و به تماشاي شيطنت هاي كودكانه اش مي نشاند بايد با اين بازيگوش همراه شد وبا آن بر صفحه گرد هستي گشت و گشت تا به سر منزل مقصود رسيد هرچه باشد تكاپو به از در جا زدن و راكد ماندن .
حركت در پس اين ها يعني تكاپويي وسيع در ومحاصره زمان با بازيگوشي از جنس كودكانه براي زيستني بهتر براي رسيدن تا انتهايي روشن در جاده هاي پر پيچ و خم هستي و براي حفظ ارزشمندي هاي آن.
كه وقت طلاست و فرصت ها چون ابرهايي زود گذر.

 



وقتي بيايي

اي امام مهدي(عج)!
وقتي تو بيايي همه شهر آذين مي شود
و همه ي سجاده ها پر از نماز شكر مي گردد.
ستاره ها از خوشحالي به پابوس تو مي آيند.
همه ي اين جملات در وصف آمدنت ناتوانند.
وقتي بيايي در عطر آسماني ات غرق مي شوم.
من منتظري هستم
كه هر صبح و شام
به جاده ي انتظار خيره مانده
و آمدنت را چشم به راه مي نشينم.
آرزو دارم
هرچه زودتر بيايي
تا زمين از زنگار درد زدوده شود
و رايحه ي عدالت سراسر گيتي را فرا بگيرد.

بيژن غفاري ساروي از تهران

 



جمله ها و نكته ها

سليمان بلغار

1- نماز، اعلام انزجار از راههاي شيطاني و نشان عشق به بندگي خالق متعال و سبحان است.
2- حجاب، يكي از بزرگ ترين نشانه هاي حكومت اسلامي و تيري زهرآلود به شيطان وشياطين صفتان است.
3- قرارگرفتن در صراط مستقيم، منوط به عمل به دستورهاي مقدس قرآن كريم و حضرات چهارده معصومين (ع) است.
4-پيري و فرسودگي ناشي از افزايش سن و ختم شدن عاقبت همگان بر مرگ، ضربه و سد بي نهايت محكمي به اصرار كنندگان گناه است.
5- افكار و اعمال با نيات خير و خداپسندانه، هميشه استوار و با نتيجه بي نهايت عالي همراه است.
6- از مشركان و منكران اصل معاد بايد سؤال شود، آيا خداوندي كه براي هر خلقت و نعمت بزرگ و كوچك خود مانند اعضا و جوارح هدفي مخصوص قرار داده است، مگر امكان دارد براي خلقت كل جهان آفرينش هدفي نداشته باشد!؟
7- بي فكري، ريشه كفر را به وجود مي آورد و تقويت مي كند.
8- با توجه به فرمايش مولاي متقيان حضرت علي(ع): «انسان صبور به موفقيت مي رسد هرچند روزگار بر او طولاني بگذرد.» پس بنا بر اين آدم بي صبر و خشمگين در هر زمان به كاميابي و اهداف خود نمي رسد.
9- صفات عفو و بخشش خداوند غفور، نويددهنده اميدواري به نزول رحمت هاي بيكرانش در زندگي بندگانش، خصوصا خطاكاران نادم است.

 



حرف هاي آسماني

خداي مهربان!
تو بهترين دوست من هستي.
وقتي با تو درد دل مي كنم،
به حرف هاي من گوش مي دهي
و مثل ديگران خسته نمي شوي.
وقتي به تو اميدوار مي شوم
نااميدم نمي كني.
همه مي گويند تو خدايي
و با چشم معمولي ديده نمي شوي.
بايد با چشم دل تو را ديد.
خدايا !
من خيلي دوست دارم
يك فرشته ي كوچك باشم
و براي تو نماز بخوانم
و به ياد تو باشم.
تو هم من را نگاه كني
و از من راضي و خشنود باشي.

فاطمه خوش نمك(آهو) 8 ساله از تهران

 



دستور

به دنيا بگوييد بايستد. به ساعت بگوييد تيك تاك نكند. به ثانيه ها بگوييد كه با هم مسابقه ندهند. به روابط عمومي سيما بگوييد كه فيلمهاي قشنگ پخش نكنند، به محسن بگوييد تلويزيون را خاموش كند، به ماه بگوييد جاي خود را به خورشيد ندهد، تا من بتونم كمي درس بخوانم فردا امتحان دارم!
فائزه غلامحسيني

 



در كوچه

توي كوچه ايستاده بودم كه فرد مستحقي نظرم را به خود جلب كرد. هر كس از كنار او عبور مي كرد سكه اي به او مي داد به اميد اينكه آنها را دعا كند. او هم مي گفت: خدا خيرتون بده. بعد از مدتي، صحنه جالبي را ديدم كودكي در كنار او به فكر فرو رفته بود. انگار مي خواست كمكي كند جيبهايش را مي گشت. اما دريغ از يك ريال، غير از يك آدامس چيزي در جيب نداشت آدامس را به شخص مستحق داد. با خوشحالي در حال دويدن مي گفت: جانمي جان! فرد مستحق تعجب كرده بود! اما چيزي نگفت. شايد متوجه شده كه پسرك از اين كار خود احساس خوبي دارد. فرد مستحق با تبسمي بر لب به دويدن پسرك نگاه مي كرد.
مهديه مظاهري منش

 



شعر نوجوان

سلام! امام رضا(ع)

امشب تو ايوون حياط
ستاره ها رو مي شمارم
ستاره هاي قلبمو
كنار اونها مي ذارم

فردا مي خوام بيام پيشت
كنار ايوون طلات
خيره بشم به آسمون
دونه بدم به كفترات

وقتي كه گنبد وديدم
دنيا ديگه بي معني بود
بال و پرم دادي آقا
تا برسم عمق وجود

تو حرمت آسمونو
كنار دستم مي بينم
با كفترات پر مي زنم
ستاره ها رو مي چينم

فهيمه آقابابايي دوم دبيرستان قزوين

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14