(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 21 خرداد 1390- شماره 19947

شعر انتظار (شعر)
در آيينه آينده
سيماي مرگ وحيات در حديقه سنايي
نقد و تحليل شعري از عبدالحسين انصاري
زندگي اگرچه تلخ...



شعر انتظار (شعر)

هادي خورشاهيان

اي شرقي هميشه كه شعرم براي توست
در بيت بيت هر غزلم رد پاي توست
احساس مي كنم كه كمي دوست داري ام
تنها دليل منطقي ام چشمهاي توست
گويا مرا به نام حقيقي صدا زدي
باور كنم- پرنده من- اين صداي توست؟
حال و هواي چشم تو شعر مرا سرود
شعرم هميشه حاصل حال و هواي توست
همواره انتهاي غزل خوب مي شود
وقتي كه انتهاي غزل ابتداي توست
در ابتداي چشم تو شعري شروع شد
شعري كه بيتهاي قشنگش براي توست

 



در آيينه آينده

جواد نعيمي

بنده بنابر اقتضاي كاري و شم خبرنگاري، پيش بيني هايي كرده ام كه با خودم گفتم حيف است شما از آنها بي خبر بمانيد. اين است كه بعضي از آنها را امروز برايتان مي نويسم. بعضي هاي ديگر را هم نگه مي دارم براي روز مبادا. يك وقت مي بينيد سوژه براي نوشتن كم آوردم. آن وقت است كه مي توانم دست يكي دو تاي ديگر از اين كشفيات و پيش بيني جات! را بگيرم و بگذارم كف دست فكر و چشم شما!
حالا كاري به اين ها ندارم. غرض اين كه ممكن است در آينده اي نه چندان نزديك، يك روز صبح، وقتي كه آدم ها سر از خواب ناز برمي دارند، اصلا توي كله هيچ كدام از آنها كوچك ترين تصويري از حيله و حقه و كلك بازي و يا نقشه از پشت خنجر زدن به كسي وجود نداشته باشد. همين طور، ممكن است گراني انديشه به اوج خودش نايل آمده و قيمت بي فكري حسابي تنزل پيدا كرده باشد.
هيچ استبعاد ندارد كه تا چند وقت ديگر، مردم دنيا چيزي را به اسم سمينار و سمپوزيوم و كنفرانس و اين جور چيزها را نشناسند. چون تخم اينها را ملخها دارند مي خورند! در آن زمان، وعده ها هم همه عملي مي شوند، اما بلافاصله از سوي «اداره مبارزه با وعده ها» دستگير شده و براي ترك اعتياد روانه مراكز كارآموزي و بازسازي مي گردند.
حالا من دارم تند و تند پيش بيني هايم را همين جوري مفت مفت دراختيار پس گوش هاي شما قرار مي دهم، ولي شما دست كم، سري براي حرف هايم تكان نمي دهيد و دستي براي قلمم نمي زنيد! آن وقت چطوري انتظار داريد كه من هميشه دست به قلم بمانم و علم شطح را سرپا نگه دارم!
باري (شايد هم كاميون يا كمپرسي) روزي، روزگاري فراخواهد رسيد كه هيچ كس به هيچ شطحي به صورت سطحي نخواهد نگريست! ايضا زماني بر اين آدمي خواهد گذشت كه «گذشت» يكي از واژه هاي عتيقه در موزه هنرهاي مردمي به شمار آيد.
شايد هم روزي بيايد كه ديگر مردم نيازي به مطالعه كتاب و روزنامه و مجله نداشته باشند. چون خيلي از آدم ها، خودشان يك سالنامه ناطقند! يعني پشت سرهم، از اينجا و از آنجا، از اين و از آن، «خبر» مي گيرند و گزارش هاي خودشان را در قالب «غيبت» به سمع و نظر حضار و غيّاب! (يعني غايبين!) مي رسانند.
از جمله و حروف پيش بيني هاي ديگرم، يكي هم اين است كه بشر، به شر خودش گرفتار مي شود و «ماشين» بر «شما»ي بدون شين غلبه پيدا خواهد كرد!
جانم به شما بگويد كه... مشكل ترافيك در خيابان هاي زبان بازي و چاپلوسي و رنگ زدن يكديگر با نيرنگ، دست كم تا چند ربع قرن ديگر، كماكان به قوت خود باقي خواهد ماند!
به زودي هيچ كس جرات پيدا نخواهد كرد كه در بازي زندگي، «نرد محبت» را ببازد و «گرد مروت» را ببرد!
مسئله تعليم و تربيت پدران و مادران توسط فرزندانشان نيز بسيار جدي تلقي خواهد شد و نوه هاي «ژان پياژه» و فرزندان «سيب ژمينه» اصول نوين تربيت پدرها و مادرها توسط بچه ها را منتشر خواهند كرد. فرزندان عقده اي فرويد نيز از عقيده هاي خودشان دست برخواهند داشت و ميمون ها از دست «داروين» به «دار» من پناه خواهند برد!
كاخ سفيد، بازهم سياه تر خواهد شد و بازيگران سياسي دنيا همچنان به سياه بازي هاي خودشان ادامه خواهند دادو مردان «سيا» با سفيدي ها به مبارزه خواهند پرداخت و سياهان استعمارگر را به اقصي نقاط جهان خواهند فرستاد تا صنعت «تور-ريسم» را گسترش دهند. يعني همه كساني را كه از فضيلت و شرافت و آزادي دم مي زنند، به تور بيندازند و به صلابه بكشند!
ضمنا نظام نظم نوين جهاني هم به شدت دستخوش تغييرات شده و برهم خواهد خورد!
و پيش بيني آخر اين كه احتمالا در قرون آينده، يك شير پاك خورده اي پيدا مي شود كه زيراب شطح را بزند. و تازه آن وقت است كه ارزش واقعي شطح براي همگان روشن خواهد شد!

 



سيماي مرگ وحيات در حديقه سنايي

چكيده:
موضوع مرگ وحيات، از مهم ترين مسائلي است كه انسان، در طول تاريخ با آن مواجه بوده و همچنان در پي يافتن پاسخي درست، از چرايي آفرينش و فلسفه آن است. فيلسوفان و شاعران عارف، هر يك، از دريچه اي خاص، به اين موضوع نگريستند. سنايي به عنوان اولين شاعري كه افكار عرفاني را با مضامين عاشقانه درآميخت، در حديقه اش كه دايره المعارف رايج عصر او، و بزرگ ترين حكمت صوفيانه قبل از مثنوي است، سيماي مرگ وحيات را در ابعاد ارادي و حكيمانه آن به تصوير كشيد. در بينش قرآني نيز مرگ و حيات، ابعاد مختلفي دارد. اين پژوهش به روش توصيفي تحليل محتوي بر آن است، انديشه هاي سنايي را در حديقه، ابتدا در بعد ارادي مرگ- كه بهترين مصداق «موتوا قبل ان تموتوا- است، بررسي كند. سپس بعد حكيمانه آن را كه بيشتر نگاه حكيم بدان معطوف است و به نظر مي رسد گره هاي مرگ در حديقه، با ذره بين حكمت بهتر گشوده شود، با ذكر شواهد و مصاديق بپردازد. سپس با تطبيق قرآن كريم، در حوزه هاي فوق نشان دهد، كه تا چه اندازه حكيم، در تحليل مرگ وحيات از قرآن بهره مند گرديد. بنابراين سنايي بر پايه قرآن، در بعد مرگ ارادي و حكيمانه نظر دارد. در بعد حيات قرآن، حيات طيبه را مبناي ياد و شناخت الهي و حيات آلوده را زيربناي غفلت و فراموشي از او مي داند. سنايي حيات پاك را در سه اصل جهاد، اطاعت از خدا و اخلاص خلايق مي شمارد و حيات آلوده را همان دلبستگي به دنيا و غفلت از حق تعالي مي خواند.
مقدمه:
حكيم سنايي، نخستين شاعري است كه افكار و اصطلاحات عرفاني را با مضامين عاشقانه درآميخت. «و يك ضلع مثلث شعر غنايي و تعليمي و قلندري، در كنار عطار و مولوي جاي دارد.» (زرين كوب، 1383: 331) آثار حكيم، به ويژه حديقه اش (الهي نامه)، دايره المعارف رايج عصر او، و اولين منظومه بزرگ تعليمي، سرشار از انديشه هاي ناب ديني و افكار بلند آسماني، مورد توجه بزرگاني چون مولوي بود و او مكرر معاني و مضامين آن را نقل مي كرد.
قطعاً يكي از موضوعات محوري در اشعار سنايي، تبيين انديشه مرگ و حيات به ويژه سيماي مرگ است، كه بي گمان قبل از او كسي چشم اندازهاي گوناگون آن را، بدين زيبايي در شعر فارسي تصوير نكرد. و سنايي آن را به حدي از كمال رسانده كه بزرگاني چون عطار و مولانا هم، بدان نايل نشده اند. (شفيعي كدكني، 1387: 45)
از نظر حكيم سنايي، مرگ پايان زندگي نيست؛ بلكه دروازه زندگي ابدي و جاودانه است. هدف از زندگي دنيا جز اين نيست كه انسان را براي يك زندگاني كاملتر و ابدي آماده كنند. البته مرگ، سرآغاز آن زندگي نوين است و بشر با مرگ از منزلي موقت و عاريتي، به منزلي ديگر كه زنده و جاودانه است- ان الدارالاخره لهي الحيوان (عنكبوت/ 64) منتقل مي شود. قرآن كريم نيز، بارها به اين موضوع اشاره دارد كه انسان ها با مردن، نابود نمي شوند. بنابراين در فرهنگ قرآني، فوت در مفهوم نيستي جايگاهي ندارد و بهترين معادل مرگ تعبير «وفات و توفي» است، كه به معناي حفظ و نگهداري جان هاست، نه نابودي آنها. (خرمشاهي، 1377: 2316)
اين مقاله بر پايه روش توصيفي تحليل محتوا بر آن است، انديشه هاي حكيم سنايي را در تحليل سيماي مرگ و حيات، به مرگ در ابعاد ارادي و حكيمانه، و حيات پسنديده و ناپسند و چهره دنياي ممدوح و مذموم، بررسي نمايد و با تدبري بر قرآن كريم، تشابهات محوري دو ديدگاه را ارائه كند. بنابراين پرسش اصلي مدنظر اين عبارت است: سيماي مرگ و حيات در حديقه سنايي چگونه تبيين شده است؟
تحليل سيماي مرگ و حيات در حديقه سنايي با تدبري برقرآن كريم
سيماي مرگ در حديقه از دو ديدگاه بررسي مي شود الف) مرگ ارادي (اختياري) يعني اينكه آدمي با برنامه هاي الهي و عرفاني بر خودبيني و انانيت خود چيره آيد و ديو نفس را به زنجير عقل و ايمان دركشد تا به تهذيب درون و صفاي باطن رسد. (زماني، 1386: 174) در گلشن راز آمده كه مرگ 3 گونه است كه يك از آن اختياري كه مخصوص نوع انسان است و آن موت عبارت است از: قمع هواي نفس و اعراض از لذت جسماني و شهوت هاست كه در اصطلاح صوفيه، مخالفت نفس را موت احمر مي گويند. (برزگر 1371: 426)
عارفاني چون سنايي و مولوي مرگ اختياري را، رياضت و تهذيب نفس و راز دستيابي به زندگي جاوداني را نايل شدن به چنين مرگي مي دانند.
پيش مردن بمير تا برهي
ورنه مردي ازو، به جان نجهي (حديقه: 496)
مرده گردم خويش بسپارم به آب
مرگ پيش از مرگ، امن است از عذاب (مثنوي، د 4، ب 2271)
عرفا مرگ را به گونه اي ديگر دسته بندي كرده اند و آن را درچهارنوع موت احمر (مخالفت با هواهاي نفساني) موت ابيض (تحمل گرسنگي) موت اخضر (پوشيدن جامه هاي ژنده) و موت اسود (تحمل اذيت و آزار خلايق) تقسيم مي شود. (زماني، 1378، ج3: 983) از ديدگاه عارفان كسي كه به هرچهار مرگ بميرد و با مراقبت هميشگي از غفلت مصون بماند، از اسارت تن و خواسته هاي جسماني مي رهد و به بقاي ابدي مي رسد و اين است معناي «موتوا قبل ان تموتوا» استمرار و مداومت، شرط اصلي دستيابي وحفظ مرگ اختياري است و به همين سبب عارفان هرگز از تلاش دست نمي كشند و درمبارزه با نفس لحظه اي غفلت نمي كردند و هميشه درحال مردن بوده اند و از هر مردن پله اي براي ترقي و تعالي روح خود به مراتب بالاتر ساخته اند.
سنايي در ذكر دار بقا و رسيدن به حقيقت دين، مرگ ارادي را زمينه ساز آن مي داند:
اجل آمد كليد خانه راز
در دين بي اجل نگردد باز
تا بود اين جهان نباشد آن
تا تو باشي نباشدت يزدان
تا دم آدمي ز تو نرمد
صبح دينت زشرق جان ندمد
خفته اند آدمي زحرص و غلو
مرگ چون رخ نمود فانتبهوا (حديقه:96)
سنايي معتقد است مرگ عامل بيداري انسان از خواب غفلت مي شود و مراد از مرگ، اختياري است زيرا مرگ ارادي همان غلبه بر خواسته هاي نفساني مي باشد. (دري، 1387: 84)
حكيم در حكايت بقا و فناي جسم و جان گويد كه مرگ همچون هديه اي از دوست رسيده يا ميهمان ارجمندي است كه برانسان وارد مي شود كه آدمي بايد ازسرشوق به استقبال او رود و تن و جان را با ميل فراوان درپيش او قراردهد.
در جهاني كه عقل و ايمانست
مردن جسم زادن جانست
تن فداكن كه در جهان سخن
جان شود زنده چون بميرد تن
مرگ هديه است نزد داننده
هديه دان ميهمان ناخوانده
مرگ ناخوانده، كايدت مهمان
پيش هديه خداي كش دل و جان
مرگ همچون رخ نمود هيچ منال
به دل و جان همي كن استقبال (همان: 427-426)
سنايي در حكايت طريق سلوك آخرت ابياتي آورده كه به مرگ اختياري اشاره دارد و درپايان از زبان شيخ گوركاني به فرزندش نصيحت مي كند كه:
ساز پيرايه در ره تجريد
هم سر از شرع و هم سر از توحيد
اندرين منزل عنا و ضرر
چون مسافر درآي و زودگذر
بر در بوستان الاالله
بركش و نيست كن قبا و كلاه
نيست شو تا همو دهد به صواب
لمن الملك را سؤال و جواب (همان: 116-115)
حكيم سنايي درحكايت تناقض دوجهان نتيجه مي گيرد كه ترك هردو نيست شدن، بهترين كار است:
اندرين ره به هيچ روي مايست
نيست گرد و ز نيست گشتن نيست (همان: 126)
شاعر در حكايت عبوديت و بندگي ضمن توصيه به سالك و تسليم الهي شدن، بهترين بندگي را مردن اختياري و مرگ ارادي مي داند:
تو چراغي به پيش مهر بلند
جان همي ده چنو و خوش مي خند
جان به رغبت سپار كز افكار
نيست جان را در آن سراي شمار
كان كه دم با سربريده كشد
بار حكمش به نور ديده كشد (همان: 168)
در بيت آخر مراد از سر بريده، هلاك نفس است كه از نوع موت اختياري است. زيرا درتعاليم صوفيه موت احمر، همان هلاك نفس و مخالفت با هواهاي نفساني است (دري، 1387: 180) از نگاه سنايي، مرگ عاشقان نيز از نوع موت اختياري است و درحكايتي نقل مي كند كه مرگ براي عاشقان نه تنها ناخوشايند نيست بلكه از آن جهت كه وسيله وصال به معشوقي ازلي است از آن خشنودند.
عاشقي را يكي فسرده بديد
كه همي مرد و خويش همي خنديد
گفت كاخر به وقت جان دادن
خندت از چيست و اين خوش استادن
گفت خوبان چو پرده برگيرند
عاشقان پيششان چنين ميرند
عشق را راهنماي و ره نبود
در طريقت سر و كله نبود (همان: 327)
و در جاي ديگر گويد:
چون بترسي همي ز مردن خويش
عاشقي باش تا نميري بيش
كه اجل جان زندگان را برد
هر كه از عشق زنده گشت نمرد
آتش باد و برگ باشد عشق
ملك الموت مرگ باشد عشق (همان: 330)
سنايي در قصايد خود نيز به مرگ ارادي اشاره دارد و زمينه لازم به اين نوع مرگ را ترك خودي و گذشتن از نفس مي شناسد و معتقد است اگر سر رود سر مي آيد و اگر تن فدا شود، جان خودنمايي مي كند:
چون بال شكسته گشت بر پرم
چو دست بريده گشت در يازم
چون رفت سنايي از ميان بيرون
آنگه سخن از سنايي آغازم (تازيانه هاي سلوك: 167)
و در قصيده ديگر با مطلع:
بمير اي حكيم از چنين زندگاني
كزين زندگاني چو مردي بماني (همان: 210)
صريح ترين نشانه هاي مرگ ارادي را به تصوير مي كشد. زيرا «مردن از كسي يا چيزي، به معني صرف نظر كردن و ناديده گرفتن آن است. و معني حديث مشهور «موتو قبل ان تموتوا» بميريد پيش از آنكه بميريد، چيزي جز چشم پوشي از چيزهايي يا كساني نيست. و در چنين مردني است كه آدمي از حرص و شهوت و ديگر عوامل آزاردهنده، رهايي مي يابد.» (شفيعي كدكني، 1387: 209)
مرگ حكيمانه
در تعريف حكمت گفته اند: دانستن چيزها چنانكه باشد و قيام نمودن به كارها چنانكه بايد به قدر استطاعت، تا نفس انساني به كمالي كه متوجه آن است، برسد. يا به عبارت ديگر، حكمت توجه به آثار صنع الهي و تفكر و انديشه در نعمت هاي الهي و موجودات ناشهود عرفاني كامل حاصل گردد. (سجادي، 1379: 326)
بيشترين تحليل مرگ در اشعار سنايي بويژه حديقه اش، مبتني بر باورهاي حكيمانه در مقايسه با ميل عارفانه و ديني محض است يا به عبارت ديگر در انديشه سنايي، اصولا حلقه هاي مرگ با حكمت، بهتر از ابزارهاي ديگر گشوده مي شود. (زرقاني، 1378، 141)
سنايي به نگاه حكيمانه به مرگ، تمثيل زيبايي كشتي را بيان مي كند كه مردمان اعم از توانگر و درويش، بر كشتي زندگي سوار شده اند و كشتي بي عنايت به خواست مسافران، مسير خود را طي مي كند و به ساحل مرگ مي رسد.
جان پذيران چه بي نوا چه به برگ
همه در كشتي اند و ساحل مرگ (همان: 420)
حكيم سنايي مرگ را جزئي از مجموعه نظام احسن مي داند و اذعان مي كند كه مرگ براي يكي برگ و براي ديگر هلاك است. يكي را زهر و براي ديگري، پادزهر و شفابخش است.
مرگ اين را هلاك و آن را برگ
زهر آن را غذا و اين را مرگ (همان: 87)
نكته قابل توجهي كه ايشان به مرگ از نگاه حكيمانه دارد، اين است كه خود مرگ هم، مرگي دارد و سرانجام از بين مي رود.
گر ترا از حواس مرگ بريد
مرگ هم مرگ خود بخواهد ديد
هاون ار چند چيزها سايد
هم بسوده شود چو مرگ آيد
مرگ اگر ريخت خون ماده و نر
هم بريزند خونش در محشر (همان: 425)
يكي از حكايت حكيمانه سنايي در بعد حكمت مرگ، داستان لقمان حكيم است كه بي پرده در وصف مرگ آن هم در باب حكمت آن و پند بخشي به انسان نكاتي عميق دارد و معتقد است كه مرگ همه را در مي يابد.
مرگ را چون شگرف و چالاك است
سوي ناپاك و پاك، ره پاك است (همان: 417)
اما انسان از روي غفلت يا ديگر عوارض روحي مانند حرص و حسد، در پي گذران زندگي است و بدون آنكه مهياي سفر آخرت شود از مرگ فارغ مي نشيند و از عذاب و گرفتاريهاي آن ايمن مي ماند و توبه را به تسويف و تاخير مي اندازد در نتيجه جايگاهش در قعر سعير مي گردد.
حيات در حديقه سنايي نيز جلوه هاي مختلفي دارد. در نگاه عارفان حيات و زندگي به معناي نفس كشيدن نيست بلكه زندگي به معناي تولد دوباره است، يعني از حيات تيره نفساني مردن و در عرصه فضيلت هاي اخلاقي و رواني متولد شدن. (زماني، 1386: 188) يا به عبارت ديگر زندگي يعني قبول اقبال محبوب (سجادي، 1386، 447) در نگاه سنايي حيات به دو بخش حيات مثبت و پسنديده و حيات بي ارزش و آلوده تقسيم مي شود. آنجايي كه حيات باعث دلبستگي به دنيا شود و انسان را از ياد خدا غافل سازد، آن زندگي از نوع آلوده است و ارزش ماندن ندارد لذا مرگ بهتر از زندگي است:
زندگاني كه نبودش حاصل
مرد عاقل در آن نبندد دل (همان: 721)
مرگ بهتر ززندگاني بد
نيست كاره زمرگ خود، به خرد (همان: 642)
زين حياتم زخود ملال آمد
زندگاني مرا و بال آمد (همان: 722)
مبر اين زندگي به صدر سعيد
هم بدين جاش واگذار و بمير (همان: 398)
حيات پاك و پسنديده در سه صفت انساني يعني، جهاد، اطاعت از خدا و اخلاص خلق جاي مي گيرد و اين زندگي است كه باعث ترقي و كمال انسان مي شود لذا در حكايت عمر و كعب از زبان عمر مي خوانيم:
ليكن از بهر اين سه خصلت را
مي پسندم حيات و مهلت را
گفت عمر يكي كه گه گاهي
در سبيل خداي هر راهي
مي دويم و جهاد مي جوييم
در ره غزو شاد مي پوييم
دوم آن است كز پي طاعت
سر به سجده بريم هر ساعت
سيم آن كين جماعت مشتاق
كه جليس اند بي ريا و نفاق
گر نه بهر اين سه حال بدي
زين حياتم بسي ملال بدي (همان: 723)
از نگاه قرآن كريم مرگ و حيات جلوه هاي گوناگوني دارد. در بعد ارادي مرگ آيه 23 سوره مباركه احزاب است كه مي فرمايد: من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» برخي از آن مومنان، بزرگ مرداني هستند كه به عهد و پيماني كه با خدا بستند، كاملا وفا كردند. پس برخي بر آن عهد، ايستادگي نمودند و برخي به انتظار شهادت مقاومت كرده و هيچ عهد خود را تغيير ندادند. كه عبارت «و منهم من ينتظر» اشاره به مرگ اختياري و ارادي مي كند (تاجديني، 1388، 820) يا آيه 54 سوره مباركه بقره كه مي فرمايد: «فتوبوا الي بارئكم فا قتلوا انفسكم» كه منظور از كشتن نفس، اجتناب از لذت شهوات است كه در اصطلاح صوفيه، مخالفت نفس و كشتن آن را موت احمر گويند. (برزگر 1371: 426)
و در بعد حكمت مرگ نيز قرآن كريم آن را از پديده هاي الهي، در كنار حيات باعث سنجش اعمال مي شناسد: الذي خلق الموت و الحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا (ملك/ 2)
در نگاه قرآن و حيات به دو بخش كلي حيات طيبه و حيات خبيثه تقسيم مي شود كه حيات طيبه در گرو ايمان به خداست «من عمل صالحاً من ذكر او انثي و هو مومن فلنحيينه حيوه طيبه (نحل/ 97) و حيات خبيث و آلوده نيز اين گونه تصوير مي شود. «زمين ناپاك جز گياه اندك و كم ثمر بيرون نياورد.» (اعراف/ 58)
دنيا و آخرت يكي از مباحث محوري انديشه سنايي است. تصويري كه حكيم از دنيا ارائه مي دهد بيشتر دنياي مذموم است لذا آن را با تعبيري چون «خاكداني پر از سگ و مردار» «بدترين خصم» و «زال بي معني» معرفي مي كند و البته در جاهايي دنيا را به واعظي تشبيه مي نمايد كه به مخاطبان خود پند مي دهد كه از من حذر كنيد:
هر زمان گويد اهل دنيا را
جفت بلوي و فرد مولي را
و اي آن گو زمن حذر نكند
در طلب كردنم نظر نكند(حديقه: 134)
يا در جايي دنيا را به كتابي مانند مي كند كه «پند و بند» در خود دارد، با اين تفاوت كه حكيمان از آن پند مي گيرند و لئيمان به بندش گرفتار مي شوند.
چون كتابي است صورت عالم
كان درويست «بند و پند» به هم
صورتش بر تن لئيمان بند
صفتش در دل حكيمان پند (همان: 457)
در نگرش سنايي دنيايي كه در برابر آخرت قرار گيرد و مانع سيرو سلوك انساني شود. بدترين خصم انسان است كه بايد از آن پرهيز نمود.
هيچ خصمت بتر ز دنيا نيست
با كه گويم كه چشم بينا نيست (همان: 396)
در نگرش سنايي دنيا و آخرت دو ضد همديگرند كه بايد دنيا را رها كرد و به آخرت رسيد:
دين و دنيا دو ضد يكديگرند
هر كجا دين بود درم نخرند (همان: 369)
هر دو نبود به هم يكي بگذار
زان سراي نفيس دست مدار (همان: 393)
كاين سراي بقا براي تو است
وين سراي فنا نه جاي تو است.
آن سراي بقا تراست معد
يوم بگذار و جان كن از پي غد (همان: 72)
در قرآن دنيا با دو نگرش متفاوت تصوير مي شود يكي دنياي ممدوح كه انسان از آن عبرت مي گيرد و آن نردباني مي سازد تا به كمال انساني برسد كه درتعبير امام علي(ع) «من ابصر بها بصرته» هر كه به وسيله دنيا نگاه كند، دنيا بينايش گرداند. (نهج البلاغه، خ82)
ديگري دنياي مذموم كه انسان بدان دل مي بندد و جلوه هاي فريبنده آن را درنمي يابد و در نهايت از خدا غافل مي شود «و من ابصر اليها اعمته» هر كه به دنيا بنگرد دنيا كورش مي سازد.(همان: خ82)
نتيجه گيري
حكيم سنايي برپايه قرآن كريم، سيماي مرگ و حيات را، در ابعاد گسترده آن، مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد. از نگاه حكيم، مرگ در بعد اختياري، بهترين مصداق «موتوا قبل آن تموتوا» است. و در بعد حكيمانه، از پديده هاي نظام احسن هستي كه «يكي را برگ و براي ديگري، هلاكت» دارد.
حيات و زندگي، از ديدگاه قرآن، با دو عنوان كلي حيات طيبه و حيات ذميمه، تصوير مي شود. حيات پاك، مبناي ياد و معرفت الهي، وحيات ناپاك، زيربناي غفلت از حق است. از نگاه سنايي نيز كه برگرفته از قرآن كريم است، حيات پاك، همان جهاد، اطاعت از خداوند و اخلاص خلق و حيات ذميم، دلبستگي به دنيا و بي خبري از خداست.
دنيا و آخرت كه به نوعي با موضوع مرگ و حيات، پيوند مي خورند، از موضوعات محوري قرآن است كه بر انديشه سنايي، تأثير مي گذارد و با دو تصوير كلي دنياي ممدوح و دنياي مذموم جلوه مي كند. اگر چه، از نظر قرآن آخرت بر دنيا برتري مي يابد.
نگاه سنايي به دنيا دو گانه است. يكي دنيايي كه در مقابل آخرت، قرار مي گيرد و مانع مدارج عالي سالك تا فنا و بقا مي گردد. در نتيجه، بدترين خصم انسان مي شود. ديگر، دنيايي كه، به كتابي مانند شده، كه در آن، پند و اندرز، فراوان است و انسان را دائم، از خود، پرهيز مي دهد؛ «جهان هرمان همي گويد، كه دل در مانبندي به» و البته، در نگاه سنايي نيز، آخرت بر دنيا، برتري دارد. و او بدبخت را كسي مي داند كه دنيا بخواهد، و از سراي نفيس آخرت، دست بكشد.
منابع و مآخذ
1) قرآن كريم (1371)؛ مترجم، مهدي الهي قمشه اي، تهران: هجرت
2) نهج البلاغه(1382)؛ مترجم، محمد دشتي، تهران: نسيم كوثر
3) ايماني، يعقوب (1388)؛ بررسي مضامين دنيا و آخرت در ديوان ناصر خسرو با رويكردي بر نهج البلاغه پايان نامه كارشناسي ارشد، راهنما: دكتر مهرعلي يزدان پناه، دانشگاه آزاد قائم شهر
4) برزگر، محمدرضا(1371)؛ مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز، تهران: زوار
5) بياتي، احمد(1373)؛ زندگي چيست؟ تهران: ايران
6) تاجديني، علي(1388)؛ فرهنگ نمادها و نشانه ها، تهران: سروش
7) خرمشاهي، بهاءالدين(1377)؛ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، تهران: دوستان- ناهيد
8) دري، زهرا(1387)؛ شرح دشوارهايي از حديقه سنايي، تهران: زوار
9) زرقاني، مهدي(1378)؛ افق هاي شعر و انديشه سنايي، تهران: روزگار
10) زرين كوب عبدالحسين(1386)؛ با كاروان حله، چاپ شانزدهم، تهران: علمي
11) -(2536)؛ از چيزهايي ديگر، چاپ اول، تهران: جاويدان
12) زماني، كريم (1386)؛ ميناگر عشق، چاپ ششم، تهران: نشر ني
13)-(1378)؛ شرح جامع مثنوي. ج3، تهران: اطلاعات
14)سجادي، جعفر(1386)؛ فرهنگ اصطلاحات عرفاني، چاپ هشتم، تهران: طهوري
15) سنايي، ابوالمجد مجدود(1387)؛ حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه، مصحح؛ مدرس رضوي، تهران: دانشگاه تهران
16) سياوشي، قاسم (1388)؛ حيات و مرگ در مثنوي، پايان نامه كارشناسي ارشد، راهنما: دكتر حسين منصوريان، دانشگاه آزاد قائم شهر
17) شفيعي كدكني، محمدرضا(1387)؛ تازيانه هاي سلوك، چاپ هشتم، تهران: آگاه
18) عبدالباقي، محمد فؤاد(1372)؛ المعجم المفهرس لا لفاظ القرآن الكريم، تهران: اسلامي
19) فربودي، مهدي(1386)؛ طعم مرگ، چاپ هشتم، تهران: ديوان
20) مطيعي، حسن (1382)؛ گلزار حقيقت (بازنويسي حديقه)، چاپ دوم، تهران: اهل قلم

 



نقد و تحليل شعري از عبدالحسين انصاري
زندگي اگرچه تلخ...

علي محمد مودب

زندگي اگرچه تلخ، مرگ نازنين كه هست
مارهاي فربه درون آستين كه هست
گرچه دختران شهر شوربخت مانده اند
روي گوش ماه گوشوار صدنگين كه هست
صدهزار شكر اگرچه فصل اعتقاد نيست
باز هم هزار مدعي براي دين كه هست
اسب اگرچه تشنه آمده ست و تير در گلو
صد سوار مرده روي شانه هاي زين كه هست
گرچه سيب تازه اي نريخت با تكان باد
نعش كودكان شيرخواره بر زمين كه هست
راه آسمان اگرچه بسته تر شده ست باز
روي زخم هاي ميهنم هنوز مين كه هست
شهر ناز شعرهاي تلخ را نمي خرد
شعر را شهيد كن عزيز نقطه چين كه هست
هرچه دارم و ندارم اين دل شكسته است
خواستي براي تو نخواستي همين كه هست
عبدالحسين انصاري
مضمون نسبتاً قديمي تقابل شهر و روستا كه به ويژه در دوران پس از ورود صنايع غربي و غربي شدن شهر در شعر معاصر رونق گرفته است، دستمايه عبدالحسين انصاري شاعر خوب جنوبي براي آفرينش اين غزل است. شعر كنشي زباني براي حمايت از زندگي است و زندگي صورت اجرايي زيبايي، اگر بخواهيم به زيبايي برسيم بايد زنده باشيم و موجود زنده است كه مي تواند تقارن ها و تناسب ها را حفظ كند، در قرآن عزيز شهيدان زنده دانسته شده اند، زندگاني كه نزد پروردگارشان روزي مي خورند و عبدالحسين انصاري فرزند يكي از اين زندگان است، پس لاجرم چنين زندگي پايداري را مي جويد و با تأكيد بر اين معناي زندگي، زندگي نصفه و نيمه و مغشوش قبل از مرگ را به چالش مي كشد.
زندگي اگرچه تلخ، مرگ نازنين كه هست
مارهاي فربه درون آستين كه هست
مرگي كه در اين بيت نازنين شمرده شده است، از اين سنخي است كه ذكر شد، همان گونه مرگي كه سالار زندگان جاويد كربلا آن را شيرين تر از حيات مي خواند. البته مار در مصرع دوم بيشتر از آن كه مفهوم مصرع اول را حمايت كند خود آغازي است براي حرفي تازه و آن هم تعريض به آنانكه با اين زندگي بيگانه اند و لاجرم خود تبديل به مارهايي مرگ آور شده اند.
گرچه دختران شهر شوربخت مانده اند
روي گوش ماه گوشوار صدنگين كه هست
شاعر از اميد مي گويد، اميد حتي در فضايي كه شهر، زن اين عنصر زندگي ساز را در غنچه پژمرده كرده است و به مرگ نزديك كرده است. شاعر با نگاهي اسطوره اي به ماه همچون چشمه زيبايي و زندگي اميد مي بندد و به ستاره هايي كه گوشواره آن زن زيبا شده اند.
صدهزار شكر اگرچه فصل اعتقاد نيست
باز هم هزار مدعي براي دين كه هست
آن جنس موضع گيري و تزريق اميد ناگهان به تعريض بدل مي شود، تعريضي كه به نوبه خود زيبا و مناسب است اما به سليقه من تشكل طولي شعر را قدري به هم مي ريزد. اتفاقي كه در بيت اول در دو مصرع افتاده بود، حالا در دو بيت پشت سر هم تكرار مي شود. و اين مشكل را ايجاد مي كند كه بالاخره من مخاطب نمي فهمم شاعر در اين شعر مجموعاً چه حسي دارد و شايد هم احساسش همين صورت متناقض را داشته است. كه حتي اگر اين هم باشد به نظرم در اجراي اين احساس مي شد دقت بيشتري كرد.
اسب اگرچه تشنه آمده ست و تير در گلو
صد سوار مرده روي شانه هاي زين كه هست
گرچه سيب تازه اي نريخت با تكان باد
نعش كودكان شيرخواره بر زمين كه هست
فضاي نگاه به نيمه خالي ليوان در اين دو بيت گسترش تاريخي جغرافيايي مي يابد و با دو صحنه ديگر تكميل تر مي شود. نخست به اسب بي سوار عاشورا مي نگرد و سپس به مرداني كه در همان صحنه علي رغم زندگي ظاهري و سوار بودن بر خر مراد به واقع مرده اند. در بيت بعد هم با نگاهي به جهان امروز از حسرتي عميق و تاريخي ياد مي كند، سيب سطر اول در فضاي غربي شده امروز! آدم را به ياد آدم و بهشت مي اندازد و نيز نيوتن و جاذبه اما در سطر دوم بر زمين مي ريزد بي آن كه راوي جاذبه اي باشد و به نحوي زيبا قصه كودكان غزه و لبنان را روايت مي كند.
راه آسمان اگرچه بسته تر شده ست باز
روي زخم هاي ميهنم هنوز مين كه هست
اين بيت اگرچه از بسته بودن راه آسمان مي گويد اما راه آسمان را نشان مي دهد. و راهي را كه ميهن شاعر و پدر آسماني او يافته اند. اين بيت با دو متن مهم رابطه برقرار مي كند در سطر اول با شعر درخشان شاعر شهادت، استاد فريد طهماسبي:
اگر آه تو از جنس نياز است
در باغ شهادت باز باز است
و در مصرع دوم با متن تصويري فيلم مستند لحظات قبل از شهادت آويني عزيز
شهر ناز شعرهاي تلخ را نمي خرد
شعر را شهيد كن عزيز نقطه چين كه هست
هرچه دارم و ندارم اين دل شكسته است
خواستي براي تو نخواستي همين كه هست
در اين دو بيت هم شاعر به زيبايي همان فضا را به بلوغ مي رساند و همان گونه كه شهادت آويني را انتخاب كرد در زماني كه مطرود بخش مهمي از دستگاه هاي فرهنگي غرب ستاي زمان خود بود، شعر را شهيد مي كند و در بيت آخر هم با ضربه اي رباعي وار با مخاطب كم حوصله خداحافظي مي كند!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14