نفاق ،ثمره عهد شكني
آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
نفاق ثمر عهدشكني خداوند اولين كيفري كه به سبب تخلف از اين گونه تعهدات به انسان مي دهد اين است كه ايمانش را ضعيف مي كند و به تعبير قرآن مبتلا به نفاق مي شود. شايد اين بالاترين عقوبت ممكن باشد. چون ارزنده ترين گوهري كه انسان دارد ايمان است؛ اين ايمان است كه مي تواند انسان را تا عرش الهي بالا ببرد. اگر ايمان از او گرفته شد از هر پستي پست تر مي شود. قرآن صريحاً به اين مطلب اشاره مي كند و مي فرمايد: «و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن ولنكونن من الصالحين¤ فلما آتاهم من فضله بخلوا به وتولوا و هم معرضون¤ فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون؛1 عده اي از اين منافقان با خدا عهد بستند و گفتند: اگر خدا از فضل خودش به ما مرحمت كند و روزي ما فراوان شود، ما زياد صدقه مي دهيم و انسان شايسته اي مي شويم. وقتي خدا به آن ها نعمت داد بخل ورزيدند و سرپيچي كردند و روي برتافتند. نتيجه عهدشكني با خدا اين شد كه نفاق را تا روزي كه خدا را ملاقات كنند در دلهايشان برقرار ساخت. بخاطر اين كه از پيمان الهي تخلف جستند و بخاطر اين كه دروغ مي گفتند.» اين نفاق نفاقي لحظه اي نيست؛ بلكه اين نفاق در دل آن ها تا روز قيامت باقي خواهد ماند. چرا؟ چون با خدا پيمان شكني كردند. اما اگر انسان به عهدش با خدا وفادار باشد و به آن عمل كند پاداش مي گيرد؛ يعني علاوه بر اين كه روزي وسيع را دريافت مي كند وقتي به عهد خود عمل مي كند و صدقه مي دهد پاداش صدقه دادن را هم مي گيرد. به اين دسته به جاي نفاق، نورانيت داده مي شود و استحقاق مغفرت، آمرزش و تكامل ايمان پيدا مي كنند. اوامر الهي؛ الطافي الهي همه ما با قريحه عقلايي خودمان مي فهميم كه انسان با هر كه قرارداد مي بنددبايد به آن وفادار باشد. هر چه طرف قرارداد مهم تر باشد انسان بايد بيشتر به آن اهميت دهد. بنابراين وقتي طرف قرارداد خداوند است اهتمام به آن هيچ حدي ندارد و بايد تا حد ممكن به آن اهميت داد. به همان اندازه كه خداوند متعال عظمت دارد عهدشكني با او هم به همان اندازه زشت است. چون عقل تا اين حدي ندارد و بايد تا حد ممكن به آن اهميت داد. به همان اندازه كه خداوند متعال عظمت دارد عهدشكني با او هم به همان اندازه زشت است. چون عقل تا اين حد را مي فهمد خداوند مي توانست با همين عقل در روز قيامت ما را مؤاخذه كند. ولي به اين اندازه اكتفا نكرده است؛ بلكه از روي رحمت بي پايانش براي اين كه ما انگيزه بيشتري براي عمل به مدركات عقلي مان پيدا كنيم نسبت به اين مسئله يك حكم شرعي هم صادر كرده و فرموده است: «وفاي به نذر واجب شرعي است.» از اين طريق، هم انگيزه ما را براي عمل بيشتر مي كند وهم زمينه استحقاق رحمت فوق العاده اي را براي ما ايجاد مي كند و آن رحمتي است كه در سايه عمل به امر او حاصل مي شود. حضرت زهرا سلام الله عليها مي فرمايند؛ «و الوفاء بالندر تعريضا للمغفره ؛ خدا وفاي به نذر را بر شما واجب كرد تا شما را در معرض آمرزش خود قراردهد.» اگر خدا وفاي به نذر را واجب نكرده بود ما با عقلمان مي دانستيم كه بايد اين كار را انجام دهيم؛ اما براي اين كه زمينه مغفرت بيشتري براي ما پيدا شود، گناهانمان آمرزيده و بر كمالاتمان افزوده شود، به خدا بيشتر نزديك شويم و بيشتر مورد محبت خدا قرار بگيريم، به عنوان يك تكليف شرعي هم وفاي به نذر را بر ما واجب كرد. همچنين حضرتش مي فرمايند: و توفيه المكاييل والموازين تغيير للبخس؛ عرض كرديم كه اگر انسان به تعهدات خودش در معاملات پاي بند نباشد و در معامله كم فروشي و تقلب كند همه عقلا مذمتش مي كنند و كار او را بد مي شمارند. ولي خداوند علاوه بر زشتي عقلي كم فروشي، آن را شرعا هم حرام كرده است و در چند جاي قرآن راجع به خصوص كم فروشي آياتي را بيان كرده است. از آن جا كه در زمان حضرت شعيب علي نبينا و آله و عليه السلام كم فروشي امر رايجي بوده در صدر تعاليم آن حضرت اين است كه كم فروشي نكنيد و با ترازوي درست اجناس را وزن كنيد. قرآن مي فرمايد: و الي مدين أخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاء تكم بينه من ربكم فاوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس اشياءهم و لاتفسدوا في الارض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤمنين.2 خداوند به شعيب سفارش مي كند كه: به مردم بگو كم فروشي نكنيد! كم فروشي جامعه تان را متلاشي مي كند و موجب مي شود كه اعتمادتان از هم سلب شود و در اقتصاد جامعه هرج و مرج پيش آيد. وقتي با ترازوي درست معامله كنيد براي خودتان بهتر است. عقل ما تا اين اندازه را مي فهمد؛ اما خداوند علاوه بر اين حكم عقل، كم فروشي را هم شرعا حرام كرده است و فرموده است: ارتكاب به آن غير از ضررهاي دنيوي، عقوبت اخروي هم خواهد داشت تا انگيزه ما براي عمل به اين ارزش اجتماعي بيشتر شود و در سايه اطاعت خدا استحقاق ثواب هم پيدا كنيم. مباني فلسفي حقوق جزاي اسلامي (23) والقصاص حقنا للدماء؛ در جلسات قبل بخش هايي از خطبه مبارك حضرت زهرا(س) را تلاوت كرديم و به اين عبارت رسيديم كه حضرت مي فرمايند: «والقصاص حقنا للدماء؛ خداي متعال حكم قصاص را براي جلوگيري از خون ريزي تشريع فرمود.» براي توضيح اين مطلب به مسئله اي از مسائل فلسفه حقوق اشاره مي كنم. يكي از مباحثي كه در مكاتب حقوقي مختلف دنيا مطرح مي شود اين است كه اصولا فلسفه جعل قوانين جزايي چيست؟ از آن جا كه ممكن است بعضي از شنوندگان با اين مباحث آشنا نباشند مقدمه اي را عرض مي كنم. مسلماً ما براي حفظ مصالح زندگي اجتماعي به قانون نيازمنديم. نبود ضابطه در رفتار انسان ها موجب اختلال در زندگي آن ها مي شود. اصل اين مسئله يا بديهي يا قريب به بديهي است و كمتر كسي است كه در اين جهت شك داشته باشد. اما صرفاً با وضع قانون مشكل حل نمي شود؛ چرا كه قوانين خود به خود ضمانت اجرا ندارند. از اين رو باز براي تأمين مصلحت اين قوانين، قانون گذار قوانين ديگري كه ناظر به آن قوانين است وضع مي كند و مي گويد: «اگر كسي از آن قوانين تخلف كرد بايد مجازات شود.» اگر اين قوانين دوم هم مثل قوانين اول فقط روي كاغذ نوشته شده باشد مجدداً همان اشكال اول متوجه اين ها هم مي شود. لذا بايد اين دسته از قوانين يك ضامن اجرايي قوي داشته باشند تا جريمه را به روز به متخلف تحميل كند. خصوصيت قوانين دسته اول اين است كه با زور اجرا نمي شوند. آن ها مي گويند: فلان نوع معامله باطل است؛ رشوه گرفتن ممنوع است؛ گران فروشي ممنوع است و... اما دسته دوم مي گويند: اگر كسي از قوانين تخلف كند مجازات مي شود. اين مجازات بايد اجباري باشند و بايد به كمك قوه قهريه اعمال شوند. اساساً يكي از دلايل ضرورت حكومت همين نكته است. اگر آن قوانين هيچ گونه ضمانت اجرايي نداشته باشند مثل دستورات اخلاقي، موعظه اي بيش نخواهند بود. حكومت بايد قدرتي داشته باشد كه بتواند قوانين كيفري را اجرا كند. به اين ترتيب ضرورت وجود قوانين كيفري ثابت مي شود. برخي ديدگاه ها در فلسفه حقوق جزا 1. انتقام اما حكمت وضع قوانين جزايي يا كيفري چيست؟ آيا اين قوانين، قوانين ثابتي اند؟ اين قوانين تا چه اندازه بايد سخت گيرانه و تا چه اندازه بايد انعطاف پذير باشند؟ اين ها مسائلي است كه به فلسفه حقوق جزا مربوط مي شوند. يكي از نظريات در باب فلسفه حقوق جزا اين است كه فلسفه قوانين جزايي انتقام گرفتن از متخلف است؛ يعني وقتي جامعه اي قوانيني را پذيرفت تخلف از آن قوانين در واقع دهن كجي به جامعه، واضعين آن قانون، متصديان امر و مصالح امت است و اين باعث خشم ساير مردم مي شود. بنابراين كساني كه اين قانون به نفع آن هاست در صدد انتقام از متخلفان برمي آيند. پس فلسفه حقوق جزا انتقام از متخلف است. 2. فقط بازدارندگي نظريه ديگر اين است كه فلسفه حقوق جزا عمدتاً بازدارندگي است؛ يعني وقتي كسي تخلف مي كند او را مجازات مي كنند تا ديگران پند بگيرند و از شيوع فساد جلوگيري شود. پس اصل قانون جزا براي جلوگيري از شيوع تخلف است. مثلا وقتي اسلام مي گويد: دست دزد را ببريد براي اين است كه وقتي افراد جامعه، دست بريده او را ببينند ديگر رغبت به دزدي پيدا نكنند. اين مباني و مباني ديگري كه مطرح شده به دنبال خود لوازمي دارد كه امروزه در دانشگاه ها حتي در همين دانشكده هاي حقوق كشور جمهوري اسلامي انقلابي ما هم مطرح مي شود و كساني براساس آن ها نسبت به احكام اسلام بي توجهي و گاهي حتي اظهار مخالفت مي كنند. به عنوان نمونه يكي از كساني كه اگر اسم ببرم شايد اكثر شما او را بشناسيد و تعجب كنيد كه چنين حرف هايي مي زند، مقاله اي نوشته است و در آن تصريح مي كند كه: «اصل در قوانين جزا بازدارندگي است.بنابراين در هر زماني بايد ببينيم با چه روشي بهتر مي توان جلوي گناه را گرفت. در زمان پيغمبر(ص) بهترين راه براي پيش گيري از دزدي، بريدن دست دزد بود. اما امروز شرايط جامعه ما تغيير كرده است و ممكن است از راه ديگري بتوان جلوي دزدي را گرفت؛ يعني مي توان فلسفه اين قانون را از راهي ديگر تأمين كرد. ما بايد به فكر راه هايي باشيم كه با فرهنگ و شرايط اجتماعي ما مناسب تر باشد!» اين را عرض كردم كه بدانيد اين مسئله خيلي جدي است و از اوايل انقلاب گروه هايي از جمله گروهك منافقين رسماً و صريحاً چنين نظراتي را ابراز مي كردند. مباني فلسفي حقوق جزا از ديدگاه اسلام الف) مباني الهياتي سؤال اين است كه واقعاً فلسفه حقوق جزا از نظر اسلام چيست؟ آن چه در مكاتب فلسفي دنيا مطرح مي شود همه ناظر به زندگي انسان در اين دنيا و آثار و لوازم آن هستند. در هيچ يك از مكاتب فلسفه حقوق كه امروز در دنيا مطرح است نه صحبتي از خدا به چشم مي خورد و نه صحبتي از آخرت. در اين مكاتب، اصل، امنيت و رفاه در زندگي دنياست و چيز ديگري مطرح نيست. ما براساس اسلام فلسفه حقوق خاصي داريم و مجبور نيستيم كه مباني يكي از مكاتب حقوقي دنيا را بپذيريم. اين مسائل يك مباني الهياتي دارد و يك مباني انسان شناختي. اساسي ترين اصل در اسلام اعتقاد به خداي يگانه و ضرورت اطاعت از اوامر اوست. محل اثبات اين اصل كلام و فلسفه است؛ ولي در مباني حقوق اسلامي اين اصل به عنوان يك اصل موضوع پذيرفته شده است و همه اصول به نحوي با آن ارتباط پيدا مي كنند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- توبه، 57 و 67 2- اعراف، 58.
|