(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 8 مرداد 1390- شماره 19986

برگزيدگان ششمين جشنواره نشريات تجربي و و بلاگ نويسي معرفي شدند
گزارشي از ششمين جشنواره ي نشريات تجربي كانون هاي فرهنگي و هنري مساجد كشور
30 تا 31 تير ماه - خرم آباد پرواز قلم ها در يك جشنواره ي به ياد ماندني
قصه هاي زندگي (5)
دم غروب
داستان نوجوان
سلامتي
من و زنبور
تصحيح



برگزيدگان ششمين جشنواره نشريات تجربي و و بلاگ نويسي معرفي شدند

پرونده ششمين جشنواره سراسري نشريات تجربي و وبلاگ نويسي با عنوان »محراب قلم« با معرفي برگزيدگان آن در خرم آباد بسته شد.
به گزارش خبرگزاري شبستان از خرم آباد، در بخش مقاله، حسين ناصري از استان لرستان، قاسم عابدي از مركزي و زهرا حاجي زاده از استان لرستان به ترتيب موفق به كسب رتبه هاي اول تا سوم جشنواره محراب قلم شدند.
در بخش سرمقاله، فاطمه برزگر از خراسان شمالي، علي خورشيد كلايي از گلستان و محمد باقر زارع از استان فارس به ترتيب موفق به كسب مقام هاي اول تا سوم اين جشنواره شدند.
در بخش خبر مرضيه خداجو از استان فارس، احمدصوفي از استان مركزي وياسرقزوهي از استان گلستان به عنوان نفرات برتر اين جشنواره در اين بخش معرفي شدند.
در بخش گزارش حجت الله عباسي از استان مركزي، محمد جواد نصرتي از استان قم، بيت الله احمدي از استان قم به عنوان نفرات برگزيده معرفي شدند.
در بخش گفت وگو نيز جمال زارع از استان فارس، فاطمه برزگر از استان خراسان شمالي و احسان منصوري از استان مركزي موفق به كسب مقام هاي اول تا سوم اين جشنواره شدند.
در بخش طنز و كاريكاتور نيز محمد باقر سليمي از استان بوشهر، احمد انوشه از استان مركزي و اميد نجفيان از استان كرمانشاه به عنوان نفرات برگزيده اين جشنواره معرفي شدند.
در بخش عكس نيز جابر مير جليلي از استان يزد، عين الله متقي زاده از قم و محمد باقر سليمي از استان بوشهر به عنوان نفرات اول تا سوم بخش عكس مورد تجليل قرار گرفته اند.
در بخش صفحه آرايي اين جشنواره نيز، مرتضي باغبانها از استان قزوين، حسين فروزنده از استان فارس و سيد مصطفي شفيعي از استان قم به عنوان نفرات برتر معرفي و مورد تجليل قرار گرفتند.
در بخش وبلاگ نويسي اين جشنواره نيز قاسم پرواني از استان تهران، علي آديش از استان مازندران و سيد مجتبي چهل اختراني از استان قم به عنوان نفرات برتر معرفي و مورد تجليل قرار گرفتند.
گفتني است، در اين جشنواره همچنين نشريه سلام سبز از استان مركزي، نشريه سحر از استان خراسان شمالي، نشريه صبح توحيد از استان بوشهر، نداي دوست از استان فارس، قافله نور از استان قم به ترتيب به عنوان نشريات برگزيده هيئت داوران معرفي شدند.

 



گزارشي از ششمين جشنواره ي نشريات تجربي كانون هاي فرهنگي و هنري مساجد كشور
30 تا 31 تير ماه - خرم آباد پرواز قلم ها در يك جشنواره ي به ياد ماندني

پروازمان ساعت 20 به كرمانشاه است. قرار است براي نقد و بررسي نشريات تجربي مساجد به خرم آباد لرستان بروم.
فرودگاه خرم آباد براي روز چهارشنبه پرواز ندارد و ما به كرمانشاه مي رويم و از آنجا زميني راهي محل جشنواره مي شويم. به ساعت نگاه مي كنم نزديك زمان پرواز است اما از اعلام زمان سوار شدن خبري نيست.
از نگهبان جلوي در علت تاخير پرواز را جويا مي شوم.
- هواپيما نقص فني دارد.
با شنيدن اين خبر حالم گرفته مي شود. حتماً قرار است تا نيمه شب مهمان فرودگاه باشيم! دقايقي از غصه خوردنم نگذشته كه مي بينم چراغ بالاي در روشن شده و نوشته كرمانشاه.
خوشحال بلند مي شوم و راه مي افتم.
هواپيماي «ايرباس» هم چيز جالبي است بزرگ است و راحت. دارم به زمين نگاه مي كنم كه يك دفعه با بالا و پايين رفتن هواپيما ترس برم مي دارد. اين اولين بارم نيست كه سوار هواپيما شده ام اما تا به حال با اين حالت- آن هم با اين شدت- روبرو نشده بودم.
گفتند: هواپيما توي چاله افتاده است!
- مثل اين كه شهرداري چاله هاي آسمان را خوب پر نكرده!
- بياييد پايين هل بدهيم!
چند دقيقه اي اسير افتادن و بالا رفتن جناب ايرباس شده ايم من كه كاري از دستم برنمي آيد دارم «آيه الكرسي» مي خوانم. يكي از دوستانم با استفاده به روايات سفارش كرده «اگر پنج بار آيه الكرسي را بخواني از بلاي سفر دور مانده و سالم به مقصد مي رسي.»
به لطف خدا دلم آرام مي گيرد و از آن بالا نگاه مي كنم به چراغ خانه ها در روستاها. چقدر دلم مي خواهد به روستاهاي سراسر كشور بروم و با بچه هاي با صفاي ايران زمين دوست شوم.
در فرودگاه بر زمين مي نشينيم و راه مي افتيم به سمت درب خروجي. راننده اي در انتظار من و سه نفر از دوستانم ايستاده است.
نام ما را كه مي پرسد لبخندي مي زند و مي گويد: «بفرماييد!»
سوار پژوي سفيد مي شويم و راه مي افتيم؛ با سرعت 001 به سمت خرم آباد.
بعد از 2 ساعت به خرم آباد مي رسيم. آقاي ميرزايي مسئول جشنواره هاي كانون هاي فرهنگي و هنري مساجد كشور جلوي هتل ايستاده و با لبخندش به ما«خوش آمد» مي گويد.
در رستوران شام را مي خوريم و مي رويم طبقه چهارم. در راه روها چند جوان شاداب را مي بينم كه مي روند و مي آيند و بسته هاي آب و... را جابجا مي كنند. مي پرسم: «از بچه هاي نشريات هستيد؟» جواب مي دهند: «نه ما از بچه هاي مسجد خرم آباد هستيم كه براي كمك آمده ايم.»
من در اين جشنواره مسئول نقد نشريات تجربي مساجد هستم و همكارم آقاي محمد كريمي كه از خبرگزاري فارس آمده و دبير سرويس سياسي آنجاست قرار است درباره مسائل فرهنگي روز براي دوستان مسجدي صحبت كند.
دو كارشناس هم از قم آمده اند آقايان محمودي و اجرايي براي آموزش وبلاگ نويسي و مسائل روز اينترنت و...
جشنواره نشريات براي ششمين بار است كه انجام مي شود اما وبلاگ نويسان مسجدي براي اولين بار است كه مهمان جشنواره شده اند.
ساعت 8 صبح پنجشنبه همه چيز آماده است براي شروع يك روز خوب و به ياد ماندني.
دبيرخانه جشنواره در خرم آباد سنگ تمام گذاشته و تمام شهر را با تبليغات بسيارش آگاه كرده از اين رويداد مهم.
داريم مي رويم به طرف تربيت معلم علامه طباطبايي خرم آباد. قرار است كلاس هاي آموزشي در سالن هاي اين تربيت معلم برگزار شود.
در حال رفتن به طرف سالن هستيم كه يكي از بچه هاي نشريه «نسيم نوروز» از اصفهان بيرون مي آيد و مي گويد: «آمده ام تا كمي گرمم شود داخل سالن خيلي سرد است!»
كنجكاوانه به سالن مي روم و مي بينم حق با دوستمان است. هواي خوب خرم آباد و خنك كننده هاي سالن دست به دست هم داده اند تا سرماي خوبي مهمان سالن شود.
به طرف سالن دوم مي روم كه سالن كنفرانس است. آدم از ديدن اين همه ميز و صندلي مرتب و ميكروفون هاي قلمي و قشنگ تعجب مي كند.
ويدئو پروژكتور، تخته وايت برد و ... همه چيز مهياست براي نقد و بررسي نشريات تجربي.
مهمانان از جاهاي مختلفي آمده اند، تبريز، قم، اراك، شيراز و گلستان و....
دفتر نقدم را باز مي كنم و نشريات را يكي يكي زير ذره بين مي برم.
وقتي در تهران نشريات را نقد مي كردم، دلم مي خواست مدير مسئول، سردبير واعضاي ديگر نشريه را از نزديك ببينم و از آنها قدرداني كنم.
دست به قلمان مسجد را به دو دسته تقسيم مي كنيم ؛ گروهي به سالن اجتماعات مي روند تا مهمان سخنان آقاي كريمي شوند و گروهي نيز در سالن كنفرانس در انتظار نقد نشرياتشان هستند.
¤
يك روز پركار من و همكارانم در خرم آباد گذشت اما خاطره آن براي هميشه در ذهن ما باقيماند.
& نكته هاي جشنواره
براي بهتر برگزار شدن جشنواره در دوره هاي بعدي خوب است به اين نكته ها توجه كنيم:
¤ خوب است نشريات در انتخاب نوع چاپ به صورت رنگي يا سياه و سفيد آزاد باشند چون امكانات آنها مساوي نيست. مسئولين جشنواره مي توانند در داوري ، نشريات سياه و سفيد و رنگي را جداگانه بررسي نمايند.
¤ خوب است ارتباط با نشريات و آموزش آنها محدود به سالي چند ساعت نباشد. حيف است اين همه انرژي و شادابي هدر برود. براي پيشرفت روز افزون نشريات، دبيرخانه جشنواره مي تواند به طور مستمر و ماهانه نشريات رسيده را نقد كند و از طريق مكاتبه يا ارتباط با سايت آنها را راهنمايي نمايد.
¤ بعضي از نشريات - به دليل ضعف در اطلاع رساني - نتوانستند در جشنواره شركت كنند.
البته به برگزيدگان اطلاع داده بودند اما صحبت بر روي نشرياتي است كه آثارشان را نفرستادند. از تهران كه صدها كانون دارد تنها يك نشريه به خرم آباد آمده بود!
¤ خيلي از نشريات از امكانات اوليه چاپ و تكثير و امور فني ساده مثل صفحه آرايي بي بهره اند.
برگزاري كلاس هاي آموزشي دنباله دار در استان ها و چاپ جلد نشريات كم بضاعت به صورت رنگي باعث رونق و ايجاد انگيزه آنها خواهد شد. دبيرخانه جشنواره مي تواند بعضي از اين كارها را انجام دهد.
¤ تلاش دوستان خرم آبادي از حاج آقا موسوي گرفته تا تك تك عوامل اجرايي جاي قدرداني دارد. آنها در جاي جاي جشنواره بودند و در خوب برگزاري شدن جشنواره سنگ تمام گذاشتند.
¤ نزديك صد نفر از نشريات برگزيده به جشنواره ششم آمدند اما بعضي از نشريات غايب بودند. خوب است علت نيامدنشان مشخص شود تا جشنواره بعدي با قوت بيشتري برگزار شود.
¤ بعضي از نشريات با تعداد برگه هاي كم حرف هاي زيادي براي گفتن داشتند به اينها مي گويند كم ولي محكم!
¤ خوب است سايت يا وبلاگي براي ارتباط اعضاي نشريات با يكديگر راه اندازي شود.
¤ در اين جشنواره از تمام شركت كنندگان تقدير مختصري به عمل آمد، اميد است در جشنواره هاي بعدي بهتر از اين نيز شود.
¤ كارشناسان وبلاگ نويسي از اولين جشنواره وبلاگ نويسان مسجدي ابراز رضايت كرده و گفتند: «آينده وبلاگ نويسان مسجدي روشن است».
به اميد شكوفايي
گل هاي باصفاي مسجدي در سراسر جهان اسلام

 



قصه هاي زندگي (5)

مهدي احمدپور
نان اول
خميرگير عادت داشت، درحالي كه خميرها را براي داخل تنور رفتن آماده مي كرد، با آنها صحبت كند! يكي از خميرها به خميرگير گفت: «تورو خدا! خواهش مي كنم! اگه مي شه منو اول آماده كن، تا برم داخل تنور! من دوست دارم اول باشم... مي فهمي اول...!»
خميرگير كه آدم باتجربه اي بود گفت: «خمير عزيز! اول بودن خيلي مهم نيست، مهم اينه كه مفيدباشي.» اما خميرگوشش به اين حرفها بدهكار نبود و اصرار مي كرد كه نفر اول باشد. خميرگير هم قبول كرد و به عنوان اولين خمير، آن را به شاطر سپرد تا داخل تنور برود. بعد از اينكه حسابي پخته و آماده شد، شاطر آن را از تنور بيرون آورد.
خميركه اكنون به نان برشته اي تبديل شده بود، از اينكه به عنوان اولين نان تنور خارج مي شد، بسيار خوشحال بود.
اما از بخت بد، شاطر به جاي اينكه آن را براي فروش بگذارد، به جلوي در نانوايي برد و از ميخي كه جلو در بود آويزان كرد، تا مشتريان با ديدن آن به نانوايي بيايند و خريد كنند.
نان از اين قضيه خيلي ناراحت شد. زيرا مي دانست در آنجا سرد و خشك شده و كسي آن را نمي خرد. و درنهايت به نان خشك تبديل خواهدشد.
نان در حالي كه مي ديد بقيه نانها با خوشحالي در دستان مردم به سمت خانه هايشان مي روند، به ياد حرف خميرگير افتاد كه مي گفت: «اول بودن خيلي مهم نيست، مهم اينه كه مفيد باشي!»

 



دم غروب

ماه مهماني
در ماه مهماني خدا يك ويژه نامه ي زيبا خواهيم داشت براي
كريم اهل بيت امام حسن مجتبي عليه السلام

 



داستان نوجوان

ساعتي تا افطار مانده بود. اخترخانم كه از يك هفته قبل تدارك اين روز رو ديده بود، حسابي دستپاچه بود مدام مي رفت شله زردها، حلواها و آش ها را چك مي كرد كه يك وقت كم نباشد، آخر امشب همه خاله ها و عموها را براي افطاري دعوت كرده بودند.
او با حوصله زياد غذاها را تزيين كرده بود. با پودر دارچين، يا علي و يا فاطمه و يا حسين روي شله زردها نوشته بود و دخترش هم سپيده در تزيين آش ها و حلواها كمكش كرده بود.
خانم هاي مهمان هم بيشتر در آشپزخانه بودند و با دلسوزي قصد كمك داشتند. اخترخانم با دستپاچگي گفت: «سپيده جان حالا سفره را پهن كن نيم ساعت ديگر اذان است» سپيده هم با جواب مثبت حركت سر به سراغ سفره رفت و با قدم هاي آرام رفت تا پهنش كند. دختر خاله اش سميه هم بلند شد تا كمكش كند.
خلاصه با كمك عمه ها و خاله ها و دختر عموها ظرف ها چيده شد. اخترخانم كه آش ها را توي كاسه ريخته بود، صدا زد سپيده جان مادر بيا آش ها رو ببر.
سپيده هم يواش يواش به سمت مادر رفت و در حالي كه در اين فاصله چند تا از آش ها رو برده بودند دو كاسه آش را يكجا برداشت و به سمت سفره رفت و همين طور كه مي خواست كاسه اولي را در سفره بگذارد، دو كاسه از دستش افتادند و آش ها پهن زمين شدند و سفره را حسابي كثيف كرد.
سكوت جمع را فرا گرفته بود كه صداي اذان بلند شد: الله اكبر، الله اكبر.
سپيده دوست داشت گريه كند ولي نمي توانست سفره را ول كرد و به آشپزخانه رفت اخترخانم كه نمي دانست چه كار كند، بالاي سفره ايستاده بود و هيچ چيز نمي گفت كه فرشته نجات سپيده كه عمه رويا باشد دست به كار شد و با جمله ي عيبي ندارد قضا بلا بود سفره را جمع وجور كرد، بقيه مهمان ها هم باقي وسايل را به سفره آوردند و روزه خود را باز كردند.
سپيده بي چاره همين طور در آشپزخانه نشسته بود كه عمو باقر به مادرش گفت «اخترخانم پس سپيده كجاست؟ بعد هم صدا زد «سپيده» سپيده هم در حالي كه صورتش از خجالت سرخ بود آمد و گفت: «بله عموجان» عمو گفت: «چرا افطاري نمي خوري عموجان؟ نكند روزه نبوده اي!»
سپيده رنگ پريده هم گفت: «چرا عموجان روزه بوده ام» بعد هم رفت و كنار عمه رويا نشست.
همه افطار كردند و به اختر خانم «دستت درد نكند» گفتند.
موقع جمع كردن ظرف ها شد، سپيده هم بلند شد كه كمك كند يك سيني بزرگ برداشت و كلي ظرف در آن گذاشت و با قدم هاي لغزان به آشپزخانه رفت كه يكباره ....
زهرا فرجي 15 ساله / تهران

 



سلامتي

بچه ها تب علامته
علامت مهميه
علامت يك خطره
- علامت كم شدن سلامتي-
بچه دانا مي دونه
حالا چه كاري بهتره
خودش كه دكتري كنه
خيلي بده، پرخطره
خوردن دارو سر خود
فايده نداره، ضرره
بچه دانا مي دونه
از دكتري كمك بگيره بهتره
قنبر يوسفي- آمل

 



من و زنبور

ديشب تو باغ خوابم
رفتم به سوي بيشه
زنبوري رو گرفتم
گذاشتمش تو شيشه
زنبوره با دلخوري
تو شيشه وز وز مي كرد
وقتي كه خسته مي شد
يه گوشه اي كز مي كرد
اصلا دلش نمي خواست
تو شيشه زندوني شه
دلش مي خواست بشكنه
زندون تنگ شيشه


در شيشه رو وا كردم
زنبوره پر كشيد زود
مزه ي خواب خوبم
شيرين تر از عسل بود
سميرا معتمد جلالي

 



تصحيح

دوستان خوب مدرسه در شماره ي قبلي نوشته بوديم محل دفن
شهيد سيد مجتبي نواب صفوي در شهر ري است كه صحيح آن
شهر مقدس قم مي باشد.
با تشكر از دوستاني كه با ما تماس گرفتند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14