(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 22 مرداد 1390- شماره 19998

سند، كارت و ديگر اوراق خودرو را در خودرو قرار ندهيد
جشن و عزا در پايانه خستگي
نگاهي به سختي هاي مراسم عروسي و مرگ عزيزان



سند، كارت و ديگر اوراق خودرو را در خودرو قرار ندهيد

براي جلوگيري از وقوع سرقت خودرو از قراردادن سند ،كارت و ديگر اوراق شناسايي خودرو در داخل آن جدا خودداري كنيد.
سرقت از اتومبيل يكي از انواع سرقت است كه باعث مي شود فرد مالباخته با مشكلات فراواني مواجه شود و در برخي موارد اتومبيل سرقت شده وسيله ارتكاب جرم خواهدشد.
در زير برخي از مواردي كه بايد براي جلوگيري از وقوع اين نوع جرم رعايت شود آورده شده است.
1- اتومبيل خود را به لوازم ايمني نظير دزدگير، سوييچ مخفي، قفل فرمان و قفل سوييچي و يا قفل پدال و ساير وسايل تأخيري و بازدارنده مجهز كنيد.
2- از پارك كردن اتومبيل در نقاط خلوت خودداري كرده و در صورت امكان در پاركينگ و يا در محلي با نور كافي پارك كنيد.
3- هنگام ترك اتومبيل تان دقت كنيد كه درها و شيشه ها كاملا بسته باشند و هنگام ترك اتومبيل از به جا گذاشتن اشياء قابل توجه و قيمتي در داخل خودرو جدا خودداري كنيد.
4- به منظور جلوگيري از بازكردن شيشه ها و بادگيرها، اتومبيل خود را به تجهيزات ايمني لازم مجهز كنيد.
5- هنگام تعويض چرخ پنچرشده يا برطرف كردن نقص فني اتومبيل از قفل بودن درها اطمينان حاصل كنيد.
6-اتومبيل را به تعميرگاه هاي غيرمعتبر و ناشناس نسپاريد، چون ممكن است مورد سوءاستفاده قرارگيرد.
7-به منظور كاهش آسيب پذيري در سرقت وسايل نقليه از نصب تزيينات اضافه در داخل و خارج اتومبيل خودداري كنيد.
8- چنانچه اتومبيل خود را در پاركينگ منزل يا داخل حياط پارك مي كنيد همه درهاي آن را قفل كرده و سوييچ را روي خودرو نگذاريد.
9-هنگام وقوع حادثه در صورت مراجعه به مراكز درماني خونسردي خود را حفظ و در صورت ترك اتومبيل، نكات ايمني را رعايت كنيد.
10- با اطمينان به اينكه فرزند خردسال شما در خودرو نشسته اتومبيل را رها نكنيد چون احتمال وقوع هرگونه حادثه ناگوار وجود دارد.
11- به هنگام سواركردن مسافر مشكوك به مقصد خارج از شهر در شب ها دقت بيشتري كنيد.
12-هنگام خريد اتومبيل مشخصات كامل از قبيل شماره موتور، شاسي، اطاق، رنگ، مدل آن را با اسناد صحيح و كارت خودرو دقيقا مطابقت داده و آدرس محل كار و سكونت فروشنده را بخواهيد.
13- به هنگام تصادف و يا نزاع هايي كه احتمال ساختگي بودن آن مي رود مراقب باشيد و اتومبيل خود را رها نكنيد.
14- چنانچه فردي با پيشنهاد وجه غيرمتعارف تقاضاي كرايه دربست اتومبيل تان را براي محل هاي خارج از شهر داشت تا قبل از شناسايي كامل وي از انجام اين امر خودداري كنيد.
15-سوييچ اتومبيل خود را به جايي مطمئن كه در معرض ديد و دسترس همگان نباشد نگهداري كنيد.
16-از قراردادن سند، كارت و ديگر اوراق شناسايي خودرو در داخل آن جدا خودداري كنيد.
17- سعي كنيد قفل در اتومبيل و سوييچ موتورآن با يكديگر متفاوت باشد.
18-از قراردادن سوييچ و دسته كليد در داخل اتومبيل جدا خودداري كنيد.
19- از گذاردن كيف دستي و ديگر وسايل درداخل اتاق اتومبيل و در معرض ديد به نحوي كه جلب توجه كند، خودداري كنيد.

 



جشن و عزا در پايانه خستگي
نگاهي به سختي هاي مراسم عروسي و مرگ عزيزان

قاسم حداد اصفهاني
با هم سري مي زنيم به يك عروسي و يك عزا به عنوان مشت نمونه خروار تا ببينيم تا چه حد شادي ها گريه آور و ماتم ها مرگ آور مي شود.
پرده اول: آرزو گشايي!
بالاخره پس از شش ماه برو بيا و محرم شدن دختر و پسر با يكديگر، قرار عروسي گذاشته مي شود. هنوز داماد در حال ذوق كردن است كه پدر عروس مي گويد: «از فردا اين دو تا جوون بروند دنبال تالار، نزديكي هاي ماه مبارك رمضان، به اين راحتي ها جايي پيدا نمي شود.» جرعه اي آب، داماد را براي دقايقي سرحال مي آورد. نگاهي به عروس خوشقدم مي اندازد. انگار او نگران نيست. شايد هم در روياي لباس و تور عروسي و ماشين گل زده و چشم هاي ازحدقه بيرون زده و حسادت هاي نمايان شده سيما و شيما و لاله و لادن و فريبا و سميرا و... است.
صبح زود در ميدان انقلاب اسلامي قرار مي گذارند. عروس خانم فهرستي بلندبالا از تالارهاي دولتي و خصوصي را تهيه كرده وجلوي بعضي از آنها ستاره زده. معلوم مي شود مكان عروسي دوستانش (همان هايي كه بايد چشمانشان از حدقه بيرون بزند) است. يعني سطح تالار از اينها نبايد پايين تر باشد. داماد اولين اقدام مردسالارانه را انجام مي دهد و مي گويد: «انقلاب به بالا به گروه خوني ما نمي خورد. پس به پايين فكر كنيم.» عروس با كمي اخم مي گويد: «يعني ميدان راه آهن ديگه؟!» داماد پاسخ مي دهد: «نه به اين شوري شور، از انقلاب تا ميدان حر (شمالي-جنوبي) و از نواب تا امام حسين(ع) (غربي-شرقي) محدوده اي است كه بايد دنبال تالار باشيم.» عروس چيزي نمي گويد اما معلوم است خيلي خوشش نيامده از اين تحكم داماد! تا ظهر در گرماي 40 درجه تابستان تهران، بيشتر تالارها را سرمي زنند. رقم ها نجومي است. فعلاً تا جمهوري را مي روند و طول خيابان جمهوري را تا بهارستان هم طي مي كنند.به آخر خيابان مجاهدين اسلام كه مي رسند ساعت 4 بعدازظهر است. به پيشنهاد جناب داماد نماز را اول وقت خوانده اند اما براي اينكه بتوانند سبكبال به دنبال توصيه پدر عروس باشند ناهار نخورده اند. بعد از ناهار نوبت به ضلع جنوبي خيابان انقلاب مي رسد كه بايد از امام حسين(ع) تا ميدان انقلاب اسلامي را طي كنند. بالاخره در ساعت 5/8 كه هوا در حال تاريك شدن است، دست از پا درازتر به خانه برمي گردند. به دليل طولاني نشدن مطلب همين قدر بگويم كه پس از پنج روز در خيابان دماوند توي يك كوچه، يك مثلاً تالار پيدا مي كنند و با كلي شرط و شروط جناب رئيس، موفق به تهيه آن مي شوند البته در يك روز وسط هفته.
پدر و مادر داماد براي اينكه مردم حرف در نياورند و چشم حسودها كور شود، حاضر مي شوند هر هزينه و كاري را بپذيرند تا آرزوهاي دور و درازشان برآورده شود. روز و شب عروسي نزديك است. پدر استرس تهيه پول، ميوه خوب و شام آبرومندانه را دارد. مادر علاوه بر اينها مي خواهد چشم خواهر شوهرهايش را از حسادت بتركاند. در سوي ديگر ميدان بزم (شايد هم رزم) پدر و مادر عروس به دنبال تهيه آخرين قطعات پازل پرپيچ و خم جهيزيه هستند. شش ماه تلاش مستمر براي اينكه دخترشان جلوي خانواده شوهر و البته آشنايان و بستگان (رقبا) كم نياورد. حالا چند روزي است كه در پي تهيه لباس و كفش و... هستند. همه مشغولند. داماد و عروس كه هنوز خستگي پيدا كردن تالار در تنشان مانده، بايد بروند خريد. قيمت طلا و جواهر كه هر انسان قدرتمندي را پس مي اندازد. خريدها بايد كامل و بي نقص باشد. پول دادن ها يك طرف و اين خستگي هاي رفت و آمدها و استرس هاي كشنده اش يك طرف ديگر. پدر و مادر عروس علاوه بر بحث جهيزيه بايد كارت هاي فاميل ها را بدهند. پدر و مادر داماد به دنبال ميوه و شيريني و آرايشگاه و... هستند. روز قبل از عروسي فرا مي رسد و هنوز ترتيب گل ماشين را نداده اند. بالاخره گلفروشي مورد قبول عروس خانم قبول مي كند وقت بدهد. آرايشگاه مورد نظر داماد هم با يك رقم چند صد هزار توماني مي پذيرد.
صبح روز عروسي مثل 100 متر آخر دو ماراتن است. صبح خيلي زود برادر داماد، ماشين را مي برد گلفروشي و جناب داماد مجبور مي شود عروس خانم و هيئت همراه را با يك خودروي شيك مربوط به آژانس تاكسي سرويس به آرايشگاه برساند. مادر و خواهر عروس خانم خودشان پذيرفته اند دنبال لباس عروس خانم بروند تا ايرادش را برطرف سازند. جناب داماد به آرايشگاه مي رود اما يك نفر جلوي اوست. بالاخره نوبت به او مي رسد.
اول نمازش را مي خواند كه پس از آن موهايش خراب نشود! و بعد نوبت آراستن او مي رسد. پدر داماد از صبح رفته ميدان ميوه و تره بار و پس از آن ميوه ها را برده تالار تحويل بدهد. عروس خانم در روياهاست و ساعت 3 بعدازظهر آماده پيوستن به داماد است. حالا بايد بروند آتليه و عكس بگيرند. همان آتليه اي كه سيما و شيما هم رفته بودند. 11 عروس و داماد جلوي آنها بودند. هوا گرم بود و كولر آتليه ضعيف. مثل نانوايي بايد توي صف بايستند و امكان زنبيل گذاشتن هم نيست. بالاخره ساعت 7 غروب نوبتشان مي شود. عروسي ساعت 7 شروع شده بود در تالار خسته و كوفته و كلافه از آتليه راه افتادند. ترافيك سنگين شب نيمه شعبان. تازه شانس آوردند كه بين التعطيلين است و شهر خيلي شلوغ نيست. ساعت 5/8 مي رسند به تالار. پدر داماد و عروس خسته اما خندان به استقبال مي آيند. بازار دست و روبوسي گرم مي شود. دست و روبوسي كه تمام مي شود، كارگرهاي تالار در حال جمع كردن ظرف هاي ميوه و شيريني هستند. يعني اينكه وقت تمام است. داماد بايد به قسمتي مخصوص برود و با عروس شام بخورد اما به دليل ازدحام و آماده نبودن خانم ها، امكانش فراهم نمي شود. ساعت 11 نيمي از چراغ هاي تالار خاموش مي شود. بالاخره برق يارانه اي همين است. حالا بايد بروند در خيابان و كمي گردش كنند. هنوز بخشي از آرزوهاي بزرگ ترها مانده. بالاخره ساعت 2 نيمه شب، عروس و داماد پس از طي مسافت تالار تا خانه عروس و مراسم مخصوص و بازگشت به آپارتمان 50 متري اجاره اي خود مي رسند. پدر و مادر عروس و خواهرها و برادرها هم به خانه هاي خود مي روند. پدر و مادر و خانواده داماد نيز. اما همه يك حس مشترك دارند؛ «همه غش كرده اند از خستگي» چه شادي گريه آوري است اين عروسي كه مشت نمونه خروارهاست.
پرده دوم: زنده كشي براي مرگ عزيزان
دايي مرد. اين جمله كوتاه را به داماد خانواده كه پسر خواهر دايي است مي گويند. هنوز به خودش نيامده كه تلفن زنگ مي زند. پسر بزرگ مرحوم است كه مي گويد: «من با دو نفر ديگه مي رويم پزشكي قانوني براي جواز دفن و بعد هم بهشت زهرا(س) براي تهيه قبر تو هم برو دنبال تالار و اتوبوس و باقي قضايا براي فردا كه تشييع جنازه آقاجون است.» ماراتن مراسم يك مرگ كه حق است شروع مي شود. خانم ها از گريه غش كرده اند اما بعضي هايشان دارند خانه را براي مهمانان آماده مي كنند. پسر بزرگ و همراهان پس از دوندگي هاي بسيار جواز دفن مي گيرند. هنوز فرصت نكرده اند يك دل سير براي آن مرحوم گريه كنند. جناب داماد هم پس از هماهنگي با مسجد محل براي ختم پس از تشييع، با شركت واحد تماس مي گيرد و ترتيب اتوبوس ها را مي دهد. حالا بايد دنبال تالار باشد. روزهاي آخر ماه شعبان است و تالارها همه عروسي دارند. بالاخره ناهار تشييع جنازه جور مي شود. حالا مانده شام ختم. موبايلش زنگ مي زند. بايد برود دنبال ميوه و شيريني عزا. با رستوران محل به توافق مي رسد كه شام را در خانه مرحوم سرو كنند. يك خبر خوب مي رسد و اينكه مراسم سوم و هفتم يكي شده و اين يعني كاهش زحمات براي همه و احتمالا شخص مرحوم شده. پسر بزرگ، استرس دارد كه غذاي تالار خوب باشد و ميوه ها آبرومند. بالاخره نوار قرآن هم پيدا مي شود اما بلندگو ندارند. پسر كوچك خانواده همه را متقاعد مي كند كه بلندگو نگذارند، چون همسايه ها اذيت مي شوند. پسر بزرگ و همراهان نزديك ظهر است كه مي رسند. ميت بايد يك روز در سردخانه بماند تا برادران و خواهرانش از شهرستان برسند. ناگهان پسر بزرگ مي گويد «واي» همه فكر مي كنند در فراق پدر است اما ادامه مي دهد: «شام امشب و صبحانه فردا را چه كنيم!» جناب داماد مي گويد: «ترتيبش را داده ام.» و پسر بزرگ تازه ناله مي كند: «باباي عزيزم، باباي غريبم...» همسر پسر بزرگ كه جزء غش نكرده هاست مي آيد و به شوهرش مي گويد: «خرما و گردو كمه، پودر نارگيل و روبان و سليفون هم بگير.» پسر كوچك به دنبال تهيه مايحتاج مي رود و پسربزرگ حالا در ورودي خانه ايستاده و به مهمانان خوشامد مي گويد اما ديري نمي پايد كه به دنبال كارهاي مراسم مي رود...
خيلي نمي خوابند و صبح زود مي روند سردخانه بيمارستان و جنازه را تحويل مي گيرند و مي روند به سمت بهشت زهرا(س). داماد وظيفه دارد اتوبوس ها را در حاشيه خيابان اصلي سامان دهد. پليس مي آيد و مي خواهد جريمه كند اما با جمله «زودتر رفع سد معبر كنيد!» مي رود. از سر كوچه تا خانه، مرحوم را تشييع مي كنند. پسرها و داماد خانواده در استرس برگزاري خوب مراسم هستند. جنازه روي دست اهل محل است. هيچ طرف تابوت روي دوش فرزندان نيست. اين وسط بچه ها بايد مواظب باشند گم يا زير دست و پا له نشوند. بالاخره تشييع تمام مي شود و مي روند به سوي بهشت زهرا. غسالخانه شلوغ است. يك ساعتي طول مي كشد تا جنازه آماده دفن شود. از غسالخانه تا قطعات جديد، راه زيادي است. ماشين مخصوص حمل جنازه مرحوم را تا نزديكي قبرش مي آورد. هوا بس ناجوانمردانه گرم است و پسربزرگ برگه مخصوص را به گوركن تحويل مي دهد. مراسم دفن انجام مي شود. داماد و پسر كوچك به دنبال مداح و بلندگو و غيره مي روند چون تأخير كرده. مداح مكان سرو ناهار را اعلام مي كند. بالاخره ساعت 3 بعدازظهر به تالار مي رسند و ناهار سرو مي شود. ماراتن ادامه دارد چرا كه جناب داماد و دو پسر ناهار نخورده مي روند مسجد براي مراسم ختم بعدازظهر. ميوه ها و شيريني ها را آماده مي كنند. سفارش ها را انجام مي دهند و حالا بايد در ورودي مسجد بايستند و...

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14