(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 22 مرداد 1390- شماره 19998

آمريكا همان طاعون است
نيما، از انزوا تا اجتماع
رمضان در ادب فارسي
و عليك السلام يا رمضان
نگاه ادبي به ماه مبارك رمضان
با رنگ و نگار جنت العدني



آمريكا همان طاعون است

محمود درويش
از هنگام فجر،
آسمان بر سر قرصي نان مي شكند،
هوا بر سر مردم از سنگيني دود مي شكند
و نزد عربيت خبر تازه اي نيست
يك ماه بعد، همه حاكمان با همه اصناف حاكمان ديدار خواهند كرد؛
از سرهنگ تا سرتيپ،
اما اكنون، اوضاع آرام آرام است، چونان گذشته
و مرگ با همه جنگ افزارهاي آسماني و زميني و دريايي نزد ما مي آيد.
هزار، هزار انفجار در شهر.
هيروشيما، هيروشيما
ما به تنهايي به غرش سنگ گوش مي دهيم، هيروشيما
ما به تنهايي به پوچي و بيهودگي در روح گوش فرا مي دهيم
و آمريكا بر ديوارها به هر كودكي، عروسكي خوشه اي براي مرگ هديه مي كند.
اي هيروشيماي عاشق عربي!
آمريكا همان طاعون است
و طاعون همان آمريكاست
خوابيده بوديم،
هواپيماها بيدارمان كرد و صداي آمريكا
آمريكا از آن آمريكاست
و اين افق سيماني از آن درنده اي كه از هوا حمله مي كند،
در قوطي ساردين را باز مي كنيم،
هدف توپخانه ها قرار مي گيرد،
به پرده هاي پنجره پناه مي بريم
درها از جا كنده مي شوند، ساختمان مي لرزد.
آمريكاست،
پشت در آمريكاست
و ما در خيابان به جست وجوي سلامتي راه مي رويم
چه كسي ما را به خاك خواهد سپرد، آنگاه كه مي ميريم؟
ما برهنه ايم،
نه افقي است كه ما را بپوشاند
و نه قبري كه پنهان مان كند،
... اندكي شتاب كن!
شتاب كن؛ تا دريابيم كه واپسين فريادمان كجاست

 



نيما، از انزوا تا اجتماع

رضا اسماعيلي
«با طبايع مردم نزديكي مي گيريم. زيرا طبيعت ما هم از طبيعت آنها جدا نيست. ما راه هاي جداگانه را شناخته ايم. اين شناسايي است كه ما را به مردم نزديك مي كند، يا از آنها دور مي دارد. به خصوص هنر شعري امروز بايد در اين دقيق باشد... وقتي بي اعتنا به مردم تحويل بدهيم، مردم هم بي اعتنا مي پذيرند. با احتياط و به تدريج با مردم بايد نزديكي گرفت. دم به دم، از شكلي به شكلي رفتن نبايد مقصود ما باشد. چون ما براي مردم مي آفرينيم، شكل و بيان و غير آن، واسطه نفوذ در مردم بايد برآورد شوند... من مي گويم مي خواهم پيش بروم، اما صداي مردم را در راه بشنوم.»
(نامه هاي نيما، صص 503و 504)
اين ضرورتي انكارناپذير است كه براي پيوند دوباره مردم با شعر و مقابله با گسست نسل هاي ادبي، شاعران روزگار ما بايد از كاخ هاي پرزرق و برقي كه با خشت هاي كلمات فاخر، لوكس و تجملي ساخته اند، بيرون بيايند. دست شعر را بگيرند و با خود به ميان مردم كوچه و بازار ببرند: به ايستگاه هاي اتوبوس، ميدان هاي تره بار، صف هاي توزيع ارزاق عمومي، پشت چراغ هاي قرمز، بيمارستان ها، كارخانه ها، زندان ها، يتيم خانه ها، خانه هاي سالمندان، باشگاه هاي ورزشي و... هر جاي ديگري كه محل رفت و آمد آدم هاست.
بايد دست شعر را گرفت و به ميان مردم كوچه و بازار برد تا با مردم حشر و نشر داشته باشد و نشست و برخاست كند. در جبهه بجنگد، در بيمارستان بستري شود، در تيمارستان ديوانگي كند، در مسجد نماز بخواند، در كارخانه كار كند، با ماشين مسافر كشي كند، در خيابان بخوابد، در پارك قدم بزند، به سينما برود، زير باران عاشق بشود، در كوچه باغ ها آواز بخواند، در اداره پشت ميز بنشيند، در خانه سالمندان انتظار بكشد و... تا رنگ و بوي مردمي بگيرد.
شعر بايد حديث غم ها و شادي هاي مردم باشد. با خنده هاي آنان بخندد، با گريه هاي شان اشك بريزد و خونسرد و بي تفاوت از كنار مردم عبور نكند. اگر امروز اين اتفاق خجسته بيفتد، شايد فردا آغوش گرم و پرمهر مردم- بيش از امروز- به روي شعر گشوده شود و مردم زمانه ما نيز همچون زمان سنايي، عطار، مولانا، فردوسي، حافظ، سعدي و... شعر را موجودي از جنس خويش و براي خويش بدانند و براي هم صحبتي و هم نشيني با او، بي قراري كنند و سرو دست بشكنند.
مردم انتظار دارند سيماي پرفروغ خويش را در آيينه شعر شاعران معاصر ببينند- نه آن گونه كه شاعر نقاشي مي كند، بلكه آن گونه كه در جهان واقع هست- و اين مطالبه اي منطقي و به حق است.
امروز مردم به شعر شاعراني رو نشان خواهند داد كه صداي رفت و آمد و نشست و برخاست خويش را در كلمه به كلمه آن اشعار بشنوند، و رمز موفقيت اشعاري كه بعد از انقلاب مقبول مردم واقع شده است، چيزي جز اين نمي تواند باشد، هرچند اين سروده هاي مردمي در نظر اديبان كهن انديش از دايره تعريف شعر خارج باشند.
«نيما يوشيج» - كه او را پدر شعر نو نام نهاده اند، در اين باره چنين مي گويد: «... من همه قطعات شعرهاي خودم را نمي پسندم. مردم حق دارند. شعر افسون است. اما يك افسون خيرخواهانه. بايد از حيث كلمات، شكل، وضع تعبير، جمله بندي و خصوصيات زبان و همه چيز با مردم كنار بياييم. شعر بايد مردم را از خود گريزان نكرده، اول رو به خود بياورد، بعداً مطالبي را به آنها برساند.»(1)
«مخاطب انديشي» يكي از مؤلفه هاي اصلي شعر نيمايي است. از منظر نيما شعر، پژواك وجدان جمعي جامعه و ترجمان عواطف و علايق گروهي است. شاعران نيمايي تلاش مي كنند كه گسست ايجاد شده بين شعر و جامعه را ترميم نموده و مخاطب را بار ديگر در مركز توجه خويش قرار دهند. چرا كه به زعم نيما و پيروان او، شعر كالايي فرهنگي است كه بايد متناسب با ذوق و ذايقه ادبي و نيازهاي عصري مردم توليد شود و صدالبته ارتقاي كيفي اين كالاي فرهنگي نيز بايد مورد توجه قرار گيرد، چنان كه خود «نيما» در اين خصوص مي گويد:
«ما بايد جنگ با طبيعت ذوقي مردم نكنيم، بلكه از راه طبيعت مردم طرحي را كه اول متناقض با ذوق آنهاست، پيشنهاد كنيم. بايد مفهومي را به كار ببريم كه واقعاً در مردم وجود دارد و تحريك در آن لازم است.»(2)
شاعراني كه بدون توجه به مطالبات جامعه و سفارش هاي اجتماعي مردم عصر خويش شعر مي گويند و انزواي خويش را به پاي شعر نافهمي مردم زمانه خويش مي گذارند، راه خود فريبي را در پيش گرفته اند و شايد دچار نوعي توهم نبوغ ادبي و «خودبزرگ بيني» شده اند. قدر مسلم شاعري كه امروز نتواند با مردم زمانه خويش ارتباط برقرار كند و به زبان آنان سخن بگويد، فردا هرگز نخواهد توانست در ادبيات ما جايگاهي شايسته داشته باشد. نبايد از اين نكته غفلت كرد كه شاعران بزرگي همچون حافظ، سعدي، مولانا و... قبل از هر چيز زبان گوياي مردم عصر خويش بوده اند و سخنگوي صادق فرهنگ و تمدن روزگار خويش. امروز نيز اين بزرگان آيينه تمام نماي فرهنگ اين مرز و بوم و حافظه تاريخي ملت ما هستند.
آري، رمز موفقيت شاعران بزرگ- قبل از هر چيز- پيوند با مردم و جامعه و واگويه آرمان ها، پيروزي ها و شكست هاي آنان به زبان شعر بوده است. مطمئن باشيد هيچ شاعري در انزوا و دوري از مردم بزرگ نشده است. حتي نيماي منزوي و خلوت گزين نيز سرانجام پذيرفت كه دور از مردم و اجتماع نمي توان از رنج مردم گفت. به همين خاطر در ادامه مسير خويش از پيله انزوا و تنهايي خود بيرون آمد، دست شعر خويش را گرفت و به ميان مردم برد و پس از طي اين سير و سلوك «نيماي بزرگ» شد:
آي آدم ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد!
يك نفر در آب دارد مي سپارد جان.
يك نفر دارد كه دست و پاي دائم مي زند
روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه مي دانيد.
آن زمان كه مست هستيد از خيال دست يابيدن به دشمن،
آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد
كه گرفتستيد دست ناتواني را
تا توانايي بهتر را پديد آريد،
آن زمان كه تنگ مي بنديد
بر كمرهاتان كمربند.
در چه هنگامي بگويم من؟
يك نفر در آب دارد مي كند بيهوده جان قربان!
آي آدم ها كه بر ساحل بساط دلگشا داريد!
نان به سفره، جامه تان بر تن
يك نفر در آب مي خواند شما را.
موج سنگين را به دست خسته مي كوبد
بازمي دارد دهان با چشم از وحشت دريده
سايه هاتان را از راه دور ديده
آب را بلعيده در گور كبود و هر زمان بيتابي اش افزون
مي كند زين آب ها بيرون
گاه سر، گه پا.
شعر «آي آدم ها» گويا همين امروز و خطاب به ملت ها و مردم بي تفاوتي سروده شده است كه سركوب ناجوانمردانه ملت هاي به پاخاسته اي چون بحرين، يمن، ليبي و... را توسط حكومت هاي مستبد و خودكامه اي چون «آل خليفه» و «قذافي» مي بينند، و خونسرد و بي تفاوت از كنار آن مي گذرند و حتي از محكوم كردن زباني اين جنايت هاي ضدبشري نيز پرهيز مي كنند!
گوش كنيد! اين فرياد مظلومانه ملت به پاخاسته بحرين است كه از حنجره «نيما» به گوش مي رسد:
آي آدم ها!
او ز راه دور اين كهنه جهان را باز مي پايد؛
مي زند فرياد و اميد كمك دارد
آي آدم ها كه روي ساحل آرام در كار تماشاييد!
موج مي كوبد به روي ساحل خاموش
پخش مي گردد چنان مستي به جاي افتاده، بس مدهوش
مي رود نعره زنان، وين بانگ باز از دور مي آيد:
- «آي آدم ها»...
و صداي باد هردم دل گزاتر
درصداي باد بانگ او رهاتر
از ميان آب هاي دور و نزديك
باز در گوش اين نداها:
آي آدم ها...!

شعري كه زندگي است
بررسي زندگي نيما به عنوان بنيانگذار شعر نو نيز مؤيد اين حقيقت است كه شاعر بايد به مردم نزديك شود، اما از خود دور نشود. به مردم نزديك شود تا زبان عواطف، احساسات و خواسته هاي آنان باشد و از خود دور نشود، تا بتواند به عنوان يك «مصلح اجتماعي» يك گام جلوتر از مردم حركت كند و شعر او در تحول اجتماع و بنيان گذاري زيرساخت هاي نوين فرهنگي، تأثيرگذار باشد.
و اما قدرمسلم تا زماني كه شاعران درقصر خيال پردازي هاي شاعرانه خويش به سر مي برند و خواب هاي طلايي مي بينند، انتظار پيوند دوباره مردم با شعر، انتظاري عبث و بيهوده است و روز به روز شكاف ميان مردم و شعر بيشتر مي شود و بحران مخاطب دامنه دارتر و عميق تر. اگر نيما براي چند صباحي موفق شود كه ديوار بلند فاصله بين مردم و شعر را از ميان بردارد، به خاطر بيرون زدن از خود و نشست و برخاست با مردمي است كه تا چندي پيش از سايه آنان هم مي گريخت و براي روبه رونشدن با آنان، راه خويش را كج مي كرد! اما زماني كه به اين حقيقت روشن دست يافت كه شاعر زمان بودن، بدون آميزش با اجتماع و مردم ممكن نيست، شجاعانه مسير خود را عوض كرد و دست شعر خود را گرفت و به ميان مردم برد:
«انسان تا نبيند و در اطراف خود گردش نكند، ناقص است. به ذاته نمي فهمد و نمي داند كه مردم در چه حالند و چه فكر و احساساتي دارند، يا از كجاها اين فكرها و احساسات را دارند. يا از كجاها اين فكرها و احساسات مي آيند و قلب انسان را محرك مي شوند...» (3)
نيماي خلوت گزين و منزوي با درك اين حقيقت كه تا پاي شعر به ميان مردم و اجتماع باز نشود، شعر، راهي به دهي نخواهد برد، سرانجام دست شعرش را گرفت و به ميان توده هاي مردم برد: به روستاها، شاليزارها، كوچه ها، خيابان ها، قهوه خانه ها، خانه هاي محقر مردم و به هر كجا كه ضرورت حضور شعر در آن جا احساس مي شد. براي همين به شعر نيما نمي توان صفت شعر «لوكس و فاخر» داد. چرا كه نيما براي رنج مردم شعر مي گفت، نه براي گنج خويش، چنان كه خود گفته است:
«آدم بي درد، مثل آدم بي جان است. انسان، براي خوردن و پوشيدن و حرص زدن و به چاپلوسي هاي شرم آور افتادن نيست. موجودي كه اسمش انسان است، استعداد دارد كه به لذت هاي عالي دست بيندازد.» (4)
پانوشت ها:
1- نامه هاي نيما، شراگيم يوشيج، نگاه، 1376، ص.503
2- برگزيده آثار نيمايوشيج، سيروس طاهباز، صص 205 و .206
3-نامه هاي نيما، شراگيم يوشيج، نگاه، 1376، ص.345
4- همان، ص.496

 



رمضان در ادب فارسي
و عليك السلام يا رمضان

شعر سعدي در مضمون رمضان؛ شعري است كه به نوعي شرايط عمومي جامعه را در مواجهه با اين ماه پرفيض به بيان درمي آورد. سعدي با شعرش در ماه رمضان طي طريق نمي كند؛ او با شعرش ماه رمضان و اتفاقات و شرايط اجتماعي را بازگو مي كند.
سعدي را بايد به راستي از متبحران ادب پارسي دانست؛ چرا كه او هم در نثر به حد اعلاي زرين كلكي رسيده است و هم در شعر. او در شعر هم به قالبي خاصي بسنده نكرده و تقريباً در تمام قوالب طبع آزمايي كرده و به حق اين آزمايش طبع بوستان اثري ماندگار در ادب فارسي شده است.
اما نگاه به ادبيات از منظر سعدي به همين جا ختم نمي شود؛ اين اديب شيرين بيان در مضمون هم نازكي خيال داشته و تنوع سخن؛ آنچه لازم است در اخلاق اجتماعي و در آداب زيستن بدانيم او در گلستان گفته و تأمل كرده است.
اما نكته قابل توجهي كه قرار است در اين نوشتار به آن بپردازيم اين است كه رويكرد سعدي به رمضان چگونه بوده است؟ به بيان ديگر؛ سعدي با اين گستره از بيان مفاهيم و مضامين به «ماه رمضان» چگونه نگريسته است و تجربه هاي او در اين عرصه، كه بخشي از سفرهاي او مسبب سخن اش شده اند، در اين باره چه مي گويند؟
سعدي اغلب در آثارش گرايش به «روايت» دارد و غير از غزليات، در بوستان و گلستان اين «روايت محوري» مشهود است. به ديگر سخن، شعر سعدي در غزليات «چند كانوني» است و هر بيت يا دست كم در دو بيت كه ممكن است موقوف المعاني باشند به طور مجزا در خدمت معناي كلي غزل هستند؛ اما در بوستان و گلستان اين گونه نيست. اثر سعدي در اين دو كتاب جاودانه به سمت «تك كانوني» مي رود؛ به بيان ديگر روايت، يك روايت است و تمام ابيات و واژگان در نظم و نثر به مثابه سربازاني هستند كه در خدمت لشكر معني اند. به چند نمونه از تك بيتي ها با موضوع رمضان اشاره كرده و سپس به سراغ روايت آنان در ديگر آثار «تك محوري» مي رويم.
«كسان كه در رمضان چنگ مي شكستندي
نسيم گل بشنيدند و توبه بشكستند»
«تو را قدر اگر كس نداند چه غم
شب قدر را مي ندانند هم»
در شعر سعدي كمتر به اين نكته برمي خوريم كه شاعر ماه رمضان و اوصاف اين ماه را به تكرار وصف كند و آدابش را برشمارد. او بيشتر تلاش مي كند از همان منظري كه در ساير آثارش به پديده هاي پيرامون مي نگريسته؛ در اينجا هم نگاه كند. در آثار سعدي اگر پرداختن به مضامين ديني را هم شاهديم به همراه كاركردهاي اجتماعي خواهد بود؛ چرا كه اساساً سعدي شاعر اجتماعيات است.
او در قصيده اي رسيدن ماه رمضان را اين گونه سروده است:
«برگ تحويل مي كند رمضان
بار توديع بر دل اخوان
يار ناديده سير زود برفت
دير ننشست نازنين مهمان
غادر الحب صحبه الاحباب
فارق الخل عشره الخلان
ماه فرخنده روي بر پيچيد
و عليك السلام يا رمضان
الوداع اي زمان طاعت و خير
مجلس ذكر و محفل قرآن
مهر فرمان ايزدي بر لب
نفس در بند و ديو در زندان
تا دگر روز، با جهان آيد
بس بگردد به گونه گونه جهان
بلبلي زار زار مي ناليد
بر فراق بهار وقت خزان
گفتم اندوه مبر كه باز آيد
روز نوروز و لاله و ريحان
گفت ترسم بقا وفا نكند
ور نه هر سال گل دهد بستان
روزه بسيار و عيد خواهد بود
تيرماه و بهار و تابستان
تا كه در منزل حيات بود
سال ديگر كه در غريبستان»
اما در ديگر آثار سعدي يعني همان هايي كه قرار است شاعر [نويسنده] در آن هم درس اخلاقي دهد كه وجهه تعليمي اثرش حفظ شود و هم موضوع را جذاب مطرح كند به مواردي بر مي خوريم كه قابل تأمل است. در ميان اين روايت ها يكي موضوع طفلي است كه مي خواهد پيش از تكليف روزه داري را بيازمايد؛ او درگيرو دار اين علاقه به «يكي عابد از پارسايان كوي» برمي خورد كه راهنمايش باشد. سعدي اين روايت را به قدري شيرين و تعليمي بيان مي كند كه مخاطب به نهايت تأثيرپذيري از آن مي رسد.
«به طفلي درم رغبت روزه خاست/ ندانستمي چپ كدام است و راست/ يكي عابد از پارسايان كوي/ همي شستن آموختم دست و روي/ كه بسم الله اول به سنت بگوي/ دوم نيت آور سوم كف بشوي/ پس آنگه دهن شوي و بيني سه بار/ مناخر به انگشت كوچك بخار/ به سبابه دندان پيشين بمال/ كه نهي است در روزه بعد از زوال/ وزان پس سه مشت آب بر روي زن/ ز رستنگه موي سر تا ذقن/ دگر دستها تا به مرفق بشوي/ ز تسبيح و ذكر آنچه داني بگوي/ دگر مسح سر بعد از آن غسل پاي/ همين است و ختمش به نام خدا/ كس از من نداند در اين شيوه به/ نبيني كه فرتوت شد پير ده/ شنيد اين سخن دهخداي قديم/ بشوريد و گفت اي خبيث رجيم/ نه مسواك در روزه گفتي خطاست/ بني آدم مرده خوردن رواست/ دهن گو ز ناگفتني ها نخست /
بشوي اي كه از خوردنيها بشست و...»
سعدي اگر از رمضان مي گويد مانند مولوي و حافظ چندان در باب تأثيرات اين ماه بر تزكيه نفس سخني نمي راند و شايد بتوان گفت تفاوت اصلي اين شاعران با هم در همين موضوع است. ما در شعر مولانا، حافظ، عطار و... با اين مسأله مواجه مي شويم كه شاعر سعي دارد به مخاطب بگويد در اين ماه مي تواني روح خود را پالايش داده و در مسير حق تعالي پله اي بالاتر روي؛ اما سعدي بيشتر به آداب اجتماعي و شرايط اجتماعي مي پردازد و چندان از آن منظر كه قرار است روزه چه كاركرد دروني روي فرد داشته باشد موردنظر سعدي نيست. البته اين نكته هم طبيعي است و در شعر و نثر سعدي قابل پيش بيني است چراكه او اساساً جامعه شناس است و مردم شناس و از اين منظر به امور دنيوي و اخروي مي نگرد و از همين روست كه تمام گلستان و بوستانش تأثير گرفته از همين رويكرد است.
«به سرهنگ سلطان چنين گفت زن
كه خيز اي مبارك در رزق زن
برو تا ز خوانت نصيبي دهند
كه فرزند كانت نظر بررهند
بگفتا بود مطبخ امروز سرد
كه سلطان به شب نيت روزه كرد
زن از نااميدي سرانداخت پيش
همي گفت با خود دل از فاقه ريش
كه سلطان از اين روزه گويي چه خواست
كه افطار و هم عيد طفلان ماست
خورنده كه خيرش بر آيد ز دست
به از صائم الدهر دنياپرست
مسلم كسي را بود روزه داشت
كه درمانده اي را دهد نان چاشت
و گرنه چه لازم كه سعيي بري
ز خود بازگيري و هم خودخوري»
منبع: فارس

 



نگاه ادبي به ماه مبارك رمضان
با رنگ و نگار جنت العدني

محمد طالبي
روزه
روزه در قرآن كريم «صوم» ناميده مي شود. اين لغت در معني به مفهوم امساك و خودداري از هر فعلي است و در اصطلاح فقهي به مجموع امساكهاي خاصي اطلاق مي گردد كه در زمان معيني واقع شود.
روزه ماه مبارك رمضان بر هر مرد و زن مسلمان واجب است. در خصوص مزاياي روزه از لحاظ پزشكي، روانپزشكي و... سخن بسيار گفته شده است و فوايد بي شماري در اين مورد ذكر نموده اند، ليك اين مفهوم در ادب پارسي مضامين بسيار نغز و دلنشيني را آفريده است كه به گلچيني از اين داستان بسنده مي كنيم:
حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي:
همان بر دل هر كسي بوده دوست
نماز شب و روزه آيين اوست
حكيم ناصر خسرو قبادياني:
چون روزه نداني كه چه چيز است چه سود است
بيهوده همه روز تو را بودن ناهار
سعدي شيرازي:
كه سلطان از اين روزه آيا چه خواست
كه افطار او عيد طفلان ماست!
خواجه حافظ شيرازي:
ثواب روزه و حج قبول، آن كس برد
كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد
فرخي سيستاني:
به فال نيك تو را ماه روزه روي نمود
تو دور باش و چنين روزه صد هزار گذار
مسعود سعد سلمان:
نزد خداوند عرش بادا مقبول
طاعت خير تو و صيام و قيامت
مولانا جلال الدين محمد مولوي:
ني تو را هر شب مناجات و قيام
ني تو را در روزه پرهيز و صيام
حكيم اوحدي مراغه اي:
روزه دار و به ديگران بخوران
نه مخور روز و شب شكم بدران
اميرخسرو دهلوي:
ني كار مرد روزه همت شكستن است
گر خضر آبش آرد عيش جوان كشد
شب قدر
در «ترجمان القرآن جرجاني» شب قدر، شب اندازه كردن كارها ذكر شده است. صاحب «كشاف اصطلاحات الفنون» گويد: شب قدر، شبي است با عزت و شرف كه هر كه در آن طاعت كند عزيز و مشرف گردد.
در «التفهيم بيروني» آمده است: «واندر ماه رمضان ليله القدر است، آنك جلالت او راه به دهه پسين جويند و نيز گفتند به طاقهاي اين دهه. «ليله القدر» شبي مهم و سرنوشت ساز است. شب نزول رحمت و بركات الهي و تعيين سرنوشت ابدي انسانهاست و در خصوص اهميت اين شب گفتني است كه از صدر اسلام و از عهد رسول اكرم حضرت محمد مصطفي(ص) رسم بر آن بوده است كه شبهاي قدر را «احيا» بگيرند و تا سپيده دم به آداب مخصوص آن من جمله دعا و نماز و استغفار بپردازند.
در فضيلت شب قدر آمده است شبي بهتر از هزار ماه «ليله القدر خير من الف شهر» و به احتمال قوي اين شب ارجمند يكي از شبهاي نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم ماه مبارك رمضان است.
در آيه نخست سوره مباركه «قدر» نيز تصريح شده است به آن كه قرآن كريم در شب قدر نازل شده است: «انا انزلنا في ليله القدر» در «تفسير ابوالفتح رازي» پيرامون شب قدر آمده است: شب تقدير است و فصل احكام و تقدير قضايا آنچه خواهد بودن در سال از اجال و ارزاق و اقسام همه در اين شب كنند و گفتند قوله «في ليله مباركه» هم اين شب است و...
سخن در باب ليله القدر (شب قدر) بسيار است و در كتب تفاسير درباره كيفيت و نزول رحمت و بركت در اين شب استثنايي احاديث و روايات بسيار قابل تاملي ذكر شده است و اما در نگاه شاعران سخن سنج مسلمان كه ميراث داران و پاسداران حريم فرهنگ و معارف عاليه اسلامي هستند، حكايت شب قدر حكايتي بس شگفت و تفكربرانگيزي است.
حكايتي كه با زبان عرفان و تعابير رمزگونه، مخاطب را به اين شب بزرگ و اسرارآميز رهنمون مي كند. اين اشعار كه براساس آيات، احاديث و روايات سروده شده است همچون بارقه هاي آسماني بر دل و جان شيفتگان مي تابد و ظلمت درون را به انوار الهي روشن مي سازد.
حكيم رودكي سمرقندي:
شب عاشقت ليله القدر است
چون تو بيرون كني رخ از جلبيت
منوچهري دامغاني:
با رنگ و نگار جنت العدني
با نور و ضياء ليله القدري
شيخ اجل سعدي شيرازي:
تو را قدر اگر كس نداند چه غم
شب قدر را مي ندانند هم
خواجه حافظ شيرازي:
شب قدر است و طي شد نامه هجر
سلام فيه حتي مطلع الفجر
عارفان درباره شب قدر گفته اند كه اين شب، شبي است كه سالكان را به تجلي خاص مشرف گرداند تا بدان تجلي قدر و مرتبه خود را نسبت به محبوب بشناسند و آن وقت ابتداي وصول سالك باشد يعني جمع و مقام اهل كمال در معرفت:
در شب قدر قدر خود را دان
روز در معرفت سخن ميران
افطار
افطار در لغت به معناي روزه گشودن است و زمان روزه گشودن هنگامي است كه شرع مقرر نموده است. زمان و سفره افطار داراي معنويت خاصي است و ازروحانيت و صفاي مخصوصي برخوردار است و به راستي گرد آمدن به سر سفره افطار داراي حال و هواي دلپذيري است كه حكايت از رحمت بي منتهاي پروردگار رحمان دارد.
يكي از سفارش هاي مهم اسلامي دستگيري از مستمندان و محرومان است و ديگر سفارش مهم اين دين آسماني «صله رحم» و برقراري روابط صميمانه با اقوام و نزديكان است كه بسيار مستحب شمرده شده است، بدين ترتيب «افطاري دادن» در ماه مبارك رمضان آيت ديگري بر رحمت بي پايان خداوند رحيم است كه موجب نزديكي دلها و استواري پيوندها مي گردد.
اين سنت حسنه همچنين در ابعاد اجتماعي نمايانگر روح همنوايي با مستضعفان و مددكاري از محرومان است لحظه شيرين افطار كردن كه همراه با آداب و ذكر و مناجات است، در كلام سخنوران ادب پارسي نيز از جايگاه و منزلت خاصي برخوردار است. تا بدان جا كه در برخي سروده ها از آن در قالب تغزل ياد شده است شاعر در توصيف زيباترين لحظات زندگي از اين مفهوم استفاده نموده است:
كليم كاشاني:
خمار باده در چشمم سيه كرده عالم را
بيا ساقي كه وقت شام بايد روزه وا كردن
خاقاني شرواني:
اشك چشمم در دهان افتد گه افطار از آنك
جز كه آب گرم پستي نگذرد از ناي من
شيخ اجل سعدي شيرازي:
بگفت اي فلان ترك آزار كن
يك امشب به نزد من افطار كن
سحر
در معناي «سحر» آورده اند كه وقت آخر شب و زمان پيش از صبح و برخي شراح نوشته اند كه سحر سپيدي است كه بالاي سياهي باشد و يا سپيدي است كه بر سياهي برآيد.
سحرگاهان ماه مبارك رمضان از آنجا كه نقطه آغازي است براي شروع روزي همراه با ستيز با هواهاي نفساني و خودسازي، از اهميت بسيار بالايي برخوردار است.
نشستن بر سر سفره سحري كه همراه با آداب و تشريفات خاصي است بسيار دل انگيز و روح نواز است، خصوصاً اين لحظات براي كودكان و نوجوانان بسيار زيبا و خاطره انگيز است و رايحه دلپذير رحمت بي انتها ايزد منان در چنين فضايي ملكوتي غيرقابل انكار است.
اذان صبح هنگامه امساك است و سپس نماز و نيايش به درگاه معبود.
و در روايات آمده است كه اين لحظات بهترين اوقات براي مستجاب شدن دعاهاي خير است و درهاي آسمان در اين اوقات بر روي بندگان صالح و مؤمن باز مي شود و باران رحمت الهي بر زمين نازل مي گردد.
در شعر سخنوران ادبيات فارسي همواره هنگامه پر رمز و راز سحرگاهان از جلوه جذاب و دلنشيني بهره گرفته است. فرصتي كه فاصله زمين از آسمان به حداقل ممكن مي رسد و ملائك براي ديدار صالحان به زمين مي شتابند:
خواجه حافظ شيرازي:
من آن مرغم كه هر شام و سحرگاه
ز بام عرش مي آيد صفيرم
خاقاني شيرواني:
هر سحرگاهش دعاي صدق ران
پس به سويش عرش فرسايي فرست
خسرواني:
دلخسته و مجروحم و پي خسته و گمراه
گريان به سپيده دم و نالان به سحرگاه
آغاجي:
عهده و ميثاق باز تازه كنيم
از سحرگاه تا به وقت نماز
سنايي غزنوي:
آنچه يك پيرزن كند به سحر
نكند صد هزار تير و تبر
سوزني سمرقندي:
به دعاي سحرگهانه تو را
برساند به من خداوندم
شيخ اجل سعدي شيرازي:
به فلك مي رود آه سحر از سينه من
تو همي برنكني ديده ز خواب سحري
عيد فطر
در معني «فطر» در «اقرب الموارد» آمده است كه عيد روزه گشادن، جشني كه مسلمانان پس از روزه ماه مبارك رمضان در روز اول شوال گيرند. عيدفطر نيز داراي آداب و مراسم ويژه اي است. در اين روز مسلمانان با ظاهري آراسته و پاك در نماز عيدفطر شركت مي جويند و خداوند را به خاطر نعمات اين ماه مبارك، سپاس مي گويند. بازديد اقوام و آشنايان و تبريك عيد و پرداخت «فطريه» به مستحقان از ديگر نكات قابل ذكر در خصوص اين رويداد عظيم اسلامي است كه داراي ابعاد فردي و اجتماعي فراوان است.
با اين تعاريف غيرممكن خواهد بود كه اين عيد فرخنده و اين روز خجسته از نگاه شاعران نكته سنج مسلمان دورمانده باشد. در گنجينه ادب پارسي درباره اين واقعه اشعار بسيار دل انگيزي سروده شده است كه حكايت از منزلت اين عيد سعيد دارد، عيدي كه جشن پيروزي بر نفس سركش است. از آن جا كه «فطر» پايان «صوم» است به عيدفطر عيد صيام نيز گفته شده است و تبريك و تهنيت اين روز همچون ديگر اعياد اسلامي مورد توجه قرار گرفته شده است:
خاقاني شرواني:
گفتم كدام عيد نه اضحي بود نه فطر
بيرون از اين دو عيد چه عيدست ديگرش
رودكي سمرقندي:
روزه به پايان رسيد و آمد نو عيد
هر روز بر آسمانت باد امروا
منوچهري دامغاني:
بر آمدن عيد و برون رفتن روزه
ساقي بدهم باده بر باغ و به سبزه
خواجه شمس الدين محمد حافظ:
حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
كايام گل و ياسمن و عيد صيام است
مسعود سعد سلمان:
اي خداوند عيد روزه گشاي
بر تو فرخنده شد چو فر هماي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14