(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 23 مرداد 1390- شماره 19999

متن كامل بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار جمعي از دانشجويان
پايداري انقلابي ايران استثنايي است



متن كامل بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار جمعي از دانشجويان
پايداري انقلابي ايران استثنايي است

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
خداي متعال را از اعماق جان سپاسگزارم كه يك بار ديگر اين توفيق را پيدا كرديم كه در روز ماه رمضان در جمع شما جوانان عزيز، خوش روحيه، پرانگيزه و پرنشاط ساعاتي بنشينيم و از شما بشنويم.
آنچه كه برادران و خواهران و فرزندان عزيزم در اينجا بيان كردند، درست همان چيزهايي است كه ما انتظار داريم آنها را از شما جوانها بشنويم. ممكن است در برخي از اين اظهارات، نظر اين حقير و نظر آن گوينده ي محترم يكسان نباشد - يعني ممكن است من آن حرف را قبول نداشته باشم - اما روحيه ي انديشيدن، انتخاب كردن، با انگيزه بيان كردن، همان چيزي است كه ما آرزوي آن را در جوانها داريم. ما مي خواهيم شما فكر كنيد؛ بر اساس فكر، بخواهيد؛ بر اساس اين خواستن، جرأت و جسارت بيان و ابراز پيدا كنيد. ممكن است آنچه كه شما مي گوييد و مي خواهيد و مطرح مي كنيد، در كوتاه مدت هم تحقق پيدا نكند؛ ممكن است در يك برهه ي ديگري از زمان، به خاطر يك تجربه ي جديد، نظرتان هم عوض شود؛ اينها همه اش امكان پذير است، ايرادي هم ندارد؛ اما نفس اين روحيه، مطالبه گري و نشاط، همان چيزي است كه جوان امروز ما به آن احتياج دارد.
من حالا يك بحثي هم آماده كرده ام كه عرض بكنم - كه البته شروع يك بحثي است كه ان شاءاللّه عرض خواهم كرد - ليكن قبلش درباره ي آنچه كه دوستان بيان كردند، دو سه تا نكته هست كه من عرض مي كنم. اولاً دوستان، خيلي خوب صحبت كردند؛ بخصوص بعضي از صحبتها از لحاظ استدلال و منطق، كاملاً سنجيده و پاكيزه بود. من رئوس مطالب آقايان و خانمها را يادداشت كردم.
يكي از دوستان اظهار كردند كه من درباره ي انتخابات نظر بدهم. به اعتقاد من وقتش حالا نيست. من درباره ي انتخابات حرفهايي دارم كه ان شاءاللّه در آينده خواهم گفت.
يكي از دوستان اطلاع دادند كه يك ستاد دانشجويي براي تحقيق در اقتصاد مقاومتي تشكيل شده. كار بسيار جالبي است. اين جور كارهاي عميق، همان چيزي است كه كشور به آن احتياج دارد. شما بايد فكر كنيد، مطالعه كنيد، تحقيق كنيد. اين تحقيق ها اگر به درد آن دستگاه مسئول هم نخورد يا به كار او نيايد يا نپسندد، قطعاً به كار شما مي آيد و به درد شما مي خورد. اين، كار بسيار جالبي است.
همچنين يكي ديگر از دوستان اطلاع دادند كه در دانشگاه شريف مركز مطالعاتي اي تشكيل شده و در اين زمينه ها كار مي كنند. اينها بسيار كارهاي مهمي است. اين انگيزه ي جوان دانشجو و فكور، خيلي براي آينده ي كشور مهم است.
البته راه حلهايي كه گفته شد، بعضي از آنها كاملاً درست است. اين را هم من به شما عرض بكنم؛ در همين زمينه ي مسائل اقتصادي، پاره اي از آنچه كه پيشنهاد و مطرح شد، ما اطلاع داريم كه مد نظر مسئولين هست؛ درباره اش كار مي كنند، تصميم گيري مي كنند، اقدام مي كنند؛ منتها همه اقدامها يا به اطلاع نمي رسد، يا گفتني نيست. به هر حال اينجور نيست كه مسائل اقتصادي در مد نظر آن مسئولين نباشد.
انتقادهائي از برخي دستگاه ها شد. بلاشك برخي از اين انتقادها وارد است، من هم هم عقيده هستم؛ منتها در عالم نظر و تأمل، خيلي كارها را انسان فكر مي كند، به ذهن انسان مي رسد؛ اما در مقام عمل، كار به آن آساني نيست؛ وقتي وارد ميدان عمل مي شويد، موانع گوناگوني در برابر آرزوها و خواستها و تشخيص هاي انسان پيش مي آيد. خب، موانع را بايد برطرف كرد؛ اما عبور از همه ي موانع هم آسان نيست؛ گاهي هم زمان بر است؛ به اين هم بايد توجه باشد.
در مورد مسائل منطقه، يكي از دوستان اشاره كردند كه مثلاً كار لازم، عمل لازم و تحرك لازم نبوده. من في الجمله به شما عرض بكنم كه اين جور نيست. در زمينه ي مسائل منطقه، دستگاه هاي ذي ربط كشور تحرك بسيار خوبي داشتند و دارند. الان منطقه، ميدان عظيم زورآزمايي است و دستگاه هايي كه با اين مسئله مرتبطند، حسابي وسط ميدانند و دارند كار مي كنند. خب، برخي از كارها قابل تبليغاتي شدن نيست - يا ممكن نيست، يا لازم نيست، يا اشكال دارد - ولي به هر حال كار زياد دارد مي شود؛ اين را توجه داشته باشيد. در اين زمينه، فضاي دروني كشور هم خوب بود. حضور دانشجوها در بخشهاي مختلف، اظهارنظرها نسبت به همين مسائل منطقه، اينها همه اش كمك مي كند. اين كار ادامه هم دارد و ان شاءاللّه روزبه روز هم ابعاد بيشتر و بهتري خواهد گرفت. غرض، تصور نشود كه بي عملي بوده؛ نه، دارد كار مي شود؛ كارهاي خوبي هم انجام مي گيرد.
يك نكته اي را اين خانم محترم در مورد علوم انساني بيان كردند، كه كاملاً درست است. اولاً مطلبي كه گفتند، بسيار مطلب سنجيده و دقيقي بود. اينكه پشت سر پيشرفت علوم، پيشرفت فكر وجود دارد؛ اينكه مبدأ تحول ملتها بيش و پيش از آنچه كه علم و تجربه باشد، فكر و انديشه است، كاملاً حرف درست و اثبات شده اي است. به همين دليل است كه من روي مسائل علوم انساني حساسيت به خرج مي دهم. ما به هيچ وجه نگفتيم كه دانسته هاي غربي ها را كه در زمينه هاي گوناگون علوم انساني پيشرفتهاي چند قرني زيادي داشتند، ياد نگيريم يا كتابهاي اينها را نخوانيم؛ ما مي گوييم تقليد نكنيم. در بيانات اين خانم هم همين نكته وجود داشت و نكته ي درستي است.
مباني علوم انساني در غرب از تفكرات مادي سرچشمه مي گيرد. هر كس كه تاريخ رنسانس را خوانده باشد، دانسته باشد، آدمهايش را شناخته باشد، اين را كاملاً تشخيص مي دهد. خب، رسانس مبدأ تحولات گوناگوني هم در غرب شده؛ اما مباني فكري ما با آن مباني متفاوت است. هيچ ايرادي هم ندارد كه ما از روان شناسي و جامعه شناسي و فلسفه و علوم ارتباطات و همه ي رشته هاي علوم انساني كه غرب ايجاد و توليد كرده يا گسترش داده، استفاده كنيم. من بارها گفته ام كه ما از يادگيري به هيچ وجه احساس سرشكستگي نمي كنيم. لازم است ياد بگيريم، از غرب ياد بگيريم، از شرق ياد بگيريم - «اطلبوا العلم ولو بالصّين»(1) - خب، اين كه روشن است. ما از اين احساس سرشكستگي مي كنيم كه اين يادگيري به دانايي و آگاهي و قدرت تفكر خود ما منتهي نشود. هميشه كه نمي شود شاگرد بود؛ شاگردي مي كنيم تا استاد شويم. غربي ها اين را نمي خواهند؛ سياست استعماري غرب از قديم همين بوده؛ مي خواهند در دنيا يك تبعيضي، يك دو هويتي اي، يك دو درجه اي در مسائل علمي وجود داشته باشد.
يكي از علوم انساني، تاريخ است. باز هم من توصيه مي كنم كه تاريخ بخوانيد. تاريخ دوره ي استعمار را بخوانيد تا ببينيد غربي ها علي رغم ظاهر نونوار اتوكشيده ي ادكلن زده ي منظم و مرتب و داعيه هاي حقوق بشرشان، چه وحشيگري عظيمي در اين مقوله كردند. نه اينكه فقط آدمها را بكشند؛ در دور نگهداشتن ملتهاي تحت استعمار خودشان از عرصه ي پيشرفت و امكان پيشرفت در همه ي زمينه ها هم تلاش زيادي كردند. ما مي خواهيم اين اتفاق نيفتد. ما مي گوييم علوم انساني را ياد بگيريم تا بتوانيم شكل بومي آن را خودمان توليد كنيم و اين را به دنيا صادر كنيم. بله، وقتي كه اين اتفاق افتاد، آن گاه هر يك نفري كه از مرزهاي ما خارج مي شود، مايه ي اميد و اتكاي ماست. بنابراين ما مي گوييم در اين علوم مقلد نباشيم. حرف ما در زمينه ي علوم انساني اين است.
يكي از دوستان اشاره كردند كه اميرالمؤمنين در فرمان خود به مالك اشتر فرموده اند كه آدمهاي سوءاستفاده جو را رسوا كنيد؛ شما گفته ايد كه افشاء نكنيد. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) نفرمودند موردي را كه اثبات نشده، افشاء كنيد. هيچ وقت چنين چيزي در بيان اميرالمؤمنين نيست، و اين قطعاً از اسلام نيست. ما چطور چيزي را كه اثبات نشده، به صرف اتهام، افشاء كنيم؟ ممكن است اين قدر حجم اتهام زياد و وسيع باشد كه يك عده اي به چشم يك امر قطعي و واقعي به آن نگاه كنند، اما هيچ پشتوانه ي استدلالي نداشته باشد، جايي ثابت نشده باشد. ما هيچ حجتي نداريم كه اين را بگوييم. حتّي من در همان جلسه اي كه اشاره كردند، از اين بالاتر را گفتم. من گفتم حتّي جرمي كه ثابت شد، اصل نبايد بر افشاي آن جرم باشد. بالاخره يك مجرمي است، يك غلطي كرده، مجازات هم مي شود؛ خانواده ي او، فرزندان او، پدر و مادر او گناهي نكرده اند؛ ما چرا بيخود اينها را رسوا كنيم؟ مگر آنجايي كه خود نفس افشاء كردن، يك مصلحت بزرگي داشته باشد. بله، يك جايي هست كه نفس افشاگري در يك مسئله ي ثابت شده، مصلحتي دارد؛ آنجا ايرادي ندارد. اين، منطق ماست. هيچ چيزي هم نه از اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه و السّلام) و نه از هيچ يك از ائمه ي هدي (عليهم السّلام) برخلاف اين وجود ندارد. ما واقعاً حق نداريم افراد را به صرف گمان، متهم كنيم، مشهور كنيم؛ واقعاً جايز نيست؛ نه در سايت، نه در روزنامه، نه در تريبونهاي گوناگون. حيثيت افراد را بايد حفظ كرد.
در مورد اجراي سياستهاي اصل 44 از من پرسيده اند كه نظر شما چيست؛ آيا اجرا شده يا نه؟ خب، اگر بخواهيم تفصيلاً حرف بزنيم، اين كه نمي شود. هر كدام از اين فصول و بخشها يك شرحي دارد؛ اما اگر بخواهيم اجمالاً بگوييم، بايد عرض كنيم كه كارهاي خوبي انجام گرفته. البته نه اينكه به تمام معنا كامل باشد، راضي كننده باشد؛ نه، نواقصي هم هست؛ ليكن حركتي هم انجام گرفته. خب، مسئولين رسمي كشور گزارشهايي هم دارند مي دهند؛ به اين گزارشها با چشم حسن ظن بايد نگاه كرد؛ يعني نبايد بنا را بر اين گذاشت كه هرچه مسئولين مي آيند مي گويند، دروغ و درم و خلاف واقع است؛ نه، دارند گزارش مي دهند. اصل را بايد بر اين گذاشت كه گزارشها گزارشهاي واقعي است؛ ولو حالا ممكن است در آن يك مقداري مبالغه و اغراق يا نديدن جوانب منفي وجود داشته باشد؛ ليكن غالباً گزارشها درست است. به هر حال نواقصي هست، اقداماتي هم شده.
در مورد تحول در شوراي عالي انقلاب فرهنگي هم چرا، ما كاري كه بايد انجام بدهيم، انجام داده ايم. حالا ترتيبات استفاده ي از شوراي عالي انقلاب فرهنگي ترتيبات خاصي است. اولاً آنچه كه انسان دلش مي خواهد، با آنچه كه در عمل اتفاق مي افتد، يك فاصله هايي دارد؛ ليكن نه، يك تدابيري انديشيده شده كه ان شاءاللّه اين شورا مي تواند فوائدش بيشتر باشد.
يكي از جوانهاي عزيز گفتند مثل اينكه نسل جديد اگر بخواهد مسئوليت را به عهده بگيرد، خودش بايد وارد ميدان شود. من اتفاقاً اين را تصديق مي كنم، بايد خودش وارد ميدان شود؛ منتها وارد ميدان شدنش به چه معناست؟ صلاحيت كسب كند؛ صلاحيت علمي، صلاحيت عملي، صلاحيت حضور در ميدان. بعضي ها هستند كار علمي هم كرده اند، عالم هم هستند، دانشمند هم هستند، اما اهل دردسر ورود در ميدان هاي عملياتي نيستند. اما اگر كسي مي خواهد واقعاً به مسئوليتهاي كشور دست پيدا كند و اين را براي خودش مهم مي داند، نه خدمت را - بالاخره خدمت، اعم از حضور در مسئوليت است؛ حضور در مسئوليت هم يك جور خدمت است؛ البته خدمت مؤثرتر و عمومي تر و بهتري است - خب، اين صلاحيتهايي لازم دارد؛ صلاحيت علمي هم لازم دارد، صلاحيت عملي هم لازم دارد، انگيزه ي ورود در ميدان هم لازم دارد.
توي پياده رو يا معبر شلوغ كه انسان وارد مي شود و حركت مي كند، هم تنه مي زند، هم تنه مي خورد؛ چيز طبيعي است. آدم بخواهد تنه نخورد، تنه نزند، بايد توي خانه بنشيند. البته توي خانه هم مي شود نشست، يا يك گوشه اي هم مي شود رفت، كار خوبي هم انجام داد؛ اما وقتي انسان وارد عرصه اجتماعي شد - چه عرصه ي سياسي، چه عرصه هاي گوناگون مديريتي - اين تنه خوردن دارد.
الان شما ملاحظه كنيد؛ شما يك مشت جوان عزيز پاكيزه ي خوش روحيه پاكدل، اينجا مي ايستيد و از بالا تا پايين را انتقاد مي كنيد، كسي هم نمي گويد چرا؛ من هم كه مستمع شما هستم، شما را تحسين مي كنم؛ نه تحسين زباني، قلباً تحسين مي كنم. خب، آنهايي كه شما ازشان انتقاد مي كنيد، خيال مي كنيد كي اند؟ آنها همين جوانهاي خوبي اند كه كار كردند، زحمت كشيدند، مجاهدت كردند، حالا هم به يك مسئوليتي رسيدند، يك كاري را هم دارند مي كنند. خب، اين كار ممكن است يك خطاهايي هم داشته باشد، انتقاد شما هم وارد باشد. مديريت، اينجوري است. شما هم كه وارد ميدان مديريت شديد، همين حرفها هست؛ يك جواني مي آيد اينجا مي ايستد و از شما انتقاد مي كند.
الان شما ايراد داريد كه چرا مدير پير است، مشاور جوان است. مي گوييد مدير جوان باشد، مشاور پير باشد. مي آيند به من شكايت مي كنند و كاغذ
مي نويسند راجع به همين مشاوران جوان، و انتقاد مي كنند: آقا اين مشاور جوان در فلان وزارتخانه اين جوري كرده. در حالي كه آن مشاور جوان، يك جوان دانشجوست؛ مثلاً دانشجوي كارشناسي ارشد يا دكتري يا تازه فارغ التحصيل است. گناهي هم نكرده، اما مورد انتقاد قرار مي گيرد. خب، يك چنين انگيزه هايي لازم است. انسان اين آمادگي و اين صلاحيت را براي خودش فراهم كند، وارد ميدان بشود، حتماً مسئوليت هم گيرش مي آيد.
يكي از برادران عزيزمان كه اينجا خيلي خوب هم صحبت كردند، اول صحبتشان گفتند كه اين جور داريم كار مي كنيم تا بدانند هنوز كساني هستند. اين تعبير «هنوز» را به كار نبريد. هنوز، معنايش اين است كه انتظار داشتيد نباشد. نه، چنين انتظاري نيست. انتظار و توقع ما درباره ي مسئله ي انقلاب، خيلي فراتر از اين حرفهاست. نگوييد هنوز كساني هستند. بله، متن جامعه، متن انقلاب است. حالا بحثي كه من عرض خواهم كرد، يك مقدارش هم راجع به همين مسئله است.
اين حركت دانشجويي سازندگي هم بسيار جالب و بسيار لازم است؛ كار خيلي خوبي است.
خب، فقط خواستم اين چند نكته را عرض كنم. مطالبي كه دوستان بيان كردند، من خلاصه اش را يادداشت كردم كه در ذهنم بماند. البته تفصيل اينها هست؛ بررسي مي شود، دنبال مي شود. نبايد هم تصور شود كه اينها فراموش مي شود؛ نه، اينها يا به طور خاص و ويژه مورد توجه قرار مي گيرد و رويش كار مي شود، يا اينكه حداقل به ايجاد تجربه ها و آگاهي ها و دانايي هاي متراكم كمك مي كند؛ يعني هيچ كدام از اين گفتنها و اظهارنظرها هدر نمي رود.
آن مطلبي كه من مي خواهم عرض بكنم، در واقع شروع يك بحث است، كه حالا اين بحث را بعد، خود شما جوانها ان شاءاللّه در محافلتان بايد دنبال كنيد. در اين شش هفت ماه گذشته، من در چند سخنراني به ثبات نظام و انقلاب اشاره كردم و گفتم كه ثبات و استمرار و استقرار نظام جمهوري اسلامي از جمله ي مهم ترين عواملي بوده است كه ملتهاي منطقه و ملتهاي مسلمان را اميدوار كرده و مي توان گفت نقش مؤثري در ايجاد اين حركت عظيم اسلامي منطقه و آزادي و بيداري ايفاء كرده. امروز مي خواهم يك مقداري راجع به ثبات و استمرار و استقرار انقلاب مطلبي را عرض كنم؛ يك مقداري آن را باز كنم.
تحولات بزرگي در جامعه رخ مي دهد، كه نمونه ي بارزش انقلابهاي سياسي و اجتماعي است. اين تحول را كي به وجود مي آورد؟ يك نسلي به وجود مي آورد؛ كه البته معلول شرايطي است كه براي آن نسل پيش آمده، اما براي نسل قبل و نسلهاي قبل پيش نيامده بود؛ مثل انقلاب اسلامي. يكي از دو حال پيش خواهد آمد: يا اين است كه وقتي اين تحول به وسيله ي اين نسل به وجود آمد، نسلهاي بعدي اين را پي مي گيرند، دنبال مي كنند، تكميل مي كنند، ادامه مي دهند. در اين صورت، اين يك جريان ماندگاري خواهد شد؛ «و امّا ما ينفع النّاس فيمكث في الأرض»(2) خواهد شد؛ يعني جايگزين مي شود، مستقر مي شود. يا اين است كه نه، نسلهاي بعد - حالا نسلهاي بعد كه مي گوييم، نه لزوماً نسل سني؛ يعني كساني كه از آن گروه اول تحويل مي گيرند، كه ممكن است خودشان هم جزو همان نسل سني آن گروه اول باشند - تحت تأثير عوامل گوناگون، كار را دنبال نمي كنند؛ دچار ركود مي شوند، دچار انحراف مي شوند، دچار زاويه مي شوند. در اين صورت، آن تحول فوائدش را براي مردم از دست مي دهد و خسارتهايي كه بالاخره در يك تحول پيش مي آيد، براي مردم مي ماند و جبران هم نمي شود. كلي مسئله اين است.
در تحولاتي كه در طول دو سه قرن اخير، كه قرن انقلابهاي بزرگ است، اتفاق افتاده، هرچه من نگاه كردم - حالا شما مطالعه كنيد، شايد مواردي را شما پيدا كنيد - موردي را پيدا نكردم كه مثل انقلاب اسلامي، تحولي كه در دوره ي اول پديد آمد، در دوره هاي بعد يا دهه هاي بعد، با همان شكل، با همان هدفها، به سوي همان آرمانها و با همان جهت گيري ها ادامه پيدا كند. يا اصلاً ادامه پيدا نكرده، مثل انقلاب شوروي؛ يا ادامه پيدا كرده، منتها با يك فترتي، با يك فاصله ي طولاني زماني، همراه با مرارتها و محنتها و سختي هاي فراوان، مثل انقلاب كبير فرانسه، مثل استقلال آمريكا؛ حالا تعبير كنيم به انقلاب يا هرچه. آن اهداف اوليه در نهايت به يك شكلي تأمين شد، اما با زحمات زياد و با يك فاصله ي طولاني. مثلاً در همين انقلاب كبير فرانسه، «كبير» كه مي گويند، به خاطر اين است كه بعد از اين انقلاب، دو سه تا انقلاب ديگر در طول پنجاه شصت سال در فرانسه اتفاق افتاد؛ منتها آن انقلاب اول، انقلاب مهم تر و مؤثرتري بود كه در سال 1789 - براي اينكه يادتان بماند: هزار، بعد هفت، هشت، نه! اين، سال انقلاب كبير فرانسه است - عليه حكومت سلطنتي فرانسه به وقوع پيوست؛ يعني همين كاري كه در ايران انجام گرفت. البته آن خانواده ي سلطنتي كه آن وقت در فرانسه حكومت مي كردند، خيلي ريشه دارتر و مقتدرتر بودند از اين خانواده ي پيزري پهلوي ما! خانواده ي بوربن ها بودند، چند صد سال بود كه اينها بر فرانسه حكومت مي كردند، در ميانشان پادشاهان بسيار مقتدري از همين سلسله وجود داشتند. اين انقلاب در اين سالي كه گفتم - 1789 ميلادي - اتفاق افتاد.
خب، انقلاب، يك انقلاب مردمي به تمام معنا بود؛ يعني واقعاً مردم حضور داشتند - مثل انقلاب خود ما - رهبران هم رهبران صددرصد مردمي و داراي افكار نو و به دنبال ايجاد يك جامعه ي مردمي. البته آنچه كه مورد نظرشان بود، ايدئولوژيك نبود، اعتقادي نبود؛ اما مي خواستند يك حكومت مردمي داشته باشند، مي خواستند يك حكومت مردم سالار داشته باشند. خب، اين انقلاب در اين سال اتفاق افتاد. به فاصله ي سه چهار سال، آن گروه اوّلي كه انقلاب را انجام داده بودند، به وسيله ي گروه تندرو افراطي شديد كنار زده شدند؛ بعضي شان اعدام شدند و اين گروه افراطي سر كار آمدند. چهار پنج سال اين گروه افراطي سر كار بودند؛ بعد بر اثر شدت عملي كه با مردم به خرج مي دادند، از طرف مردم مورد عكس العمل قرار گرفتند و كنار زده شدند. عده اي از آنها اعدام شدند و يك گروه سومي سر كار آمدند. يعني در ظرف حدود يازده، دوازده سال - تا سال 1800 - سه گروه سر كار آمدند كه هر كدام آن گروه قبلي خودشان را قلع و قمع و نابود كردند. در همين ده يازده سال اول، شخصيتهاي معروف سياسي اي از گروه هاي انقلابي اعدام شدند. بعد هم اين هرج و مرجي كه به وجود آمد - در يك كشوري با اين خصوصيات، بديهي است كه هرج و مرج به وجود مي آيد - مردم را خسته كرد؛ تا اينكه يك گروه سه نفره تشكيل شد، كه ناپلئون جزو اين گروه سه نفره بود؛ يك افسر جواني بود كه فتوحاتي هم در مصر كرده بود - كه حالا داستانهايش فراوان و مفصل است - عنواني پيدا كرد و آمد بر اين گروه سه نفره حاكم شد و بعد هم پادشاه و امپراتور شد. همين كشوري كه با آن همه خسارت، پادشاهي را كنار گذاشته بود و لوئي شانزدهم و زنش را اعدام كرده بود، دوباره تبديل شد به پادشاهي و روي كار آمدن ناپلئون. البته ناپلئون شخصيت نظامي مقتدر فعالي بود و براي فرانسه هم كارهاي بزرگي انجام داد. او كارهاي غير نظامي هم دارد، منتها عمدتاً كارهاي او نظامي است. چند تا از كشورهاي اروپايي را به فرانسه ملحق كرد؛ ايتاليا را، اسپانيا را، سوئيس را جزو فرانسه كرد. چند تا كشور اروپايي به وسيله ي او فتح شدند و جزو فرانسه شدند؛ كه البته بعد از رفتن ناپلئون، يكي يكي از فرانسه جدا شدند؛ يعني اين فتوحات، ناپايدار بود. اما كشوري كه با آن همه خسارت انقلاب كرده بود، به حكومت مردمي رسيده بود، به آساني دوباره تبديل شد به حكومت پادشاهي. بعد از تبعيد و مرگ ناپلئون - يعني حدود 1815 - تقريباً حدود پنجاه سال حكومت پادشاهي در فرانسه استقرار داشت؛ البته با تحولات بسيار سخت و رقت بار و مرارت بار؛ كه شما اگر رمانهاي قرن نوزده فرانسه را بخوانيد، كاملاً نشانه ي اين انقلابها و اين مرارتها و اين محنتها و اين تلخي ها براي مردم فرانسه را در اين كتابها خواهيد ديد؛ از جمله كتابهاي ويكتورهوگو و بالزاك و ديگران.
البته بعد در سال هزار و هشتصد و شصت و خرده اي، مجدداً باز يك انقلاب ديگري به وقوع پيوست و آن پادشاهي كه از قوم و خويشهاي ناپلئون هم بود - ناپلئون سوم - كنار زده شد و حكومت جمهوري سر كار آمد؛ كه حالا جمهوري ها هم تغيير پيدا كرد: جمهوري اول، جمهوري دوم، جمهوري سوم، تا رسيد به اينجايي كه امروز شما كشور فرانسه را ملاحظه مي كنيد، كه يك حكومت مردم سالار و دموكراسي است. انقلاب فرانسه با اين مرارتها مواجه بود؛ يعني در آغاز پيدايش خود اين توان و ظرفيت و تمكن را نداشت كه خودش را در بين مردم خودش جايگزين كند، مستقر كند و ادامه و استمرار پيدا كند. تقريباً در همه ي تحولاتي كه در اين دوره ي طولاني دويست ساله و صد و پنجاه ساله و صد ساله در دنيا اتفاق افتاده، اين وجود دارد.
عين همين قضيه در آمريكا اتفاق افتاده. انقلاب آمريكا - يعني به اصطلاح آزادي آمريكا از دست دولت انگليس - پنج سال، شش سال قبل از انقلاب فرانسه است؛ يعني حدود سال 1782. البته آن وقت آمريكا جمعيت چهار پنج ميليوني اي بيشتر نداشته. يك حركتي كردند، يك دولتي تشكيل دادند، شخصيتهايي سر كار آمدند - مثل همين شخصيت معروف جورج واشنگتن و ديگران و ديگران - ليكن اينها هم همين طور. بعد از آن حركت اوليه اي كه اينها انجام دادند، ملت آمريكا محنتها كشيدند و جنگهاي داخلي عجيب و غريبي را پشت سر گذاشتند، كه در يكي از جنگهاي داخلي - كه مهم ترين جنگ داخلي بين شمال و جنوب است؛ يعني در واقع شمال شرقي و جنوب شرقي؛ چون آن وقت غرب آمريكا تازه هنوز در اختيار اين كشور و اين دولت قرار گرفته بود - در طول چهار سال اقلاً يك ميليون نفر كشته شدند. البته آن وقت آمار هم وجود نداشته؛ آن كساني كه نوشتند و حرف زدند، اين را مي گويند. تا بالاخره بتدريج بعد از گذشت تقريباً صد سال از استقلال آمريكا، دولت يك استقراري پيدا كرده و توانسته حركت خودش را در همان بسترهاي قبلي ادامه بدهد.
البته ماجراي جنايتهايي كه اتفاق افتاده، فاجعه هايي كه به وسيله ي همان حاكمان و اطرافيان و ارتششان اتفاق افتاده، داستان غم انگيز طولاني عجيبي است: حمله ي به كشورهاي همسايه، تعرض به شهروندان اصلي - يعني سرخپوستها - قلع و قمع قبائل سرخپوست. من تأسف مي خورم كه جوانهاي ما اين قضايا را نمي دانند. وقتي انسان بداند كه آنچه امروز از تمدن و از پيشرفت و از ثروت در بعضي از اين كشورها وجود دارد، محصول چقدر خرابكاري و بدعملي و سنگدلي و بي انصافي است، آن وقت نسبت به كاري كه بايد انجام بگيرد، نسبت به وظيفه اي كه انسان دارد، يك افق ديد ديگري پيدا مي كند.
در شوروي هم يك جور ديگر اتفاق افتاد. در شوروي هدفهايي كه ترسيم شده بود - كه هدفهاي آن، عقيدتي و ايدئولوژيك بود - تحقق پيدا نكرد. اصلاً ادعا شده بود كه حكومت شوروي يك حكومت مردمي است، حكومت توده اي است، سوسياليست است؛ حكومت توده اي مردمي متكي به حركت مردم و متعهد به نيازهاي مردم؛ اين از همان سالهاي اول نقض شد. بعد از 1917 كه سال انقلاب شوروي است، پنج شش سالي كه گذشته بود، راه عوض شد؛ مردم از محاسبات دولت به معناي حقيقي كلمه حذف شدند؛ يك حزب كمونيست با چند ميليون عضو حاكم شد و در حزب كمونيست هم حاكم، همان چند نفري بودند كه در هر دوره اي در رأس بودند. حالا در دوره اي مثل دوره ي استالين، حاكم يك نفر بيشتر نبود؛ اما در دوره هاي بعد، آن هيئت اصلي حزب كمونيست، همه كاره ي كشور بودند. چه فشارهائي به مردم وارد آمد، چه محدوديتهايي ايجاد شد، مردم چه محنتي كشيدند. در آن دوره ها نوشته هايي از درون شوروي درز مي كرد، بيرون مي رفت؛ بعضي هايش هم به فارسي ترجمه مي شد، ما هم مطالعه مي كرديم. تا قبل از سقوط شوروي، خيلي از اين زواياي دشوار و تلخ پنهان بود؛ بعد از سقوط شوروي بود كه خيلي چيزها معلوم شد، كه چه كارهايي مي كردند، چه محدوديتهايي بوده. ادبياتي كه آفريده شد، نشان دهنده ي سختي زندگي مردم در دوران حكومت شوروي بوده. يعني انقلاب بكل از اول زاويه پيدا كرد؛ نه اينكه استمرار پيدا نكرد، اصلاً به وعده هاي اوليه عمل نشد.
خب، اينها انقلابهاست. حالا يك شبه انقلابهايي هم در منطقه ي خاورميانه و عمدتاً شمال آفريقا و آمريكاي لاتين داريم كه در واقع انقلاب نبود؛ غالباً كودتا بود. در اواخر دهه ي 50 و اوائل دهه ي 60 در كشورهاي شمال آفريقا - يعني مصر و ليبي و سودان و تونس - يك حركتهاي انقلابي با گرايش چپ اتفاق افتاد. همه ي اين كشورها، كشورهاي انقلابي بودند؛ اما جز استثناهاي معدودي، همان كساني كه خودشان عوامل انقلاب بودند، از انقلاب منحرف شدند. انقلابها، انقلابهاي چپ بود، ضد آمريكائي بود، ضد انگليسي يا ضد فرانسوي بود؛ مردم را اين جوري توي ميدان آورده بودند؛ اما همان كساني كه خودشان در رأس اين انقلابها قرار داشتند، عملاً منحرف شدند و به سمت همان نيروهاي استعمارگر غلتيدند! يكي اش همين بورقيبه تونس بود. خب، بورقيبه رهبر انقلاب تونس بود؛ اصلاً انقلاب تونس را او به وجود آورده بود؛ اما خودش تبديل شد به يك عنصر دست نشانده ي غرب و فرانسه؛ رفت در آن جهت، كه بعد هم بن علي بود كه دنبال او آمد. يا در مصر، انورسادات جزو ياران جمال عبدالناصر بود؛ جزو كساني بود كه كودتا يا به قول خودشان انقلاب افسران آزاد را به وجود آورده بودند؛ اصلاً حركت افسران آزاد در زمان جمال عبدالناصر، با شعار «نجات فلسطين» بود؛ اما كارشان به آنجا رسيد كه با غاصب فلسطين آشتي كردند، عليه مردم فلسطين توطئه كردند، و در اين اواخر كار به جايي رسيد كه حتّي با صهيونيستها همكاري كردند براي محاصره ي فلسطين، براي محاصره غزه، براي نابودي مردم فلسطين! يعني صد و هشتاد درجه جهت آن حركت اوليه عوض شد.
يا در سودان. به نظرم شماها يادتان نيست از نميري. ما از روي كار آمدن نميري هم يادمان هست. نميري يك افسر انقلابي بود كه در واقع سودان را از دست غرب نجات داد؛ اما همين نميري بتدريج رفت به سمت غرب، تبديل شد به يك عامل غرب؛ كه اين انقلابيون بعدي كه امروز در سودان سر كار هستند، عليه او قيام كردند و كشور را از دست او بيرون آوردند. جعفر نميري از يك عنصر ضد غربي كه عليه حكومت غربي كودتا مي كند، بتدريج تبديل مي شود به يك عنصر غربي مستخدم غرب و كارگزار غرب و مزدور غرب! بقيه هم همين جورند.
من يادم هست كه در سالهاي دهه ي 40 شمسي در مشهد، ما راديوي صوت العرب مصر را - كه زمان عبدالناصر بود - مي گرفتيم و مي شنيديم. جمال عبدالناصر به ليبي رفته بود و به اتفاق همين قذافي - كه آن وقت يك جوان بيست و هشت نه ساله اي بود كه كودتا كرده بود - و همان جعفر نميري، هر سه در راديوي صوت العرب مصر سخنراني مي كردند. آنها با همديگر اجتماع داشتند و حرفهاي انقلابي و تند مي زدند. همين قذافي شعارهايي مي داد كه ما آن وقت به هيجان مي آمديم. ماها غالباً در عين مبارزه بوديم. گرفتن اين راديو هم خلاف قانون بود. ما با بعضي از رفقا - كه يكي مان راديو داشت - شب مي رفتيم در يك خانه اي مي نشستيم و راديوي صوت العرب را گوش مي كرديم.
حركتها اين جوري بوده. يعني انقلابها بر اثر عوامل گوناگون، يا از همان اول منحرف شدند، يا بعد از اندكي منحرف شدند. گاهي اين انحراف، ده ها سال هم طول كشيده. در كشوري مثل فرانسه، اين انحراف هفتاد و چند سال به طول انجاميد، تا اينكه توانست بتدريج پاره اي از اهداف را - آن هم نه همه اهداف را - تحقق ببخشد.
انقلاب اسلامي يك استثناء است. انقلاب اسلامي حركتي بود كه با اهداف مشخصي - ولو آن اهداف كه مشخص هم بود، در يك جاهائي كلي بود؛ بتدريج خرد شد، روشن شد، مصاديقش معلوم شد؛ اما اهداف، اهداف روشني بود - به وجود آمد. هدف اسلام خواهي، هدف استكبارستيزي، هدف حفظ استقلال كشور، هدف كرامت بخشي به انسان، هدف دفاع از مظلوم، هدف پيشرفت و اعتلاي علمي و فني و اقتصادي كشور؛ اينها اهداف انقلاب بوده. انسان وقتي در فرمايشات امام (رضوان اللّه عليه) و در اسناد اصلي انقلاب اينها را نگاه مي كند، مي بيند كه همه ي اينها در متون اسلامي هم ريشه دارد. مردمي بودن، متكي به ايمان مردم، عقايد مردم و انگيزه هاي مردمي و عواطف مردمي، جزو پايه هاي اصلي انقلاب است. اين خط ادامه پيدا كرده؛ اين خط انحراف پيدا نكرده، اين خط زاويه نخورده. امروز سي و دو سال از انقلاب مي گذرد؛ اين خيلي حادثه ي مهمي است.
اين ثبات انقلاب و استقرار انقلاب كه ما مي گوييم، يعني اين. ما يك حرفي را زده ايم: «انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا».(3) ملت ايران «ربّنا اللّه» را گفت، پايش ايستاد. اين ايستادن پاي اين سخن، از نسلي به نسل ديگر منتقل شد. امروز شما جوانهايي كه اين بيانات پرنشاط و شاداب و صادقانه و پرتپش را اينجا مطرح كرديد، احتمالاً هيچكدامتان در آغاز انقلاب در اين دنيا نبوديد، دوره ي انقلاب را نديديد، دوره ي جنگ را نديديد، زمان امام را درك نكرديد؛ اما خط، همان خط است؛ راه، همان راه است؛ هدف، همان هدفهاست؛ مطالبي كه گفته مي شود، درست همان مطالبي است كه آن روز اگر مي خواستيم بگوييم، مي گفتيم. من هفته اي يك بار دانشگاه تهران مي آمدم و آنجا با دانشجوها جلسه داشتيم و نماز مي خوانديم؛ بعد از نماز هم پاسخ به سؤالات و سخنراني بود كه مدتها ادامه داشت. همان حرفهايي كه آن وقت ما آنجا مي گفتيم و دانشجوها مي گفتند، همان حرفهاست؛ البته امروز پخته تر است، سنجيده تر است، كارشناسانه تر است. احساسات به همان اندازه وجود دارد، اما در مطالبي كه امروز توي محيط دانشجويي گفته مي شود، عقلانيت، بيشتر از آن زمان است؛ اين خيلي باارزش است.
خب، اين تا حالا تحقق پيدا كرده؛ از حالا به بعد چي؟ آنچه كه من مي خواهم بگويم، همين يك جمله است: از حالا به بعد تكليف نسل جوان كنوني و عمدتاً دانشجويي همين است كه اين خط را در همان جهت گيري، به سوي تكامل بيشتر ادامه بدهد و پيش ببرد. اين مشخص مي كند كه در محيط دانشجوئي تكليف ما چيست. كار مال شماست. اين نسلي كه ماها در آن حضور داشتيم و فعال بوديم و نيروي جواني داشتيم و جواني مان را مصرف كرديم، رو به اضمحلال است؛ مثل همه ي چيزهاي عالم، رو به فنا و زوال است. نسلي كه امروز اين حقيقت را تحويل مي گيرد، شما هستيد؛ جوانهاي امروز، دانشجوهاي امروز هستند. در آينده مسئوليتهاي كشور با شماست. طراحان كشور، تصميم گيران و تصميم سازان، شماها خواهيد بود. مي توانيد همين راه را ادامه بدهيد، آن را به تكامل برسانيد، از ظرفيت هاي استفاده نشده استفاده كنيد، خلأها را پر كنيد و همين چيزهائي را كه هي شما مي گوييد اين اشكال هست، اين اشكال هست، اين اشكال هست، انتقاد، انتقاد، انتقاد - كه درست هم هست - برطرف كنيد؛ مي توانيد هم اين كار را نكنيد. نسل جوان امروز مي تواند تصميم بگيرد بر بي عملي. البته چنين تصميمي نخواهد گرفت؛ من شك ندارم. نسل جوان به خاطر ريشه ي ديني اين حركت و پايه ي مستحكم اعتقادي اين حركت، اين راه را ادامه خواهد داد. براي اولين بار در تاريخ انقلابهاي گوناگون در دنيا، انقلابي به وجود آمده است و خودش را به دنيا عرضه خواهد كرد و حرف اول و اصول و ارزشهاي اوليه ي خودش را با همه ي وجود، بدون انقطاع استمرار بخشيده و ان شاءاللّه آن را به هدفهاي نهائي خودش مي رساند.
خب، شما تشكلهاي دانشجوئي و زبدگان و نخبگان دانشجوئي هستيد؛ در واقع گلچيني از مجموعه ي عظيم چند ميليوني دانشجويي كشور هستيد كه اينجا جمع شده ايد - البته اين حرفها را بعداً بقيه ي دانشجويان هم مي توانند بشنوند، در تلويزيون و مطبوعات پخش مي شود؛ هر كس بخواهد، طبعاً مي شنود - شما بايد تصميم بگيريد. بدانيد اين حركت مبارك و متكي به اين ارزشها، وابسته است به انگيزه، همت، شجاعت، قدرت تفكر و عزم راسخ شما. شماها هستيد كه بايد اين را ادامه بدهيد.
الحمدللّه تا امروز انقلاب خوب پيش رفته. همين طور كه عرض كردم، ما از هدفها منحرف نشديم، زاويه پيدا نكرديم؛ آن بلاهايي كه سر آن انقلابهاي عظيم و بزرگ آمد، سر انقلاب ما نيامد. حوادث گوناگوني كه پيش آمد، همه جا انقلاب بر اينها فائق شد و با همان موازين خودش، توانست خودش را حفظ كند و تا امروز به تكامل هم برساند. انقلاب، كشور را هم پيش برده. اين پيشرفتي كه امروز شما در بخشهاي مختلف كشور مشاهده مي كنيد - كه من در صحبت با مسئولان نظام، دو سه روز پيش مختصري از آن را اشاره كردم - هيچ وقت در قرنهاي اخير در كشور سابقه نداشته. البته در گذشته ها و در تاريخ چرا؛ مواردي به حسب زمان، شبيه اينها بوده؛ اما در قرون اخير سابقه نداشته. كشور را شما به اينجا رسانديد. كشور بايد پيش برود. ما هنوز در قدمهاي اوّليم، در آغاز راهيم. من گفتم؛ يكي از خاصيتهاي بزرگ انقلاب، الگوسازي است. شما مي توانيد اين هدف را دنبال كنيد كه براي جوامع اسلامي يك الگو درست كنيد؛ بگوئيد آقا اين جوري مي شود حركت كرد، اين جوري مي شود رسيد؛ اين ممكن است.
خب، تشكلهاي دانشجويي طبعاً نقش دارند. اولين توصيه اي كه من به مجموعه ي تشكلهاي دانشجويي كه در زمينه هاي مسائل دانشجويي و كشور و انقلاب و همه چيز فكر مي كنند، دارم، اين است: شما وقتي نگاه مي كنيد به جبهه ي معارض، يعني استكبار، جبهه ي ظلم، جبهه ي سرمايه دارهاي كلان بين المللي، كارتلها، تراستها و و و، به چشم يك جبهه به آنها نگاه كنيد. يك جبهه به هم پيوسته اي وجود دارد در مقابله ي با انقلاب اسلامي، كه يك انقلاب معنوي و ديني و فرهنگي و اعتقادي است. وقتي به چشم يك جبهه ي به هم پيوسته به اينها نگاه كرديد، خيلي از كارهاي اينها معناي واقعي خودش را نشان مي دهد. اين مسئله، وظيفه ي دانشجو يا تشكلهاي دانشجويي را مشخص مي كند.
فرض بفرمائيد در كشور ترور اتفاق مي افتد؛ شهيد علي محمدي، شهيد شهرياري، شهيد رضائي نژاد را ترور مي كنند. خب، اين يك كار تروريستي است. يك وقت به اين مسئله به چشم يك عمل تروريستي ضد امنيتي نگاه مي كنيم؛ خب، انسان غصه هم مي خورد؛ چند تا دانشمند ما مورد اصابت جنايت دشمن - يك چند تا تروريست - قرار گرفتند. يك وقت نه، با همان چشم جبهه اي نگاه مي كنيد: اين يك حركت در مجموعه ي حركتهاي خصمانه ي عليه نظام اسلامي است. مثلاً در جبهه جنگ مرزي با عراق - كه هشت سال جنگ داشتيم - يك جا اگر چنانچه توپخانه ي دشمن كار كند، معنايش اين نيست كه دشمن با اينجاي بالخصوص كار دارد؛ اين معنايش اين است كه اين يك حركتي است كه دشمن دارد اينجا انجام مي دهد، احتمالاً براي اينكه شما حواستان به اينجا منعطف شود، او به يك جاي ديگر حمله كند - به قول خودشان حركتهاي پشتيباني، كه اين در واقع حيله است - يا براي اين است كه رزمنده ي ما را در اينجا تضعيف كند تا مثلاً بتواند يك حمله سراسري انجام دهد. وقتي با اين چشم نگاه مي كنيد، معلوم مي شود كه دشمن به دنبال كوبيدن حركت علمي در كشور است؛ يعني يكي از حلقه هاي توطئه ي دشمن اين است. چند تا حلقه ي به هم پيوسته وجود دارد؛ مثلاً حلقه هاي تحريم اقتصادي، ترويج ابتذال، ترويج مواد مخدر، كارهاي امنيتي، ايجاد تزلزل در مباني و مسائل اعتقادي؛ چه اعتقاد به اسلام، چه اعتقاد به انقلاب. اينها حلقه هاي گوناگون به هم پيوسته است؛ يكي از اين حلقه ها هم - كه مكمل اين زنجيره است - كوبيدن حركت علمي در كشور، با ترساندن دانشمند ما، با حذف دانشمند ماست. با اين چشم به قضيه نگاه كنيم.
اگر چنانچه به مجموعه ي دشمن به چشم يك جبهه ي مستمري كه وظائف را تقسيم كردند، نگاه كنيم، آن وقت احساس مسئوليت ما در هر قضيه اي شكل تازه اي به خودش مي گيرد. حالا در همين قضيه ي اين ترورها، من عقيده ام اين است كه بچه هاي تشكلهاي دانشجويي در اين قضيه كوتاه آمدند؛ يعني كم عملي نشان دادند. بايد اين قضيه را بزرگ مي كرديد. البته نه اينكه بزرگ كنيد - چون خودش بزرگ است - همان جور كه هست، منعكس مي كرديد. ما حتّي نديديم تشكلهاي ما پوستر اين شهدا را هم چاپ كنند، منتشر كنند، پخش كنند، يادمان اينها را نگه دارند. نه، اين موضوع اصلاً نبايد فراموش شود؛ اين كار كوچكي نيست.
مسئله ي علم در كشور، يك حلقه اي است از آن زنجيره، كه اين حلقه درست متوجه به آن نقطه ي اصلي و اساسي است كه ما ده دوازده سال است داريم اين را دنبال مي كنيم. گفتيم «العلم سلطان»؛ علم، اقتدار است؛ هر كسي كه داراي علم و داراي اين اقتدار شد، طبق اين روايت، «صال»؛ مي تواند بر محيط جهان حكمفرمايي كند، يعني اهداف خودش را دنبال كند؛ هر كسي مالك آن نشد، «صيل عليه»؛(4) يعني بر او حكمفرمايي خواهد شد. اين منطق ماست در اين حركت علمي ده پانزده ساله. الان خوشبختانه تا حدود زيادي هم اين حركت علمي در كشور به ثمر رسيده. مي خواهند اين را متوقف كنند؛ خب، در مقابل اين بايد حساسيت نشان بدهيد.
پس نگاه به دشمن بايد يك چنين نگاهي باشد: نگاه حركت جبهه اي دشمن. آن وقت حمايت اينها از برخي جريانها، حمله ي اينها به بعضي از جريانها، دخالت اينها در بعضي از مسائل داخلي كشور، همه معنا پيدا مي كند؛ معلوم مي شود كه هدف چيست. اين مسئله ايجاب مي كند كه ما نسبت به كارهاي اينها هوشيار باشيم.
يكي از چيزهائي كه من مي خواهم بخصوص به تشكلهاي دانشجويي توصيه كنم، اين است كه به طور جدي به كارهاي فكري و فرهنگي برنامه مند و هدفمند و عميق بپردازند. يك وقت هست كه دشمن به عرصه ي دانشگاه تهاجم آشكار مي كند؛ اينجا شما بايد حضور آشكار داشته باشيد؛ مثل مسائل دوره ي فتنه 88 و امثال اينها. يك وقت هست كه نه، آنچنان تهاجم آشكاري وجود ندارد؛ اينجا بايستي حضور مجموعه هاي دانشجويي، حضور عميق فكري باشد. درباره ي مسائل كلامي، درباره ي مسائل اخلاقي، درباره ي مسائل تاريخ، درباره ي مسائل انقلاب بايد كار عميق بكنيد. درباره ي مسائل گوناگون كشور - مثل همين چيزهايي كه دوستان گفتند - كار كنيد. فرض كنيد شما درباره ي بانك مركزي، درباره ي نظام سلامت، درباره ي مسئله ي جهاد اقتصادي تحقيق مي كنيد؛ اين بسيار خوب است، اما به اينها اكتفاء نشود. درباره مسائل كلامي، كارهاي عميق انجام بگيرد. درباره مسائل سياسي كشور، كارهاي غير احساساتي انجام بگيرد. البته احساسات چيز خوب و پاكي است و من به هيچ وجه مخالف ابراز احساسات و مخالف تحرك احساساتي بخصوص جوانها نيستم؛ نه ممكن است، نه مطلوب است كه احساسات فروكش كند؛ ليكن دور از مقوله ي احساسات، تأمل و تفكر و تعمق در مسائل گوناگون، از جمله در مسائل سياسي، لازم است.
يكي از چيزهائي كه من بجد توصيه مي كنم، پرهيز از ابتذال در كارهاي فرهنگي و هنري است؛ مراقب باشيد. من نمونه هائي از اين مسئله را سراغ دارم؛ البته نه حالا، حدود هفده هجده سال قبل. من همان موقع اطلاع پيدا كردم كه يك مجموعه ي دانشجويي در دانشگاه در بعضي از مراسمشان
رگه هائي از ابتذال وجود دارد. همان وقت به آنها پيغام دادم - با ما هم بي ارتباط نبودند - خب، توجهي نشد. بعد هم دنباله هاي خوبي پيدا نكرد. از ابتذال فرهنگي، ابتذال اخلاقي بشدت پرهيز شود و با آن مواجهه بشود. امروز يكي از سياستهاي دشمن، ترويج ابتذال است. با اين سياست استكبار مبارزه كنيد. همين طور كه آنها تحريم اقتصادي را برنامه ريزي مي كنند، همين طور ترويج ابتذال را برنامه ريزي مي كنند - اين ادعاي شعارگونه نيست؛ اين ناشي از اطلاعات است؛ ما اطلاع داريم - مي نشينند طراحي مي كنند، برنامه ريزي مي كنند؛ مي گويند براي شكستن مقاومت جمهوري اسلامي، بايد بين جوانها ترويج ابتذال كرد؛ يعني به قضايا ماهيت سياسي مي دهند. خب، با اين بايستي مواجهه كرد، مقابله كرد؛ البته مقابله صحيح، كه اين يك نوع ايستادگي بسيار ارجمند در مواجهه ي با نقشه هاي استكبار است.
يك توصيه ي ديگر ما هم اين است كه تشكلهاي دانشجويي با هم همفكري و همكاري و همدلي نشان بدهند. حالا من نمي خواهم يك چيزي را حتماً يك پيشنهاد قطعي بكنم، اما به نظر آدم مي رسد كه مثلاً يك مجمع هماهنگ كننده اي بين اين تشكلها وجود داشته باشد تا تشكلها ،هم جهت پيش بروند. البته جهت هاي كلي تقريباً با هم يكسان است، خوب است. نمي خواهيم هم بگوييم كه اين تشكلها با مختصاتي كه هر كدام دارند، بايستي اين مختصات را همه يك كاسه كنند؛ نه، تنوع و مختصات گوناگون در تشكلها هيچ ايرادي ندارد؛ منتها در جهت گيري ها، در پيشرفت به سمت اهداف انقلاب، يك هماهنگي انجام بگيرد تا بتوانيد بر محيط دانشجويي اثرگذاري كنيد. تشكلها بايد بتوانند بر محيط دانشجويي اثرگذاري كنند. خوشبختانه محيط دانشجويي محيط خوبي است. نه اينكه در محيط دانشجويي اشكال نيست، انحراف نيست، خطا نيست، لغزش نيست؛ كجا نيست؟ در مقدس ترين مجموعه ها و محيطها هم بالاخره انسان يك لغزشهايي سراغ دارد يا مشاهده مي كند؛ اما مجموعاً محيط دانشجوئي، محيط پرنشاط، پرتحرك و بر روي هم ديني و معتقد و پايبند به مباني به حساب مي آيد؛ اين چيز خيلي مغتنمي است. محيط دانشجويي ما اين جوري است؛ از اين بايد استفاده كرد، روي اين محيط بايد تأثيرگذاري كرد، بايد جهت گيري درست داد.
يك توصيه ي ديگر ما هم اين است كه هم مسئولان دانشگاهي كشور و هم تشكلها سعي كنند نسبت به همديگر مماشات و همراهي و همكاري داشته باشند. مواردي آدم مي شنود كه اين همكاري ها يا وجود ندارد يا تعارض وجود دارد؛ كه خب، بعضي از حوادث هم پيش مي آيد، كه يكي از دوستان به قضيه بوشهر و اينها اشاره كردند. بايد همكاري بكنند، بايد همدلي بكنند؛ چون هدفها يكي است؛ اهداف انقلاب است. مسئولين دارند زحمت مي كشند، تلاش مي كنند، واقعاً عرق مي ريزند - آدم مي بيند ديگر - فكر مي كنند؛ به قدري كه به ذهنشان مي آيد، به قدري كه توان دارند، دارند تلاش مي كنند. اين جوانهاي تشكلها هم، همه باانگيزه، پرنشاط و پاكيزه اند. خب، اين مجموعه ها بايد به همديگر كمك كنند.
در مورد علوم انساني كه صحبت شد، اين نكته را من عرض بكنم؛ آنچه كه ما در باب علوم انساني گفتيم و من تكرار مي كنم، همان چيزي است كه عرض شد: ما بايستي در علوم انساني اجتهاد كنيم؛ نبايد مقلد باشيم. اما حالا فرض كنيد كه فلان رشته هاي علوم انساني در دانشگاه حذف بشود يا حذف نشود يا كم بشود؛ من روي اين چيزها هيچ نظري ندارم. من نه نفي مي كنم، نه اثبات مي كنم؛ يعني كار من نيست، كار مسئولين است. ممكن است مصلحت بدانند بعضي از رشته ها را حذف كنند يا نكنند؛ حرف من اين نيست؛ حرف من اين است كه در باب علوم انساني كار عميق انجام بگيرد و صاحبان فكر و انديشه در اين زمينه ها كار كنند.
خب، به نظرم وقت هم تمام شد. حرفهاي ما هم آنچه كه لازم ميدانستيم عرض بكنيم، تمام شد. ان شاءاللّه خداوند شماها را حفظ كند.
پروردگارا! تو را به اوليائت سوگند مي دهيم، بركات و تفضلات خودت را بر اين جوانهاي ما نازل كن. پروردگارا! محيط جوان در كشور ما را روزبه روز به اهداف و آرمانهاي اسلامي نزديك تر كن. پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، آرزوها و آرمانهاي اين جوانها را تحقق ببخش. به مسئولين كشور و به همه ي ما توفيق عنايت كن تا بتوانيم در جهت اين آرمانها قدمهاي بلند برداريم. پروردگارا! تشكيل جامعه اسلامي و يك كشور اسلامي به تمام معنا را به اين جوانهاي عزيز ما برأي العين نشان بده. ارواح طيبه ي شهدا و روح مطهر امام بزرگوار را از ما راضي و خشنود كن.
والسّلام عليكم و رحمه اللّه و بركاته
ـــــــــــــــــــــــــ
1) وسائل الشيعه، ج 27، ص 27
2) رعد: 17

3) فصلت: 30
4) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 20، ص 319

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14