(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 23 مرداد 1390- شماره 19999

روزه دار واقعي (چراغ راه)
حكايت خوبان
تفاوت اميدواري و خيال پردازي
سلوك عارفانه
تعريف اخلاص
شرط قرآني شدن جامعه اسلامي
عبوديت راهي براي متأله شدن



روزه دار واقعي (چراغ راه)

قال الصادق(ع): الصيام ليس من الطعام و الشراب، والانسان ينبغي ان يحفظ لسانه من اللغو والباطل في رمضان و غيره.
امام صادق(ع) فرمود: روزه تنها جلوگيري از خوردن و آشاميدن نيست، بلكه سزاوار است كه روزه دار زبان خود را از سخن بيهوده و ناروا در ماه رمضان و غير رمضان حفظ كند.(1)
1- وسايل الشيعه، كتاب الصوم، باب 11، ح 2

 



حكايت خوبان

اولويت دعا براي همسايگان
امام حسن(ع) فرمود: در شب جمعه اي مادرم فاطمه زهرا(س) را ديدم كه در محرابش به عبادت برخاست و پيوسته به ركوع مي رفت و سجده مي كرد تا سپيده صبح دميد. و در اين حال هم چنان براي زنان و مردان مؤمن، و دوستان و همسايگان دعا مي فرمود. عرض كردم: مادر جان! همان گونه كه براي ديگران دعا كرديد، چرا براي خود دعا نمي كنيد. فرمود: اي فرزندم! بايد اول براي همسايگان و خواهران و برادران ديني دعا كرد، و سپس براي اهل خانه خويش: فقالت: يا بني! الجارثم الدار.(1)
1- بحارالانوار، ج 43، ص 81

 



تفاوت اميدواري و خيال پردازي

پرسش:
جايگاه و نقش اميدواري درحيات فردي و اجتماعي را توضيح داده و تفاوت هاي آن با خيال پردازي را بيان كنيد؟
پاسخ:
يكي از سازوكارهاي حيات فردي و اجتماعي انسان، اميدواري است.
از نظر جهان بيني توحيدي، اميد تحفه الهي است كه چرخ زندگي را به گردش در آورد.و موتور تلاش و انگيزه را پرشتاب تر مي كند. بنابراين اگر روزي اميد از انسان گرفته شود، دوران خمودگي، افسردگي و ايستايي او فرامي رسد. از اين رو اميدوار بودن، هنري است كه بايد همگان به خصوص نسل جوان آن را فراگيرند و سرلوحه برنامه هاي زندگي خود قراردهند.
حقيقت اميدواري
اميدواري، حالتي نفساني است كه در آن، انسان به اموري كه انتظارش را دارد دلبستگي پيدا كرده است. اميد، در انتظار چيزي بودن است، درحالي كه بيشتر وسايل و اسباب آن فراهم شده است. در فرهنگ فارسي، معمولاً اميد و آرزو، دركنار يكديگر به كار مي روند، اما در زبان عربي به صورت جداگانه با عنوان هاي «رجا» و «امل» استعمال مي شوند. با يك تحليل مي توان گفت: درهر اميدواري، آرزو هست، ولي هر آرزويي، اميدواري نيست. (محجه البيضاء، ج 7، ص 249)
تفاوت حالت اميدواري با خيال پردازي
انسان به اندازه اي مي تواند براي خود اميدسازي كند كه به مرز خيال پردازي و توهم نرسد. انسان به ويژه جوان از آنجا كه سرشار از انرژي است، توان رسيدن به آرمان ها و اهداف بلند را درخود مي بيند و افق بالاتري را براي خويش ترسيم مي كند، و در انديشه فرداهاي بهتر است. براي او همواره خطر افتادن در دام اوهام وجود دارد. اميدسازي هميشه با درنظرگرفتن واقعيات، امكانات و توان و طاقت فردي صورت مي گيرد، درحالي كه خيال پردازي فاقد اين ويژگي هاست. پس بايد دراميدهايمان تجديدنظر كنيم.
ملاك تفكيك اميدواري و خوش خيالي
بايد مرز بين اميدواري و خوش خيالي را به خوبي دانست تا يكي درجاي ديگري قرار نگيرد.
اميدواري مقوله اي است كه با فعاليت و تلاش همراه است. به بيان بهتر مي توان گفت:اميدواري از سه جزء شناختي، عاطفي و حركتي تشكيل مي شود كه با مقتضيات و امكانات فردي و محيطي انطباق دارد. دانش آموزي كه بدون تلاش و مجاهدت در انتظار كسب مدارج علمي و پذيرش در دانشگاه به سربرد درحقيقت به خيال پردازي و توهم كاذب روي آورده و از اميد واقعي فاصله گرفته است. اين مسأله درجهات معنوي نيز صادق است.
پيامبر اعظم (ص) مي فرمايد:«نادان كسي است كه از هواي نفساني خود پيروي كند و درعين حال از خداوند انتظار بهشت را داشته باشد» (همان،ص 250) همچنين امام علي (ع) دراين باره مي فرمايد:«لاتكن ممن يرجوا الاخره بغير عمل» از كساني مباش كه بدون عمل، به آخرت اميدواراست. (نهج البلاغه، حكمت 142)
بنابراين اگر انسان انتظار، اميد و آرزوي چيزي را در سردارد، بايد با سعي و تلاش مستمر، خود را براي رسيدن به آن اميدها و آرزوها آماده كند، در غير اين صورت به تصورات موهوم، غير واقعي و كاذب پرداخته است.

 



سلوك عارفانه
تعريف اخلاص

بدان كه از براي «اخلاص» تعريف هايي كردند كه ما ذكر بعضي از آنها را كه پيش اصحاب سلوك و معارف متداول (است) مي كنيم به طريق اجمال.
جناب عارف حكيم سالك، خواجه عبدالله انصاري مي فرمايد: «الاخلاص تصفيه العمل من كل شوب». اخلاص صافي نمودن عمل است از هر خلطي. و اين اعم است از آن شوب به رضاي خود داشته باشد، يا شوب به رضاي مخلوقات ديگري.
و از شيخ اجل بهايي منقول است كه اصحاب قلوب از براي آن تعريف هايي كرده اند: قيل: تنزيه العمل ان يكون لفيرالله فيه نصيب. گفته شده است كه آن پاكيزه نمودن عمل است از اينكه از براي غير خدا در آن نصيبي باشد. و اين نيز قريب به تعريف سابق است. و قيل: ان لايريدعامله عليه عوضا في الدارين. و گفته شده كه آن اين است كه اراده نكند عامل آن عوضي براي آن در دو دنيا. و از صاحب غرائب البيان نقل شده است كه «مخلصان آنها هستند كه عبادات خدا كنند به طوري كه نبينند خود را در عبوديت او و نه عالم و اهل آن را، و تجاوز نكنند از حد عبوديت در مشاهده ربوبيت.(1)
1- اربعين، ص 159

 



شرط قرآني شدن جامعه اسلامي

آيت الله جوادي آملي
قرآن كريم، اعجاز جاويدان حضرت ختمي نبوت(ص) و راهنماي كامل و جامع هدايت بشريت به مسير صلاح و فلاح است؛ از اين رو فرهنگ قرآني مورد توجه و عنايت جامعه جهاني أعم از مسلمان و غيرمسلمان مي باشد.
از ماه مبارك رمضان نيز در تعابير روايي به عنوان (بهار قرآن) ياد شده تا ميهمانان حضرت سبحان در ضيافت بندگي، انس و همنشيني با كتاب خدا را بيش از پيش تجربه نمايند.
اكنون با گذشت بخشي از ماه ميهماني خدا، مرور فرهنگ و ادبيات قرآن كريم و ضرورت رويكرد قرآني جامعه در بيان شيرين و حكيمانه مفسر قرآن استاد علامه حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظله) براي ضيوف الرحمن هديه اي گرانبها و تحفه اي والا مي باشد كه اينك آن را باهم ازنظر مي گذرانيم.
قرآن كريم هم كتاب هاي انبياي گذشته را تصديق مي كند: مصدقا لما بين يديه (آل عمران/3)؛ هم هيمنه، سيطره، سلطنت و ولايت بر آنها دارد. و مهيمنا عليه(1)، اين اصل اول. امتي امت قرآني است كه بتواند مهيمن بر أمم باشد؛ زيرا اگر كتاب ما مهيمن بر كتاب هاي ديگران است و هر امتي به اندازه كتاب آسماني اش رشد مي كند؛ ما هم بايد برابر با هيمنه قرآني مهيمن باشيم.
امام سجاد(ع) در صحيفه سجاديه كه به عنوان دعاي ختم قرآن است، قرآن را مهيمن بر كتاب هاي آسماني مي داند و اين جمله را از خود قرآن كريم گرفته است. به خدا عرض مي كند: پروردگارا! تو آن توفيق را دادي ما كتابي را فرابگيريم و تلاوت كنيم كه مهيمن بر كتاب هاي ديگر است و اگر هر امتي به اندازه كتاب آسماني خود ترقي مي كند، امت اسلامي هم الا و لابد بايد مهيمن بر همه امم باشد.
نيل به وحدت (محلي)، (منطقه اي) و (بين المللي) در پرتو قرآن
زبان مشترك همه ما، اين 7ميليارد بشري كه روي زمين زندگي مي كنيم محتواي قرآن است، نه ادبيات قرآن! و زبان مشترك ما مسلمانهاي عالم هم محتواي قرآن است، هم ادبيات قرآن. وقتي ما مي توانيم داعيه وحدت اسلامي داشته باشيم در قدم اول و داعيه وحدت جهانشمولي داشته باشيم در سطح بين الملل در قدم دوم، كه در خدمت قرآن كريم باشيم. اگر قرآن ما را به سه وحدت دعوت مي كند، سه تا راه هم به ما نشان مي دهد.
ما را به وحدت «محلي» دعوت مي كند كه در داخله حوزه خودمان باهم اختلاف نكنيم. ما را به وحدت «منطقه اي» فرامي خواند كه با موحدان عالم، با اهل كتاب، با يهودي ها [نه اسرائيلي و صهيونيست]؛ با يهودي ها، با مسيحي ها كه اهل كتابند وحدت منطقه اي داشته باشيم. ما را دعوت مي كند با انسان ها؛ آنها كه انسانند، نه كالأنعام بل هم اضل(2)؛ وحدت بين المللي داشته باشيم. بالأخره ما در اين جهان داريم زندگي مي كنيم؛ روابط بين المللي ما با كشورهاي كفر كم نيست! اين روابط را بايد در سايه قرآن كريم تنظيم بكنيم.
پس رابطه داخله مسلمان ها به نام وحدت محلي، داخله منطقه اي با موحدان عالم و در سطح جهان با همه انسان ها برابر آنچه كه در سوره مباركه ممتحنه، آيه 8 آمده است كه: كفاري كه كاري با شما ندارند، با زندگي مسالمت آميز شما درگير نيستند؛ لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم... ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين. اين 3 وحدت را هيچ چيز تأمين نمي كند، مگر «قرآن كريم»!! بنابراين ما يك وقتي مي توانيم در اين 3عرصه، زندگي با موفقيت داشته باشيم كه در خدمت قرآن كريم باشيم.
هدف قرآن كريم؛ تربيت جامعه وزين و قدرتمند
قرآن كريم به ما آئين زندگي را آموخت. فرمود: در صحنه هاي جنگ كه وجود مبارك رسول گرامي(ص) مسئول اين كار است: جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم(3) و مانند آن. اما در غيرحالت جنگ به ما دستور داد شما آن قدر مستحكم و ستبر باشيد كه هيچ كشوري در شما طمع نكند. فرمود: وليجدوا فيكم غلظه(4). اين وليجدوا فيكم غلظه غير از واغلظ عليهم است! اين امر راتب است، يعني آنها بايد در شما ستبري احساس كنند كه به سراغ شما نيايند. يعني شما مثل سلسله جبال البرز بايد ستبر باشيد، كسي طمع نكند! به خاكتان، به خونتان، به مليت تان، به شرفتان، به اقتصادتان، به حيثيت تان كسي طمع نكند! هيچ كس طمع نمي كند كه برود به جنگ قله دماوند يا به سلسله زاگرس حمله كند؛ چون فايده ندارد!! فرمود: آن قدر قوي باشيد كه ديگران حتماً بيابند كه شما ستبريد.
حالا راهش چيست؟ چگونه يك ملتي طوري مي شود كه ساير ملل احساس مي كنند نمي شود به جنگ اينها آمد! چه چيزي باعث مي شود كه ديگر ملل احساس بكنند و بيابند كه ما نفوذناپذيريم؟ اين كتاب انسان را به اين صورت درمي آورد.
سهولت و وزانت قرآن كريم
فرمود: ما يك كتابي فرستاديم كه هم فطرت پذير است: لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر(5). آسان است، دلپذير است. چيزي كه دلپذير است، فطرت پذير است؛ تحميلي نيست! اما بسيار وزين است: انا سنلقي عليك فولا ثقيلا(6)؛ قولي است محتوادار. ما هم، خوب حرف زديم، هم، حرف خوب زديم. خوب حرف زديم؛ روان، شفاف، نور، تبيان، قابل فهم. حرف خوب زديم: سنلقي قولا ثقيلا. قول مبرهن، قول متقن، قول بنيان مرصوص، قول ثقيل است. سنگين نيست، اما وزين است؛ سبك نيست، ولي آسان است.
بايد بين اينها تفكيك كرد كه ثقل، غير از سنگيني است، وزين بودن غير از سنگيني است، آسان بودن غير از سستي است. فرمود: ما حرف سست نزديم؛ اما دلپذير است، آسان است. هيچ كس نمي تواند بگويد فهم قرآن، عمل به قرآن، حشر با قرآن براي من سخت است.
اگر اين امور اربعه تامين شد كه سنگين نيست، ولي با محتواست؛ سست نيست، ولي آسان است؛ ما هم بايد بفهميم و هم بايد بفهمانيم. اگر اين قول ثقيل است، يعني وزين است، يعني بنيان مرصوص است؛ هم افراد ما را به جائي مي رساند كه مصداق لاتحركه العواصف(7) خواهد بود، هم جامعه ما را به جائي مي رساند كه مصداق و ليجدوا فيكم غلظه باشند. افراد سست ضعيف، جامعه و ليجدوا فيكم غلظه نمي سازد! بنابراين اگر در تعبيرات روايي ما آمده كه چيزي مومن را نمي لرزاند؛ نه رو ميزي، نه زير ميزي، نه رانت خواري، نه دعوت، نه تهديد، نه ترغيب و مانند آن؛ براي اين است كه يك قول ثقيلي همراه اوست. اين وزنه پيدا كرده، آدم وزيني شده، آدم محترمي شده.
محترم به كي مي گويند؟ به كسي كه داراي حرم باشد. كسي كه حرم ندارد، آدم از او حريم نمي گيرد كه محترم نيست! به كي مي گويند محترم و داراي حرم؟ آن كه داراي قول ثقيل باشد. اگر افراد ما به اين جايگاه بار يافتند، مي شوند لاتحركه العواصف؛ همين افراد، جامعه را ساختند، مي شود و ليجدوا فيكم غلظه. قهراً چنين امتي مي شود (مهيمن). ديگران به او محتاجند، او به ديگران محتاج نيست. حالا اگر يك كسي مهيمن شد، مگر ستم مي كند؟! مهيمن شد، يعني با ستم مبارزه مي كند، زير سلطه نمي رود، ديگران به او نيازمندند، او از ديگران بي نياز است و مانند آن.
بهره گيري قرآن از مثل براي تفهيم معارف عميق
اگر اينچنين شد، ما صاحب قول ثقيليم. اين معنا را قرآن كريم با مثلها مشخص كرده. ما هيچ مطلبي در قرآن نداريم كه افراد ساده از فهمش عاجز باشند، اين يك. اما آياتي در قرآن كريم است كه حكما در آن مانده اند، اين دو. جمع بين اينها اين است كه: آن آيه اگر بخواهد به تنهائي معنا بشود، با برهان معنا بشود؛ بسياري از صاحب نظران را متزلزل مي كند. همان معنا به وسيله مثل، قصه، داستان، شرح ماجرا ترقيق مي شود، تلطيف مي شود، تنزل پيدا مي كند و قابل فهم مي شود براي همه. كمتر كسي است كه اين قياس استثنائي برهان تمانع سوره مباركه انبياء را بفهمد! ما ديديم بسياري از حكماء در تحرير. لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا(8) مشكل پيدا كردند، بسياري از متكلمان با مشكل روبه رو شدند؛ برخي از حكماء هم با مشكل روبه رو شدند. اين برهان تمانع را به برهان تبارد علتين برگرداندند كه سخني است باطل!
اما همين معنا را ذات اقدس اله به صورت يك مثل و داستان تعريف مي كند: ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون(9). فرمود: اگر كسي يك غلامي داشته باشد، دو تا مولاي ناسازگار داشته باشد، وضع اين غلام سامان ندارد؛ براي اينكه اين يك چيزي امر مي كند، آن يك چيزي نهي مي كند، اوضاع اين سامان نمي پذيردو مانند آن. جهان را اگر دو خدا بخواهند اداره كنند هم همين طور مي شود.
اينها آمدند، گفتند كه هر دو تا خدا كه غرضي و مرضي ندارند، واقع برايشان معلوم است، علي ما هو الواقع عالم را اداره مي كنند، مگر چه مي شود؟! اينها خيال كردند دو تا خدا دو تا پيغمبر است كه يك واقعيتي هست، يك نفس الامري هست، يك حقيقتي هست؛ اين دو تا خدا برابر آن واقعيت و نفس الامر عالم را اداره مي كنند. در حاليكه آن واقعيت و نفس الامر هم خود ساخته اينهاست، واقعيتي ما نداريم. دو تا خداست و عدم محض! چيزي نيست؛ تازه مي خواهند عالم را بيافرينند. برابر ما هوالواقع؛ «واقع» كدام است؟ واقعي در كار نيست! چون خيال كردند دو تا خدا مثل دو تا پيغمبر است، مي گويند: اينها كه عالمند، اينها كه معصومند، اينها كه غرض و مرضي ندارند، برابر ما هوالواقع اداره مي كنند. واقع خودشانند! اين يك واقعيت است. دو تا خدا يعني دو تا علم، يعني دو تا واقعيت!
همين معنا را قرآن كريم در ضمن يك مثل ساده اي مشخص كرده؛ بنابراين مطلبي در قرآن نيست كه قابل فهم نباشد، اما آيات فراواني است كه انسان گير مي كند! از اين جهت كتابي است هم: هدي للناس(10) است، هم: لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله(11) است.
برتري مؤمن بر آسمان و زمين
در راستاي اينكه چرا قرآن ثقيل است، وزين است و چرا اين ثقل آن، باعث هيمنه اوست و چرا اگر كتابي مهيمن شد، امت آن كتاب بايد مهيمن بر امم باشد؛ اين دو تا آيه سوره مباركه احزاب و حشر را كنار هم بگذاريد تا روشن بشود كه قول ثقيل يعني چه! فرمود: لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله كه در سوره مباركه حشر است.
در بخش پاياني سوره مباركه احزاب، آن آيه معروف فرمود: انا عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها(12). مهمترين و برجسته ترين امانت الهي همان قرآن است. وقتي ما خودمان را عرضه كرديم بر آسمانها، بر زمين؛ اينها اباي اشفاقي داشتند كه قابل ترحم است، نه اباي استكباري! اباي استكباري كار شيطان است كه ابي و استكبر و كان من الكافرين(13) كه بحثش جداست. اما اباي اشفاقي مقبول است و معقول؛ يك كسي بگويد من مقدورم نيست و درست هم بگويد. آن اباي با استكبار است كه ابي استكبر و دوزخ را به همراه دارد؛ اما اباي اشفاقي هم معقول است، هم مقبول. فرمود: ما عرضه كرديم، آنها هم عذرخواهي كردند. بعد در سوره مباركه حشر مي فرمايد: اگر ما مي داديم، آنها ريزريز مي شدند. چرا؟ براي اينكه آن روح مجردي كه بتواند اين معارف وزين را و قول ثقيل را تحمل بكند، ندارند! با هيكل هم كه كار ساخته نيست!!
و اگر آن خطبه نوراني حضرت امير(ع) را كه در جنگ جمل پرچم را به دست پسرش ابن حنفيه داد كه بخشي از آن خطبه در نهج البلاغه آمده ملاحظه بفرماييد؛ فرمود: تزول الجبال و لاتزل اعرالله جمجمتك تد في الارض قدمك(14)، فرمود: كوه ممكن است متلاشي بشود، اما تو آرام باش! اين زلزله ها كوه را متلاشي مي كند، حوادث روزگار كوه را متلاشي مي كند؛ ولي هيچ زلزله اي مؤمن را متلاشي نمي كند!! سرش اين است كه او يك چيزي دارد كه آسمان و زمين از حمل آن عاجزند. او چيزي دارد كه اگر بر كوه عرضه مي شد، كوه متلاشي مي شد؛ اين يك چنين حقيقتي است.
شرط قرآني شدن جامعه اسلامي
براي اينكه حوزه هاي علميه بيشتر به خدمت قرآن كريم بيايند كه وقتي حوزه علميه بيشتر به خدمت قرآن كريم آمد، دانشگاهها قرآني مي شوند؛ و براي اينكه دانشگاهها قرآني بشوند، بهترين راه اين است كه خود قرآن به عنوان درس مستقل مثل فقه و اصول مطرح بشود. تا حوزه قرآني نشود، دانشگاه قرآني نمي شود! تا حوزه و دانشگاه قرآني نشدند، جامعه قرآني نمي شود!! وقتي جامعه قرآني نشد، مهيمن نخواهد بود، و ليجدوا فيكم غلظه نخواهد بود.
مطلب ديگر اين است كه آن علومي كه فعلا در حوزه ها رائج است، فقه و اصول است؛ و دقيق ترين علم رائج اصول است كه فقه در كنار اوست. اول تا آخر اصول يكي دو تا آيه است براي رد كردن! هيچ مسئله اي از مسائل اصول مبتني بر قرآن نيست. هم آيه نفر است، هم آيه نبا كه همه محققين براي نفي مي آورند. كدام محقق ما داريم كه حجيت خبر واحد را با اينها ثابت كند؟! همه مي گويند و اشكال مي كنند و ابطال مي كنند. آيه اي در اصول نيست كه محور بحث اصول باشد!
بنابراين ممكن است يك كسي اصولي ناب و مجتهد مسلمي در اصول باشد، اصلا كاري با قرآن نداشته باشد! نعم، از آن جهت كه موحد است، مؤمن است، مسلمان است؛ معتقد به قرآن است. وقتي اصول با قرآن كار نداشت، روايات هم فقه را تأمين مي كند. قهراً حوزه از قرآن خالي مي شود، چه اينكه شده است. تا حوزه حيات جديد پيدا كند؛ يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا(15)، از هجران به در نمي آيد. وقتي حوزه قرآني شد، دانشگاه قرآني مي شود، جامعه قرآني مي شود، امت اسلامي هم امت مهيمن مي شود و چاره اي غير از اين نيست!
تجلي حقيقت قرآن در قيامت
بنابراين اين كاري كه شما عزيزان داريد از بهترين كارهاست؛ منتها اينها كارهاي تشويقي است، ترغيبي است؛ بايد از همه شما عزيزان قدرداني كرد و به همه شما از طرف ذات أقدس اله عطايا و كوثري را درخواست كرد كه شما را ان شاءالله از تكاثر برهاند، به كوثر برساند كه خودتان سيراب بشويد و احساس نشاط و لذت بكنيد و همين قرآن در هنگام مرگ هم مشكل ما را به بهترين وجه حل مي كند، اين نه تنها زندگي ما را تأمين مي كند، برزخ و قيامت ما را هم حل مي كند.
آن روايت نوراني كه مرحوم كليني(رض) نقل كرده كه اولين و آخرين در قيامت همه صف مي كشند، يك بزرگواري با يك جمال و جلالي مي آيد؛ همه خيال مي كنند اين جزء علماء است، مي بينند از علماء گذشت؛ خيال مي كنند جزء اولياء است، از اولياء گذشت؛ خيال مي كنند جزء انبياء است، از انبياء مي گذرد؛ خيال مي كند جزء اولوالعزم است، از اولوالعزم است، از اولوالعزم مي گذرد؛ با اين هيمنه و جمال و جلال مي آيد مي پرسند اين آقا كيست؟ مرحوم كليني از وجود مبارك امام نقل مي كند كه مي پرسند اين كيست كه از همه مي گذرد؟ مي گويند: اين شخصيت بزرگ، حقيقت قرآن است. اين آقا قرآن است، قرآن در آن روز به اين صورت درمي آيد.
محوريت قرآن در اقسام سه گانه علوم
آن پيغمبري كه فرمود: طلب العلم فريضه(61)، فرمود: فراگيري دانش واجب است و گفته چه بخوانيد؛ نه اينكه فرموده طلب العلم فريضه و نگفته باشد چه بخوانيد! هم فرمود: طلب العلم فريضه، هم فرمود: انما العلم ثلاثه آيه محكمه، فريضه عادله، سنه قائمه(71). ماگفتيم: آيه محكمه، فقه و اصول؛ فريضه عادله، فقه و اصول؛ سنه قائمه، فقه و اصول؛ وضع ما اين شد! خير؛ آيه محكمه مربوط به معارف دين است، عقائد دين است؛ خدا هست، واحد هست. كسي وارد بشود براي اثبات ربوبي، مي بيند 05-06 اشكال عميق نفس گير در جلوي اوست. براي اثبات وحي و نبوت مي بيند 05-06 اشكال نفس گير، جانكاه در برابر اوست. آن يك خط لاتنقض اليقين بالشك(81) 05-06 جلد كتاب داد؛ اينكه نفس گير است! اگر ما فهميديم كه آيه محكمه مربوط به جهان بيني و اعتقادات و فلسفه و كلام است، اگر فهميديم فريضه عادله مربوط به فقه و اصول است و اگر فهميديم سنت قائمه مربوط به اخلاق و حقوق و اينهاست؛ جامعه ما مي شود جامع و جزء جوامع الكلم. آن وقت قرآن در تمام اين محورها پيام اصلي خودش را مي رساند. حالا يا 005 حكم در قرآن كريم است، يا 005 آيه مربوط به احكام فقهي است؛ بالاخره يك دوازدهم يا يك سيزدهم قرآن مربوط به فقه است و بقيه اش مربوط به چيزهاي ديگر است!!
تبديل علوم طبيعي به خلقت شناسي در پرتو قرآن
آنوقت علوم اسلامي از همين جا نشأت مي گيرد كه چگونه ما علوم را اسلامي كنيم. ما دانش غيراسلامي نداريم؛ نه فيزيك غيراسلامي داريم، نه شيمي غيراسلامي داريم. علوم اگر علم است، اسلامي است و لاغير! يك وقت فرضيه و خيال و قياس و گمان و وهم است كه آن علم نيست! يك وقت از فرضيه به درآمده، تجربي شده، مبرهن شده، علم شده كه آن الا و لابد اسلامي است.
خداي سبحان قرآن را به عنوان نور معرفي كرده؛ فرمود: جاءكم من الله نور و كتاب مبين(91)، نور آمده، وقتي نور آمده، اين مثلث يعني (عالم)، (آدم)، (پيوند عالم و آدم) را روشن كرده؛ وقتي روشن كرده، ما عالم و آدم و پيوندشان را ديديم، ديديم همه مخلوق خدايند. با يك موجبه كليه فرمود: الله خالق كل شيء، اين موجبه كليه است و استثناء پذير هم نيست. كل ما صدق عليه انه شيء و هو مخلوق الله (سبحانه و تعالي). با موجبه كليه ديگر اين كانه ناقصه اش را بيان كرده. فرمود: آنچه را خدا آفريد، متقن و محكم و زيبا آفريد؛ احسن كل شيء خلقه (02)، نه اعطي كل شيء خلقه! احسن كل شيء خلقه كه اين جمله (خلقه) مجرور است، در محل جر است تا صفت بشود براي اين شيء. پس دو تا موجبه كليه داريم برابر قرآن كه كل ما صدق عليه انه شيء فهو مخلوق الله (سبحانه و تعالي)، و كل مخلوق لله، (سبحانه و تعالي) فهو علي احسن الوجوه؛ يعني هرچه بايد داشته باشد دارد.
با اين دو تا آيه ما چيزي به عنوان طبيعي نداريم كه بشود طبيعيات؛ كه علم ما علم طبيعي باشد و علم رياضي! طبيعت و طبيعيات ممكن است؛ اينها الفاظ توقيفي نيست، ممكن است كسي بگويد طبيعي و علوم طبيعي، حرام نيست، ولي تحقيق علمي نيست. ما طبيعي و طبيعيات و اينها را نداريم؛ خلقت شناسي داريم. همه علومي كه علوم تجربي نام دارند، از دريا و زيردريائي شناسي تا سپهر و ما فوق سپهرشناسي، بيانگر خلقت خداست. خلقت شناسي يعني چه؟ آن پژوهنده، آن محقق قدم به قدم مي گويد: خدا چنين كرد، خدا چنين كرد. پس معلوم ما خلقت است.
حجيت عقل و مخلوق بودن آن
مي ماند دو عنصر ديگر؛ يكي «علم» و ديگري «عالم». اما العلم؛ اين عقل را ما مصادره كرديم؛ مي گوئيم بشري است. عقل بشري است يعني چه؟ ما خود بشر است؟! اينكه الم يك نطفه من مني يمني (12) ! دراين صف نعال اگر كسي را خواستند تحقير كنند، شبيه من مني يمني مي گويند دراين سقوط؛ در آن صعود اگر چيزي را خواستند تشويق و تجليل كنند، وحي يوحي مي گويند؛ ما ينطق عن الهوي. ان هو الا وحي يوحي (22). اين وحي يوحي در قله قرار دارد، اين مني يمني در دامنه و در صفر. اين كه مني يمني بود چه دارد از خودش؟
در سوره مباركه نحل فرمود: والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا (32)، بعد در بخش هاي ديگر هم فرمود: و علم الانسان ما لم يعلم(42). اينكه ما آمديم، گفتيم ما خودمان زحمت كشيديم و عالم شديم و علم را مصادره كرديم، مي دانيد خطرش چيست؟ خطرش اين است كه انسان، اسلامي حرف مي زند و قاروني فكر مي كند. آن قارون محروم هم بيش از اين نگفت! گفت: انما اوتيته علي علم عندي؛ من خودم زحمت كشيدم، عالم شدم. مگر او غيراز اين گفت؟! يك روحاني در حوزه، يا يك استاد در دانشگاه همين كه دهان باز كرد گفت: من خودم زحمت كشيدم و عالم شدم؛ اين اسلامي حرف زد و قاروني فكر كرد. او هم گفت: انما اوتيته علي علم عندي(52). اما اگر گفت: ما بكم من نعمه فمن الله (62)، خدا را شكر مي كنم كه به ما اين را داد؛ ديگر غصب نمي كند، مصادره نمي كند، لطف خدا را كمال خود نمي داند، صنع خدا را محصول خود نمي داند؛ نمي گويد: بشري مي گويد: او مرا هدايت كرد، فهماند، من فهميدم. لذا گاهي با يك مويرگ ها ممكن است من آنچه خوانده ام همه از ياد من برود! از آدم بگيرد، مگر تهديد نكرده؟
اسلامي بودن همه معارف بشري
مگر در سوره نحل نفرمود: «ولله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا. مگر در بخش هاي ديگر قرآن تهديد نكرد، نفرمود: مواظب باشيد بعضي هايتان در پيري فراموشي مي گيريد، من يرد الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا(72). اين نكره هم در سياق نفي است. كي حق دارد بگويد كه علم، بشري است؟! اين چراغي است كه او افروخت تا صنع او را ببينيم. پس معلم، مخلوق خداست؛ علم، عقل، استدلال، برهان؛ چه تجربي و چه تجريدي عطاي اوست. مي ماند عالم؛ عالم هم كه مخلوق اوست! پس (عالم) و (علم) و (معلوم) كار اوست، ما اصلا فيزيك غيراسلامي نداريم!
همين مطالب را قرآن كريم نقل مي كند. مي گويد: او اين كار را كرده، او اين كار را كرده. ركعات نماز را به پيغمبر فرمود، كيفيت روزه را به پيغمبر فرمود، اما هواشناسي را خودش در قرآن ذكر كرد كه من چگونه نسيم توليد مي كنم؛ چگونه اين نسيم را يك كمي تند مي كنم، مي شود باد تند؛ چگونه به وسيله اين، ابر توليد مي كنم؛ چگونه اين ابر را تلقيح مي كنم، باردار مي كنم؛ چگونه اين ابر باردارشده را رهبري مي كنم كه ببارد، نسوق الماء الي الارض الجرز (82)؛ و چگونه اين ابرهاي باردار شده را برايش رحم درست مي كنم كه غربالي ببارد، نه شلنگي؛ فتري الودق يخرج من خلاله (92) اين قطرات از اين غربال مي ريزد، من در آسمان اين را غربال مي كنم، به صورت غربال درمي آورم كه شلنگي نريزد؛ اگر شلنگي بريزد كه تمام مزارع و مرتع را از بين مي برد!
اينها را گفته يا نگفته؟ اينها به مراتب مبسوط تر از جريان نماز و روزه است.
شرط ملكوتي شدن معارف بشري
الان اين علومي كه در دانشگاهها هست، اين لاشه دانش است؛ با لاشه هيچ چيزي پرواز نمي كند! يك مرغي ما داريم، اين بالش را كندند، آن بالش را كندند، لاشه اش مانده؛ اين قدرت حركت ندارند! قرآن كريم همين معارف را نقل مي كند، اين بال هوالاول را مي گذارد يعني اوست كه اين كار را كرده؛ اين بال آخر را اينجا مي گذارد يعني اوست كه براي اين اهداف اين امور را آفريده است كه نه بيراهه برويد؛ نه راه كسي را ببنديد. ما هوالاول را كنديم، هوالاخر را كنديم، اين خلقت شده طبيعت؛ معلوم را افقي ديديم، نه عمودي؛ اين را لختش كرديم! عقل و دلش را مصادره كرديم، گفتيم بشري است؛ خودمان هم كه هر روز داريم مي گوييم: انا ربكم الاعلي(03)!! لذا باورمان نمي شود كه اين علوم رائج، علوم اسلامي است! قرآن اين هنر را دارد كه بگويد ما علم غيراسلامي نداريم؛ اينها بركات قرآني است.
ضرورت بهره مندي از فرصت ها و استعدادهاي ذاتي
اما حالا مراحل نازله اش ان شاءالله براي همه ما محفوظ باشد؛ تلاوت قرآن، حفظ قرآن، تجويد قرآن. اگر در بين شما يك كسي، مستعدي پيدا شد، خودش را ارزان نفروشد؛ خداي سبحان استعداد را بين افراد توزيع كرده است، اينطور نيست كه استعدادها مشخصاً در يك بيت باشد، اينطور نيست! شما شرح حال علما را كه مي بينيد، مي بينيد غالب اين بزرگان مال اين روستاهايند. داشتن، در عين حال كه نعمت است، از بدترين مصائب است! هركس آسيب ديد، از اين زندگي مرفهانه ديد. غالب اين بزرگان از همين روستاها برخاستند. اگر در خود استعدادي ديديد، هدر ندهيد خود را! با كسي ازدواج كنيد كه شما را درك بكند، يك؛ تصميم جدي بگيريد كه ملا بشويد. اين مقام رايج عادي را نمي گويند سواد! الان اين حد كسي را كه بتواند رسائل درس بگويد، مكاسب درس بگويد؛ اين را نمي گويند سواد، سواد يك چيز ديگر است! اينها تازه ابتدايي ترين مرحله است. خودتان را ارزان نفروشيد، عميق فكر كنيد.
در يك عصري 3 تا طلبه، 3كار عميق كرده اند يك نفره! در فقه، مرحوم آقاي حكيم اين كار را كرده، در ولايت، مرحوم اميني اين كار را كرده، در تفسير، مرحوم آقاي طباطبايي، 3 تا طلبه بودند، يك نفره هم اين كار را كردند. الان كار گروهي فراوان است. مگر ولايت غدير اميني كم است؟ مگر فقه آقاي حكيم كم است؟ الميزان هم كه معلوم است! اينها را 3 تا طلبه كردند.
سهرورد از منطقه هاي دوردست اطراف زنجان است. از اين روستا اين سهروردي ها درآمدند؛ فلسفه اشراق درست كردند در برابر فلسفه مشاء. اينكه كسي بتواند مسير فكر خواجه نصير را عوض كند، از فكر مشاء به فكر اشراق برود؛ كم كاري است؟! همين شيخ اشراق اين كار را كرده، در چند مبناي فلسفي راه مرحوم خواجه نصير را از حكمت مشاء به حكمت اشراق برده و مي شود اين كار را كرد.
اين بزرگوار در حكمه الاشراق مي فرمايد هيچ كسي خودش را محروم نبيند. ما تاكنون وقفنامه اي نديديم كه خدا علم را وقف يك ملتي، يا روستائي، يا شهري، يك شرقي، يك غربي، يك شمالي، يك جنوبي كرده باشد؛ وقفنامه اي نيامده و پيدا نشده! خدا وقف نكرده، براي همه هم هست. گاهي از شرق، گاهي از غرب، گاهي از شمال، گاهي از جنوب، گاهي از شرق، گاهي از روستا. اگر در خود نبوغي مي بينيد، خودتان را هدر ندهيد! فوراً به فلان مؤسسه برويد، فوراً در فلان جا نمايندگي قبول كنيد؛ اگر استعداد داريد، خودتان را ارزان نفروشيد.
مهم ترين رسالت حوزه هاي علميه
وظيفه و رسالت حوزه هم در همين است كه اول خودش را تأمين بكند. يك كشاورز چه كار مي كند؟ يك كشاورز بعد از اينكه درو كرده، اول بذر آينده را تأمين مي كند، بعد بقيه را مي فروشد و صادر مي كند. حوزه اول بايد به فكر مراجع آينده، اساتيد آينده، فقهاي آينده، حكماي آينده، مفسران آينده باشد و اينها را تأمين بكند. اين بذر آينده كه تأمين شد؛ خوش استعدادترين، پاك ترين، نابغه ترين افراد را نگه بدارد، بقيه را بفرستد براي مراكز ديگر؛ اين وظيفه حوزه است. اگر حوزه بخواهد سامان بپذيرد و اگر حوزه بخواهد نظير حوزه نجف و مانند نجف در عصر واحد 3 تا طلبه، 3 تا كار عميق بكنند؛ و اين خدا همان خداست، اين قرآن عترت همان قرآن و عترت اند! استعدادها را ان شاءالله ارزيابي كنيد، خودتان هم شناسايي كنيد. اگر خداي سبحان شما را با يك نبوغي آفريد، بدانيد در برابر اين مسئوليد. البته همه ما براساس ما بكم من نعمه فمن الله، هرچه داريم از اوست؛ و هرچه هم داريم بايد در راه او صرف بكنيم.
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) در مراسم اختتاميه مسابقات قرآن كريم حوزه هاي علميه سراسر كشور- قم؛ مدرسه عالي دارالشفاء- 21/8/1388
(1) مائده/ 84
(2) فرقان/ 44
(3) توبه/ 37 و تحريم/ 9
(4) توبه/ 321
(5) قمر/ 71
(6) مزمل/5
(7) الكافي/1/554
(8) انبياء/ 22
(9) زمر/ 92
(01) بقره/ 581
(11) حشر/12
(21) احزاب/27
(31) بقره/ 43
(41) نهج البلاغه/ خ11- لابنه محمدبن الحنفيه لما اعطاه الرايه يوم الجمل
(51) فرقان/ 03
(61) الكافي/1/03
(71) الكافي/1/23- باب صفه العلم و فضله و فضل العماء
(81) وسائل الشيعه/1/542
(91) مائده/51
(02) سجده/7
(12) قيامه/73
(22) نجم/ 3 و 4
(32) نحل/87
(42) علق/5
(52) قصص/ 87
(62) نحل/ 35
(72) حج/ 5
(82) سجده/ 72
(92) نور/ 34
(03) نازعات/ 42

 



عبوديت راهي براي متأله شدن

علي مددي
فلسفه آفرينش در خدايي شدن انسان نهفته است. از آنجايي كه انسان مسير خدايي شدن و بازگشت به كمال مطلق را از مهبط و قرارگاه زمين آغاز مي كند، مسيري سخت و دشوار را مي بايست بپيمايد كه گاه از آن به دوزخ دنيوي ياد مي شود. انسان از پست ترين عنصر در هستي يعني خاك آفريده شده است. اين پست ترين درعين حال قابل ترين عنصر نيز به شمار مي آيد، از اين رو پذيراي روح الهي شده و توانايي آن را دارد تا مقام خلافت الهي بر همه كائنات، خود را بالا بكشد.
راه رسيدن به خدايي شدن و لقاي الهي، مسيري از عبوديت تا متأله شدن است. اما اين تمام مسير بشر نيست، چون پس از خدايي شدن تا ربوبيت يافتن در مقام خلافت الهي، راهي بس كوتاه و شيرين بايد پيموده شود.
از اين رو در آموزه هاي قرآني فرصت عمر كوتاه دنيوي، فرصتي بي نظير و بي بديل است كه هرگز تكرار نخواهدشد و انسان هر آنچه را ساخته براي ابديت خود ساخته است.
اين مسير تا مظهريت ربوبيت، نيازمند بسترهايي است كه از آن به اهداف ابتدايي، مياني و غايي تعبير مي شود. اين گونه است كه آباداني زمين، برپايي عدالت، تعليم و تزكيه، جامعه مدني و امت و مانند آن به عنوان فلسفه آفرينش و اهداف خلقت انسان معرفي مي شود؛ چرا كه هريك بستري براي ديگري است. انسان در اين مسير است كه شدن هاي كمالي را بواسطه ابتلا و مانند آن تمرين مي كند و در كوره دنيا براي عبوديت و خلافت و ربوبيت آبديده مي شود.
هستي در خدمت انسانيت
انسان اشرف آفريده هاي خداوندي است. شرافت انسان را مي بايست در روح الهي او ديد. انسان به گونه اي آفريده شده كه مي تواند به عنوان ظرفي كامل از همه اسماي الهي باشد و مظهر همه صفات خداوندي شود. از اين رو از اراده و اختياري استثنايي برخوردار است و به او فرصت مي دهد تا خود را چنان بسازد كه درمقام مظهر ربوبيت خداوندي تجلي كرده و بر كائنات فرمان راند و هريك از آفريده هاي الهي را پرورش داده و به كمال شايسته و بايسته خودشان برساند.
زمين، قرارگاه آدمي است و دنيا گذرگاه استثنايي براي بشر است كه مي تواند دراين گذرگاه با هر گامي، خود را چنان دگرگون كند كه هيچ موجودي را توانايي آن نيست. البته شدن هاي انسان مي تواند در دو مسير متقابل هم باشد كه درنهايت به حكم دايره به يك منشأ بازمي گردد. لذا بازگشت همه به سوي اوست؛ با اين تفاوت كه يكي از مسيرشدن هاي كمالي به سوي او بازمي گردد و آن ديگري از مسير سقوط، به سوي خداوند مي رود. درنهايت هر يك، دو وجه متقابل از خداوندي را ديدار خواهندكرد: يكي وجه جمالي الهي را زيارت كرده و خود وجه آن مي شود و آن ديگر وجه جلالي خداوند را در برابر خويش مي يابد. خداوند در اين باره مي فرمايد: «چهره هايي در آن روز شاداب و خرم است كه به پاداش پروردگار خود چشم دوخته اند و چهره هايي كه در آن روز گرفته است.» (قيامت، آيات 22 تا 24)
كسي كه در مسير كمالي شدن، قرارمي گيرد، متأله (خدايي) مي شود. خدايي شدن، عامل اصلي دستيابي به خلافت مطلق خداوندي است؛ چرا كه شخص در آن مقام مي تواند مظهر ربوبيت الهي و پروردگاري خداوندي باشد. اين مسير متأله شدن نيز تنها از گذرگاه و مسير عبوديت مي گذرد. از اين رو امام صادق مي فرمايد: العبوديه جوهره كنهها الربوبيه؛ عبوديت گوهري است كه باطن آن ربوبيت است. برهمين اساس خداوند درباره فلسفه آفرينش انسان و جنيان اين گونه مي فرمايد: «و جن و انس را نيافريدم، جز براي آنكه مرا بپرستند.» (ذاريات، آيه65)
پرستش و عبادت به معناي اطاعت از خداوند است (آل عمران، آيه23) و مصاديقي بسيار براي اطاعت است كه از جمله آن مأموريت در آبادسازي زمين و كشاورزي است. (هود، آيه16)

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14