(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 7 شهریور 1390- شماره 20011

مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
نظام اسلامي محبوب ملت هاي ستمديده
ريشه نهايي كوتاهي انسان در انجام وظيفه

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
نظام اسلامي محبوب ملت هاي ستمديده

ملّت انقلابي ايران محبوب ملّتهاي ستمديده
اسلام به ملّتهاي طرفدار خود، اين توان را مي بخشد كه بتوانند بشر را هدايت كنند. ملّت ما به بركت اسلام بود كه توانست پرچمي را بلند كند، تا ملّتهاي مظلوم دنيا به آن پرچم، به چشم پرچم نجات نگاه كنند. از تبليغات بلندگوها و بوقهاي تبليغاتي استكباري و صهيونيستي ـ كه هميشه همه ي حقايق را وارونه جلوه مي دهند ـ بگذريد، خواهيد ديد كه جمهوري اسلامي، انقلاب اسلامي، چهره ي امام و شخصيت ملّت ما، در ميان ملّتهاي عالم مايه ي اميد بوده و به آنها نشاط و حركت داده است. اين، به بركت اسلام بود.
دشمنان اسلام خيلي سعي كردند كه ملّت طرفدار اسلام و ملّت مبارز و فداكار ايران را در چشم مردم دنيا، يك ملّت كهنه پرست، خرافي، ارتجاعي، ضد ترقي، ضد عدالت، ضد آرزوها و آرمانهاي بشري معرفي كنند. اگر بدانيد چه قدر پول خرج كردند، براي اين كه چهره ملّت ايران را در دنيا خراب كنند؛ ولي حقيقت به عكس خواسته ي آنها عمل كرد. علي رغم همه ي تبليغات آنها، امروز اگر شما به آن جاهايي برويد كه ملّتها زير ستمند؛ آن جاهايي كه ملّتها و دولتها در مسايل زندگي خودشان در رابطه ي با قدرتها و ابرقدرتها، دچار مشكل هستند ـ كشورهاي جهان سوم، كشورهاي اسلامي و غيراسلامي ـ خواهيد ديد كه ملّتها نسبت به ايران و جمهوري اسلامي و امام بزرگوار اين امت و مبارزات و مجاهدات شما، داراي دل خوش بين و علاقه مند و روح صميمي هستند.
بيانات در ديدار با فرزندان ممتاز شاهد، جانبازان شهرهاي مشهد و تهران و استان كردستان، جمعي از دانش آموزان مدارس تهران و مدرّسان مراكز تربيت معلم، و گروهي از ورزشكاران و مسئولان سازمان تربيت بدني كشور ـ 21/6/69
حكمت غيب بين امام
من تصورم اين است كه امام يك حكيم بود؛ يعني همان فعل و انفعالات معنوي باطني پشت پرده را ـ مثل جريانهاي زيرزميني آب كه علم خاصي دارد ـ مي ديد. هر كس اگر چشم هم نداشته باشد، دست كه بزند، جريان آب رود را مي فهمد و با گوشش، صداي شرشر آن را هم مي شنود؛ اما جريان آبهاي زيرزميني را نه. اين، معناي حكمت است. من مي ديدم، آن انسان استثنايي زمان ما ـ كه هيچ كس با او قابل مقايسه نيست ـ مثل اين كه جريانهاي زيرزميني حوادث و پشت پرده را مي بيند. نمي خواهيم بگوييم كه امام، غيب مي دانست. خير، هيچ كس جز كسي كه خداي متعال به او اذن داده باشد، از غيب خبري ندارد. امام هم نه ادعا داشت و نه ما در مورد آن بزرگوار، اين ادعاها را داريم. ديد حكمت، غير از اين است؛ يعني چيزهايي را با يك احساس معنوي درك مي كند.
همه ي اين حوادثي كه شما در انقلاب ديديد و امام درباره ي آن چيزي گفتند و شد، از اين قبيل بود. نه اين كه تصور كنيد ايشان محاسبه ي مادّي و سياسي مي كردند. نه، آن بزرگوار اهل اين محاسبات نبودند. البته فكر سياسي خيلي پخته يي داشتند و حقايق را مي فهميدند؛ اما اين طور نبود كه همان محاسباتي را كه معمولاً مي كنند، انجام بدهند. اين، همان غيب و ملكوت عالم و ملكوت وجود شماست كه بايد به آن ايمان و اعتقاد داشت. راه رسيدن به آن هم تقواست.
اين كه ملّت ايران و رهبري مثل امام، در مقابل تجمع وسيع تمام احزاب كفر و نفاق، از شرقيش تا غربيش، از مسلمان امريكايي مذاقش تا مسلمان سوسياليست مزاجش، از منافق و مرتجعش تا شهوترانش (عده اي فقط به خاطر شهوتراني، با جمهوري اسلامي مبارزه مي كردند و براي آن كارها دلشان لك زده بود! لذا از اين دستگاه بدشان مي آمد و با آن مبارزه مي كردند) بايستند و مطمئن به پيروزي باشند، ناشي از تقوايي است كه به آنها حكمت و بصيرت را مي بخشد.
البته تقواي عمومي ـ تقواي ملّت ـ غير از تقواي خصوصي يكايك افراد است. تقواي عمومي، يعني همين كه وقتي امام اشاره مي كردند، ناگهان همه ي جامعه به حركت درمي آمد. اين ملّت را باتقوا مي گوييم. معنايش اين نيست كه حالا اگر يكايك افراد را در ميزان پرهيزگاري و تقوا بگذاريم، آنها را يك پرهيزگار كامل ببينيم. نه، اكثراً سرخالي و كسري دارند. مجموعه، يك مجموعه ي مؤمن و متقي است ـ كه البته براي يك ملّت، خيلي هم افتخار است ـ اما يكايك ما بايد به فكر خودمان باشيم.
اين نكته را در همين جا عرض بكنم كه اگر گفته مي شود ملّت، ملّت باتقوا و مؤمن و مخلصي است، هيچ يك از آحاد ملّت حق ندارد اين را به حساب خودش بگذارد و بگويد من كه جزو اين ملّتم، اين ملّت هم كه ملّت باتقوا و بااخلاصي است، پس من باتقوا و بااخلاصم! نخير، «عليكم انفسكم»26؛ خودت را باش. خودتان را به تنهايي در ميزان بگذاريد. همه هم مي توانند و هيچ كس نيست كه نتواند اجمالاً وزن خودش را بفهمد. البته آدم خودش نمي تواند دقتهايش را بكند و يك بزرگ تر و استاد و مربي لازم است، تا تشخيص بدهد.
پس، وراي اين محاسبات معمولي، دستگاه معقول قانونمندي وجود دارد كه غيب است و بايد به آن معتقد بود. آن محاسبه را از كجا پيدا كنيم؟ از راه شرع و عمل به تكليف. اين عنوانهايي كه ما در خلال صحبت به آن مي رسيم، دقيقاً همان عنوانهايي است كه امام ما مكرر روي آن تكيه كردند. ما وقتي سلسله ي بحث را ترسيم مي كنيم، مي بينيم كه درست سر بند، همين عنوانهاست. امام مي گفتند: ما به تكليف عمل مي كنيم، ما براي پيروزي نمي جنگيم، ما براي جواب دادن به خدا مي جنگيم، خداي متعال تكليف كرده، ما عمل مي كنيم؛ پيروزي داد، منت پذيرش هستيم؛ پيروزي هم نداد، باز هم از اين كه توفيق داد به تكليفمان عمل بكنيم، منت پذير هستيم. راز پيروزيها همين است.
اگر انسان، شرع را امام خود قرار بدهد؛ يعني طبق آنچه كه تكليف اسلامي و شرعي است، قدم به قدم حركت بكند، يقيناً به پيروزي خواهد رسيد. ما هيچ چيز كم نخواهيم داشت؛ چون آن محاسبه ي غيبي، محاسبه ي بسيار دقيقي است و محاسبه گرش خداست و دستگاه
حساب كننده اش، علم الهي است كه: «لا يعزب عنه مثقال ذرّه في السّموات ولا في الارض»27. در آن محاسبه، هيچ عاملي مخفي نيست.
وقتي به ما گفتند شما جهاد و امر به معروف و اقامه ي صلات و ايتاي زكات كنيد، صداقت در قول و عمل داشته باشيد، از خلقيات رذيله اجتناب كنيد، اخلاص و گذشت داشته باشيد و از اين قبيل احكام الهي كه يك مؤمن كامل، آراسته ي به آنهاست، معنايش اين است كه بايد در مقابل اين دستورات متعبد باشيم. اگر در يك ميدان مين، كه از هيچ چيز آن خبر نداريد، يك كاغذ به شما دادند و گفتند دو متر جلو برو، بعد سي سانت به سمت راست حركت كن، بعد مجدداً به طرف مقابل برو و بعد از يك متر و نيم، به سمت چپ حركت كن، همين طور شما بايد به دقت نگاه كنيد و در اين ميدان حركت نماييد. عارف به نقشه ي آرايش مينهاي زير زمين، اين را نوشته و به شما داده است و مي گويد اين طوري حركت كنيد. تعبد، يعني اين.
اين كه يك عده با درك ناقص از مسايل روشنفكري ـ كه من قبول ندارم اينها روشنفكري است ـ روي تعبد اسلامي تأمل بكنند كه تعبد يعني چه، پس عقل ما چه مي شود، ناشي از نفهميدن حقيقت مسأله در زندگي و راه زندگي است. آن جايي كه به دست شما نقشه مي دهند و مي گويند اين طوري عمل كنيد، بايد اين گونه عمل كنيد. آن جايي كه در نقشه نوشته بايد فكر كنيد، واقعاً بايد فكر كنيد و به مقتضاي فكرتان عمل نماييد؛ اين هم جزو نقشه است. آن جايي كه گفتند بي خود فكر نكنيد، فكرتان به جايي نمي رسد، تعبد به شما مي گويد كه جز اين، راهي نداريد.
در همه ي امور زندگي بايد فكر كرد و با هدايت عقل حركت نمود؛ مگر در آن جايي كه شارع مقدس به شما مي گويد اين كار را بكن، بايد كرد. ميدان، ميدان تعبد است و هيچ عامل ديگري ـ از جمله عقل انساني ـ در آن جا كارايي ندارد. اگر ما اين نكته را متوجه باشيم و تقوا و پرهيزگاري و حركت بر طبق رضاي الهي را هدف قرار بدهيم، تمام مقاصد برآورده خواهد شد.
يك مؤمن انقلابي، چه مي خواهد؟ مي خواهد كه در دنيا، اثري از ظلم و جور نباشد؛ مي خواهد كه گردنكشان عالم، ميدان گردنكشي پيدا نكنند؛ مي خواهد كه زندگي انسانها، زندگي شيرين و سعادتمندانه اي باشد؛ مي خواهد كه عزّت و شرف توحيد و دين الهي و پايبندي به آن، مثل پرچم افتخاري، بر سر همه ي مسلمانان به اهتزاز در بيايد. اگر اينها را مي خواهيم، راهش اين است و هيچ راه ديگري ندارد.
بيانات در ديدار با فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و رؤساي دفاتر نمايندگي وليّ فقيه در اين نهاد ـ 29/6/69
26. سوره ي مائده، آيه ي 105 27. سوره ي سبا، آيه ي 3.
پاورقي

 



ريشه نهايي كوتاهي انسان در انجام وظيفه

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
ذكر اين نكته در اينجا بجاست كه افراد ترسو، به محض اينكه كمترين احتمال خطر هم داده شود، به بهانه احتمال ضرر، از زيربار مسئوليت شانه خالي مي كنند؛ اما براي انسان هاي شجاع، چنين احتمالاتي اصلا تأثيري ندارد و با صرف كمترين احتمال خطر، از زيربار اين وظيفه شانه خالي نمي كنند. فرد ترسو وقتي با حادثه اي مواجه مي شود، خطر يك درصد را نود درصد مي بيند، اما براي انسان شجاع، خطر نود درصد هم به اندازه يك درصد ارزش ندارد. اين روحيات افراد در تشخيص مصاديق و تشخيص وظايف بسيار مي تواند اثر داشته باشد. از همين روست كه علما و بزرگان از زمان اهل بيت(ع) تاكنون تاكيد مي كنند كه افراد پيش از تحصيل علم بايد حتما اخلاق خود را تهذيب كنند و تحصيل علم بدون خودسازي اثر نمي بخشد و گاهي حتي اثر سوء هم دارد. در اينجا نيز آدمي كه روحيه ترس و خودخواهي و راحت طلبي در او قوي باشد، نمي تواند وظايف اجتماعي اش را درست انجام دهد.
زماني كه سيدالشهدا(ع) تصميم گرفت براي تحقق امر به معروف و نهي از منكر تا سرحد شهادت آماده شود و خانواده و فرزندان خود را در اين راه آماده اسيري كند، شهادت را براي خود خسارتي نمي ديد، بلكه آن را سبب فوز عظيم مي دانست. ريشه نهايي كوتاهي انسان در انجام هروظيفه اي هراس اوست از اينكه خود يا خانواده و نزديكانش را به زحمت اندازد و سبب فقر، افتادن در زندان، شكنجه، اتهامات ناروا، اهانت، تمسخر و امور ديگري شود. اما آيا بالاتر از كشته شدن هم چيز ديگري وجود دارد؟! هرگاه كسي تصميم بگيرد كه در راه انجام وظيفه تا سرحد شهادت پيش رود و اين را براي خود فوز عظيم، و نه ضرر بداند، ديگر از كشته شدن هم هراسي نخواهد داشت. از اين روست كه امام حسين(ع) تصريح فرمود: اني لا اري الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما؛ 1 «من مرگ را چيزي جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز ملال نمي دانم».اين مطلب را امام حسين(ع) شعار نمي داد، بلكه باور داشت كه مرگ با عزت بهتر از تحمل زندگي در كنار ستمكاران است.
نمونه ديگري از شجاعت در انجام وظيفه، در حضرت قاسم(ع) نوجوان سيزده ساله كربلا بود كه او هم به اين عقيده عموي خويش باور داشت و از اين روي در شب عاشورا، زماني كه عمويش، امام حسين(ع) از او پرسيد مرگ در نزد تو چگونه است؟ پاسخ داد:احلي من العسل؛ 2
«از عسل هم شيرين تر است». او بر آن بود كه با مرگ در راه خدا، همچون عاشقي كه براي هميشه در آغوش معشوقش بيفتد، در قرب الهي جاي مي گيرد. اينجا ديگر ضرري وجود ندارد. عاشقي كه آرزو مي كرد يك لحظه معشوقش را ببيند، حال كه براي هميشه در آغوش او قرار گرفته است، چه ضرري كرده است؟ اين روحيه افزون بر سيدالشهداء(ع) و خانواده اش، در ميان اصحاب ايشان نيز موج مي زد.
اين باور نقطه امتيازي است كه در هيچ مكتبي جز مكتب
انبياي الهي(ع) يافت نمي شود. منطق تمام كساني كه در راه خدا جهاد مي كنند، اين است كه در هرحال پيروز ميدان خواهند بود. از اين روي در برابر دشمنان خود بيان مي كردند: هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين؛ 3 «آيا درباره ما جز يكي از دو نيكي را انتظار داريد؟!» آن كسي كه عاشق شهادت است يك حسن برايش وجود دارد و توجهي به پيروزي دنيوي هم ندارد و اگر درپي پيروزي دنيوي است، به اين سبب است كه مقدمه اي براي رواج دين، نزديك كردن مردم به خدا و نشان دادن راه سعادت به ديگران باشد؛ والا زنده ماندن، به خودي خود، برايشان موضوعيتي ندارد. از اين رو، مولاي متقيان(ع) فرمود: والله لابن ابي طالب انس بالموت من الطفل بثدي امه؛ 4 «سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابي طالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است».
چنين باوري دراين بزرگواران بود كه سبب پيروزي آنها گرديد و همين موجب شد كه بعداز چهارده قرن، مردم آرزو كنند كه در عمرشان براي يك بار هم كه شده صورت خود را به خاك قبر آنها بمالند يا در راه زيارت قبور آنها، دست ها و پاها را فدا كنند. امروزه هم ميليون ها انسان عاشق وجود دارند كه حاضرند با هر سختي اي كه شده، ولو فروش تمام دارايي خود، ضريح سيدالشهدا(ع) را زيارت كنند. اين، اثر همان باور و ايمان است.
چنانچه اين روحيه كه در ميان انبيا و اولياي الهي(ع) وجود داشت، در كسي پيدا شود، مي تواند خود را از تابعان آنها بداند. بايد فرد به اين باور برسد كه مرگ در راه خدا ضرر نيست بلكه فوز عظيم است. يا ليتني كنت معهم فافوز فوزا عظيما؛ 5 «اي كاش ما هم با آنها بوديم و به رستگاري بزرگ مي رسيديم.» اگر كسي فقط شعار ندهد و باور داشته باشد كه شهادت در راه خدا فوز عظيم است، هيچ مانعي در برابر انجام وظيفه او وجود نخواهد داشت. كسي نمي تواند به زبان بگويد: يا ليتني كنت معهم، اما در دل خوف اين را داشته باشد كه كسي به او سيلي بزند، به او اهانت كند يا او را به تمسخر گيرد. اگر ائمه اطهار(ع) از چنين چيزهايي مي ترسيدند، ديگر دين رواج پيدا نمي كرد. كدام پيامبري است كه استهزا نشده باشد؟ در آيات صريح قرآن آمده است كه هر پيامبري را كه فرستاديم، از طرف مردم استهزا شد: كذلك ما اتي الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون¤ اتواصوا به بل هم قوم طاغون؛ 6
«اين گونه است كه هيچ پيامبري پيش از اينها به سوي قومي فرستاده نشد، مگر اينكه گفتند: «او ساحر است يا ديوانه»! آيا يكديگر را به آن سفارش مي كردند (كه همه چنين تهمتي بزنند)؟! نه، بلكه آنها قومي طغيانگرند».
دراين آيه خداوند، بدون اينكه استثنايي قائل شود مي فرمايد، هر پيامبري كه از سوي خدا فرستاده شد، مردم ايشان را به تمسخر گرفتند. اگر بنا بود كه انبياي الهي(ع) از مسخره شدن و اهانت بترسند، هرگز نمي توانستند به وظايف خود عمل كنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 44، باب 62 (باب مكارم اخلاقه و جمل احواله و تاريخه و احوال اصحابه (صلوات الله عليه)، روايت 4، ص 291.
2- الحسين بن حمدان الخصيبي، الهدايه الكبري، ص 402.
3- توبه(9)، 25.
4- نهج البلاغه، خطبه 5، ص 05.
5- نساء (4)، 37.
6- ذاريات (15)، 25 و 35.

پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14