(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 8 شهریور 1390- شماره 20012
PDF نسخه

سه اپيزود ازتنهايي انسان معاصر و ستاره هايي كه خود را نشان مان نمي دهند
راه اينجاست...
خشت اول
نقد سوم
پيشنهاد چي؟
بوي بارون
گردش گودري



سه اپيزود ازتنهايي انسان معاصر و ستاره هايي كه خود را نشان مان نمي دهند
راه اينجاست...

رمضان عزيز را باز هم به رسم شيدايي نسل انقلابي مان با ياد شهدا بدرقه مي كنيم كه واژه واژه ياد ايشان، روح روزه داري ماست در جغرافياي جمهوري اسلامي ايران و جسم بدون روح، خاك است در چنبره باد... اين صداي ملكوت است كه از ميان خطوط نامه ها و وصيت هاي ايشان به گوش مي رسد و قدم زدن در قله فضيلت هاي انساني است كه هرگز تاريخ و برهه و زمان خاصي را نداشته و نخواهد داشت. كوهپيمايي امروز ما دلتنگي دوباره است كه تاريخ نشان داده صيد آدم هاي شيفته ديدار حق را تنها در زمان جنگ انجام نمي دهد و چه گمنام مردماني كه در روزهاي آبي آرامش، از شوق ديدار محبوب، به خون مي نشينند و يار را در رنگين كماني سرخ ملاقات مي كنند...حالا سه قطعه «به بهانه» 40روزه شدن پرواز شهدايي كه در ابتداي ماه ترين ماه خدا روي لبخند حضرتش پرواز كردند، سروده ايم تا شايد طعمي از آن لبخند را روي جان خسته و دل شكسته ما بنشانند...شايد باران حاصل از رمضان كه بر روح مان نشست، با ما ماند و روزهاي آينده مان را نيز بهاري كرد!
دستمان را نگيريد،
غرق شده ايم
حسن طاهري
چقدر سياه است و طولاني،
سال هاي پس و پيشمان. تيره و تار است لحظه هايمان؛ بي شما. مردابي است، سرشار از تعفن و تاريكي؛ بي زلال يادتان. موج
مي آيد و موج پشت هم؛ پي درپي. ناقوس مرگ مي زنند سال هاي زندگي ما را وقتي ترنم پروازتان در شهر شنيده نمي شود .
مگر مي گذارند بدرخشيد شما از پشت برج ها، درجه ها، عنوان ها، ميزها، جايگاهها، دودها و دادها، سفره هاي رنگي لبريز از اسراف...؟ چه مي گويد قلم؟! بنيادگرا شده اين ذهن، فاندامنتاليست و امّل. عقده اي شده است اين دل تنگ پنجاه و هفتي خاك خورده عتيقه !
واژه ها بوي نم و نا مي دهند. بوي خون و خاكستر و خاك. جمله هايم كهنه و عتيقه و زير خاكي و باروتي است و چاشني خورده. نه؟! اين حرف هاي غريب و جيغ چيست كه تراوش مي كند از پيوند خامه و برگ؛ قلم و صفحه؛ ديده و دل؟ !
حالا شده ام منگ و لال و خواب ديده. آخر اين سال هاي بي شما، جنگ و گمنامي و اخلاص و خدا را بايد به خواب ديد. بي قرارم و شيداي شنيدن يك نغمه و آهنگ گران باري آن روزها. بخوانيدمان يك بار ديگر از پشت هزار هزار روز رفته سال هاي تنهايي و بي كسي و اشك و دق مرگي .
خسته شديم ديگر. خسته از اين همه دروغ و ننگ و فريب و ريا و دورويي! گفته بودند: «لا حول و لا قوه الا بالله» را هجّي كنيد و صبح و شب ختم ياسين و عاشورا بگيريد. گفته بودند يونسيه بخوانيد و برفراز كنيد، در لحظه لحظه سياه و نحس و تاريك دنيا، تا شايد سوسويي زند از آن دورها ستاره سعد شهادت. و مي خواند دلم... هر لحظه مي خواند:
« لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين». مي خواند و مي گريد، تا اسفندها بگذرد و دود شود ثانيه ها در سوز سرد و زرد پريشاني فصل ها. شايد بهاران برويد از لحظه ها! نيامد از دستم كه نيامد. نه نجاتي از غم، نه قايقي و ساحلي و دادرسي. كجاست منجي المومنين؟ تا نجات دهد اين همه اقيانوس مواج عطشناك شهادت را؟! دل گرفته وغمبار است. راهي، چراغي، دستي، شانه اي، اشكي...؟! در كجا يابم ،كجا؟ آن چه آنم آرزوست، آرزوي سالهاي باراني و سبزسبز. سبزتر از اين گله مغزپسته اي كرم زده پوك! سبزتر از اين همه خزه هاي كله غازي خزيده از آستين جناب مسترلوك!
دستانمان خالي است در اين طوفان خانمان سوز لجن هاي لاابالي فتّانه! بگيريد دستان خسته و بي رمقمان را. نگيريد
غرق شده ايم در اين وادي
بي شهادت و عاري از شيدايي!
و عود و نور و سوز است كه
مي خواند اين دل حيران بيچاره را. قطره قطره مي بارد واژه هايش بر ترك هاي تشنه كويري و لم يزرع ذهنم. زمزمه دلربايتان مي خواندم از عمق آسمان حروف حيران شده در پهناي شراره خوشرنگتان، زمزمه اي از جنس بلورهاي الماس ناز و نياز و راز .
«بخوان!» و مي لرزد لبم. مي گريد تنم. مي شكنم. فرو مي ريزم. «بخوان!» زاري مي كنم و فرياد. مي گويد دوباره:» بخوان! دعاي غريق را. بخوان« چگونه بخوانم؟ بغض است كه نمي گذارد. گرفته است تمام وسعت حنجره ام را. اسيرم، گرفتار، در بند و غل و زنجير. بسته اند دستهايم را ، آرزوهاي زميني. دوخته اند لبهايم را سكه هاي تشويقي، گرفته اند ديدگانم را ...!
و مي گويد اين باركفن پوش
بي نشان با طنين بارش جبرئيل:«بخوان! يا الله و يا رحمان و يا رحيم ! يا مقلّب القلوب!
ثبّت قلبي علي دينك !».
و دين كجاست؟ در اين توبره هاي بيت المال با طعم نفت!؟ و دين كجاست؟ در اين جامه هاي حرير و زربفت!؟
و دين كجاست؟ ميان تار و پود دستمال چرب تملّق و چاپلوسي!؟ و دين كجاست؟ روي جانمازهاي آب كشيده يقه سفيدهاي شاه مقصود به دست بي شهيد!؟
و دين كجاست؟ توي حج در جنگل شمال و سعي ميان ويلا و ساحل!؟ و دين كجاست؟ زير اين همه سرخاب و سرمه و رنگ و چنگ و بنگ!؟ و دين كجاست؟ حتما پيش ستاد و حزب و باند و گروه پوسترچسبان ها!؟
و دين كجاست؟ كنار «آقا جان حفظ جان واجب است» در آتش زار معركه!؟ و دين كجاست؟ وقت جنگ و محك مرد از نامرد، پيش به سوي آكسفورد و هاروارد و سوربون!؟
...و يادم آمد دين پيش مادر بي سوادم است.
و يادم آمد دين در توسّل هاي بريده بريده مادر شهيدم موج مي زند. شيرزني كه در هيچ دانشگاهي مدرك ا فاده هاي دنياي مدرن را نگرفته و اصلا پز فلسفي نمي داند چيست.
و يادم آمد دين در سجاده و چادر نماز عطرآگين اوست وقتي چهارتا چهارتا پسران قد و نيم قدش را راهي كربلاي خطر مي كرد و
مي گفت: فداي خميني!
و يادم آمد دين را و ثابت قدم بودن را و ايستادن را و نلرزيدن را وقتي كه اشك آقا را ديد و گفت: «روزي نيست صلوات نذرش نكنم، هرچه بتوانم» و سفره ابالفضل انداخت براي سلامتي اش.
و مادرم را دوباره ديدم. قاب عكس پسرش را بغل كرده بود. غبارش را مي كشيد به قلبش. قلبي كه شب و روز، سرشار بود و لبريز از
واژه هاي غربتي و زير خاكي؛ كربلا و زينب و عباس و ام البنين، جبهه و عمليات و خميني...!
حالا قلبش پر است از رنج وزخم و دردهايي كه هيچ نواري حتي گوشه اي ازانتهاي سختي هايش را نمي تواند نشان دهد.
و مادرم را مي بينم روي سجاده نشسته است و مي گويد، همان را: « بخوان تا عاقبت به خير شوي پسرم. ... و ثبت لي قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلو مهجهم
دون الحسين».
¤
من الغريق الي الشهيد
علي كميلي
تو خود بهتر مي داني كه چرا
نمي توانم جز خودم به ديگري فكر كنم ! و نمي توانم به جهاد بينديشم! و به اقدام! و جامعه! و حتي ديگري!
كه مي داند كه حتي در موبايلم يادداشت كرده ام: «به جان شهداء، ديگر عهدت را نشكن!« شايد كه در هياهوي زندگي تصنّعي ام به يادم بياورد عهد كرده ام كه به خود بيايم! به خدا ديگر بس است! از فيلم بازي كردن هايم خسته ام! كاش مي شد چون تو اي فرزند زهراي اطهر(ع) از نام و نان رها شوم و در اوج آزادگي قرار گيرم! كاش مي شد بندهاي اسارت دنياي دون را بگشايم و كاش دعاي سيد شهيدان اهل قلم درباره ام مستجاب شود كه: «اي شهيد، اي آنكه بر كرانه ابدي و ازلي وجود نشسته اي، دستي بر آر و ما قبرستان نشينان عادات سخيف را از اين منجلاب بيرون كش !»
خودت بهتر مي داني كه حالا نه از جهل، كه از علم و دانسته ها و كثرت خوانده هايم به تو پناه آورده ام! به خدا آن قدر گفته و نوشته و خوانده ام آنچه را در درونم نبوده است كه از خود خسته ام !
مي دانم كه جاي من نبوده اي تا معناي اين خستگي و پوچي پس از علم را بداني، اما تو را به حق نام بلندت در آسمان، دستم بگير و از غرق شدن نجاتم ده !
از آن مسلمان آمريكايي شنيده بودم كه:«فاو را وقتي گرفتيد، در نيويورك شيريني توزيع كرديم كه ما فاو را گرفتيم!» كاش من هم
مي توانستم چنان همدلانه بگويم «ما».
از اين و آن شنيده ام كه خيبريان چگونه همه ابهّت عراق و همدستانش را به بازي گرفتند و چگونه دنيا دنيا آتش غضب شان را به اتكاي فرمان الهي «جزاير بايد حفظ بشود» با خون پاك و غيرت مردانه شان به جان خريدند.
چه خوب شد كه امروز نبوديد ! حرف هايم عجيب نيست. به خدا شما از دنياي ديگري آمده ايد، وگرنه در دنياي ما ديگر كمتر سخن از نور و گذشت و گمنامي است!
دوره دو حديث و سه آيه بخوانند و با يقين قلبي به خط بزنند، گذشته است، برادر! حالا صدها كتاب چاپ شده است كه همه شان را خوانده ايم، ولي حا ل مان فرقي نكرده است! آن قدر آيه و روايت حفظ كرديم و آن قدر نظريات انديشمندان مختلف را خوانديم و آن قدر تئوري پردازي كرده ايم كه دنبال كسي مي گرديم براي تحقق شان.
آري! فكر مي كرديم حكومت اسلامي براي تحقّق به همين آدم هاي دين دان و سي دي هاي متحرك مملوّ از اطلاعات نياز دارد. باوركن خيلي نوشته ايم و خوانده ايم ! اما باور كن كه من هيچ كدام از اينها را درك نكرده ام و نمي كنم! به خدا خنگ و كودن نيستم، اما تو خود مي داني كه چرا نمي فهمم!
و خودم هم مي دانم...و خودم هم مي دانم... و خودم هم مي دانم...حسرتا!
¤
شهدا آمديد، نبوديم !
حامد عبداللهي
... و كسي كه خدا و پيامبر را اطاعت كند(در روز رستاخيز) همنشين كساني خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان؛ و آنها چه رفيقان خوبي هستند! اين موهبتي از سوي خداست. و كافي است كه او(از حال بندگان، و نيّات و اعمالشان) آگاه باشد. سوره نساء
شهدا، شما آمديد، ما نبوديم. آن روز كه به جبهه هاي وصال با ملائكه الله مي رفتيد، امامتان
مي گفت:« اينان از خانه خارج شدند و موت آنان را ادراك نموده و قدم ها و قلم ها شكسته شده است. بارالها! اين وصف مجاهدان في سبيل اللّه و اجر عظيم آنان است كه در صحنه هاي كارزار با دشمنان تو و دشمنان رسول معظم تو و دشمنان قرآن كريم تو به شهادت رسيده اند ».
اينجا صحبت عشق است و عشق؛ و قلم در ترسيمش برخود مي شكافد .
قلم بر خود مي شكافد و مي شكند! چرا؟ چون« شرف بزرگ شهداي در راه حق، «حيات عندالرّب» و ورود در «ضيافه اللّه» است. اين حيات و اين ضيافت را با قلم هاي شكسته اي مثل قلم من نمي توان توصيف و تحليل كرد. اين حيات و اين روزي غير از زندگي در بهشت و روزي در آن است. اين لقاء اللّه و ضيافه اللّه است. آيا اين همان نيست كه براي صاحبان نفس مطمئنه وارد است فادخل ي
ف ي ع باد ي و ادخل ي جنّت ي كه فرد بارز آن سيد شهيدان- سلام اللّه عليه- است. اگر آن است چه مژده اي براي شهيدان در راه مرام حسين(ع) كه همان سبيل اللّه است، از اين بالاتركه در جنتي كه آن دردانه شهيد في سبيل اللّه وارد مي شود و در ضيافتي كه آن حضرت حاضرند، به اين شهيدان اجازه دخول دهند كه آن غير از ضيافت هاي بهشتي است و آنچه در وهم من و تو و شما نيايد، آن بود ».
...ما با امانت چه كرديم، حالا بماند، اما شما از خودتان بگوييد. آن جا چه خبر؟! خميني عزيز گفت:« ...اگر نبود در شأن و عظمت شهداي معظم في سبيل اللّه جز اين آيه كريمه( و لا تحسبنّ الّذ ين قت لوا ف ي سب يل اللّه أمواتاً بل أحياء ع ند ربّ ه م يرزقون )، كه با قلم قدرت غيب بر قلب مبارك نوراني سيد رسل- صلي اللّه عليه و آله و سلم- نگاشته و پس از تنزل مراحلي به ما خاكيان صورت كتبي آن رسيده است، كافي بود كه قلم هاي ملكوتي و ملكي شكسته شود و قلب هاي ماوراي اصفياء اللّه از جولان در حول آن فرو بسته شود. ما خاكيان محجوب يا افلاكيان چه دانيم كه اين «ارتزاق عند رب الشهدا» چيست. چه بسا مقامي باشد كه خاص مقربان درگاه او جل و علا و وارستگان از خود و ملك هستي باشد.پس مثل من وابسته به علايق و وامانده از حقايق چه گويم و چه نويسم، كه خاموشي بهتر و شكستن قلم اولي است ».
رفقا! روزي ما از ضيافت فراموشتان نشود! «و چه غافلند دنياپرستان و بي خبران كه ارزش شهادت را در صحيفه هاي طبيعت جست وجو مي كنند و وصف آن را در سروده ها و حماسه ها و شعرها
مي جويند و در كشف آن از هنر تخيل و كتاب تعقل مدد مي خواهند. و حاشا كه حل اين معما جز به عشق ميسر نگردد، كه بر ملت ما آسان شده است. و اينك ما شاهد آنيم كه سبكبالان عاشق شهادت بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاخته اند؛ و در پيشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسيده اند؛ و بر بسيط ارض ثمرات رشادت ها و ايثارهاي خود را نظاره مي كنند.»
رفقا! از ما نپرسيد با ثمرات
رشادت هايتان چه كرديم. شهدا ما را نظاره نكنيد! رفقا ديگر آن دوره ها گذشته است! اين حرف ها براي دوره اي بود كه خميني دعا مي كرد و شما گريه مي كرديد. باورتان مي شود ديگر حتي نگذاشتند تصوير ملاقات هايتان را ببينيم؟ باور مي كنيد پس از آن كه شما رفتيد ما سد ساختيم و جاده كشيديم و گل كاشتيم! ياد تان هست ممد نبود وخرمشهر آزاد شد؟ يادمان هست كه همچنان ممد نبود و ... آزاد شد.
رفقا ! آدم هايي آمدند كه
نمي دانستند دوكوهه اسم جغرافيايي نيست، اما خوب
مي دانستند چطور بيشتر نان در بياورند و از شما محبوب تر باشند. روزنامه پر شد از اسم آنها و بردن اسم شما، خشونت گرايي بود.
رفقا! اين ديگر باورتان نمي شود. دوره عوض شد و اسم امام و شهدا نان آور شد! نخنديد! مي دانم حقمان است. همان روز كه تاختند و دوختند اگر كم نياورده بوديم، حالا «همت» بي ولايت فقيه را برايمان علم نمي كردند. حالا افسانه «باكري» بي رهبر برايمان تعريف نمي كردند . باوركنيد كاري كردند كه بچه هايتان گيج
شده اند. يكي شان مي گفت «پدر ما جانش را دوست داشت. اين كه مي گويند دنبال شهادت بودند، دروغ است. آنها زندگي را دوست داشتند، اما در راه دفاع از ميهن جانشان را از دست دادند... »
رفقا! حالا ديديد بعد از شما چند بار دنيا عوض شده است! حالا كه چيزي نشده. بگذار چند صباح ديگر ما را به جرم دوستي با شما محاكمه كنند. بگذار غرامت جان شما را از ما بگيرند و بخورند. بگذار امام را به جرم به كشتن دادن شما محاكمه كنند و ما را به نيابت از امام و شما ، تبعيد و زندان و اعدام كنند. تعجب نكنيد . همين كه دارم مي نويسم، سند جرم من است .
رفقا! آمديد ما نبوديم.
حالا فهميديد چرا ما نبوديم؟ چون بعد از شما اول شما را گم كرديم و بعد خودمان را. ما يك مشت موجي هستيم كه خواب شما را ديده ايم. ما جانبازاني هستيم كه تركش هاي دنيا و آرزوهايش، غيرت و بصيرتمان را برده. ما يك مشت مفقود الاثري هستيم كه حرف ها و دردهايمان هيچ اثري ندارد. ما شهدايي هستيم كه ناممان در هيچ دفتري ثبت نشده كه گمنام باشيم. ما مرديم، بدون خون ريزي!
شهدا اين جا ايران است. تا وقت هست، برگرديد. شما كشتگان جنگ جهاني دوم نيستيد كه
مهم ترين ميادين شهر را به احترام شما آذين ببندند و اداي احترام كنند. اين جا ايران است . تا نان به نام شما مي خورند، برگرديد.
رفقا! اگر خواستيد غصه بخوريد، براي خودتان بخوريد. ما خودمان يك فكري براي خود مي كنيم. گرچه نگران نباشيد. ما هم خدايي داريم. ما وارثان واژه هاي خميني و ميراث دار سنگ قبر شماييم. ما كتاب خاطراتتان را مي خوانيم و هنوز به صداي آهنگران گوش
مي كنيم. ما به شفاعت شما در اين دنيا اميدواريم. شايد دعا كرديد و ما پيدا شديم.

 



خشت اول

در پي ابداع شگفت انگيز شبكه اول سيما در استفاده از سوالات چهارگزينه اي و زيرنويس در هنگام پخش سريال موفق، متعهد، ارزشي، ماورايي، معناگرا و محبوب و مقبول «سقوط يك فرشته» با تلاش شبانه روزي همكاران، متن كامل اين سوالات در اختيار ما قرار گرفت، كه در ادامه از نظر مي گذرانيد:
1- عبارت «سقوط يك فرشته» يعني چه؟
الف) يعني يك سريال ماه رمضاني الف ويژه معناگراي دين پرور اخلاق مدار
ب) يعني سقوط يك فرشته بر سر سفره يك عده آدم ويژه تر
ج) به شما ربطي ندارد!
د) گزينه جيم
2- به نظر شما چرا «سارا» گول شيطان را خورد؟
الف) چون روزه نبود!
ب) چون از فاطمه زيباتر نبود!
ج) حاج آقا (مدير شبكه) اينطوري مي پسنديد!
د) لپ تاپ + آب انار + جعبه موسيقي، كار خودش را كرد.
3- چرا «سارا» در هر قسمت هي بيشتر گول مي خورد؟
الف) چون چادرش را به باد داده است
ب) چون عشق شوهر او را كور كرده است
ج) در برخي كتب نقل شده كه اگر خوردي، ديگه خوردي، در نتيجه باز هم مي خوري و دائم هي مي خوري!
د) چشم شيطان سارا را گرفته!
4- نقش «ياور» در سقوط يك فرشته چيست؟
الف) نقش تلنگر قصه را بازي مي كند.
ب) او بهلول موبور قصه است.
ج) بايد صبر كرد، تا سال آينده شايد بتوان براي او نقشي دست و پا كرد!
د) نقشي ندارد و تنها براي انبساط خاطر بيننده، گاه گاهي مي رود روي ويبره!
5- نيما چطور به شيطان تبديل شد؟
الف) با عينك دودي و تراشيدن ريش هاش
ب) حلقه كيهاني
ج) با ماشين مدل اوووووووووف
د) با كافي شاپ در تپه هاي دارآباد
6- در نسخه اصلي پخش نشده، پدر سارا چطور او را نجات خواهد داد؟
الف) با ازدواج سه باره!
ب) با كشتن نيما بوسيله ياور
ج) با استفاده بهينه از حاج آقا داريوش كاردان از پشت تلفن
د) خدا بزرگه و بايد صبر كرد تا ماه رمضان بعد!
7- چرا همسر حاج بابا فوت كرد؟
الف) نويسنده جز ازدواج نقشي براي او ننوشته بود
ب) حضور بازيگر در دو تله فيلم و يك سريال همزمان ديگر
ج) ايجاد بهانه اي براي ازدواج سه جدد (مجدد+يك) حاج بابا
د) اين اتفاق دو پيام اخلاقي دارد: اگر دخترتان گول شيطان را بخورد همسرتان مي ميرد/ همسر دوم باعث بدبختي دختر همسر اول مي شود!
8- در نسخه اصلي نيما چه برنامه هاي خباثت آلودي براي سارا داشت؟
الف) پكاندن مغز او از طريق قرص هاي خيلي بد و روان گردان و مواد خفن!
ب) خراب كردن شناسنامه او به وسيله يك پارتي درست و درمان در يك دفتر ازدواج
ج) بي بند و باري كردن او با پوشيدن مانتوي قرمز با رعايت حجاب اسلامي!
د) رفتن به كافي شاپ، حلقه كيهاني، ارتباط با جريان انحرافي و ماشين سواري با سرعت زياد + خوردن آب ميوه درملأعام
9- علت مرگ ماهي ها در اين سريال چه بود؟
الف) تخريب دولت خدمتگزار و نا اميد كردن گروه هاي توليدي و صنعتي و نا كارآمد جلوه دادن طرح بنگاه هاي زود بازده
ب) گرفتن نما هاي طولاني براي پر كردن هر قسمت
ج) به همان علت حضور ياور در سريال
د) طبق تحقيقات ماهي ها از جمله موجوداتي هستند كه حضور شيطان را حس مي كنند و در صورت سقوط يك فرشته، جان مي دهند.
10- پيام هاي اخلاقي- اجتماعي سقوط يك فرشته چيست؟
الف) هنوز هم مي شود به خوبي شانه هاي تلويزيون را گرفت و به ملت خنديد!
ب) براي ساخت يك سريال 30 قسمتي نياز به فيلمنامه نيست و مراحل توليد كلا «شعر» است
ج) از پذيرش داماد پولدار تحت هر شرايطي خودداري كنيد، حتي همسايه شدن با او خطرناك است
د) پرورش ماهي = بدبختي و فلاكت و سقوط
11- نقطه قوت حاج بابا در اين سريال چه بود؟
الف) جوان مرگ كردن زن هايي كه اختيار مي كند
ب) تربيت فوق العاده دخترش
ج) مديريت شگفت آور پرورش ماهي
د) اعتماد به نفس بالا براي ادامه زندگي
12- كدام بخش سريال را بيشتر دوست داريد؟
الف) «نيما- سارا» بازي
ب) نريشن هاي شيطان خان جان!
ج) تيراژهاي كاملا مربوط و فوق تصور در پايان هر قسمت
د) آگهي هاي بين سريال بويژه برنج «منم من...منم من»
13- در نسخه اصلي آخر سريال «سقوط يك فرشته» چه مي شود؟
الف) شيطان روسياه مي شود، سارا به آغوش خانواده باز مي گردد، توبه مي كند و همسر دوم حاج بابا زنده مي شود، قرآن به امامزاده بر مي گردد...
ب) هرچي حاج آقا بگه(مدير شبكه)
ج) گزينه الف
د) نيما در استخر ماهي ها خفه مي شود و پريچهر دوباره چلاق مي شود و سارا متنبه مي شود و حالا گزينه الف.
14- به نظر شما چطور مي شود هنرمندان كشور بي حيثيت شوند؟
الف) انتخاب آنها براي سريالهاي ماه رمضان
ب) قبول كردن پيشنهاد كار ويژه در ماه رمضان
ج)وجود تهيه كننده هاي عاشق مردم
د) شايسته سالاري در رسانه ملي
سوال تشريحي: چطور رابطه «نيما - سارا» خيلي بد است و باعث سقوط است اما رابطه «فاطمه با اين جوان مذهبي كه وسط بيابان نماز مي خواند» عيبي ندارد و خيلي هم خوب است؟!
¤¤¤
به 50 نفر از برگزيدگان به قيد قرعه تا سال آينده يك دست(!) سوار شدن در ماشين نيما همراه با آب انار و همچنين فيلمنامه كامل سقوط يك فرشته ـ انشاء الله ـ تقديم مي گردد.
محسن حدادي

 



نقد سوم

براي مسئولان رسانه ملي دعا كنيم!
اول: پدرم هر روز صبح يك ساعت از سحر گذشته از خانه بيرون مي زند و تا نيم ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به خانه نمي آيد. نمي دانم در گرماي مرداد اين همه ساعت بيرون ماندن و با ماشين كار كردن آن هم با زبان روزه چه حالي دارد. تصور كردنش هم برايم سخت است وقتي به اين حال و هوا سرو كله زدن با مسافر و بي نظمي هاي خيابان هاي تهران را اضافه مي كنم مغزم سوت مي كشد اما پدر بي هيچ گله و شكايتي، پول حلال سر سفره افطار ما مي گذارد حتي اگر هر روز از ديروزش نحيف تر و شكسته تر شود.
دوم: پنج شنبه گذشته براي افطار مهمان بوديم. در راه طبق عادت هميشگي چشمانم همه جا را مي گشت تا شايد بين يكنواختي اين روزهاي پايتخت و روزمرگي ها، موضوع تازه اي ببينم؛ پشت چراغ قرمز چشمم به پليس راهنمايي و رانندگي افتاد، دم افطار و خيابان به شكل وحشتناكي شلوغ. داشتم به تلاش پليس براي باز كردن راه و هدايت ماشين ها نگاه مي كردم با خودم گفتم در اين ماه مبارك از صبح تا شب يا بالاخره ساعاتي از روز سرپا در اين گرما با زبان روزه...مگر چقدر حقوق مي دهند به اين افسران وظيفه كه در اين گرما و هواي آلوده... ياد اوس مهدي افتادم. بناي قابل محل مان...او هم گرما و سرما و روزه و افطار ندارد و هميشه گرد خستگي و مظلوميت روي پيشاني اش جاخوش كرده و ... به هر حال به قول پدرم، روزي حلال، بي زحمت به دست نمي آيد و سختي كار هم ندارد!
سوم: يكي از خوبي هاي محله هاي مركزي يا پايين شهر اين است كه همه چيز دور و برت است از بقالي بگير تا قصابي و لوكس فروشي و فروشگاه لباس و نانوايي آن هم در انواع مختلف از لواش تا سنگك، بربري و البته فانتزي. عصرها موقع برگشت به خانه از جلوي يكي از همين نانوايي ها كه از قضا سر كوچه خودمان هست رد مي شوم، نان سنگك هاي معركه اي دارد و كلي هم برايش سرودست مي شكنند؛ خاصه قبل از افطار، از جلوي نانوايي كه رد مي شوم هرم و گرماي هواي داخل نانوايي با گرماي هواي بيرون دست به دست هم مي دهند تا حالم را بدتر كنند، از اين قسمت از محل كه رد مي شوم نمي دانم چرا آن قدر عطشم زياد مي شود و مي خواهم زودتر به منزل برسم و دوش آب سردي بگيرم و بعد هم سر سفره افطار يك ليوان آب سرد. از آنجا كه مي گذرم هميشه خجالت مي كشم بخاطر اين طاقت كم خودم. و چه صبر و تحملي دارد شاطر عباس و همكارانش... بالاخره روزي حلال درآوردن زحمت و مرارت دارد.
چهارم: رمضان امسال ديگر پاي تلويزيون ننشستم، ديگر مانند دو سال گذشته مشتري پر و پا قرص سريال هاي شبانه نبودم چون داغ دلم تازه مي شد وقتي مي ديدم چقدر راحت بيت المال به دست متوليان و مسئولان اين رسانه به جوي آب ريخته مي شود. آن وقت بود كه همه سختي هايي كه پدر و سايرين كه از آنها تعريف كردم بيشتر و بيشتر جلوي چشم هايم رژه مي رود، اين بيت المالي كه همه نگرانش هستند مگر بخشي از زحمات پدران ما نيست پس چرا آن قدر راحت دور ريخته مي شود.
فكر اينكه كار تهيه كنندگان و كارگردانان در اين ماه مبارك اين شده كه انواع و اقسام روح را وارد خانه هاي مردم كنند به خيال اينكه در حال نزديكي مردم با ماورا هستند، از آب بستن هاي دائمشان به سريالها كه ديگر نگو و البته نكته مهمي كه در همه آنها به وفور يافت مي شود مقدار معتنابهي كش است، كشش هم كش خوبي است هرقدر مي كشند پاره نمي شود، 30 روز مردم را سركار مي گذارند و درست 3- 4 روز مانده به پايان رمضان با سرعت برق و باد مي خواهند همه چيز را جمع و جور كنند و جوانهاي ناآگاه سريال را به راه راست هدايت كنند، جوانان دم بخت را به وصال يار برسانند و همه چيز را با يك عروسي ختم به خير كنند. با شعارهاي اخلاقي تابلو و رو كه به جاي آنكه كارگشا باشند بيشتر آدم را پس مي زنند.
اينها را كه مي بينم دلم مي خواهد دست كنم در جيب اين مسئولان محترم! و پولهاي خودمان را از جيبهايشان در بياورم، پول هاي كساني مانند پدرم يا آن پليس راهنمايي و رانندگي. دلم مي خواهد به آنها بگويم دلم نمي خواهد حاصل زحمات پدرم براي كارهايي سطحي و آبكي صرف شود، ازشان بپرسم
مي دانند اصلا بيت المال چيست؟! راستي چرا پدر من براي دورزدن ممنوع، جريمه مي شود، شاطر عباس براي يك نان، بايد جريمه بدهد و اوس مهدي را كسي بيمه نمي كند و هميشه پولش را با كسري مي دهند اما هيچ كس در رسانه ملي، جريمه و توبيخ نمي شود؟ هيچ كس به خاطر بدكاركردن، از حقوقش كسر نمي شود و دست بر قضا، آقايان«آب بند» هميشه طلبكار صداوسيما هم هستند؟ جريمه و دعوا و سرزنش فقط براي ما معمولي هاست؟ اين مثلا هنرمندان به جاي خون، آب انار در رگ هايشان جاري است؟!
پنجم: خاصيت روزهاي خوب همين است تا چشم برهم مي زني تمام مي شود، مهماني هم همين طور است آن قدر به تو خوش مي گذرد كه متوجه گذر زمان نمي شوي. اما همين ساعات پاياني اين مهماني بزرگ هم مي تواند براي خيلي ها كارگشا باشد، خوب است كه از آن استفاده كنيم و بهترين كار اين است كه براي هم دعا كنيم، دعا كنيم كه همه آنهايي كه در خواب بودند و هستند بيدار شوند، دعا كنيم مردم ما مصداق زحمت و نان حلال درآوردن را بدانند، دعا كنيم مسئولان ما بفهمند و بدانند كه چطور بايد از بيت المال استفاده كنند، دعا كنيم كه مسئولان صدا و سيما از خواب بيدار شوند. دعا مي كنيم خدا از سر تقصيراتشان بگذرد. دعا كنيم حداقل بعد از ماه رمضان حضرات برنامه ساز را با سكه تقدير نكنند، همان صدها ميليوني كه براي اين دقيقه هاي ارزشمند ماه رمضان در سفره آنها گذاشتند، كافي است!
مريم خطيبي

 



پيشنهاد چي؟

ماه سوم تابستان گرم ايران زمين آغاز شد و طبق قرار قبلي، سومين ليست پيشنهادي كتابخانه تان را جمع كرديم؛ سعي بر اين بوده كه مخاطب عزيزمان، براي هر ماه، يك كتاب هم كه شده، بخواند كه اگر بخواند ديگر نيازي به اين همه دعوا بر سر سرانه مطالعه نيست؛ قرآن را فراموش نكنيم كه فقط براي ماه مبارك نيست و بهترين يار مهربان هر انساني است.
اين نكته هاي ناب...
در مجلد دوم كتاب «در محضر بهجت» 700 نكته اخلاقي، اعتقادي، فلسفي و...گنجانده شده است. مثلا: «مرحوم ميرزا جواد آقا ملكي و عالم ديگر اهل تبريز در محضر مرحوم مقاني ـ صاحب كتاب تنقيح المقال - بودند، آقا ميرزا جواد - رحمت الله - مي گويد: نفسم به من گفت: اگر آن عالم يكي گفت، تو هم بايد يكي بگويي! ولي من با خودم گفتم: بايد كفش او را جفت كني! نفسم ناراحت شد كه چطور؟! گفتم: كفش خادمش را هم بايد جفت كني!»
نكته هاي اخلاقي بسياري را مي شود در اين كتاب كه از سوي موسسه فرهنگي سماء در دو مجلد و با قيمت 3500 تومان براي هر جلد منتشر و روانه بازار نشر شده بخوانيد.
توقيف شده هاي «توفيق» يكجا!
كتاب «روزنامه توفيق و كاكا توفيق» شرح و توضيح مسائل و وقايع و حقايق مربوط به روزنامه مردمي توفيق از سال 1337 تا تيرماه 1350 خورشيدي و توقيف غيرقانوني آن است. بنا به متن پشت جلد اين كتاب: «در اين كتاب مطالب و كارتون هايي را ملاحظه خواهيد كرد كه هرگز آنها را در روزنامه توفيق نخوانده و نديده ايد، چرا كه امكان درج و نشر آنها در دوران انتشار توفيق (از 1337 تا 1350) وجود نداشته است، مطالبي چون مبارزات طولاني كاكا توفيق بعد از توقيف غير قانوني توفيق، علت واقعي توقيف توفيق با اسناد و مدارك محرمانه و خيلي محرمانه آن و داستان شركت كاكا توفيق با حضرت ابوالفضل(ع)». «روزنامه توفيق و كاكا توفيق» نوشته فريده توفيق را نشر آبي براي دومين بار با قيمت 4 هزار تومان منتشر كرده است.
قصه ديكتاتوري كه از اول ديكتاتور نبود
«موشي كه شاه شد» نوشته ويلي فرمان را نشر آسمان خيال با ترجمه مليحه شكوهي و قيمت 3900 تومان منتشر كرده است. اين قصه، قصه يك ديكتاتور است. ديكتاتوري كه از اول ديكتاتور نبود ولي خيلي زود فهميد مي تواند فرمانرواي مطلق موش ها باشد. موش هايي كه ترس چشم شان را كور كرده بود و وقتي ترس چشم آدم را كور مي كند اين را هيچ كس مثل يك ديكتاتور نمي فهمد و از آن استفاده نمي برد.
سير تا پياز جنبش مشروطه در ايران
داريوش رحمانيان در كتاب«جنبش مشروطه» تلاش كرده در پنج فصل زمينه هاي جنبش مشروطه، ظهور مشروطيت، مجلس اول: مشروطيت در بحران، استبداد صغير و مجلس دوم به بازخواني جنبش مشروطيت در كشور بپردازد. اين كتاب كه در 224 صفحه با قيمت 3500 تومان از سوي انتشارات كانون انديشه جوان منتشر شده در پنج فصل با عناوين زمينه هاي جنبش مشروطه، ظهور مشروطيت، مجلس اول: مشروطيت در بحران، استبداد صغير و مجلس دوم به بازخواني جنبش مشروطيت در كشورمان مي پردازد.
به دنياي iPad خوش آمديد
كتاب «به دنياي iPad خوش آمديد» به همراه بخش هايي ويژه براي كمك به كاربران فارسي زبان اين رايانه لوحي در 280 صفحه با قيمت 9500 تومان از سوي نشر نقش منتشر شد. اين كتاب همراه فهرست متنوعي از موضوعات مي تواند از طرفي براي كاربران جديد iPad و از طرف ديگر به عنوان مرجع مختصري براي كاربران حرفه اي مفيد واقع شود. اين كتاب موضوعاتي نظير آشنايي با قطعات و اجزاي iPad، اتصال به اينترنت و بازبيني ايميل ها، معرفي و نحوه استفاده از نرم افزارهاي كاربردي پرطرفدار، كتاب ها و نشريات الكترونيكي، پخش آهنگ و فيلم، همسان سازي اطلاعات با iPad، تنظيمات، رفع مشكلات و مراقبت از iPad و معرفي لوازم جانبي iPad را در بر مي گيرد.
من در تو پنهان شده ام
كتاب «پروانه اي از متن خارج مي شود» سروده عليرضا عباسي با قيمت 2600 تومان از سوي موسسه انتشاراتي «آهنگ ديگر» راهي بازار نشر شد. اين كتاب كه شامل 56 قطعه شعر كوتاه سپيد است كه رويكرد غالب اشعار كتاب «پروانه اي از متن خارج مي شود» مسائل اجتماعي است و در فاصله سال هاي 85 تا 88 سروده شده اند.
روايت فرزند دكتر از «زيركي هاي ملانصرالدين»
در كتاب «زيركي هاي ملانصرالدين» حدود 170 لطيفه و حكايت (كه بيشتر از منابع انگليسي، لاتين، اينترنت و به صورت خاص تر حكاياتي كه توسط ادريس شاه هندي نوشته شده) توسط شاهد قمشه اي برگردان و گردآوري شده و انتشارات روزنه آن را با قيمت 6500 تومان منتشر كرده است. اين كتاب حاوي داستان هاي كوتاه و طنزآميز درباره معروف ترين شخصيت داستاني مشرق زمين، «ملانصرالدين» است كه 173 لطيفه آموزنده را دربردارد. همچنين داراي روايت 10 صفحه اي است كه گسترشي از يكي از داستان هاي ملانصيرالدين به قلم نويسنده اي غربي است.
همه چيز درباره آداب دعا و شرايط آن به روايت علامه مجلسي
كتاب - «مقياس المصابيح»نوشته علامه مجلسي در خصوص آداب دعا و شرايط آن و نيز دعا هاي برگزيده شيعه در تعقيبات نماز و سجده شكر و دعاهاي مربوط به ساعات مختلف روز به تازگي روانه بازار نشر شده است. اين كتاب از زمان تأليف تاكنون مورد توجه فراوان عالمان شيعه قرار داشته و بيش از 80 نسخه از آن در كتابخانه هاي كشور موجود است. كتاب با تلاش قاسم تركي و سيد مصطفي موسوي تصحيح و تحقيق شده و توسط مركز تحقيقات رايانه اي حوزه علميه اصفهان، با قيمت 5000 تومان، منتشر شده است.
شروع يك زن...
رمان «شروع يك زن» نوشته فريبا كلهر را انتشارات ققنوس با قيمت 2500 تومان روانه بازار نشر كرد. داستان «شروع يك زن» دغدغه هاي زني به نام پروين است كه در آستانه جدا شدن از همسرش پس از چند سال به ايران برگشته و همكلاسي دوران دانشجويي اش «بهرام» را پيدا مي كند. بهرام نسبت به همه چيز و همه كس احساسي نوستالژيك دارد.
ملاقات با امام موسي صدر در هفت فصل
عبدالرحيم اباذري در كتاب »امام موسي صدر« به بررسي فعاليت هاي فرهنگي، اقتصادي، مذهبي و سياسي امام موسي صدر در ايران و لبنان پرداخته است. اين كتاب كه با قيمت 1600 تومان از سوي انتشارات مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي روانه بازار نشر شده در هفت فصل به بررسي زندگي نامه و فعاليت هاي فرهنگي، اقتصادي، مذهبي و سياسي امام موسي صدر در ايران و لبنان پرداخته است.
101 داستان براي رسيدن به موفقيت
كتاب «داستان هايي به كوتاهي زندگي: 101 داستان براي رسيدن به موفقيت» نوشته ريچارد كوئك با ترجمه مرجان توكلي را انتشارات كتاب پنجره در 191 صفحه با قيمت 4500 تومان براي دومين بار منتشر كرده است. نويسنده ضمن درج داستان هايي كوتاه نتيجه گيري خود از اين داستان را نيز به دنبال آن آورده است كه توصيه اي حكيمانه و اخلاقي درباره مسائل مختلف زندگي است. برخي از اين داستان ها بيش از آنكه مضموني داستاني داشته باشند، فضايي از يك موجود را توصيف و واكنش آنها به قرار گيري در يك موقعيت خاص را تحليل مي كنند. براي نمونه در داستان هشتم از اين مجموعه كه به نام «طريقه شكار ميمون» آمده، چگونگي شكاركردن ميمون ها توسط آدميان توضيح داده و سپس نتيجه گيري مي شود كه طمع، آدميان را همانند آن ميمون در درد سر مي اندازد.
تحليلي بر مواضع آيت الله
كتاب «تحليلي بر مواضع هاشمي رفسنجاني در انتخابات دهم رياست جمهوري» تاليف روح الامين سعيدي با قيمت 3 هزار تومان از سوي انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده كه به موضوع بررسي مواضع، سخنراني ها و عملكرد هاشمي رفسنجاني در ايام پس از انتخابات سال 88 به صورت مستدل و در قالب تحليلي مي پردازد.
به گفته نويسنده اين اثر ضمن اتخاذ رويكردي علمي و پرهيز از پيشداوري هاي احساسي و متعصبانه، به واكاوي رفتار سياسي هاشمي به ويژه در جريان هاي پس از انتخابات سال 88 پرداخته و با شاخص قرار دادن رهنمودهاي مقام معظم رهبري به عنوان فصل الخطاب نظام اسلامي، تصوير روشني از نحوه عملكرد وي و منطق
تصميم گيري هاي سياسي اش با رعايت عدل و انصاف و به همراه دلايل و مدارك ارائه دهد.

 



بوي بارون

پلنگ سنگي دروازه هاي بسته شهرم
مگو آزاد خواهي شد كه من زنداني دهرم
تفاوت هاي ما بيش از شباهت هاست باور كن
تو تلخي شراب كهنه اي من تلخي زهرم
مرا اي ماهي عاشق رها كن فكر كن من هم
يكي از سنگ هاي كوچك افتاده در نهرم
كسي را كه برنجاند تو را هرگز نمي بخشم
تو با من آشتي كردي ولي من با خودم قهرم
تو آهوي رهاي دشت هاي سبزي اما من
پلنگ سنگي دروازه هاي بسته شهرم
فاضل نظري پلنگ سنگي دروازه هاي بسته شهرم
مگو آزاد خواهي شد كه من زنداني دهرم
تفاوت هاي ما بيش از شباهت هاست باور كن
تو تلخي شراب كهنه اي من تلخي زهرم
مرا اي ماهي عاشق رها كن فكر كن من هم
يكي از سنگ هاي كوچك افتاده در نهرم
كسي را كه برنجاند تو را هرگز نمي بخشم
تو با من آشتي كردي ولي من با خودم قهرم
تو آهوي رهاي دشت هاي سبزي اما من
پلنگ سنگي دروازه هاي بسته شهرم
فاضل نظري

 



گردش گودري

غربت را نبايد در شهر غريب يا در لحظه هاي گم شده جست وجو كرد هرگاه عزيزت نگاهش را به ديگري تعارف كرد تو غريبي!
¤
بر دار بلند زندگي مصلوبم/ گردابي از تلاطم و آشوبم
در خويش فرو مي روم و مي ريزم/ ...گفتي: خوبي؟ جواب دادم: خوبم!
¤
جناب پرسپكتيو عزيز!
عشق بنده مرا ترك كرده و در انتهاي جاده ناپديد شده است
لطفا او را با همان ابعاد قبلي به اينجانب باز گردانيد
¤
دلتنگي؛ خيابان شلوغي ست كه تو در ميانه اش ايستاده باشي
ببيني مي آيند، ببيني مي روند و تو همچنان ايستاده باشي...
¤
هي باد ! خنكاي تو
از عرق خستگي هاي من است

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14