(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 5 مهر 1390- شماره 20033

عطر جمكران
عطر آسماني
سفر نامه بهشت (13)
29/4/90/ صحن مطهر كاظمين/ 30:2 بامداد (به وقت عراق)
زندگي جديد
فصل نو
قصه هاي زندگي ـ 19
اسب سياه



عطر جمكران

نشسته ام كه بهاري به اين خزان بدهي
به غصه هاي دل من خودي نشان بدهي
دليل غيبت تو اشتباه هاي من است
چقدر جاي من آقا تو امتحان بدهي؟!
نشسته ام به دعا تا ادامه ي غم را
به ما ببخشي و زين پس كمي امان بدهي
سه شنبه ها دل من حال ديگري دارد
چه مي شود كه به آن عطر جمكران بدهي!
چقدر مانده زمان تا زمان آن برسد
كه ما شكسته دلان را دوباره جان بدهي؟
وضو گرفته ام از اشك چشم و منتظرم
خودت بيايي و در كربلا اذان بدهي
حسين دهلوي

 



عطر آسماني

با تيك و تاك ساعت
قلبم پر از صدا شد
قلبم شبيه ساعت
هم گام لحظه ها شد
¤
رويم به آسمان بود
قلبم شبيه دريا
آن لحظه ها شكستند
رفتم به خواب و رويا
¤
خوابي پر از تمنا
بوي خوش نماز است
خوابم چه خواب خوبي است
غرق گل نياز است
¤
عطر خداست اينجا
عطري كه آسماني است
سجاده ي دل من
مهمان مهرباني است
¤
در آسمان قلبم
ابري پر از ترانه
مي خوانمت خدايا
با لحن كودكانه!
¤
ابر سپيد قلبم
نم نم دوباره باريد
شعر بهاري من
در اوج غصه خنديد
¤
در چشم خيس باران
شوقي دوباره ديدم
باران كه گفت: شيرين!
از خواب خود پريدم
شيرين كلاته- 15 ساله

 



سفر نامه بهشت (13)
29/4/90/ صحن مطهر كاظمين/ 30:2 بامداد (به وقت عراق)

محمد حيدري
«حرم كاظمين خيلي باصفاست!» نوشتن همين تك جمله كافي است براي شرح اصل آنچه اينجا گذشت، اينجا مي گذرد...
نوشتن همين جمله كافي است تا بفهمي مني كه از خستگي روبه موتم، مايي كه از خستگي ناي حرف زدن نداريم و مي دانيم فردا كه مرز خسروي بسته است و همه كاروان ها از مرز مهران خارج مي شوند روز پركار و خسته كننده اي داريم، اين وقت شب بيداريم و سر طي هاي حرم دعوا مي كنيم كه چه كسي نصيبش شود تا صحن و سراي امام كاظم (ع)و امام جواد (ع) را بشويد. آنهايي هم كه تي گيرشان نمي آيد، با چفيه هايشان زمين را خشك مي كنند...
همين يك جمله كافي است تا بفهمي وقتي دور هم گعده هيئت گرفتيم، با يك «دلم برا حرمت پر مي زنه...» همه مان هوايي مي شويم و با اين كه بيست ساعت بيشتر از دوري كربلا نگذشته اين طور بي قراري مي كنيم...
توي اين حرم با صفا، بر خلاف بقيه جاها، نمي گذارند كسي توي صحن بخوابد و برايشان جاي خواب درست كرده اند كه اگر كسي خوابش مي آيد، نه همين طور وسط صحن، كه يك جاي مشخص بخوابد؛ چشم دوخته ام به آسمان پرستاره كاظمين و به اين سفر طولاني فكر مي كنم. به اين سفر دوست داشتني و لذت بخش، كه با همه سختي هايش تجربه شيريني بود. تجربه اي كه از همين امامان قول گرفته ام باز برايم به وقوع بپيوندد، تجربه اي با معرفت تر، مثل آنهايي كه توي كربلا، عوض شام و ناهار، وقتي كه گوشت داشت، نان خالي مي خوردند، تجربه اي مثل آنهايي كه تمام مسير پياده تا كربلا را با وضو و پابرهنه آمدند، تجربه اي كه مرا حتي يك وجب بالاتر ببرد...
وقت نماز نزديك است و من صفاي شب هاي كاظمين را حتي توي حرم علي بن موسي الرضا(ع) حس نمي كنم، آن جا آرام تري، اما سكوت و ستاره هاي اينجا را ندارد...
بعد نماز صبح قرار است راه بيفتيم سمت مهران و بعدش هم اين سفر رسما تمام مي شود...
شايد تا بيست و چهار ساعت ديگر گنبد زرد حرم دختر موسي بن جعفر(س) را ديدم، خم شدم و سلام دادم و سلام پدرش را رساندم، همين طور كه الان خوب مي دانم با دعا و سلام حضرت معصومه(س) است كه اينجا، كنار پدرش، به آسمان زل زده ام.
چقدر ستاره ها نزديكند...

 



زندگي جديد

قصه زندگي يك كرم كوچك كه نمي دانست براي چه به اين دنياي بزرگ آمده دنيايي كه خيلي بزرگ بود. اين كرم كوچك يك ترسي در دلش بود كه نمي توانست به كسي بگويد هر روز نااميدتر از روز قبل در خانه كوچكش بي هدف روز را به شب مي رساند.
با خود فكر مي كرد من به اين كوچكي چرا؟ آفريده شده ام. توي اين فكرهاي جورواجور بود كه صدايي او را به خود آورد، صداي يك پروانه زيبا كه روي يك گل زيبا نشسته بود با مهرباني گفت: سلام كرم كوچولو چرا هنوز از پيله خود بيرون نيامدي ببين همه دوستانت از آن پيله تنگ و تاريك بيرون آمده اند. تو هم زود پيله را پاره كن تا بتواني زيبايي دنيا را ببيني و زندگي بيرون از پيله را هم تجربه كني.
كرم كوچك قصه ما با صداي گرفته گفت: سلام دوست خوبم، من مي ترسم كه توي اين دنياي بزرگ گم شوم و از تنهايي مي ترسم و پرندگان مرا بخورند. پروانه با مهرباني گفت: خدايي كه تو را آفريده هميشه نگهدارت است و مواظب و تو را تنها رها نمي كند.
تو بايد تلاش كني كه از اين پيله تنگ و تاريك بيرون بيايي. كرم گفت: من به زندگي در پيله عادت كردم و كسي نمي تواند به من صدمه بزند.
پروانه تمام حرفها را به كرم كوچك گفت و رفت سراغ زندگي خود.
روزها و شبها هم گذشت با شروع شدن پاييز و بادهاي تند پيله تكان شديدي مي خورد كرم با ترس در گوشه پيله نشسته بود و از ترس به خود مي لرزيد با خود مي گفت: اگر اين بار باران شديدي ببارد يا طوفان بيايد من از شاخه درخت كنده مي شوم حالا چه كنم با نااميدي و ترس ياد حرف دوستش پروانه افتاد كه خدا هميشه با او خواهد بود با گريه شروع كرد خدا را صدا كردن كه خدايا! كمكم كن نيرويي بده تا بتوانم پيله را پاره كنم و از اين پيله بيرون بيايم نور اميدي در دلش تابيد و توانست كه پيله را پاره كند و به يك پروانه زيبا تبديل شود. با شادي و دلي پر از اميد به خدا ، به سوي آسمان آبي پرواز كرد و رفت.
الهام ملكي
(عضو تيم ادبي و هنري مدرسه)

 



فصل نو

يك ماه مهر ديگر
آغاز شد دوباره
فصلي رسيده از نو
با يك بغل ستاره
¤¤¤
ترسي ندارم از درس
گرچه زياد و سخت است
كيف و كتابم الان
آماده روي تخت است
¤¤¤
با شوق مي روم تا
مدرسه ام پياده
با علم و فكر و كوشش
با همت و اراده
¤¤¤
گچ و تخته دوباره
آماده در كلاس اند
بر تن هر كلاسي
زيباترين لباس اند
¤¤¤
تحصيل ما در امروز
آينده ي جهان است
علم از براي مردم
پرسود و بي زيان است
¤¤¤
در آخر كلامم
گويم كه اي جوانان
به علم و درس و تحصيل
بها دهيد فراوان
محسن منزوي
14ساله

 



قصه هاي زندگي ـ 19
اسب سياه

مهدي احمدپور
اسب هاي وحشي آزادند در جنگل ها و مراتع مي دويدند و از آزاديشان لذت مي بردند. زيباترين آنها اسبي سياه با يال هاي بلند و سينه اي ستبر بود كه هميشه در جلوي گله مي دويد.
اسب سياه هرگز اجازه نمي داد هيچ اسب ديگري از او جلو بزند و اگر اسبي وسوسه مي شد جلوتر از او بدود با سم هاي سنگين اسب سياه روبه رو مي شد.
اسب سياه به قدرت و زيبايي اش بسيار مغرور بود. همه اسب ها را مسخره مي كرد و به آنها فخر مي فروخت. در ميان اسب ها هيچ دوستي نداشت. زيرا خودش را بهترين و زيباترين اسب مي دانست و اسب هاي ديگر را ذليل و خوار برمي شمرد.
روزي يك شكارچي اسب به گله آنها حمله كرد و چون اسب سياه، زيبا و قوي بود، با پرتاب ريسمان به گردنش آن را اسير كرد.
اسب هاي ديگر با اينكه مي توانستند به او كمك كنند، اما هيچ كاري نكردند و فقط اسارت و رفتن او را تماشا نمودند و اسب سياه فهميد كه ديگر دوران آزادي و گردن كشي پايان يافته و بايد به انسان ها سواري بدهد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14