(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 5 مهر 1390- شماره 20033

مفهوم فقر و غني
گشايش نتيجه صبر
صبر و تلاش راهكار غلبه بر مشكلات
شاخص ارزيابي سالك
واكاوي مقوله قرآني نيكي به ديگري، نيكي به خود است
تو نيكي مي كن و در دجله انداز
علم غيب، علم شهودي نيكان



مفهوم فقر و غني

سئل الامام الحسن(ع) ما الغني؟ قال : رضي النفس بما قسم الله تعالي لها، و ان قل و انما الغني النفس. فقال: فما الفقر؟ قال: شره النفس في كل شي
از امام حسن(ع) سوال شد: غنا (دارايي و بي نيازي) چيست؟ حضرت فرمود: راضي بودن نفس به قسمت الهي، اگرچه اندك باشد، اين رضا و خشنودي به قسمت الهي، بي نيازي و غناي نفس است. سپس سوال شد: فقر و نيازمندي چيست؟ حضرت فرمود: آزمندي و شيفتگي نفس به هر چيزي است.1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-بحارالانوار، ج 75، ص102

 



گشايش نتيجه صبر

مادري خدمت امام صادق(ع) رسيد و از اينكه فرزندش از سفر برنگشته اظهار نگراني كرد. حضرت وي را به صبر دعوت كرد. مادر آرام شد و رفت. چندي بعد دوباره بازگشت و بار ديگر حضرت او را به صبر فراخواند. بارسوم به شدت اظهار ناراحتي كرد و گفت: طاقتم ديگر تمام شده است. حضرت به وي فرمود: به منزل برو كه فرزندت آمده است. او پس از اينكه فرزندش را ديد، خدمت حضرت بازگشت و پرسيد: از كجا دانستيد كه فرزندم برگشته است؟ حضرت فرمود: وقتي گفتي صبرم تمام شده است، فهميدم فرزندت آمده است، زيرا وقتي صبر انسان تمام شود، فرج فرا مي رسد1.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- ارشاد القلوب، ج1، ص150

 



صبر و تلاش راهكار غلبه بر مشكلات

پرسش:
چگونه مي توان در مواجهه با مشكلات و سختي هاي اين عالم، دچار يأس و نااميدي نشد و پيروز و سربلند بيرون آمد؟
پاسخ:
به طور كلي در مواجهه با مشكلات، سختي ها، دردها و مصيبت هاي اين عالم كه جزء لاينفك آن است انسان واكنش هاي متفاوتي را از خود نشان مي دهد. اما اگر كسي بخواهد بر اين رنجها و مصيبت ها غلبه كند موفق و سربلند بيرون آيد به مباني و تكيه گاه هاي مستحكمي نياز دارد تا به مدد آنها اميدوار باشد كه مي تواند هر مشكل، سختي و مصيبتي را از سر راه برداشته و در مسير الي الله روند رشد و تعالي را بپيمايد. از مهم ترين اين عوامل توكل، صبر و تلاش و كوشش در راه رسيدن به هدف است كه در اينجا به دو عامل صبر و تلاش و كوشش به نحو اجمال مي پردازيم:
صبر و مقاومت
صبر و مقاومت يكي از مهم ترين عوامل در جهت موفقيت و سربلندي انسان در مواجهه با دردها و سختي ها و مشكلات است. به فرموده امام صادق(ع): هيچ چيز به اندازه صبوري، رنج گرفتاري ها را كاهش نمي دهد. (بحارالانوار، ج75، ص246). همچنين آن حضرت داستان غم انگيز حضرت يوسف(ع) را يادآور مي شود كه با صبر و شكيبايي توانست در شرايط سخت زندان روحيه اميدواري و پيروزي خود را در مسير الي الله حفظ كند. پس مي فرمايد: نتيجه صبر پيروزي است: «فاصبروا تظفروا» (بحارالانوار، ج68، ص96) پيامبر اعظم(ص) نيز بر اين اصل توصيه فرموده اند: «بالصبر يوقع الفرج» به وسيله صبر، اميد گشايش است. (همان). به قول شاعر: صبر و ظفر هر دو دوستان قديم اند- براثر صبر، نوبت ظفر آيد
انسان ذاتاً عجول است: «خلق الانسان من عجل». به محض اينكه چيزي را ديد مي خواهد و همين كه به چيزي اميد بست، به انتظار مي نشيند. آن چه مهم است تحمل تپش هاي پراضطراب انتظار و از ياد نبردن طلوع خورشيد است.
امام علي(ع) مي فرمايد: «من صبر نال المني» هركس شكيبايي ورزيد، به آرزويش مي رسد. (غررالحكم و دررالكلم، ج5، ص150)
سعي و تلاش
طبيعي است با دست روي دست گذاشتن و زانوي غم در بغل گرفتن، سختي ها و مشكلات نه تنها حل وفصل نمي شوند بلكه ثمره اين نوع مواجهه و واكنش در برابر ناملايمات و مصيبت ها، يأس و نااميدي و روحيه افسردگي خواهد بود. پس بايد در پرتو كار و تلاش، روحيه مضاعف را براي غلبه بر مشكلات به دست آورد. اساساً تلاش و كوشش، عامل نشاط و پويايي و سكون و بي تحركي، مولد ركود و خمودي است. بنابراين خروجي انسان چيزي جز محصول كار و تلاش او نيست. به تعبير قرآن، براي انسان چيزي جز سعي و تلاش خودش وجود ندارد «ليس للا نسان الاماسعي» به عنوان مثال كسي كه مشكل مالي دارد بايد خودش براي كسب روزي اقدام كند. پيامبراكرم(ص) مي فرمايد: «اگر مشكل مالي داريد، حركت كنيد، و براي كسب روزي و جلب فضل الهي از تلاش باز نايستيد و غمگين نشويد.» (مستدرك الوسايل، ج13، ص7)
بنابراين صبر و مقاومت در برابر ناملايمات زندگي و كار و تلاش براي حل و فصل مشكلات و موانع از اهم راهكارهاي غلبه بر سختي ها و مصيبت هاي زندگي است كه در نهايت با توكل به خدا در كنار ساير عوامل رهايي بخش و اميدواركننده، سربلندي و پيروزي را در مسير تكامل و سير الي الله به ارمغان خواهد آورد.

 



شاخص ارزيابي سالك

(سالك) پس اگر با همين حديث (جنود عقل و جهل)... خود را امتحان نمود، و خود را از جنود عقل تشخيص داد، به اين طور كه ديد، جنود عقل در مملكت روح او غلبه دارد، شكر خداي تعالي كند و بكوشد تا مملكت باطن را از جنود جهل پاك كند، و حكم عقل و جنود آن را در باطن محكم و نافذ كند، و هرگز به واسطه كمال يا جمال باطني كه دارد، به خود مغرور نشود، كه غرور از بزرگ ترين دام هاي ابليس است كه سالك را از طريق حق باز دارد، بلكه به قهقرا برگرداند، و بداند كه انسان نادر اين دنيا و دارالغرور است، به هر مرتبه از كمال و جمال روحاني و به هر مرتبه از عدالت و تقوي كه برسد، ممكن است باز پس برگردد و به كلي تغيير كند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهي شود. پس هيچ گاه از خود نبايد غفلت كند و به كمال خود نبايد مغرور شود، و از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند، و در جميع احوال از تمسك به عنايات خفيه حق تعالي، غفلت نكند، و به خود و سلوك و رياضت و علم و تقواي خود به هيچ وجه اعتماد نكند، كه از بزرگ ترين مهالك انسانيت و وساوس شيطانيت است كه سالك را از ياد خود نيز مي برد، چنانچه حق تعالي فرمايد: «ولا تكونوا كالذين نسواالله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون» و مانند كساني كه خدا را فراموش كردند، نباشيد كه خدا ايشان را از ياد خودشان برد، آنان همان فاسقان هستند. (حشر-19) و اگر حس آن نمود كه جنود جهل و حزب شيطان در باطن ذات و مملكت روح او غالب است، با هر جديت و رياضتي كه شده، مملكت باطن خود را از جنود شيطان خالي و دست تصرف ديو پليد را از آن كوتاه كند... ولي بايد دانست كه هر كس بايد خود، معالج قلب و طبيب روح خود باشد. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، ص52

 



واكاوي مقوله قرآني نيكي به ديگري، نيكي به خود است
تو نيكي مي كن و در دجله انداز

علي جواهردهي
در فرهنگ اسلامي ايراني اين معنا جا افتاده است كه «هر چه كني به خود كني؛ گر همه نيك و بد كني»، يا «تو نيكي كن و در دجله انداز؛ كه ايزد در بيابانت دهد باز». اين به معناي نيكي كردن به ديگران، بي چشمداشت از آنان است، چرا كه بازگشت اين نيكي و احسان در نهايت به خود فرد است.
در آموزه هاي قرآني، نگاهي برتر به اين رفتار ارزشي شده و از فرازي برتر، احسان به ديگران همان احسان به خود دانسته شده است. نويسنده در اين مطلب بر آن است تا اين معنا و مفهوم قرآني را براساس آموزه هاي قرآني تبيين نمايد.

تاثير رفتار بر شخصيت آدمي
از نظر آموزه هاي قرآني، شخصيت هر فردي براساس زيرساخت هاي فكري و بينشي شكل مي گيرد كه از آن به باورهاي شخص ياد مي شود. اين باورها داراي خاستگاه و ريشه هاي هستي شناختي، انسان شناختي و مانند آن است.
باورها و نگرش ها، اخلاق فردي را مي سازد و اين اخلاق و خلق و خوي فرد است كه رفتارهايش را مديريت مي كند. بنابراين، تجلي شخصيت افراد را نخست در صفات اخلاقي و سپس در رفتارهاي فردي و اجتماعي آن مي توان شناسايي كرد.
منش و كنش هر فردي بيانگر شخصيت فرد و آينه اي از آن است. بنابراين، با شناخت رفتارها و اخلاقيات و روحيات هر شخصي مي توان بينش ها و نگرش هاي او را دانست و به شخصيت واقعي او پي برد.
البته اين گونه نيست كه تنها بينش ها و نگرش ها شخصيت فرد را تحت تأثير قرار دهد و جريان يك سويه وجود داشته باشد، بلكه يك جريان دو سويه همواره وجود دارد و رفتارهاي انساني در يك فرآيندي بر بينش ها و نگرش هاي شخص نيز تاثير مي گذارد. هر چند كه تاثيرگذاري رفتارها بر بينش ها و نگرش ها، كمتر و سخت تر و در يك فرآيند پيچيده زماني اتفاق مي افتد، ولي اين تاثيرگذاري وجود دارد و نمي توان آن را ناديده گرفت. از اين رو در اسلام، هرگونه رفتار ناهنجار مانند دروغگويي حتي براي مزاح و خنده، ناپسند دانسته شده است؛ زيرا اين گونه رفتار مي تواند شخصيت شخص را تحت تاثير قرار دهد و بينش و نگرش او را دگرگون سازد.
بنابراين، نمي توان تاثير و تاثر رفتار آدمي بر شخصيت فردي را ناديده گرفت. بسياري از رفتارهاي ما با تكرار و عادي شدن، چنان در شخصيت ما تاثير مي گذارد و بينش ها و نگرش هاي ما را دگرگون مي سازد كه نمي توان به سادگي از كنار رفتارها گذشت.
اين كه در اسلام بر ديدار بزرگان و خردمندان و عالمان و مجالست و همنشيني با آنان تاكيد شده، از آن روست كه اين مجالست موجب مي شود تا رفتارهاي آنان در بينش و نگرش و شخصيت ما تاثير بگذارد. حضور در ميان افراد بي بند و بار و دوستي با آنان، مي تواند شخصيت و نيز رفتار شخص را در يك فرآيندي دگرگون سازد. از اين رو از هم نشيني با اين دسته از افراد باز داشته شده است؛ چرا كه پسر نوح با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد و بينش و نگرش آنان را پذيرفت و در نهايت از كافران گشت و شخصيت سالم و فطرت سليم خويش را از دست داد.
كاركردهاي دوگانه شكر و احسان
در آموزه هاي قرآني براي اموري چون احسان و شكر دو كاركرد جداگانه تبيين شده است. به اين معنا كه شكر و سپاس و مانند آن كه از رفتارهاي پسنديده عقلاني و عقلايي است، زمينه دگرگوني رفتاري ديگران نسبت به ما را سبب مي شود و آثار اين شكر و سپاس به خود ما باز مي گردد. از جمله آثار اين گونه رفتارها كه به خود انسان باز مي گردد مي توان به مساله محبوبيت و افزايش اعتماد عمومي مردم نسبت به شخص سپاسگزار اشاره كرد.
خداوند در آيه 7 سوره ابراهيم مي فرمايد: لئن شكرتم لازيدنكم؛ اگر سپاسگزار باشيد بر نعمت مي افزاييم. اين بدان معناست كه شكر و سپاس از نعمتي، خود موجبات افزايش بهره مندي شخص از نعمت ديگر بيشتر مي شود و از جهات ديگر بهره مندي هاي او نسبت به نعمت افزايش مي يابد. از اين رو خداوند مصداق افزايش را بيان نمي كند و مي گويد سپاسگزاري موجبات افزايش است، اما در چه زمينه و مسأله و موضوعي اين افزايش صورت مي گيرد، به اين مطلب نپرداخته است تا ابعاد افزايش گسترش يابد و موضوعات و مسائل متنوع و گوناگوني را دربرگيرد. به اين معنا كه افزايش مي تواند نسبت به همان نعمت يا نعمت هاي ديگر و به اشكال گوناگوني انجام گيرد كه به طور كلي به آن اشاره و از پرداختن به جزئيات آن خودداري كرده است.
بعد ديگر شكر و سپاسگزاري كه در آيه 40 سوره نمل به آن اشاره شده اين است: و من شكر، فانما يشكر لنفسه، كسي كه شكر و سپاس گزاري كند، در حقيقت از خودش شكر و سپاس كرده است.
اين مي تواند به اين معنا باشد كه سپاسگزار در حقيقت شخصيت خود را بروز و ظهور داده و تشكر از ديگري و احسان كننده در حقيقت تشكر از خود بيانگر ارزش و جايگاهي است كه شخص براي خودش قايل است و با تشكر، اين جايگاه و ارزش را به نمايش مي گذارد و به ديگران نشان مي دهد تا چه اندازه با تشكر به ديگري، براي شخصيت خودش ارزش قايل است.
همچنين مي تواند مراد اين باشد كه شخص با سپاسگزاري، گامي بلند در راه اصلاح شخصيت يا تكميل آن برداشته است. از اين رو خداوند شكر نسبت به احسان كننده را در حقيقت شكر از خود شخص مي داند، زيرا با اين كار پيش از آن كه نسبت به ديگري كاري كرده باشد، به خودش خدمت كرده و شخصيت خويش را اصلاح يا تكميل نموده است.
احسان نيز همين حالت را دارد. به اين معنا كه احسان كننده با احسان خويش پيش از آن كه به ديگري خدمتي كرده باشد، به خودش خدمت كرده؛ چرا كه به اصلاح و تكميل شخصيت خويش با اين روش كمك كرده است؛ زيرا شخصيت كامل و تمام انسان، زماني تحقق مي يابد كه شخص، انساني متاله (خدايي) شده و مظهريت ربوبيت يابد. احسان كردن بي چشم داشت، از صفات و اسماي الهي است و شخص با اين رفتار خويش مظهريت ربوبيت خداوندي را به نمايش مي گذارد. براين اساس، مي توان گفت كه احسان به ديگري بي چشم داشت، رفتاري خداوندگونه است و شخص را در مقام خلافت الهي تثبيت مي كند.
گاه شخص احسان مي كند و هر چند كه چشم داشتي از ديگري كه به وي احسان كرده ندارد، ولي در انديشه بازگشت اين احسان به شكلي ديگري مي باشد. به اين معنا كه اگر ناني را به دجله مي افكند، در انديشه اين است كه روزي روزگاري خداوند به شكلي اين احسان را در بياباني بازگرداند.
اين همان حالت چشم داشت است كه مرتبه نخست و ابتدايي است. هر چند كه اسلام اين آثار را مي پذيرد و آن را مورد تاييد قرار مي دهد، ولي در مرتبه بالاتر و برتر، كاري كه انجام مي شود،بايد بي هيچ چشم داشتي باشد.
اين همان چيزي است كه خداوند در آيه 40 سوره نمل به شكل سپاس از ديگري همان سپاس از خود يا آيه 7 سوره اسراء با جمله «ان أحسنتم أحسنتم لانفسكم؛ احسان به ديگري همان احسان به خود مي باشد» تبيين نموده است.
آثار احسان در تحليل قرآني
خداوند باتوجه به تفاوت مردم از نظر درك و اخلاص، براي جلب ايشان به كارهاي نيك، آثار متفاوتي را براي احسان بيان مي كند. همان گونه كه بهشت با تفاوت درجات شناختي و ايماني و اخلاصي افراد، متعدد و متنوع است و خداوند هشت بهشت براي آدميان آفريده است تا هر كسي براساس درجات شناختي و ايماني در مرتبه اي از مراتب بهشتي درآيد، هم چنين آثاري كه براي تشويق و ترغيب مردم به كارهاي نيك بيان مي كند، از تنوع و تفاوت زيادي برخوردار است.
برخي از انسانها به بهشت زنان و ميوه ها و درختان دلخوش مي شوند و براي به دست آوردن آن كار و تلاش مي كنند، برخي ديگر به بهشت هاي ديگر توجه دارند و زن و ميوه و درخت و سبزه هر چند كه در نظر ايشان زيباست ولي چنان ارزش و جايگاهي ندارد كه براي آن تلاش كنند. خداوند باتوجه به روحيات و گرايش آدمي بهشت هاي متعدد آفريده است تا بدان گرايش يابند و كارها را انجام دهند. بيشتر مردم در انديشه معامله و بده و بستان هستند از اين رو از اين دسته افراد به تجار و بازرگانان ياد مي شود كه در برابر هر كاري مزدي مي خواهند. خداوند نيز به اين گرايش افراد توجه داشته و گاه از تجارت با خداوند سخن به ميان آورده و براي تشويق مردم به جهاد، از ايشان خواسته تا با خدا معامله كنند و به تجارت بپردازند.
اين دسته از افراد اگر كاري نيك انجام مي دهند و قرض و وامي مي دهند، با نگاه بده و بستاني انجام مي دهند و اهل معامله و تجارتند. پس همواره منتظر و چشم به راه اثر و يا آثار كارشان هستند. خداوند نيز به ايشان وعده پاداش مضاعف و يك در برابر ده يا هفتاد مي دهد.
برخي ديگر، اين گونه نيستند و كارهايشان بي چشمداشت انجام مي گيرد. اين دسته، اهل حب و عشق هستند و در انديشه بهشت رضا و رضوان الهي و جنت صفات و ذات هستند. خداوند اين دسته از افراد را به جنت ذات و صفات مي برد و از بهشت رضوان الهي كه برتر و بالاتر است بهره مند مي سازد. (فجر، آيات 27 تا 29 و توبه، آيه 27 و نيز صف، آيات 10 تا 12 و آيات ديگر)
چنان كه گفته شد درجه درك و مرتبه اخلاص آدميان متفاوت است و هركسي از عملي كه انجام مي دهد، پاداشي را مي خواهد كه با شخصيت و بينش و نگرش او مرتبط است. خداوند براي احسان آثاري با توجه به اين درجات و مراتب درك و اخلاص بيان مي كند كه همگي را به انجام كارهاي نيك و احسان به ديگران تشويق نمايد.
برخي از مردم در انديشه رفع مواخذه هستند (توبه، آيه 91) و برخي ديگر در انديشه سعادت دنيوي و زندگي نيك در دنيا (آل عمران، آيه 148 و نيز نحل آيه 30 و زمر، آيه 10) گروه ديگر، از عذاب هاي الهي در قيامت هراسان هستند و مي خواهند با كارهاي نيك و احسان به ديگران خود را از اين عذاب هاي سخت برهانند (زمر، آيه 58) گروهي نيز از گمراهي خود مي ترسند و خواهان دستيابي به هدايت الهي ازطريق احسان به ديگري هستند (لقمان، آيات 3و5)
البته مردماني كه از بي عفتي هراسانند و از اين كه آبروي ايشان در دنيا و آخرت برود مي ترسند، اينان نيز در انديشه دستيابي به عفت و آبرو و حيا، به احسان رو مي آورند. (يوسف، آيه23)، برخي ديگر، از گناهان و تأثير آن در زندگي دنيوي و اخروي خويش هراسان مي باشند و خواهان تكفير و از ميان رفتن اين گناهان و عدم تأثيرگذاري آن هستند (هود، آيات 114 و نيز نمل، آيه11) دراين ميان گروهي نيز مي خواهند به چيزي محكم و مطمئن بياويزند و با كمك آن از شر دنيا و آخرت در امان باشند. (لقمان، آيه22)
ازنظر برخي هم، محبت و دوستي ديگران و ايجاد صميميت ميان خود و ديگران، بسيار ارزشمند است، از اين رو احسان را ابزاري براي دستيابي به اين هدف مي دانند و خداوند نيز محبت و دوستي ديگران را براي آنان فراهم مي آورد و پاداش احسان ايشان را اين گونه مي دهد. (فصلت، آيه 34)
برخي براي اجابت دعا به احسان روي مي آورند (بقره، آيه 112) و گروهي نيز مي خواهند تا نعمت دنيا و آخرت برايشان تمام شود. (انعام، آيه 154) و جماعتي نيز با احسان كردن مي خواهند به آرامش اخروي برسند و ترس و حزن از دلشان برود و درآسايش و آرامش مطلق و جاودانه باشند. (بقره آيه 112) برخي هم به امدادهاي غيبي الهي در زندگي دنيوي نياز دارند و احسان را راهي براي تحقق آن مي يابند. (نحل، آيه 128 و نيز عنكبوت، آيه 69) گروهي نيز در انديشه رستگاري (لقمان، آيات 3و5)، يا جلب رحمت الهي (همان و نيز اعراف، آيه56) فرجام نيك (لقمان، آيه 22) به نيكوكاري و احسان روي مي آورند.
تنها گروهي اندك هستند كه رضايت و محبوبيت خداوند را جست وجو مي كنند و بدان اميد، به احسان تن مي دهند. (بقره، آيه 195 و نيز آل عمران، آيات 134 و 148 و نيز مائده، آيات 13 و 93)
بنابراين، هركسي از ظن خويش شد يار من وز درون من نجست اسرار من. هركسي با اين گونه احسان و رفتار نيك، بده و بستاني را انجام مي دهد و خداوند نيز با توجه به درك و روحيات و خواسته و اخلاص مردم، انواع گوناگون پاداش را فراهم آورده است.
بنابراين، هركسي اگر نيكي كند پيش از اين كه نيكي او به ديگري برسد به خود او مي رسد. اين شايد يكي از معاني آيه شريف است كه مي فرمايد: ان احسنتم احسنتم لانفسكم؛ اگر خوبي كرديد به خودتان خوبي كرديد. (اسراء، آيه7)
نيكي زيان يا سود
درفرهنگ قرآني و آموزه هاي وحياني برخلاف ظاهر، برخي از امور كه زيان و ضرر است به عنوان عين سود معرفي شده است. به عنوان نمونه انفاق هاي مالي چون خمس و زكات كه به نظر مي رسد از دست دادن بخشي از مال و ثروت و سرمايه است، از نظر اسلام عين سود دانسته شده است. از اين رو از برخي انفاق هاي مالي به عنوان زكات ياد شده است كه به معناي نمو و رشد و بالندگي است. به اين معنا كه اگر مالي از دست مي رود، اين ظاهر مسئله زكات است ولي در حقيقت اين سودي چند برابر است كه به شخص بازمي گردد.
خداوند درباره احسان مي فرمايد: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها؛ هركسي عمل نيكي آورد پس براي او ده برابرش است. (انعام، آيه 160) يا درجايي ديگر مي فرمايد: كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي كنند، همانند بذري هستند كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد و خداوند آن را براي هركس بخواهد (و شايستگي داشته باشد)، دو يا چند برابر مي كند و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسعت دهنده و (به همه چيز) داناست. (بقره، آيه 265)
بنابراين، برخلاف ظاهر و تصور برخي كه ميهماني دادن و احسان و نيكي به ديگران را عين ضرر و زيان مي دانند، اين گونه اعمال، همان سود خالص و چند برابر است. به عنوان نمونه اگر شما خويشان و بستگان خود را پذيرا شويد، و از آنان بخواهيد تا به خانه شما بيايند، افزون بر اين كه صله رحم كرده و ديگران را شاد كرده و موجب همدلي و افزايش محبت خانوادگي شده ايد، همچنين به خودتان لطف كرده ايد؛ زيرا با اين كار به سعه صدر و شرح آن دست مي يابيد، هم عمرتان را با اين كار دراز كرديد، هم بلا و بدبختي را از خانه و خانواده خودتان دور نموديد و هم شخصيت خود را اصلاح و به كمال رسانديد و هم مظهريت خلافت الهي و ربوبيت او را به نمايش گذاشتيد و گامي بلند براي تعالي و متأله (رباني) شدن خود برداشتيد.
بنابراين، احسان و نيكي به ديگران، همان احسان به خود است و پيش از اين كه ديگران از آن بهره مند شوند اين شما هستيد كه از آن بهره مي بريد.

 



علم غيب، علم شهودي نيكان

محسن احمدزاده
غيب در برابر شهادت به معناي نهان است. البته گاه اين واژه در برابر حضور نيز به كار مي رود. در آموزه هاي قرآني عالم غيب در برابر عالم شهادت قرار مي گيرد. خداوند در آغاز سوره بقره از ويژگي هاي مومنان، ايمان به عالم غيب را برمي شمارد.
عالم غيب شامل، عالم فرشتگان يا همان عالم مجردات، عالم برزخ، بهشت و دوزخ و مانند آن مي شود. البته به يك معنا رخدادهايي كه در آينده به وقوع مي پيوند و هنوز از عالم برزخ به عالم ماده نزول نيافته و همچنين هر چيز نهان و غايب از چشم بشري را نيز غيب مي گويند. از اين رو جنيان نيز جزو موجودات عالم غيب شمرده مي شوند؛ زيرا از چشم بشر غايب هستند، درحالي جزو مجردات نبوده و از عنصر مادي آتش و انرژي ساخته شده اند.
در قرآن از علم غيب سخن به ميان آمده و در برخي از آيات، آن را مختص خداوند دانسته و در برخي ديگر، به قدرت نيكان و خاصان نسبت به علم غيب اشاره دارد.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا با مراجعه به آموزه هاي وحياني، ديدگاه قرآن را از علم غيب تبيين كند.
علم غيب و خداوند شاهد و شهيد
بيشتر اهل لغت غيب را هر چيزي كه از تو پنهان شود، دانسته و گفته اند: الغيب كل ما غاب عنك. بنابراين امور پنهان از انسان، غيب است. (خليل فراهيدي، العين، ج4، ص 454؛ و نيز ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص 654؛ و همچنين جوهري، صحاح، ج1، ص 196؛ و نيز فيروزآبادي، القاموس المحيط، ج2، ص112)
از نظر اصطلاحي، غيب، هر چيزي است كه تحت حس و درك آدمي قرار ندارد. (سيدمحمدحسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج1، ص73) از اين رو در مقابل مفهوم غيب، مفهوم شهادت به معناي شهود و آشكاري قرار مي گيرد، چنانكه پيامبر اكرم(ص) پس از پيام تاريخي خود در سرزمين غدير، فرمودند: «الا فليبلغن الشاهد الغائب» بدين معنا كه «اين پيام را شاهدان به غايبان برسانند. (جعفر سبحاني، آگاهي سوم، ص18)
واژه غيب مجموعا 34 بار در قرآن كريم آمده است و مطابق با كاربردهاي آن، هر آنچه كه از قلمرو حس بشر بيرون باشد، غيب ناميده شده است. مانند آن كه خداوند پس از نقل جريان برخي اقوام پيشين كه رسول خدا(ص) نزد آنها حضور نداشته مي فرمايد: «ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ما كنت لديهم؛ آن از اخبار غيبي بود كه به تو وحي كرديم و تو نزد آنها نبودي. (آل عمران، آيه42)
همچنين قرآن كريم مفهوم غيب را در آياتي در مقابل مفهوم شهادت آورده و خداوند را با عنوان «عالم الغيب و الشهاده » معرفي كرده است. (انعام، آيه 37)
از نظر آموزه هاي قرآني همه هستي، مشهود خداوند است و چيزي از خداوند نهان و در غيب نيست. شهود خداوندي نسبت به هستي، شهودي كامل است و نمي توان چيزي را از دايره شهادت خداوند بيرون دانست. اما از آن جايي كه هر يك از آفريده ها در مرتبه اي از وجود و احاطه علمي هستند، اموري نسبت به آنان در غيب و اموري در شهادت قرار مي گيرند. بنابراين، تقسيم عوالم به شهود و غيب، براساس غير خداوند انجام مي گيرد و مقسم در اين تقسيم غير خداوند است. پس غيب و شهود دو مفهوم نسبي است كه در مورد موجودي كه علم و هستي اش محدود است، به كار مي رود.
اين محدوديت البته اختصاص به انسان ندارد، بلكه همه موجودات حتي مظهر نخست و يا صادر اول نيز از اين محدوديت برخوردار است، با اين تفاوت كه هر كه از نظر وجودي داراي سعه وجودي بيش تري باشد، از نظر احاطه عملي نيز فراگيرتر خواهد بود و دايره غيب او تنگ تر و دامنه شهودش گسترده تر خواهد بود. با توجه به محدوديت هاي انسان در عالم ماده، دايره شهودي او با توجه به حواس ظاهري، بسيار محدود خواهد بود؛ چون ما داراي حواسي چند هستيم كه از طريق آن نسبت به بيرون، علم و احاطه علمي پيدا مي كنيم. پس به عنوان نمونه آنچه در شعاع بينايي و شنوايي و يا ساير حواس ما قرار دارد، براي ما «شهود» است و آنچه از حوزه ديداري و شنيداري ما بيرون است، نسبت به ما «غيب» محسوب مي شود. حال اگر از توانايي قدرت ديد نامحدود برخوردار بوديم و يا از چشم برزخي و ملكوتي بهره مند بوديم، و مي توانستيم به داخل و باطن چيزها نفوذ كنيم و پرده ها را كنار بزنيم، همه چيز براي ما «مشهود» بود.
بي گمان جز ذات الهي، نمي توان موجودي را يافت كه صمد (ازلي) باشد؛ اين ذات الهي است كه همه چيز را پر كرده است و بر همه چيز احاطه وجودي و علمي دارد؛ همچنان كه خداوند، ذاتي نامحدود است و هيچ گونه محدوديتي ندارد. چنين ذاتي است كه همه جا حضور دارد و همه چيز نيز نسبت به او مشهود است. بنابراين همه چيز، براي او «شهود» است و «غيب» درباره ذات پاكش، مفهوم ندارد. از اين رو خداوند خود را به «عالم الغيب و الشهاده » مي ستايد؛ چرا كه همه چيز براي او يكسان است و همه چيز مشهود اوست و همه عوالم براي او عالم شهادت است.
خداوند در آياتي چند از جمله آيه 71 سوره حج مي فرمايد: ان الله علي كل شي شهيد؛ خداوند بر هر چيزي شهيد است. شهيد در اين جا به معناي شاهد و مشهود است. به اين معنا كه در هر چيزي كه بنگري خداوند را قبل و همراه و پس از آن مي بينيد و در حقيقت پيش از ديدن آن چيز، اين خداوند است كه ديده و مشهود است. معناي ديگر آن است كه خداوند بر هر چيزي شاهد است و همه چيز مشهود خداوند مي باشد؛ بنابراين، چيزي را نمي توان يافت كه بيرون از دايره شهود الهي باشد و از او غايب و نهان گردد.
بر اين اساس، وقتي گفته مي شود كه خداوند عالم الغيب است، با توجه به نسبت آن چيز به انسان است. به اين معنا كه آن چه براي شما غيب تلقي مي شود، براي خداوند عين شهود است؛ چنان كه عالم شهود براي او عين شهود است و عالم شهود و غيب براي او يكسان و مساوي است.
شاهد مطلق
پرسش اين است كه آيا غير از خداوند كسي ديگر نيز در مقام شهود مطلق قرار دارد؟ از برخي از آيات برمي آيد كه شهود مطلق از آن خداوند است و جز خداوند هيچ كسي مشهود مطلق نيست.
برخي براساس اين آيات، هرگونه علم غيبي را از ديگران سلب مي كنند و آن را مختص خداوند مي شمارند. چنان كه اين مطلب را مي توان از آيه 56 سوره نمل و نيز آيه 05 سوره انعام و مانند آن به دست آورد؛ اما با توجه به آيات ديگر قرآن مي توان دريافت كه ديگران نيز به واسطه الهي از علم غيب برخوردار هستند.
براساس آموزه هاي قرآني، منشأ هر چيزي خداوند است. خداوند در برخي از آيات خود را منشأ عزت معرفي كرده و عزت را مختص خود برمي شمارد؛ (يونس، آيه 56 و نساء، آيه 931) ولي در آياتي ديگر، عزت را به رسول الله(ص) نيز نسبت داده و در آيه ديگر مومنان را نيز جزو اين دو دسته قرار مي دهد و مي فرمايد: ولله العزه و لرسوله و للمومنين (نساء، آيه 931 و نيز منافقون، آيه 8)
همه چيز براي خداوند عالم شهادت است، ولي براي كساني ديگر كه از سعه وجودي و انشراح صدر برخوردارند و شاكله وجودي ايشان خدايي و متأله شده، آنان نيز از عالم غيب برخوردار هستند. اين متأله شدن همان چيزي است كه در آيات قرآني به عنوان انسان هاي مأذون از آنان ياد شده است. بارها در قرآن واژه «باذنه» به كار رفته است كه بيانگر ماذون بودن شخص از سوي خداوند به سبب سعه وجودي و متأله شدن اوست. چنين اشخاصي به سبب متأله و خدايي شدن و به يك تعبير مثل و مثال خداوندشدن، مي توانند هستي را همان گونه ببينند كه خداوند مي بيند.
البته ميان خداوند و متألهان اين تفاوت است كه اطلاق اسم مشتق عالم الغيب براي خداوند غيراطلاق آن براي ديگران است. در خداوند اين اطلاق، ذاتي و اصالت دارد ولي در ديگران غيراصيل و تبعي است. ولي اين تفاوت موجب نمي شود تا نتوان عالم الغيب را براي آنان اطلاق نكرد. متألهان چون خدايي شده اند و از همه چيز بريده و به خداوند متصل شده اند، عين الله و يدالله و مانند آن هستند و همين اتصال به مبدأ و منشأ همه چيز از جمله منشأ علوم موجب مي شود تا بالتبع نه بالاستقلال از علم الغيب برخوردار باشند.
خداوند در آيه05 سوره انعام و نيز 881 سوره اعراف، پيامبر(ص) را موظف مي كند تا عدم علم استقلالي خود به علم غيب را به ديگران ابلاغ كند. به اين معنا كه علم غيب او به هر چيزي از جمله وحي، علم استقلالي نيست، بلكه علم غيبي است كه به سبب اتصال به خداوند و مبدأ علوم به دست آورده است. (الميزان، ج7، ص69)
از آنجايي كه مخاطب وي يعني مشركان درسطح پاييني از فهم و شعور بودند، آن حضرت(ص) براي تبيين اين معنا مي فرمايد كه وي به علم غيب استقلالي دسترسي ندارد تا بتواند منافع و مشكلات روزانه خود را با آن حل كند. به اين معنا كه اگر علم غيب استقلالي داشت و اين علم به سبب متأله شدن و اتصال به خداوند براي او حاصل نشده بود، او به سبب طبيعت بشري مي كوشيد تا براي خود آسايش و آرامش دنيوي را رقم بزند و از منافع مادي دنيا به خوبي بهره برده و از مشكلات پيش رو با توجه به علم استقلالي برهد، ولي از آنجايي كه علم ايشان استقلالي نيست، هر آن چه را مي خواهد كه متبوع يعني خداوند مي خواهد.
از اين رو خداوند در آيه 68 سوره قصص بيان مي كند كه پيش از اتصال و متأله شدن، هيچ كس از جمله پيامبر(ص) به امور غيبي چون پيامبري اش آگاه نيست و اين شهود و آگاهي، زماني حاصل مي شود متأله شدن و اتصال تحقق يابد و مأذون به علم غيب شود.
خداوند در آيه 42 سوره تكوير پيامبر گرامي(ص) را از كساني برمي شمارد كه بر غيب آگاه است و غيب براي ايشان مشهود مي باشد؛ چرا كه اتهام بخل ورزي را از آن حضرت مي زدايد و مي فرمايد كه وي در ارايه غيب مشهودش بخل نمي ورزد.
آگاهي آن حضرت(ص) به علم غيب پس از اتصال و متأله شدن، ازطرق گوناگوني ايجاد مي شود كه از جمله وحي(هود، آيات84 و 94 و نيز يوسف، آيه3) و رويا (اسراء آيه06 و فتح، آيه72) مي باشد. آن حضرت(ص) نسبت به فتح مكه و نيز حكومت يافتن بوزينگان از ريشه درخت خبيث بني اميه را در رويا ديد و نسبت به اين غيب آگاهي يافت. (اسراء، آيه 06 و نيز تفسير نورالثقلين، ج3، ص181 و روح المعاني، ج9، جزء 51، ص551).
از نكات در خور توجه اين كه هركسي با توجه به سعه وجودي كه از اتصال و متأله شدن به دست مي آورد نسبت به عالم غيب، آگاهي مي يابد و براي او مشهود مي شود. همچنين اين معنا از آيه9 سوره احقاف به دست مي آيد كه اطلاع رساني نسبت به غيب ازسوي آنان، با توجه به مأموريت و نيازهاي مخاطبان انجام مي گيرد. از اين رو اطلاع از آينده و سرنوشت يكايك بشر را خارج از مأموريت و رسالت پيامبر دانسته و مي فرمايد كه نسبت به اين امور علم و آگاهي ندارم، چرا كه ارتباطي با مسئوليت پيامبري اش ندارد؛ ولي همين پيامبر(ص) اگر بخواهد و يا در مقامي غير از پيامبري چون مقام احسان يا مقام مظهريت مطلق باشد، از اين امور نيز مطلع و آگاه است؛ با اين همه مأمور نيست تا آگاهي خويش را به ديگران انتقال دهد.
خداوند در آيه 311 سوره نساء، پيامبر(ص) را برخوردار از وحي، حكمت و علم لدني معرفي مي كند. اين بدان معناست كه خداوند علمي را كه در نزد خود بوده را به ايشان عطا كرده است و او نيز از دريچه شهود به هستي مي نگريست و چيزي از وي نهان و غيب نبود.
جان و نفس آن حضرت(ص) يعني اميرمؤمنان علي(ع) نيز به حكم آيه 16 سوره مباهله و همچنين آيه 34 سوره رعد نيز از علم غيب و علم الكتاب برخوردار بوده است. (دربرخي از تفاسير اهل سنت از قول ابن عباس، محمدبن حنفيه و ابوسعيد خدري از قول پيامبر(ص) نقل نموده اند كه مراد از «من عنده علم الكتاب» كسي جز علي ابن ابيطالب اميرالمؤمنين(ع) نيست. (نگاه كنيد: تفسير الثعلبي، ج5، ص303، شواهدالتنزيل، الحاكم الحسكاني، ج1 ص 204) ابن الجوزي، ابو الفرج، زادالمسير، ج4ص61. و نيز: السيوطي، الدرالمنثور، ج6، ص03، ينابيع الموده ، القندوزي، ج1، ص703.)
اين كتاب همان كتابي است كه «لايمسه الاالمطهرون» (واقعه، آيه 97) يعني جز اهل بيت عصمت و طهارت(ع) براساس آيه 33 سوره احزاب كسي آن را مس و لمس نمي كند و به اسرار و غيب آن آگاه نمي شود. اين همان كتابي است كه هر چيزي در آن نوشته شده است و مفاتيح الغيب و كليدهايش در اختيار ايشان است. (بقره، آيه 133)
به هرحال اهل بيت(ع) و پيامبر(ص) به عنوان شاهدان الهي بر اعمال امت گواهي مي دهند و اين شهادت مبتني بر تحمل شهادت است و مي بايست شخص آن را ببيند و سپس در قيامت بر آن گواهي دهد. خداوند در آيه8 سوره فتح بيان مي كند كه پيامبر(ص) بر اعمال امت حتي پس از رحلت و وفاتش آگاهي دارد و در روز قيامت به عنوان شاهد و گواه حاضر مي شود. پس او مي بايست به امور نهان حتي سر و اخفي دل ها و نيات آگاه باشد تا بتواند شهادت دهد. پس هر چيزي براي او غيب نيست و همه چيز مشهود اوست.
هرچند كه علوم شاهدان مطلق الهي، علومي تبعي است و به تعليم الهي و تفضلات خداوندي به آنان رسيده است، ولي اين بدان معنا نيست كه ايشان نسبت به غيب شهود ندارند، بلكه به طرق مختلف و تعليم الهي و تفضل خداوندي بر همه چيز آگاهي دارند. (نساء، آيه 311)
از نظر قرآن، پيامبر(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) شاهدان مطلقي هستند كه در مقام مظهريت مطلق و كامل اسم شاهد و شهيد، همه چيز را مي دانند و بر هرچيزي شاهد و گواه هستند. چنين چيزي مشيت و اراده الهي است (اسراء آيه85 و 68) و خداوند بدان راضي و خشنود است تا آنان از علم غيب كامل برخوردار باشند و از همه چيز همانند خداوند به تبع، آگاه و شاهد برآن باشند. (جن، آيه62)
بنابراين، افزون بر خداوند كه همه چيز هستي براي او عين شهود است و او عالم الغيب و الشهاده است، معصومان(ع) نيز به تبع اراده و مشيت الهي، مظهر اسم عالم الغيب و الشهاده هستند و براي آنان نيز همانند خداوند اول و آخر و يا باطن و ظاهري نيست و همه چيز براي آنان يكسان است و آن چه براي ديگران باطن است براي ايشان ظاهر و آن چيزي كه براي ديگران آخر است براي ايشان اول است و تفاوتي ندارد. آنان اين مقام را به سبب متأله شدن و مظهريت مطلق و كامل از خداوندي دارند.
هركسي كه متأله شود مي تواند سطح جهان غيب را بشكافد و نسبت به آن عالم و آگاه شود. كساني كه از چشم برزخي برخوردارند، جنيان نيز مشهود آنان مي شوند و در مرحله بالاتر فرشتگان مشهود ايشان مي گردند و در مرحله ديگر، عالم برزخ از ارواح مؤمنان و كافران مشهود آنان مي شود و اگر كشف الغطاء كامل رخ دهد همانند آن چه براي اميرمؤمنان علي(ع) رخ داده است، همه چيز براي آنها مشهود مي شود، به گونه اي كه «لو كشف الغطاء ماازددت يقينا، اگر پرده ها فرو افتد هيچ يقيني بر يقين و شهود او افزوده نمي شود» چرا كه آن چه ديگران پس از مرگ مي يابند و «لترون الجحيم» به چشم، دوزخ را مي نگرند. ايشان در همين دنيا مي نگرند و همه هستي براي آنان مشهود است و گزارش از آينده دادن همانند گزارش از حال و ديده كنوني است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14