(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 5 مهر 1390- شماره 20033

گفت و گو با عضو بلند پايه حزب بحث دانشگاه!
شهيد مهدي رجب بيگي اسوه اي براي دانشجوي انقلابي
رفت تا خط امام (ره) بماند
به مناسبت 5 مهر؛ تولد آقا سيد مرتضي آويني
انفطار صورت
گزارشي از تشييع پيكر شهيدان گمنام خورشيد بر دوش مردم



گفت و گو با عضو بلند پايه حزب بحث دانشگاه!

به قلم مهدي رجب بيگي
در پي سوالاتي كه بعضي از خوانندگان راجع به اوضاع ايران و مشكلات فعلي پرسيده اند؛ با يكي از اعضاي بلند پايه حزب بحث دانشگاه وابسته به جبهه شعار مصاحبه اي به عمل آورده ايم:
ممكن است اسمتان را بفرماييد:
ج: مخفي بايد گردد
اجازه مي دهيد فيلم مصاحبه از تلويزيون هم پخش شود؟
ج: تصوير بايد گردد.
نظرتان راجع به انقلاب ايران چيست؟
ج: تجديد بايد گردد.
: درباره اوضاع كنوني ايران به طور كلي چه فكر مي كنيد؟
ج: تفسير بايد گردد
سياست خارجي ايران را چگونه مي بينيد؟
ج: ترسيم بايد گردد.
س: از گوشه و كنار خبر مي رسد كه ضد انقلاب شديداً مشغول مبارزه با نهضت است آيا به نظر شما اين اخبار صحت دارد؟
ج: تكذيب بايد گردد.
راجع به اطلاعيه هايي كه بعضي از گروه ها در نقاط حساس مرزي پخش مي كنند چه مي گوييد؟
ج: تكثير بايد گردد.
يعني مي فرماييد اگر كسي بر ضد ملت قيام كرد بايد آزاد باشد؟
ج: تشويق بايد گردد.
اگر كسي اين ضد انقلاب ها را دستگير كرد؟
ج: تنبيه بايد گردد.
پس اگر مثلا كسي لوله نفت را منفجر كرد، چه بايد كرد؟
ج: تعمير بايد گردد.
در مورد پادگان هاي ارتش چه مي گوييد؟
ج: تسخير بايد گردد.
در آن صورت با تضادهاي موجود در جامعه چه كنيم؟
ج: تشديد بايد گردد.
فكر مي كنيد اين نظر شما مورد قبول مردم قرار گيرد؟
ج: تحميل بايد گردد.
نظرتان راجع به بانك ها چيست؟
ج: ملي بايد گردد.
ولي بانك ها كه ملي شده اند! حالا براي سوال قبلي چه جوابي بنويسيم؟
ج: سانسور بايد گردد
درباره زمين ها چه نظري داريد؟
ج: تقسيم بايد گردد.
حتي زمين چمن دانشگاه؟
ج: تفريق بايد گردد!
فكر مي كنيد مجلس موسسان لازم است؟
ج: تشكيل بايد گردد
قانون اساسي چطور؟
ج: تكميل بايد گردد
راجع به اعطاي خودمختاري بر خلق ها چه نظري داريد؟
ج: تقديم بايد گردد.
ايا شما در انتخابات شركت مي كنيد؟
ج: تحريم بايد گردد.
اوضاع راديو تلويزيون به نظر شما چطور است؟
ج: تعطيل بايد گردد.
چه پيشنهادي براي سيستم مديريت آن داريد؟
ج: تعويض بايد گردد.
ميل داريد شما مدير آن شويد؟
ج: تسريع بايد گردد!
آن وقت رابطه شما با مردم چطور خواهد بود؟
ج: تقدير بايد گردد.
ولي اگر مردم شما را نخواستند با اين عملشان چه خواهيد كرد؟
ج: تقبيح بايد گردد.
مي دانيد كه بعضي ها به جاي كار كردن شعار مي دهند خوب با چنين كساني چه بايد كرد؟
ج: تكريم بايد گردد.
در اين صورت شعار چه خصوصيتي بايد داشته باشد؟
ج: تفهيم بايد گردد.
به نظر شما آيا اين شعار مي تواند با منفعت افراد رابطه داشته باشد؟
ج: تطبيق بايد گردد.
در پايان فكر مي كنيد عكس العمل مردم در برابر اين مصاحبه چه بايد باشد؟
ممنون بايد گردند!!!

 



شهيد مهدي رجب بيگي اسوه اي براي دانشجوي انقلابي
رفت تا خط امام (ره) بماند

هدي مقدم
خدايا! به ما پرواز را بياموز تا مرغ دست آموز نشويم و از نور خويش آتشي در ما بيفروز تا در سرماي بي خبري نمانيم. خون آن شهيدان را در تن ما جاري گردان تا به «ماندن» خو نكنيم و دست آن شهيدان را بر پيكرمان آويز تا مشت خونينشان را برافراشته داريم.
اين نوشته از يادگاري هاي شهيد مهدي رجب بيگي است.
در ابتداي كتاب «مي رويم تا خط بماند» كه مجموعه اي از نوشته ها، آرا و نظرات اوست و در براي اولين بار، قبل ازشهادتش در سال 60 به همت جهادسازندگي منتشر شده؛ نوشته است:
«وي دوم بهمن سال1336 در شهر دامغان به دنياآمد. هنگامي كه به همراه خانواده به تهران آمد، در جنوب تهران ساكن شد.پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي، در رشته مهندسي راه و ساختمان دانشكده فني دانشگاه تهران مشغول به تحصيل شد.»
اوهم دانشجواست؛ هم جهادگر و تحليل گر سياسي است. متن ادبي مي نويسد و علاوه بر طنز پرداز ي شعر هم مي گويد.
رجب بيگي به عنوان نماينده دانشجويان مسلمان در نماز جمعه سخنراني مي كند. او بعد از فتح لانه جاسوسي هم يكي از مسئولين گردهمايي جنبش هاي آزادي بخش جهان است و راجع به آن مصاحبه مي كند.
وي از اعضاي فعال دفتر تحكيم وحدت بود، مسئوليت انتشار نشريه دانش آموزي را پذيرفت و مشغول شغل معلمي در مدارس جنوب شهر گشت.
خود او در در يادداشت بلندي با عنوان داستان رياضيات جديد، خودش را اين گونه معرفي كند:
از همان وقتي كه يكي بود، يكي نبود را ياد گرفتم؛ دوست داشتم معلم شوم. شب و روز تلاش مي كردم تا شايد بتوانم به اين هدف دست يايم.معلمي كه همواره محصل شاگردانش است و محصلي كه هميشه در راه
معلم شدن پيش مي رود و حالا؟
معلم هستم، معلم معلم كه نه! دانشجو هستم.اما خوب تدريس
مي كنم. اول توي جهاد كار
مي كردم يعني به جاي كار، جهاد مي كردم. اصلاً چه فرقي مي كند؟!
رشته ام مربوط به كارهاي ساختماني مي شود. اما از اين جور كارها اصلا خوشم نمي آيد. راستش را بخواهيد خودم هم
نمي دانم چرااين رشته را انتخاب كرده ام دوستانم مي گفتند: «تو درست خيلي خوب است، حيف است كه ادبيات و تاريخ و الهيات و از اين جور چيزها بخواني، برو رشته مهندسي!»
آن وقتها، قبول شدن در مهندسي كارهر كسي نبود. از شما چه پنهان بعضيها هم زير گوشم مي خواندند كه:« نون توي راه و ساختمان است، اگر غير از اين انتخاب كني، پشيمان مي شوي!»
خلاصه نمي دانم چطور شد كه ساختماني از آب در آمدم! اما راستش را بخواهيد خيلي هم سردر نمي آورم!
دو سال پيش براي كارآموزي به يك شركت ساختماني رفتم. بايد شش هفته كارآموزي
مي كردم. قرار بود آنجاكارهاي عملي يادبگيريم. رئيس شركت مي گفت: كارورز بايد بداند كجا را بيش از مقدار واقعي و كجا را كمتر از آن بنويسد. كاري كه در فهرست بها، متري 2ريال پيش بيني شده است بايد كمتر از مقدار واقعي نوشت تا اعتماد صاحب كار جلب شود؛ آن وقت به راحتي
مي توان كار ي كه متري 2000ريال ارزش دارد، دو برابر نوشت و ضرر آنجا را جبران كرد كه هيچ، چند برابر هم گير آدم
مي آيد؛ فهميدي پسر؟
اين درس به اين سادگي را هر چه مي گفت؛ نمي فهميدم. هي مقدار واقعي را مي نوشتم. تا بالاخره هفته پنجم رئيس عصباني شد و گفت: «پسر جان، مهندس بشو نيستي؛ برو پي كارت نه به درد ما مي خوري، نه به درد جامعه نه به درد خودت. بيخودي جاي يك نفر ديگر را تنگ كردي! نه
مي فهمي سود يعني چه، نه زياد! از حساب و كتاب مالي هم سر در نمي آوري، بابا خيلي خري!»
بله؛ روز سي و چهارم كارآموزي، از شركت اخراج شدم. از ورقه كارآموزي هم نپرسيد كه...!
سر سال رفتم اداره آموزش و پرورش تا معلم شوم. گفتند اولا مدرك شماكامل نيست و ليسانس نداريد. ثانيا رشته شما به درد معلمي نمي خورد. ثالثا اصلا استخدام نمي كنيم!
«معلمي كار خيلي مشكلي است. آن هم در اين زمانه و در اين محله و با اين بچه هاي بي سرو پا. آقا بفرماييد، آنها آدم بشو نيستند. انرژي ما هم بيخود هدر مي رود. سه سال است كه تقاضاي انتقالي داده ام؛ خانه مان در يوسف آباد است و مجبورم دو كورس ماشين سوار شوم، اتومبيل هم كه
نمي توانم بياورم. داشت كار انتقالي ام درست مي شد كه رژيم عوض شد؛ بخشكي شانس!» اينها حرفهاي معلم زيست شناسي است. زيست شناسي يعني زندگي شناس او مي گويد: ما زنده بودن را بررسي مي كنيم؛ از نظر ما مهم نيست كه زندگي يعني چه؟!
معمولا در دفتر از اين حرف ها زياد زده مي شود. از دفتر خوشم نمي آيد. اكثرشان به زور معلم شده اند. يكي رشته دلخواهش قبول نشده، يكي كار پيدا نكرده، يكي به خاطر بازنشستگي، يكي به خاطر سه ماه تعطيلي، و خلاصه بيشترشان از سرناچاري.
سال اول دانشكده كه بودم، تدريس خصوصي مي كردم. توي روزنامه آگهي ميكردم و بعدش تلفن مي زدند:
الو؟ تدريس خصوصي؟
بله؛ ساعتي صد تومن
روزهاي زوج ساعت...
كجا؟
خيابان تخت طاووس، كوچه دوم ...
از فردا؛ خداحافظ
نمي دانيد چه بچه هاي باهوشي بودند. هم كلاس پيانو مي رفتند؛ هم كلاس نقاشي هم كلاس باله هم اسكي! چه
بچه هاي تميزي و باهوشي! انگار اينها ساخته شده بودند كه فردا دكتر شوند! خوش به حالشان! اسمش چه بود؟ مامانش
مي گفت: كامي جان! اما روي دفترش نوشته بود: كامبيزخان. هميشه روي ميزش انواع و اقسام ميوه جات وشيريني جات بوده. كلاس دوم راهنمايي بود اما رفتارش... انگار كه من نوكرش بودم. عين اربابها دستور مي داد: «مي توانيد شروع كنيد».« خسته شدم كافي است». «ساعت 4شروع كرديد حالا 5/5 است؛ مي شود يك ساعت و نيم، ولي من پول دوساعت را بهتان مي دهم،
مي توانيد بريد»!
سه جلسه بيشتر دوام نياوردم. وجدانم قبول نمي كرد كه چيزي به او بياموزم. به زور پول و تفريح و پيانو و اسكي و اين جور چيزها درس مي خواند. فردا هم مي شد دكتر كامبيزخان! متخصص الدوله كه رياست و اربابي ما به ازاي حقوق اوليه اشه! مامي جانش هم هي جلوي فك و فاميل فيگور
مي گيرد كه: نمي دانيد كامي چه هوشي داره!
خيلي ناراحت شدم.هي اين در و آن در زدم تا بلكه يك جوري دست و بالم را بند كنم. بالاخره گفتند به شرطي كه يك
معرفي نامه بياوري، مي تواني فعلا به عنوان معلم حق التدريس مشغول كار شوي. يك معرفي نامه ازجهاد گرفتم و خلاصه معلم شدم معلم كه نه! دانشجوي معلم
حق التدريس غير رسمي موقت! چه فرقي مي كند؟ دلم مي خواست در مدرسه باشم و بودم، حالا به هر اسمي... .
چند روز پيش سر كلاس مثلثات، يكي را صدا كردم كه بيايد پاي تخته مساله حل كند. گفت: آقا ما خونده بوديم... اما ... نمي دونم... آقا اصلا كسي كه ميوه درجه چهار هم به زور گيرش مي آد؛ روي چه حسابي بايد معادله درجه 1 حل كنه؟! زور است؟ يكي از بچه ها از ته كلاس گفت: نه خير؛ جبر است! همه خنديدن؛ از شما چه پنهان من هم خنديدم! نمي دانم شايد هم حق با آنها باشد... خلاصه وسط كلاس، رياضيات به انشاء و علوم اجتماعي تبديل مي شود. راستي فرمول تبديل رياضيات به انشاء چيه؟ اين يكي را من هم ديگر بلد نيستم!»
انگار نه انگار كه نوشته هايش براي چند دهه پيش است ، گويا ناجوانمرديهاي اخير راديده وقلم زده است:
خدايا! نكند وارثان خون اين شهيدان در راهشان گام نزنند؟ نكند شيطان هاي كوچك با «خون»اينها «خان» شوند. نكند «جان مايه» ها براي «بي مايه ها» ي دون سرمايه مقام شود. نكند زمين «خون رنگ» به تسخير هواداران «نيرنگ» درآيد. نكند شهادت اينها پايگاه «دنائت» آنها بشود؟
وقتي نوشته هايش را
مي بينيم؛ پي مي بريم كه چه تيزبينانه با كندوكاو در تاريخ، حوادث صدر اسلام را با زمان خويش به هم مي آميزد و روشنگري مي كند:
«يزيد را ديديم كه در جبهه كربلا، پليدتر از هميشه، به نبرد با حسين برمي خيزد و خون ياوران امام را مي ريزد تا سيل انقلاب اسلامي كاخ ستم ديرينه اش را بر سرش آوار نسازد... و اينكه خناسان را مي بينيم كه در صدور ناس وسوسه برمي انگيزد تا آتش فتنه بيفروزند و بر بستر خون شهيدان كاخ فرعوني بپا سازند.» اما در كنار اين همه جنگاوري ، گاه و بيگاه به دور از انظار همه ، مخلصانه براي جلب توجهات پروردگارمخفيانه به بندگانش خدمت مي كند :«هوا سرد و زمستان ميهمان كوچه هاي شهر. نگراني مادر او را به دنبالش كشاند. وارد مدرسه شد و مادر نيز؛ و چندي بعد مادر متحير و حيرت زده خشكش زد؛ آنگاه كه جارو و خاك انداز را در دستان پسر ديد و آب پاشي كلاس ها را مشاهده كرد.پسر كه دست و پايش را گم كرده بود، مهلت نداد. جارو را پشتش پنهان كرد و بريده بريده گفت: «مامان! باباي مدرسمون، خيلي پيره،
نمي تونه همه كلاسا رو تميز كنه. اومدم كمكش كنم تا يه موقع دوباره مريض نشه.»
وقتي دوستان و همسنگرانش كه يكي پس از ديگري جام شهادت نوشيدند چقدر بيقرار و دلگرفته به خلوتي پناه مي برد و مي نويسد: «خدايا! درد سال هاي سال بر سرمان آوار شده. چه لحظات غمباري! يارانمان تنهايمان گذاشتند. به سوي آسمانها پر كشيدند. حر بودند، عمار بودند، ابوذر بودند و يك كلام اصحاب امام بودند و به نور مطلق پيوستند.» مناجات هايش رنگ انتظار داشت: «خدايا! عزمي ده كه حج كنيم، از خود جدا شويم و به سوي تو هجرت كنيم. هاجر شويم و اسماعيل نفس را به ابراهيم عقل بسپاريم تا از گمراهي برهيم و بر طواف بر گرد معبد ايمان بگرديم»
«خدايا! كاروان شهيدان هر روز و شب از كنارمان مي گذرد و ما كه همه «هم بند» بوديم از هم جدا مي شويم. ما همچنان در زندان مانده ايم و ياران يكي يكي رها شدند و تو خود حال چنين كسان را مي داني كه چه
مي كشند. ما بر رهايي آنان حسرت نمي خوريم، افسوس ما بر حال خودمان است و هر چند تحمل اين همه رنج پشتمان را فروشكسته است، اما اگر تقدير تو، صبر ماست، لبيك!»
«خدايا! ماندن دشوار شده است. در غربت زمين بي يار و ياور حضور داشتن خود غيبت است... ما از نبودن آنها رنج نمي بريم، بلي از بودن خويش در رنجيم. ما
مي دانيم كه آنها هستند و ما زنده، مرده ايم»
وقتي از مادرش از خصوصيات بارز وي پرسيده مي شود، مي گويد:
مهدي هم يكي از همون
بچه هايي كه خيلي خداشناس بود ،نماز شبش ترك نمي شد،روزه اش ترك نمي شد،روزه مي گرفت
مي آمد ما نمي فهميديم.
دبيرستان كه مي رفت درس مي داد نه براي اينكه شاگردا درسشوياد بگيرن درس معنويت و درس انقلاب ودرس منافق شناسي بهشون مي داد يعني
مي گفت منافق اين طوره و توضيح مي داد براشون.
سرانجام در 5 مهر 1360 توسط اعضاي مجاهدين خلق در خيابان صباي جنوبي تهران، ترور شد و جان به معبودسپرد. مقبره او شماره 4، قطعه 24 و رديف 97 در بهشت زهراي تهران است.
مادرش درباره شهادت وي چنين مي گويد: »تازه، براي آقا مهدي خواستگاري رفته بودم. اون روز موعود قرار بود خانواده آن دختر خانم به منزل ما بيايند تا حرف هاي آخر را بزنيم. فكر
مي كردم بايد تا چند وقت ديگه كم كم سورو سات عروسي مهدي را به راه بيندازيم. توي دلم خيلي خوشحال بودم. مهدي را تو لباس دامادي تصور مي كردم و آرزوهاي خودم و حاج آقا را نزديك مي ديدم. اما انگار ته دلم مي لرزيد و
مي دانستم تقدير خارج از خواسته هاي ماهاست. آقا مهدي تازه از جهاد به خانه برگشته بود. با خودم گفتم حداقل چند ساعت استراحت مي كنه و كم كم آماده مي شه تا از مهمان هايش پذيرايي كند. اما يك دفعه صداي تيراندازي از خيابان هاي اطراف به گوشمان رسيد. مهدي كه انگار لحظه وصالش نزديك شده باشد به من نگاهي كرد و به سمت حياط دويد. خواستم مانعش شوم اما دلم نيامد. او ما را براي همه اتفاقات آماده كرده بود. فقط نگاهش
مي كردم كه چگونه پشت موتورش نشست و دور شد و ديگر برنگشت. سر وصدا از خيابان صباي جنوبي بود. درست روبه روي بيمارستان مدائن نمي دانم چه اتفاقي افتاد. شايد هيچ وقت نخواستم اين لحظه را از زبان گويندگانش بشنوم. فقط اين را مي دانم كه در آن روز بيش از 60،70 نفر شهيد شدند. آن قدر زياد بودند كه قطعه 24 بهشت زهرا پر از شهيدان آن روز شد ـ درست پنجم مهرماه سال 1360 بود مهدي رفت.»
او رفت و به همرزمانش پيوست.« براستي شهادت هنر مردان خداست.»
غزلي از شهيد مهدي رجب بيگي
خون شد دلم خدايا، رحمي نما به حالم/از دوري رفيقان آشفته شد خيالم
تا قله هدايت ياران من برفتند/گم گشته ام خدايا در كوچه ضلالت
همچون پرنده عاشق، پرواز عشق من بود/ اندر غم شهيدان بشكست هر دو بالم
ما عاشقان همره، عهد سفر ببستيم/آن كاروان برفت و آمد غم ملالم
سرخ است دشت ميهن از خون پاك مردان/زرد است روي زارم افتاده چون هلالم
يك آسمان ستاره، يك دشت پر ز لاله/روييد از دل شب، من ماندم و خيالم
از قامت شهيدان برپاست، پاي لاله/بشكست پشتم از غم در غصه بي مثالم
همچون همه شهيدان اين است آرزويم/اندر ره خميني پويم ره كمالم
يارب بگو شهادت، معراج تا سعادت/كي مي شود نصيبم؟ پاسخ بده سؤالم
اي شاهدان تاريخ ديدار تازه گردد/فالي گرفته ام دوش خونين نمود فالم
آيم به سوي جنت تا رويتان ببينم/مهمان شوم شما را گر حق دهد مجالم
آه اي خداي رحمان حال مرا بگردان/از هجر مي گدازم نزديك كن وصالم

 



به مناسبت 5 مهر؛ تولد آقا سيد مرتضي آويني
انفطار صورت

سارا شخصي
آدم هاي بزرگ را در بودنشان به خاطر كوتاهي قدمان محكوم و متهم مي كنيم به گم كردن راه و حتي نابينايي و در رفتنشان ، آن زمان كه از دور حقيقت وجودشان را در مي يابيم ، در همايشي « ياد و نامشان را گرامي مي داريم» و دقيقا فقط همين كار را مي كنيم.
اين است حكايت ما و سيد شهيدان اهل قلم!
مقاله هايي كه فقط چاپ مي شوند و حالا انگار ديگر چاپ هم نمي شوند، از زمان رفتن او چه جايي در فرهنگ و هنر اين خاك يافته اند؟ دانشكده هاي هنر را سرزده اي، پشت نيمكت هاي كلاس هاي ادبيات نشسته اي تا بداني اثري از او نمي يابي؟!
« شريك شدن در تاريخ نقاشي مدرن مستلزم شريك شدن در تاريخ غرب بود و اين هرگز امكان نمي يافت؛ اگر نه، كدام داعيه انقلاب؟ و آن هم انقلاب ديني. نفي عبوديت شرق و غرب چهره اي است كه انقلاب مستقل ما به آن شناخته مي شود و بر اين اساس ، رو در رويي ما تنها با استيلاي سياسي غرب و شرق نيست . رسالت ما رسالتي است كه در استمرار نهضت انبيا بر عهده گرفته ايم: تذكر دادن بشر نسبت به ميثاق ازلي خويش با حق. و اين ميثاق، ميثاق فطرت است؛ فطره الله التي فطر الناس عليها.»( 1)
براي آن دسته مديراني كه از اول شكل گيري اين حكومت اسلامي « استقرار ايمان » را تنها در ظاهر جست وجو كرده اند و با سطح فهم كوتاه خود از معناي اين انقلاب فهميده اند، اين كلمات ربطي به دنياي هنر پيدا نمي كنند و كجا مي تواني سي و يك سال بعد از انقلاب اسلامي بحثي اين چنين در كلاس هنر داشته باشي؟! اصلا آيا لزومي دارد! اين كلمات گوشه كتابخانه ها خاك مي شوند و ما با چند درس اجباري عمومي دلخوش كرده ايم به اسلامي شدن دانشگاه ها.
« هنرمنداني كه فردا را عرصه تحقق عالم اسلامي مي خواهند بايد جان خويش را از همه تعلقات رها كنند و اگر اين چنين كنند هنرشان عين ربط و تعلق به حق خواهد شد، چرا كه انسان درعمق فطرت خويش ميثاقي ازلي با حق دارد. هنري اين چنين ، خصايصي دارد كه به آن از ديگر مساعي هنري تمايز مي يابد. آيا ما اين خصايص را شناخته ايم؟»( 2)
نه هنوز نشناخته ايم و مگر نه اينكه « شاخص ايمان است» پس چرا همه چيز از هم اين گونه گسسته است؟ كتاب هاي معارف وصله هاي نچسبي هستند كه بايد خوانده شوند تا وظيفه انجام شده باشد . حال ارتباط شان با كتاب هاي ترجمه شده غربي چيست ، سوالي است كه اهميت چنداني ندارد. اصلا مي تواند ارتباطي يافت شود؟ باز هم پاسخ مهم نيست. تعريف هنر و هنرمند بر اساس شاخص ايمان كاري است كه صورت نگرفته است اين است كه « هنرمند متعهد » اگر مفهومي فراموش شده نباشد در ميان اصول و مبناهاي آموزشي هنري غربي خود به خود گم مي شود زيرا كه اساس هنر غرب بر » انتزاعات فردي و تخيلات وتوهمات نفساني - كه از ذاتيات هنر جديد است-» ( 3) استوار شده است.
« آيا كساني هم هستند كه اصلا شك داشته باشند در اصل اينكه هنر انقلاب بايد هويتي مستقل از غرب داشته باشد؟ آنها كه در اين اصل ترديد دارند بايد بدانند كه براي ما امكان شريك شدن در صيرورت تاريخي غرب موجود نيست، چرا كه اصولا غايات و مقاصد ما با يكديگر متفاوت است ، و اگر جز اين بود، اصلا چه نيازي بود به انقلاب؟ انقلابي كه فقط براي تعويض مصادر قدرت انجام شود كودتاست نه انقلاب، و آنچه كه در اين خطه واقع شده انقلاب است.»( 4)
آيا سي و يك سال بعد از انقلاب اسلامي مان و هفده سال بعد از شهادت سيد مرتضي آويني وقت آن نشده تا ديگر فقط همايش نگيريم بلكه شاخص را بفهميم و بر اساس آن حركت كنيم؟
¤ تيتر؛ نام آخرين كتاب از آثار شهيد آويني و 1-4 صفحات 62، 64، 23، 48

 



گزارشي از تشييع پيكر شهيدان گمنام خورشيد بر دوش مردم

منيره غلامي توكلي
همزمان با سالروز شهادت امام جعفرصادق عليه السلام ، رئيس مكتب شيعي،بارديگر فضاي شهرهاي كشور اسلامي با عطر دل انگيز شهيد و شهادت،حال و هواي
سال هاي دفاع مقدس را پيدا كرد . بار ديگر 26 لاله از دشت لاله خيز فكه و مجنون به آغوش مردم حق شناس ايران اسلامي بازگشتند و زمزمه هاي كجاييد اي شهيدان خدايي/ بلاجويان دشت كربلايي؛ را لبيك گفته و سبك بار بر دوش مردم چشم انتظار به شب هاي هجران پايان دادند.
شهيداني كه اگر چه نامي بر تابوت خود ندارند و عكسشان به يادگار بر قاب چشمان همراهان نمي نشيند ، اما خوش نام ترين و سعادتمندترين واصلان كوي دوستند؛ چرا كه تمام روزهاي هفته؛ ميزبان دل هاي مشتاق جوانان و دست هاي نيازمند حاجتمندانند تا با گره خوردن جفيه هاي بسيجيان يا پر چادر مادران بر ضريح نگاهشان ، ضامن حاجت روايي و شفاعت طلبي باشند.
دانشكده صدا و سيماي جمهوري اسلامي نيز ميزبان دو شهيد از ديار فكه و مجنون بود؛ تا سال تحصيلي جديد را با بركت حضور معنوي سرداران دانشكده ايمان و ايثار و ولايت پذيري آغاز كند . فرصتي مغتنم براي دانشجويان و اساتيد اين دانشگاه تا هر روز صبح با بدرقه اين عزيزان، متعهدانه تر بر سر كلاس ها حاضر شوند و هرگز فراموش نكنند كه چه كساني رفتند تا ما باشيم . چه كساني تنشان ميزبان گلوله هاي سربي شد تا سينه ما جايگاه مدال هاي افتخار شود . چه كساني تشنه در رمل هاي فكه به خدا رسيدند تا ما تشنه حمايت استكبار و استعمار نباشيم . چه كساني بي نام و نشان پرپر شدند تا ما نامي در جهان اسلام داشته باشيم.
فرزندان رشيد امام خميني (ره) كه اينك به اندازه قنداقه دوران نوزاديشانند در مسير مسجد بلال تا دانشكده صدا و سيما در خيابان ولي عصر( عج ) بر روي دوش مردم قرار گرفتند و سينه زنان با روضه علي اكبر امام حسين (ع) و بازخواني سروده هاي حماسي دوران دفاع مقدس تشييع شدند .البته اين مراسم در بسياري از شهرها و مراكز علمي و.. ديگر ايران نيز برگزار شد كه تصاوير؛ گوياي شكوه حضور مردم شهيدپرور ايران اسلامي بود . مردمي كه نمي دانستند فرزندان كدام نقطه ايران را به دوش گرفته اند و براي داغ دل كدام مادر و چشم منتظر كدام پدر گريه مي كنند .
در خيابان ولي عصر ، تقاطع نيايش صحنه هاي زيبايي از
حق شناسي مردم پايتخت به نمايش گذاشته شده بود . حضور جوانان با لباس هاي مشكي ، چفيه هايي كه با اشتياق به نيت تبرك به تابوت شهيدان كشيده مي شد . صداي سنج و طبل عزا ، دختران محجبه و مادران و پدراني كه نوزادان و فرزندان كوچك خود را بر دوش گرفته بودند و بالاخره مادر و پدر پيري كه توان راه رفتن نداشتند و گوشه خيابان به نظار ه نشسته بودند هر كدام پاسخ كوبنده اي به جريان هاي ضد فرهنگي و ضد اسلامي بود .
روزي يكي از كساني كه در تفحص هاي شهيدان حضوري فعال داشت در جمعي كنار مناطق عملياتي جنوب گفت: «چند وقتي است شهدا با ما قهر كرده اند و ديگر خود را به ما نشان نمي دهند.» دلم خيلي گرفت كه نكند راست گفته باشد ! اما حالا مي خواهم اين جمله را درست كنم و بنويسم ( شهدا با بصيرت تر از گذشته، مي دانند چه وقت رخسار بر معشوق عيان سازند) زماني كه دشمن طور ديگر ، هجمه كند و نياز به دفاع باشد .
يادتان مي آيد ... تقريبا يك دهه پيش ر ا مي گويم : زماني كه زنگار فراموشي!نه بهتر است بگويم روزمرگي ما را از فرهنگ زيبا و سرخ شهيد و شهادت دور كرده بود. زماني كه از شهدا و ايثارشان فقط نامي در كوچه پس كوچه هاي شهر براي رسيدن به منزل مقصود باقي مانده بود. زماني كه نسل سومي ها براي پيدا كردن الگو در كانال هاي ماهواره اي گم شده بودند و غول هاي رسانه اي اكاذيب و هجويات تحويلشان مي دادند، زماني كه زمان بي زمان براي ايران و ايراني شده بود... آره همان زمان ها، فقط چند پاره استخوان از پيكره مردانه آنها، عطر شهامت و ايثار پراكنده و صداي بلند ايمان و ولايت مداري را در ميادين به خاك نشسته شهرمان و در ميعادگاه هاي فرهنگي و علمي كشور طنين انداز كرد.
امروز ، زمان بار ديگر براي ما تكرار شده است . مينا سالاري ، دانشجوي رشته هنر است او از ساعت هاي اوليه روز در مزار شهداي گمنام صحن مسجد بلال منتظر است .چشماني به اشك نشسته دارد ، درباره انگيزه حضورش مي گويد : تجديد ميثاق با شهدا ، اداي دين به قهرمانان ملي وطن و حفظ آرمان هاي انقلابي و اسلامي مهم ترين دلايل حضورم در اين مراسم است .
او با اشاره به تهاجم فرهنگي كه با هدف كم رنگ كردن ارزش هاي اسلامي و انقلابي جوانان از سوي كشورهاي غربي و آمريكا بر ملت ما تحميل شده است
مي گويد : بازآفريني و بازخواني وقايع دوران شكوفايي انقلاب اسلامي و معرفي شخصيت و منش شهدا مي تواند يكي از كاربردي ترين ، نقشه ها براي مبارزه با جنگ نرم در جبهه هاي فرهنگي باشد.
او با تأكيد بر اينكه دفن و ساخت مقبره شهداي گمنام در دانشگاه ها فضاي بسيار خوب معنوي را ايجاد كرده است
مي گويد : من و دوستانم ، حتي مي توانم بگويم بسياري از هم دانشگاهي هاي ما با اعتقاد و انگيزه اي معنوي در هر موقعيتي سعي داريم با حضور در گلزار شهدا و قرائت فاتحه ياد اين عزيزان را گرامي داشته و از فضاي معنوي و ارج و قرب اين عزيزان در پيشگاه الهي استفاده هاي مقبولي ببريم .
اقدس ابراهيمي نيز كه مادر دو شهيد است در گوشه اي نشسته و با قرائت زيارت عاشورا و هديه آن به ارواح طيبه شهدا براي خود و نزديكانش محفلي عاشقانه را ايجاد كرده است . او نيز مي گويد : وقتي حضور پسران و دختران جوان و مادران را در حالي كه دست كودكان خود را گرفته اند و به دنبال تابوت شهدا
مي روند مي بينم ؛ از ته دل شاد مي شوم كه هنوز فرزندان شهيد ما فراموش نشده اند و مردم جوانمردانه ياد آنها را گرامي
مي دارند .
مصطفي و سيد آبتين كه هر دو پرچم هاي رنگي در دست دارند و سعي مي كنند آنها را در فضاي آسمان آبي به احتزاز درآورند مي گويند : از ديشب تصميم گرفته ايم كه با هم به تشييع پيكر اين عزيزان بياييم و غسل شهادت كرده ايم تا ان شاء الله ما نيز مانند اين عزيزان در جبهه هاي جهاد و مبارزه عليه باطل شهيد
شويم .مصطفي مي گويد:ما خيال مي كنيم كه به شهدا ارج گذاشته ايم و به تشييع پيكرشان آمده ايم يا اينكه وظيفه خود را در قبال آنها آنجام داده ايم در حالي كه شهدا به ما نظر كرده اند و ما را قابل دانسته اند و بار ديگر به ديار ما سفر كرده اند و با حضورشان مي خواهند گوشزد كنند ، نكند وظايفمان را فراموش كنيم .

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14