(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 5 مهر 1390- شماره 20033
PDF نسخه

صبح به خير !
خشت اول
از آب گذشته!
پستچي سوم
بوي بارون
يادداشت سوم
گردش گودري



صبح به خير !

دقت كرده ايد كه يكي از شيريني هاي اتفاقات تلخ بعد از انتخابات 88، آشكار شدن باگ هاي سيستم دفاعي نظام بود، به عبارتي منفذ هايي كه تا كنون نديده بوديم و برايش چاره اي نداشتيم، به واسطه اين چند ماه التهاب بعد از انتخابات، برايمان روشن شد. تازه آنجا بود كه فهميديم، براي سلامتي نظام، ويروس هايي در داخل داريم ، دريافتيم كه وضعيت سلامت ظاهري ما، كمي تا قسمتي ظاهري است و از درون برخي نقاط اصلي، معيوب شده و يا در حال معيوب شدن است. با اين حال، براي اين به اصطلاح باگ ها، كار خاصي نكرديم، بيشتر حواسمان جمع شد تا برنامه اي براي مبارزه جدي با اين ويروس ها مثل همه بيماران، بعد از سرپاشدن، باقي قرص هاي تجويزي را بي خيال شديم. يكي از اين گلوگاه ها، بازي پيچيده دشمن در فضاي فرهنگي بود. همان كه نامش را جنگ نرم گذاشتند و تا دلتان بخواهد برايش همايش هوا كردند!اما واقعا جنگ به همين سادگي است؟ پرونده جنگ نرم نسل سوم، تا به حال بارها نكات مختلفي را گوشزد كرده اما امروز، سطرهاي اين گزارش، ضمن بازخواني بازي داغ رسانه اي در اين عرصه، بازگشت به اصل انقلاب، يعني مساجد و همچنين عبور از معبر تخصص براي رفتار متعهدانه را هدف قرار داده است. تيتر اين مطلب طعنه اي است به خودمان، مديران مان و همه آنها كه در هر وضعيتي تنها خوب سخنراني مي كنند!
حسن طاهري
يك انقلاب نرم، 115سال پيش
در سال 1894 اداره اطلاعات و آمار فرانسه آگاهي يافت «شوار تسكين» وابسته نظامي سفارت آلمان در پاريس از افسري فرانسوي مجموعه اي از اطلاعات مهم نظامي و تسليحاتي ارتش فرانسه را به دست آورده است. نام مستعار اين افسر فرانسوي «دي» بود . با كشف نخستين اسناد و مدارك، از دستخط افسران ارشد ارتش توسط برجسته ترين كارشناسان
خط شناس بررسي گسترده اي آغاز شد. دستخط «كلنل آلفرد دريفوس» با نمونه خط مدارك كاملاً مطابقت و شباهت داشت .
كلنل جوان يهودي الاصل كه در خانواده اي مرفه با پدري تاجر و صاحب نفوذ زندگي مي كرد، به سرعت بازجويي و محاكمه و به اتهام خيانت و جاسوسي به حبس و تبعيد ابد محكوم و روانه جزيره شيطان معروف به زندان در بهشت، در گويان فرانسه واقع در آمريكاي لاتين شد .
چهار سال از تبعيد و حبس وي مي گذشت تا در حركتي آرام، روزنامه هاي پاريس فضايي تبليغاتي را در حمايت اين افسر جوان آغاز كردند. «اميل زولا» نويسنده مشهور و رمان نويس فرانسوي در حمايت از او مقاله «من متهم مي كنم» را در نشريه «اورور» (سپيده دم) كه نامه اي سرگشاده به رئيس جمهور بود، منتشركرد. اين نامه با سرعت، مورد توجه قرار گرفت . مجازات دريفوس فورا از حبس ابد به 10 سال ترك وطن تخفيف يافت .
اين فضاي تبليغاتي با ورود 300 شخصيت ادبي و فرهنگي و انديشمند و صدور يك بيانيه شديدالحن شكل ديگري يافت. بيانيه اين 300 شخصيت در سال 1899 به نام بيانيه روشنفكران، باعث آزادي كلنل آلفرد دريفوس پس از پنج سال حبس و تبعيد و به تبرئه و اعلام بي گناهي او در سال 1902 منتهي شد .
روزنامه ها و سطر سطر مقاله هاي نشريات پاريس، و يك گردان از عناصر موثر فرهنگي و انديشمند به ويژه با فرماندهي «اميل زولا» و «رومن رولان» دو رمان نويس برجسته فرانسوي، توانسته بودند نظام سياسي قدرتمند فرانسه را ، با يك حركت هماهنگ و دقيق تبليغاتي و رسانه اي بدون شليك حتي يك گلوله و ريخته شدن حتي يك قطره خون مجبور به عقب نشيني كنند آن هم نه در قرن رسانه ها، بلكه درست در 115 سال پيش.
گلوله هاي كاغذي از جنس باروت
«آيا پرچم ما از زنان حفاظت مي كند؟» اين پرسش حساسيت برانگيز و تحريك كننده اي بود كه بيش از يكصد سال پيش روزنامه هاي تحت حمايت سياستمداران صاحب نفوذ آمريكايي «ويليام رندولف هارست» به عنوان تيتر اول در سرتاسر آمريكا، در سال 1889 منتشر ساختند. ايالات متحده آمريكا براي اشغال كشور كوبا و بيرون آوردن آن از چنگ اسپانيا، عمليات رواني پيچيده اي را اجرا كرد .
به خطر افتادن سرمايه گذاري آمريكا و دور كردن اسپانيا از مرزهاي نزديك ايالات متحده و تصاحب منابع عظيم و ارزشمند كوبا، بهانه هاي مناسبي براي وارد عمل شدن آمريكا بود. دو روزنامه «توسعه طلب» و«كلمه» با حمايت و هدايت دو سرمايه دار آمريكايي يعني «هارست» و«جوزف پوليترز» جزئياتي تمام از ستم ها و زورگويي هاي ارتش اسپانيا در كوبا را مو به مو گزارش مي كردند. «ريچارد ديويس» روزنامه نگار آمريكايي با حقوق ماهيانه 3 هزار دلار(به ارزش اين مبلغ در يك قرن پيش توجه كنيد) به كوبا اعزام شد تا به عنوان خبرنگار، گزارش هاي خود را از مظلوميت و ستمديدگي بوميان كوبايي به روزنامه هاي آمريكا ارسال نمايد.
آتش نزاع ميان آمريكا و اسپانيا، از زير مشتي خاكستر گرم به واسطه حادثه اي كوچك، وقتي به شعله جنگي تمام عيار تبديل شد كه اسپانيايي ها سه دختر شورشي كوبايي را پيش از سوار شدن بر كشتي هاي بخار راهي نيويورك، براي بازرسي بدني، برهنه ساختند. سربازان زن اسپانيايي براي جلوگيري از قاچاق مدارك مهم اين عمل را انجام داده بودند، اما «هارست» تيتر نخست تمام روزنامه هاي تحت نفوذ خود را با اين پرسش آغاز كرد: «آيا پرچم ما از زنان حفاظت مي كند؟»
حالا بهترين سوژه و بهانه براي شليك به قلب هدف به دست آمده بود. «فدريك رمينگتون» يكي از طراحان و تصويرسازان برجسته مطبوعات آمريكايي تصويري كشيد كه چند مرد در حال عريان كردن سه دختر بودند. اين طرح با عنوان «داستان سه دختر برهنه» با گستره عظيمي در تمام روزنامه هاي آمريكا منتشر شد. همين طرح بر وجدان «ديويس» خبرنگار، تأثير جدي گذاشت تا جايي كه حقيقت ماجرا را آشكار ساخت. «هارست» به عنوان فرمانده اصلي و پشت پرده ايالات متحده، از اين خبرنگار و طراح جوان اعزامي به كوبا تصاوير بيشتري مي خواست، اما اين دو كه به اندازه كافي گزارش و طرح ارسال كرده بودند، از اين همه دروغ سازي خسته و پشيمان بودند. «رمينگتون» طي تلگرافي به «هارست» اعلام كرد: «اينجا در كوبا همه چيز آرام است. باور كن هيچ ناآرامي و اغتشاشي وجود ندارد. جنگي هم رخ نخواهد داد. من مي خواهم برگردم.»
«هارست» با سرعت پاسخ خود را در تلگراف چنين گفت: «لطفاً بمانيد. شما تدارك عكس ببينيد، من هم تدارك جنگ را مي بينم!»
چريك هاي واكنش سريع انقلاب اسلامي
در تشييع پيكر عارف واصل حضرت آيت الله العظمي بهجت(ره) در بهار 1388 در اوج لحظات شلوغ و پر ازدحام خيابان هاي اطراف حرم حضرت معصومه(س) و خيابان ارم قم؛ يك گروه فيلمبردار و عكاس با تجهيزات نه چندان پيشرفته همچون يك دسته چريك
رسانه اي، از هرسو عكس و تصوير بر مي داشت و لحظه هاي ناب و تاريخي حضور پرشور و شعور مردم در تجليل از مرجعيت برخاسته از دل جامعه و امت را ثبت مي كرد.
سر تيم و فرمانده اين دسته چريك رسانه اي با چهره اي خاكي و ته ريشي سياه و سفيد، همان تصوير قاب سال هاي 57 را در ذهن زنده مي كرد. سال هاي حكومت بچه مسجدي ها و هياتي هاي آشنا با ذات و حقيقت جهادي انقلاب اسلامي. رضا برجي پيشاپيش دسته، فرز و چالاك حركت مي كرد و نيروهايش به دنبال او دوان دوان بودند. در سال 1363 رضا برجي در 19 سالگي با برنامه روايت فتح شهيد آويني يعني يكي از
غير رسمي ترين و خودجوش ترين موسسات رسانه اي انقلاب اسلامي كار خود را آغاز كرد و از ورودش به لشكر 10 سيدالشهدا و جانبازي در جبهه تا حضورش در 14 جنگ بزرگ و كوچك سه دهه اخير به عنوان خبرنگار جنگي فعاليت مستندسازي و عكاسي را رها نكرده است. فعاليتي كه بدون حقوق رسمي همه ارگان ها و موسسات دولتي داراي درآمدهاي نجومي، ادامه يافته و اصلاً فعاليت خودجوش، مردمي و جهادي خارج از بيلان و گزارش امثال او در ميان ارقام و كميت و دفاتر و آمار آنان تعريف نشده و ناشناخته است. اگر جز اين نيز مي بود هيچگاه رضاي چريك و اين بچه مسجدي مسلمان دردمند، موفق به ساخت 12 سريال و 44 فيلم مستند و ثبت
ده ها هزار تصوير نفيس و ناب از لحظه هاي ماندگار سه دهه گذشته تاكنون، نمي شد؛ لحظه هاي ناب و ماندگار از شلمچه و فكه و فاو و حلبچه تا سارايوو و كشمير و ضاحيه لبنان و پنجشير افغانستان. موفقيتي كه اين سرباز رسانه اي حضرت روح الله(ره) آن را با
نق و نوق هاي مديريتي و كمبود بودجه و نبود اضافه كاري موسسات به دست نياورده است.
اختصاص فقط يكي از دستمزدهاي يك ميليون دلاري بازيكنان فوتبال براي يك فصل بازي مي توانست بسياري از مشكلات رضا برجي را در بسياري از فعاليت هاي ارزشمند و مستندش در تاريخ مرتفع سازد اما رضا برجي هيچ گاه منتظر حمايت لاك پشت هاي چرتي پشت ميز نشين نمانده است. پروا و هراس از خصائل بندگي دنياست و كسي كه به پروا و ترس نه گفته باشد مقام پروانگي و پرواز را يافته است. و اين راز نستوهي و سربلندي بچه هاي مسجد و فرزندان نهضت خميني كبير(ره) است .
گويا اين سنت روزگار تلخ دهكده جهاني است تا كريستين امان پور با قدرت مادي شيطان بزرگ، شبكه CNN را تغذيه كند آن هم با حمايت يك هلي كوپتر و امكانات تصويربرداري پيشرفته و همراهي بادي گاردهاي خوش تيپ شركت Black water براي حفظ امنيت جاني او و گروه همراه سكونت يافته در هتل هيلتون آمريكايي بيروت تا رسانه ملي جمهوري اسلامي ايران تصاوير اين مجري ايراني الاصل و كينه توز مقيم آمريكا از جنگ 33 روزه را با افتخار تمام به جاي تصاوير ناب رضاي بسيجي منتشر سازد.
بايد در چنين روزگاري رضا برجي، بسيجي بي يار و ياور، تنها با اتكال بر خداوند و بدون حمايت مراكز رسمي و رسانه هاي دولتي، تصاويرش را بر دل آسمان بسپارد تا فردائيان به اشراق و شهود، حقيقت مظلومانه انقلاب اسلامي و فرزندان خميني(ره) را ادراك نمايند و بدانند كه امثال برجي ها در هيچ يك از دفتر هاي هزاربرگي قوانين و بودجه رسانه ملي و مراكز فرهنگي دولتي جايي ندارند و اصلا مغز صفر و يكي مدرن سيستم هاي اداري و رسمي با ديدن آنها قفل مي كند .
اين خاطره خواندني از زبان رضا برجي در جنگ 33 روزه 2005 لبنان گوياي تنهايي و غربت نسل هنرمند متعهد و اتقلابي در ميان كرور كرور برنامه و بودجه هاي دولتي است. او مي گويد: «پول زيادي نداشتيم. براي خرج كمتر، هتل نمي رفتيم. از شب ورودم به بيروت از 80 درصد مناطق فيلم و عكس گرفتم. امكاناتمان هم خيلي كامل و پيشرفته نبود. اگر دوربين «استدي كم» داشتم تصاويرم بسيار بهتر مي شد. با اين حال سعي كردم بدون استفاده از پايه و امكانات موجود كار كنم. دوربين مدام روي دوشم بود ... »
بد نيست بدانيم كه برخي رسانه هاي گردن كلفت دنيا از جمله BBC بر آثار تصويري و مستند رضا برجي 47ساله نتوانسته اند قيمت و ارزشي را تعيين نمايند .
كاش رضا برجي در اين انقلاب يك فوتباليست يا خواننده و آرتيست بود!
كجاست معبر ما؟
«پول نداريم اضافه كاري كارمندهايمان را بدهيم. دلتان خوش است به چه؟ بي مايه، فطير است...» اين جمله اي است كه از كارگزاران و دست اندركاران عرصه فرهنگ و رسانه و هنر موسسات دولتي و رسمي بسيار شنيده مي شود. جملاتي كه در فصل هاي فعاليت ستادهاي پوسترچسباني نه تنها شنيده نمي شود بلكه بنابر تشخيص تكليف و فوريت و اضطرار، باراني از بودجه هاي نداشته! از كيسه غيب سرازير و كوچه و در و ديوار و جدول شهر كاغذ ديواري مي شود.
اين نشانه ها، علائم بدخيمي سرطان فرهنگي جامعه متملّق و چاپلوسي است كه در پيچ و خم روزگار پر تيره و تار دنيازدگي، همه ستاره ها و اسطوره هاي افتخارش در حال خاموشي و فراموشي اند و حتي شهيدان نو رسيده تابستانه اش را نيز در سطح عمومي يك استان كوچك نتوانسته معرفي و بشناساند. غافل از آنكه در موج و گردابي حائل، برخودگويي و خودخندي گزارش ها و بيلان كارهاي اداري بسنده كرده است . مثل همين مجري برنامه (...) شبكه سوم كه وقت نبود مهمان برنامه از خاطراتش با شهيد همت بگويد و او با لبخند حرفش را قطع كرد و گفت: »متاسفانه هنوز اين شهدا براي ما ناشناخته اند و نتوانستيم آنها را به مردم معرفي كنيم...» يك نفر نبود آنتن زنده را از اين آقاي زيبا بگيرد كه عزيز دلم، تو خودت يك پاي اين داستاني، توپ را كجا سانتر مي كني؟!
آمارهاي دورغين و ساختگي و به دور از واقعيت، موريانه وار بر پيكره كاخ رفيع و بنيان سازه فرهنگ و هنر و رسانه انقلاب افتاده اند. پوست اندازي مديريتي و كنار نهادن شيوه هاي مندرس و فرسوده و
نخ نما و به كارگيري نيروهاي خودجوش و با تجربه حاضر در اين خاكريز با به كارگيري علم و تكنيك و تعهد ، تنها راهكارهاي عملي است براي تشكيل يگان هاي واكنش سريع فرهنگي رسانه اي انقلاب اسلامي. يگان هايي از جنس روايت فتح و سربازاني همچون برجي. اگر چه حزب الله لبنان در اوج تنهايي و غربت راه جهاد و مبارزه را از عظمت عاشورايي جنگ 8 ساله ما آموخت، اما با شرم و شرنگ فراوان بايد امروز از راه هاي رفته حزب الله لبنان و شبكه المنار بسياري از نادانسته ها و نداشته ها را آموخت و به كار گرفت. حركت تبليغي و رسانه اي حزب الله لبنان به گفته شاهدان عيني در حوزه مطالعات و تحقيقات جنگ 33 روزه و گردآوري اطلاعات و خاطرات شهدا در قالب بانك خاطرات و نگهداري آثار جنگ و ثبت افتخارات آن در قالب موزه جنگ و نمايشگاه هاي فصلي، فعاليتي بسيار گسترده و با عظمت را در بر مي گيرد كه در سه دهه گذشته كشور ايران، اگر بي نظير نباشد، كم نظير است .
اين مهم چيزي نيست كه بدون داشتن يك اتاق فكر منسجم متشكل از گروه هاي تخصصي و برنامه ريز و هم چنين بدون به كارگيري نيروهاي خودجوش و مردمي علاقه مند و دردمند بتوان به آن دست يافت .
علت المرض رخوت و عامل سندرم سستي و استيصال رزمندگان رسمي و كارت دار و عنوان گرفته و حقوق و پاداش بگير اين عرصه؛ دور شدن از سنگر اصلي يعني مسجد و روحيه تكليف گرايانه و بسيجي است. اگر حزب الله لبنان و رضا برجي در مسابقه سرعت خرگوش هاي دهكده قاعده مند مك لوهان، امكان پرواز و فراز يافته و مسيطر بر زمان و تكنيك گشته اند، با تمسك به حركت جهادي و مسجدي و روحيه پروانگي و شيدايي است كه ما در هر روز جنگ آن را آزموديم، اگرچه اين نكته به معناي فله اي رفتار كردن و دوري از قواعد و يادگيري فنون نيست!
آبادي بت خانه ز ويراني ماست!
حركت فرهنگي و رسانه اي موسسات و مراكز رسمي و دولتي نظام اسلامي در برابر هجمه ها و حمله هاي دشمن با آهنگ پدافندي و تأخيري و كند
بي شباهت نيست به راه رفتن
لاك پشت خواب آلودي در ميان گروه خرگوش هاي فرز و چالاك در ميدان مسابقه. مسابقه اي كه پايان خوش و شادماني ندارد. باور كنيد در عرصه رسانه و فرهنگ؛ تمدن غرب شق القمري از جنس اعجاز نمي كند. پيش روي غرب ريشه در ضعف و سستي ما دارد.
طلايه داران غرب ذاتا حس گرا و عمل گرا هستند. پراگماتيسم و عمل گرايي به دنبال سودمندي، فايده و نتيجه كار است و از همين رو علم و تخصص را با همه زواياي آن به كار مي گيرد تا بهترين و پرسود ترين نتيجه را در كمترين زمان به دست آورد. اگر چه حضرت روح الله(ره) ام الشعائر انقلاب را «مامور به تكليف بودن» يك مجاهد في سبيل الله دانسته اما حضرتش بارها و بارها بر انجام تكليف و وظيفه به بهترين و منطقي ترين و علمي ترين و تخصصي ترين شكل ممكن تاكيد فرموده اند .
دوستي مي فرمود: «در نشستي كه جمعي از علاقه مندان و انديشمندان و هنرمندان انقلاب اسلامي به صورت اختصاصي با مقام معظم رهبري داشتند ايشان با اعلام عدم رضايت از وضعيت فرهنگي و رسانه اي موجود (قريب به اين مضمون ) تأكيد فرمودند: «در ميان ترافيك شديد و انبوه ماشين هاي در هم تنيده يك بزرگراه ديده ايد كه چگونه يك موتورسوار چالاك با سرعت از ميان خودروها حركت كرده و راه خود را مي يابد و به جلو مي رود؟ بايد با همين سرعت و چالاكي به فكر شكستن حصارها و تنگناها باشيد و براي برون رفت از معضلات و مشكلات ميان برها را كشف كنيد...« و اين خواسته را بر ما تكليف كردند.»
حالا ما امروز با اين حركت كند و آرام لاك پشت وار رسانه اي در ميان اين همه غوغاي موجود در كدام خانه صفحه شطرنج رسانه و فرهنگ جامعه جهاني نشسته ايم و سر بر لاك خود رجز هاي تنهايي را مويه مي كنيم؟ پيشتازي و
طلايه داري در ميان حركت توفاني و بيداري دنياي اسلام و هدايت حنجره هاي فريادگر در قيام
ملت هاي مسلمان؛ حقيقت است ، اما لوازمي دارد .

 



خشت اول

بفرماييد جراحي رواني!
يكم؛ طبق تحقيقي كه توسط گروه آسيب شناسي مركز مطالعات آريا انجام شده است، 65 درصد دختران زير 25 سال از ظاهر خود راضي نيستند و بسياري از آنها به جراحي زيبايي روي مي آورند. گرايش روزافزون به زيبايي و افزايش تقاضا براي اين نوع از جراحي، منجر به افزايش 83 درصدي تعداد جراحي هاي پلاستيك در دهه گذشته شده است.
براساس آمارهاي موجود در كشور ما، جراحي بيني در رتبه اول، جراحي اندام در رتبه دوم و حذف چين و چروك صورت در رتبه سوم جراحي هاي معمول در ايران قرار دارد.
نكته قابل تاسف در اين باره ، اين است كه تعداد كساني كه به عنوان متخصص عمل مي كنند، 10 برابر بيشتر از جراحان پلاستيك واقعي است. براي مثال روزانه بيش از 30 تا 50 نفر براي انجام عمل لايپوساكشن به كلينيك ها و مطب ها مراجعه مي كنند و تعداد بالاي افراد متقاضي باعث شده است كه پزشكان باتوجه به درآمد كمي كه در ساير رشته ها دارند، به انجام اين عمل بپردازند. تاسف ديگر مربوط به جراحي بيني (رينوپلاستي) است كه با بيشترين ميزان فراواني انجام آن در كشور، به تعداد پزشكان فاقد مجوزي كه اقدام به انجام آن در مطب ها و كلينيك هاي خصوصي مي كنند، افزوده است. براي مثال تنها 157 جراح پلاستيك در تهران مجوز انجام عمل بيني را دارند، در حالي كه هفت هزار پزشك اين جراحي را انجام مي دهند. تعداد قربانيان جراحي هاي زيبايي به دليل نبود آمار رسمي مشخص نيست.
دوم؛ عده اي براي كسب اعتماد به نفس بيشتر دست به اقداماتي از قبيل جراحي هاي زيبايي مي زنند كه اين روش نتيجه بخش نخواهد بود چرا كه اين افراد بايد دست به جراحي رواني بزنند!
انسان از زماني كه به دنيا مي آيد، هيچ تصويري از خود ندارد و حتي شكل خود را نمي بيند و زماني كه در سن 14 تا 16 ماهگي (كه آن بستگي به ميزان هوش افراد دارد)، خود را در آينه مي بيند.
اين تصوير، تصوير ظاهري از چهره و اندام اوست، اما تصويرهايي هم از روانيات خود مي بيند كه اين تصويرها را اطرافيان او مانند پدر، مادر، فرزند، همسر و كساني كه با او تماس و يا تعامل دارند، مي سازند. زماني كه با او صحبت مي كنند، تصاويري از خود ما به ما مي دهند؛ مثلا مي گويند «شما چقدر زشتي...»، «چقدر كم هوشي...» و يا «دست و پا چلفتي هستي...» و زماني كه ده ها يا صدها بار اين تصاوير از خودمان را به ما مي دهند، ما هم شناختمان نسبت به خودمان در آن شكل مي گيرد. اين در حالي است كه اين افراد مانند آينه هاي مقعر و يا محدبي تصاوير واقعي و شفاف ما را مطرح و طوري كه ما هستيم نشان نمي دهند. به تدريج اين تصاوير روي هم جمع مي شوند و تصوير كلي به وجود مي آيد.
و حالا برعكس آن تصويري كه ما از خودمان داريم؛ مانند خوبيم، جالبيم، دوست داشتني و يا زيبا هستيم و در نتيجه اعتماد به نفسمان افزايش پيدا مي كند و اگر خلاف آن باشد همان احساس بد را به خودمان پيدا مي كنيم و عزت نفسمان پايين مي آيد و چون دانش كافي براي مقابله با آن مصيبت هايي كه همان القائات به سر ما آورده نداريم، دست به كارهايي مي زنيم كه براي ما نتيجه بخش نخواهند بود.
افرادي كه از چهره و شكل خود ناراضي هستند به دو گروه تقسيم مي شوند: دسته اول افرادي هستند كه در اثر نواقص مادرزادي، تصادف، بيماري و يا زخم هاي عفوني و امثال آن، چهره خود را از دست داده و حالت غيرطبيعي دارند و مي خواهند با عمل و جراحي زيبايي چهره و اندام خود را به حالت طبيعي برگردانند؛ به دليل اينكه در برخوردهاي اجتماعي اولين ملاقات ها، برخوردهاي چهره به چهره است. براي اين دسته افراد عمل جراحي مشكل خاصي ندارد و حق طبيعي آنهاست.
دسته دوم از نظر ظاهري مشكل خاصي ندارند و براي بالا بردن مقدار «خود ارزشمندي» فكر مي كنند با كوچك شدن بيني، يا پر كردن گونه و اين دست كارها، اعتماد به نفسشان را بالا مي برند و باعث جلب توجه و ارزشمند شدن در برابر اطرافيان مي شوند، اين امر به دليل اين است كه اين دسته از افراد خود را باور ندارند.
يادمان باشد در جوامع امروزي افراد نه تنها به ظاهر آدم ها توجه مي كنند، بلكه به باطن آنها هم توجه مي كنند، مثلا تصور كنيد كه شما دختر خيلي زيبا اما بي سواد باشيد، فردي به خواستگاري شما مي آيد اما علاوه بر ظاهر شما، باطن، موقعيت اجتماعي و سواد شما را نيز مد نظر دارد. چرا كه در زندگي مشترك اين صفات به زيبايي ترجيح داده مي شود. درست است كه در جامعه افراد به ظاهر شما اهميت مي دهند اما معنايش اين نيست كه باطن ها را فراموش كرده اند.
نكته ديگر اين است ما نبايد هميشه نياز داشته باشيم كه ديگران ما را تاييد كنند و براي آنها انسان هاي جالبي باشيم زيرا اين باعث مي شود كه خوشبختي ما دست آنها بيفتد و مانند عروسك هاي خيمه شب بازي باشيم كه قضاوت هاي آنها ما را مي چرخاند.
سوم؛ دختر 27 ساله سه بار عمل كرده است. هر سه بار هم با فواصلي كمتر از يك ماه. دكتر قبل از عمل به او اطمينان داده كه هيچ مشكلي پيش نخواهد آمد و همه چيز به بهترين نحو صورت خواهد گرفت. بعد از عمل سوم ديگر كاملا واضح بود كه بيني دختر افتادگي دارد و به يك سمت كج شده است. علاوه بر اين، مشكل شديد تنفسي پيدا كرده و فقط با دهان مي تواند تنفس كند. مشكل را با دكتر(!؟) مطرح مي كند و او خيلي خونسرد پاسخ مي دهد: ديگر كار بيشتري نمي توان كرد و بهتر از اين نمي شود! او حالا يك سال است كه در سازمان نظام پزشكي و شوراي حل اختلاف پيگير شكايتي است كه هرگز چهره او را ترميم نخواهد كرد...
& مصطفي تبريزي

 



از آب گذشته!

دلم براي پاكي دفتر نقاشي و گم شدن در آن خورشيد هميشه خندان، آسمان هميشه آبي، زمين هميشه سبز و كوههاي هميشه قهوه اي...دلم براي خط كشي كنار دفتر مشق با خودكار مشكي و قرمز...براي پاك كن هاي جوهري و تراش هاي فلزي...براي گونيا و نقاله و پرگار و جامدادي...دلم براي تخته پاك كن و گچ هاي رنگي كنار تخته...براي اولين زنگ مدرسه، براي واكسن اول دبستان، براي سر صف ايستادن ها، براي قرآن هاي اول صبح و خواندن سرود ايران اول هفته، دلم براي مبصر شدن، براي از خوب، از بد، دلم براي ضربدر و ستاره، دلم براي ترس از سوال معلم، كارت صد آفرين، بيست داخل دفتر با خودكار قرمز و جاكتابي زير ميزها، جانگذاشتن كتاب و دفتر، دلم براي ليوان هاي آبي كه فلوت داشت، دلم براي زنگ تفريح، براي عمو زنجير باف بازي كردن ها، براي لي لي كردن، دلم براي دعا كردن براي نيامدن معلم، براي اردو رفتن، براي تمرين هاي حل نكرده و اضطراب آن...دلم براي روزنامه ديواري درست كردن، براي تزيين كلاس، براي دوستي هايي كه قد عرض حياط مدرسه بود، براي خنده هاي معلم و عصبانيتش، براي كارنامه.... نمره انضباط، براي مهر قبول خرداد، دلم براي خودم، براي دغدغه و آرزو هايم، براي صميميت سيال كودكي ام تنگ شده است..
نمي دانم كدام روز در پشت كدام حصار بلند، كودكي ام را جا گذاشتم، كسي آن سوي حصار نيست كودكي ام را دوباره به طرفم پرتاب كند؟

 



پستچي سوم

آقاي احمد طحاني از يزد، مطلب طنزآلودي درباره سفر رييس جمهور به نيويورك ارسال كرده اند كه هم جا نداشتيم و هم برخي شوخي ها، از آب در نيامده بود و پيش از آنكه شوخي باشد، كنايه و گاه خيالبافي بود. با اين حال ممنونيم.
خانم محيا ايرجي هم متن كوتاهي ارسال كردند، كه در ادامه مي خوانيم:
«نمي دانم از كي شنيده بودم كه اگر نماز صبحت قضا شد بدان روز قبلش يك گناهي كردي ...
قضا شد! اما نه نماز صبحم، نماز بيعتم...
وقتي ديشب يكي از بچه ها گفت مي خواهيم برويم تشييع شهدا، سر از پا نمي شناختم. خوشحال بودم كه بعد از چند ماه دوباره مي خواهم در نهر شيرين شهدا عشق بازي كنم. با چه شور و شوقي مانتو مشكي و مقنعمو آماده كردم. كفش ها را واكس زدم. كيفم را تميز كردم. آماده آماده بودم... تمام شب را در انتظار صبح وصال سپري كردم اما صبح...
اما صبح كه پاشدم، خيلي راحت، حتي راحت تر از آب خوردن ديدم كه همه چي كنسل شده...با يك پيام كوتاه خاموش شدم. چه مي دانم! شهدا هم گلچين مي كنند ديگر!
در كوي نيكنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را...»
اين دوستان هم ايميل شان رسيد: الف. فضلي.فتح الله موسوي. علي احمدي. زهرا عبداللهي و مريم شوقاني.

 



بوي بارون

پياده شد، ريه هايش هنوز خس خس داشت
نشست روي زميني كه اندكي حس داشت
نفس كشيد، و نو شد تمام خاطره ها
در آن فضاي معطر كه ماه مجلس داشت
مرور كرد خودش را، نفس نفس تا صبح
چقدر خواب پريشان، خيال نارس داشت
رسيده بود زماني به مرز مطلق عشق
به سرزمين شهادت، كه مرگ هم حس داشت
نگاه كرد به شهري كه پشت سر گم بود
نگاه كرد به قلبش كه سخت نقرس داشت
فقط براي تبرك نفس كشيد و گذشت
از آن زمان ريه هايش هميشه خس خس داشت
سيد ضيا ءالدين شفيعي

 



يادداشت سوم

پاييز برگ ريز، خصلت هاي تاريك و روشني دارد كه معلوم نيست با تو هست يا كه نيست! هم شادي آفرين و هم غصه آور...درست مثل خودش، هم زيبا و هم
دلهره آور...زيبايي آتشين درختان و برگ ريز دلهره آور لختي درختان...
اول: عاشق بوي مانتو نوي مدرسه بودم. دلم ضعف مي رفت وقتي مادر پارچه را مي خريد و اندازه هام را مي گرفت تا شروع كند به دوخت و دوز. هر روز گوش به زنگ بودم تا براي پرو لباس صدايم كند. خسته نمي شدم از اينكه صبح تا هر وقت كه فرصت داشت و چشمايش اذيت نمي شد كنارش نزديك چرخ خياطي بنشينم و به حركت سوزن چرخ خياطي كه تند تند روي پارچه راه مي رفت تا بهترين »لباس مدرسه« دنيا را برايم آماده كند، نگاه كنم. اين لباس سرمه اي كه امروز تبديل شده به يك رنگ بي روح و كسل كننده براي شاگردان مدارس دخترانه زمان من بهترين لباس دنيا بود. شايد بهترين بودنش براي من ارمغان همه زحماتي بود كه مادر براي دوختش مي كشيد براي همين بود كه وقتي آماده مي شد هر كسي كه مهمان خانه مان مي شد از مادربزرگ تا خاله و عمه و حتي همسايه زود روپوشم را تنم مي كردم و به آنها نشانشان مي دادم و تا زماني كه مي خواستم بپوشمش هر روز 2-3 بار سراغ كمد لباس مي رفتم و از روي چوب لباسي بغلش مي كردم و مي بوييدمش.. . با چه بهانه هايي، شاد مي شديم!
دوم: قبل از اينكه براي اولين بار به مدرسه بروم فكر مي كردم مدرسه رفتن يعني سخت ترين كار دنيا، مخصوصا وقتي مادر برايم تعريف مي كرد كه برادر بزرگ ترم روز اول مدرسه بعد پياده شدن از اتوبوس، راه طولاني مدرسه تا خانه را پياده آمده بود. روز اول مدرسه اما براي من جور ديگري بود آن قدر جالب كه هنوز هم با گذشت اين همه سال از آن روزها مادر هروقت با اقوامي كه دختر دانش آموز كلاس اولي دارند مي نشيند از آن روز برايشان مي گويد. از بخت و اقبال خوب من آن زمان در مجتمع مسكوني زندگي مي كرديم و همسايه هايي داشتيم كه دختراني هم سن و سال من داشتند. روز اول مدرسه براي من ادامه بازي هاي تابستاني مان بود با اين تفاوت كه كمي دورتر از خانه بايد مي رفتيم. صبح از مادر هم زودتر بيدار شدم و همراه دوستان به مدرسه رفتم بدون همراهي او. آن قدر با دوستان بودن برايم جذاب بود كه دوست نداشتم روز تمام شود و زنگ آخر بخورد و به خانه برگردم! چه عشق هايي، زندگي مان را شيرين مي كرد!
سوم: همه عشق و علاقه من اين بود كه تا زنگ آخر مي خورد و به خانه مي رسيدم اول از همه تكاليف مدرسه را انجام بدهم. مادر هميشه سر اين موضوع با من حرف مي زد و مي گفت عيبي ندارد اول ناهار بخور و بعد تا شب فرصت داري كه تكاليفت را انجام بدهي اما من نمي توانستم. هميشه زود لباس هايم را از تنم در مي آوردم و سر ميز تحريري كه يك جور ارثيه برادري بود، مي نشستم و شروع به نوشتن مي كردم. نوشتن و حل تمرين ها كه تمام مي شد انگار باري از روي شانه هايم برداشته مي شد و با خيال راحت ناهار مي خوردم و بازي و عصر هم ديكته شب. چه حالي داشتيم آن وقت ها!
چهارم: مهرهاي آفرين و صدآفرين كه گوشه دفتر مشق يا ديكته من نقش مي بست برايم حكم همان مدال هاي شجاعت و افتخاري را داشت كه به سربازان يا فرماندهان نظامي مي دادند، كلي با آنها پز مي دادم و افتخار مي كردم كه دختر خوبي براي خانواده هستم. همه چشم و همچشمي هاي من و دختر عمه هايم در همين مهرهاي آفرين و صدآفرين خلاصه مي شد كه كداممان در اين ماه چه تعداد از اين نشانها را در دفاتر خود ثبت كرده ايم . ..با چه چيزهايي ذوق زده مي شديم!
پنجم: حالا سالها از آن روزها و همه شوق و ذوق هاي آن ايام مي گذرد اما باز هر سال مهر كه مي شود دلم هوس عطر روپوش دست دوز مادر را مي كند و همراهي دوستانم براي رفتن به مدرسه، تب و تابم براي نوشتن تكاليف و حرص و چشم و همچشمي هاي بچه گانه سر امتياز صدآفرين... دبستاني هاي امروز را كه مي بينم با خودم فكر مي كنم آنها هم مثل من فكر مي كنند البته مي دانم ديگر سرمه اي از مد افتاده و مادران هم وقت چنداني براي خياطي ندارند ـ اگر بلد باشند ـ و حتي از آن چشم و همچشمي يا تلاش براي تند انجام دادن تكاليف خبري هست يا نه اما مي دانم مهر كه مي شود دل همه
بچه مدرسه اي هاي قديم مثل من مي لرزد ... يادتان هست؟ همشاگردي سلام...همشاگردي سلام! كاش مي شد، يك بار ديگر همه همشاگردي هاي آن روزها را مي ديدم، يا لااقل در همين صفحه با هم ملاقات مي كرديم...مهرماه، خيلي بي رحم است، كارخانه توليد خاطراتي است كه تنها يادش با تو مي ماند... راستي معلم كلاس اول مان الان كجاست...
مريم خطيبي

 



گردش گودري

تو هيچ وقت خياط خوبي نخواهي بود! ببين باز هم دلم را تنگ كرده اي!
¤
خيابان ها را به نام شهدا كرديم تا هر وقت نشاني منزلي را مي دهيم، بدانيم از گذرگاه كدام خون شهيد به مقصد مي رسيم...
¤
اعتقاد ندارم به عشق، در يك نگاه
استثنا بود، آن صبح شهريور ماه
¤
چه حكايت جالبي است؛ زندگي با «زن» شروع مي شود و مردن با «مرد»
¤
گاهي تو...گاهي ياد تو...گاهي غم نبودن تو...
آخر اين «تو» مرا تمام مي كند!
¤
گاهي بايد خلوت كرد؛
جايي كه هيچكس در حوالي احوالت نباشد
خودت باشي و خودش...آن وقت بپرسد ازت
كه رفيق بازي چند چند است؟

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14