(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 10 مهر 1390- شماره 20037

تو زيتوني
در فلسطين دشمن دين خانه ويران مي كند
نفي صيانت فرهنگي
تاخدافقط يك سجده فاصله بود
ريشه يابي واژه هاي فارسي



تو زيتوني

شيخ رضا جعفري
مي دانند همه
سيب هاي لبناني
سرخي شان را نمي بازند
به زردي كرم هاي اسرائيلي
حالا
كرم ها هم فهميده اند
كه سيب سرخ
دندان شكن است برايشان
سوگند به اعتدال زيتون
و خاكي كه مادر اوست
اين فلات
مقبره اي حاصلخيز است
براي كرم هاي زمين خوار
برگ هايت را
سايبان ابابيل ها كن
ابابيل هايي
كه از جنگ با ابرهه
باز مي گردند
و ميوه هايت را
دورتر نگه دار
از شكم هاي حرامزاده
تو
زيتوني

 



در فلسطين دشمن دين خانه ويران مي كند

محمد حسن حيدري (ويري)
دزد بيرون مي كند از خانه صاحبخانه را
نابكاري ريشه هاي نسل ها را مي كند
در فلسطين دشمن دين خانه ويران مي كند
اي مسلمان روح وحدت مشعل پيروزي است
تا به كي ظلم و جنايت تا به كي مردم كشي
تا به كي بايد تحمل آشنا بيگانه را
در كنار شمع ايمان مي كشد پروانه را
كو نگهبان تا ببندد دست آن ديوانه را
جغد نيكو مي پسندد خانه ويرانه را
گر بگوش خويش گيريم پند آن فرزانه را

 



نفي صيانت فرهنگي

پژمان كريمي
نگارنده پيشتر بر تفاوت سانسور و مميزي اشاراتي داشت. سانسور، امري برخاسته از ديكتاتوري و سليقه فردي و گروهي است كه غايتي جز حفظ و تحكيم منافع نامشروع و گيتيانه ندارد. در مقابل، مميزي، لزوماً بر مبناي خرد و قانون و ناظر بر پاسداري از مصالح و منافع عمومي است.
آنچه در حوزه فرهنگ و هنر، در سايه جمهوري اسلامي جريان دارد و اعمال مي شود چيزي جز مميزي نيست!
اساساً؛ مميزي يك ضرورت عقلاني است. زيرا، جامعه بشري نيازمند حراست و دوري گزيدن از آفات مادي و غيرمادي است. نيازمند صيانت از هجوم ايده ها و انديشه هاي مسموم است.
در حريم خانواده، همه اعضا، تلاش مي كنند بسته به ميزان دلبستگي شان به يكديگر و سطح درك و گونه تخصص و حد تلاش خود، حافظ و پشتيبان خانواده باشند. زيرا يقين دارند هر فرد و مجموعه اي در معرض انواع آسيب ها و هجوم ها و دست اندازي هاست! بنا به تفاوت ذاتي و غيرذاتي انسانها، كه بخشي از آن در قالب ميزان درك و سواد و آگاهي و تخصص و... رخ نشان مي دهد، هر يك از اعضاي خانواده، مي كوشد در حيطه تخصصي اش وارد ميدان شده و در زمينه بقا و ثبات خانواده گام بردارد.
در سطح جامعه بشري نمي توان انديشيد و حكم داد : چون؛ همه انسانها بالغ و عاقل و اهل انديشه ورزي اند، چون جمله شهروندان شعور دارند و مي فهمند و سره از ناسره برمي شناسند، پس «مصلحت» خود مي دانند و باز چون؛ همه انسانها به سلاح تشخيص بد و خوب مجهزند، پس لزوماً مصلحت گرا، مصلحت انديش و مصلحت شناس اند.
اگر هم فرض كنيم همه انسانها از هوش و درايت بسيار برخوردارند، جملگي نمي توانند در هر كاري آگاه، متخصص، سرآمد و صاحب و رأي و مصلحت شناس باشند.
آيا مي توانيم تصور كنيم همه مردم، اديب اند و كارشناس ادبيات و سرآمد مفسران متون ادبي و...؟! آيا مي توانيم تصور كنيم همه مردم در تشخيص اثر بد از خوب، در تشخيص محتواي خوب از بد، سرآمد و متخصص اند؟ آيا مي توانيم تصور كنيم مردم در شناخت جريان هاي فكري مسموم و غيرمسموم از يكديگر پيشي مي گيرند؟
اگر پاسخ پرسشهاي يادشده را «مثبت» بدانيم، آيا نفي واقعيت نكرده ايم؟
مميزي كمكي است به شناخت مخاطب! اعمال آن احترام به مخاطب است. حاصل دغدغه نسبت به سلامت جامعه بشري است. پاسخ به ضرورت صيانت انديشه و فرهنگ است كه به پيراسته شدن اثر و جلوگيري از توليد و نشر آثار تقلبي فرهنگي و هنري مي انجامد!
بنابراين مميزي نه تنها نسبتي با سانسور و ديكتاتوري و سليقه شخصي و محدود كردن انديشه ورزي ندارد كه اتفاقاً پشتيبان انديشه و فرهنگ و هنر است. اتفاقاً، باغ انديشه و فرهنگ و هنر را از يورش آفتهاي گوناگون نابودگر، به دور مي سازد.
روز چهارشنبه هفته گذشته در يكي از روزنامه هاي زنجيره اي، ديدگاه يكي از نويسندگان و شاعران كودك و نوجوان را درباره مميزي خواندم! وي مميزي را كاري نكوهيده توصيف كرده و نسبت بدان با بدبيني، سخن رانده بود.
پس از فراغت از خواندن متن، فكر كردم؛ چگونه مي توان باور كرد، فردي كه روزي خود را «ارزشي» مي خواند، حال در برابر يكي از الزامات نظامي ارزشي، موضعي عوامانه اتخاذ كند؟ فكر كردم؛ چرا برخي از قلم به دستان در قالبي متفرعانه، خواهان ريشه كني ضرورتي عقلاني مي شوند كه در سايه همين ضرورت، كتابهاي افراد دغدغه مند بهتر و با شمارگان بالايي به چاپ مي رسد؟ با خود فكر كردم چرا بعضي آدمها، براي اثبات «روشنفكر» بودن، در برابر بايسته هاي طبيعي و قانوني، بر موضعي منفي پافشاري مي كنند؟
فكر كردم چگونه برخي، همچون دولتها، گروهكي ها و رسانه هاي بيگانه و دشمن مردم ايران، مميزي را سانسور معرفي مي كنند تا چهره اي نازيبا و ناروشن از ايرانمان و نظام الهي مان، ترسيم نمايند؟
جفا كردن و عوام زدگي برخي قلم به دستان داخلي، مثال زدني است!

 



تاخدافقط يك سجده فاصله بود

محمدحسين انصاري نژاد
آلاله ي بهشتي ام سلام! چه زيباست همنفس خيال تو بودن، در پرسه هاي شبانه ي دلتنگي راه خانه ي تو راگرفتن و به نفس آسماني ات متبرك شدن! چقدر پاك و دوست داشتني اند لحظه هايي كه شانه به شانه ي تو ،كوچه هاي خلوت و صميمي اي كه آن روزها باچراغ داغشان آذين مي بستيم را آرام سلام گوييم و ردپايي ازشقايق ها را بگرييم. سيد! افسوس كوچه ها ديگر آن كوچه هاي قديمي نيستند و رنگي ازدردوداغ ندارند. كوچه ها ديگر آجيل اخلاص تقسيم نمي كنند و طعم شهادت و آسماني شدن رادردل ودماغ عابران خسته نمي پراكنند! پنجره ها رو به باغ گل محمدي باز
نمي شوند...ردپايي از كبوتران سپيد برجاي نمانده است!... درشهر ماكه سهم ابوذر غريبي است! سيد!راستي مگرسنگ شده ايم و يا طلسم مان كرده اند؟! يادت هست هرشب ازپشت بام چقدرستاره
مي چيديم و بدرقه ي راه سينه سرخان مهاجر مي كرديم؟! يادت هست مهتاب چه صداقت معصومي رابه آبي حياط خانه مان مي پاشيد؟!يادت هست تاخدافقط يك سجده فاصله بود؟! اماامروزچه بگويم برادر: اهل كوچه همه رفتند ولي مامانديم /حقمان است اگربي كس وتنها مانديم/ دربه روي همه وابود ونمي دانستيم/ شهر لبريز خدابودونمي دانستيم/ هيچ تقصيركسي نيست اگر رنجوريم /روشني هست،خداهست،ولي ماكوريم!/ آري همسفر!روشني هست،خداهست،ولي... سيد! بيا پابه پاي نسيم،درشبي بي ستاره غمگينانه پرسه زنيم وسپيدارپير كوچه را بپرسيم «خانه دوست كجاست؟ ».بيادوباره كوچه هاي قديمي شهرراسلام دهيم وبه پنجره لبخند بزنيم.شوريده سران شبگرد شهررا سيب سرخ بشارت تعارف كنيم.تصوير
لاله هاي پرپر را در قابي از شكوفه بر شانه هاي سنگي ديوار بياويزيم. گرد از رخسارشمعداني ها و آيينه هاي غبار گرفته بزداييم. پس باتمام حنجره فرياد بزنيم:« تاشقايق هست زندگي بايد كرد!»

 



ريشه يابي واژه هاي فارسي

سليمان مختاري
خورشيد
خورشيد از دو جزء مي باشد خور (آفتاب) و شيد (درخشان) كه بر هم لفظاً يعني آفتاب درخشان. (برهان)
مادر
در زبان پهلوي ماتر و مات است؛ ريشه اين واژه همان است كه در ماده و مايه نيز ديده مي شود.
مادر در لاتين و آلماني، انگليسي، فرانسو ي، و ماده در زبان هاي اروپايي به كار برده مي شود. (كزازي، سوزن عيسي)
خسته
خستن: آزرده شدن. ناراحت شدن// مجروح كردن. زخمي كردن (لغت نامه)
زگفتار او گيو را دل بخست
كه بردي به رستم بدين گونه دست
فردوسي
از آنسان همه دشت سر بود و دست
گرفتند بسيار و كشتند و خست
اسدي
ريشه: خست: در فارسي ميانه «آزردن، مجروح كردن»؛ لغت يادشده فارسي ميانه مشتق است از ايراني باستان: خسته از ريشه «خد» به معني «زدن، ضربه زدن، آسيب رساندن؛ واژه خون نيز از «خست» ساخته شده است. خست يعني كوبيده شده و له شده، خرمن، محصول و در نهايت يعني «نفع، سود».
(فر ريشه شناختي)
تركيب «شبيخون» اصل معني خون، ضربه و فشار است اما اينجا حمله و تهاجم معني مي دهد كه روي هم يعني «تهاجم شبانه» بسنجيد باخسته «مجروح»، خستگي؛ و خيم «زخم، جراحت» در تركيب بدخيم. خسته خانه «بيمارستان». (افعال فارسي)
امروزه معني واژه هاي بالا دگرگون گشته و در معني رنجيده از بسياري كار مي باشد.
دختر و دوشيزه
دوشيدن: از ريشه دوش گرفته شده كه خود از «دوختن» ساخته شده است. اگر به ترتيب شكل هاي اين واژه را بنويسيم چنين مي شود: دوشيدن/دوختن/ دوغ در ايراني باستان به معني «دوشيدن» است. به عبارت ديگر مصدر «دوشيدن» از ريشه دوش و آن خود از دوغ به معني دوشيدن شير، است. دوغ خود نيز به معني شير است. كلمه دوخ كه صورت جديد دوغ است در واژه دختر ديده مي شود. شكل قديمي تر، دوختر، دوغذر بوده است. در واقع با دگرگوني آوايي غ به خ بدل شده است.
دختر در ريشه و معني با دوشيزه (از دوش+ايزه) يكي است. نام دوشنده از آن بر دختر نهاده شده است كه در خانمان هاي كهن آريايي كار دختر خانه دوشيدن دام ها بوده است.
در زبان هاي اروپايي نيز ريخت هايي از آن مانده؛ Daughter و در آلماني Tochter.
ناهار
آهار به معني «خورش، غذا و چيزي خوردن» مي باشد، آهار در واژه ناهار «غذا نخورده، گرسنه» وجود دارد.
روستايي زمين چو كرد شيار
گشت عاجز كه بود بس ناهار
دقيقي
نهار «چيزي نخوردن از بامداد باشد تا مدتي از روز»
ناهار (نا+آهار لفظاً: بدون خورش) به معني «غذايي كه در وسط روز خورند».
ناهاري «چيز اندك را گويند كه كسي در بامداد خورد، صبحانه.»
بامدادانت دهد وعده به شامي خوش
شامگاهانت دهد وعده به ناهاري
ناصرخسرو

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14