(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 10 مهر 1390- شماره 20037

شهيد محمود كاوه، مالك اشتر سپاه اسلام
هم نفس صخره و طوفان
نمايش رد پاي فلسفه در دفاع مقدس اليس الصبح بقريب؟
ناصر جاودانه شد
آيا آغاز جنگ تبريك دارد؟



شهيد محمود كاوه، مالك اشتر سپاه اسلام
هم نفس صخره و طوفان

ترديدي نيست كه سردار سرلشگر پاسدار شهيد محمود كاوه فرمانده دلاور و صف شكن لشگر ويژه شهدا يكي از افتخارات انقلاب در سپاه و از ستارگان دنباله دار و درخشان آسمان عزت و ميهن دوستي و حب ناموس ملت ايران است. هرچند كه طول دوران زندگي شهيد كاوه كوتاه بود اما پهنايش به اندازه اي است كه بتواند نام اين ابر مرد را تا ابد زنده نگه داشته و تاثير اين حضور كوتاه مدت را نمي توان به حساب آورد. بي شك سردار فراموش نشدني محمود كاوه مالك اشتر سپاه اسلام يكي از آن افرادي است كه هم اكنون بر خوان نعمت اربابش امام حسين ( ع ) نشسته و مزد سال ها مبارزه در راه جهاد اكبر و اصغر را از دستان با كفايت حضرت قمر بني هاشم ( ع ) دريافت كرده است.هستند جواناني كه آرزو دارند زماني پاي به عرصه وجود مي گذاشتند.كه جوانمردان پاكي چون محمود كاوه و حسن باقري و مهدي زين الدين، ناصر كاظمي، علي قمي و...كه افتخار همه ي هيئتي ها و سينه زنان امام حسين(ع)هستند و به سربازي حضرت مهدي(عج)نائل آمده بودند را درك كرده و در ركاب آنان بزرگي و روح بلند ايمان را تجربه مي كردندو شهيد كاوه مصداق همان كسي است كه در همه حال به نيروهايش تاكيد داشت ،تقوي بهترين كار است در عمل براي همه ما.و اكنون اين لشكرپر افتخار شهداست كه به زندگي جاويد رسيده و در نزد خداي خود روزي مي خورندوهنوز هم پيروزي با لشگرويژه شهداست.
«آغاز زندگي»
شهيد محمود كاوه در اول خردادماه سال1340 هجري شمسي در شهر مقدس مشهد و در جوار بارگاه ملكوتي حضرت السلطان امام علي ابن موسي الرضا(ع)ديده به جهان گشود.اما به واقع تاريخ حقيقي ولادت اين ستاره طلايي آسمان كردستان بيست و پنج سال بعد يعني نيمه شب يازدهم شهريور ماه سال 1365است .كه در عمليات عاشورايي كربلاي2 بررأس قله ي 2519حاج عمران به دستور امام حسين (ع)و به دست سپهسالارش حضرت عباس (ع)در دفتر شهداء ثبت گرديد.به هر ترتيب اين محمود كاوه بود كه فرصت پيداكرد با تاثير لقمه حلال در دوران كودكي و نوجواني خود به انوار منور حضرت رضا(ع) چشم دوزد و بدين طريق جسم و روح خود را براي آينده ايران و اسلام آماده بزرگي كند و امروزه ياد و خاطره نمازها و نجواهاي اين سردار بزرگ در حرم مطهر رضوي بسيار خالي است. علاقه ي او به دين سبب شد از همان آغاز تحصيل وارد حوزه علميه مشهد شود اما در عين حال از تحصيلات كلاسيك هم غافل نشده و سرانجام مدرك ديپلم خود را اخذ مي نمايد.
«ورود به سپاه پاسداران»
درست در همين دوران انقلاب اسلامي مردم ايران به پيروزي مي رسد و محمود هم بلافاصله پس از تأسيس سپاه به عضويت اين نهاد حماسي، مردمي درآمده و با استعداد، لياقت و اخلاصي كه از خود بروز مي دهد پس از چندي به عنوان مربي در يكي از پادگان هاي سپاه مشغول آموزش پاسداران و بسيجيان مي شود. اما روحيه ي مردانه و جهاديش اورا ترغيب به ادامه ي يادگيري آموزش هاي سطح بالاي نظامي مي كند تا براي حماسه آفريني هاي آينده اش فولاد آبديده اي شود كه هيچ لشگر و خط مقاومتي دربرابرش ياراي ايستادگي نداشته باشد. از اين رو براي گذراندن يك دوره چريكي حرفه اي راهي تهران مي شود و اين محمود كاوه است كه پس از شش ماه آموزش طاقت فرسا و شبانه روزي در سال 1359 به سرپرستي گروه حفاظت از بيت امام خميني ( ره ) در جماران منصوب مي شود.
«عزيمت به جبهه ها»
با آغاز جنگ تحميلي عراق بعث عليه ايران، شهيد كاوه اين رزمنده و قهرمان مخلص حزب اللهي جهت كسب اجازه وشركت در جهاد عليه دشمن تا دندان مسلح موضوع را با مرحوم سيد احمد خميني مطرح كرده و ايشان هم رخصت حضور شهيد كاوه در جبهه را از امام ( ره ) مي ستاند و بدين طريق محمود كاوه اين قهرمان بزرگ حزب اللهي در سال 1359 راهي جبهه ي جنوب مي شود .
«كاوه در كردستان»
پس از چندي كه آتش جنگ بر افروخته تر مي شود، احزاب گمراه مختلف در ناحيه ي غرب ايران با همراهي ارتش عراق سر به شورش و اعمال جنايت برداشته و جان و مال و ناموس مردم استان هاي غربي بويژه مردم مظلوم كردستان و آذربايجان غربي و ديگر مناطق جنگي را به خطر انداخته و تهديدي براي تماميت ارضي و استقلال كشور و آلت دستي براي آمريكا و اسرائيل شده با تجهيزات فراوان در كنار عراق با ناجوانمردي مشكلات زيادي براي مردم كشور به پا كرده بودند. كاوه در گام نخست به همراه حدود پنجاه نفر از پاسداران و بسيجيان كه با خود از مشهد به كردستان آورده بود وارد اين استان شده و در آزادسازي شهر بوكان نقش موثري را ايفا مي كند . در همان ابتدا فرماندهي يك گروه دوازده نفري را عهده دار شده و با آنها به پيروزي هاي بزرگي نائل مي آيد پس از چندي اين محمود كاوه است كه با رشادت هاي خود دوست و دشمن را به تحسين واداشته و در بين پاسداران و همرزمان سبز پوش خود به دليل داشتن روحيه ي شهادت طلبي و ارادت به قرآن و اهل بيت ( ع ) و داشتن اقبال بلند و كسب پيروزي هاي درخشان و غرور آفرين و برخورداري از شجاعت بي پايان و سري نترس جايگاه ويژه اي راكسب مي كند.كاوه در سال 59 به سمت فرماندهي گروهان اسكورت سپاه سقز و در سال 60به فرماندهي عمليات سپاه سقز و پس از آن در همين سال به عنوان قائم مقام سپاه سقز منصوب شده و پس از چندي با سلحشوري هاي خود و يارانش طلسم شرارت و ناامني را در شهر سقز
مي شكند . مي گويند شعار او در اين زمان آن بود كه مي گفت ما با كفر
مي جنگيم نه با كرد وبا اخلاق اسلامي خود و رعايت حقوق شهروندان و مهرورزي به آنان به محبوبيتي پايان ناپذير در بين مردم استان هاي غربي كشور دست يافت به گونه اي كه مردم حق شناس كردستان و مهاباد وغيره او را به عنوان سردار محبوب القلوب خود ناميدند كه آرامش و امنيت را برايشان به ارمغان آورد. از پيروزي هاي كاوه و يارانش در سال 1360تنها به عنوان نمونه مي توان به عمليات آزاد سازي منطقه بسطام اشاره كرد كه با تعداد كمي نيرو و محدوديت در مهمات توانست با شهامت غير قابل وصفي 45 كيلومتر جاده مرزي را طي يك مرحله و در عرض 24 ساعت در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب آزاد كند. دشمنان كه پيش از اين كه با برخورداري ازسلاح مهمات و امكانات و ادوات جنگي و نيروهاي رزمي فراوان و دوره ديده و حمايتهاي دشمن بعثي و بلوك غرب و شرق جهان قبل از ورود جواناني چون شهيد كاوه و يارانش جولان مي دادند ، با ورود آن شهيد و يارانش و راهنمايي ها و رشادت هاي شهيداني چون ناصر كاظمي، بروجردي و گنجي زاده، قلع و قمع گرديده و عرصه براي آنها تنگ شد .به واقع كوههاي سر به فلك كشيده و دره هاي صعب العبور غرب كشور و پاسداران و مجاهدين راه خدا هيچ گاه ياد شجاعت ها و مجاهدتهاي قهرمان بزرگ جهان اسلام در قرن معاصر شهيد محمود كاوه را از ياد نخواهند برد و هنوز هم آواي ملكوتي نمازها و مناجاتهاي زيباي اين سردار قهرمان جبهه ي غرب از لابه لاي شيارهاي كوهستان غيور زاگرس به گوش مي رسد
«تشكيل تيپ قهرمان شهداء»
نام پر افتخار محمود كاوه با لشكر ويژه شهداء عجين شده است و هر كجا از اين لشگر قهرمان ناميست از محمود كاوه هم ياديست . در سال 1360تيپ 55ويژه شهداء به فرماندهي شهيد گرانقدر ناصر كاظمي و مدد سرداررشيد اسلام شهيد محمد بروجردي فرمانده بزرگ و فراموش نشدني و دوست داشتني سپاه غرب و به همت والاي شهيد سرافراز محمود كاوه تشكيل و مستقر ميشود و از افتخارات شهيد كاوه همين بس كه خود را دست پرورده دو ابر مرد تاريخ دفاع مقدس شهيدان بروجردي و ناصر كاظمي معرفي مي كرد و شهيد كاظمي از كاوه به عنوان كشف بزرگ خود ياد كرده و گفته بود يقين دارم محمود به قائله و جنگ هاي غرب كشور با پيروزي پايان داده و ريشه دشمنان مردم ايران را از كردستان مي كند. در نهايت پس از تشكيل تيپ ناصر كاظمي، كاوه را به عنوان فرمانده عمليات اين يگان بزرگ و حماسي مردمي گزيده و در طي مدت كوتاهي كه شهيدان كاظمي، گنجي زاده، بروجردي و خود كاوه هر يك فرماندهي اين تيپ را بر عهده داشتند پيروزي هاي ارزشمندي توسط دلاوران لشگر ويژه شهدا به دست مي آيد كه از آن جمله مي توان به آزاد سازي سد بوكان و جاده 47 كيلومتري آن، آزاد سازي جاده صائين دژ به تكاب، پاكسازي منطقه ي كليرواشتوزنك، آزاد سازي محور استراتژيك پيرانشهر كه مركز قدرت ضد انقلاب به شمار مي رفت.فتح ارتفاعات مهم مرزي جنگل مخوف و صعب العبور آلواتان كه در اين باره بايد ياد و نامي هم از سردار شهيد علي قمي شود كه سهم بزرگي در اين پيروزي ها داشت، آزاد سازي زندان دوله تو و نجات مردم بي گناه از زندان هاي آنها و به هلاكت رساندن بيش از 750 نفر از ضد انقلاب و... كه تنها بخش كوچكي از نبردهاي تهاجمي دلاوران لشگر قهرمان ويژه شهداست، ياد كرد . همه ي اينها باعث شد تا صدام و ضد انقلاب هر يك براي سرمحمود كاوه چه زنده و چه شهيد يكي از بزرگترين جايزه هاي تاريخ دفاع مقدس را تعيين كنند.
«شهيد كاوه فرمانده لشگر شهدا»
با شهادت شهيدان كاظمي،گنجي زاده و بروجردي، شهيد كاوه به فرماندهي تيپ ويژه شهدا منصوب شد و با آغاز فرماندهي وي بر نيروهاي تيپ فصل نويني در فعاليت هاي رزمي نيروهاي لشگر بوجود آمد به گونه اي كه آن فرمانده بزرگ برنامه هاي عقيدتي، نظامي و ورزشي منظمي را براي نيروها تدارك ديد تا رزمندگان به لحاظ روحي و جسمي قدرتمند شوند .در اين باره شهيد حسن آبشناسان فرمانده دلاور لشگر 23نوهد ارتش پس از هنر نمايي محمود كاوه در فتح جنگل آلواتان با چشمان اشك بار درباره ي وي گفت: «كاوه انساني پاكباخته و چريكي بزرگ است كه در عمل و جنگ چريك شده نه با درس هاي تئوري. وجود ايشان براي سپاه و اسلام بسيار ارزشمند است. او هيچ گاه به دشمن پشت نمي كند و اگر در دنيا يك چريك پاكباخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام وجود داشته باشد محمود كاوه است و هر رزمنده اي كه بخواهد خوب پخته و آبديده شود بايد به تيپ قهرمان ويژه شهدا و پيش او برود.» لازم بذكر است كه شهيد كاوه پس از انتصاب به فرماندهي همه تلاش خود را كرد تا استعداد رزمي و نفراتي اين يگان قدرتمند را به لشگر ارتقا دهد و سرانجام در سال 65 اين تيپ به عنوان لشگر 55 ويژه شهدا ارتقا استعداد يافت.
«وحشت دشمنان از لشگر شهدا»
كسب پيروزي ها و قهرماني هاي سردار فاتح محمود كاوه و دلاوران لشگر شهدا و حملات مردانه و شير آساي آنان به مواضع دشمن سبب هراس و استيلاي وحشت بر قلب سياه عراقي ها و ضد انقلاب شد به طوري كه با هر يورش نيروهاي اين لشگر كه ميراثي از سرداران شهيدي چون كاظمي و بروجردي دلاور بود ضد انقلاب كه تركيبي از كو مله،دمكرات،چريك هاي فدايي ،منافقين كور دل و... بودندو همچنين عراقي ها، پا به فرار مي گذاشتند اسرا در اعترافات خود مي گفتند: فرمانده هانمان به ما گفته بودند كه هرزمان در جنگ به نيروهايي برخورديد كه نام لشگرشان ويژه شهداست و فرمانده آنان محمود كاوه نام دارد با آنها در گير نشويد و بلافاصله عقب نشيني كنيد وگرنه چيزي جز انهدام صد در صد و تلفات سنگين عايدتان نمي شود به واقع عراقي ها با آن همه نيرو و امكانات در برابر لشگر توانمند و هميشه آماده و سرحال ويژه شهدا راهي جز قبول شكست و عقب نشيني نداشتند شهيد كاوه و يارانشان بارها خطوط عراقي ها را در عمليات هاي گوناگون و حساس شكستند.در تاريخ 29/4/62 لشگر ويژه شهدا مأموريت يافت تا پس از حضور در عمليات والفجر 1 در عمليات برون مرزي والفجر 2 شركت كند. در اين عمليات شهيد كاوه با هدايت قوي رزمندگان تمامي اهداف از پيش تعيين شده از جمله ارتفاعات 2519 حاج عمران را با اقتدار تصرف كرد و سپس بلافاصله با شركت در عمليات هاي والفجر 3 و4 در كنار شهيد همت به تمام اهداف از پيش تعيين شده دست يافتند و توانست در يك عمليات بزرگ تك حاج عمران را دفع كند. همچنين لشگر ويژه شهدا در سال 1363 در عمليات بزرگ بدر همراه با ساير يگان هاي سپاه با دشمن نيرومند جنگيد و شهيد كاوه در لحظاتي از اين نبرد خطرناك به همرا 50 نفر نيروي آماده و كار بلد لشگرش با پيشروي سريع خود 150 فروند تانك عراقي را زمين گير مي كنند كه نهايتأ پس از نرسيدن و عدم الحاق ديگر نيروها به لشگر شهدا ورق جنگ تن با تانك بر مي گردد و محمود از ناحيه دست راست به شدت مجروح مي شود. از سويي در سال 64 لشگر شهدا در عمليات مهم قادر همراه با يگانهايي از ارتش جمهوري اسلامي در جبهه ي شمالي سيدكان عراق باعث بر هم زدن آرايش نظام دشمن گرديده و اراضي فراواني را به تصرف در مي آورند . شهيد صياد شيرازي بارها و بارها از سلحشوري هاي كاوه در عمليات قادر در مصاحبه ها و سخنراني هاي خود ياد مي كرد، لازم به گفتن است كه شهيد كاوه و يارانش در عمليات والفجر 9 كه در منطقه چوارته عراق انجام گرفت در انهدام قواي عراق و تصرف بخش وسيعي از خاك آنان از جمله استان سليمانيه نقش موثري داشتند . از نكات جالب توجه اينكه لشگر شهدا در ابتدا جهت شركت در عمليات والفجر هشت عازم جبهه جنوب و فاو شده بود و پس از 15 روز حضور در منطقه عملياتي والفجر هشت بلافاصله پس از ابلاغ، جهت انجام مأموريت عمليات والفجر 9 توسط لشگر شهدا، شهيد كاوه با سرعت خيره كننده اي نيروهاي هوشيار و ورزيده خود را كه هميشه آماده هرگونه شرايطي بودند به منطقه ي عملياتي والفجر 9 انتقال داد تا عمليات مردانه و پيروزمندانه اي را پشت سر گذارند.
«شهادت در ميان لاله ها»
براي دوستداران سردار محمود كاوه عمليات كربلاي 2اما حكايتي ديگر دارد. گويا در شب اول اين عمليات لشگر دچار تلفاتي بر روي ارتفاعات حاج عمران مي شود و كار به جايي مي رسد كه اصطلاحأ قفل شده بود و عراق و ضد انقلاب با آتش سنگين خود، منطقه هاي مرزي غرب كشور را زيرگلوله باران خود گرفته بودند و طبق شناسايي هاي مسئولين اطلاعات عمليات لشگر و فرماندهان تيپ ها و گردان ها ادامه عمليات در چنين وضعي غير ممكن جلوه مي كرد اما با اصرار و دستور فرماندهان ارشد قرارگاه حمزه سيدالشهدا و اينكه پيكر پاك شهدا همچنان بر روي قله ها و در دست نيروهاي دشمن بود،شهيد كاوه اين سردار هميشه پيروز و فاتح عزم خود را براي پيروزي در عمليات و گرفتن انتقام خون برادران شهيدش جزم كرده خودش پيشاپيش نيروهاي لشگر به عنوان سرلشگر مثل هميشه راهي خط مقدم جبهه شده و شروع به پيشروي مي كند . يكي از رزمندگان به ايشان مي گويد شب گذشته تيربارچي عراقي ها كه بالاي كوه مستقرند بچه ها را زير آتش سنگين گرفت. كاش بشود آتش آنها را خاموش كرد كه شهيد كاوه مي گويد اين كار خودم است و با چالاكي و اقتدار سينه كش كوه 2519 حاج عمران را در مي نوردد و لحظاتي بعد كه دو طرف يكديگر را به مسلسل و رگبار مي بندند حملات شيرآسا به سبك لشگر ويژه شهدا به سوي تصرف ارتفاعات عمومي 2519 كوهستان حاج عمران آغاز مي شود .در همين لحظه كه كاوه به زير تير بار عراقي ها و پيكر برادران شهيدش رسيده بود و مي رفت كه مثل عمليات هاي گذشته با شجاعت و جنگ بلدي خود آتش اهريمني آنها را خاموش كند. و آنها را غافلگير نمايد بيسيم چي به كاوه پيام مي دهد كه شما كجا هستيد و اين سردار كار كشته مي گويد در بين لاله ها هستم. ناگهان صداي انفجاري مهيب در كنارش شنيده مي شود و بدين طريق روح بلند سردار محمود كاوه قهرمان بزرگ جنگ هاي جبهه هاي غرب و مالك اشتر سپاه اسلام در نيمه هاي شب يازدهم شهريور سال 1365 بر روي ارتفاعات 2519 حاج عمران به ضرب گلوله توپ يا خمپاره به سوي آسمان پر مي كشد . ما يادمان باشد در ساعاتي كه اكثر مردم ايران خواب بودند محمود كاوه و يارانش با شهادتشان و تامين امنيت براي آرامش امروز ما به بيداري جاويد رسيدند. كاوه با شهادت به آرزوي خويش رسيد و به دوستان شهيدش شهيدان بروجردي، كاظمي، قمي، گنجي زاده، برونسي، چراغچي، حسن باقري ، باكري، همت و...پيوست تا از قافله آنان جا نماند. بدون ترديد شهيد كاوه را ميتوان يكي از بزرگترين نوابغ همه ي تاريخ ايران و از برترين نوادر و سرداران محبوب جنگي جهان دانست كه دل صخره و كوههاي غرب ايران ياد رشادت ها، نگاه ها، حماسه آفريني ها و فرياد هاي مردانه اش در سينه كش كوههاي زاگرس را تا ابد نگه خواهد داشت . بلنداي كوه رفيع حاج عمران بر خود مي بالد كه سرانجام مفتخر گرديد تا نگهبان خون سردار محمود كاوه باشد و اين ستاره ي طلايي كوه حاج عمران شهيد رشيد محمود كاوه است كه همچنان از قله هاي سر به فلك كشيده ي زاگرس فرياد پاسداري از آب و خاك و ناموس ايران را سر مي دهد و تاريخ اورا يك حزب اللهي واقعي مي داند.
«صفات شهيد كاوه»
شهيد كاوه داراي صفاتي منحصر به فرد بود آن هايي كه او را
مي شناختند در موردش گفته اند: كاوه سرداري دلاور و نترس بود كه هيچ گاه به دشمن پشت نمي كرد . در صحنه ي نبرد از آيات جهادي قرآن بهره مي گرفت و اقتدايش به ائمه ي اطهار ( ع ) بود. او را مردي ديده اند كه در انجام فرائض ديني زبانزد خاص و عام بود و با اينكه فرماندهي لشگر را بر عهده داشت هميشه در كنار بسيجيان و همانند آنها بود. آنجايي مي ايستاد كه بسيجيان ايستاده اند و آن چيزي را مي خورد كه ديگر نيروهايش مي خوردند از همه كمتر مي خوابيد و از همه بيشتر كار مي كرد و در تنظيم عمليات ها آنچنان دقيق بود كه مي گفت بايد طوري عمليات ها طرح ريزي شود تا بسيجيان آسيب نبينند. در نبردها چون يك نره شير بي باك در پيشاپيش نيروها به حركت درآمده و پيش روي مي كرد تا بقيه هم از حضور سردارشان دلگرم شوند و مي گفت من راضي نمي شوم كه نيروهايم در خط مقدم باشند و من چون فرمانده ام پشت سر آنها بمانم بلكه بايد از همه به خطر نزديك تر باشم بازماندگان لشگر شهدا او را مردي ديدند كه هيچ گاه در برابر گلوله توپ، تانك، آتش بار سنگين و تيربارهاي نيمه سنگين سر خم نمي كرد چه رسد به اينكه خيز بردارد . سرانجام نيز به خاطر رعايت همين مرام شجاعانه كه از توكل بالا به خدا سرچشمه مي گرفت و تنها مخصوص به خودش بود به شهادت رسيد. او را بايد مصداق آيه ي « والذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم» دانست و با اين تفكر بود كه به شعار »واعدواللهم ما استطعتم من قوه» به واقع تحقق بخشيد. داستان قهرمانيها و جراحت ها ي اين سردار سلحشور را بايد از زبان تشنه ي دشتهاي سوزان جنوب تا قله هاي به خون نشسته جبهه هاي غرب شنيد با اين حال جانبازيهاي شهيد كاوه خود حكايت هايي حماسي دارد. او بارها مجروح شد از جمله مجروحيت شديد در عمليات ليله القدر، و مجروحيت در عمليات پاكسازي منطقه محمد شاه، مجروحيت در عمليات پاكسازي منطقه ي دارلك مهاباد، مجروحيت در عمليات هاي بدر، قادر، والفجر، تك حاج عمران، مجروحيت از ناحيه ي گردن و... و بسياري ديگر از مجروحيت ها كه همانند حضورش در عمليات ها و بدست آوردن فتوحات آن قدر زياد است كه شرح اش در اينجا به درازا خواهد كشيد .شاعر به حق درباره وي گفت:
با توأم همنفس صخره و توفان كاوه
آي فرمانده گردان شهيدان كاوه
مانده امروز فقط ياد تفنگي كه شكست
كوه و مهتاب و نفسهاي پلنگي كه شكست
تو چه كردي كه پي ات نعره بلبل برخاست
وز تابوت ترت رايحه ي گل برخاست
گردآورندگان: محسن تحقيقي- علي عليجاني

 



نمايش رد پاي فلسفه در دفاع مقدس اليس الصبح بقريب؟

زهرا دانش طلب
اپيزود اول:
پس از جنگ جهاني دوم و جنگ سرد، دنيا زدگي اين بيمار مسري قديمي شدت يافت . به طوري كه تقريبا تمام زمين را فرا گرفته بود و هيچ پزشكي هم قادر به درمان آن نبود بيماران مبتلا به آن زماني كه متوجه شدند هيچ پزشكي قادر به درمان آن بيماري نيست از دست آزمايش هاي پزشكان فرار كرده و خودكشي را بهترين درمان براي اين بيماري مي دانستند. رفته رفته سردي خودكشي ها پس از كشتار هاي جنگ هاي جهاني دنيا را فرا گرفت تا اينكه پزشكي از ديار دور از خطه اي آشنا ادعا كرد كه درمان اين بيماري را مي داند و ابتدا اهالي شهر خود را درمان كرد . اما اين موضوع موجب شد كه ديگر پزشكان به فكر بيفتند كه اين درمانگر كم شهرت مي تواند شغل و درآمد آنها را قطع كند . پس به جاي اينكه به يادگيري درمان بيماري از پزشك برآيند تصميم گرفتند او را به هر شيوه ي ممكن زمين بزنند انگار كه درنده خويي در جانشان پس از جنگ جاي گرفته بود و شيوه رفتاريشان شده بود.
بعضي ها معتقدند كه از زماني كه نيچه گريست و اقرار كرد كه خدا مرده است ! اين بيماري به وجود آمد . اما من معتقدم سالها قبل زماني كه كليسا گاليله را تكفير كرد و حتي قبل تر زماني كه فرستاده اي انساني را پسر خدا كردند و بعد به صليب كشيدند، حتي قبل تر زماني كه ارسطو انسان را فقط حيوان ناطق ناميد و حتي قبل تر زماني كه افلاطون انسان ها را به دو گروه بردگان و اشراف زادگان تقسيم كرد و شايد قبل تر زماني كه جوهر اصلي (آرخه) مواد و اشيا شدند و خدايان زميني شدند بايد ريشه ي اين بيماري را جست و جو كرد كه كم كم در طي قرون متمادي رشد كرد و بزرگ تر شد تا جان بسياري از انسانها را گرفت .
اما پزشكان قديمي تا چه اندازه توانستند بر درمانگر پيروز شوند ؟
الله لايهدي القوم الظالمين(1)
اپيزود دوم:
زماني كه امام خميني در 22 بهمن 1357 به ايران بازگشت و حكومت جمهوري اسلامي ايران تشكيل شد ، تعادل قدرت در جهان برهم خورد به اين معنا كه حكومت و قدرت به دست مستضعفان افتاد و
اشراف زادگان از كشور اخراج شدند . امام رحمه الله رمز پيروزي انقلاب(2) را ايمان به دين اسلام و وحدت مردم مي دانستند و اين يعني ايمان به اسلام و نفي تمامي بتهاي مدرن . در حالي كه در اين زمان مقدمه تمامي تفكرات و ايدئولوژي ها نفي دين بود به طوري كه بعضي از آنها جايگاه دين را بالاتر از آن مي دانستند كه در زندگي دخالت دهند؛ مانند دكارت . گروهي ديگر نيز اصولا دين را افيون ملت ها مي دانند و خدا باوري را تحجر مي دانند و تنها شيوه زندگي را در تجربه ي علمي مي دانستند .
مردم دنيا كه نتيجه تمامي ايدئولوژي هاي جديد را در در شيوه حكومت جنگلي قدرت هاي بزرگ در جنگ هاي جهاني ديده بودند متوجه تفكر نوپا اما قديمي شدند كه مي توانست آرامشي كه بر اثر نبود عالم معنوي ايجاد مي شود را ايجاد كند ، تفكري كه برخلاف ماركسيسم كه فقط ادعاي حكومت طبقه كارگر را داشت توانسته بود حكومت را به مردم نزديك كند و مردم خودشان آن را انتخاب كرده بودند و مهم تر از همه اينكه هدف اين مدل موجب برپايي جامعه اي پر از صلح و داد مي شد كه به ياري همگان و قدرت الهي شكل خواهد گرفت .
اين هوشياري همگاني مردم نمي توانست خوش آيند قدرت هاي جهاني باشد چرا كه حيات سياسي خود را در خطر مي ديدند پس براي براندازي انقلاب اسلامي با هم متحد شدند . راهكار هاي مقابله ي آنان يا به صورت مستقيم بود مانند حمله نظامي آمريكا به ايران در طبس و حمله عراق به ايران و يا به صورت غير مستقيم مانند آشوب هاي داخلي مانند كودتاي نوژه و گروه هاي چپ و سياستمداران وابسته مانند بني صدر .
پس از شكست حمله ي نظامي آمريكا در طبس در پنج ارديبهشت ماه 1359 شمارش معكوس حمله ي عراق به ايران آغاز شد . بعد از كودتاي نوژه كه در طي آن روحيه ارتش بيشتر از پيش متزلزل شد سرانجام در 31 شهريور 1359 عراق تهاجم سراسري خود را به ايران با استعداد 48 يگان سازماندهي شده در قالب تيپ ها و لشكر هاي زرهي ، 800قبضه توپ ، 5400 دستگاه تانك و نفربر ، 400 قبضه توپ ضد هوايي ، 366 فروند هواپيما و 400 فروند هلي كوپتر آغاز كرد (3).
در واقع غربي ها و خصوصا آمريكا ،انقلاب اسلامي و تاثيرات ناشي از آن در جهان را جنايتي عليه نظم جهاني قلمداد مي كردند . موازنه نسبي قدرت كه بين ايران و عراق حاكم بود با پيروزي انقلاب اسلامي تغيير كرد و موج اسلامي ناشي از انقلاب مي توانست ثبات منطقه را تهديد كند ( اتفاقي كه اين روزها در سطح منطقه شاهد آن هستيم ) در نتيجه با سقوط نظام انقلابي حاكم بر ايران يا تعديل و مهار آن اعاده ي نظم پيشين ممكن بود .
برژينسكي ، مشاور امنيت ملي دولت كارتر ، براي مقابله با ايران در تير 1359 مذاكره محرمانه اي را با صدام در مرز اردن انجام داد و در طي آن آمريكا از عراق حمايت كرد . تصور اين بود كه در صورت پيروزي عراق بر ايران ، حكومت جمهوري اسلامي ايران از بين مي رود و در صورتي كه عراق باشكست مواجه شد آمريكا مي تواند خود را به عنوان حامي و مدافع ايران معرفي كند (4). ( نمونه آشكار آن واقعه مك فارلين در سال1365 بود .)
روس ها هم با تهاجم عراق به ايران موافق بودند چرا كه هم مي توانست قدرت ايران را در منطقه كم كند و هم مي توانست روابط ايران را با روسيه به ويژه در زمينه ي نظامي گسترش دهد .
تهاجم عراق به ايران در واقع يورش به يك انقلاب و يك شيوه ي تفكر بود و اين موضوعي است كه مورد تاييد افراد داخلي و خارجي قرار گرفته است. به طور مثال طه ياسين رمضان نخست وزير عراق صريحا بيان مي كند :«اين جنگ به خاطر عهدنامه ي 1975 و يا چند صد كيلومتر خاك و يا نصف شط العرب نيست .اين جنگ به خاطر سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي است(5) »ماهيت تجاوز عراق و دفاع مردمي جمهوري اسلامي ايران نشانه اي از اهداف جنگ با انقلاب بود و تاثيرات جنگ و انقلاب بر يكديگر تا پايان جنگ ادامه داشت . اما نكته ي مهم اين است كه جنگ ايران و عراق برخلاف خواسته ي غربي ها وسيله اي براي پيشرفت و تبليغ ايران قرار گرفت .
اليس الصبح بقريب...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 -86 سوره آل عمران
2- صحيفه ي امام ج 8 ص 488
3- از خونين شهر تا خرمشهر ، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ ؛ ص 23 تا 26
4 - آغاز تا پايان ، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ ، ص 22
5 - مصاحبه با الثوره

 



ناصر جاودانه شد

روستاي «كوخان» تا شهر بانه سي كيلومتر فاصله دارد. وقتي ارتفاعات «زروار»، «كاني سور» و «تپه سبز» آزاد شد به اين روستا رسيديم. پس از چند سال، اولين ماشيني كه بعد از ما روي جاده اين روستا حركت كرد، ماشين « ناصر كاظمي» بود.
صبح زود رسيديم به روستا. بيشتر اهالي خانه هايشان را تخليه كرده، رفته بودند. فقط يكي دو خانوار مانده بود.سمت چپ جاده قهوه خانه بود. وقتي رسيديم. يكي جلوي در ايستاده بود. پياده شديم. ناصر كاظمي با او خيلي خودماني شروع به صحبت كرد. آن مرد هم با چاي از ما پذيرايي كرد.
فهميدم اسم مرد كاك رسول است. وقتي پرسيدم، كه از كي با ناصر كاظمي آشنا است، گفت كه از چند دقيقه پيش اصلا باور نمي كردم كه كاظمي اين قدر خونگرم باشد.
چند ساعتي توي روستا مانديم تا تعدادي نيرو رسيد. ناصر كاظمي گفت برويم روستاي نمشير را هم پاكسازي كنيم.
شبانه نيروها ارتفاعات اطراف روستا را تصرف كردند. من هم پشت تيربار كاليبر 50 ايستاده بودم و به طرف سنگرهاي ضد انقلاب تيراندازي مي كردم.
از بي خوابي يك دفعه دستم شل شد و سر لوله تيربار آمد پايين و يك تير شليك شد. تير يك راست رفت توي روستا.
يكهو ناصر كاظمي فرياد كشيد: چرا اين طوري كردي؟... چرا زدي تو روستا...
وا رفتم. آمد جلو. گفت: بدون اسلحه برو توي روستا و ببين تيرت به كجا خورده يك وقت مردم آسيب نديده باشند.
گفتم: مردم از ده رفته اند بيرون.... آخر چرا بدون اسلحه؟
روستا كه هنوز پاكسازي نشده.
گفت: اگر با اسلحه بروي همانها هم كه مانده اند مي ترسند.
پس از پاكسازي منطقه، مرا مسئول پايگاه روستايي كوخان كرد. كم كم امنيت برقرار شد و مردم برگشتند سرخانه و زندگي شان.
بعدها فرزندان كاك رسول به لباس پيشمرگان كرد مسلمان درآمدند. به خاطر موقعيت جغرافيايي روستا، ناصر كاظمي بيشتر به كوخان مي آمد و با كاك رسول حسابي رفيق شده بود.
مدتي بعد، يكي از فرزندان كاك رسول به شهادت رسيد.
توي تشييع جنازه اش بودم.
مادرش چنان اشك مي ريخت كه دل سنگ آب مي شد.
از روستا رفتم و جاي ديگر مشغول فعاليت شدم. پس از شهادت ناصر كاظمي، سري به روستاي كوخان زدم. زن كاك رسول از شهادت ناصر كاظمي خبر نداشت. خبر را دادم اما اي كاش چيزي نمي گفتم. اگر بدانيد چه گريه اي مي كرد. نمي دانم چگونه ناصر كاظمي در دل مردم منطقه اين قدر جا باز كرده بود. انگار ناصر فرزند تمام خانواده هاي كردستان بود.
بعد از شهادت او، مردم نام فرزندانشان را ناصر مي گذاشتند. شايد مي خواستند نام او را در كردستان جاوداني كنند.

راوي: يوسفي

 



آيا آغاز جنگ تبريك دارد؟

هدي مقدم
امسال هم هفته دفاع مقدس با برنامه هاي خاص خودش آمد و به چشم برهم زدني رفت. هفته اي كه شهرداري در آن، ديوارها و معابر شهر را با تصاوير شهداء تزيين مي كند. ايستگاه هاي صلواتي توسط نواحي مختلف بسيج برپامي شود. كلي فيلم آرشيوي راجع به جنگ تحميلي در تلويزيون نمايش داده مي شود. در و ديوار مدارس و دانشگاه(به خصوص واحد بسيج!) با چفيه و پلاك تزيين مي شود. همه ارگان ها و
وزارت خانه ها؛ پلاكارت هايي را جلوي در وروديشان نصب مي كنند و در آن ياد و خاطره شهداء را گرامي مي دارند و برخي هفته جنگ را تبريك مي گويند! هفته اي كه مثل هر سال، باتوده اي از سوالات و ابهامات آغاز مي شود. ابهاماتي كه گاه بي پاسخ مي ماند يا ...
در اين بين، سوال يكي از بچه هاي پيش دانشگاهي برايم خيلي جالب بود: چرا سالروز جنگي را كه باعث كشته شدن هزاران نفر و از بين رفتن ميلياردها ميليارد سرمايه بود؛ به ما تبريك مي گويند؟
سوال خيلي جالبي بود. سوالي كه سهم نسل جديد از نسل گذشته است.
گفتم: ما ايستادگي و مقاومت خودمان را تبريك مي گوييم؛ و لا جنگ؛ ويراني و نابودي است و هيچ كس از شروع آن خوشحال نمي شود؛ چه برسد به اينكه آن را تبريك بگويند!
دوباره پرسيد: پس چرا روز آخر جنگ را جشن نمي گيريم و آن را هفته دفاع مقدس نگذاشتيم؟
اين سوال از اولي هم جالب تر بود.
گفتم: به خاطر اين كه جنگ هيچ وقت تمام نشد. با تعجب به من نگاه كرد و پرسيد: يعني چي؟ ما قطع نامه 598 را قبول كرديم و جنگ بالاخره با وساطت سازمان ملل تمام شد. من خودم اينو خوندم.
درست مي گفت. اين چيزي بودكه در خيلي از جرايد نوشته شده بود؛ ولي آيا اين همه داستان بود؟ سرم راپايين انداختم و گفتم: تو خيلي مطالعه داري؛ اما به من بگو مي دوني عمليات مرصاد؛ مال چه تاريخيه؟ بدون معطلي گفت: تير ماه 67. بعد انگار كه نكته مهمي راكشف كرده باشد گفت: خوب؛ قبول؛ اونا بعداز اين كه ما قطع نامه را قبول كرديم؛ باز هم به ما حمله كردند؛ ولي بالاخره جنگ بعد از مرصاد تموم شد ديگه؟ نه؟
گفتم: به نظرت كي جنگ تموم مي شه؟
گفت: وقتي كه دشمن شكست بخوره و قطع نامه رو دو طرف امضا كنن.
گفتم: همين؟
ادامه داد: نه! به مفاد قطع نامه هم عمل شه؛ مثل عقب نشيني به مرزهاي تعيين شده؛ آهان! چون هنوز بعضي از قسمت هاي خاك ايران دست عراق بوده؛ تا زمان عقب نشيني كامل اونا، جنگ تموم نشده، درسته؟
به چشمانش نگاه كردم. از سنش بيشتر مي فهميد. البته اين چيزي بود كه در بيشتر هم نسلان او ديده مي شود. گفتم: بقيه مفاد قطع نامه رو هم مي دوني؟
گفت: تعيين متجاوز؛ پرداخت غرامت... واي نه... ما هنوز غرامت نگرفتيم... جنگ هنوز تموم نشده...
لبخند زدم. او هم خنديد.
گفتم: ما اگر غرامت هم بگيريم؛ جنگ باز هم تموم نمي شه...
جنگ ما؛ جنگ بر سر آرمان بود. تهاجم به خاك سرزمين ما بهانه بود. بهانه اي كه تاوان سختي در قبال آن پرداخت شد. حالا به نظرت آرمان هاي ما، در صلح و امنيت به سر مي بره؟ همه به آرمان هاي ما احترام مي گذارند و آن را پذيرفتند؟
نفس عميقي كشيد. گفت: فهميدم... در هر حال؛ ما مرد جنگيم؛ ببخشيد!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14