(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 27 مهر 1390- شماره 20052

گزارشي از نشست بررسي مستند مهار نشده
حضور نيروهاي انقلاب در مبارزه با جنگ نرم ضروري است
ورشكستگي سينماي شبه روشنفكري
نگاهي سينمايي به سناريوي ضدايراني آمريكا
پي گيري تشكيل موسسه سينماي مقاومت
اميدي براي اقتدار دوباره سينماي دفاع مقدس
تطهير روح با آب حوض



گزارشي از نشست بررسي مستند مهار نشده
حضور نيروهاي انقلاب در مبارزه با جنگ نرم ضروري است

نشست نقدوبررسي مستند «مهار نشده» با حضور نادر طالب زاده مستند ساز، حسن عابديني كارشناس، حسن حسن پور تهيه كننده و مصطفي رضواني كارگردان اين أثر در فرهنگسراي رسانه برگزار شد.
حسن پور تهيه كننده اين مستند گفت: ايده ساخت اين أثر از آبان گذشته شكل گرفت و ما مي خواستيم از سياه نمايي به يك اميد برسيم كه محورهاي گسترده اي بر سر راه ما وجود داشت. درنهايت به پرونده هسته اي ايران رسيديم، زيرا از طريق عنوان پرونده هسته اي به عنوان ورودي بحث مي توانستيم مخاطبان را جذب كنيم.
وي ادامه داد:مستند مهار نشده به روز است، زيرا حوادث اخيرلندن و ورود كاروان آسيايي غزه در ايران نيز در آن ديده مي شود.
تهيه كننده مستند مهار نشده تصريح كرد: سوژه اين مستند قدرت هسته اي ايران نيست، بلكه قدرت نرم جمهوري اسلامي است كه به بهانه آن به سراغ پرونده هسته اي نيز رفته ايم.
وي در ادامه افزود: اين مستند به زبان انگليسي ساخته شده كه روايت گر يك دانشجوي پاكستاني است كه در ايران تحصيل مي كند و پس از ترور شخصيت هاي علمي انرژي اتمي ايران به جست وجوي پاسخ به اين سوال مي رود كه چرا اين شخصيت ها ترور مي شوند و غرب با كمال صراحت اعلام مي كند كه از طريق آنها انجام شده است.
به گزارش فارس،مصطفي رضواني كارگردان اين اثر نيز گفت: در سال 88 در جلسه اي كه مقام معظم رهبري با نخبگان داشتند يكي از دانشجويان دانشگاه شريف اعتراض كرده و گفت: چرا صدا و سيما اخبار را سانسور مي كند؟ پس از آن حضرت آقا فرمودند: من هم به اين موضوع معتقدم و بيشتر از همه به اين مطلب منتقدم كه چرا صدا و سيما نمي تواند پيشرفت هاي ايران را به درستي انتقال دهد. از آنجا بود كه ما به فكر توليد اين مستند افتاديم تا بتوانيم بحث قدرت نرم انقلاب اسلامي را به نمايش بگذاريم.
وي در ادامه افزود: بحث انرژي هسته اي مدخلي براي ورود به اين مستند است، زيرا انرژي هسته اي هميشه با بحث هاي متفاوتي همراه بوده است.
كارگردان مستند مهارنشده گفت: اهميت اين مستند به موضوع آن است، مي خواستيم مهم بودن كشورمان را به همه اثبات كنيم. افرادي از كشورهاي آمريكا، عراق، پاكستان وفرانسه كه در مستند ما حضور دارند سربازاني هستند كه حاضرند براي ايران جنگ كنند.
در ادامه اين نشست نادر طالب زاده گفت: يكي از مشكلاتي كه ما در 30 سال گذشته داشته ايم عدم تربيت نيروهاي حزب اللهي و انقلابي بوده است و مديران ما هيچ وقت نخواسته اند كه اين كمبود نيرو را جبران كنند.
وي افزود: اوايل انقلاب بود كه من در سال هاي آخر فوق ليسانس در خارج از كشور مشغول به تحصيل بودم و پس از توهين غربي ها به ايران درس خود را نيمه رها كرده و براي فيلم سازي و مستندسازي به ايران برگشتم، بايد از همان سال هاي ابتدايي به آموزش بچه هاي مذهبي مي پرداختيم تا بتوانيم هنرمنداني را كه فيلم سازي بلد باشند، پرورش دهيم.
طالب زاده گفت: پس از آن كه از صداوسيما و يا دولت هاي مختلف نااميد شديم به سمت آموزش نيروهاي حزب اللهي برآمديم و خوشحالم كه عده اي از هنرجويانم توانستند مستندي اين چنين قوي را توليد كنند.
وي درباره اهميت پاك بودن هنرمندان گفت: معتقدم هنرمنداني كه براي خدا كار مي كنند بايد همه كارهايشان طيب و پاك باشد، زيرا اين مطالب در ارائه سخن شان تاثير گذار خواهد بود.
طالب زاده درباره مسئله روز حزب الله و انقلاب گفت: غرب هنوز هم در حال تهديد عليه ايران است، به همين دليل يكي از مسائل روز حزب الله و انقلاب مبارزه نرم عليه رسانه هاي بي منطق و شرور غرب است.
وي درباره هنرهايي كه همگام با جنگ نرم پيش مي روند گفت: هنرهايي كه درباره جنگ نرم هستند را بايد حمايت كنيم و بايد مستندهايي اين چنين را از طريق تلويزيون، فضاي مجازي، شبكه هاي داخلي وخارجي نمايش دهيم.
طالب زاده درباره مشاركت با فيلمسازان مستقل خارجي گفت: ما بايد بتوانيم از توان فيلمسازان مستقل خارج از كشور كه عليه سياست هاي غرب سخن مي گويند استفاده كنيم و يا از تجربه آنان در اين زمينه بهره ببريم.
وي درادامه افزود: متاسفانه از همان سال هاي ابتدايي انقلاب حضرت امام و حضرت آقا به مسئله هجوم غربي ها از طريق رسانه ها هشدار داده بودند، اما كسي به طور جدي به آن توجهي نكرده بود. البته خدا را شكر در سال هاي اخير با توجه به ابراز نگراني مقام معظم رهبري، توجه خاصي بر اين مطلب شده است كه بچه هاي حزب اللهي و مسلمان بايد به گود بيايند و شروع به فعاليت در اين زمينه كنند.
طالب زاده گفت: وقت بازيگوشي تمام شده و بايد به طور جدي در اين زمينه ها كار كنيم، و بايد از ميوه انقلاب اسلامي كه حالا بزرگ و خوش آب و رنگ شده است با كارهايي اين چنين محافظت كنيم.
در اين نشست همچنين حسن عابديني گفت:مهم ترين موضوع هسته اي ايران تصوير سازي رسانه اي از پرونده هسته اي نزد افكار عمومي است. به همين دليل در چند سال گذشته وقتي مي خواهند از ايران و انرژي هسته اي تصويري را نشان دهند چهار تا پنج فيلم 20 ثانيه اي كه مربوط به انفجار مواد اشتعال زا، حضور خبرنگاران در يك تونل تابلوي خطر به زبان انگليسي و فارسي و پرتاب چند موشك نظامي را نمايش مي دهند. آنها با اين تصوير سعي در انحراف افكار عمومي به سوي اين مطلب دارند كه مي خواهند نشان دهند جمهوري اسلامي ايران بمب هسته اي دارد و فعاليت هسته اي اش خطرساز است.

 



ورشكستگي سينماي شبه روشنفكري

مصطفي انصافي
سينما در دنياي امروز پديده اي نيست كه به راحتي بتوان از كنار آن گذشت. سينما اهميتي في ذاته ندارد و اهميت آن از آن روست كه يك ابزار قدرتمند است. مسئله بر سر برداشت ها از سينماست، اينكه چه ايستار و انگاره هايي از طريق آن به مخاطبان ترزيق مي شود. در هر اثر سينمايي، صد ها بلكه هزاران نشانه و ايستار وجود دارد كه بي وقفه بعد آگاهانه و ناخود آگاه مخاطب را متاثر مي سازد. اين نشانه ها اگر در خودآگاه فرد نيز به ظاهر بي تاثير باشند ولي در ناخودآگاه فرد ته نشين مي شوند و در لحظه هاي برخورد با نشانگاني مشابه، فرد را به تحريك واداشته و كنش هاي آگاهانه فرد را مي سازند.
برخورد انفعالي با پديده سينما عوارض پيچيده اي دارد، صرف شيفتگي و تسليم در برابر اين پديده مدرن، مخاطب را به تركستان مي كشاند و از مخاطب همان چيزي را مي سازد كه توليد كننده اثر انتظارش را داشته. انفعال در برابر اين پديده گاه مخاطب را به برهوت بي معنايي در لابلاي تصاوير خوش آب و رنگ مي كشاند. اين نتيجه برخورد انفعالي نه فقط با سينما بلكه با هر كدام از ديگر پديده هاي مدرنيته است. سينما در اين بين تجسم بخش روح مدرنيته است، با همه پيچيدگي ها و در خود فرورفتگي هايش.
سينما در جامعه ما محصولي وارداتي است و نه از روي نياز جامعه ما و نه ضرورتي در فرايند تمدن سازي(مثل آن چه در فرايند مدرنيته به وقوع پيوست). در جامعه ما، آشكارا سينما چيزي شبيه به همان سوغات شاهان در بازگشت از فرنگ براي فخر فروشي و تجمل گرايي بود. سينما توگراف نخستين بار توسط مظفر الدين شاه قاجار به كشور وارد شد، قجر ها بشدت شيفته ظاهر پيشرفت هاي غرب بودند و از آنجا كه حداقل قواي انديشگري را نيز نداشتند، چنين مي پنداشتند كه صرف وارد كردن پديده ها و اشياء توليد شده در غرب مي توانند جامعه خود را نيز توسعه يافته معرفي كنند. در صورتي كه ورود اين اقلام فرهنگي در ايران با توجه به عدم شناخت آنها چيزي به جز اغتشاش فرهنگي به دنبال نداشت. سينماتوگراف نيز جزو پديده هاي عمده اي بود كه عناصر فرهنگ به اصطلاح مدرن همچون پويايي، تحرك، تغيير و چنين چيزهاي در آن يافت مي شد ولي از آنجاكه اين پديده با همان فرهنگ سوار بر آن وارد كشورمان شد، حاصل كار نه پيشرفت بود ونه تحول وپويايي، بلكه صرفاً اين پديده عاملي شد در جهت سرگشتگي هنرمندان و فيلمسازان و بي هويت سازي مخاطبان سينما.
از آنجاكه سينماتوگراف در زماني وارد ايران شد كه فرهنگ غالب، فرهنگ تسليم و تقليد بدون چون و چرا از غرب بود، هيچ گاه تأملي خاص راجع به ماهيت و طبيعت اين پديده به عمل نيامد. همين سطحي بيني و نپرداختن به طبيعت اين پديده از آن نه يك فرصت بلكه تهديدي خانماز سوز ساخت و از آن پس سينما تهديدي براي فرهنگ اسلامي ايرانيان گشت. در نتيجه چنين فرايندي قشر خاصي از سينما گران خلق شدند كه خواسته يا ناخواسته برده و بازتوليد كننده فرهنگ غرب در زمينه اجتماعي اسلامي ايران شدند. اين افراد كه به سبب وابستگي به طبقه مرفه ايران استطاعت مالي و شرايط تحصيل سينما در غرب را دارا بودند با استفاده از اين تسهيلات مدت كمي از وقت خود را در خارج صرف تحصيل سينما و مدت بيشتري را صرف جذب تفكرات ليبراليستي نموده و در بازگشت به كشور بر اين باور بودند كه سينماي ما بايد سراسر فرنگي بشود. اين افراد نه تنها از فرهنگ و مطالبات فرهنگي ايران اطلاعي نداشتند، بلكه تفكرات و علائق و سليقه هايشان نيز به هيچ عنوان با مردم همخواني نداشت.اين دسته به جاي اينكه به عنوان افرادي آگاه جريان سينماي ايران را كه دقيقاً از همان آغاز و با ساخته شدن اولين فيلم ها به هرز رفته بود، به سرچشمه اصلي باز گردانند، هر كدام خط فكري خاصي را دنبال كرده و به دور هر يك عده اي از علاقه مندان سينما جمع شدند كه نسبت به گفته ها و آموزه هاي آنها همدلي داشتند. اين قشر جريان سينماي شبه روشنفكري را بنيان نهادند كه امروز پس از گذشت چيزي حدود صد سال هنوز هم عوارض اين جريان در سينماي ما يافتني است.
روشنفكر، واژه اي بود كه در حال و هواي ضديت با آموزه هاي كليسا و مذهب مسيحيت ساخته شد. مفهوم روشنفكر حامل ارزش هاي خاصي است كه به هيچ وجه قرابتي با فرهنگ بومي ما ندارد، ارزش هايي چون اومانيسم، ليبراليسم، سكولاريسم و لائيسيته، از آنجا كه از مشروطه به بعد بنيان فرهنگ مبتني بر تقليد محض از غرب استوار شده بود اين واژه تفاخر آميز نيز بدون هيچ گونه بررسي در باب ريشه هاي تاريخي و اجتماعي غربي آن وارد ايران شد و بدل به يك تابو گشت. سينما گران نخستين ايراني نيز با تبعيت از موج هاي سينماي روشنفكري در غرب، اين آموزه ها را در سينماي جامعه خود بازتوليد مي كردند.
جريان سينماي شبه روشنفكري هيچ گاه در باب شناخت ماهيت جامعه ايراني تأملي ننموده و همواره نگاه تحقير آميزي نسبت به جامعه خود داشتند. اين قشر روشنفكر مآب در واقع مغلوبين فرهنگ غرب بودند و كارگزاران بي مزد و مواجب امپرياليسم فرهنگي در جوامع تحت استعماري همچون ايران بودند تا با دروني سازي ارزش هاي فرهنگي غرب مردمان اين جوامع را نسبت به داشته هاي خود مأيوس نموده و به آنان بقبولاند كه تنها راه متجدد شدن چنگ زدن به ريسمان فرسوده فرهنگ غرب است. اشتباه كارگزاران سينماي شبه روشنفكري اين بود كه در سوداي يافتن مرهمي براي دردهاي مردمان استعمار زده خود باز به سراغ فرهنگ استعماري رفتند و از آن استمداد طلبيدند. تناقض ها و از خود بيگانگي هاي نهفته در اين جريان سينماي در همين جا ريشه داشت. مرجع اصلي سينماي شبه روشنفكري فرهنگ و جامعه غرب بود. از اين رو هر چه رنگ و بوي خودي داشت را پس مي زدند و در بهترين حالت به روشي تحقير آميز از آن ياد مي كردند و همين مسئله يكي از مولفه هاي اساسي اين جريان، يعني سياه نمايي، را بر مي سازد. سياهنمايي به وفور در فيلم هاي سينماي شبه روشنفكري يافتني است، اينان با خلق يك سري كليشه شخصيتي مثل ريا كاري، دروغ گويي، چاپلوسي، هوس بازي و تيپ هاي شخصيتي از اين قبيل و نسبت دادن آنها به شخصيت مردمان ساكن در جامعه خود، به تحقير و سياه نمايي از وضع فرهنگ در جامعه خود مي پرداختند و با دستكاري ذهن مخاطبين خود غرب را به عنوان كعبه آمال و حد نهايي سعادت معرفي كردند. با يك چنين رويكردي بود كه (قبرستان) بدل به يكي از مولفه هاي دائمي سينماي شبه روشنفكري شد كه با آن قصد تزريق چهره اي بي تحرك و وامانده از جامعه خود به مخاطبين را داشتند. در كنار اين مولفه ها، مولفه بارز ديگر نشان دادن تصوير به غايت منفي از افراد مقيد به دين و مذهبي ها بوده و هست. مذهب زدايي از اركان عمده جريان سينماي شبه روشنفكري است، و اين خود نشانگر بيگانگي اين افراد نسبت به جامعه و فرهنگ ديني مردمان ساكن در جامعه خويش مي باشد و همچنين دليل محكمي بود بر بي ربط و نسبت بودن اين سينما با زندگي و دغدغه هاي هر روزه مردم.
از ديگر مولفه هاي چنين سينماي تمسخر زندگي روزمره مردم است، توده ها هيچ جايي در اين جريان ندارند و همواره به عنوان مشتي نادان و كم خ رد معرفي مي شوند كه حتي توان اداره زندگي خود را هم ندارند و از آنجا كه در گير تامين معاش زندگي هستند از توان فكري خود سود نمي جويند. چنين درون مايه هايي همواره در فيلم هاي وابسته به اين جريان،سينماي يافتني است. از اين رو اين جريان اشراف زده و خاص گراست. اينان همواره در فيلم هاي خود روشنفكراني را به تصوير مي كشند كه خسته از هياهوي زندگي روزمره به كنج خلوتي پناهنده شده و دائم به مزمت مردمان جامعه خود مي پردازند. اين مذمت با رنگ و لعابي نيهيليستي در چند دهه اخير پرورانده تر شد تا فرايند تحقير و تمسخر جامعه خودي به حد اعلا رسانده شود و تصويري نااميد كننده به مخاطبان خود ارائه كند.
از عمده دلايل ناكامي جريان سينماي روشنفكر مآب بيگانگي با هويت بومي و فرهنگ ديني جامعه خود بوده و هست، اينان با تقليد از فرهنگ و تاريخ غرب مذهب را عاملي براي سركوب و جمود تفسير مي كنند در صورتي كه بين آئين تحريف شده مسيحيت و اقدامات نهاد كليسا در قرون وسطي با آموزه هاي متكامل اسلام ناب هيچ ربط و نسبتي وجود ندارد. مذهب در جامعه ما يك فرهنگ را ساخته كه همواره در مقابل هر نوع سركوب، استعمار و استثمار ايستادگي كرده و روحانيون دين نيز همواره پيشقراول چنين اقداماتي بوده و هستند. مذهب در جامعه ما مشي انقلابي را پيشه كرد و از اين رو هيچ شباهتي با جمود فكري كليسا قرون وسطي ندارد.
پشت كردن به فرهنگ اسلامي جامعه عاملي شد در جهت ويتريني شدن سينماي شبه روشنفكري. اين جريان درون مايه هايي را دنبال كرد كه اصلاً دغدغه افراد جامعه نبود و از اين رو همواره با سرخوردگي و ورشكستگي مواجه شده است. سينماي شبه روشنفكري خود با جمود فكري مواجه شده، درون مايه هايي سينماي شبه روشنفكري همچون فيلمي واحد است كه دائماً تكرار مي شود و با هر بار تكرار كيفيت خود را بيش از بيش از دست مي دهد. تا زماني كه كارگزاران اين جريان تحولي عمده در مضامين اساسي شان وارد نكنند قادر به ادامه حيات نخواهند بود. غرور و گنده دماغي روشنفكرانه عاملي در جهت ايجاد بحران از دست دادن مخاطب گشته طوري كه ديگر حتي خبري از آن قشر كه با عنوان مخاطب خاص معرفي مي شدند، وجود ندارد.

 



نگاهي سينمايي به سناريوي ضدايراني آمريكا

درصحنه اي از فيلم «جي.اف.كي» ساخته 20 سال قبل اليوراستون، در ديدار مأمور مخفي آمريكايي (دانالد ساترلند) با جيم گريسون (با بازي كوين كاستنر) وكيل نيوااورلئاني پرونده اي كه قتل جان اف كندي را فراتر از جوان ناشناخته اي به نام «اسوالد» مي دانست، مأمور فوق پس از توضيح مفصل درباره مأموريت ويژه اي كه در روز ترور جان اف كندي به او داده بودند، مي گويد كه عناصري مثل اسوالد، روبي (كسي كه كندي را روبروي چشم پليس و خبرنگاران و مردم به قتل رساند)، كوبا و مافيا فقط مردم را در خواب و خيالي نگه مي دارند تا مثل يك بازي مهماني، حل معما را حدس بزنند. اما اين عناصر تنها آنها را از پرسش هاي بسيار مهم تر دورنگه مي دارد. او پرسش هاي مهم را اين گونه عنوان مي سازد: «... چرا؟ چرا كندي كشته شد؟ چه كسي از آن سود برد؟ چه كسي قدرت داشت كه آن را پوشش بدهد؟...»
به نظر مي آيد پاسخ به سؤالات فوق مي تواند پشت پرده بسياري از توطئه هاي سياسي- تاريخي را روشن سازد. در واقع اليور استون با طرح اين سؤالات به عنوان يك هنرمند، كليد رمزگشايي دسته اي از رازهاي سربسته تاريخي را مطرح مي سازد و بدين وسيله خود را با نام يك فيلمساز سياسي هوشمند درتاريخ سينما مطرح مي كند.پس از اين در موارد بسياري از رازهاي پيچيده تاريخ معاصر، اين فرمول اليور استون در فيلم «جي اف كي» مي توانست افاقه كرده و رمزگشا باشد، از جمله درباره حادثه 11 سپتامبر 2001 و حمله به برج هاي تجارت جهاني در نيويورك كه با توجه به فرمول فوق به هيچ وجه نمي توان سر و ته قضيه را با امثال بن لادن و محمد عطا و مانند آنها به هم آورد!
اما درتاريخ معاصر ايران نيز از اين دست اتفاقات كم نبوده است كه از آن جمله: در تاريخ 15 بهمن 1327 شاه ظاهراً توسط خبرنگاري دوربين به دست به نام «ناصر فخرآرايي» ترورشد (يك ترور ناموفق) و فخرآرايي در همان جا توسط محافظان شاه، كشته شد. از جيب هاي فخرآرايي يك كارت خبرنگاري نشريه پرچم اسلام بيرون آمد و يك كارت عضويت در حزب توده كه هردو از مخالفان سرسخت حكومت وقت بودند. (اينكه خبرنگار نشريه پرچم اسلام چه ارتباطي با عضويت در حزب توده داشت را فقط فيلمنامه نويسان ترور فوق مي توانستند پاسخ دهند!)
براساس همين مدارك نيمه شب همان روز، آيت الله كاشاني (به عنوان رهبر معنوي گروه فدائيان اسلام) با ضرب و شتم دستگير و در قلعه فلك الافلاك زنداني گرديد و سپس به خارج از كشور تبعيد شد. اين در شرايطي بود كه حدود يك ماه پيش از اين واقعه و پس از رسميت بخشيدن به رژيم صهيونيستي، اولين تظاهرات ضداسراييلي به دعوت آيت الله كاشاني درحمايت از فلسطينيان با حضور هزاران تن از مردم مسلمان برگزار شده و حتي گروه زيادي از مردم درحال سازماندهي براي سفر به فلسطين و مبارزه با اسراييل دركنار مردم فلسطين بودند.به نظر مي آيد با فرمولي كه در فيلم «جي اف كي» براي رمزگشايي توطئه ها ارايه شد، به آساني مي توان دريافت كه طراح و عامل اصلي عمليات 15 بهمن چه تشكيلاتي بوده است و امثال فخرآرايي و كارت خبرنگاري روزنامه اي حامي آيت الله كاشاني، به قول آلفردهيچكاك فقط «مك گافين» ماجرا بوده است!! و نمي توانسته اساسا وجود داشته باشد!!!
و حالا مي رسيم به ماجراي ترور سفراي عربستان و اسراييل به طور همزمان در آمريكا!! كه مدارك مورد نظر آمريكاييان حكايت از آن دارد، از ايران دو نفر ايراني اجير شده! تا با همكاري سازمان هاي جنايتكار مكزيكي، سفيران اسراييل و عربستان را در آمريكا ترور كنند!! (جل الخالق به اين گره افكني و فيلمنامه نويسي به قول مسعود فراستي ماقبل فيلمنامه!!).
اينكه براي ترور دو سفير در آمريكا چه نيازي به مافياي مكزيكي است، به اصطلاح گافي است كه فقط فيلمنامه نويسان بسيار مبتدي مي دهند. چرا كه هر آدم بي اطلاعي هم اگر 2-3 تا از فيلم هاي هاليوود را ديده باشد، مي تواند حدس بزند كه اين گونه سازمان ها و تشكيلات مافيايي بيش از هر چيز، زيرنظر اف بي آي و NSA يا همان National Security هستند.
گويا اين دسته از سناريست هاي بين المللي، عقب افتاده تر از 60 سال قبل و طراحان عمليات 15 بهمن 1327 هستند، چون در آنجا لااقل با به خطر انداختن جان شاه يا بهتر بگوييم قرباني كردن وي، هم رژيم تازه تاسيس صهيونيستي را از يك جريان مخالف جدي نجات بخشيدند و هم ماجرا را باورپذير تر كردند. اما اين ماجراي تروري كه اصلا اتفاق نيفتاده و هزاران ادعا مي توان بابت عمل انجام نشده گفت و نوشت و سند تراشيد، ديگر از آن حرف هاست!!
به نظر مي آيد در اينجا تهيه كنندگان اين فيلم و سفارش دهندگان فيلمنامه، چندان دست نويسندگان و طراحان خود را بازنگذاشته و احيانا اين پروژه را با كمترين تلفات و هزينه پيش بيني كرده بودند، شايد كه خودشان هم به اين نتيجه رسيده بودند كه خرج بيهوده نكنند. اما خيلي عجيب است، اينها كه براي يك فيلم دم دستي، ده ها اتومبيل و ساختمان و آدم را به هوا مي فرستند، اينها كه رئيس جمهور و حكومت و حتي مراكز اقتصادي و سياسي را به همراه هزاران آمريكايي فداي منافع و سياست هاي استراتژيك خود مي كنند، ديگر جان مثلا سفير عربستان يا اسراييل برايشان چه ارزشي داشت كه هم فيلمنامه ياد شده را قابل قبول تر مي كرد و هم مي شد با مقداري اشك و آه و به صحنه آوردن خانواده مثلا ترور شدگان و كلي مرثيه سرايي، به شكلي قوي تر اذهان و افكار جهانيان را جلب كرد. اين را ديگر هر مبتدي كلاس هاي فيلمنامه نويسي هم مي داند.
به قول رابرت هنسن (جاسوس معروف آمريكايي) در فيلم «رخنه» (Breach) ساخته بيلي ري درسال 2007 كه گفت سيستم هاي FBI و CIA و NSA همگي متعلق به دهه هاي گذشته است، كهنه و از كار افتاده شده اند و بايستي تغيير كنند، فيلمنامه نويس هاي اين سازمان هاي جاسوسي نيز به قول معروف فسيل شده اند (البته اين اتفاق در مورد هاليوود هم افتاده است) و بايستي فكري اساسي در موردشان بكنند!!
سعيد مستغاثي

 



پي گيري تشكيل موسسه سينماي مقاومت
اميدي براي اقتدار دوباره سينماي دفاع مقدس

هاجر ياراحمدي
بسياري از كساني كه در منطقه و ياجغرافياي جنگي نبوده اند ذهنيت و تصوري كه از دوران دفاع مقدس دارند بيش از هر چيز شبيه تصاوير است كه در فيلم هاي جنگي ديده اند. البته اين موضوع براي نسل سومي هاي انقلاب بيشتر به نظر مي رسد. زبان سينما به دليل ماهيتي كه دارد در شناساندن بسياري از واقعيات آن دوران بسيار تاثيرگذار است. اگر تصويري كه به اين افراد نشان داده مي شود ناقص يا وارونه باشد قطعا تصوري ناقص و ناتمام از اين تجربه سخت به مردم ارائه مي شود كه اگر چه خيالي نباشد اما همه واقعيات را به درستي نشان نمي دهد. امروزه در سينماي غرب هم هنوز درباره جنگ هاي جهاني انواع فيلم ها و مستندات جنگي ساخته مي شود در حالي كه جنگ ما فراتر از يك اتفاق سياسي بود و قابليت هاي انسان سازي و تربيتي آن بسيار كارآمد و تاثيرگذار است. در دهه هاي اخير شاهد افت سطح كيفي فيلم هايي بوده ايم كه در رابطه با سينماي دفاع مقدس بوده اند. در طول ساليان اخير فيلمي با محتواي دفاع مقدس كه علاوه بر اينكه مبتني بر واقعيت باشد به واسطه تكنيك بر دل مخاطب بنشيند بسيار كم و انگشت شمار بوده است. نه بخش خصوصي و نه نهادهاي دولتي تاكنون آنچنان كه بايد در اين عرصه حضور قابل قبولي را نداشته اند. در وضعيت كنوني ساخت چنين فيلم هايي ضروري تر به نظر مي رسد تا يك بار ديگر براي همگان يادآوري شود كه چه از خودگذشتگي ها و رشادت هايي صورت گرفت در اين زمان پيشنهادي از سوي وزارت ارشاد مبني بر ايجاد موسسه سينماي مقاومت ارائه شده است. اين اقدام اگرچه دير ولي شايسته به نظر مي رسد. در همين زمينه نظر فيلم سازاني را كه در اين زمينه فعال بوده اند را جويا شده ايم.
اهميت پشتوانه
مهدي فيوضي كه ساخت فيلم «نفوذي» را در كارنامه خود دارد، دراين باره مي گويد: اگر اين مؤسسه با اقتدار وارد صحنه شود و بودجه مناسب هم داشته باشد اقدام خيلي شايسته و خوبي است.
وي در ادامه اظهارداشت: البته توفيق مؤسسه اي كه ايجاد مي شود تا حد زيادي بستگي به اعضاي آن دارد. اينكه آيا تواناييش را دارند و حرفشان با عملشان يكي هست يا نه.
وي درخصوص پايين آمدن سطح كيفي و كمي فيلم هاي ساخته شده در حوزه دفاع مقدس گفت: انجمن سينماي دفاع مقدس متولي ساخت اين آثار است كه طي سالهاي گذشته كار چندان قوي را از آن نديده ايم.
وي در ادامه به اين نكته اشاره كرد: انجمن هرگز نتوانسته آن آمال و آرمان هايي را كه داشته به درستي تحقق بخشد و از صد درصد مي توان گفت پنج درصد خوب كار كرده است. علتش هم يا مديريت ضعيف است يا اينكه به خوبي پشتيباني نشده اند.
فيوضي در رابطه با راهكار پيشنهادي خود گفت: بهترين راهكاري كه مؤسسه سينمايي مقاومت مي تواند درپيش بگيرد اين است كه از پايه و اساس كار كه فيلم نامه نويسي است سينماي دفاع مقدس را تقويت كتد. اين مؤسسه كه درحال شكل گيري است اولين كاري كه بايد بكند اين است كه يك مركز پژوهشي و تحقيقاتي براي كار دفاع مقدس ايجاد كند و فيلمنامه نويسان و كساني كه دراين زمينه استعداد و توانايي دارند را با يك بودجه مناسب جذب كند تا فيلمنامه بنويسيد.
وي در ارتباط با ايجاد مؤسسه سينماي مقاومت اذعان داشت: ميزان توفيق اين مؤسسه بسته به پشتوانه هايي است كه براي اين مؤسسه تعيين مي شود؛ از جمله بودجه و امكانات.
آغاز دوباره
اميد است ايجاد اين مؤسسه نقطه آغازي براي ساخت آثار فاخر در زمينه دفاع مقدس باشد. هنر يك فيلم ساز اين است كه با تحقيق درست در زمينه دفاع مقدس واقعيات آن دوران را به گونه اي درست و با استفاده از تمهيدات سينمايي به گونه اي پردازش كند كه علاوه بر حفظ ساختار دراماتيك و ايجاد حس نوستالژي براي مخاطب عام هم جذاب و پركشش باشد.

 



تطهير روح با آب حوض

شيدا اسلامي
بين سه گانه «دختري با كفش هاي كتاني»، «ديشب باباتو ديدم آيدا» و «من ترانه پانزده سال دارم» اگر اين آخري يعني «من ترانه پانزده سال دارم» را به عنوان شاخص ترين اثر در پرونده هنري رسول صدر عاملي؛ فيلمي با سويه انتقادي نسبت به اجتماع و با داستاني محكم و باورپذير بدانيم، دليلي ندارد كه انكار كنيم اولين نكته متبادر به ذهن از ديدن «زندگي با چشمان بسته»، درواقع «زندگي» فيلمساز در جامعه «با چشمان بسته» است؛ زندگي در ميان واقعيت هايي كه صدر عاملي چشمانش را به روي آنها بسته است.
فيلم روي پرده رسول صدر عاملي، نمايي سياه و تلخ از جامعه سنتي ايران را نشان مي دهد؛ پدر و مادرهايي كه فرزندان شان را نمي شناسند، آنها را از محيط خانه و خانواده فراري مي كنند و قدرت ايستادن در مقابل بچه هاي امروزي شده ماجراجوي شان را از دست داده اند. پدر و مادرهايي كه در مقابل موج هاي پيشروي كننده دريايي كه فرزندان شان مي خواهند با لذت تجربه آن، از خواب كرخت آلوده نسل والدين شان بگريزند، مرتب عقب نشيني مي كنند.
خواب نسل گذشته يا همان پدر و مادرهاي جوانان امروز، به قدري سنگين است كه براي تلنگر خوردن شان قرباني لازم است... اينها البته همه واقعيت هايي هستند كه كمابيش در جامعه پيرامون ما جريان دارند اما انتخاب مصاديق و نوع پرداخت و ساختار دراماتيكي كه فيلمنامه محمود اربابي براي تصوير كردن مصداق هاي اين واقعيت فراهم آورده، به بيراهه رفته است.
صدر عاملي در فيلم جديدش برش هايي از زندگي شخصيت هايي در يك محله قديمي تهران را نمايش مي دهد تا دست آخر بگويد «با چشمان بسته زندگي نكنيم. چشم هايمان را به روي واقعيت ها باز كنيم و درست قضاوت كنيم»، اما به لحاظ ساختار و روايت اثر هم، به قدري در قيچي كردن و بريدن تصاوير و روايت خود زياده روي كرده كه بيننده را در پيوند زدن مضامين، سير حوادث و ارتباط بين وقايع و شخصيت ها دچار مشكل مي كند.
به اين ترتيب فيلمساز، چه خود و به عمد، و چه ناخواسته، بيننده اثرش را هم با چشماني بسته از ميان حوادث و اشخاصي كه عمق و بي رمق عبور مي دهد كه نتيجه اش مي شود: شخصيت پردازي ناقص، حفره هاي روايي متعدد و عدم پيوند منطقي بين اجزاء فيلم.
قصه «زندگي با چشمان بسته»؛ فيلمي كه به دليل ناباورپذيري اش گويي جايي بين مرز واقعيت و خيال مانده، از نوجواني پرستو و در دل زندگي او و هم محله اي ها و دوستان اش در يك فضاي كاملا سنتي شروع مي شود و با افتادن پرستو در جرياناتي كه از نگاه مردم محله، او را دختري ناموجه و با رفتارهاي ناپسند مي سازد، ادامه مي يابد، اما از همان ابتدا بيننده را با سؤال هاي بي پاسخ بسياري روبه رو مي كند.
برادر محبوب و به اصطلاح «يك روح در دو بدن» پرستو ،جايي روي آب است. درحالي كه نامه نگاري بين اين دو شخصيت و نوع ارتباط و مكالمات آنها بخشي مهم و شريف از ظرفيت دراماتيك كار را به دوش دارد، نويسنده فيلمنامه بعضي بديهيات منطق روايت را به هم ريخته و با اينكه اين پاسخگويي، نه تعليق است و نه روشن شدن اش در يك مرحله خاص كمكي به اصل ماجرا مي كند، بيننده تا اواسط داستان هم متوجه نمي شود مسافرت و غيبت علي چه ربطي با دريا دارد؟ و وقتي هم باز مي گردد، مشخص نمي شود كه براي چه بازگشته؟ آمده تا براي هميشه بماند؟ يا براي تازه كردن ديدارها آمده و دوباره به سفر دريايي اش برخواهد گشت؟ اين كار چگونه كاري است كه (طبق اطلاعاتي كه از فيلم در مي يابيم) در تمام اين شش سال، او را از مسافرت به ايران و ديدن خانواده اش محروم كرده است؟
اطلاعاتي كه از دليل دوستي بيتا و پرستو داده مي شود هم آن قدر ضعيف است كه دليل اين همه علاقه و وفاداري را نمي فهميم. درست عكس تصويري كه از دوستي پريسا و پرستو داده مي شود و كاملا واضح و روشن درك مي كنيم كه چرا اين دو شخصيت تا اين حد صميمي اند زيرا به همه مؤلفه هايي كه براي شكل گرفتن چنين ارتباط دوستانه اي لازم است اشاره مي شود.
ما حتي نمي فهميم واقعيت رابطه مقدم و پرستو چيست؟ آيا مقدم فقط براي راضي كردن پرستو به ازدواج است كه اين همه پول خرج كرده و سكه داده و سند ملك به نام پرستو زده؟ اگر مقدم تا اين اندازه به پرستو علاقه مند است چرا هيچ عكس العملي در قبال لاابالي گري هاي او ندارد و فقط وقتي مردم محله مي خواهند عليه پرستو استشهاد محلي تنظيم كنند، وارد ماجرا مي شود؟
متوجه هم نمي شويم نوزاد بيتا چرا مرده؟ و تقصير بيتا در اين ميان چه بوده كه جايي بعد از افشاي مرگ نوزاد توسط اميد به آن اشاره مي شود؟ اصلاً اميد از كجا مطمئن است كه پرستو هيچ نقطه مبهمي در زندگي اش ندارد؟ او از كجا به اين بصيرت رسيده؟ چرا اميد عاشق تا به حال تلاشي براي كمك به پرستو نكرده؟ چرا با اينكه نشان دادن چند ثانيه اي بازيگر نقش وكيل هيچ كمكي به روند دراماتيك فيلم نمي كند، فيلمنامه نويس و كارگردان بر نشان دادن همين چند ثانيه اصرار دارند؟ و... و... سؤال هايي از اين دست در كنار شخصيت پردازي ضعيف و سردستي از آدم ها كه حتي درباره پرستو هم به طرح روشني نمي رسد، به منزله لكنت هاي متوالي فيلم در مقاطع مختلف، آزار دهنده اند. اين آزاردهندگي تا جايي جلو مي رود كه قوام نيم بند ماجرا هم كه از مقطع ورود فعال علي در نقطه مقابل انفعال و بي تأثيري پدر و مادر، اتفاق مي افتد، با پايان بندي غيرقابل درك مرگ علي به افول مي گرايد و به موازات آن نقطه هاي ابهام را هم بيشتر مي كند.
از بعد محتوا و تأثيرگذاري نيز از طرف ديگر، نگون بختي بيتا، سرخوردگي پرستو از توبيخ انضباطي در دانشگاه كه خودش مسبب اش بوده، هوسبازي مقدم كه بعد از سياه كردن بخت بيتا حالا براي اضافه كردن پرستو به مجموعه زن هايش تلاش مي كند، به مثابه دلايلي توجيه كننده ارتباطات خارج از عرف و سنتي كه از پرستو سر مي زنند، عنوان شده و در سير فيلم، گويي به صورت اصولي خدشه ناپذير براي تمسك در مقابل هرگونه مخالفت با اين رفتارها درآمده اند. روح سيطره اين اجبار ناگزير در بازي كنار حوض و گفت وگوي پرستو و علي درمورد رفتن علي هم مورد اشاره قرار مي گيرد تا گفته شود همه به نوعي از محيط خانه و خانواده و محيط زندگي شان فراري اند و بهانه اصلاً اهميتي ندارد. مهم رفتن و فرار كردن است.
پرستو حالا تبديل به دختري شده كه مايه آبروريزي و سرافكندگي است. دختري كه مردان زيادي را بازي مي دهد، قرارهاي شبانه مشكوك و تا دير وقت با آنها مي گذارد و با بي پروايي تمام، هر شب درست وسط ميدان محله، از يك ماشين جديد پياده مي شود و با يك آدم جديد خداحافظي مي كند. اما فيلمنامه به شدت اصرار دارد تا با فرو بردن سر پرستو در آب حوض، او را تطهير كند و به پدر و مادر و برادرش بقبولاند هيچ كدام از كارهايي كه پرستو كرده خارج از عرف و شرع نيست و او «هيچ وقت دختر بدي نبوده است.»
زندگي با چشمان بسته از اين زاويه نگاه، فيلمي اباحه گر است. الگويي كه سعي مي كند به بيننده خود بباوراند نبايد به بهانه ترس از غرق شدن، مانع تجربه كردن دريا از سوي جوانان مان شويم. گنجاندن گفت وگوي خواهر و برادر براي نگراني علي از غرق شدن پرستو در دريا و ابراز جسارت پرستو براي فهميدن دريا به واسطه تجربه كردن اش، در كنار استفاده آگاهانه از صداي امواج دريا به منزله نماد تلاطم و سركشي در بعضي پلان هاي فيلم هم دقيقاً با همين هدف صورت گرفته است.
و اصولاً معلوم نيست مرز بين «بد بودن» و «بد نبودن» در جهان نگرش فيلم چيست؟ و چرا دختري مثل پرستو بايد بي گناه و معصوم جلوه داده شود؟ و چرا ريز و درشت هر آنچه در اطراف پرستو است بايد جمع شوند و دست به دست هم بدهند كه پرستو دختر خوب و سربه راهي باقي بماند؟ (آن هم در چرتكه مردم محله و نه ملاك واقعي اي كه زعم نويسنده فيلمنامه است، چون ظاهراً نگاه فيلمنامه نويس به خوب يا بد بودن با مردم محله متفاوت است) و اين سؤال وقتي جدي تر مطرح مي شود كه در پايان فيلم اين محيط اطراف پرستو است كه با او كنار آمده و تسليم مي شود نه پرستو با محيط اطراف اش و معيارهاي جامعه.
از اين بابت، فيلم صدر عاملي كه درعين قدرت كارگرداني اش- در استفاده هنرمندانه از عناصري مثل صدا، نور، قاب بندي هاي زيبا، ريتم مناسب و استفاده بجا و خوب خصوصاً از حامد بهداد كه در اين فيلم سر و شكل حرفه اي تري از بازيگري اش را نشان داد- به هر دليلي فيلمنامه اي را جلوي دوربين برده كه با وجود شاعرانگي زيبا در تصوير ارتباط خواهر و برادر، هم سابقه او به عنوان يك فيلمساز قصه گو را زير سؤال مي برد و هم به خاطر تلاش در جهت مطهر نشان دادن دختري با ويژگي هاي پرستو و محكوم كردن آدم هاي دور و برش فيلم خوبي نيست.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14