(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 10 آبان 1390- شماره 20063

دليل نامه بهاءالله به آقا نجفي اصفهاني
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
مفهوم و معناي استقلال طلبي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




دليل نامه بهاءالله به آقا نجفي اصفهاني

3- چرا آقا نجفي اصفهاني؟!سؤال ديگر اين است كه چرا ميرزاي نوري نامه ي مفصل خود را از بين آن همه علماء، به آقا نجفي نوشته نه به فرد ديگري؟!
پاسخ اين است كه:اولاً آقا نجفي به طور همزمان و بدون توجه به ازلي گري و بهائي گري، يا طرفداري و مخالفت نسبت به قانونگرايي و تحوّل گرايي يا طرفداري از ركود و قدرت مطلقه ي استبدادي و فعاليت يا بي تحركي در آن، و بدون عنايت به شعارهاي صلح آميز و شاه دوستي و عدم دخالت در سياست و خلاصه فقط و فقط با ملاحظه ي جنبه ي ضد اسلامي و ضد شرعي ازليان و بهائيان، با آن ها (و همزمان با روس و انگليس هر دو) به طور قلبي و زباني و عملي مخالف (و به تصريح ميرزا، دچار اعراض-روگرداني- و اعتراض) بود. ثانياً نفوذ آقا نجفي در اصفهان كه به خلاف ساير نقاط ايران، يكپارچه آخوندي و طرفدار آقا نجفي محسوب مي شد، از ساير علماي اصفهان بيشتر بود. در حالي كه مقداري تبليغات در تهران، نفوذ شيخ شهيد آيه الله حاج فضل الله نوري را چنان كاست كه علناً او را بر دار فرستادند و آب از آب تكان نخورد. در مورد علماي ديگر هم چنين بود و ظاهراً آقا نجفي در اين مورد استثناء بود. لذا تنها او چنين لوحي را از شغال عكا144دريافت نمود!
اگر سخن احمد كسروي را به خاطر آوريم كه دعواي مشروطه خواهان (موسوم به آزادي خواهان) و مشروعه خواهان بر سر كاهش يا افزايش توان شريعت-و بالتبع متولّيان آن،يعني روحانيت اصولي شيعه-بود و شيخ فضل الله نوري بر سر همين مطلب به شهادت رسيد، آن وقت علّت مكاتبه ي حسينعلي نوري با مجتهد اصولي قدرتمند و متنفذ اصفهاني را بهتر درك مي نماييم. زيرا بررسي تعاليم و احكام باب و بهاء كاملاً حاكي از آن است كه جهت گيري اصلي آن ها فروپاشي نظام عقيدتي و ارزشي و در نتيجه، نظام سياسي و اقتصادي و آموزشي دين گراي شيعي و حذف شريعت و روحانيت از نهادها و نظام هاي اجتماعي ايران بود و حتي برخي از اصول بهائيت-علي رغم تظاهر نكردن بهائيان به مشروطه خواهي- جزء اصول و اهداف و خواست هاي اصلي مشروطه خواهان بود. مانند اصل آزادي بيان (تبليغ يا حتي توهين و افتراء به هركه خواستند،حتّي امراء و علماء) و اصل مساوات كامل زنان و مردان! كه همين اصول مورد مخالفت شديد مشروعه خواهان قرار داشت. بنابراين كافي است به اقتدار و شريعت محوري آقا نجفي اصفهاني و پدرش آقا شيخ محمد باقر توجه كنيم تا علت انتخاب آقا نجفي براي مكاتبه و معاتبه و مخاطبه ي خداي دوزخي بهائيان و ناميدنش به »ابن الذّئب« را درك نماييم.
درباره ي مرحوم شيخ محمد باقر بن محمد تقي اصفهاني (1235-1301هـ.ق) گفته شده:
«او حجّت اسلام و يكي از علماي اعلام و فقيهي متبحّر و كامل و ربّاني بود كه زبان از وصف او قاصر است...او در ضمن تحصيل،به تكميل مراتب تقوا و نيكو سازي اخلاق و مجاهدات مشغول شد تا آن كه خدا به او حالاتي شريف و كراماتي چند عطا فرمود... سپس از نجف به ايران و به اصفهان رفت و در جاي پدرش در بحث و تدريس و امامت جماعت در مسجد شاه (مهم ترين مسجد اصفهان) نشست و نخستين چيزي كه در آن اوقات به آن اهتمام ورزيد، اقامه ي حدود شرعي و امر به معروف و نهي از منكر بود و بسيار اقامه ي حدود مي كرد، به نحوي كه موجب شگفتي عموم اهالي آنجا شد، زيرا اقامه ي حدود شرعي پس از فوت مرحوم حجّه الاسلام رشتي (سيّد محمد باقر شفتي) قطع شده بود و شيخ محمد باقر (پدر آقا نجفي) در آن مبالغه و جدّيت مي نمود، تا آن كه فقط در يك روز به قتل بيست و هفت نفر حكم نمود كه درباره ي دوازده نفر اجرا شد و بقيه گريختند و براي او در اين رابطه با حاكم اصفهاني روايتي است...145»
و درباره ي آقا نجفي همچنين گفتند:
«شيخ امام، روشنگر احكام و پناهگاه مردم، رئيس شيعه و مؤسس اساس شريعت، حامل پرچم هاي اسلام و فقيه اهل البيت عليهم السلام... از نشانه هاي فضايل پدرش اقتباس فراواني نمود و همجنس مفاخر نوين جدش (محمد تقي صاحب هدايه المسترشدين) گرديد. بر مسند رياست و زعامت نشست و بارهاي سنگين پيشوايي را پس از فوت پدر علّامه اش بر عهده گرفت، پس محكم نمود آنچه را كه او بنا نموده بود، با قلم و شمشير، و تابستان تمامت بهار است...از جلالت و رياست به مقامي رسيد كه كمتر كسي در زمان حيات پدرش به آن مي رسد و كتب و تصنيفاتش مشهور گشته و مردم اعم از خواص و عوام از آن سود بردند.146»
نمونه اي از تلاش او براي اجراي احكام ارتداد درباره ي بابيان بهائي اصفهان (گذشته از كشته شدن ميرزا حسن و ميرزا حسين طباطبايي كه صفحات آخر مقاله ي شخصي سيّاح به آن اختصاص دارد) مربوط به واقعه ي 1307هـ.ق است كه گزارشگران مخفي انگليس آن را چنين گزارش كرده اند:
«از3رجب 1307مطابق 23فبروري (ف وريه) 1890...از قراري كه از اصفهان نوشته اند، جناب آقا شيخ محمد تقي ولد حاجي شيخ محمد باقر حجّه الاسلام شانزده نفر از اهالي سه ده (س ده) كه بابي بوده اند، به ركن الملك نايب الحكومه اطلاع مي دهند. آنها را مي گيرند و حبس مي نمايند و قريب يكصد و پنجاه نفري از اهالي اصفهان، از طايفه ي بابي ها به شكايت به طهران مي روند و به جناب امين السلطان عرض مي نمايند، شكايت آنها نتيجه ي برعكس مي بخشد: فوراً حكم مي دهند كه حضرات (بهائي) محبوسين را مرخص نمايند، همين كه حضرات مرخص مي شوند، مي روند به سه ده. نزديك سه ده كه مي رسند اهل آنجا خبر مي شوند شورش مي كنند، هشت نفر از آنها را مي كشند، باقي فرار مي كنند. اين اخبار كه به طهران مي رسد، جناب آقا شيخ محمد تقي را تلگرافاً مي طلبند، ايشان هم شب هنگام از اصفهان بيرون مي آيد و به سمت طهران روانه مي شود. اهل اصفهان كه مطلع مي شوند، جمعي از تعاقب شيخ محمد تقي مي روند.147»
پس اين نفوذ و شريعت خواهي مقتدرانه و فعال، يكي از عوامل ارسال نامه ي حسينعلي نوري به مرحوم آقا نجفي اصفهاني بود.
همچنين گذشته از نظر ارباب تراجم، تلقي مأموران دول اروپايي نيز اين بود كه آقا نجفي رئيس روحانيون اصفهان است148و علي رغم اين كه ايشان از طرفي در عزل ظلّ السلطان نقش مهمي داشت149و از طرف ديگري براي اجراي برخي از خواسته هايش از طرقي چون تعطيلي درس و نماز جماعت (كه پيشتر گفته شد) يا توصيه ي مردم به عدم پرداخت ماليات ، به شاه نيز فشار مي آورد150و از جهتي گاهي با ترك اصفهان ، حاكم اصفهان را تحت فشار مي گذاشت151و از جهت ديگر با تحريم اقمشه و البسه و امتعه ي اروپايي، تجار اروپا به خصوص انگليس را دچار محذور و تنگنا مي نمود152و گاهي با ممنوعيت حضور يهوديان در محلات اصفهان غير جلفاي مسيحي نشين يا شيوه معامله رايجشان به آن ها فشار مي آورد153و گاهي با ممنوع كردن تحصيل بچه هاي مسلمان در مدرسه ي دعاه عيسوي راه تبليغ مسيحيت را مي بست154و با اين كه بسياري از اين اقدامات به نحوي انگليسي ها را در اصفهان كه در منطقه ي تحت نفوذ آن ها قرار داشت، آزرده و محدود مي نمود155، با اين حال لحن گزارشگران انگليسي از گزارشگران روسي درباره ي آقا نجفي ملايم تر بود. روس ها درباره ي ايشان به نحو تندتري گزارش كرده و در ضمن گزارش هاي خود، از طلاب جوان مخالف او و خواهان بست نشيني در كنسول گري خود سخن مي گويند.156پيداست كه روس ها در اصفهان (همانند
انگليسي ها در تهران) به دنبال ترويج بست نشيني در كنسول گري خودشان براي جهت دهي به حركت هاي مردمي و نفوذ در رهبري آنها و اعمال نفوذ و مداخله در امور داخلي ايران بودند. كاري كه يك بار هم در 1320هـ.ق در جريان تحصن بابي هاي بهائي با ناكامي انجام دادند. از طرف ديگر ، آنها به دنبال جريان سازي در درون حوزه ي اصفهان بودند تا آن را دچار فروپاشي و رياست آن (آقا نجفي) را تضعيف كنند. اين كار پس از تأسيس جمهوري اسلامي هم در حوزه هاي علميّه ايران به ويژه در قم انجام شد كه حاصل آن برخي از طلبه هاي مشكوك و معتقد به پلوراليسم ديني و هرمنوتيك و امثال آن در راستاي اهداف فرهنگي ـ سياسي آمريكا است. به هر حال به نظر
مي رسد كه رهبر بهائيان از عكّا ، نامه ي خود به آقا نجفي را در راستاي سياست هاي روس ها (هم پيمان بهائيان) براي جذب يا تضعيف يا ايجاد سستي و ترديد در آقا نجفي نگاشته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
144.از آنجا كه وي علماي صالح شيعه را«ذئب»(و به طور جمعي«ذئاب») ناميده است و قرآن كريم در آيه ي شريفه ي 194 از سوره ي مباركه ي بقره به ما اجازه ي مقابله به مثل را داده است و مؤمنان چون اعضاي يك پيكرند و بايد از هم دفاع كنند،نگارنده نيز در دفاع از علماي شيعه و براي مقابله به مثل،لقب«شغال عكّا» را به حسينعلي نوري اعطاء نمود.
145 . ر-ك: ثقه المحدّثين حاج شيخ عباس قمي، فوايد رضويّه/در شرح حال علماي جعفريّه، قم، نويد اسلام، 1387، ص ص536-535(ترجمه ي آزاد).
146 . همان، ص570.
147 . ر-ك: وقايع اتّفاقيّه، ص ص354-353.
148 . ر-ك:احمد مبشّري، كتاب آبي(گزارش هاي محرمانه ي وزارت امور خارجه ي انگليس درباره ي انقلاب مشروطه ي ايران)، تهران، نشر نو، 1362، ج1،ص24و ج3،ص523.
149 . ر-ك: كتاب آبي، ج1، ص ص35-34.
150 . ر-ك: همان، ص ص54و220. در كتاب نارنجي، ج2، ص ص121-120هم سند جالبي وجود دارد كه آقا نجفي خروج بختياري ها از اصفهان و آشتي آنها با محمد علي شاه (15اسفند 1287هـ.ش-12صفر 1327هـ.ق) را منوط به پذيرش نظر خودش توسط شاه كه نه بازگشت مشروطه و نه بازگشت استبداد بلكه اقتدار علما بود ، نموده است.
151 . ر-ك:احمد مبشّري، كتاب نارنجي (گزارش هاي سياسي وزارت خارجه روسيه ي تزاري درباره ي انقلاب مشروطه ي ايران)، ، ج2، تهران، نور، 1366،ص73. در كتاب آبي ج1، ص73نيز از عجز حاكم اصفهان در برابر او سخن مي گويد (5رجب 1325-23مرداد 1282-15اوت 1907)
152 . ر-ك: همان، ج1، ص ص54و133و138.
153 . ر-ك: كتاب آبي، ج1، ص ص27و28-29.
154 . ر-ك: كتاب آبي،ج1، ص54.
155 . ر-ك: كتاب آبي، ج1، ص28: آقا نجفي در ديدار با منشي اول كنسول گري انگليس گفت كه »يهود و ارامنه و اروپايي هاي مقيم اصفهان بايد مجبور به اختيار كردن عادات و رسوماتي شوند كه براي احترامات مسلمين شايسته تر باشد. چنان چه همين هم تكليفشان است.» (معلوم است كه وي به دنبال اعمال شريعت و حفظ عزت مسلمين بود.)
156 . ر-ك: كتاب نارنجي ج1، ص52.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
مفهوم و معناي استقلال طلبي

پيشتازي قم در نهضت اسلامي
در اوّلي كه اين نهضت پا به عرصه وجود گذاشت، مردم اين شهر74 بودند كه پاسخ گفتند و دست ياري به سوي امام دراز كردند. من فراموش نمي كنم، در همين مسجد اعظم قم، در هنگامي كه تازه اوّلين هفته هاي مبارزه و نهضت عظيم روحانيت آغاز شده بود، مردم شهر قم از قشرهاي مختلف به محل درس امام بزرگوار ما آمدند، صدايشان را بلند كردند و گفتند ما از شما پشتيباني كرديم و پشتيباني مي كنيم؛ چرا اين كار پيش نمي رود؟ مسأله انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود. يعني از قدم اوّل، مردم قم امام را و مبارزه را تنها نگذاشتند. آن روزي هم كه قلمهاي مزدور و خائن، به امام بزرگوار اهانت كردند، باز اين شهر بود؛ همين مردم بودند؛ همين جوانها بودند؛ همين مادران و خواهران و همسران بودند كه قيام كردند؛ همين جوانها بودند كه به خيابانها آمدند؛ شهيد دادند، كتك خوردند، زير فشار قرار گرفتند؛ اما ايستادند.
مبارزه مردم قم، مبارزه ملّت ايران را به دنبال داشت. حضور شما در خيابانهاي شهرتان، به مردم شهرهاي ديگر درس داد؛ راه را به آنها نشان داد؛ فهميدند بايد وارد ميدان شوند، بي تفاوتي را كنار بگذارند و كنار گذاشتند و اين توفان عظيم و اين كوره آتشفشان شروع به فعّاليت كرد و دنيا را تكان داد و ملّت ايران را آزاد نمود. بعد هم كه دفاع از نظام نوپاي اسلامي پيش آمد، باز شما مردم قم در صفوف مقدّم بوديد. لشكر شما، جوانهاي شما، بسيجيهاي شما، خانواده هاي شما، مادرهاي شما، پدرهاي شما؛ اينها بودند كه جوانمردانه و پر از گذشت وارد ميدان شدند و توانستند سهم بسيار درخشاني را ايفا كنند. من از اين كه در ميان شمايم، خوشحالم، و از اين كه يكي از مسائل بسيار مهم و فراوان انقلاب را با شما در ميان مي گذارم، احساس آرامش مي كنم.
آنچه را كه من امروز با شما مردم عزيز در ميان مي گذارم، اين است كه شعار اصلي انقلاب ما اين سه كلمه بود: استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي. جمهوري اسلامي، همان نظامي است كه وارد ميدان شد؛ با تلاشهاي خود و چالشهايي كه با آن روبه رو بوده است، پيش مي رود و راه را باز مي كند. شعار آزادي، جزو شعارهاي بسيار جذّاب است؛ تكرار شده است؛ درباره آن حرف زده اند؛ مقاله نوشته اند؛ كتاب نوشته اند و شعار داده اند. درباره آزادي، سخنها گفته شده است؛ بعضي با اعتدال، بعضي با افراط، بعضي با تفريط. شعار آزادي، زنده مانده است؛ اما شعار استقلال برخلاف آن دو شعار ديگر، در انزوا قرار گرفته است.
بيانات در اجتماع بزرگ مردم قم ـ 14/7/79
مفهوم و معناي استقلال طلبي
شعار استقلال، يكي از مهمترين شعارهاست. اگر استقلال نباشد، يك ملّت به آزادي خود و به شعار آزادي خود هم نمي تواند خوشبين باشد. استقلال را بعضي عمداً، بعضي سهواً، بعضي از روي غفلت و بعضي از روي خباثت، مي خواهند به دست فراموشي بسپارند. من امروز درباره ي مسأله استقلال - در وقتي كه گنجايش اين سخن را داشته باشد - در برابر شما برادران و خواهران عزيز مطالبي را عرض مي كنم.
معني استقلال چيست؟ براي يك ملت، استقلال چه مفهوم و چه ارزشي دارد؟ استقلال، يعني اين كه يك ملّت بتواند بر سرنوشت خود مسلّط باشد؛ بيگانگان دست دراز نكنند و سرنوشت او را خائنانه و مغرضانه رقم نزنند. اين معناي استقلال است. اگر از ملتي استقلال او گرفته شد؛ يعني اگر بيگانگان -كه يقيناً دلسوز او نيستند - بر سرنوشت او مسلّط شدند، دو چيز را از دست مي دهد: اوّل، عزّت نفس خود را، افتخارات خود را، احساس هويّت خود را؛ دوم، منافع خود را. دشمني كه بر سرنوشت يك ملّت مسلّط شود، دلسوز آن ملّت نيست و منافع آن ملّت براي او اهميت ندارد. آن كه مي آيد يك ملّت را مسخّر سرپنجه قدرت خود مي كند، در درجه اوّل - در حقيقت، در اوّل و آخر - به فكر منافع خود است. آنچه براي او كمترين اهميتي ندارد، منافع آن ملتي است كه استقلال خود را از دست داده است. ما در اين زمينه نمونه هاي فراواني در قرن نوزدهم و سپس به دنبال آن در قرن بيستم، داريم.
بيانات در اجتماع بزرگ مردم قم ـ 14/7/79
تاريخ سياه استعمار در جهان
استعمارگران اروپايي آمدند و بر مناطق بسياري از آسيا، آفريقا و امريكاي لاتين تسلّط پيدا كردند؛ ملّتهاي آن مناطق را ذليل كردند؛ فرهنگ آنها را، هويّت آنها را، ثروت آنها را به تاراج بردند؛ حتي زبان آنها را، خطّ آنها را، سابقه و سنّت آنها را زير پا له كردند. ملّتها را ذليل كردند؛ آنها را دوشيدند؛ ثروت آنها را غارت كردند؛ فرهنگ آنها را نابود كردند؛ تا آن وقتي كه ممكن بود، ماندند، بعد هم رفتند. من نمونه هايي از اين قبيل، بعضي را به چشم خود ديده ام، بعضي را شنيده ام و بعضي را خوانده ام.
يك نمونه، كشور بزرگ و پهناور هندوستان است. انگليسيها از راه دور آمدند؛ اوّل با تزوير و فريب و بعد با سلاح و قوّت نظامي، سرزمين هند را گرفتند. سالهاي متمادي بر اين سرزمين مسلّط ماندند؛ مردم را ذليل كردند؛ بزرگان را نابود كردند و ثروتهاي هند را از بين بردند. انگليس، خزانه خود و جيب سرمايه داران خود را از سرمايه ها و فرآورده هاي هند پر كرد؛ اما هند را در فقر و مسكنت و بدبختي باقي گذاشت. فقط ثروت مادّي نبود؛ ثروت معنوي آنها را هم گرفتند و زبان خود را بر آنها تحميل كردند. زبان رسمي امروز دولتهاي هند و پاكستان و بنگلادش - كه مجموعاً شبه قارّه هند قديم است كه مستعمره انگليس بود - انگليسي است! آن منطقه دهها زبان محلي داشته است؛ اين زبانها را تا آن جايي كه توانستند، منسوخ كردند و از بين بردند. يك ملت، زبان خود را كه از دست داد، يعني از گذشته خود، از تاريخ خود، از سنّتهاي خود و از ميراثهاي گرانقدر خود منقطع و جدا مي شود و از آنها بي خبر مي ماند.
يك نمونه ديگر عرض مي كنم. رئيس جمهور كشور پرو در امريكاي لاتين، در زماني كه بنده رئيس جمهور بودم، به من گفت: ما اخيراً يك تمدّن بسيار باشكوه را در حفّاريهاي خود در كشورمان پيدا كرده ايم. او مي گفت: سالها استعمارگران بر كشور پرو مسلّط بودند؛ اما نگذاشتند مردم و روشنفكران و صاحب نظران پرو بفهمند كه در گذشته چنين تمدّني داشتند! يعني اينها حتي از اين كه مردم، تاريخ خودشان را بدانند و به گذشته خودشان افتخار كنند، مانع مي شدند!
بيانات در اجتماع بزرگ مردم قم ـ 14/7/79
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
74. قم.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14