(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 24 آذر 1390- شماره 20097

به سوي وال استريت
هشدار درباره عرضه مداوم آثار كوئيلو در بازار كتاب ايران
ادبيات معاصر غرب اخلاق ستيز است
كتابي كه شهيد بابايي بسيار مي خواند
احمد شاكري: ادبيات روايي داستاني عاشورا گريز از «حسي شدن» و حركت به سمت تصوير
جايگاه عشق در انديشه بزرگان ادب و هنر
از صداي سخن عشق نديدم خوش تر...



به سوي وال استريت

سميرمقبل
- بر ام فساد (مادر فساد) و پليدي ها، دشمن آزادي (امريكا) بپاخيزيد، تا به صفحه روزگار نوري و روشني طنين انداز شود.
- و ظلم با شكستن مفتضحانه اش به عقب باز خواهد گشت و عدالت بر شانه هايتان پيروزمندانه به اهتزاز درخواهد آمد.
- نه از كبوترهاي آنها انتظار خير رساندن داريم، و نه عقابهاي آنها به مصلح عبادالله مي انديشند.
- اي فرزندان لكان (ابراهام لينكلن) بهار شكوفايي شما فرا رسيده است و همه شما با وجود بهار فقير و نيازمند هستيد.
- نود و نه درصد شما در گرسنگي به سر مي بريد و حق و سهم و حقوق شما به يغما برده شده.
- تنها يك درصد باقيمانده، با فخر و ستم تمام درآمد و حقوق ديگران را چپاول كرده و شكم خود را تا حد انفجار پر كرده اند.
- پس لذت واقعي و مغز و لب همه را ابليس صفتان نوش جان مي كنند و جز پسمانده و پوست چيزي عايد مستضعفان نمي شود.
- اين دانه بي عدالتي است كه شما آنها را كاشته ايد و تمام ميوه و ثمره آنها به آغوش آنها سرازير شده است.
- گرسنه بخوابيد و در روياي نان خوش باشيد، ناني كه فقط در رويا مي بينيد زيرا كه آنها تنور را خاموش كرده اند.
- يا اينكه به سوي (وال استريت) سينه خيزان روانه و رهسپار شويد و شما آزادانه در سقوط مستكبران نفرت انگيز را با صداي رسا از اعماق وجودتان سر دهيد.
- تا اينكه همانند شرق ما، غرب نيز بهار در آن بدمد و عطرهاي بهاري همه جا را معطر كند.
- اي خانم چراغ بدست (مجسمه آزادي) فانوسي كه نور آن قانون جنگل و تكبر را منهدم و متلاشي مي كند.
- تو در حقيقت مجسمه اسارتي و نه مجسمه آزادي كه نه آزادي با نام تو درخواست مي شود و نه نذرها و دعا اجابت مي شود.
- مجلس منقرض شده (شوراي امنيت) هميشه در جهت ظلم و جنايت و زورگويي براي ملت ها تصميم گيري و قانون گذاري مي كنند.
- هيچ حكمي اجرا نمي شود مگر اينكه آني باشد كه آنها مي خواهند ولي آرائي كه تصور مي كنيم به صلاح ما است عرضه كردن آن ممنوع مي باشد.
- لشگر و نيروي هسته اي و كشتي هاي جنگي و تمام نيروهاي خارق العاده فضايي همه نزد آنها محصور شده.
- با تمام نيروهاي خود حمله مي كنند و سپس لشگر خود را به عقب رانده و مجدداً بمباران هوائي خود را بر ما شروع مي كنند.
- و به اسم شوراي ملل و كشورهايي كه در زير بال و پر آنها پنهان شده اند.
- مجازات و محاصره براي ما معين مي كنند و ما را مقيد به آن مي كنند و گويي قضا و قدريست كه فراري از آن نيست (به تصور آنها)
- جنگ و تروريست و ترس و تهديد و راندن از خانه و كاشانه جزو تصميمات برگشت ناپذير آنها مي باشد.
- ادعا مي كنند كه متمدن هستند اما به گمان ما اينها چيزي به غير از گرگهاي كور چشم نيستند.
- سوگند به خدا كه اينها همان مغول و تاتار هستند و سگ آنها هميشه در حال پارس كردن است.
- پس اي خانم چراغ بدست، اين مشعل را در دريا بينداز تا سنگها و صخره هاي دريا آن را منهدم كنند.
- و به پاريس برگرد كه در اينجا (نيويورك) براي تو چيزي جز فتنه و آشوب وجود ندارد.
- اين ملتها قدرت بالايي در ستيز با ظلم و زورگويي دارند و در قيد اسارت چشم برهم نمي گذارند... فردا همه اين بندها را در حال شكستن خواهيد ديد.

 



هشدار درباره عرضه مداوم آثار كوئيلو در بازار كتاب ايران
ادبيات معاصر غرب اخلاق ستيز است

رقيه عزيزي شيركوهي
طي سال گذشته آثار «پائولو كوئيلو» در كشور بسيار تبليغ شده اما در نهايت متوجه مي شويم كه يك جريان فكري منحرف پشت آن است و بايد دقت شود چه آثاري بايد ترجمه و چه فكر و هدفي پشت سر آن وجود دارد.
به گزارش فارس ، بعد از بروز جنجال هايي در خصوص ممنوعيت انتشار آثار پائولو كوئيلو در ايران، برخي از كتب اين نويسنده كه داراي معضلات اخلاقي بود دچار ممنوعيت هايي شد ولي كماكان برخي آثار اين نويسنده كه مروج عرفان هاي كاذب و سطحي مي باشد در بازار كتاب ايران مشاهده مي شود. در اين گزارش نظرات چند نويسنده در خصوص تداوم عرضه كتاب اين نويسنده در بازار رسمي كتاب ايران مي آيد:
محمدرضا سرشار، نويسنده و پژوهشگر در خصوص آثار ترجمه غربي در كشور و آثار كوئيلو اين گونه بيان مي كند: در علوم انساني خود به خود بحث ترجمه با تبعاتي همراه است، يعني در حال حاضر كوئيلو سر زبان ها افتاده است.
وي با بيان اينكه آثار نويسندگان كلاسيك اروپا نيز تبعات منفي و فرهنگي خودشان را دارند، اضافه كرد: هنر و ادبيات و به نوعي هنر ادبيات معاصر غرب، نه تنها اخلاق را قبول ندارد بلكه عملاً با آن مبارزه مي كند، اما در حال حاضر «كوئيلو» روي بورس بوده و اسم آن در جامعه مطرح است.
سرشار ادامه داد: اين نويسنده غرب گرا در آثارش مباحثي را مطرح مي كند كه مردم ساده دل فكر مي كنند كه بحث هاي مذهبي بوده، در حالي كه ريشه اين بحث ها اومانيستي است؛ يعني مذهب در همان حدي بوده كه بتواند زندگي اين دنياي انسان را تأمين كند، آن هم به همان شكل هايي كه مورد فهم انسان است. وي افزود: در اينجا اين سوال مطرح است كه آيا بايد از چاپ اين گونه آثار جلوگيري كنيم؟ اينها قابل تأمل است اگر بخواهيم با اين نگاه به ادبيات بنگريم قسمت اعظم آثار غربي غير قابل چاپ در ايران هستند. اين نويسنده گفت: به نظر شما آيا آثار «گوستا فلوور» و به نوعي ديگر در آثار برخي از نويسندگان غربي كه آثارشان به زبان فارسي ترجمه مي شود بدآموزي هاي محتوايي، اخلاقي و فكري براي مخاطبان كشور وجود ندارد؟ آثار و داستان هاي غربي مملو از بدآموزي است.
وي اضافه كرد: معتقدم مسئولان فرهنگي بايد تدابيري براي اين امر بينديشند، به هر حال مردم درپي داستان بوده و داستان خوب مي خواهند، ما نيز نويسنده به اندازه كافي نداريم كه داستان هاي خوب بنويسند برخي از آثار نويسندگان خود ما از نويسندگان غربي بدتر است. سرشار ادامه داد: دوره اي مقام معظم رهبري پيشنهاد دادند كه گروهي تشكيل شود تا آثار خارجي سالم، خوب و مناسب تر شناسايي و مورد ترجمه قرار گيرد؛ متأسفانه در مرحله نخست وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي آغازگر اين راه شد و بعد از آن خصوصي شده و به سمت و سويي ديگر رفت.
وي بيان كرد: شما نمي توانيد رمان و داستان غربي پيدا كنيد كه ترجمه شده باشد؛ اما مملو از بدآموزي نباشد چرا كه درجات اين آثار ترجمه با يكديگر متفاوت است.
به گفته سرشار؛ برخي از آثار «كوئيلو» واقعاً بد است و آنها را طبعاً نبايد چاپ كرد و بقيه اين آثار به صورت موريانه وار بنيان هاي فكري را مي بلعند، هم اكنون يك جريان فكري و جهاني درباره اين قضيه شروع شده است «پائولوكوئيلو» در روزگار حاضر يك نماينده شاخص آنها بشمار مي رود؛ چرا كه آنها سعي كرده تا عرفان هاي كاذب زميني را جايگزين عرفان هاي الهي كنند و به مردم تشنه معنويت غذايي بدهند كه در واقع به آنها سيري كاذب دهند تا آنها به معنويت هاي الهي و واقعي روي نياورند.
پشت پرده آثار«كوئيلو»
يك جريان فكري منحرف نهفته است
اميرحسين فردي، نويسنده ادبيات دفاع مقدس معتقد است كه ترجمه آثار مختلف في نفسه بد نيست و ما مخالفتي با ترجمه آثار در كشور نداريم؛ چرا كه ترجمه آثار يعني ترجمه تجربيات بشري و اين تبادل تجربه در عرصه ادبيات هم تبادل طبيعي و به نفع فرهنگ ها است. وي اضافه مي كند: آثار «پائولو كوئيلو» در كشور بسيار تبليغ شده، اما در نهايت متوجه مي شويم كه يك جريان فكري منحرف پشت آن است و بايد دقت كنيم چه آثاري بايد ترجمه شود و چه فكر و هدفي پشت سر آن وجود دارد. فردي با بيان اينكه متأسفانه در كشور يك دروازه باني درستي براي آثار ترجمه وجود ندارد و ما در اين باره بلاتكليف هستيم، ادامه مي دهد: معتقدم متوليان فرهنگي و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در اين راستا كم لطفي كرده و مترجمان طراز جمهوري اسلامي كه بر ادبيات احاطه داشته باشند، را تربيت نكرده اند چرا كه مترجمي كه جريان شناس باشد و آثار خوب و قوي را از آثار بد و ضعيف تشخيص دهد و بداند بايد چه چيزي وارد فرهنگ كشورمان شود، بسيار كم است.

 



كتابي كه شهيد بابايي بسيار مي خواند

همرزم شهيد بابايي گفت: شهيد بابايي بارها كتاب داستان راستان را خوانده بود و خواندنش را به ديگران هم توصيه مي كرد.
به گزارش خبرآنلاين، امير سرتيپ خلبان حسين خليلي از دوستان و همرزمان شهيد عباس بابايي گفت: «شهيد بابايي هرگز در درس اخلاق امام(ره) يا دروس حوزه علميه شركت نكرده بود اما مانند آن ضرب المثل قديمي، مسئله آموز صدها و شايد هزاران مدرس شد و رفتارش براي بسياري از همراهان و زيردستان و حتي ارشدهاي او پندآموز بود. او ديكته هاي كم غلط و گاه بي غلطي مي نوشت كه هنوز هم مثال زدني است.»
وي كه در برنامه «اين شب ها» سخن مي گفت، ادامه داد: «شهيد بابايي كتاب «داستان راستان» شهيد مطهري را بارها خوانده بود و به ديگران هم توصيه مي كرد آن را بخوانند و همواره مي گفت بايد به افرادي كه در اين كتاب به آنها اشاره شده، نزديك شويم و خود را شبيه به اين خوبان كنيم...»
اين همرزم شهيد بابايي با اشاره به تواضع بي مثال اين نابغه نيروي هوايي، ضمن آنكه برخي عكس هاي اين شهيد را در برنامه به نمايش درآورد، از ارادت بي حد و حصر او و خانواده اش به اهل بيت(ع) به ويژه حضرت سيدالشهدا(ع) گفت و تصريح كرد: «او هرگز خود را از ديگران بالاتر نمي دانست و همواره با لباس ساده بسيجي در انظار ظاهر مي شد.»

 



احمد شاكري: ادبيات روايي داستاني عاشورا گريز از «حسي شدن» و حركت به سمت تصوير

عاشورا در بيان اديبان سويه هايي دارد كه برخي از نويسندگان و شاعران به درستي به آن پرداخته اند؛ يكي از مواردي كه در اين حوزه مورد بررسي قرار مي گيرد اين است كه بهتر است ادبيات آييني ما به سمت تصويري شدن برود. در اين مورد خبرگزاري فارس با احمد شاكري گفت وگويي انجام داده است كه مي خوانيد:
«تصويري» و «حسي شدن»؛ پديده هايي است كه به ناگاه ادبيات عاشورايي را در دوره جديد با خود توامان داشته است، در اين راستا مهم ترين مولفه هاي ادبيات عاشورايي چيست؟
نخست بايد توضيحي در تبيين اين اصطلاح «ادبيات عاشورايي» بيان شود؛ چرا كه اصطلاحات در حوزه ادبيات، عموما «گونه ساز» هستند ونشان دهنده جايگاه خاص و قابليت هاي ويژه در ساحت ادبيات هستند، در سير تاريخچه ادبي در كشور ما پس از پيروزي انقلاب، شاهد رشد چشمگير اصطلاحاتي هستيم كه در حوزه ادبيات استعمال مي شود و عموم اين اصطلاحات، انتظارات، توقع ها و آرمان هاي انقلابي و ديني ما را نسبت به ادبيات بيان مي كند، اصطلاح «ادبيات عاشورايي» نيز خارج از اين موضوع نيست، اين اصطلاح واجد دو تعبير است كه البته اين دو تعبير بايد در تحقيقات مستقل ادبي، تبيين شده و هم براي اين اصطلاح به عنوان گونه ادبي شاخصه هاي خاص و ويژه اي بيان شود. اين دو تعبير بدين معناست كه در اصطلاح «ادبيات عاشورايي»، اگر وصف عاشورايي، «وصف ادبيات» باشد به اين معناست كه رويكرد ما ادبياتي است كه مضمونش عاشورايي باشد؛ اما اگر قيد «عاشورايي» وصف موضوع باشد- به اين معنا كه ادبيات عاشورايي ادبياتي است كه به موضوع عاشورا يعني وقايعي كه منجر به روز دهم محرم سال 61 هجري شد- مشتمل بر واقعه محوري است.
به واسطه اين تفاسير كدام حوزه از اين تعابير در رخ نمود ادبيات عاشورايي به منزله تعريف است؟
به نظر مي رسد كه تعبير رايج ادبيات عاشورايي بيشتر متوجه اين كاربرد از اصطلاح «ادبيات عاشورايي» است كه «وصف عاشورايي» را «وصف موضوع» مي داند و بيشتر تمايل دارد تا در يك نگاه تاريخي به روايت بنشيند و به صورت خاص وقايع تاريخي سال 61 هجري و محرم همان سال را توصيف، تبيين و روايت كند، اين كاربرد اگرچه نادرست نيست، ليكن هم محدود كننده است و هم تناسبي با ظرفيت هاي ادبيات ندارد؛ چرا كه با نگاهي بر واقعه عاشورا مي بينيم اين واقعه چكيده اي از معارف، رشد و پويندگي مكتب و مذهب شيعه است يعني عصاره اي از معارف ديني ما در اين واقعه وجود دارد و اين معارف سال ها توسط علما و انديشمندان استخراج شده، در اختيار مردم قرار گرفته است، لذا اگر واقعه عاشورا در دوره هاي مختلف تاريخي تكرار شود و با اين تكرار شيعيان و حتي آزاده هاي جهان كاري را انجام دهند كه اين كار نمونه هاي كوچكي از قيام عاشورا باشد، پس با اقامه اين دليل، مي توان قيام عاشورا را يك وصف، براي مضموني خاص در نظر گرفت، به اين معنا كه هر جا و در هر زماني كه قيام آزادي خواهانه اي سر داده، در مقابل ظلم ايستادگي مي شود، ايثار و فداكاري در راه خدا صورت گرفته و امر به معروف و نهي ازمنكري مشاهده مي شود، اين مضمون محقق شده است.
لذا به واسطه اين استدلال ما بايد ادبيات عاشورايي را ادبياتي بدانيم كه مضمون عاشورا در آن متجلي شده است، اين ادبيات هم نگاه واقع بينانه تري دارد و هم از چارچوب تنگ تاريخي بيرون مي آيد؛ زيرا به هر حال پرداخت مقاتل ظرفيت هاي محدودي را به لحاظ روايي براي ما ايجاد مي كند و ما پس ازانقلاب اسلامي شاهد آن هستيم كه همين مفهوم عاشورايي وقتي در اعمال و رفتار انسان هاي خاصي متجلي شد حماسه دفاع مقدس خلق شد، بنابراين اگر واژه عاشورا«وصف مضمون» ادبيات قرار بگيرد، ادبيات با مضمون خودش عاشورايي خواهد شد اگرچه به موضوع تاريخي عاشورا نپردازد و اين يك نگاه واقع بينانه است و نگاه درستي است كه ما عاشورا را در زندگي خود جاري و ساري مي دانيم، اين پيام در سال 61 هجري صادر شد و مي تواند تا ابد در زندگي شيعيان ديده و اجرا مي شود، البته با اين تبيين و تقسيم ادبيات عاشورايي به اين دو قسم همچنان مشكلاتي در تبيين ادبي اين اصطلاح باقي مي ماند و آن اين است كه اگر قرار باشد «ادبيات عاشورايي» به عنوان گونه اي از ادبيات معرفي شود شاخصه هاي اين گونه چيست؟
چند شاخصه در ادبيات عاشورايي وجود دارد؟
به خصوص در حوزه ادبيات زيبايي و داستاني كه ما همواره پس از انقلاب اسلامي در طرح خواسته ها ومطالبات ديني مان از داستان با موانعي از سوي عناصر و مكاتب و تعاريف غربي از داستان مواجه بوديم چند شاخصه در ادبيات عاشورايي وجود دارد كه اين شاخصه هايي است كه هم در «عناصر» داستان است و هم در «مضمون» وهم در «نوع نگاه جهان داستان»؛ يكي از اين شاخصه ها مربوط به شخصيت هاي داستان است، ادبيات غرب سالهاست كه شخصيت هاي «سفيد» را پس از خلق «دن كيشوت» اثر «سروانتس» شخصيت هاي سفيد و سياه را از حوزه داستان خارج نمود و به شخصيت خاكستري پرداخت و بر آن متمركز شد ليكن ادبيات عاشورايي ادبياتي است كه در آن شخصيت هاي الهي وجود دارد و به نظر مي رسد يكي از شاخصه هاي اين گونه ادبي پرداختن به شخصيت هاي سفيد است و اين پرداخت همواره همراه با اوج كشمكش ها و روايت هاي داستاني توامان است و اينطور نيست كه شخصيت سفيد، شخصيت بدون كشمكشي باشد. نكته دوم اين است كه در اين گونه ادبي ما واقعيت برايمان براي ما دو سطح دارد و براي آن درجاتي قائل هستيم كه يك بخش آن براي ما قابل مشاهده است و واقعيت هاي مادي را شامل مي شود، اما بخش ديگر سطح عالي تريست كه از آن به «ماوراء» ياد مي كنيم، اين ادبيات ادبياتي است كه اتصال به «تقدس» دارد يعني همانطور كه در ادبيات دفاع مقدس مفهوم تقدس ديده مي شود ادبيات عاشورايي هم اينگونه است كه در آن تقدس يعني اتصال به منبع قدس و منبع ماورا است، نكته سوم «آرمانگرايي» اين ادبيات است.
درباره ادبيات غرب و فقدان آرمان در آن بفرماييد؟ آيا آرمان غرب آرمان انساني است؟
ادبيات غرب اساساً يا فاقد آرمان است و آرمانگرايي را نوعي شعاردهي و ادبيات غيرواقعي مي داند يا آزمايش آرمان انساني نيست، آرماني است كه سطح و سقف آن در همين زندگي دنيوي پايان مي پذيرد اما ادبيات عاشورايي ادبيات آرمان خواهانه است، چيزي كه ما در انقلاب خودمان و دفاع مقدس خودمان شاهد آن هستيم و نكته چهارم اينكه ادبيات عاشورايي ادبياتي است كه در پيرنگ و ساختارش علل ديگري غير از علل مادي را طراحي مي كند يعني اين گونه نيست كه تنها انسان و نيروهاي مادي در آن دخيل باشند، در اتفاقاتي كه در اين جهان مي افتد عوامل متعددي وجود دارند كه تنظيم كننده ضوابط هستند، در ادبيات غرب تاثير علل مادي پذيرفته است يعني يا وقايع تحت عنوان تصادف قلمداد مي شود كه مخل روايت است يا تحت عناويني چون رئاليسم جادويي طراحي مي شود كه اگرچه به عنوان يك قائده درداستان پذيرفته شده است و امور غيرمعمول و امور غيرمادي در آن تعريف مي شود اما برايش حقيقتي قائل نبوده، گفته مي شود جنس آن جادو است، اين چهار مورد شاخصه ادبيات عاشورايي است كه در اين راستا ما بايد اشتراكاتمان را بين حوزه هايي چون ادبيات دفاع مقدس، انقلاب اسلامي و عاشورا كه با هم همپوشاني دارند تبيين كنيم.
تمايز وجه «حسي شدن» و «تصويري شدن» را در گونه هاي مختلف ادبي كه مرتبط با ادبيات عاشورايي هستند چگونه تبيين مي كنيد؟
بايد بين «حسي شدن» و «تصويري شدن» تفكيك قائل شد، ادبيات روايي داستاني در اصل بايد به سمت «تصويري» شدن پيش برود اما اين قضيه در شعر تفاوت هايي با داستان دارد زيرا شعر اين امكان را دارد كه اولا به انتزاعيات بپردازد و از استعاره و تشبيهات استفاده كند اما داستان وظيفه ابتدايي اش ارائه تصوير است، لذا قضيه در اين باب متفاوت است و البته مخاطراتي كه در داستان وجود دارد در شعر كمتر است، چرا كه در داستان هم به لحاظ فني پيچيدگي هايي وجود دارد و هم دشوارتر است، دليل اين است كه قالب نوين داستان صد و اندي سال بيشتر از حضورش در اين باب نمي گذرد و تنها سي سال را به عنوان تجربه فعال داستان مذهبي سابقه دارد زيرا پيش از انقلاب عموم جريان هاي روايي به دست ليبرالها، ماركسيست ها، توده ايها و شاخه هاي انتقادي بود كه عموما داعيه ديندارانه نداشتند بنابراين تجربه ديني براي ما باقي نگذاشتند وانگهي به دلايل فني داستان ويژگي هاي خاص خودش را دارد و ملزم به روايت تصوير است.
توصيه شما به نوقلماني كه مي خواهند در اين ساحت عظيم معنوي قلم بزنند چيست؟
ادبيات ما، دچار انشقاق است، وجهي از اين مسئله به واسطه تحريم داستان نويسان در برابر قواعد داستان نويسي است يعني اگر بخواهيم به ادبيات بومي برسيم مسيري كه ما را به اين هدف مي رساند ساختن اين گونه ادبي است و سپس بايد قواعد ساختاري آن را حفظ كنيم و گاه در بخشي از آنها تغيير ايجاد كنيم و اين تغيير ممكن نيست مگر با اتكاي راسخ بر اعتقادات و باورهايمان، وانگهي باور ما به اين اعتقادات بايد همراه با بصيرت ما نسبت به هدف و ايدئولوژي باشد كه بتواند جوشش ادبي به وجود آورد، چندان كه در ساير كشورهاي دنيا اين مسئله صادق است و يا انتقاد در يك پديده فلسفي خود منجر به زايش گونه هاي جديد شده است لذا ما اگر در حين داستان نويسي باورهاي خودمان را نسبت به عاشورا كنار بگذاريم و بگوييم اين ها دو حوزه جدا از هم هستند اين نگرش نمي تواند ادبيات بومي و ديني توليد كند، در نتيجه بايد بين اين دو، تلفيقي صحيح ايجاد شود.

 



جايگاه عشق در انديشه بزرگان ادب و هنر
از صداي سخن عشق نديدم خوش تر...

ناهيد زندي پژوه
از ميان مفاهيم گوناگون مطرح شده در ادبيات، بي گمان مضمون «عشق» يكي از جذاب ترين و درعين حال چالش برانگيزترين موضوعاتي است كه در اشكال مختلف به آن پرداخته شده است. زيرا عشق زباني جهاني و فرازماني دارد. عشق كليدي ترين و كاربردي ترين كلمه در ديوان حافظ است. قفل فروبسته بسياري از معاني و مفاهيم ديوان حافظ را تنها با كليد سه دندانه عشق مي توان گشود؛ عشق اين ماندگارترين و دل نوازترين صدا در همه اعصار در زير اين گنبد دوار.
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
عشق به تعبير حافظ مبنا و انگيزه آفرينش بوده است.
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عشقها و اشتياق هايي كه در زندگي واقعي گوته شاعر و متفكر آلماني وجود داشته، تأثيري مستقيم در آثارش به جاگذاشته است. به طوري كه يكي از مفاهيم كليدي ديوان «غربي- شرقي» گوته «عشق» است.
فصل حقيقي عشق لحظه اي است كه
دريابيم كه تنها ماييم كه عاشقيم
و كس ديگري چون ما عاشق نبوده است
و هيچ كس ديگر نيز چون ما عاشق نخواهد بود.
اما عشق درنظر ونسان ونگوگ، نقاش بزرگ هلندي: «عشق جاودانه است، شايد شكل آن تغيير كند، اما جوهر يكي است. تفاوت بين عاشق و غيرعاشق، همان تفاوت بين چراغ روشن و خاموش است. چراغ آنجاست و به كار مي آيد، اما اكنون نور نيز مي افشاند، و همين نورافشاني، كار حقيقي آن است. بهترين راه شناخت زندگي، بسيار عشق ورزيدن است.»
در تمام دنيا نيرويي برتر از نيروي عشق وجود ندارد. احساس عشق بالاترين حد فركانسي است كه مي توانيد به سوي كائنات بفرستيد اگر مي توانستيد هر فكري را در هاله اي از عشق بپيچيد، اگر مي توانستيد هرچيزي و هركسي را دوست داشته باشيد، زندگي شما دگرگون مي شد. چنانچه درمورد هلن كلر اين طور واقع شد:
«به عمق نوميدي رسيده بودم و تاريكي چتر خود را برهمه چيز كشيده بود كه عشق از راه رسيد و روح مرا رهايي بخشد. فرسوده بودم و خود را به ديوار زندانم مي كوبيدم، حياتم تهي از گذشته و عاري از آينده بود و مرگ موهبتي بود كه مشتاقانه خواهانش بودم. اما كلامي كوچك از انگشتان ديگري، ريسماني شد در دستانم، به آن ورطه پوچي پيوند خورد و قلبم با شور زندگي شعله ور شد. معناي تاريكي را نمي دانم، اما آموختم كه چگونه بر آن غلبه كنم.»
گويند عشق آتشي است كه در دل آدمي افروخته مي شود و براثر افروختگي آن، آنچه جز دوست است، سوخته مي گردد و از طرفي مي گويند عشق را بايد تجربه كرد تا دريافت.
پرسيد يكي كه عاشقي چيست؟ گفتم كه مپرس از اين معاني
آنگه كه چو من شوي ببيني
آنگه كه بخواندت بخواني
اگرچه حل مشكل عشق، با انديشه و دانش دشوار است، اما اين دغدغه را در انسان پديد مي آورد كه انديشه و دانش نيز درحل اين مشكل مي توانند نقش داشته باشند. مگر نه اين است كه اين نكته در اسلام پيشينه اي دراز آهنگ دارد، كه هركس عشق ورزد و پاكدامني جويد و راز خويش آشكار نكند و به زندگي بدرود گويد، شهيد است و در روز بازپسين خداوند او را در سايه خويش پناه مي دهد.
مولانا عشق را به درياي عدم تعبير مي كند كه عدم رمز نيستي و فناست.
پس چه باشد عشق درياي عدم
درشكسته عقل را آنجا قدم
يكي از بزرگ ترين خطوط اشتراك بين مولوي و تاگور، توجه به عشق است. و اينكه هر دو عشق را مغز كائنات مي دانند.
مولوي عشق را خمير مايه هستي و دليل حركت عالم مي داند. تا گور هم برپايي جهان، سرمايه هستي، دليل بودن و راز بقا را عشق مي شناسد. او معتقد است كه همه جهان گذران است و همه چيز فرسوده مي شود و تنها عشق جاودانه مي ماند و همواره تازه است.
زبان هركس گوياي انديشه ها، عقايد و بازتاب احساسات اوست. چنان كه عشقي كه سعدي از آن سخن مي گويد و ديعه اي است ازلي و جاودانه ساري در همه پديده ها و هنر آن نيز درد والم و رنج است. عشقي كه سعدي آشكارا از آن سخن مي گويد متضمن معاني لطيف عرفاني و اخلاقي است و آنچه او را از خود بيخود مي كند نه صورت كه صورت نگار است .
مشاهير جهان درمورد عشق نظرهاي مختلفي داشته اند:
ويكتور هوگو: بگذار تا هميشه، حقيرترين غم ها، يا ناچيزترين شادي هاي خود را به هم بگوييم... اين اعتمادها، اين همدلي باشكوه، هر دو حق و وظيفه عشق اند.
جورج اليوت: نه تنها دوست دارم دوستم بدارند، بلكه دوست دارم بشنوم كه دوستم دارند.
افلاطون: عشق، شادي خوبان، شگفتي عاقلان و حيرت خدايان است.
تولستوي: همه چيز و هر آنچه را كه درك كردم، مديون عشق ورزيدن يافتم.
امرسون: عشق سرانجام ادب است و بزرگواري.
سنت اگوستين: عشق زيبايي روح است.
لرد بايرون: عشق بارقه اي است از ملكوت، اخگري از آن آتش جاويدان.
عشق در نزد نزارقباني داراي ويژگي هاي خاصي است. در شعر نزار، «عشق به معشوق» برجسته تر است. مهم تر اينكه نزارقباني شاعر شادي هاي عشق است.
اما عشق در همه چيز صبر مي كند و همه را باور مي كند و در همه حال اميدوار است و همه چيز را تحمل مي كند. چنان كه سهراب سپهري عشق را علت همه پديده ها، همه بي خبريها و آگاهي ها و سكوت ها، جدايي ها و زمزمه ها را ريشه در عشق مي داند و عاشق بودن براي زيستن را حتمي مي داند وگرنه زيستن حرام است. عشق، فاصله ميان خدا و هستي است و شايد عشق دليل هستي است و عشق منشأ صبر است و تنهايي. عاشق موجودي است صبور كه جز صبر چاره اي ندارد. عاشق موجودي تنهاست كه دست به دست ثانيه ها روي نور مي خوابد و عشق يك قدرت ماورايي است كه همه چيز جز خدا بدان منتهي مي شود و زمان لهجه اي از عشق است و بهترين چيز نگاهي است كه از حادثه عشق براي انسان به ارمغان رسيده است.
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من شبيخون حجم تورا پيش بيني نمي كرد
و خاصيت عشق اين است.
كلام آخر اينكه قصه غريب و حديث عجيب عشق بسي گسترده تر از آن است كه در مجالي اندك بتوان از آن سخن گفت و حق آن را ادا كرد.
منابع:
1- بايرون، روندا. مترجم فتحعلي، عطاء. تهران: منشأ دانش، .1387
2- پورمحمدي، ضياء. به سمت گل تنهايي، نيم نگاهي به اشعار سهراب سپهري. ادبيات معاصر، شماره چهارم، مرداد.1375
3- پوليس شوتز، سوزان، مترجم براتي، عبدالعلي. صداي سخن عشق. تهران: نسيم دانش، .1386
4- حبيبي كاسب، سارا، ذات عليان، غلامرضا. عشق در رمان در جست وجوي زمان از دست رفته. مجله پژوهش زبان ها و ادبيات خارجي، شماره51، بهار.1388
5- حسين پور، علي. بررسي مقايسه اي مفهوم عشق در نگاه حافظ، گوته و پوشكين. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني، شماره848 بهار .1384
6- رشيدي، خسرو، تحليل محتواي مفهوم عشق در غزل سعدي. كتاب ماه ادبيات و فلسفه، شماره6 و5، اسفند79، فروردين.80
7- شيري، قهرمان. تاريخي نگري و اعتدال گرايي در مكتب داستان نويسي خراسان. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني، شماره151، زمستان .1384
8- طاهري نيا، علي باقر؛ كوليوند، فاطمه؛ طهماسبي، زهرا. بررسي سيميالوژي مضمون عشق در اشعار نزارقباني و حميد مصدق. ادبيات تطبيقي دانشگاه شهيد باهنر كرمان، شماره اول، پاييز .1388
9- مشهور، پروين دخت. مولوي و تاگور. نامه پارسي، شماره چهارم، زمستان .1379

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14