(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 6 دی 1390- شماره 20107
PDF نسخه

جشنواره اي كه نبايد اختتاميه داشته باشد
اميد براي همه جهانيان
مرحمت فرموده مارا مس كنيد!
يادداشت سوم
نقد سوم
ساعت 25
...پاييز بلند
تخته سفيد
بوي بارون
يك چكه اينترنت



جشنواره اي كه نبايد اختتاميه داشته باشد
اميد براي همه جهانيان

دنيا را آشوبي مقدس فرا گرفته، آشوبي كه «اميد» رمز اول و اخر آن است و اين يعني نخ تسبيح همه دلهاي بي قرار عالم، يك خواهش بشري است و بشر حالا در انتظار يك اتفاق بي بديل، ثانيه شماري مي كند و دلهره هايش را با خشم و التهاب بيرون مي ريزد... از وال استريت در قلب تمدن امريكايي تا انتخابات مصر و تحولات كشورهاي خاورميانه و همين عراق و افغانستان؛ همه با يك «اميد» وصف ناپذير در جست وجوي «مقاومت» از دست رفته خويش اند. و نظام عزيز ما به عنوان جهاني ترين «هنر مقاومت» همچنان بر قله استقلال و عزت، مقتدرانه ايستاده است و دست ملت هاي به پاخاسته را با گرمي مي فشارد و به سمت قله بالا مي كشد. در اين هياهوي اقتصادي و آلودگي هوا و ترافيك هميشگي اخبار تكراري و بورس سكه و...قدم زدن در ميان هنري كه عنصر مقاومت را براي به تصوير كشيدن انتخاب كرده، هم تنفسي جانانه است و هم اميدي مضاعف...جشنواره هنر مقاومت ايستگاه دوم را پشت سر گذاشت و حالا به پاس قدرداني از اين جشنواره كه هيچ تاريخي براي اختتاميه اش نبايد قرار داد، اهل فرهنگ و سياست درباره اش سخن مي گويند...اين اداي دين نسل سوم به مقاومت هنرمندانه مردان و زنان عالم از غرب تا شرق است.
چرا اين قدر سرد؟
وقتي رسانه هاي ما به بهانه هاي مضحك و گاه جنجالي بدون هويت؛ ساعت ها و سطرهاي بسياري را از بيت المال هزينه مي كنند نبايد هم رنگ و بويي از اين جشنواره را در لابه لاي رسانه ها به خود بچشاني. بالاخره هر رويدادي براي رسانه هاي ما يك زمان خاص دارد، كتاب در ارديبهشت، دفاع و مقاومت در هفته پاياني شهريور، خدا و معرفت و حكمت در 30 روز رمضان المبارك، مرثيه و عزا و اشك در يك دهه محرم، انقلاب و نظام و امام(ره) در دهه فجر و...عادت كرده ايم كه براي آموزش گل چيني و رونمايي از كتاب آشپزي آسان و كلنگ زني كارخانه آب رنده كني ديجيتال(!) اهل رسانه باشيم و براي يك مضمون جهاني... دومين جشنواره جهاني هنر مقاومت، در هشت بخش طراحي، نقاشي، پوستر، عكاسي، كاريكاتور، طرح هاي حجمي، انيميشن و هنرهاي جديد و مفهموي به همت انجمن هنرهاي تجسمي انقلاب و دفاع مقدس در تهران و شهرستانها برگزار شد اما واحد مركزي خبر در حال تهيه گزارش از شيربچه رها شده در خيابان هاي تهران بود و دربه در دنبال سرمربي تيم پرسپوليس و تصوير كردن خاله زنك بازي ايكس با ايگرگ! و يك ماه تمام آثاري چشم نواز، فني و كاملا مرتبط با «هنر مقاومت» در مركز صباي تهران در غربتي عزيز گونه كه به بركت نام شهدا بود، به نمايش گذاشته شد...شما اگر وقت داشتيد، پيدا كنيد پرتقال فروش را.
ديگران چه مي گويند؟
احمد خليلي فرد، نقاش و مدرس دانشگاه: هر اثر هنري و نگاه هنرمندانه اي كه بخواهد از بروز و ظهور رفتارهاي نادرست در انسان جلوگيري كند، هنر مقاومت خواهد بود، در واقع هنر مقاومت سعي دارد راه هاي رسيدن به جهاني عاري از هر گونه بدي را هموار كند.
هنرمندان در هر رشته اي كه مشغول فعاليت باشند در مواجهه با دنياي اطراف خود و آنچه در جهان روي مي دهد حساس تر بوده و به تمامي مسائل توجه نشان مي دهند و طي مراحل مختلف حس، ادراك و انديشه خود را به اثر هنري مبدل مي كنند. هنرمند در مرحله نخست با مسئله مواجه مي شود، سپس در ذهن خود موضوعي را براي خلق اثر هنري متناسب با مسئله قرار مي دهد، به مرور آن را مي پروراند و پس از تلاش هاي مداوم ذهني و كلنجار رفتن با آن، دست به خلق اثر هنري مي زند.
هنر مقاومت مفهومي بسيار وسيع دارد، به اعتقاد من مقاومت در برابر پليدي ها و ناراستي ها مي تواند اساسي ترين تعريف از اين مقوله باشد، چرا كه هنر در ذات خود با هرآنچه كژي و ناراستي است وهر آنچه كه انسان را از مسير تعالي دور مي كند در جدال خواهد بود. شرايط كنوني جهان به سمت و سويي رفته كه در بسياري از كشورها مردم در حال جنگ و درگيري هستند، اگر همه هنرمندان جهان زبان هنر را جدي گرفته بودند شاهد چنين اتفاقاتي نبوديم.
¤
محمد رضا جعفري جلوه، معاون سابق امور سينمايي وزارت ارشاد: در يك جشنواره
بين المللي ما مي توانيم نگاه ملي خودمان را به صورتي جهاني عرضه كنيم و پيوند خوبي بين ايده ها و آرمان ها در نگاه ملت هاي مختلف پديد بياوريم و بين المللي بودن يك جشنواره مي تواند نقش تعيين كننده اي در ارتقاء اين مهم داشته باشد.
برگزاري چنين جشنواره هايي از دوجنبه داراي اهميت است، نخست اين كه چون در جايگاه نقد، سنجش و ارزيابي قرار دارد نتايج تاثيرگذاري به دنبال خواهد داشت و از سوي ديگر به دليل تشويقي كه صورت مي گيرد مي تواند اثر مثبتي در ترغيب مخاطبان، هنرمندان و علاقه مندان براي ارتقاء كيفي آثارشان داشته باشد.
امروز در اغلب نقاط جهان يك آرمان مشترك، ملت ها را به هم پيوند مي دهد و آن مواجهه با استعمارات كهنه و نو است، اين در حالي است كه آنها به شيوه هاي مختلف به ويژه با توسل به ابزار فرهنگي تلاش مي كند تا به ملت ها آسيب بزند لذا برگزاري جشنواره در حوزه هاي مختلف همچون هنر مقاومت اگر در دو منظر «نقد و ارزش گذاري» و «تشويق و ترغيب» به درستي عمل كند مي تواند نقش تعيين كننده اي در تقويت و حركت روبه جلوي اين جريان بوجود آورد تا شاهد خلق آثار بالنده تري در اين حوزه ها باشيم.
¤
ادهم ضرغام، مدرس دانشگاه: مقاومت داراي مفهوم وسيعي است اما معناي اصيل و كلي اين كلمه را مي توان تسليم شدن در مقابل خواست خداوند دانست.
شايد نخستين تصوري كه با شنيدن واژه مقاومت به ذهن ما ميرسد، اسلحه و يك سري المان هاي مشخص از جنگ است، مهم ترين نوع جهاد، گذشتن از جان است كه در حماسه هشت سال دفاع مقدس به كرات شاهد ايثار رزمندگان بوديم. اما بايد بدانيم امروز مي توان مقاومت را به شكل هاي ديگري نيز نشان داد و از اين ميان مي توان به مفاهيم و اتفاقات مهمي همچون جهاد با نفس، خيزش اسلامي و مقاومت كشورهاي منطقه در مقابل حكام مستبد، نظام سلطه گر آمريكا و... اشاره كرد.
¤
سيدمسعود شجاعي طباطبائي، كاريكاتوريست: هنر مقاومت هنر پايداري، استقامت و كفر ستيزي است كه وابسته به زمان و مكاني خاص نيست، در سال هاي اخير شاهد توهين هايي به جهان اسلام و در راس همه ظلم و ستم به مردم مظلوم غزه بوديم كه در مقابل هنر مقاومت با واكنشي سريع در مقابل اين مباني ضد ارزشي ايستاد كه نتايج مطلوب آن را نيز در سطح بين المللي شاهد بوديم.
برگزاري دومين جشنواره هنري مقاومت، شرايطي را به وجود مي آورد تا افرادي كه در اين حوزه به فعاليت مي پردازند، نسبت به واژه«مقاومت» حساسيت نشان دهند به گونه اي كه بازتاب اين امر امروزه به روشني در آثار آن ها متجلي است. با حمايت نهادهاي مختلف بايد بستري را فراهم آورد تا هنر مقاومت به يك جريان فرامرزي در يك چارچوب مشخص تبديل شود تا شاهد اتفاقات مطلوب و بزرگي در اين حوزه باشيم.
¤
محمد معمارزاده، مدرس دانشگاه: هنر همواره داراي قابليت هاي گسترده و تاثير گذاري بوده و بر تحول، رشد و گسترش جوامع انساني تأثيرات فراوان و مثبتي داشته است، هنر مقاومت نيز از اين قاعده مستثني نبوده و با گستره عظيمي كه در بر مي گيرد، مي تواند فرهنگ جهان امروز را تحت تأثير قرار دهد.
سفارش آثار هنري از سوي مراكز ريشه اي حوزه فرهنگ و هنر مي تواند كمك شاياني براي هنرمندان باشد، چرا كه در كنار اين حمايت بزرگ، آرشيو ارزشمند و ماندگاري از آثار هنري نيز فراهم خواهد شد، كه آثار عرصه هايي چون هنر مقاومت را توليد و حفظ خواهد كرد.
با نشانه شناسي هنر مقاومت، مي بينيم هنرمندان در خلق آثارشان به عناصر و فضاهاي زيبا و عميق باقيمانده از دوران جنگ تحميلي اشاره مي كنند كه جنبه هاي مقاومت رزمندگان ما در آن دوران را به منصه ظهور مي رساند، و باعث ماندگاري نام، ياد و خاطره دفاع مقدس مي شود.
هر يك از هنرمندان در خلق آثار هنري مقاومت، مولفه ها و سمبل هاي متفاوتي را انتخاب كرده و آن را در اثر خود برجسته مي كنند اما با اين حال بايد به اين مورد توجه كرد كه موضوع هنر مقاومت تنها پرداختن به مقوله جنگ تحميلي نيست و مفاهيمي بسيار گسترده تري را نيزدر بر مي گيرد.
¤
كاميار صادقي، نقاش: هنر مقاومت به بيننده نويد يك اتفاق مبارك و ميمون را مي دهد و نور اميد را در دل او روشن مي كند. از آنجا كه انسان هميشه در مقابل سختي ها، ناملايمات، بدي ها و زشتي ها مقاومت مي كند مي توان گفت؛ غايت هنر مقاومت در به كمال رساندن انسان است.
اين هنر حد و مرز ندارد. فرض كنيد وقتي به يك موسيقي زيبا گوش مي دهيد، آنچه كه مهم است فضاي زيبا و معنوي حاكم بر آن موسيقي است و مسائلي مثل اينكه چه كسي و از كدام كشور اين موسيقي را ساخته اهميت چنداني ندارد.
البته هنرمندي كه متعلق به يك مرز و بوم است، در هنرش باورها و اعتقاداتش را منعكس مي كند و زماني كه هنرش به سطحي متعالي برسد، آن هنر ديگر متعلق به او نيست و مي تواند اميد را در دل هر كسي و در هر كجاي دنيا زنده كند. ظلم ستيزي يك باور جهاني است. كمتر انساني پذيراي ظلم است و به آن گردن مينهد. هنرمند بايد با هر دين و مسلكي كه دارد به موضوع اثرش ارادت داشته باشد زيرا هنرمندي كه براي باورش كار مي كند از هنرمندي كه اعتقادي به موضوع كارش ندارد، در جايگاه والاتري قرار دارد.
¤
عليرضا دهقان، عضو كميسيون فرهنگي مجلس: ما در كشور همواره به روحيه مقاومت و پايداري احتياج داريم؛ اما ممكن است با توجه به سياست هاي روز منطقه اي و جهاني، اين نياز پررنگ تر شود. هنرمندان كشور ما هميشه در صحنه حضور داشته اند و هيچ زمان چنين روحيه اي را رها نكرده اند اما لازم است كه اين حس و حال روز به روز زيادتر شود زيرا استفاده از زبان هنر در اين مسائل، مي تواند بسيار تاثيرگذار باشد.
ما از طريق تعاملات فرهنگي با كشورهاي ديگر مي توانيم عمق حرف و خواسته خود را به ملل ديگر و فرهنگ ها و ديدگاههاي مختلف منتقل كنيم و به يك زبان مشترك جهاني برسيم.
هنر مقاومت براي چه؟
چرا بايد از برگزاري چنين جشنواره هايي در كشور حمايت كنيم؟ چرا بايد تيتر يك صفحه نسل سوم، هنر مقاومت باشد و تعاريف و تشريح هايي درباره اين هنر؟ چرا اصلا در روزنامه بايد به آن پرداخت و چرا راديو و تلويزيون حرفي از آن نمي زند؟ داستان خيلي ساده است؛ ما سالهاست داريم از خزانه خرج مي كنيم و آب تازه را در جان هنر انقلاب كه هنر اميد و اخلاق و آگاهي براي همه ملت هاي آزاده جهان است؛ جاري نمي كنيم؛ يا اجازه حضور به نسل جوان را نمي دهيم يا اصلا كادرسازي و تربيت نيرويي در كار نبوده؛ همان هنر قبل از انقلاب با يك روتوش جديد و يا هنري كپي شده از هنرهاي به اصطلاح مدرني كه اصلا نه ايراني است و نه اسلامي! در چنين شرايطي بايد نسل سوم وارد ماجرا شود؛ آن هم نه با شعار بلكه با كار عملي، با ايده هاي نابي كه به اجرا نزديك شده و...واقعا نسل ما كه نبايد همه هنرش فقط تجمع جلوي مقر سازمان ملل و فلان سفارتخانه باشد، هنر، زبان بين المللي و پرنفوذترين اسلحه هاست.
هنر مقاومت هم يعني اميد براي آن كودك سنگ در دست فلسطيني كه در طول سال، اشك ميهمان چهره اش هست و داغ سرقفلي قلبش. هنر مقاومت يعني بارقه اي گرمابخش براي جوان خشمگين مصري ، يمني ، تونسي ، بحريني و عربستاني كه طاقتش طاق شده است و براي يك چكه عدالت جان خود را در مشت هاي گره كرده اش گرفته و صبح تا شام و شام تا صبح، در برابر گلوگه و گرگ هاي تشنه جان آزادي خواهان، فرياد مقاومت خود را سر مي دهند و چشم انتظار نگاه گرم ملت ها هستند. هنر مقاومت يعني فشار غم بر چهره عبوس صهيونيست بي صفتي كه پا بر گلوي صاحبخانه اي گذاشته كه مظلومانه سالهاست با اشك و آه، مقاومت را به سير طبيعي زندگي خود تبديل كرده است...هنر مقاومت يعني برادر و خواهر نسل سومي من در تمام دنيا، من در ايران عزيز، در اين يگانه انقلاب آزاد و مستقل و اسلامي جهان، به ياد تو هستم. قلب من براي پيروزي تو مي تپد براي لبخند تو براي مقاومتي كه در رگهاي بدنت جاري است...اين جشنواره ها اگر در همه سال هم برگزار شود، يك لحظه غم تو در برابر هجوم ظلم به خانه قلبت نيست!

 



مرحمت فرموده مارا مس كنيد!

از اول هم هشدار داده بوديم كه تشكيل وزارتخانه براي جوانان در وهله اول خوب است اما...همين اما كار را خراب كرد، آن قدر كه حالا بعد حدود 6ماه با قطعيت مي توان گفت: از طلا بودن پشيمان گشته ايم، مرحمت فرموده ما را مس كنيد! لطفا همان سازمان افتان و خيزان جوانان را برگردانيد حداقل مي دانيم يك جايي هست كه در طول سال اگر كاري نكند، يك عده را شغل داده و همان يك عده دور هم پولي دارند و زندگي مي گذرانند. نه مثل الان كه اصولا وزارتخانه خودش هم نمي داند «جوانان»ش كجاست و قرار است چه بكند. وزير هم كه خب از اول مشخص بود به شكل كاملا دستوري به اين وزارتخانه آمده و برنامه اي لااقل براي جوانان ندارد و كلا وزارت ورزش تشكيل داده و شما بهتر از ما مي دانيد كه در كشور ما ورزش يعني فوتبال! به عبارتي دولت و مجلس دست در دست هم زحمت كشيدند و يك وزارتخانه با چند ده دست آفتابه و لگن براي ورزش مفرح و بي فايده فوتبال تاسيس كردند تا دوستان حرفه اي و اخلاق مدار اين مستطيل خيلي سبز تشريف ببرند و انگشت نماي عالم و آدم مان كنند با حركات منحصر به فردشان!
واقعا مي شود فرياد زد كه: وزارت ورزش و جوانان نمي خواهيم؟ اصلا كسي گوشش به حرف مابدهكار است يا اينكه دوباره بازار انتخابات داغ شد و ما نسل سوم هم به عنوان پاي اصلي انتخابات عزيزكرده شديم و بورس شعار و شعر دوباره جان مي گيرد در اين بلبشوي سكه و دلار! همه باز يادشان مي افتد كه فصل شعار آغاز شده است و جوان ايراني بايد سرنوشت رقم بزند اما كسي نيست بگويد مجلس عزيز! مي شود وزير ورزش را صداكنيد و بپرسيد در اين 6ماه جز انحلال سازمان ملي جوانان، چه فعاليتي در حوزه جوانان انجام داده است تا دل ما هم خوش شود و از اين جهل بيرون بياييم!
واقعا از الان تا مجلس نهم كشور ديگر نظارت نمي خواهد؟ ديگر صداي ما جز به صف چلوكبابي آقاي كانديداي مجلس نبايد در جاي ديگري شنيده شود؟ اصلا كسي حواسش هست كه آقاي وزير از روبه روشدن با اهالي رسانه هم فراري است؟ اصلا كسي آقاي وزير را براي اتفاقات بي شرمانه فوتبال صدا زد؟ براي سياسي شدن انتخابات فدراسيون ها و بازي فاميل بازي و رفيق بازي و ولخرجي از كيسه بيت المال كسي وزير را بازخواست كرد؟
واقعا گاهي احساس مي كنم چقدر ما جوان ها در اين كشور غريبيم...چقدر ما براي ويترين خوبيم...و چقدر ما نسل نجيبي هستيم؛ با همه اين بي محلي ها و كم كاري ها بازهم چرخ علم و هنر و ورزش كشور روي انگشت همت همين نسل دارد مي چرخد...بنازم اين همت انقلابي نسل عزيزم را كه گول بازي هاي هزاررنگ سياست را نمي خورد...ما وظيفه داريم گله كنيم و فرياد بزنيم: وزارت ورزش و جوانان نمي خواهيم؛ شما همان لبخند معناداري كه نثار اين شعارهاي توخالي نامزدهاي مجلس و آقاي وزير گمشده و خجالتي(!) مي كنيد و بازهم راه خود را مي رويد و دل به دل انقلاب داده ايد، ادامه بدهيد...دوران اين ميزها و پست ها تمام مي شود؛ دوران نسل ما اما تازه آغاز شده و حالا حالا هم ادامه دارد...اين كج فهمي ها و كارنابلدي ها هم بومرنگي است كه بالاخره برمي گردد و به خود آقايان اصابت مي كند...دلم به حال آن جوان دانشجوي دكترا مي سوزد كه دربه در دنبال يك كار ساده است از لابه لاي روزنامه ها و آقاي وزير نامه بودجه ميلياردي باشگاه هاي مثلا خصوصي را امضا مي كند با پاداش هاي ميليوني اطرافيان و اهالي دفترش را! دلم به حال دختر دانشجوي ارشد مكانيك مي سوزد كه با كامپيوترش از هم كلاسي ها تايپ پايان نامه قبول مي كند و آقاي وزير هم در استاديوم هاي ورزشي حاضر مي شود تا جوانان را تشويق كند؛ جواناني كه حالا همان سازمان نصفه و نيمه منسوب به خودشان را هم ندارند! همان پاتوق جمع شدن هاشان براي 200هزارتومان بودجه كارفرهنگي ساليانه هم ديگر دود شد و رفت تا رسما خيالمان راحت شود ديگر «هيچ كس همراه نيست»!
گول تبليغات اپراتور همراه اول را هم نخوريد كه دوستان كلا با زندگي من و شما دارند زندگي خودشان را چرب و چيلي مي كنند و آدرس و شماره مان را به روز قيمت مي زنند و مي فروشند
به تبليغات چي ها و ...آن هم نه يك بار، هر روز به صدها شركت با صدها قيمت!
فرهاد كاوه

 



يادداشت سوم

برف سنگيني روي حافظه ام باريده است. در پس كوچه ها نه صداي هياهوي برف بازي كودكانه به گوش مي رسد، نه صداي ليز خوردن فكرهايم، و نه آهنگ ذوب شدن خودم در جوي زمان!هيچ سمتي رد پايي نيست،مثل كفش هاي زمستاني حبس شده در قفسه يكساله انتظار.
هواي دويدن روي برف هايي را دارم كه صداي لذيذ ليز خوردنشان را زير دندان خود حس كنم! و مثل يك چتر بسته در روياي انبساط اشك هاي آسمان روي صورت چروكيده ام هستم! و مثل يك گلوله متراكم برفي هواي پاشيدن روي گونه صاف شيطنت هاي سپيد روزهاي كودكي ام را دارم!
من دلم مي خواهد خالي شوم از خلأهايي كه هيچ جاي قلبم را پر نمي كند. و دلم مي خواهد وقتي در صبح آيينه ژاله نگاه مي كنم همان صورت تكراري ديروز را نبينم.
مي خواهم فرياد خاطره هايم برف منيت روي كوه غرور را بشكند و بغض كبود بهمن همه كثيفي ها را در خود مدفون سازد و چرك هاي چسبيده به صفحه روزمرگي ام را بزدايد...
سراسر قلمرو حيات من برق سپيد يكي شدن بزند!
فردا كه اين برف ها آب شوند ،تولد زلال اولين نرگس، طعنه آن روزهاي غمرنگ را پاسخ خواهد گفت!
فردا نيز آفتاب بر خواهد آمد... مي دانم!
فاطمه محمدزاده

 



نقد سوم

يادش بخير بچه تر كه بوديم بزرگ ترين غم زندگيمان شكستن نوك مدادمان بود. بزرگ تركه شديم ولي هنوزهم بچه بوديم؛ آن روزها آرزويمان اين بود كه در همه درس ها 20 بگيريم. در واقع بزرگ ترين غم زندگيمان نداشتن دوچرخه و اسكيت و هزاران آرزوي پاك كودكي بود. شرط 20 گرفتن را پدر و مادرها مي گذاشتند تا
درس خوان تر شويم به شوق تشويق و تربيت، كه مزد بي زحمت نخواهيم.
انصافا بزرگ ترها خيلي قشنگ به ما درس زندگي مي دادند و ما اما انگار نه انگار. نتوانستيم سرمشق ها را خوب پاكنويس كنيم. يادمان رفت در« ادب آداب دارد »ها چه درس ها نهفته است، يادمان رفت پشت دانه هاي ياقوتي انار، تصميم كبري، و فداكاري دهقان فداكار و عبرت چوپان دروغ گو چه چيز نهفته است.
يادمان رفت وقتي نمره هاي 20مان را قاب مي كنيم برويم جلوي آيينه و به خودمان نمره بدهيم و اگر يك روز 19 شديم نگران شويم و برويم دنبال جبران كسري نمره اخلاقمان!
اخلاقيات و انسانيت را هيچ گاه از سرغفلت ها نمره نداديم و اين شد كه كارنامه درسي مان هميشه در دست راستمان بود و كارنامه اخلاق مان در دست...
اين روزها كه پاي درس اخلاق مي نشينيم باز سرمشق مي گيريم كه «طلبه ادب دارد. ادب آداب دارد» ياد گرفته ايم از نماز شب واجب تر اخلاق است و راستي طلبگي سه شرط دارد: ادب و ادب و ادب...
طلبه بايد از پي درس و بحث باشد و البته بيست بگيرد، طوري كه هر دو كارنامه اش را بدهند دست راستش. طلبه مي داند عالم بي عمل شدن چوب دارد و اميد دارد خداوند ياريش كند كه از اصحاب يمين باشد.
خدايا ما از آن بيست ها نخواستيم از اين بيست ها به ما بده! خدايا مرحمت فرموده ما را طلا كن، از آن طلاهايي كه قيمتش وابسته به نوسانات و پيچ و خم هاي زندگي و امتحانات پيدا و پنهانش باشد.
خدايا ياريمان ده در پي زياد كردن عرض زندگي باشيم نه ارز آن...
مريم حاجي علي

 



ساعت 25

چيزهاي كوچك، مثل دوستي كه هميشه موقع دست دادن خداحافظي، آن لحظه قبل از رها كردن دست، با نوك انگشتهاش به دست هايت يك فشار كوچك مي دهد... راننده تاكسي اي كه حتي اگر در ماشينش را محكم ببندي بلند مي گويد: روز خوبي داشته باشي! آدم هايي كه توي اتوبوس وقتي تصادفي چشم در چشمشان مي شوي، دستپاچه رو برنمي گردانند، لبخند مي زنند و هنوز نگاهت مي كنند. آدم هايي كه حواسشان به بچه هاي خسته توي مترو هست، بهشان جا مي دهند، گاهي بغلشان مي كنند. آن هايي كه هر دستي جلويشان دراز شد به تراكت دادن، دست را رد نمي كنند. هر چه باشد با لبخند مي گيرند و يادشان نمي رود هميشه چند متر جلوتر سطلي هست، سطل هم نبود كاغذ را مي شود تا كرد و گذاشت توي كيف. دوست هايي كه بدون مناسبت كادو مي خرند، مثلا مي گويند اين شال پشت ويترين انگار مال تو بود. يا گاهي دفتر يادداشتي، نشان كتابي، پيكسلي. آدم هايي كه از سر چهارراه نرگس نوبرانه مي خرند و با گل مي روند خانه. آدم هاي اس ام اس هاي آخر شب، كه يادشان نمي رود گاهي قبل از خواب، به دوستانشان يادآوري كنند كه چه عزيزند، آدم هاي اس ام اس هاي پرمهر بي بهانه، حتي اگر با آن ها بدخلقي و بي حوصلگي كرده باشي. آدم هايي كه هر چند وقت يك بار اي ميل پرمحبتي مي زنند كه مثلا تو را مي خوانم و بعد هر يادداشت غمگين خط هايي مي نويسند كه يعني هستند كساني كه غم هيچ كس را تاب نمي آوردند. آدم هايي كه حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست. آدم هايي كه اگر توي كلاس تازه وارد باشي، زود صندلي كنارشان را به لبخند تعارف مي كنند كه غريبگي نكني. آدم هايي كه خنده را از دنيا دريغ نمي كنند... همين آدم ها، چيزهاي كوچكي هستند كه دنيا را جاي بهتري مي كنند براي زندگي كردن...

 



...پاييز بلند

اول
اگر باران مي آمد، به همان بهانه كودكي باز باران با ترانه به حياط باغچه اناري مان مي رفتم و پاي گل هاي داوودي لب حوض مي نشستم و قاطي باران، هق هق مي كردم و نم نم چشم هايم سهم ماهي هاي باله نقره اي حوض فيروزه مي شد و گوشه لباسم، دستمال كاغذي تا مادرم نم چشم هايم را نشناسد!
حالا كه آسمان هم، خانه خورشيد شده و لبخند رنگ پريده مليح پاييزي اش را نثارمان مي كند تا كمي ديرتر، هواي شال گردن و كلاه به سرمان بزند، هق هقم را سهم گل هاي بالش مي كنم و من هم باران مي شوم براي داوودي هاي پارچه اي... شايد يك روز قد بكشند!
صبح كه مي شود چشم هايم نم ندارد... مادرم مي گويد: «ديشب دوباره خواب باران ديده اي؟ دختر! چه قدر خواب هايت دنباله دار شده اند! راستي عصر مي خواهم بروم بازار براي بالش ات ملحفه جديد بخرم، بس كه گل هايش باران خورده اند رنگ و رويشان پريده! تو هم مي آيي؟»
با خودم مي گويم تقصير آسمان است! اگر باران مي آمد به همان بهانه كودكي باز باران با ترانه به حياط باغچه اناري مان مي رفتم و هق هقم سهم ماهي ها و داوودي هاي لب حوض مي شد و رنگ و روي گل هاي بالشم نمي پريد!
مادرم مي گويد اين بار ملحفه گل دار نمي خرم! آبي ساده... رنگ آسمان چه طور است؟ مي گويم مي شود آسمانش باران هم ببارد؟
مي گويد، دلت نمي خواهد خواب آفتاب ببيني؟
هر وقت باران آمد، به همان بهانه كودكي باز باران با ترانه به حياط باغچه اناري برو و هق هق ات را قاطي باران كن و گوشه لباست را دستمال كاغذي تا من، نم چشم هايت را نشناسم!
دوم
بعضي وقت ها يادت مي رود موهايم را شانه كني و از بوته ياسي كه روي ديوار آجري خزيده و كوچه را سرك مي كشد چند گل بچيني و لاي موهايم بكاري؛ بعد دستت را قاطي آب حوض كني و موهايم را شبنم بپاشي و قاه قاه با هم بخنديم، آن قدر كه خواب صورتي ماهي قرمزها كه يك گوشه دنج ك ز كرده اند را به هم بزنيم و بعد تو بگويي هيس!
بعضي وقت ها يادت مي رود براي من و عروسك پارچه اي ام سارا، زير شرشر ابرها بستني قيفي بخري تا من و او با هم كنار بخاري نفتي، بستني ليس بزنيم و سه تايي مان قاه قاه بخنديم!
بعضي وقت ها يادت مي رود دمپايي پلاستيكي صورتي ام را جفت كني تا «پابرهنه تا ماه» ندوم! يادت است هميشه مي گفتم ماه را برايم مي گيري؟ مي گفتي اگر ماه، مال تو شود آن وقت ستاره ها تنها مي مانند! تو گريه ستاره ها را دوست داري؟ مي گفتم پس بيا تا ماه، مسابقه دو بدهيم! مي گفتي من كه يك جفت دمپايي صورتي ندارم!
مي گفتم دمپايي ام مال تو! اصلا پا برهنه تا ماه مي دويم! اما تو سكوت كردي و گفتي هيس! بعد هم برايم يك مشت ستاره چيدي و با همان سكوتت روي دامنم دوختي تا وقتي چرخ مي زنم همه ستاره هاي آن بالا به دامنم حسودي كنند!
بعضي وقت ها يادت مي رود ديكته شبم را بگويي كه من هم مثل هميشه، يواشكي سركي به كتاب فارسي ام بكشم تا يادم بيايد «تصميم» را با سين بنويسم يا صاد! و تو نگاهت را شيرين، حواله تقلبم كني و قاه قاه با هم بخنديم! و بعد هم به جاي صدآفرين، يك پايين دفترم بنويسي و بگويي هيس!
بابا! ديشب، موهايم را شانه كردم؛ يك تاج از ياس هاي سر ديوار، لابه لايشان كاشتم و گلداري شان را با آب حوض، شبنم پاشي و بعد هق هق گريه ام را سر دادم، آن قدر كه خواب صورتي ماهي قرمزها شكست اما هيچ كس نگفت هيس!
ديشب، من و سارا عروسك پارچه اي ام زير شرشر ابرها كنار بخاري نفتي، بستني قيفي ليس زديم و دوتايي بلندبلند گريه كرديم اما هيچ كس نگفت هيس!
ديشب از چوپان دروغگو، كوكب خانم و تصميم كبري، ديكته نوشتم اما آن مرد نيامد و من با تصميم «سين دارم» ديكته را گرفتم و هيچ كس نگفت هيس!
بابا!امشب مي خواهم با دامن ستاره دوزي ام پابرهنه تا ماه بدوم و با تو آن بالا بالاها عكس يادگاري بگيرم! دوربينم را هم مي آورم...
بابا!ماه را برايم مي گيري؟ بگذار ستاره ها تنها شوند و گريه كنند... با هم گريه مي كنيم! من و ستاره ها!
بابا!هيچ كداممان ماه نداريم!
سوم
پاييز روي شانه هايم تاب مي خورد و با حقه رنگ هايش، چونان برگ هاي چنار، كف پوش مي شوم به آسفالت كوچه و خيابان...
كلاغ ها شانه ام را خانه كرده اند و به رسم صاحب خانگي برايم سمفوني قارقار به اركستري پاييز حنابسته بر سرانگشتان مي نوازند و من نه چون قناري مي خوانم و نه چكاوك، الفباي قارقار را زمزمه مي كنم تا در اين پاييزكده من هم خوانده باشم!اين روزها قاطي كلاغ ها قارقار مي كنم...
قاطي چنارها از شاخه فرو مي ريزم و نقش فرش برگباف ارغواني زمين مي شوم و كمي آن سوتر، زير چكمه هاي سرخابي دخترك دبستاني كه با خ س خ س صداي گرفته اش « پاييزه و پاييزه/ برگ درخت مي ريزه» را سر مي دهد با همان جيغ خش خشي ام خرد مي شوم و دخترك دستمال عطسه هايش را حواله ام مي كند!
راستي در اين رنگبازي هاي پاييز، چه رنگ پريده شده ام...
سوغاتش برايم نه نارنجي طعم گس خرمالوها بود و نه ترش و شيرين اناردانه هايش... پاييز، خودش را برايم سوغات شد... خودش كه آويزان از تنم همسايه ام شده... نه! هم خانه ام...اين روزها من و پاييز، هم خانه ايم... هم سفره ايم... جمعمان جمع است... خانواده شده ايم...
هم خانواده... مترادف...خواستم يك ناهار را مهمانت كنم اما ديدم حيف است تو كه بوي بادام بن هاي چارقد بهار مي دهي پاي سفره رنگين پاييز بنشيني و نان و رنگ، لقمه بگيري... نان و حقه رنگ!
وقتي بوي بنفشابي زنبق ها به هواي دلت سرك كشيد سراغم را بگير و يك مشت، زمستان برايم بياور! يك مشت، يكرنگي سفيد زمستان... يك مشت از نرگس هايي كه پيشواز دي ماهي اش مي شوند...
اين روزها پاييز چه روي شانه هايم تاب مي خورد و من چه رنگ پريده ام در اين رنگبازي ها... به زمستان، پيغامم را برسان...
چهارم
دلم يك شناسنامه سيماني مي خواهد، شناسنامه اي كه با سرخي رنگ، اسم مرا هم گمنام بنويسد! مثل شناسنامه برادر علي، باباي مريم يا پسر بي بي. از همان هايي كه ديگر اسم پدرت اكبر، حميد، مش باقر، سيروس و كامران نيست! از همان هايي كه پدرت ديگر بقال، پست چي و حتي رئيس فلان اداره هم نيست!
از همان هايي كه تويي و فرزند روح الله بودن. نه روح الله، كارمند اداره ثبت يا دكتر روح الله... همان روح اللهي كه قاب كاهي صفحه اول كتاب فارسي، رياضي و حتي زبانمان بود و نگاهش شيرين بيان تبسم تا شايد كمي دلهره ياد گرفتن جدول ضرب و قانون جاذبه از يادمان رود! گاه هم به دل بچگي مان مي گفتيم امام كاش ما هم جاي تو بوديم تا ديگر نمي خواست از جدول ضرب و قانون جاذبه سر درآوريم!
حالا تويي و فرزند همان روح اللهي كه مي خواستي جاي او باشي تا جدول ضرب و قانون جاذبه را ياد نگيري!
حالا تويي و شناسنامه اي كه س ن ات را نه فلان سال شمسي مي گويد و نه قمري! حالا س ن تو را يك مشت استخوان، گمانه مي زنند! ، يا ؟ چند ساله اي؟ راستي از اهالي خنكاي ارديبهشت بودي يا رنگ پاشي پاييز؟
اهل كجايي؟ يادت هست گريه ات در كدام شهر، آمدنت را به مادر خنده داد؟ كدام بيمارستان؟ اصلا كدام مادر؟! كدام پدر؟!
حالا شناسنامه ات جديد شده! تك برگ است! نمي داند از كدام ديار، به دنيا سلام اول را كردي اما آب و خاك خداحافظي آخرت را مي داند و مي شناسد!
شناسنامه ات يك قبر سيماني است!
اسمت گمنام! بابايت روح الله...
سن ات حوالي جواني، نوجواني... و فكه، شلمچه، هويزه، دهلاويه و خلاصه هر جا كه قصه خدا و شقايق چيني اش براي گلدان هاي خالي بهشت به راه بود، برگ آخر شناسنامه ات شد!
دلم يك شناسنامه سيماني مي خواهد، شناسنامه اي كه با سرخي رنگ، اسم مرا هم گمنام بنويسد!
شيما كريمي

 



تخته سفيد

به هواي هر انديشه اي كه در هواي حرف هايمان نمي گنجد، دستمال سرخ دلم را دوباره تكان خواهم داد. غبار، به تن سپيد اين خانه نخواهد آمد كه اين خانه محض گشايش حرف هاي دلمان با تو بنا شده بود...پس هرچه غبار نشسته بر شيشه هاي پنجره و برگ هاي زرد اين گلدان شمعداني، خواهم رفت...
نور را به خانه خواهم آورد...به اميد روزهايي كه در انديشه هركسي نخواهد گنجيد...در تك تك شيشه هاي شفاف اين خانه «ها» خواهم كرد...جوانه هاي نورسته را در گلدان هاي خالي خواهم كاشت...تو بيايي نور خواهد آمد...روشنايي...تعبير ظريفي از حضور تو خواهد شد... و به حرمت پهناي سپيدي دلت...دوباره با مداد سياه دلم خواهم نوشت...تا پاك شود از تن تو هر انديشه اي كه شايسته ات نباشد... خواهم نوشت و دست رود ها خواهم سپرد... رودها؛ زلال ترين مسافران جهان اند، بي گمان... نيلوفر حيدري

 



بوي بارون

اي من! زبان دل شكني از خدا بخواه
روح سوار بر بدني از خدا بخواه
هرگاه بغضي آمد و چشمت جلا گرفت
دستي بر آر و نم زدني از خدا بخواه
اي هر چه راه رفته و نارفته ات خراب!
عمر دوباره ساختني از خدا بخواه
اي دل اگر لياقت گل را نداشتي
انگشت هاي خاركني از خدا بخواه
اي من! مريض روز و شب خلق تندرست!
يا زنده باش يا كفني از خدا بخواه
عباس چشامي

 



يك چكه اينترنت

- آقاي داماد چه كاره هستن؟
توي شركت پاكسان كار مي كنن
- اونجا كارشون چيه دقيقا؟
به سلامت خانواده مي انديشن!
¤
اطلاعيه همسر استيو جابز براي ايراني ها:
لطفا به زندگي عادي بازگرديد، هر چي خاكه استيوه، بقاي عمر شما!
عكس هاي پروفايل هاتونو عوض كنين. لباساي سياه رو هم در بيارين...
تو شادي هاتون جبران كنيم!
¤
ديروز رفتم بقالي... يه بسته هوا خريدم... كارخونه از خدا بي خبر،
چند تا تيكه چيپس انداخته بود توش!
¤
شعاع مهرباني ات را روز به روز زيادتر كن! آن قدر كه روزي بتواني
همه را در آن جاي دهي...آن وقت تا خدا فاصله اي نيست.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14