(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 20 دی 1390- شماره 20118
PDF نسخه

چله نشيني در ضيافت اشك و غزل
يك عمر نبض نظم جهان هم جوار توست
زن، همسر، مادر...
خبر سوم
پيشنهاد چي؟
نقد سوم
2 ميليارد تومان براي10 روز!؟
يك چكه اينترنت



چله نشيني در ضيافت اشك و غزل
يك عمر نبض نظم جهان هم جوار توست

اگر ايران و ايراني را بسياري در جهان با فرهنگ و تمدن كهن و مشاهير بي بديلش مي شناسند؛ انقلاب اسلامي را هم بسياري با شعر و شاعراني دلسوخته كه رديف و قافيه را به پرستاري تاريخ شيعه نشاندند، مي شناسند و حالا در چهارمين دهه اين انقلاب عزيز، به جرات مي توان گفت سكه حال و هواي باراني تاريخ اهل بيت(ع) به نام «نسل سوم» ضرب شده و اين نسل شيدايي خود را به آستان پرمهر و پرفروغ تاريخ اسلام گره زده است.
حالا و در آستانه چهلمين روز طلوع خورشيد آزادگي در آسمان تاريخ، چند جرعه از «ثروت ملي» كشور را از ميان برگزيدگان دوره بيست و ششم شب شعر عاشورا با موضوع «حسين(ع) آيتي شگفت» كه جمعه گذشته به كار خود پايان داد، تقديم همراهان خود مي كنيم. شب شعر عاشورا يك محفل مردمي و عاشقانه است كه 26 سال عمر كرد؛ محفلي كه از سال 63 تا كنون به همت مرحوم حاج حسين فرهنگ و چند تن از دوستانش در شيراز حرم سوم اهل بيت(ع) در ايران، به پا شد و هنوز پا برجاست؛ همچون خيمه بزرگ و بهاري حضرت سيدالشهداء(ع) كه قرن هاست گرمابخش دل هر انسان آزاده اي با هر دين و آييني است...دخيل بسته ايم به اين واژه هاي شور گرفته تا شايد دستي برآيد و دلمان را دريايي كند به حق آيه هاي صبر حضرت زينب سلام الله عليها... تحريريه نسل سوم
بود روي نيزه سرگرم تماشا آفتاب
گريه ها مي كرد بر احوال صحرا آفتاب
بر زمين جايي براي نورافشاني نبود
رفت و روشن كرد شب هاي سما را آفتاب
آسمان از ضرب سيلي شد كبود و گريه كرد
دردها را كرد با نورش مداوا آفتاب
خون خود را بر دل شب زد ولي هرگز نكرد
با سياهي هاي اين دنيا مدارا آفتاب
در پي پاداش بودند آن قدر خفاش ها
بر سرش شد بين آنها جنگ و دعوا، آفتاب
جابه جا مي شد ميان دست هاي اين و آن
عده اي كردند بازي ـ واي من! ـ با آفتاب
كودكي با پاي پر تاول به صحرا مي دويد
تا كه روي نيزه ديدش گفت: «بابا...آفتاب...»
گرچه بر روي زمين افتاد عمود خيمه ها
پرچمش تا روز محشر هست بالا آفتاب
پيمان طالبي- رودسر
¤¤¤
از درد تو تمام تنم تير مي كشد
وقتي كسي به روي تو شمشير مي كشد
طاقت ندارم اين همه تنها ببينمت
وقتي كه چله چله كمان تير مي كشد
اين بغض جان ستان كه تو بي كس ترين شدي
پاي مرا به بازي تقدير مي كشد
اي قاري هميشه ي قرآن آسمان
كار تو جزء جزء به تفسير مي كشد
اينكه ز هر طرف نفست را گرفته اند
آن كوچه را به مسلخ تصوير مي كشد
برخيز اي امام نماز فرشته ها
لشكر براي قتل تو تكبير مي كشد
حامد اهور- قم
¤¤¤
خورشيد،گرم دلبري از روي نيزه ها
لبخند مي زند سري از روي نيزه ها
دل برده است از تن بي جان خواهري
صوت خوش برادري:از روي نيزه ها:
لبهاي او،قرائتشان «ام حس بت...»است
لبهاي او،مفسري از روي نيزه ها...
آه اي برادرم! چ قدر قد كشيده اي!
با آسمان برابري از روي نيزه ها
نه! آسمان برابر تو كم مي آورد
از آسمان فراتري از روي نيزه ها
گرچه شكسته مي شوي و زخم مي خوري
از هرچه هست؛خوش تري ! از روي نيزه ها
گيسو رها مكن! كه دل شهر مي رود
از يوسفان همه، سري! از روي نيزه ها
تا بوسه اي دهي به نگاه يتيم خود،
خم شو به سوي دختري، از روي نيزه ها
قرآن بخوان! بگو كه مسير نجات چيست؟!
اي سر! هنوز رهبري از روي نيزه ها
عارفه دهقاني -تهران
¤¤¤
تقويم را ورق به ورق از بلا نوشت
هر روز من سياه شد از كربلا نوشت
بغضي نشست در كلماتم به ياد تو
هر واژه اشك شد قلمم بي صدا نوشت :
باز اين چه شورش است كه بايد تمام عمر
از درد نوحه خواند و غزل از عزا نوشت
گودال بود وتيغ قلم را دو تكه كرد
سر را جدا نوشت و تنت را جدا نوشت
قرآن شدي و تيغ تو را آيه آيه كرد
هر زخم بر تن تو خطي از خدا نوشت
ذكر تو را ز روي لبانت گرفت و بعد
خنجر نشست روي گلو ربنا نوشت
دست تو را به شوق نگين مي بريد و خون
قطره به قطره آمد و تبت يدا نوشت
بالاي نيزه تو خود والشمس بودي و
با خيزران به روي لبت والضحي نوشت
آه اي غزل كه قطعه شدي مطلع تو را
دست كدام فاجعه بر نيزه ها نوشت
مهدي مرداني - قزوين
¤¤¤
يا لحظه اي نبايد شد يار با سر تو
يا اين كه داشت بر ني ديدار با سر تو
يك بار ديگر آن قوم، يك بار ديگر آن حكم
قرآن به نيزه كردند اين بار با سر تو
از پيكرت ربودند آن پاره پيرهن را
بستند بر سر ني دستار با سر تو
با سنگ هاي كينه سر را نشانه رفتند
انگار ادامه دارد پيكار با سر تو
فرياد تو زمين را «دارالقيام» خود ساخت
تا آسمان ك شد قد اين دار با سر تو
پامال شد حقيقت، محراب گشت گودال
تاريخ شد دوباره تكرار با سر تو
مثل چراغ خورشيد بر نيزه مي درخشد
تا كه شود جهاني بيدار با سر تو
امير اكبرزاده- قم
¤¤¤
نسيمي آشنا از سوي گيسوي تو مي آيد
نفس هايم گواهي مي دهد بوي تو مي آيد
شكوه تو زمين را با قيامت آشنا كرد
و رقص باد با گيسوي تو محشر به پا كرد
زمين را غرق در خون خدا كردي خبر داري؟
تو اسرار خدا را بر ملا كردي، خبر داري-
جهان را زير و رو كرده است گيسوي پريشانت
از اين عالم چه مي خواهي همه عالم به قربانت
مرا از فيض رستاخيز چشمانت مكن محروم
جهان را جان بده پلكي بزن يا حي يا قيوم
خبر دارم كه سر از دير نصراني در آوردي
و عيسي را به آيين مسلماني در آوردي
خبر دارم چه راهي را بر اوج نيزه طي كردي
از آن وقتي كه اسب شوق را مردانه هي كردي
تو مي رفتي و مي ديدم كه چشمم تيره شد كم كم
به صحرايي سراسر از تو خالي خيره شد كم كم
تو را تا لحظه ي آخر نگاه من صدا مي زد
چراغي شعله شعله زير باران دست و پا مي زد
حدود ساعت سه جان من مي رفت آهسته
براي غرق در دريا شدن مي رفت آهسته
.......
بخوان! آهسته از اين جا به بعد ماجرا با من
خيالت جمع اي درياي غيرت خيمه ها بامن
تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود،
ولي از پا نيفتادم شكستم بي صدا در خود
شكستم بي صدا در خود كه بايد بي تو برگردم
قدم خم شد وليكن خم به ابرويم نياوردم...
نسيمي آشنا از سوي گيسوي تو مي آيد
نفس هايم گواهي مي دهد بوي تو مي آيد
سيدحميد برقعي
¤¤¤
بوي موي تو مي وزد در شعر ، ما همه مست و ما همه هشيار
واژه هايي كه هر كدام شراب، واژه هايي كه هر كدام خمار
آسمان سجده مي كند به سرت، نور مي بارد از نگاه ترت
عاشقان هميشه شعله ورت، همه حلاج هاي بر سر دار
دسته دسته كبوتران توييم ، پركشيده به سمت و سوي توييم
قلبمان مي تپد به عشق حرم ، قلبمان مي تپد به عشق بهار
اي كه چشم تو سوره «والشّمس»! اي كه دست تو سوره «والفتح»!
اي كه قلب تو سوره «والفجر»! يوسف بي نظير اين بازار!
سال ها پيش از آن كه بر سر ني آيه آيه به عرش پر بكشي
عطر قرآن روي لب هايت كرده اصحاب كهف را بيدار
«ام حسبت...» بخوان بهار شود، در و ديوار بي قرار شود
«ام حسبت...» بخوان، فداي سرت! اي تو گلبانگ حيدر كرّار!
محمدرضا سليمي
¤¤¤
ديوار و در، ديوار و در، ديوار و در، ديوار...
خوابيده تاريخ تشيع در همين تكرار
اين خانهً وحي است، اما بعد پيغمبر
بسيار خواهد ديد از اين بي حرمتي، بسيار...
اين در نه! قرآن است كه مي سوزد و پشتش
واژه به واژه جملهً » الجار ثم الدار »
آيه به آيه سوره هاي ناب قرآنند
اينها كه دنيا مي شود بر دوششان آوار
اينها كه سرهاشان به روي نيزه خواهد رفت
گلخانه خواهد شد ز پيكرهايشان شنزار
اينها كه هر يك امتداد لحظه اي هستند
كه سوخت قرآن خدا بين در و ديوار
...
قرآن روي نيزه! قرآن درون تشت!
قرآن قرآن خوان ميان كوچه و بازار!
آه اي شفيع روز رستاخيز لبهايت!
ما را به حال خود براي لحظه اي مگذار!
پانته آ صفائي - خميني شهر
¤¤¤
مي ترسم ايـــن خورشــيــد هم از پـا بيـفتـد
از تــشنــگي مــاهــم لـب دريـــا بـيـفـتد
سخت است هم لب تشنه باشي هم ببيني
بــابــات بـيـن لـشگـري تـنــها بــيـفـتـد
سخت است دنيا جـاي چشمان تو بـاشـد
وقــتــي كــه ســر از پـيكر بـابـا بيــفتد
فردا و پـس فرداي بي خـــورشـيـد،وقـتي
تـاريـــكي وشــب بيــــن آدم هــا بـيـفتد
آدم شـبيــه يـك كـبــوتر بـچــه،بـي پــر
محـكم بـچســبد شاخــــه را، اما بيـفتـد
در خـواب هــم شايـد نمي ديديم يك روز
انــسـانيـت از چشـــم آدم هــــا بــيــفتد
اين جمعه هـــم آقا! نيا،من تـرس دارم
بــاز اتــفـاق كربلا اينجـا بيـفتد
سمانه ميرزاييان
¤¤¤
شب شيشه اي ست، مثل غزل هاي ناتمام
بشكن حرير بغض من ، اين هاي ناتمام
اين شعر را كه بيخ گلويم نشسته است
اين شعر را كه از تب تاريخ خسته است
بشكن ، بسوز ، بميران مرا و بعد
كم كم شروع كن غزلي تشنه را و بعد
در امتداد ثانيه هايي غريب تر
در من ببار مثل غزل ناشكيب تر
بگذار تا به تشنگي روح آب ها
غم نامه اي شوم پر از اندوه آب ها
غم نامه اي غريب ، غريبانه اي كه درد
مي بارد از گلوي غزل ها ، غريبه گرد
تا قطره قطره اشك شوم در قنوت تو
هي گر بگيرم از تب تند سكوت تو
مرطوب گونه هاي من ، اين خاك خسته را
اين ابري سترون در من نشسته را
هر شب به قتلگاه نفس هات مي بري
هي تشنگي به قاب غزل ها مي آوري
هر چند در حصار زمين زخم ديده اي
هر چند با عطش به غزل ها چكيده اي
هر چند آب ها همه شرمنده ي تو اند
با چشم هاي تشنه تورا جار مي كشند
با خاك و خون و نيزه در آميخت پيكرت
خورشيد سجده كرد بر آغوش بي سرت
جاده ، سوار ، تلخ غروبي غريب ... و
پيچيده در هواي غزل بوي سيب ... و
با هق هقي نشسته در اين امتداد ها
يك كاروان كه مانده در آغوش باد ها
سخت است بي تو تلخ و غريبانه زيستن
با واژه واژه درد به نامت گريستن
اين بغض در گلوي غزل پير مي شود
با داغ كربلاي تو تكثير مي شود
در امتداد ثانيه هايي كه كربلاست
بر سطر هاي خيس نگاهي كه مبتلاست
جا مانده ردي از غزلي نا تمام تر
هي هاي هاي مي شود از گريه هام تر...
طاهره فرزانه
¤¤¤
وقتي قرار شد كه تو خون خدا شوي
قرباني قشنگ ترين لحظه ها شوي
گفتند روي نيزه سرت را نشان كنند
هفتاد و چند بار تو را امتحان كنند
موسي شدي و نيلي از خون برابرت
ليلا شدي و دشتي مجنون برابرت
عيسي شدي و خاك برايت پرنده شد
هفتاد و چند مرده به دست تو زنده شد
آهي كشيد زينب تو دود پا گرفت
در خيمه هات آتش نمرود پا گرفت
وقتي كه خون اصغر تو بند مي شود
قرباني ات قبول خداوند مي شود
حتي فرات با هيجان گريه مي كند
يوسف به خشكسالي تان گريه مي كند
اي كشتي نجات پس از نوح در زمين
قرآن صفحه صفحه ي مشروح در زمين
گفتند با تو فاجعه را خوب صبر كن
يعني كه مثل حضرت ايوب صبر كن
بگذار كربلاي تو بيت الحزين شود
خاكش بناست بعد تو مهر جبين شود
از كربلا به سمت خدا در گشوده شد
يعني كه هشت مرتبه خيبر گشوده شد
اين فصل در كتاب زمان ثبت مي شود
معراج دسته جمعي تان ثبت مي شود
اينجا كجاي خاك كجاي بهشت توست
آه اين چه حكمتي ست كه در سرنوشت توست
تبديل مي شوند درختان به نيزه ها
اين بار هم به خاطر قرآن به نيزه ها
اين سير قهقرايي تاريخ جنگ نيست
صفين ديگري ست ازآنسان به نيزه ها
نفرين از آسمان و زمين مي رسد به گوش
حتي كه ريگ هاي بيابان به نيزه ها
گر هفت پشت عرش بلرزد عجيب نيست
طفلان كه بنگرند هراسان به نيزه ها
اين مشك پر نمي شود از آب هيچ وقت
حتي اگر ببارد باران به نيزه ها
از شوق وصل توست خدايا نشسته است
مولايمان حسين سر افشان به نيزه ها
از بس دويده است در اين دشت خسته است
يارب حسين توست بخوابان به نيزه ها
علي اصغر مقني
¤¤¤
از آه سرد آخر تو غم درست شد
اين آه را شنيد فلك خم درست شد
روزي به ياد كودك شش ماهه ات زمين
آن قدر گريه كرد كه زمزم درست شد
تا«ام حس بت....» خواند سرت روي نيزه ها
خواب زمان شكست و محرم درست شد
از كربلا،هلاك،عطش،صبر، جبرئيل...
...تا روضه خواند سوره مريم درست شد
مي خواست محتشم كه شگفت آفرين شود
«باز اين چه شورش است و چه ماتم...» درست شد
خونت مسيح تر شد و در چشم پير دير
تصوير روضه هاي مجسم درست شد
از جنس انتقام كسي بعد سال ها
بر روي زخم هاي تو مرهم درست شد
محمد علي كاروان

 



زن، همسر، مادر...

زن در خانواده يك نقش همسري دارد؛ اين نقش همسري، فوق العاده است؛ ولو اصلاً مادري اي وجود نداشته باشد. فرض كنيد زني است يا مايل نيست به زايمان، يا به هر دليلي امكان زايمان برايش وجود ندارد؛ اما همسر است. نقش همسري را نبايد دست كم گرفت. ما اگر مي خواهيم اين مرد در داخل جامعه يك موجود مفيدي باشد، بايد اين زن در داخل خانه همسر خوبي باشد؛ والّا نمي شود.
¤
ما در دوران مبارزه و بعد از دوران مبارزه، دوران پيروزي انقلاب، آزمايش كرديم؛ مرداني كه همسران همراه داشتند، هم در مبارزه توانستند پايدار بمانند، هم بعد از انقلاب توانستند خط درست را ادامه بدهند. البته عكسش هم بود. من گاهي به اين دخترها و پسرهائي كه مي آمدند خطبه عقدشان را مي خواندم، مي گفتم خيلي از خانم ها هستند كه شوهرهاشان را اهل بهشت مي كنند؛ خيلي خانم ها هم هستند كه شوهرانشان را اهل جهنم مي كنند؛ دست آنهاست. البته مردها هم عيناً همين نقش را دارند. در باب خانواده، نقش مردها را هم بايستي ناديده نگرفت.
¤
اشتغال بانوان از جمله چيزهائي است كه ما با آن موافقيم. بنده با انواع مشاركت هاي اجتماعي موافقم؛ حالا چه از نوع اشتغال اقتصادي باشد، چه از نوع اشتغالات سياسي و اجتماعي و فعاليت هاي خيرخواهانه و از اين قبيل باشد؛ اينها هم خوب است. زنها نصف جامعه اند و خيلي خوب است كه اگر ما بتوانيم از اين نيم جامعه در زمينه اين گونه مسائل استفاده كنيم؛ منتها دو سه تا اصل را بايد نديده نگرفت. يك اصل اين است كه اين كار اساسي را
- كه كار خانه و خانواده و همسر و كدبانوئي و مادري است - تحت الشعاع قرار ندهد. مي شود هم. به نظرم مي رسد مواردي داشتيم كه خانم هائي اين طور عمل مي كردند. البته يك قدري به آنها سخت مي گذرد؛ هم درس خواندند، هم درس دادند، هم خانه داري كردند، بچه آوردند، بزرگ كردند، تربيت كردند. پس ما با آن اشتغال و مشاركتي كاملاً موافق هستيم كه به اين قضيه اصلي ضربه و صدمه نزند؛ چون اين جايگزين ندارد. شما اگر بچه خودتان را در خانه تربيت نكرديد، يا اگر بچه نياورديد، يا اگر تارهاي فوق العاده ظريف عواطف او را - كه از نخهاي ابريشم ظريف تر است - با سرانگشتان خودتان باز نكرديد تا دچار عقده ]عاطفي[ نشود، هيچكس ديگر نمي تواند اين كار را بكند؛ نه پدرش، و نه به طريق اولي ديگران؛ فقط كار مادر است. اين كارها، كار مادر است؛ اما آن شغلي كه شما بيرون داريد، اگر شما نكرديد، ده نفر ديگر آنجا ايستاده اند و آن كار را انجام خواهند داد. بنابراين اولويت با اين كاري است كه بديل ندارد.
¤
همين جا وظيفه اي بر دوش دولت است. بايد به آن خانم هائي كه حالا به هر دليلي، به هر جهتي، با هر ضرورتي، كار تمام وقت يا نيمه وقت را قبول كرده اند، كمك بشود تا بتوانند به مسئله مادري برسند، به مسئله خانه داري برسند. با مرخصي ها، با زمان بازنشستگي، با مدت كار روزانه، به نحوي بايستي دولت كمك كند تا اين خانمي كه حالا به هر دليلي آمده اينجا شاغل شده، بتواند به آن قضيه هم برسد.
¤
دومين مسئله، مسئله محرم و نامحرم است. مسئله محرم و نامحرم در اسلام جدي است. البته بخش عمده اي از اين قضيه محرم و نامحرم باز برمي گردد به خانواده. يعني چشم پاك و دل بي وسوسه و ريب براي هر يك از زوجين موجب مي شود كه محيط خانواده از طرف او تقويت و گرم شود؛ مثل يك كانون گرمابخشي، محيط را گرم مي كند. اگر آن طرف مقابل هم همين چشم پاك و دل خالي از وسوسه را داشت، طبعاً اين دوجانبه خواهد شد و محيط مي شود محيط كانون خانوادگي گرم و بامحبت. اگر چنانچه نه، چشم خائن، دست خائن، زبان دو وجه، دل بي محبت و بي اعتقاد به همسر و همسري وجود داشت، ولو ظاهرسازي هائي هم باشد، محيط خانواده سرد مي شود.
¤
در مقالات دوستان خواندم كه همين بيرون رفتن ها و همين اشتغالات و اينها موجب مي شود كه گاهي سوءظن هاي بيجا به وجود بيايد. ليكن فرقي نمي كند؛ بالاخره اگر سوءظن پيدا شد، چه سوءظن، مستند درستي داشته باشد، چه نداشته باشد، اثر خودش را مي بخشد؛ مثل گلوله اي است كه از اين لوله بيرون مي آيد؛ اگر توي سينه كسي خورد، مي كشد؛ چه اين شخص عامد باشد، چه اشتباهاً دستش رفته باشد روي ماشه. گلوله فرقي نمي گذارد. گلوله نخواهد گفت چون كسي كه من را شليك كرد، عامد نبود، پس من سينه اين طرف مقابل را ندرم؛ نه، گلوله مي درد. اين سوءظن كار خودش را مي كند؛ چه منشأ درستي داشته باشد، چه ناشي از وسواس و مثلاً تصورات و توهمات بيجا باشد.
¤
در خانواده هي گفته مي شود نقش زن. دليلش هم واضح است؛ چون زن در خانواده عنصر محوري است. اما اين جور نيست كه مرد در خانواده وظيفه و مسئوليت و نقشي نداشته باشد. مردهاي بي خيال، مردهاي بي عاطفه، مردهاي عياش، مردهاي قدرنشناس زحمات زن خانه، اينها به محيط خانه لطمه مي زنند. مرد بايد قدردان باشد. جامعه بايد قدردان باشد. حتماً بايستي بر روي كار زنهاي خانه دار ارزشگذاري ويژه بشود. بعضي مي توانستند بروند كار بگيرند، بعضي مي توانستند تحصيلات عاليه بكنند، بعضي تحصيلات عاليه هم داشتند - من ديدم زناني را از اين قبيل - گفتند ما مي خواهيم اين بچه را بزرگ كنيم، خوب تربيت كنيم، نرفتيم كار بگيريم. زن نرفته كار بگيرد، آن كار هم زمين نمانده؛ آن ده نفر ديگر رفتند آن كار را گرفتند. بايد از اين جور زني قدرداني شود...تأمين اقتصادي شان، بيمه شان، بقيه چيزهائي كه لازم است، بايد در نظر گرفته شود.
¤
ازدواج يك تقدسي دارد از نظر ادياني كه حالا من مي شناسم...غالباً مراسم ازدواج، يك مراسم مذهبي است؛ مسيحي ها آن را توي كليسا انجام مي دهند، يهودي ها آن را در كنائسشان انجام مي دهند؛ مسلمانها هم اگرچه در مسجد انجام نمي دهند، اما اگر بتوانند، در مشاهد مشرفه، والّا در ايام متبرك ديني و عمدتاً به وسيله رجال دين، اين را انجام مي دهند. رجل ديني هم وقتي براي ازداوج نشست، مبالغي دين بيان مي كند. بنابراين صبغه، كاملاً صبغه ديني است. اين جنبه قدسي را نبايد از ازدواج گرفت. گرفتن جنبه قدسي به همين كارهاي زشتي است كه متأسفانه در جامعه ما رائج شده. اين مهريه هاي سنگين به خيال اينكه مي تواند پشتوانه حفظ خانواده و حفظ زوجيت باشد، تعيين مي شود؛ در حالي كه اين جور نيست. حداكثر اين است كه شوهر از دادن امتناع مي كند، مي برندش زندان؛ يك سال، دو سال زندان مي ماند. در اين اقدام، به زن چيزي نمي رسد؛ او بهره اي نمي برد، جز اينكه كانون خانواده اش هم متلاشي مي شود. اينكه در اسلام از حضرت امام حسين (عليه السّلام) نقل شده كه فرمود ما دخترانمان و خواهرانمان و همسرانمان را جز با مهرالسّنه عقد نكرديم، به خاطر اين است؛ والّا مي توانستند. اگر امام حسين مي خواست مثلاً با هزار دينار هم عقد بكند، مي توانست؛ لازم نبود مثلاً با پانصد درهم - دوازده و نيم اوقيه - مقيد به اين كار بشود. آنها مي توانستند، اما كمش كردند. اين كم كردن، با يك محاسبه است...

 



خبر سوم

محمد حسنلو - داستان رسوايي هاي سياسي مردان قدرت در غرب تمامي ندارد و گويا به تازگي به نوعي رقابت جذاب تبديل شده! چندي پيش جي آر كندي، پسر رئيس جمهور ترور شده آمريكا از مدونا خواسته بود كه در نقش مادرش(!؟) به عنوان مدل لباس براي جلد مجله اي با سردبيري همسر رئيس جمهور عكس بگيرد ولي با مخالفت مدونا روبه رو شده بود. او از مدونا خواسته بود با اين عكس نقش زنان در جامعه را پررنگ نشان دهد!
رزماري ترنزيو، مشاور اين پسر رييس جمهور در كتابي با عنوان «دختر مادي» مي نويسد او به پسر رئيس جمهور گفته بود كه اين كار نمي تواند براي دختران جامعه يك الگوي مناسب باشد...اما اصل داستان چه بود؟ در تابستان 1996 پسر رييس جمهور ترور شده آمريكا از ترنزيو خواست جلد مجله اش را با عنوان «زنان در سياست» طراحي كند كه اين امر از سوي هيلاري كلينتون همسر رئيس جمهور وقت آمريكا با مخالفت روبرو شد. ترنزيو در كتابش به صراحت مي نويسد كه به كندي گفته است در صورت استفاده از مدونا براي نقش مادرش نمي تواند روي بازتاب عمومي حساب مثبت باز كند چرا كه مدونا چهره يك دختر بد را در جامعه دارد و اين امر مي تواند جنجال رسانه اي به پا كند. در حاليكه مشاور مجله به اصرارهاي خود ادامه مي داد با ناراحتي كندي همراه مي شد چرا كه مدونا معشوقه پسر رئيس جمهور بود و هميشه با پدرش مقايسه مي شد كه با مرلين مونرو بازيگر مشهور هاليوود ارتباط دوستي داشت.
با اين حال پسر كندي اعتقاد داشت وقتي جامعه به ارتباط پدرم با مونرو اعتراضي نداشت چرا بايد به ارتباط من با مدونا اعتراض داشته باشد. مدونا در جواب نامه دست نويس كندي در فكسي جواب مثبت خود را با مثالي عجيب اعلام كرده بود. مدونا نوشت با توجه به سابقه معشوقه هيتلر و پسر وينستون چرچيل، من هم بايد به اين درخواست، جواب مثبت بدهم اما مرا معذور بداريد. و اين جواب باعث شد كه كندي به جاي مدونا از دريو باريمور يك بازيگر ديگر براي جلد مجله استفاده كند...راستي دقت كرديد برخي رفتارهاي مجلات زرد در كشورمان چقدر شبيه به اين خبر است؟

 



پيشنهاد چي؟

هوا سرد شده، درست...كتاب گران شده و پول يارانه به همه چيز مي رسد جز كتاب، درست اما با اين همه مرور تاريخ حيات ابراهيم زمان حقيقتا يك فنجان چاي گرم در زير بارش برف است...هجدهمين جلد از مجموعه يادگاران به نقل خاطراتي داستان گونه و ميني مال از زندگي حضرت امام (ره) اختصاص دارد كه براي چهارمين بار روانه بازار نشر شد. «يادگاران؛ كتاب روح الله» از سادگي يك مرد بزرگ در مقام فرمانده كل قوا مي گويد. مردي كه قباي وصله شده اش لباسي مي شد براي بچه هايش و حسينيه كوچك كنار خانه اش، ستاد فرماندهي او بر ميليون ها عاشق و رزمنده...
در مقدمه كتاب آمده است: «سال هايي كه رفته اند، آدم هاي زيادي را با خود برده اند؛ آدم هايي خيلي عزير يا خيلي منفور كه اغلب در زمان گم شدند اما يكي از اين آدم ها كه همراه آن سال ها رفت، هنوز هست؛ آن قدر پررنگ كه از ياد تاريخ نمي رود. او بي آن كه اهل نقشه كشيدن و زد و بند باشد، حساب و كتاب كساني كه فكر مي كردند ابرقدرتند را به هم ريخت؛ خيلي راحت. همين كه داشت زندگي اش را مي كرد وحشتي به دلشان انداخت كه گفتند «كاريزما دارد» همين كه داشت زندگي اش را مي كرد رهبر مردمي شد كه گفتند «او روح و قلب ما است» با اين حال خودش معتقد بود زندگي اش «تنها حادثه اي جزئي از حوادث اين عالم بود» اما در تمام زندگي اش براي اين كه براي خدا زندگي كند زحمت كشيد. ياد پررنگش در حافظه تاريخ حاصل همين زحمت ها است. شايد اين صد خاطره تصويري هر چند مه آلود از تفكر و رفتار او به ذهن بياورد.»
دور هم جمع بوديم. شوخي شوخي گفتيم «دعوتمان نمي كنيد خمين، به مان سور بدهيد؟» جدي گرفت. همه با هم راه افتاديم.
توي راه ماشين خراب شد. گوشه اي روي زمين نشستيم منتظر تا ماشين راه بيفتد. كاري نداشتيم.
عمامه هايمان را باز مي كرديم و دوباره مي بستيم كه سرمان گرم شود. ناراحت شد. گفت «به جاي اين كار بيهوده، مي توانستيد يك بحثي بكنيد.»
¤
درس كه تمام مي شد، خيلي ها مي آمدند مي گفتند: برايمان استخاره كنيد. مي خنديد، مي گفت: «به خدا توكل كنيد. بيشتر درس بخوانيد، كمتر استخاره كنيد.»
¤
از زنجان آمده بودم قم درس بخوانم. يكي دوبار من را پاي درس اسفار نديده بود. سراغم را گرفته بود گفته بودند حصبه گرفته. هر روز صبح و شب مي آمد احوال پرسي. استادهاي ديگري هم داشتم اما فقط او مي آمد. آن شب كه آمد صورتم از تب داغ و سرخ شده بود. دكتر قبلي داروي اشتباه داده بود. توي سرماي زمستان پاي پياده رفت پي دكتر. باهم برگشتند. آن قدر ماند تا حالم بهتر شد.
¤
نزديك غروب بود. با چند نفر آمدند توي مدرسه. منتظر وقت نماز بودند. كتابم را بستم و زود رفتم پيششان. قبل از اينكه چيزي بگويم، نگاهي به حجره ام كرد و گفت: «چرا چراغ حجره ات را روشن گذاشتي؟» قبل از من يكي در آمد گفت: آقا مي گويند در روشني اسراف نيست. گفت: «بي خود مي گويند!»
¤
به مصطفي گفتم اگر امام مي توانند به من وقت بدهند كه به ديدنشان بيايم. يك روز را تعيين كردند. بعد از سلام و احوال پرسي، كمي مكث كردم. مصطفي هم توي اتاق بود. امام فكر كرد مي خواهم حرف خصوصي بزنم. بلند به مصطفي گفت: «برو بيرون!»
¤
فرزند يكي از وزيرها شهيد شد. گفتيم «پيامي بدهيد.» گفت: «همه جوان هايي كه شهيد مي شوند، فرزند من هستند. براي من بچه وزير و غير وزير فرقي ندارد.»
اين كتاب با قيمت 1300 تومان در بازار نشر عرضه شده است. اگرچه مجموعه «يادگاران» خواندني است و بايد زينت قفسه كتابخانه ما باشد.

 



نقد سوم
2 ميليارد تومان براي10 روز!؟

رضا رحماني - مي دانيد با 2 ميليارد تومان چند جوان مي توانند به سرو سامان برسند؟ مي دانيد 2 ميليارد تومان چه گره هايي مي تواند از تشكل هاي جوانان باز كند؟ مي دانيد با 2 ميليارد تومان چه اتفاقات فرخنده اي در حوزه كادرسازي و كلاس هاي آموزشي مي تواند رخ بدهد؟...اصلا مي دانيد 2 ميليارد تومان چندتا صفر دارد؟
در حالي كه بودجه مختص جشنواره بين المللي تئاتر فجر مي تواند باعث تشكيل دهها گروه نمايشي، اشتغال براي دهها هنرمند و در نهايت اجراي صدها نمايش در سراسركشور شود، چرا و با چه دستاوردهايي طي ده روز خرج مي شود؟
دبير جشنواره بين المللي تئاتر فجر اعلام كرده كه بودجه اي بالغ بر دو ميليارد تومان صرف برگزاري اين جشنواره مي شود. بر اين اساس، و به تحقيق مشخص شده كه بودجه اين جشنواره ها معمولا به اين ترتيب هزينه مي شود: كمك هزينه هاي پرداختي به گروهها (اعم از گروههاي نمايشي ايراني و خارجي، آن هم براي حداكثر دو اجرا كه بالغ بر صدها ميليون تومان مي شود؛ البته اين چند ميليون وراي مبالغ چند ده ميليوني است كه براي اجراي عمومي به هر اثر نمايشي پرداخت مي شود)، پرداخت دستمزد داوران، بازبينان، كارشناسان، مسئولان فني، روابط عمومي، دبير و كاركنان دبيرخانه جشنواره و ... پرداخت حق ماموريت كارشناسان ( براي سفر هاي داخلي و خارجي)، چاپ پوستر جشنواره در شمارگان چند هزاري و بعضا چند ده هزاري، انتشار بولتن جشنواره در شمارگان چند هزاري، انتشار كاتالوگ نمايش هاي شركت كننده در شمارگان چند هزاري، دهها نوع كالاي تبليغاتي ( بنر، استند و كيف و ... )، هزينه تغذيه و اسكان ستاد برگزاري، هتل و تغذيه و .. ميهمانان جشنواره
( معمولا بي نظمي هاي بسيار باعث افزايش شديد اين هزينه ها مي شود)، مراسم افتتاحيه و اختتاميه (معمولا نيز بسيار پرخرج و بالغ بر دهها ميليون برگزار مي شود)، اهداي جوايزبرگزيدگان و ...
اينكه دو ميليارد تومان بودجه تئاتر كشور به جاي آنكه صرف تهيه تئاتر و عرضه آن به مردم شود، بابت ديگر اموري كه به نسبت ديگر هزينه هاي ضروري و مورد نياز تئاتر كشور، كاملا در حاشيه و بسيار فرعي هستند، هزينه مي شود، جاي تاسف دارد و اسف بار تر زماني است كه در كل برگزاري 10 روز اين جشنواره كه هر روز برگزاري آن 200 ميليون تومان آب مي خورد، شايد و تنها شايد يك نمايش با موضوع انقلاب اسلامي اجرا شود!
به عبارتي در دهه فجر انقلاب، 2 ميليارد تومان از بودجه بيت المال هزينه مي كنيم كه جشنواره اي داشته باشيم براي همه چيز جز انقلاب! در واقع در تمام اين سال ها، به جز معدود آثاري، تقريبا در اغلب دوره ها، كوچك ترين ارتباطي بين اين رويداد و دهه فجر و بزرگداشت انقلاب اسلامي وجود نداشته و ندارد؛ بنابراين شايد بتوان گفت كه اين همزماني براي مسئولان مربوط تنها به بهانه اي بدل شده است؛ همان طور كه چند هفته قبل در همين صفحه نسل سوم خواندم جشنواره طواف تا ولايت در بخش موسيقي به همه چيز ربط داشت جز عنوان برگزاري اش!
نكته قابل تامل اما راه هاي هزينه كردن اين بودجه عظيم است كه در شعارهاي مسئولان وجود دارد اما در عمل ايشان به هيچ وجه ديده نمي شود؛ اغلب گروههاي نمايشي، بخصوص در شهرستان ها به دليل نبود اعتبارات لازم، امكان تهيه و عرضه نمايش به مردم را ندارند و به جز معدودي مناسبت ها ( كه البته جشنواره هاي استاني هم تقريبا در اين زمره قرار داده شده است) تقريبا تئاتر محلي براي شناسايي استعدادهاي جوان و هدايت و حمايت از آنها نيست، جولانگاه «اسم ها و رسم ها» است!
فكر مي كنيد از دهها نمايشي كه به هرحال در تئاتر فجر اجرا مي شوند، چند نمايش در نهايت به مردم عرضه مي شود؟ درجشنواره تئاتر فجر دهها نمايش رامي توان مثال زد كه با حداكثر دو اجرا پرونده شان بسته شده است. تاسف بارتر اينكه، برخي حتي از اين موضوع
سوء استفاده مي كنند و همان دو اجرا را هم با بدترين كيفيت عرضه مي كنند چون كافيست به جشنواره راه يابند، آن وقت به هر نحوي كه اجرا انجام شود مبالغ چند ميليوني توسط دبيرخانه جشنواره پرداخت مي شود!
دقت مي كنيد كه جشنواره تئاتر فجر برگزار مي كنيم؛ پول اجراهايشان را هم مي دهيم!

 



يك چكه اينترنت

لنگه هاي چوبي در حياطمان گرچه كهنه اند و جير جير مي كنند...
خوش به حالشان كه لنگه هم اند
¤
درود بر كساني كه از پاكي شان دوستي آغاز مي شود، از صداقتشان دوستي ادامه مي يابد و از وفايشان دوستي پاياني نخواهد داشت
¤
گاهي وقت ها بايد در نوبت ملاقات وجدان مان بنشينيم و ببينيم در امتحان ورودي اش قبول مي شويم يا نه!
¤
نصيحت غضنفر به زنش: هر وقت يه سوسك تو دستشويي ديدي با دمپايي فورا نكوب روسرش... بي توجه از بغلش رد شو! اين كار از صدتا فحش براش بدتره.
¤
به طرف ميگن: خدا رو مي شناسي؟
ميگه: وقتي رفت و آمد نباشه از كجا بشناسم!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14