(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 20 دی 1390- شماره 20118

نم نم
شعرواژه هاي من!
سلام بر معلم
يادش بخير! (بخش نخست)
سرمشق
نقطه آخر



نم نم

(1)
سالهاست اشك ها
جور قلم هايي را مي كشند
كه جوهر از تو سرودن ندارند
(2)
سالهاست مشك ها
شرمنده اشك هايي هستند
كه بي دريغ كربلايي شدند
(3)
سالهاست اشكها
جور رودي را مي كشند
كه لياقت مشك تو را نداشت
(4)
سالهاست فرات
به اشك هايي رشك مي برد
كه در مشك تو موج مي زند
قنبر يوسفي- آمل


 



شعرواژه هاي من!

جواد نعيمي
¤ شب
شب، تيره نيست!
تاريكي،
يعني انجماد انديشه
در مغز آدمي!
¤ سكوت
سكوت، گريزگاه زيبايي است
از واهمه همهمه هاي بي نتيجه!
¤ خط
خط؛
يعني
اتحاد انبوه نقطه ها!
يعني:
به هم رسيدن و پيوستن هيچ ها به هم
براي همه چيز شدن!
¤ قهر
قهر، آفت مهرباني است
و مهرباني، مرهمي براي سنگين نشدن دل ها!

 



سلام بر معلم

آموزش، سه هجاء و يك تكيه دارد.
آموزش همان است كه معلم مهربان من در هفت سالگي به من آن را آموخت. وقتي الفباي شيرين فارسي را با شكل هاي مختلف به من ياد مي داد با هربار، بازوبسته شدن دهانش به من آموزش مي داد.
آيا او مرا هم پرورش داد؟ آري! وقتي با همه وجود به من مي گفت: «اين كار بد است و آن كار خوب. اين كار را انجام بده و آن را نه. اين حرف را بگو و آن حرف را نزن با كلمات و عمق وجودش مرا پرورش مي داد.»
معلم من گاهي اوقات به جاي حرف زدن، فقط نگاهم مي كرد. او حتي با نگاهش مرا پرورش مي داد. من تمام اين مفاهيم را از نگاهش مي خواندم. چون معلم من به اصل رسالت خود واقف بود. امر به معروف و نهي از منكر را باور داشت. چرا كه به فروع دين اعتقاد داشت. او در آموزه هاي ديني اش مي دانست كه امر به معروف و نهي از منكر انواعي دارد و به اين آموزه اشراف داشت. معلم من گاهي با رفتارهايش خوب بودن و چگونه بودن را ياد مي داد. معلم من گاهي با شوخي، گاهي به من نكات اخلاقي را گوشزد مي كرد. من برخي از اوقات به واسطه جهل دوران كودكي ام، معني گفته ها و كردارهايش را درك نمي كردم. خجالت مي كشيدم از او سؤال كنم. حال آنكه او بارها به ما گفته بود هرچه را درك نمي كنيد بپرسيد؟ و من از اين كار مهم غفلت مي كردم.
وقتي يكي از بچه ها دركلاس كار ناشايستي انجام مي داد، معلم خوب من اخم مي كرد. نگاهش جمع مي شد. وقتي حركتي اخلاقي از من و بچه ها سر مي زد، و يا وقتي كه درس هايمان را به خوبي آموخته بوديم، برق شوق درچهره اش نمايان مي شد. اين رفتارها باعث مي شد تا با درس خواندن روحيه اي مضاعف بگيريم.
معلم ما گاهي اوقات در كلاس درس از ما مي خواست كه بيشتر فكر كنيم و به موضوعي بينديشيم و آنگاه پاسخ دهيم و من با افتخار اين گونه معلمان شايسته را ستايش مي كنم. چون اينان چگونه زيستن را به من آموختند. در اينجا به ياد جمله يكي از بزرگان مي افتم كه گفته است: «معلمي را مي ستايم كه چگونه فكركردن را به من بياموزد.»
با اين اوصاف، از آن سالها روزگاري گذشته است. من در جايگاهي دوست دارم قرار گيرم كه در گذشته معلم خودم در آن قرار داشت. امروز من يك معلم شده ام. حالا من در آن فكر غوطه ور مي شوم كه مي توانم آموخته هاي جديدم را با رفتارهاي گذشته و همراه با نوآوري و پژوهش هاي جديد پيوند بزنم و آن را به كالبد نوآموزان امروزي جاري سازم. هرچند نسل ها تغيير كرده اند ولي پايه هاي تربيتي و آموزشي در كلام و محتوا تغيير نكرده اند! پس معلم در هر زمان تعليم-دهنده است و آموزه هاي او بايد درعين تازگي، داراي پختگي باشد تا عمق وجود دانش آموزان را فتح كند. تا دانش آموزان فاتح قله هاي فردا باشند. باز به گذشته ها مي روم. تا در مرور گذشته، چراغ روشني براي فردا بيفروزم. محبت و عشق معلمانم مثال زدني است. گاهي آن قدر با شور و هيجان و با تمام وجود به كلاس مي آمدند و به درس مي پرداختند كه گويي مي خواهند فاتحان قله هاي فردا باشند. در اين راه متعالي بعضي از شيطنت ها و ناهنجاري هاي دوستان هم كلاسي هاي مرا نمي ديدند. يا شايد مي ديدند و ناديده مي گرفتند. يادم مي آيد بعضي از كلاس هاي درس ما آنقدر دوست داشتني مي شد كه براي تكرارشان دلم براي ورود به كلاس درس ثانيه شماري مي كرد. الان مي فهمم كه شاعر چه ظريف سروده است:
«درس معلم اربود زمزمه محبتي
جمعه به مكتب آورد طفل گريزپاي را»
بدون شك عشق موتور زندگي است. و معلم من چه زيبا با رفتار و آموزش هاي خود آن را به ما انتقال مي داد. معلم من هيچ گاه از تكرار آنچه كه ما نياموخته بوديم، خسته نمي شد. از شوخي بچه ها رنج نمي برد.
يادم مي آيد كه امام خميني در ملاقات با معلمان فرمودند: «معلمي شغل انبياست» تشبيه زيبايي است. انبياء به دنبال ساختن انسان بودند. انساني كه بتواند راه زندگي را به سوي تكامل بگشايد. و انسان در مسيري قرار بگيرد كه متعالي شود و چگونه زيستن را فرا بگيرد.
بي ترديد، معلمان چون انبياء رسالتي بزرگ بر دوش دارند. تا در مسير آموزش و يا پرورش بذرهايي مشغول شوند كه فردا قرار است گلهايي خوشبو گردند. پس بذرها نياز به آبياري و مراقبت و نور كافي دارند تا پرورش يابند و زينت بخش شوند.
قبول كنيد كه ما معلمان وظايف سنگيني بر دوش داريم. وظيفه اي كه خداوند متعال به انبياء هديه نمود. آيا ما نيز مي توانيم چون انبياي گرامي رسالت مان را به درستي و به خوبي به نسل هاي جديد تقديم كنيم؟
فروزنده طاهري پري- شهرري

 



يادش بخير! (بخش نخست)

شما يادتون نمي ياد، آن مان نماران، توتو اسكاچي، آني ماني ك.لا.چي!
شما يادتون نمي ياد، گوشه پايين ورقه هاي دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند ورق مي زديم مي شد انيميشن.
شما يادتون نمي ياد، آرزومون اين بود كه وقتي از دوستمون مي پرسيم درستون كجاست؟ اونا يه درس از ما عقب تر باشن!
شما يادتون نمي ياد، يه زماني به دوستمون كه مي رسيديم دستمون رو دراز مي كرديم كه مثلا مي خوايم دست بديم، بعد اون واقعاً دستش رو دراز مي كرد كه دست بده بعد ما يهو به صورت ضربتي دستمون رو پس مي كشيديم و مي گفتيم: يه بچه اين قدي نديدي؟؟ (قد بچه رو با دست نشون مي داديم) و بعد كركر مي خنديديم كه كنفش كرديم!
شما يادتون نمي ياد، با آب و مايع ظرفشويي كف درست مي كرديم، تو لوله خالي خودكار فوت مي كرديم تا حباب درست بشه!
شما يادتون نمي ياد، انگشتر فيروزه، خدا كنه بسوزه!
شما يادتون نمي ياد، اون موقع ها يكي مي اومد خونه مون ما خونه نبوديم رو در مي نوشتن: آمديم نبوديد!
شما يادتون نمي ياد، دبستان كه بوديم، هرچي مي پرسيدن و مي مونديم توش، مي گفتيم ما تا سر اينجا خونديم!
شما يادتون نمي ياد، گل گل گل اومد كدوم گل؟ همون كه رنگارنگه براي شاپركها يه خونه قشنگه. كدوم كدوم شاپرك؟ همون كه روي بالش خالهاي سرخ و زرده، با بالهاي قشنگش مي ره و برميگرده، ميره و برمي گرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود مي بنده... روي گلها مي شينه... شعر مي خونه، مي خنده!
فرستنده: مينا احمدي (ماه)


 



سرمشق
نقطه آخر

يكي از بزرگ ترين ثروت هاي من در اين دنيا، سه اسب سياه است. اول يكي داشتم و چند روز پيش دوتاي ديگر را خريدم.
من اسب هايم را به دشت هاي پوشيده از برف مي برم. آنها كه مي تازند من لذت مي برم . اسب هاي من بالدارند و مرا مي برند به هركجا بخواهم.
اسب هاي من توي جامدادي كوچكم خانه دارند. من سه روان نويس سياه دارم. هرچند كه سفارش كرده اند كه ثروت خود را به ديگران نگوييد اما من فقط به شما مي گويم. من با روان نويس هايم مي نويسم و مي كشم. خريد روان نويس مشكي از هيجان انگيزترين خريدهاي من است. اگر بدانيد چقدر دوست دارم كه زودتر به خانه برسم و روان نويس سواري را شروع كنم! لذت نوشتن و كشيدن با روان نويس مشكي برايم آن قدر دوست داشتني است كه بعضي وقتها كه گرم كار هستم غذايم سرد مي شود.
من احساس مي كنم زندگي فرصتي براي گذاشتن يك نقطه بر روي دفتر زمين است. ما بايد ببينيم در آخرين لحظه كه روان نويس عمرمان آخرين نقطه را مي گذارد، كجا هستيم. نقطه اي آسماني در آغوش خدا هستيم يا از او جدا مانده ايم.
بعضي نقطه ها ماندني مي شوند و مثل ستاره ها، راه را به ديگران نشان مي دهند. اما بعضي ديگر مثل چاهي در مسير ديگران سبز مي شوند تا آنها را از راه بيندازند.
اگر به دوروبرت خوب نگاه كني مي بيني بعضي ها را كه خيلي ادعاي نقطه داربودن مي كنند، اما نقطه هايشان فقط بر تشويش ها مي افزايد و برعكس هستند كساني بي ادعا كه تنها يك نقطه باصفا دارند و آدم با ديدنشان آرام مي شود.
به راستي وقتي نقطه اي روي كلمه اي خطا نشسته است ديگر چه فايده اي دارد ژل و تل زدن به موهاي آن نقطه . اين حرف هاي من براي قبل از گذاشتن «نون» پايان است. چه خوب است نقطه اي باشيم مثل خورشيد و ماه در دل آسمان مثل خورشيد و ماه.
خوش به حال آن كه آخرين نقطه اش خورشيد شد، درخشيد و جان بخشيد و خوشا به حال آن كه در دل تاريك شب ماه شد و راه را نشان داد.
خدايا!
من نمي دانم آخرين نقطه من قرار است كجا قرار بگيرد اما مي دانم كه تو مي داني پس از تو مي خواهم دستم را بگيري و درست نقطه گذاشتن را يادم بدهي.
من آن كودك اول دبستاني ام كه دست هاي لاغر و كوچكش مي لرزند و تويي كه بايد دستم را بگيري و بگويي نقطه ام را كجا بگذارم.
اي آموزگار مهرباني ها!
مرا ببخش كه هميشه مشق هايم پر از خط خطي است و جاي پاك كن هاي پي درپي «پوزش» آن را چرك آلود كرده.
من هربار كه زمين خوردم تو دستم را گرفتي و ياري ام دادي. من بهانه آوردم و تو باز مرا خواندي و از خود نراندي.
خداجان!
من چند سالي است كه در اين مدرسه قلم و قدم مي زنم. از تو مي خواهم به حركت كوچكم بركتي ماندگار عطا بفرمايي.
خدايا! ببخشا اگر نامه ام
نشد خوب وشد حرف پرت و پلا
غلط هاي من را تو اصلاح كن
نگه دار ما را ز بيم و بلا...
آمين يا رب العالمين
محمدعزيزي (نسيم)
سحر چهارشنبه 14/10/90

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14