(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 25 دی 1390- شماره 20121

موريانه ها
دلم مي خواهد...
بررسي مجموعه شعر «به ابر تكيه مي دهم»
اي بيست سال آينده...!
مشق زيباترين شعر با ساده ترين واژه



موريانه ها

محمد جواد محبت
با داغ آشكار- ز بيداد بي شمار
در ذهن باغ، زخم تبر، مانده يادگار
هر شاخه اي جدا شود آنجا زپيكري
جوش جوانه سر زند از جاي ديگري
در باغ اگر ز جور تبر- خواري اوفتد
زخمي كه موريانه زند- كاري اوفتد
¤¤¤
اي نخل سايه گستر پربار، انقلاب!
اي در هجوم خصم، خدا يار، انقلاب!
زخم تبر به جان تو هر چند نارواست
اما هراس ما همه از موريانه هاست

 



دلم مي خواهد...

دلم مي خواهد امشب مثل آوازي
صداي خوب تو در در خواندنم باشد
گلوله مثل گل زيباست بر سينه
اگر تنها دليل ماندنم باشد
رضا عابدين زاده

 



بررسي مجموعه شعر «به ابر تكيه مي دهم»
اي بيست سال آينده...!

فهيمه بافنده
«به ابر تكيه مي دهم» عنواني است كه مجيد اكبرزاده براي مجموعه اشعار خويش برگزيده است. وي اين مجموعه را كه شامل اشعار نو و كلاسيك است در 64 صفحه، قطع رقعي و در تيراژ 25000 نسخه توسط انتشارات سوره مهر به خوانندگان شعر و ادب فارسي تقديم نموده است. اكبرزاده در اين دفتر دو قالب غزل و شعر نو را براي بيان اشعار خود برگزيده است و مضامين عاميانه، عاشقانه، اجتماعي، انقلابي و مذهبي را موضوع اشعار خويش ساخته است.
در سروده اي با سرآغاز: (ديگر بس است- بگذار برايت مرثيه اي بسرايم- اي بيست سال آينده!) شاعر به بحران فراگير عصر حاضر يعني مجازي شدن انسان، فضاي زندگي، عمل و ارتباطات او اشاره دارد. اكبرزاده در اين سروده به فاصله گرفتن انسان از زندگي طبيعي و سرشت اوليه خود يعني انس و الفت با طبيعت و مظاهر آن اشاره نموده است. شاعر دلتنگ حقيقت خويش است، دلتنگ گذشته اي شيرين كه محدوده آن ظاهراً يكي دو دهه بيش نيست. گذشته هميشه خاطره خوشي به جاي مي گذارد چندان كه هر درخت بالنده، كه فاصله سرشاخه هايش روز به روز با ريشه بيشتر مي شود دلتنگ خاك است. شاعر نيز در اين اشعار شاكي از زندگي مجازي و مكانيكي انسان مظلوم و محصور در مدرنيته است:
ديگر بس است/ بگذار برايت مرثيه اي بسرايم/ اي بيست سال آينده!/ ما در تو گم خواهيم شد/ و در هزاره تاريك ميلادي/ لطفاً چشم هايتان را ببنديد/ بيست سال گذشت/ ما در احتمال وجوديم/ ما تكنسين ها را مي بينيم/ فضاپيماها را/ درختان مينياتوري/ و بشقاب هاي خالي غذا/ باد را كه شن ها را مي روبد/ و آسمان را كه كوچك مي شود/ ما درخيابان نيستيم/ ما در آپارتمانيم/ در زير سقف هاي كاذب/ و چيزي براي فراموشي نداريم...
و اوج اين غم و اندوه شاعرانه، در مناظره شاعر با پدر روستايي اش نمود مي يابد كه اين عواطف انساني با ذم و نكوهش و بدگويي از شهر و مظاهر آن همراه است. در اين سروده شاعر براي دستان خسته و پينه بسته پدر كه نماد همت و غيرت و تلاش مرد روستايي است هيچ دستاويز و تكيه گاه مطمئن و استواري در شهر نمي بيند و به تعبير خود شاعر تكيه گاهي جز تارهاي درهم تنيده عنكبوت كه آن هم شايسته اتكا و تمسك نيست وجود ندارد:
اين طرف/ توي تار عنكبوت شهر/ هيچ كس نمي شناسدت/ هيچ رهگذر تو را سلامي آشنا نمي كند/ اي غريب دربه در!/ آي مرد روستا/ پدر!/ دست سبز تو/ به سمت آسمان خراش ها بلند/ نيست/ زخم هاي كهنه دلت/ جنس مشتري پسند نيست/ قلب ساده ات/ شبيه آنچه مي خرند نيست/ پاي تو به دست هيچ پاره آهني به بند نيست/ اين طرف نمان/ اين طرف براي تو/ كار نيست/ چشم هاي درخزان نشسته ي تو را/ بهار نيست...
يكي از ويژگي هاي در خور توجه مجيد اكبرزاده قدرت مضمون پردازي و تنوع موضوعي و درون مايه اي اشعار اوست كه نشانه تبحر و تسلط ادبي وي بر گنجينه ادب و عرفان فارسي است. وي با پرهيز از آوردن واژه اي دور از ذهن و سنگين و مغلق و با زباني روشن و دلنشين و به دور از هر تكلف و تصنعي در استعمال لغات و تعبيرات، اشعاري مطبوع و دلپذير سروده است. وي به خوبي در قالبها و مضمون هاي مختلف طبع آزمايي نموده است و مي توان گفت كه تا حدود زيادي حق مطلب را ادا نموده است. چنانچه سروده عاشقانه- عارفانه- « به دنبال تو مي گردند آهوها به صحراها» بهترين شاهد بر اين ادعاست:
به دنبال تو مي گردند آهوها به صحراها
به يادت مي پرد هوش پرستوها به صحراها
به صحراها شقايق ها چه دلتنگ اند داغت را
چه مي جويد دل سرو از سرجوها به صحراها
... گناه بيد مجنون نيست مي لرزد دل عاشق
خبر از اتفاق تازه اي دارند آهوها به صحراها
.... تو رادر اوج مي بينم تو را در موج مي بينم
تو را در گردش بال پرستوها به صحراها
مرا درياب اي دريا «الم نشرح لك صدرك»
دلم آواره شد از «لن تنالو» ها به صحراها
از ديگر خصوصيات اشعار اين مجموعه تكيه شاعر بر كشف هاي لحظه اي است چنانچه او توانسته است اين كشف ها را به طرزي منسجم و در يك محور عمومي روشن كنار هم بچيند. لحظات زيبا بايد در بستر شعر به هم پيوند بخورند تا نقش هاي موردنظر از منظر چشم شاعر به تصوير درآيد و در ديدگان مخاطب ترسيم يابد. در اين مجموعه شاعر چشم اندازي عميق و روشن به اجتماع، آدم ها و دغدغه ها و مسايل آنها دارد و بيشتر اهتمام خويش را متوجه مشكلات و معضلات اجتماعي شهرنشيني و مدرنيزه شدن سبك و روش زندگي انسانهاي عصر حاضر نموده است و از اين منظر پنجره دل را به سوي ديدگان مخاطب گشوده و نغمه و همدلي و انسان دوستي شاعري دردآشنا را به گوش جان مخاطب مي رساند:
دارم مي آيم/ خيابان هايي كه رو به پايين مي روند/ مي ايستند/ و من به سقوط ناگزير انسان/ خيره مي مانم: موتور سيكلت/ ماشين/ كره گياهي/ و فكر نهايتي كه/ توسط آهن رباهاي نامرئي/ بلعيده مي شود/ خوب مي بينم/ مرگ/ خيابان پرترافيكي است/ كه بوق بوق بوق/ به مقصد نمي رسد/ ... درست زل مي زنم به پنجره اي/ كه بسته است/ راه تنفس صبح را/ و شيشه هاي ماتش.../ ....ماتم برده است...
يكي از شاخصه هاي شاعر توانا و مردمي، داشتن بينش عميق اجتماعي و سياسي است. شاعر آگاه و مردمي بايد علاوه بر پرداختن به مضامين ادبي و عاطفي، ارتباطي آگاهانه و مؤثر با جهان بيرون و مسايل پيرامون خويش داشته باشد. او بايد بتواند به صورتي كاربردي و هنرمندانه مسايل اجتماعي، سياسي و فرهنگي روز جامعه را از طريق اشعار و سروده هاي خويش به مخاطب انعكاس دهد. اكبرزاده نيز در سروده هايي با موضوع ادبيات پايداري، تعامل شاعرانه خوبي با مخاطب خويش برقرار نموده است: فراموشت كرده بودم/ مثل هوا با بمب ها به يادم آمدي/ و نفسم به شماره افتاد/ و جنوب قلبي شد/ در سينه ام/ حالا منفجر مي شوي/ و تكه تكه ام/... وقتي كه سنگهايت/ ديگر نه سنگ/ كه پاره هاي روحم بود/ كه روي رختخواب جهان مي ريخت/... به يادم مي آيي با نسيم باغ هاي زيتون/ با خاطرات خيس سواحل/ و نام تو مثل مدالي/ بر سينه جنوب مي درخشد/ حالا اذان بگو/ تا نخل ها در ادامه خون تو/ پا شوند.

 



مشق زيباترين شعر با ساده ترين واژه

فرامرز محمدي پورلنگرودي
شعر را اگر معماري كلمات بدانيم و اينكه ارتباط اين گونه اثر ادبي با مخاطبش صميمانه و ملموس باشد يعني به دور از ابهام و پيچيدگي، اين امكان وجود دارد كه، شاعران خوش فكر و اهل ماندگاري آثار- در پي اين مهم باشند كه با ساده ترين واژه ها زيباترين اشعار را به تصوير كشند و در اين نيم نگاه با مروري به آثاري از اين دست عنوان مشق زيباترين شعر با ساده ترين واژه ها را پيش رو مي گذاريم.
«كريم رجب زاده» شاعر معاصر در غزل «بعد از اين» به دور از لفظي شعاري با ساده ترين و معمولي ترين واژه ها شعري را خلق مي كند كه در عين سادگي از مفاهيم زيباي عرفان و انديشه برخوردار است:
تشنه ي يك قطره خوابم، بعد از اين
در عذابم، در عذابم، بعد از اين
آبشار پاي كوه غصه ها
با همين بغض خرابم، بعد از اين
و باهمين ديدگاه شاعر معاصر ايتاليايي «جوزپ په اونگارت تي» در شعري تقديم به كشته شدگان نهضت مقاومت وطن اش خيلي ساده و بي پيرايه احساس خود را به زمزمه مي نشيند:
اينجا
زيستگاه ابدي چشماني است
كه به روي نور بسته شده اند
تا ديگران
چشماني هميشه بر نور گشوده داشته باشند
شعر اگر مشقي صادقانه است و مي خواهد صميمانه به بار نشيند و حتي معرف خوبي براي يك شاعر تكليف مشخص و روشن است كه بايستي ساده ترين واژه ها را به خدمت بگيريم و با پيرايش شاعرانه اثري خواندني خلق كنيم وگرنه زحمت، كوشش و پويش فرد شاعر در اين راه بيهوده است و در ذهن چنين تداعي مي شود كه شاعر اثر فقط بازي با كلمات و الفاظ را پيش رو دارد و «كاظم سادات اشكوري» زيبا سرود:
مي خواستم به دهكده
رو آرم
با يك بغل ترانه ي تازه
اما ترانه هاي مراباد
مي برد از كرانه ي اندوه
¤
نه، من پرم
پرهمراهي و نجابت و نام
نه من پرم
پرشور و شراره و پيغام
نه من پرم
چو يكي ابر قيرگون شمال
و از همه شاعرانه تر و بي ترديد حرف دل امروزي با بهره گيري از آسان ترين واژه ها در شعري از «خسرو نوربخش»:
من دچار لاله ام با من بهاري باش و بس
بي قراري، بي قراري، بي قراري باش و بس
قرمزم خون دلم خون دلم در شيشه ها
شيشه هايم را تماشاكن اناري باش و بس
از تپيدن هاي ماهي خوي دريا را بگير
موج شو، مواج شو در خويش جاري باش و بس
«يزدان سلحشور» منتقد ادبي در نوشته اي با عنوان «جزاير پنهان در اقيانوس معنا» گذري بر آثار سرآمدان شعر انقلاب اسلامي- علي معلم- آورده است:
ريشه هاي فرهنگي شعر معلم را بايد در «آراي ابن عربي» جست و سري هم به «عين القضات» زد و در پي «سهروردي» هم روانه شد. افق فكري اين شاعربا متن شعرش چنان در آميخته كه اگر اين را در نيابي آن را از كف داده اي.
با اين ديدگاه كلي شاعري چون «علي معلم دامغاني» مي خواهد با بهره گيري از واژه هاي معمولي و ساده در پي مكاشفه هاي ماندگار باشد:
ستاره سوخته آسمان كوي كه ايم
عزيز بي جهت مصر آرزوي كه ايم
به بزم حادثه خون مي چكد زناله ما
شكست سلسله ي عقده درگلوي كه ايم
شكسته ايم زصد جا به سنگ دشمن و دوست
به باده خانه افلاكيان به سوي كه ايم
با آنچه ذكر كرده ام اين نتيجه گيري حاصل است كه:
با زبان ساده، معمولي و عامه فهم مي توان خالق آثاري خواندني شد وقتي به اين مهم فكر مي كنيم كه شاعر بايد شعري بسرايد و اين شعر ماندگار شود، زندگي كند، داراي مفاهيم و انديشه روشني باشد نيازي به پيچيده كردن تركيبات نيست يعني مي توان مشق زيباترين شعر را با ساده ترين واژه ها به تصوير نشست.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14