(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 13 اسفند 1390- شماره 20158

ابراز شوقي براي يك پرواز
معرفي ورزش ها(19)
دووميداني؛ مادر و قلب ورزش هاي جهان
عطر انتظار
كاش...



ابراز شوقي براي يك پرواز

نجمه پرنيان
«شوق پرواز» تمام نشد . چون صرفا يك سريال چند قسمتي با تكنيك خوب و محتواي عالي نبود . يك حقيقت بود. حقيقتي كه مي شد پاي خنده هايش شاد شد و با بارانش گريست . «شوق پرواز» قصه نبود . حقيقت آدم هايي بود كه اين روز ها بدجور دلمان تنگ مي شود براي بودنشان .
«شوق پرواز» آن قدر «بود» كه نگران نديدنش باشي . آن قدر كه تنها سريال دوست داشتني ات باشد . آن قدر «بود» كه «بودن» تو را درگير خودش كند . پرواز اصل عجيبي است در زندگي آدم ها ... «شوق پرواز» اگر فقط «شوق پرواز» را يادآوري كرده باشد قطعا مي ارزد كه شكوهش را جشن بگيريم ، در دل هايمان ...
«شوق پرواز» مهربان بود. نگران اخلاق و عشق و احساسات و منطق آدم ها بود. دردهاي جامعه را لمس كرده و شفا را نزد شهدا يافته بود. جامعه ي ما اين روز ها بيش از آن كه به حزب و گروه و ائتلاف و قوانين ائتلافات! نياز داشته باشد نيازمند فرهنگ و اخلاق است. چيزي كه «شوق پرواز» تمام تلاشش را كرد تا ترويجش دهد .دستش درست.
شوق پرواز را مي شد به همه ي رفقا بفرما زد . اگرچه حرفش را زده بود اما نه تحقير كرده بود ؛ نه تمسخر ؛ نه تهديد ... شايد شوق پروازي ها مي خواستند يك بار هم كه شده عبادت عاشقانه ي آزادگان را به نمايش بگذارند ...
به تجربه ي حقير شخصي ام دريافته ام كه چقدر قلب آدمي شاد مي شود كه آدم هاي اطرافش تلاشش را براي يك كار فرهنگي ارج بنهند . تشكري كنند هر چند به زبان . حرفي بزنند . نقدي بكنند علمي و دلسوزانه . در آن حد نيستم كه نقد بكنم، اما مي توانم كلمات را كنار هم بگذارم و آسمان قلبم را تقديم كنم به عاشقانه اي كه براي عباس سروده بودند ...
مشتاقان پرواز ...خسته نباشيد ... بي نهايت ! دست هايم كه لياقت ندارند اما شايد بتوانم كلمات را جلو بياورم و با لحني سرشار از نشاط پروازتان را تبريك بگويم.انوار عنايت شهدا بر افق نگاهتان باد ...

 



معرفي ورزش ها(19)
دووميداني؛ مادر و قلب ورزش هاي جهان

وحيد بلندي روشن
مجموعه دوها و تمام مسابقه هاي قهرماني كه در ميدان ورزشي انجام مي گيرند ورزش هاي دووميداني ناميده مي شوند. ورزش هايي كه در المپيك دووميداني خوانده مي شوند عبارتند از: دوهاي سرعت، دوهاي نيمه سنگين، دوهاي استقامت، دوهاي بامانع، دوهاي امدادي، پرش ها، پرتاب ها و ورزش هاي ده گانه.
دووميداني اصيل ترين رشته ورزشي است كه از ريشه يوناني «اتلوس» به معني مبارزه و تلاش گرفته شده و به اندازه تاريخ آفرينش انسان قدمت دارد. دووميداني يك ورزشي طبيعي است زيرا با رفتار و حركات طبيعي انسان مطابقت دارد. بشر اوليه براي دفاع از خود محتاج به فرار كردن بود. به همين دليل اشخاصي كه ضعيف بوده و قدرت دويدن نداشتند طعمه حيوانات قرار مي گرفتند. انسانهاي اوليه ضمن دويدن و فرار، براي عبور از موانع طبيعي از جهيدن و پريدن استفاده مي كردند و اگر لازم مي شد كه بين آنها و حيوانات مبارزه اي صورت گيرد از پرتاب سنگ يا ديگر اشيا كمك مي گرفتند اين كار زماني انجام مي گرفت كه انسان از فراركردن خسته و كوفته مي شد.
تاريخچه دووميداني
در جهان
دووميداني يكي از ورزشهاي زيبا و جذابي است كه جوانان زيادي در سطح جهان را به خود مشغول كرده است و در مسابقات جهاني و المپيك تماشاگران بي شمار آن بيانگر اهميت اين رشته ورزشي است.
يوناني ها به برگزاري مسابقات دوسرعت، پرش طول، پرتاب ديسك و نيزه ادامه دادند و قهرمانانشان به اوج شهرت رسيدند. از آن زمان تا قرن نوزدهم ميلادي، دووميداني در مسابقات نظاميان اروپايي به حيات خود ادامه داد تا اينكه در انگليس شكل مدرن اين ورزش پايه گذاري شد.
در سال 1896 كه آغاز دوره مدرن بازي هاي المپيك بود. از اين ورزش در كنار مسابقات شنا به عنوان قلب ورزش هاي المپيك يادشده است. سرانجام در سال 1913 با «فدراسيون بين المللي دووميداني» تأسيس شد. فعاليت هاي اين سازمان باعث شد كه اين ورزش در سراسر دنيا گسترش يابد. فدراسيون بين المللي دووميداني كه هم اكنون مقر آن در موناكو فرانسه مي باشد از اهميت و اعتبار فراواني برخوردار است و بيشتر از 205 كشور عضو اين فدراسيون هستند. مقررات تغييريافته اين فدراسيون دو سال يك بار به كشورهاي عضو فرستاده مي شود.
¤ در حال حاضر دووميداني به طور رسمي شامل 24 ماده براي آقايان و 23 ماده براي خانم ها است.
¤ شعار دووميداني در المپيك به زبان يوناني «سيتيوس، آلتيوس، فورتيوس» به معني «سريع تر، بالاتر و قوي تر» است.
تاريخچه دووميداني
در ايران
در دوره صفويه و پس از آن چنين رسم بود كه مرداني چابك و تيزرو در پيشاپيش اسب بزرگان مي دويدند و راه را براي عبور آنها باز مي كردند. اين دوندگان را «شاطر» مي ناميدند.از سال 1304 يك سري مسابقات در زمينه دووميداني در محله هاي مختلف تهران به صورت غيررسمي آغاز شد به علت محدوديت امكانات مسابقات تنها در رشته دوهاي كوتاه، پرش طول و پرش ارتفاع انجام مي شد تا اينكه با روانه شدن تعدادي از دانشجويان ايراني به اروپا در سال هاي 1306 و بعد از آن و بازگشت آنان به وطن، دووميداني رفته رفته رونق گرفت.
در سال 1311 مسابقات دووميداني مدارس با تعدادي مواد موردنظر در برنامه هاي تحصيلي گنجانده شود. در سال 1312 يك فرد آمريكايي به نام «گيبسون» به عنوان كارشناس ورزش به استخدام درآمد و اولين مسابقات رسمي ورزش از جمله دووميداني را بين مراكز آموزشي تهران و اصفهان ترتيب داد، از آن تاريخ به بعد ورزش دووميداني در بين اكثر مراكز آموزشي كشور متداول شد و گسترش بيشتري يافت. اين روند ادامه داشت و دووميداني به عنوان يك رشته ورزشي مادر به تدريج از مراكز آموزشي به ساير نهادهاي دولتي و مردمي گسترش يافت و طرفداران زيادي پيدا كرد.
¤ فدراسيون دووميداني ايران در تاريخ 14 بهمن 1325 رسما به عضويت فدراسيون بين المللي دووميداني درآمد.
¤ احمد ايزدپناه پدر دووميداني ايران است.
ماده هاي دو و ميداني
1- دوها شامل: دوهاي سرعت (100- 200- 400 متر)، دوهاي نيمه استقامت (800-1500متر)، دوهاي استقامت (5000- 10000 متر- نيمه ماراتن و ماراتن)، دوهاي با مانع (110- 400- 3000 متر)، دوهاي امدادي (100*4 متر و 400*4 متر)، پياده روي (20 و 50 كيلومتر پياده روي) و خانمها 10 كيلومتر.
2- پرشها شامل: پرش طول، پرش سه گام، پرش ارتفاع، پرش بانيزه.
3- پرتابها شامل: پرتاب وزنه- پرتاب نيزه، پرتاب ديسك- پرتاب چكش
4- مسابقات ده گانه تركيبي

 



عطر انتظار

جلال فيروزي
بهار آشنايي ات كه خزان ندارد؛ قاب چشم ماست كه كبوتر بر لب پنجره اش لانه كند يا نه. اما فصل دلبري شما چه؟ سبزه زار انتظارتان اگر به خانه دل محيط شود و صاحبخانه با آن شور بگيرد كدام زمستان است كه بتواند اين قرار صاحبخانه را بي قرار كند و رخ از سيماي اين سبزه زار بگيرد؟
اين بار مي خواهم در باير سفيد بذر واژه هاي انتظار را بپاشم. شايد كليد اميدي دستم را بگيرد كه در هر تاريكي را چفت كنم و سراغ از سراي روشني ها گيرم.
آقا! كدام خرابات دل است كه شيشه پنجره اش زنگار و غبار گرفته باشد و رگبار محبتت نقش سياهي از آن نشويد؟ و كدام قايق آمال وآرزوهاست كه بادبان برافراشته بر درياي روزگار پيش براند و آنگاه كه نسيم مهرباني ها از جزيره ولايت عشق وزيدن گيرد، در پاشنه ي قايق نشيند و سكان به سمت آن نگيرد، بعد هم كنار آن پهلو گيرد؟
آري آقا! كاج و سرو ها همه از قاموس تو سرمشق گرفته اند كه اينچنين ميل به طاق كبود آسمان دارند. زنگوله ي بيداري را شما در گوش گلهاي شب بو به صدا در مي آوريد تا به بزم شب عطر بپاشند و پتوي آرميدن را شما بر سر سبزه زار مي كشيد كه لحظه اي چند در زمستان به خواب رود. مي داني آقا! شب و روز بازي آفتاب و مهتاب است تا به نوبت هم كه شده شما را ببينند!
براي وجودتان مي بايست دست به آسمان انداخت و دسته گلي از ستاره ها برايتان آورد. اصلا چه كسي مي داند، شايد آنها هم نرگس چشمهاي آقاشان را ديده اند كه آسمان شب را نقره پاشون مي كنند و فرشتگان الهي هر صبح به مباركي قدمهاي شماست كه ترك رضوان مي كنند و پنجره آسمان را مي گشايند تا خورشيد ، جاپايتان را بوسه باران كند. آري! خورشيد چيزي در زمين نمي بيند كه چشمش را بگيرد و بخواهد به آن فخر بفروشد. عادت كرده هر روز به جاپايتان بوسه بزند و قرص ماه كه پا به صحن شب مي گذارد تا ضريح وجودتان را زيارت كند و ملالي نيست اگر چندي يك كمي از وجودش به چشم نمي آيد. هنوز خجالتي ست و خودش را گم مي كند! و رودهاي خروشان كه پا برهنه به راه افتاده اند و هر افت و خيزي را سرك مي كشند. نه كه هواي جنون به سرشان راه باز كرده؛ نه، كه فكر مي كنند شما را سر راه ببينند. اصلا چه كسي مي داند، شايد در پي عطر وجودتان اين چنين مجنون شده اند. آري، از آقايي دو چشم شماست كه گهگاه آسماني رنگ مي گيرد، پرنده اي در آن مي جنبد، از لا به لاي سبز درختان زمزمه اي به گوش مي رسد، رگباري بر شيشه ها ضرب مي گيرد و ناوداني شره مي كند كه اگر اين نبود ابر واژه ها، باران معنا را نمي باريدند.
¤¤¤
كوچه چشم ها را مي بايست نقره پاشون ستاره كرد آنگاه كه ميهمانشان مي شويد؛ و ماه منير را به زير پايتان سنگ فرش و از مخمل گلبرگهاي نرگس و تارو پودي از زعفران اعلا فرش سفيد و سرخي را آشناي قدمهايتان كرد و آنگاه كه از ابر چشم ها قطره باراني بر ساحل گونه ها بيفتد و چندي پس به صدف دل رود و دردانه اي در آن جاي گيرد.
كوچه باغ دل با آفتاب مهرباني شماست كه رنگ تابستان مي گيرد؛ اما چه كنيم كه دلمشغوليم و مضطرب ذهن. كاسه بضاعتمان تشنه ي شبنم پاكي هاست كه از گل واژه هاي انتظار مي چكد؛ اما از بد روزگار سكه ي پولي شده ايم كه يك رويش خودمانيم و روي ديگر دلخواسته هايمان. باب مان شده تا سكه را بالا بيندازيم تا يك وجه اش رو شود.
آقا؛ مي دانيم، دانه هاي تسبيح مان بي نخ است. مي دانيم، كاخ آرزوهايمان بدون طاق است تا هر چه مي خواهيم آجر چينش را بالا بريم. مي دانيم، پاگذار نردبانمان لق مي زند. مي دانيم، خودمان را پس زده ايم؛ اما گير اين دلها يك دست بيشتر نمي خواهد. فقط نمي از درياي عشقتان به مشام رسد تا هر كه اسلوب خودش را در تن به آب زدن پيش گيرد. چند هنگامي ست كه هواي اين دريا به سر افتاده اما ... حتما ما صيد نيستيم وگرنه تور عشق تان همه جاي اين دريا پهن است.

 



كاش...

كاش ديگر ناراحتي، زندگي ام را تلخ نكند! كاش ديگر غم بر زندگي ام غلبه نكند! كاش ديگر غصه زندگي را نخورم، كاش ديگر...!
كاش دست مادرم باشد كه مرا نوازش مي كند! كاش ديگر باران اشك مادرم را نبينم! كاش نسيم باشد كه به من آرامش مي دهد! كاش موج دريا در زندگي تكانم دهد! كاش...!
اي كاش سبزي درختان زندگي ام را سرسبز كند! اي كاش اميدم مرا در راه راست هدايت كند!
مرواريد نصيحت 11 ساله
مدرسه راهنمايي سجاديه منطقه 3

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14