(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 15 اسفند 1390- شماره 20160

فرهنگ شكرگزاري
استبداد فرهنگي در حوزه قرآن
بررسي جايگاه علم رشدي در قرآن از علم حصولي تا علم حضوري



فرهنگ شكرگزاري

رضا شريفي
غربيان، آفريقاييان را انسان نمي شمارند هرچند كه در ظاهر بدان اقرار مي كنند ولي در عمل هرگز چنين باور و نگرشي نسبت به آفريقاييان ندارند. از اين رو با آفريقايي همانند غيرانسان برخورد مي كنند و نگاهي كه يك آفريقايي به زن دارد، يك غربي نسبت به آفريقايي دارد. اين گونه است كه در كنار آفريقايي گرسنه، غذا مي خورد، بي آنكه لقمه اي به اين آفريقايي بدهد؛ زيرا بر اين باور است كه آفريقايي نمي بايست بپذيرد كه به او توجه شده وگرنه عكس العمل منفي در پي دارد .
برخي با نگاه روان شناسي اجتماعي و مردم شناسي براين باورند كه غالبا آفريقايي، انساني است كه مي بايست همواره حدود خود را بشناسد؛ زيرا وقتي حدود خود را نشناسد، طغيان مي كند. از اين رو، هرگونه كمكي به آفريقايي بايد در چارچوب بهره كشي از او باشد و هر چيزي را در قبال كاري به او بدهيد و هرگز او را به سوي كمك هاي بشردوستانه سوق ندهيد؛ زيرا ناتوان از درك اين معناست و هر كمكي را براي خود حق مي يابد و خواهان آن مي شود كه تكرار شود؛ چرا كه اگر به گروهي آفريقايي يك بار كمك شود، بار دوم گمان مي كند كه از شما بخواهد تا حق وي را بدهيد. به عنوان نمونه اگر دو بار به او غذاي مجاني داديد، روز سوم از شما مطالبه غذا مي كند كه چرا حقش را نداديد؟!
ضرورت سپاس در برابر نعمت
به نظر مي رسد كه چنين نگاهي به آفريقايي، تصويري نادرست را به اذهان بدهد؛ زيرا گروهي از آفريقائيان از مشكل ديگري رنج مي برند و آن مشكل ناسپاسي است. به اين معنا كه به آنها آموخته نشده است كه شاكر و سپاسگزار نعمت باشند.
يكي از آموزه هاي قرآني كه محوريت يافته است، آموزه شكر و سپاس است. همين معنا گاه انساني را به سوي عبادت خدا سوق مي دهد؛ زيرا شكر منعم را برخود لازم مي شمارد و عبادت را روشي براي سپاسگزاري و شكر از كسي مي داند كه به وي نعمتي بخشيده است.
خداوند در آياتي مي فرمايد كه انسان موجودي ناسپاس است و كمتر افرادي را مي توان يافت كه شاكر و سپاسگزار باشند. اين كساني كه سپاسگزاري مي كنند نيز به دو شكل آن را انجام مي دهند؛ يكي از اشكال سپاسگزاري زباني است و شكل ديگرش، استفاده درست از نعمت. انسان مؤمن كسي است كه دست كم در اين دو شكل شاكر و سپاسگزار خداوند است. به اين معنا كه خدا را به زبان شاكر است و با كارهاي نيك و بهره گيري درست آن نعمت، شكر و سپاس عملي به جا مي آورد. (نمل، آيه19)
آفريقايي همانند هر انسان نيازمندي، در اموال ما حقي دارد؛ چه اين آفريقايي مسلمان باشد يا كافر؛ زيرا خداوند در آياتي از جمله آيات 24 و 25 سوره معارج و 19 سوره ذاريات در هر مالي حقي را براي دو دسته سائلان و محرومان ثابت مي داند. بنابراين به عنوان يك فرهنگ اسلامي برماست كه به آفريقايي محروم و سائل همانند ديگر مردمان حقي از مال را ادا كنيم. پس اگر در آفريقا هستيم، مي بايست به اين همسايگان سائل و گرسنه خويش كمك نماييم و از غذاي خود به ايشان ببخشيم تا گرسنه نخوابند.
اما مشكل مردماني از آفريقا اين است كه شاكر و سپاسگزار نعمت نيستند و چنين پرورش يافته اند كه بر ديگران است تا به ايشان كمك كنند و حق ايشان را بدهند؛ ولي بايد بدانند كه سپاسگزاري در برابر نعمت نيز لازم است و شخص مي بايست در دو شكل زباني و عملي سپاسگزار نعمت باشد و نعمت را به درستي دركار نيك و عمل صالح به كار گيرد.
بنابراين سياست كلان آموزشي و تربيتي در آفريقا و نسبت به آفريقايي بايد اين باشد كه فرهنگ سپاسگزاري را به او آموخت و پيش از دادن هر كمك مالي و غذايي و مانند آن به او آموخت كه ما براساس فرهنگ قرآني به شما كمك مي كنيم و شما مي بايست براساس فرهنگ انساني، در دو شكل زباني و بهره گيري درست از نعمت ها و كمك ها، شاكر و سپاسگزار نعمت باشيد. اين مسئله بايد در همه اركان نظام سياسي و فرهنگي كشور مطرح باشد كه در سياست با آفريقايي بايد پيش از هر كمكي به او آموخت تا سپاسگزار باشد.
ناسپاسان داخلي
البته همين مشكل را ما در داخل كشور نيز با برخي از ناسپاسان داريم و آنان نيز گرفتار ناسپاسي آفريقايي هستند. با آن كه نظام جمهوري اسلامي همه توش و توان خويش را براي آبادسازي ايران اسلامي به كار گرفته است ولي برخي از مردم و مسئولين آنچنان در زبان و عمل ناسپاسي مي كنند، گويا اصلا هيچ نعمتي آنان را احاطه نكرده است و جز اين ناسپاسي راهي را نمي شناسند.

 



استبداد فرهنگي در حوزه قرآن

آيت الله جوادي آملي
در مطلب حاضر استاد جوادي آملي پيرامون ضرورت پرهيز از استبداد فرهنگي در زمينه تفسير قرآن وشرائط بهره مندي از معارف اين كتاب آسماني سخن گفته است كه تقديم خوانندگان مي گردد .
¤ ¤ ¤
قرآن كريم به ما فرمود: رژيم ارباب و رعيتي كلاً باطل است.درارباب و رعيتي يك وقت سخن از اقتصاد و مال و دهداري و دهباني و امثال ذلك است، آن شده بيّن الغي. يك ارباب و رعيتي فرهنگي است كه اين در حوزه ها و دانشگاهها خطرش هست و آن اين است: كسي خود را صاحب فكر بداند و مردم را به فكر خودش دعوت كند وبگويد من اينچنين فهميده ام، شما بپذيريد. اين براي هيچ كس جائز نيست و اگر اين اصل روشن شد، معلوم مي شود همين خطر و آسيبي كه ارائه فرمودند، احياناً ما را هم تهديد مي كند؛ كه ما در پوشش تفسير قرآن، فكر خود را بر جامعه تحميل كنيم، مردم را به خود دعوت كنيم؛ چه دانسته وچه ندانسته.
بيان قرآن در ابطال استبداد فرهنگي
رژيم ارباب و رعيتي فرهنگي آن است كه كسي فكر خود را صائب بداند، مصون از خطر بداند؛ بگويد چون فكر صائب است، بايد پذيرفته بشود و شما بايد بپذيريد. اين خطر را قرآن كريم در سوره مباركه آل عمران شناسائي كرد و اين آسيب را رفع كرد. فرمود: ثمّ يقول ل لنّاس كونوا ع باداً ل ي م ن دون الله و لك ن كونوا ربانييّن ب ما كنتم تعلّ مون الك تاب و ب ما كنتم تدرسون (1). فرمود: هيچ پيامبري و هيچ امامي وهيچ كسي اين حق را ندارد كه خدا به او حكم بدهد، كتاب بدهد، نبوّت بدهد؛ بعد به مردم بگويد از من اطاعت كنيد، حرف من را قبول كنيد !
چون بيان نوراني امام جواد (ع) اين است:كلامهم نور(2)، كلامهم نور يك قرآن روان است. من اصغي لي ناط ق فقد عبده فن كان النّاط ق ينط ق عن الله فقد عبد الله فا ن كان النّاط ق ينط ق عن ا بليس فقد عبد ا بليس(3). كسي كه گوش به حرف كسي مي دهد، استماع مي كند، نه س ماع ! كسي گوش بدهد، گوشش بدهكار به حرف كسي باشد، او را بندگي كرده ! اگر گوينده رسول است و حرف خدا را دارد مي گويد؛ اينها عيب ندارد، فقد عبد الله. اين يك كانال فيض است، اين آسيب ندارد وخوب است ! امّا فا ن كان النّاط ق ينط ق عن ا بليس، كسي كه از غير خدا بخواهد سخن بگويد، مي شود ابليس؛ ما ديگر ثالثي نداريم: ماذا بعد الحقّ لا الضّلال(4). اگر كسي حرفش حرف خدا نبود، يا مشوب بود، يا كلاً مال خودش بود؛ خدا مشوب را نمي پذيرد.پس در اين آيه سوره مباركه آل عمران فرمود: هيچ كسي حق ندارد كه يك ارباب و رعيتي فرهنگي ايجاد كند و فكر خودش را به مردم القاء كند.
وظيفه محققان و مدرّسان نسبت به قرآن
ما كه در كسوت تفسير هستيم، احياناً ممكن است خداي ناكرده درون ما يك خواسته هائي داشته باشد، با آن خواسته ها برويم در خدمت قرآن؛ يك مطلبي را آن درون ما برداشت كرده، نه فطرت ما؛ اين را به حساب قرآن بياوريم، به مردم بگوئيم؛ ناخواسته ارباب و رعيتي فرهنگي هم داشته باشيم. حالا اگر جهنّم نرويم، بهشت جايمان نمي دهند؛ اين را حواسمان جمع باشد ! رف ع عن امّت ي (5) معنايش اين است كه عذاب نمي شود، نه اينكه در بهشت را باز مي كنند ! بله عذاب نمي شود، كسي كه خطري كرده، سهو و ن سياني كرده و مانند آن؛ نمي سوزد، نه اين است كه با او بسازند ! بنابراين ما كه نمي خواهيم جهنّم نرويم، خيلي ها جهنّم نمي روند ! اين همه ديوانه ها، اين همه كودكان، اين همه مستضعفان، ميليونها آدم جهنّم نمي روند؛ بهشت رفتن، آن هم حدّ أعلي اش؛ اخصّ ه م زلفهً لديك، اقرب ه م منز لهً م نك (6)؛ آنها هنر است، ما براي آن خلق شديم !
بنابراين اگر كسي با آن برداشت هاي قبلي بدون تطهير و تزكيه پيش قرآن برود، چهار تا حرف خودي در مي آيد، نه حرف قرآني ! اين بايد گوش بدهد، ببيند قرآن چه مي گويد؛ نه اينكه با خروش برود ! فرمود: ا ذا قر يء القرآن فاستم عوا له و انص توا (7)، اينكه مال مجلس ترحيم نيست ! يعني وقتي كه وضو گرفتي، رفتي كتابخانه ات، داري قرآن مطالعه مي كني، همه خوانده ها را بگذار كنار، ببين او چه مي گويد؛ اين، كار هر كسي نيست ! كه من آن خوانده ها را بگذارم كنار؛ مگر مي شود آدم علوم خودش را بگذارد كنار !
اگر عالم، عالم بود، مي تواند علم را بگذارد كنار؛ امّا اگر عالم كاسب بود، علم مالك اوست؛ علم مالك عالم است !! آن كسي كه تازه از حوزه نجف يا غير نجف برگشت، وجب زد سينه اش را، گفت: يك وجب سينه، اين همه علم؛ همين است! كار هر كسي هم نيست كه تمام اين داشته ها را خفه كند، بگويد ساكت؛ ببينم قرآن چه مي گويد !واين سخت است !! فرمود: مگر مي شود آدم اين همه يافته هايش را، مباني اصولي دارد، فقهي دارد، فلسفي دارد، كلامي دارد؛ با اين مباني مي خواهد برود ببيند چه مي گويد ! اينها با خروش وارد شدند، اينقدر سر و صدا زياد است كه صداي قرآن كم است: ذا قر يء القرآن فاستم عوا له و انص توا؛ اين، هرمونتيك كه مي گويند همين است ! اگر كسي با برداشت هاي خودش برود به سراغ قرآن، چيزي گيرش نمي آيد !
نمونه اي از رژيم استبداد فرهنگي
توضيح مطلب اينكه كسي در بحث هاي فقهي يك سلسله مسائلي برايش حل شده كه نماز جمعه شرط صحتش وجود امام است. ما يك آيه داريم با چند تا روايت؛ در قرآن راجع به نماز جمعه همين يك آيه است. حالا اقوال را بنگريد؛ يك قولي است كه در عصر غيبت نماز جمعه حرام است؛ چون مشروط است به وجود امام و امام نيست. يك قول اين است كه حرام نيست، واجب تخييري است، با وجوب جمع احتياط بين 4 ركعت و نماز جمعه. يك قول اين است كه تخييري است با استحباب؛ يك قول اين است كه نه، تخييري محض است، اعاده هم استحبابي ندارد؛ اين يك آيه بيشتر نيست ! آنكه در فقه براي او ثابت شده است كه شرط اقامه نماز جمعه وجود معصوم است، با همان ديد، رفته از آيه: ذا نود ي ل لصّلاه م ن يوم الجمع ه (8)؛ حرمت نماز جمعه را فهميده. مگر الآن فتوائي نيست، مگر فتواي فقهاء در عصر غيبت اين نيست كه نماز جمعه حرام است علي قول؛ واجب تعييني است، علي قول؛ تخييري است با وجوب احتياط، علي قول؛ واجب تخييري است با استحباب احتياط، علي قول؛ واجب تخييري است بر استحباب احتياط، علي قول آخر ! همه از همين يك آيه است.
سرّش اين است كه ما اگر خواستيم به خدمت قرآن برويم،اگر با دست پر رفتيم، بايد بفهميم. اين دست پر يعني قلب لبريز، اين ظرفيّت ما را زياد مي كند، اين مستمع خوبي است، نه گوينده؛ بايد گوش بدهد فقط ! آدمي كه چند سال درس خوانده، ظرفيّت او زياد شده براي ادراك بيشتر؛ نه اينكه به او اجازه مي دهند كه حرف جديد بزند !وقتي ما اگر خداي ناكرده با آن پيش فرض هايمان، با آن علوم قبلي مان، با آن مباني و مبادي قبلي مان؛ با آنها رفتيم از قرآن چيز ياد گرفتيم، بعد گفتيم قرآن اين را دارد مي گويد، اين شده همان رژيم ارباب و رعيتي فرهنگي منسوخ، منتها م ن حيث لا يدري. ثمّ يقول ل لنّاس كونوا ع باداً ل ي، ما داريم مردم را به خودمان دعوت مي كنيم؛ آنوقت خيال مي كنيم كه خدا يك چنين حرفي زده !
« علم »، حجاب مستور در قرآن كريم
مطلب ديگر اين است كه اين امر، جان كندن مي خواهد، مگر كار آساني است آدم آن مباني را بگذارد كنار، با دست خالي برود پيش قرآن؛ اين يك هنر مي خواهد ! اگر علم حجاب شد، جزء حجاب مستور است. در دو آيه قرآن از حجاب مستور سخن به ميان آمده؛ يك جا ب الصّراحه، يك جا ب الالتزام. يك جا كه ب الصّراحه آمده، گفته: فاستم عوا له و انص توا بعد از اين فرمود: ذا قرأت القرآن جعلنا ب ينك و ب ين الّذ ين لا يؤم نون ب الآخ ره ح جاباً مستوراً (9). آنكه مي خواهد فكر خودش را تحميل كند، مي گويد گاهي مفعول به معني فاعل است، ا ي ح جاباً سات را. مي گويد مگر حجاب مستور است؟ اينجا اسم مفعول به معني فاعل است؛ خير، خويش را تأويل كن، ن ي ذكر را ! حجاب مستور يعني حجاب مستور. گناه حجاب است، نمي گذارد آدم واقع را بفهمد، ولي نظير ديوار و پرده نيست ! يك حجابي است كه ديدني نيست. اين همان است كه فرمود: افلا يتدبّرون القرآن ام علي قلوب اقفالها (10). فرمود: بعضي از دلها بسته است؛ وقتي دل بسته باشد، اين حرف نفوذ نخواهد داشت! كليد هم به دست خود آدم است و آن توبه است. ما با دست خود بستيم، يعني (با گناه )؛ با دست خود مي توانيم باز كنيم، يعني ( توبه ): انت الّذ ي فتحت ل ع باد ك باباً لي عفو ك سمّيته التّوبه (11). پس كليد دست ماست، همانطوري كه قفل دست ماست. اگر قفل دست ماست، اين قفل كه در دل را بست ديدني نيست !
اگر دل بسته شد، مطلب آيه كجا برود ! حرف هاي خودمان در بيرون دروازه است؛ حرف هاي قرآن كه بايد در دل برود كه نرفت ! لذا ممكن است انسان 20 سال، 30 سال، 40 سال، كمتر و بيشتر تحت ولايت شيطان باشد و نداند چه خبر است ! اينكه فرمود: وقتي خدا دارد حرف مي زند، شما حرف نزنيد، يعني آيا ساكت باشيد؟نه، يعني آن مباني قلبي تان را نگذاريد حرف بزنند. لذا خيلي ها مي توانند عوض بشوند، خيلي ها را قرآن مي تواند اصلاح بكند.
شرط بهره مندي مفسّر از معارف قرآن
در اينجا ديگر هرمونتيك نيست؛ اين مشكلاتي كه اينها دارند، مي گويند هر كس با مباني خاص مي رود از قرآن چيزي در مي آورد. انبياء، مخصوصاً وجود مبارك پيامبر (ص)، اينها معمولاً در دوران 40 سالگي به نبوّت رسيدند. بسياري از معارف را مي دانستند، امّا وقتي كه به نبوّت و وحي مي رسيدند، عموماً اين معارف را ساكت كردند. فرمود: فاستمع (12)، موسي گفت چشم. فرمود گوش بده، ببين من چه مي گويم. تو اگر با آن صداي پيش فرض ها و اصول موضوعه و مباني و مبادي قبلي بخواهي گوش بدهي كه حرف من گم مي شود! فاستم ع، گفت چشم. به وجود مبارك حضرت هم فرمود: لا تحرّ ك ب ه ل سانك (13)، گفت چشم.
نزول تجلّي گونه قرآن كريم، آويختن حبل متين الهي
فرمود: من قرآن را آويختم، نه انداختم؛ بگير و بالا بيا، بگو چشم. اين ا نّا انزلناه ف ي ليله القدر(14) نظير نّا انزلنا المطر نيست؛ مطر را ا نزال كرد، يعني انداخت؛ قرآن را ا نزال كرد، يعني آويخت. اين طناب را آويخت، اين را به زمين نينداخت! اگر بيندازد مي شود تجافي، ديگر تجلّي نيست ! وجود مبارك حضرت امير آنطوري كه در نهج البلاغه هست فرمود: فتجلّي لهم سبحانه ف ي ك تاب ه م ن غير ان يكون رأوه (15). ما يك انزال مطري تجافي داريم كه بالا هست، پائين نيست؛ پائين هست، بالا نيست؛ اينها قطرات باران است. يك انزال تجلّي داريم كه بالا هست، هست؛ وسط هست، هست؛ پائين هست، هست؛ به صورت يك طناب است. اگر قرآن حبل متين است، طناب انداخته، مشكل خودش را حل نمي كند، چه رسد به مشكل آن متعلّق را ! طناب آويخته مشكل را حل مي كند. قرآن را خدا نينداخت، بلكه آويخت. آن حديث معروف هم اين است كه احد طرفيه ب يد الله سبحانه و تعالي. اين را آويخت؛ يك طرفش به دست خداست، يك طرفش به دست ما (16).
شرط اثر گذاري تفسير قرآن بر دلها
بنابراين مفسّر وقتي مي تواند مفسّر حق باشد، كلام خدا را بگويد كه تمام دانسته هاي خود را اگر حق است؛ اين را ظرف قرار بدهد، نه مظروف ! و اينها را ساكت كند تا قول ثقيل را دريافت كند، بعد مي تواند بگويد خدا چنين فرمود. البتّه در غير معصوم احياناً خطراتي هست، آنها را ذات أقدس له مي بخشد. امّا در غير معصوم، هم اين علم كه حجاب اكبر است بايد ساماندهي بشود و هم ذا قر يء القرآن فاستم عوا له و انص توا جاي خودش را باز كند؛ تا ما مردم را به ( الله ) دعوت كنيم، ديگر ارباب و رعيتي در كار نباشد؛ آنوقت اثر هم دارد.اگر حرف ما بخواهد اثر بكند، بايد حرف آن مفسّر راستين را بگوئيم. ما يك مفسّر داريم و آن هم خداست، يك مبيّن داريم و آن هم پيغمبر است؛ مبيّنات بعدي هم جانشينان او هستند. فرمود: آنها هر چه حرف بزنند، بهترين تفسير پيش ماست.
اين واژه » تفسير » يك بار در قرآن ذكر شد: لا يأتونك ب مثل لا ج ئناك ب الحقّ و احسن تفسيراً (17). من مفسّرم، من بايد حقائق را روشن كنم؛ وقتي حقائق را روشن كردم، عين را علم كردم؛ تو دوباره تبيين كن، علم را به عين برگردان: ل تبيّ ن ل لنّاس(18)! تو مي شوي ( مبيّن ) كه علوم را به حقائق نزديك مي كني، من مي شوم ( مفسّر ) كه حقائق را علمي كرده ام.اگركسي مفسّرش خدا بود؛ اين بايد حرف او را بزند نه حرف خودش را ! اگرحرف خودش را زد، ديگر مفسّر نيست؛ اين مي شود ارباب و رعيتي ! و وجود مبارك پيامبر (ص)، مبيّن است و اهل بيت (عليهم السّلام) هم همين حقيقت را دارند.
چگونگي بهره مندي از معارف متعالي قرآن كريم
بنابراين اگر خود قرآن را ذات أقدس له به عنوان نور بيان كرده، بسياري از اسماي حسنارا كه خدا در جوشن كبير يا امثال جوشن كبير براي خودش ذكر كرده، براي قرآن ذكر كرده. يعني من اگر با آن اسماء تجلّي مي كنم، جلوه من در قرآن كريم است؛ من عزيزم، اينها عزيز است؛ من نورم، اين نور است؛ من علي ام، اين علي است؛ من حكيم ام، اين حكيم است؛ من كريم ام، اين كريم است؛ من مجيدم، اين مجيد است؛ اين حرف من را دارد مي گويد و به شما منتقل مي كند. اگر كسي مفسّر است، مفسّر اسماي حسناي خداست! خدا اسماي خودش را به او داده. اگر وجود مبارك حضرت امير فرمود: فتجلّي سبحانه لهم ف ي ك تاب ه م ن غ ير ان يكون رأوه براي همين است !
فرمود: من عليم حكيم ام، اين عليّ حكيم است. اگر عليّ حكيم است، حكمت مي دهد و علوّ مي دهد! ما در تمام سحرهاي ماه مبارك رمضان چه مي خواهيم؟ مي گوئيم: اللّهمّ نّي اسألك م ن علوّ ك ب اعلاه (19)، علوّش همين است! و فرمود: اين كتاب علي است؛ هم عربي مبين است كه اوّل سوره زخرف فرمود: نّا جعلناه قرآناً عربيّاً لعلّكم تعق لون. و نّه ف ي امّ الك تاب لدينا لعل يأ حكيم (20). از عربي مبين تا عليّ حكيم، از علي حكيم تا عربي مبين قرآن است ! هر اندازه كه ما ا قرأ و ارق (21) خواستيم برويم بالا راه باز است؛ منتها بايد طناب را بگيريم، برويم بالا. چيزي دستمان باشد والا ما را راه نمي دهند.
سرّ حجاب بودن ( علم )
اين علم كه گفتند حجاب است، براي توده ماها حجاب است؛ براي اينكه ما مفهوم را درك مي كنيم، اين مفهوم را مي گوئيم: الع لم هو الصوره الحاص له م ن الشّ يء لدي الذهن، اين صورت حجاب است بين عالم و آن شجر خارجي؛ اين حجاب است ! و امّا آنهائي كه مي گويند: حجاب است، اين منظورشان نيست ! اين كه نمي گذارد آدم حرف خدا وپيغمبر را بفهمد ! اگر ما اينجور آلوده نبوديم، آن حمله هرمونتيك ها نبود ! شما در بسياري از آراء مي بينيد كه 7 قول، 8 قول، 10 قول، 15 قول پيدا مي شود؛ براي اينكه اينها همه شان حرف خودشان را زدند ! اگر كسي بخواهد حرف خداي سبحان را بشنود، بايد سعي كند كه حرف خودش را بگذارد كنار.
اگر ما توانستيم ن شآء الله حرف هاي خودمان را اگر صحيح است، اين را ظرف قرار بدهيم، حرف را به اينها نسپريم، اينها را مستمع قرار بدهيم، بهره فراوان خواهيم گرفت: تع يها اذأ واع يه (22)، گوش مي خواهد. اگر كسي، گوش داشت، و عاء علم قرآن مي شود. اگر كسي،هم گوش داشت هم زبان؛ چيزي گيرش نمي آيد. اگر كسي گوش محض بود، خيلي از مطالب در ظرفيّت ذهن او القاء مي شود.
بيانات معظم له در همايش مفسّرين و اساتيد علوم قرآني -
قم ـ سالن همايش هاي بنياد بين المللي علوم وحياني اسرا؛ دي 1388
(1) آل عمران/ 79
(2) مفاتيح الجنان/ زيارت جامعه كبيره
(3) الكافي/ 6/ 434
(4) يونس/ 32
(5) التّوحيدللصدوق/ 353 ؛وسائل الشيعه/
15/ 369
(6) مفاتيح الجنان/ دعاي كميل
(7) اعراف/ 204
(8) جمعه/ 9
(9) اسراء/ 45
(10) محمّد/ 24
(11) صحيفه سجاديه/مناجات التائبين
(12)طه/ 13
(13) قيامه/ 16
(14) قدر/ 1
(15) نهج البلاغه/
خ 147
(16) ر. ك:الخصال
/ 1/ 66
(17) فرقان/ 33
(18) نحل/ 44
(19) اقبال الأعمال/ 77 ـ دعاء آخر ف ي السّحر
(20) زخرف/ 3 و 4
(21) الكافي/ 2/ 606
(22) حاقّه/ 12

 



بررسي جايگاه علم رشدي در قرآن از علم حصولي تا علم حضوري

خليل آقاخاني
علم ودانش، همه ارزش انسان است؛ زيرا آن چه موجب شد تا انسان مسجود فرشتگان قرارگيرد، علم و دانشي است كه خداوند به انسان آموخته است. البته بايد توجه داشت كه حضرت آدم (ع) از سوي خداوند داراي علومي خاص از جمله علم حضوري و شهودي بود؛ اما فرزندان او براي دست يابي به علوم، نيازمند پيمودن مراحلي هستند كه از آن به فرآيند عالم شدن تعبير مي شود؛ زيرا در فرزندان آدم اين ظرفيت هست تا با استفاده از ابزارهاي دروني و بيروني، عالم و دانشمند شوند و بتوانند مسيررشدي و كمالي خود را بپيمايند. از نظر قرآن تنها علم و دانشي ارزشمند است كه دانش رشدي باشد.
نويسنده دراين مطلب بر آن است تا ديدگاه قرآن را درباره ارزش و جايگاه علم رشدي بيان كرده و نقش آن را در شدن هاي كمالي انسان و جامعه در دنيا و آخرت تبيين كند كه از نظرتان مي گذرد .
تحصيل دانش رشدي، جهادكبير
هرچند كه كالبد انساني، از شكوه و زيبايي خاصي برخوردار است ولي تمام شرافت و ارزش انساني درعلم و دانشي است كه او را مسير خدايي شدن قرار مي دهد.
از اين رو خداوند پس از تعليم اسماء به حضرت آدم (ع) به فرشتگان فرمان مي دهد كه بر آدم سجده كنند و مظهريت او را در اولوهيت و ربوبيت بپذيرند. (بقره، آيات 30 و 31)
علم و دانش به دو شكل اصلي حضوري و حصولي نمود مي يابد. علم حصولي، دانش تصوري ذهني است و آنچه معلوم شخص مي باشد، تنها همين تصور ذهني از مفاهيم و كلمات و حقايق بيروني و خارجي است. اما علم حضوري، تحقق حقيقت درخود شخص است. هرعلم حضوري براي اينكه به ديگران انتقال يابد، لازم است تا به شكل علم حصولي ارايه شود و در قالب كلمات واشكال تبديل شود. همچنين علم حصولي تا به شكل علم حضوري در نيايد، علم حقيقي نيست بلكه تنها تصوري ذهني است كه تاثير و آثارچنداني ندارد. علم حصولي، به همان سادگي و آساني كه مي آيد به همان سادگي مي رود و فراموش مي شود، ولي علم حضوري چون شهود ذات انسان است بخشي از وجود شخص و سازه شخصيتي او مي شود و ديگر از ميان نمي رود.
علم، نقيض جهل و ناداني (ترتيب العين، ج 2، ص 1274، «علم») و به معناي دانش و آگاهي است. (لغت نامه، دهخدا، ج 10، ص 14159، «علم») برخي در تعريف اصطلاح علم گفته اند: حقيقت علم، كشف امر خارج از ذهن به واسطه صورت ذهني است (الميزان، علامه طباطبايي، ج 1، ص 50؛ ج 8، ص 53) كه از راه حس، عقل و تجربه، حاصل مي شود (همان، ج 8، ص 47-50) و در برابر آن علوم اعتباري است كه مابه ازاي خارجي ندارند، مانند اعتبار رياست براي فردي. (همان، ص 53) از تقسيمات علم، تقسيم آن به نظري و عملي است علم نظري، دانشي است كه به دنبال آن كمالي حاصل شود، مانند علم به موجودات، علم عملي، دانشي است كه با عمل كردن بر طبق آن، كمال، حاصل مي شود، مانند علم به عبادات. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص 580، «علم») علاوه بر علوم ياد شده كه اكتسابي است، برخي علوم از راه مكاشفه وبدون واسطه و با اشراق الهي براي برخي نفوس حاصل مي-شود كه از آن به «علم لدني» تعبير شده است. (التفسير الكبير، فخر رازي، ج 2، ص 187-191)
كشف و شهودي كه انسان از درد و رنج و غم و اندوه و يا آسايش و آرامش و شادي خود دارد، از علوم حضوري است. اين علم همانند علم انسان به وجود و هستي خود جزو ذات انسان است. اگر جهان براي آدمي به شكل علم حضوري درآيد، در حقيقت بخشي از وجود و ذات و شخصيت او شده است. در اين صورت است كه نوعي احاطه نسبت به معلوم يعني جهان بيروني خود خواهد داشت؛ زيرا در اين صورت بيرون و درون يكي است و اتحاد عالم و معلوم و علم همان اتحاد عقل و عاقل و معقول در اين جا تحقق مي يابد. علمي كه حضرت حق تعالي به حضرت آدم (ع) بخشيده بود، از نوع علم حضوري و شهودي بوده است.
هر انساني مي بايست در مسير كمال خواهي خود، علم حضوري و شهودي را كسب كند؛ زيرا اگر علم حضوري تحقق نيابد، انسان داراي هيچ چيزي نخواهد بود و شرافتي براي او نيست. از اين رو شرافت هر انساني به ميزان علم شهودي و حضوري است كه دارا مي شود يا مي باشد.
خداوند از انسان ها مي خواهد تا با بهره گيري از ابزارها و منابع شناختي، از علم حصولي بهره مند شوند و با عبوديت و بندگي آن را به علم حضوري تبديل كنند و يقين و كشف را تجربه نمايند، به گونه اي كه همه معلومات حصولي شان به شكل معلومات حضوري، مشهود و مكشوف آنها شود. (حجر، آيه 99)
هر كسي بتواند در مسير درك هستي و جهان، معلومات حصولي بيشتري را كسب كرده و آن را به علم حضوري تبديل كند، به كمال نزديكتر شده است. از اين رو حتي پيامبران بزرگ و اولوالعزم در تلاش بودند تا به علم حضوري كه از آن به علم لدني و علم رشدي تعبير مي شود، دست يابند. خداوند در آيات سوره كهف گزارش مي كند كه حضرت موسي(ع) در جست وجوي چنين علمي بود كه به نزد حضرت خضر(ع) مي رود و از او مي خواهد تا به وي علم شهودي را بياموزد. خضر به ايشان مي فرمايد كه دست يابي به چنين علمي از طريق معمولي، شدني نيست، بلكه مي بايست ظرفيتي در شخص به وجود آيد و انشراح و سعه صدري تحقق يابد تا جان بتواند به شهود باطن و ملوك دست يابد. (كهف، آيات 65 و 66؛ انعام، آيه 75)
خداوند دست يابي به دانش رشدي را جهاد كبير مي داند؛ بويژه اگر اين دانش افزون بر خودسازي براي جامعه سازي و تمدن سازي مورد استفاده قرار گيرد؛ زيرا كسي كه به دانش رشدي در هر مرتبه و درجه دست يابد، اين امكان را مي يابد تا ضمن روشن كردن حقايق و راه كمال، شبهات و مشكلات و مسايل خود و جامعه را بدان حل كرده و با ارايه راهكارهاي برون رفت از مشكلات و معضلات فردي و اجتماعي، انسان ها و جوامع را به سوي كمال هدايت كند. (فرقان، آيه 52)
تسلط بر جهان با علم
چنان كه گفته شد شرافت انسان بلكه مسجود واقع شدن آدم به سبب علم او به اسماء و صفات الهي بوده است كه خداوند در ذات آدم(ع) به وديعت نهاد و آدم با انباء و خبردادني از آن به فرشتگان، توانست ايشان را به سجده خود وادارد و بر آنان تسلط يابد. بنابراين آنچه موجب مي شود كه انسان بر جهان هستي مسلط شود، دارائي علمي اوست. هرچه دانش انسان به جهان بيشتر و كاملتر و از نظر كيفيت از حصولي به حضوري نزديك تر باشد، تسلط او بر جهان بيشتر خواهد بود.
باتوجه به جايگاه ويژه علم ازنظر قرآن جهت تسلط بر جهان، خداوند از انسان ها مي خواهد تا با تفكر در جهان، حقيقت را بيابند و با تعقل كردن، مسير درست را بپيمايند و در هنگام انتخاب مسيرها و راه ها آن راهي را انتخاب كنند كه ختام آن مسك باشد. از اين رو تفكر و تعقل و تدبر به عنوان فرآيندي در انسان شدن بارها مورد تأكيد قرار مي گيرد؛ زيرا انساني كه در جهان با ابزارها و منابع شناختي الهي تفكر مي كند و در آن مي انديشد، اين امكان را مي يابد كه حقيقت را در پس همه ظواهر بيابد و با انتخابي درست، خود را عقال زده و با انديشه در پايان كار يعني تدبر، گام هاي درست تحول ها و شدن هاي كمالي را بردارد.
همه آنچه در چارچوب علم و عقل معنا مي يابد، اموري است كه تسلط انسان بر خود و جهان را معنا مي بخشد. انسان با درنگ و تفكر در موجودات هستي مي تواند نسبت به آنها شناخت درست و واقعي پيدا كند و آن گاه بتواند آنها را براي رسيدن به اهداف رشدي خود به كار گيرد و ضمن رساندن آن چيزها و امور به كمال بايسته و شايسته خودشان، از آنان براي خدايي شدن خود استفاده كند.
آيات بسياري در قرآن بر اين نكته تأكيد دارد كه انسان تنها با تفكر و تعقل و تدبر در موجودات هستي كه از آن به آيات تكويني خداوندي تعبير مي شود، مي تواند به دانش و علمي برسد كه او را براي ساختن خود و جهاني بهتر و برتر آماده مي كند. (بقره، آيه230؛ انعام، آيات97 و 105 و آيات ديگر)
ازنظر قرآن دانش نسبت به موجودات هستي اين امكان را به انسان مي دهد كه حقيقت خود، جهان و فلسفه وجودي خود و جهان را بشناسد و بتواند با بهره گيري از آن دانش رشدي بر جهان تسلط يافته و رفاه و آسايش و آرامش را براي خود در دنيا و آخرت رقم زند. (انعام، آيه91؛ كهف، آيه66؛ اعراف، آيه188، اسراء، آيه107؛ حج، آيه54)
علم، منشأ قدرت انسان است. بنابراين، هرچه انسان نسبت به موجودات از علم و دانش كاملتر و بهتري برخوردار باشد، تسلط و قدرت او نسبت به آن موجودات افزايش مي يابد. (بقره، آيه247؛ نمل، آيه40)
خداوند گزارش مي كند كه چگونه مي توان با علم و دانش چيزها را شناخت و بر آنها تسلط يافت و از قدرت آنها براي افزايش كيفي زندگي و آسايش و آرامش بهره برد. دانش انسان از راه تفكر در موجودات و رفتار آنان افزايش مي يابد و هرچه اين دانش افزايش يابد، به همان اندازه توانايي او براي تسلط بر جهان نيز افزايش مي يابد و انسان در يك فضاي بهتر و مناسبتري مي تواند به زندگي و عبوديت ادامه دهد. بهره گيري از دانش كلاغ براي چگونگي دفن مردگان (مائده، آيه31) يا توجه يابي به خلقت شتر و استقامت و محافظت از جان خود در برابر گرسنگي و تشنگي و مانند آن تنها نمونه هايي است كه خداوند در آيات قرآني به عنوان نمونه ذكر مي كند.
خداوند به انسان ها يادآور مي شود كه همه آسمان و زمين از خورشيد و ماه و ستارگان تا كوه ها و درياها و مانند آن تحت تسخير و تسلط انسان است و انسان با تفكر و تعقل و تدبر مي تواند آنها را بشناسد و از آنها براي افزايش عمر و بهبودي وضعيت زيستي خود بهره گيرد. (اعراف، آيه54؛ نحل، آيات 12و 79)
ابزارهاي حسي از چشم و گوش و زبان و قلب اين امكان را به بشر مي دهد تا در موجودات تفكر و تعقل و تدبر نمايد و از رفتارهاي آنان درس زندگي بياموزد و وضعيت زيستي خود را بهبود بخشد. (مائده، آيه31) چگونگي تسلط بر آب هاي خروشان و بادها و توفان ها و زلزله ها و به كارگيري آنها در راستاي بهبود زندگي بشر و جوامع انساني، امري است كه بارها در قرآن بدان توجه داده شده است.
انسان با كشتي سازي توانست از آب براي حمل ونقل استفاده كند و با سدسازي از سيل هاي ويرانگر براي آباداني بيشتر زمين هاي باير و خشك بهره برد. تأمل در ديگر موجودات هستي از خورشيد و مانند آن مي تواند فرصت هاي تازه اي به بشر بدهد تا زندگي همراه با آسايش و آرامش بهتري را تجربه كند؛ چنان كه با صفحاتي گرماي خورشيد را به انرژي مورد نياز خود تبديل مي كند و در توسعه سبز و مناسب با محيط زيست از آن بهره مي گيرد. انسان مي بايست با تفكر و تعقل و تدبر بتواند راه هاي تسلط و تسخير خود بر خورشيد و ماه و ديگر ستارگان را نيز به دست آورد و از آن ها براي رشد كمالي خود استفاده نمايد.
جهاد علمي در دو شكل، مقابله با آثار مخرب آيات تكويني و تبديل تهديدها به فرصت ها، از جمله خواسته هاي خداوندي است كه در قرآن به آن توجه داده شده و از آن به «جهاد كبير» تعبير شده است. البته بايد توجه داشت كه از نظر قرآن زماني اين تلاش ها به عنوان جهاد علمي و جهادكبير خوانده مي شود كه همه اين مجاهدت ها در راستاي اهداف اصلي آفرينش يعني كمال انسان و جهان به كار گرفته شود و انسان ها بتوانند از اين طريق مظهر خداوندگاري و پروردگاري شوند و از سوي ديگر بتوانند در نقش خلافت الهي، خود و جهان را به كمال برسانند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14