تحولات جهاني و نقشه راه جديد آمريكا
اشاره: آمريكا كه اينك پس از يك سال تجربه از انقلاب هاي منطقه و بيداري اسلامي، با نقشه راه جديد تلاش مي كند سياست هاي خود را با نفوذ و تعميق آن در كشورهاي اسلامي پيش ببرد، تاكنون نتوانسته است موفقيت چنداني را به دست آورد و استراتژي واحدي را در برابر تغييرات منطقه از خود ارائه دهد. در اين راستا سياست آمريكا با محوريت قرار دادن رژيم صهيونيستي، رنگ و لعاب جديدتري به خود گرفته است و تحت عنوان حمايت از شهروندان و حقوق بشر در حال اجرا است. در اين مقاله ضمن بررسي زواياي مختلف استراتژي جديد آمريكا براي تفسير و مداخله در تحولات منطقه، به استراتژي قبلي آن نيز كه در دوران «جرج بوش» پسر تحت عنوان «خاورميانه بزرگ» اعلام شده بود، اشاره شده است. اين مقاله شكست آمريكا در عراق، افغانستان و مقاومت كشورهاي اسلامي در برابر اشغالگران را مدنظر قرار داده و تكيه بر ميليتاريسم از سوي اين ابرقدرت در جهان چند قطبي فعلي را بي اثر دانسته است. بي شك با نگاهي به تحولات جديد جهان مي توان دريافت كه اوضاع برخلاف طراحي قدرت هاي بزرگ پيش مي رود و قيام هاي مردمي در اقصي نقاط كره خاكي، بسياري از معادلات آن ها را برهم زده است. در منطقه خاورميانه به عنوان چهارراه اصلي جهان كه هميشه آبستن تحولات مختلف سياسي است، وضع به گونه ديگري است و ملت هاي مسلمان با جرقه انقلاب تونس در ژانويه سال 2010 و سپس شعله بيداري اسلامي، نقشه هاي ابرقدرت هاي استعمارگر را به باد فنا داده اند. اكنون كه اين تحولات به نقطه حساسي از خود رسيده است و شاخ و شانه كشيدن غرب و شرق در مورد وقايع داخلي سوريه به اوج خود رسيده است، آينده اي روشن و شفاف انتظار خاورميانه را خواهد كشيد. مسلماً تحولات جديد علاوه بر ورود كشورهايي مانند روسيه و چين به صحنه منازعات بين المللي باعث تضعيف هژموني آمريكا در منطقه خاورميانه خواهد شد. كساني كه تلاش دولت بيل كلينتون در دوران رياست جمهوري اش بر آمريكا براي تحقق مصالحه در مسئله فلسطين و اجراي يك راه حل سازشكارانه را دنبال مي كنند، از زمان كوتاه باقيمانده دوران اوباما براي بهبود روابط آمريكا با كشورهاي قدرتمند در شگفت خواهند بود. همچنين كساني كه اولويت هاي استراتژيك آمريكا را كه پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 كه طي آن ساختمان پنتاگون و برج هاي دوقلو مورد حمله قرار گرفت و در نتيجه «جرج بوش» رئيس جمهور وقت آمريكا جنگ عليه تروريسم را به عنوان اولويت اصلي سياست خارجي كشورش اعلام كرد و به اشغال عراق و افغانستان انجاميد را مورد بررسي قرار دهند، در خواهند يافت كه پس از آن راهبرد «خاورميانه جديد» در دستور كار واشنگتن قرار گرفت. يكه تازي آمريكا اين درست است كه فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و انحلال پيمان «ورشو» و سر فرود آوردن چين در مقابل آمريكا به عنوان قدرت برتر جهان در دوراني از تاريخ معاصر (دهه 90) سخن از چند قطبي بودن جهان را بيهوده جلوه كرد، اما اين موضوع در اساس خود با مشكل مواجه است. اگر به درستي و با دقت اين موضوع را مورد بررسي قرار دهيم درخواهيم يافت كه در آن دوران، روسيه از قدرت اتمي و موشكي شوروي سابق به خوبي حفاظت كرده بود و با تغيير مشي دولتمردان كرملين از توجه به محيط سياست خارجي، زيرساخت هاي قدرت در آن زمان به تدريج مورد بازسازي و نوسازي قرار گرفت. برهمين اساس ولاديمير پوتين به عنوان رئيس جمهور وقت روسيه اولويت هاي اصلي را بر تقويت بنيه دفاعي كشورش قرار داد و در مقابل آن سياست سكوت در برابر منازعات بين المللي را در پيش گرفت. اين موضوع باعث شد كه آمريكا در اجراي سياست خود درموارد بسياري از مسائل جهان از جمله خاورميانه شروع به يكه تازي كند كه براي اثبات آن مي توان به نمونه هاي زيادي در آن دوران اشاره كرد. اما درمورد چين مي توان به مشغول شدن آن كشور به مسائل داخلي و تقويت بنيه نظامي و اقتصادي خود اشاره كرد كه در دوران جرج پوش پسر، دولتمردان چيني همه هم وغم خود را براي اجراي آن گذاشته بودند. دولت چين با اجراي دقيق اين سياست توانست به دومين قدرت اقتصادي جهان و سومين كشور قدرتمند نظامي كه توانايي دستيابي به پنج قاره را داشته باشد تبديل شود. پيدايش قدرت هاي جديد با گام نهادن كشورهايي مانند هند، برزيل، تركيه و ايران به عرصه معادلات جهان، سياست موسوم به تك قطبي عملاً شكست خورد و ايالات متحده آمريكا به ناچار لزوم تغييرات اساسي در سياست خارجي خود را پذيرفت. نقص به وجود آمده در تعيين دقيق اولويت هاي استراتژيك آمريكا براي روبه رو شدن با تغييرات جهاني و رقابت با ساير كشورهاي قدرتمند، به دليل سلطه لابي صهيونيستي نه تنها در سياست خارجي آمريكا اصلاح نشد بلكه، همچنان با تفكرات گذشته دولتمردان واشنگتن دنبال مي شود. طي سال هاي دهه90 ميلادي و حتي در ابتداي قرن بيست ويكم، استراتژي واشنگتن در خدمت صهيونيسم قرار گرفت و با اين ديدگاه كه تاكنون ادامه دارد، به موضوع حل منازعه در خاورميانه نگريسته مي شود. البته اين نوع ديدگاه تازگي ندارد و در برهه اي از تاريخ با اجراي طرح «سايكس پيكو» كه مبناي آن تجزيه كشورهاي اسلامي و تشكيل كشورهاي متعدد و كوچك بود، صهيونيست ها به آرزوي خود در تضعيف مسلمانان رسيده بودند. اما اين كل ماجرا نبود و آن طور كه آمريكا مي خواست حوادث خاورميانه رقم نخورد، بلكه لرزه هايي بر اندام سياست خاورميانه اي واشنگتن وارد شد كه مقاومت مردم عراق و افغانستان در برابر اشغالگران و شكست صهيونيست ها در برابر حزب الله در سال 2006 و غزه در سال 2008 و ايستادگي ايران و سوريه را مي توان در اين راستا ارزيابي كرد. اين عوامل باعث شد كه رقباي آمريكا در صحنه بين المللي ساكت ننشسته و به رقابت با سياست تك قطبي در جهان بپردازند. براي نمونه مي توان به روسيه، چين، هند، اروپا و كشورهاي داراي نفوذ منطقه اي مانند تركيه، ايران، آفريقاي جنوبي و همچنين ونزوئلا، بوليوي، سوريه و لبنان اشاره كرد. همه اين عوامل باعث ايجاد خللي بزرگ در توازن قوا به ضرر آمريكا و رژيم صهيونيستي شود و به نظر مي رسد سردرگمي ناشي از تصميم گيري غلط در تعيين اولويت هاي آمريكا طي 20سال گذشته در نتيجه آن باشد. اما اين موضوع را هم نبايد فراموش كرد كه طرف هاي ديگري نيز تلاش هاي فراواني كرده تا خود را در عرصه بين الملل استوار كنند و معادلات را به نفع خود تغيير دهند. از همين جا است كه امكان تغيير چرخش جزئي در استراتژي جديد آمريكا كه اخيراً از سوي «باراك اوباما» درمورد تمركز بر كشورهاي اقيانوس آرام اعلام شد را مي توان موردبررسي قرار داد. اين بدان معنا است كه آمريكا، كنترل ابرقدرت هايي مانند چين و روسيه را در اولويت سياست خارجي خود قرار داده است. به عقيده كارشناسان مسائل بين الملل، معناي اين استراتژي جديد اين است كه آمريكا بالاخره اين موضوع را درك كرد كه در دو دهه گذشته چگونه چين توانسته است قدرت اقتصادي و نظامي خود را افزايش دهد بدون اينكه سر و صدايي از خود بروز دهد. درحالي كه آمريكا اين اولويت خود را در مقابل چين به صراحت اعلام كرده است. اما اين سؤال همچنان باقي است كه آيا روسيه مي تواند اولويت دوم در استراتژي آمريكا باشد يا آنكه اصلاً كاخ سفيد آن را در اين حد و اندازه نمي داند. اما با كمي دقت به اين موضوع مي توان به اين نتيجه رسيد كه آمريكا اگرچه به صراحت به روسيه به عنوان يك اولويت نگاه نكرده است، اما چشم خود را از آن برنداشته است و اين را مدنظر دارد كه نه مي تواند با هم پيماني با آن برضد چين باشد و نه مي تواند به تنهايي با آن مقابله كند. تحولات خاورميانه و استراتژي آمريكا باتوجه به استراتژي جديد آمريكا در خاورميانه و با وجود تحولات جديد در منطقه، كاخ سفيد چگونه به مسائل مي نگرد؟ كيفيت سياست آمريكا در قبال اعراب و مسلمانان بعد از اينكه «استراتژي خاورميانه بزرگ» عملاً به شكست انجاميد چگونه خواهد بود؟ آيا منطقه خاورميانه بعد از چين، روسيه در مرتبه سوم يا چهارم استراتژي سياسي و دفاعي آمريكا قرار دارد؟ اين درحالي است كه تعيين اولويت استراتژيك در آينده خواهد توانست، اجراي سياست خارجي را در راستاي منافع كشور تصميم گيرنده به كار گيرد و ساير كشورها بر مبناي آن سياست و روابط خود را تنظيم كنند و بر مبناي آن با اتخاذ استراتژي واحد، كشورهاي هم پيمان مشخص و آنهايي كه بايد به مقابله با آنها پرداخت نيز تعيين خواهدشد. علاوه بر اين، وقتي يك استراتژي واحد وجود داشته باشد، حتي براي كشورهاي دشمن و مقابله با آنها در صورت لزوم مي توان اولويت هايي درنظر گرفت. شايد در نگاه اول هم پيماني با كشورهاي قدرتمند در منطقه خاورميانه براي آمريكا به عنوان استراتژي مشخصي در راستاي محاصره چين به نفع آن خواهد بود، درحالي كه مشاهده مي شود، اولويت اصلي سردمداران كاخ سفيد همان خدمت به طرح هاي صهيونيستي و دادن اولويت اصلي به اسرائيل است. در اين چارچوب است كه مي توان افزايش فشارها بر ايران و تهديد آن به جنگ و تحريم هاي نفتي و مالي را از سوي آمريكا مورد بررسي قرار داد. درحالي كه اين موضوع را مي توان درك كرد كه آمريكاچرا بر طبل جنگ با ايران مي كوبد درحالي كه استراتژي مشخصي براي رويارويي با آن ندارد. شايد به اين دليل است كه احساس كرده، منافع آن در منطقه به خطر افتاده است. اين موضوع را هم نبايد از ذهن دور داشت كه ايالات متحده آمريكا در حال حاضر انتخابات رياست جمهوري را مهم ترين اولويت داخلي خود قرار داده است و براساس آن به مسائل خارجي مي نگرد. اين بدان معنا است كه همه اولويت ها پس از آن دوباره مورد ارزيابي قرار خواهد گرفت و رئيس جمهور جديد ايالات متحده براساس منافع ملي، دوباره استراتژي آمريكا را باز تعريف كند. اما نكته جالب اينكه، همه نتايجي كه از استراتژي جديد آمريكا اتخاذ شده و باراك اوباما آن را اخيرا اعلام كرده است، باد هوا خواهد بود وكاخ سفيد بايد از نو تصميم گيري كند. نگراني آمريكا از بيداري اسلامي در عرصه سياسي خاورميانه اين منطقه از سال 2011 شاهد خيزش ملت هاي دربند براي رهايي از يوغ ديكتاتوري ها بود. اين خيزش كه اكنون «بيداري اسلامي» نام گرفته است، توانست پايه هاي مستحكم بسياري از حكومت هاي استبدادي متحد آمريكا را سست و آنها را سرنگون كند. طي سال گذشته و به دست آمدن تجربه جديد براي قدرت هاي بزرگ استكباري و به خصوص آمريكا، آنها تلاش كردند كه اين جريان را به نفع خود سوق دهند و نقشه راه منطقه را براساس منافع خود دوباره بازسازي و اجرا كنند. آنها براي موفقيت در اين كار ابتدا خود را حامي دموكراسي و انقلابيون در كشورهايي مانند مصر، تونس، ليبي، الجزاير، مغرب و... جلوه دادند درحالي كه تا پيش از آن حمايت بي چون و چرا از ديكتاتورها، باعث شده بود كه رژيم هايي بر سر كار باشند كه در خشونت و استبداد مثال زدني باشند. در اين راستا، استراتژي اصلي آمريكا و كشورهاي غربي، تحت عنوان «حمايت» از خيزش هاي مردمي عنوان شد و اين استراتژي به طور كامل موفقيت خود را در ليبي نشان داد. در واقع فلسفه اين استراتژي بر مبناي نگراني از «حقوق بشر» و «حمايت از شهروندان» ايجاد شده بود. اما با نگاهي به تاريخچه استعماري آمريكا و كشورهايي نظير انگليس، فرانسه كه طي دهه گذشته جنگ هايي را در سرزمين هاي اسلامي به راه انداخته بودند و همچنين تعداد قربانيان سياست آنها كه از يك ميليون نفر بيشتر است و به تعداد چند برابر اين عدد مجروح و آواره وجود دارد، اين موضوع را نشان مي دهد كه نه تنها آنها از پايمال شدن حقوق بشر نگران نبوده اند، بلكه خود بارها و بارها، آن را زير پاگذاشته و هر جا منافع آنها ايجاب مي كرده است، انسان هاي زيادي را قرباني اميال خود كرده اند. در واقع دستاويزي مانند حقوق بشر و نگراني از وضعيت شهروندان بهانه اي است كه آنها مي خواهند به وسيله آن در امور داخلي كشورهاي در حال انقلاب مداخله كنند و اوضاع را از مجراي اصلي منحرف كرده و به سود خود سر وسامان دهند. متاسفانه در حال حاضر رهبران جهان عرب آگاهانه يا ناآگاهانه با تبعيت از اين استراتژي آمريكا و هم پيمانان آن در خدمت آن قرار گرفته اند براي نمونه مي توان به تشكيلاتي مانند اتحاديه عرب اشاره كرد كه چگونه با كوچكترين اشاره صيدنگون بخت را دودستي تقديم ارباب خود مي كند. اتحاديه عرب در حال حاضر با قانوني جلوه دادن مداخله آمريكا و غرب در تعيين سرنوشت برخي كشورهاي مسلمان به شدت مشروعيت سياسي، اخلاقي و قانوني خود را از دست داده است و دوران انحطاط خود را مي گذراند. اين اتحاديه كه اخيراً به صورت كامل در جريان مسائل سوريه در خدمت مهندسي سياسي غرب درآمده است، بدون توجه به دشمن اصلي (رژيم صهيونيستي) تلاش خود را متوجه مسائل سوريه كرده و رژيم حاكم بر آن را خطرناك تر از اسرائيل دانسته است. متاسفانه حتي كشورهاي تازه انقلاب كرده مانند تونس و ليبي وارد اين بازي جديد شده اند در حالي كه مي دانند هدف اصلي آمريكا و غرب در خاورميانه براي فشار آوردن به سوريه هم پيماني آن با ايران است و در واقع براي مداخله در ايران بايد از گذرگاه دمشق عبور كرد. آمريكا و نقشه راه خاورميانه به هر صورت نقشه راه آمريكا و غرب كه براساس ميليتاريسم بنا شده است، از چارچوب خاورميانه فراتر خواهد رفت و مناطق وسيعي را در ساير جهان دربرخواهد گرفت، اما آنچه كه در اين نقشه اهميت صدچنداني خواهد داشت، قرارگرفتن ذخاير غني نفت و ساير منابع آبي و زميني در مركز آن است كه طراحان نقشه نمي توانند آن را ناديده بگيرند. به عقيده كارشناسان مسائل بين المللي، آمريكا و غرب پس از اينكه اهداف خود را در سيطره بر منابع غني نفتي، آبي، زميني و زيرزميني در مناطقي همچون خاورميانه و خاور دور محقق كنند، خواهند توانست رقباي خود مانند روسيه و چين را در مخمصه جدي قرار دهند و امتيازات فراواني از آنها بگيرند. البته موضع گيري اخير روسيه و چين در مورد ايران و سوريه، باعث شتاب بيشتري به اين روند شده است و آمريكا و هم پيمانان آن درناتو تلاش هاي خود را دو چندان كرده اند تا زودتر مسير اين نقشه راه را طي كنند. در اين راستا، اتحاديه عرب با خيانت به آرمان هاي اصلي آن كه بر حمايت از استقلال و كرامت كشورهاي عربي تاكيد دارد، امروز به ابزاري براي دخالت در اين كشورها تبديل شده است و كشورهايي مانند عربستان و قطر كه خود يد طولايي در سركوب و نقض حقوق بشر دارند با داعيه نجات و آزاد كردن مظلومان پا پيش گذاشته و در خدمت آمريكا و ناتو، آگاهانه اهداف نقشه راه را جامه عمل مي پوشانند. اما آيا اين خدمت آنها توسط اربابان ناديده گرفته خواهد شد؟ پاسخ به اين سؤال بسيار واضح و روشن است چرا كه آمريكا و غرب در قبال اين خوش خدمتي، از آنها در برابر مخالفان داخلي حمايت خواهند كرد. اگرچه رسانه هاي خبري در حال حاضر به طور كامل در خدمت آمريكا و غرب قرار دارد و از انتشار واقعيات جلوگيري مي كند، اما وجدان هاي بيدار و آگاه در حد توان خود نيز در اين كشورها، افشاگري كرده و تا حدودي از وارونه جلوه دادن حقايق جلوگيري مي كنند. در منازعات خاورميانه با وجود اينكه عربستان و قطر تسلط كاملي بر رسانه هاي جهان عرب دارند و از ابتداي خيزش اسلامي در منطقه تاكنون تلاش كرده اند كه تحولات را در راستاي منافع غرب و خود تعبير كنند اما، وجدان هاي آگاه در جهان عرب اين موضوع را بر نتافته و باارائه گزارش و اخبار افشاگرانه از فساد در درون حكام مرتجع عرب آنها را مفتضح كرده اند. منبع: خبرگزاري ها
|